منزلگاههای پیموده شده توسط کاروان خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) از کوفه تا شام بلا (2)

 

در کتاب وسیله الدارین و مصائب الرأس الحسین منزلگاه پس از تکریت را موصل ذکر نموده اند و در کتاب وسیله الدارین منزلگاههای دیر عمر که دیر عمروه ذکر شده، صلیا، وادی النخلة، ارمیناء، لینا، الکحیل و جهینه بعد از موصل ذکر شده است.(1)

 

طبق نقل ابومخنف اولین مناطق پیموده شده از تکریت تا موصل چنین است:

«قال أبو مخنف: و رحلوا من تكريت و أخذوا على طريق البر ثم على «الأعمى» ثم على «دير عروة» ثم على «صليتا» ثم على «وادي النخلة» فنزلوا فيها و باتوا.(2)

به نقل ابومخنف: از تکریت حرکت کردند و راه بیابان در پیش گرفتند سپس از الاعمی و پس از آن از دیر عروة و صلیتا گذشتند و در وادی النخله فرود آمدند و شب را در آنجا اقامت کردند.

 

در موسوعه کربلا نیز آمده است که پس از تکریت راه بیابان در پیش گرفتند و مناطق پیموده شده از تکریت تا موصل چنین یاد شده است:

«هناک عدة مواقع بین تکریت و الموصل منها: طریق البر، الأعمی، دیرعروة، صلیتا، وادی النخلة، برساد، أرمیناء، لینا، الکحیل و جهینه و ماعدا الموقعین الأخیرین لا نجد لهذه المواقع ذکر فی معاجم البلدان و لعل ذلک لأنها اندثرت و تقع «الکحیل» فی منتصف المسافة بین تکریت و الموصل بینما «جهینة» فهی قریبة من الموصل.»(3)

بین تکریت و موصل منزلگاههایی است که از جمله می توان به موارد ذیل اشاره کرد: طریق البر، الأعمی، دیرعروة، صلیتا، وادی النخلة، برساد، أرمیناء، لینا، الکحیل و جهینه به جز دو منزلگاه آخر منزلگاههای دیگر را در معاجم البلدان نیافتم شاید به این دلیل بوده است که از بین رفته اند و اثری از آن مکانها باقی نمانده است. «الکحیل» در نیمه راه تکریت و موصل واقع شده است و «جهینه» نزدیک به موصل است.

 

وادی النخلة و ارمیناء

به نقل مقاتل کاروان در منزلگاه «وادي النخلة» فرود آمد و شب را در آنجا منزل نمودند. 

به اتفاق مقاتل در این منزلگاه از شنیدن صدای جنیان در سوگ حضرت امام حسین (علیه السّلام) خبر داده شده است:

«قال ابومخنف: فسمعوا نساء الجن یبکین علی الحسین (علیه السّلام) و یقلن شعراً:

مسح التبی جبینه               فله برق فی الخدود

ابواه من علیا قریش             وجده خیر الجدود

قتلوه ظلما ویلهم                سکنوا به نار الخلود

ثم رحلوا مِن «وادی النخلة» و أخذوا علی «أرمیناء» و ساروا حتی وصلوا الی «لینا» و کانت عامرة بالناس.»(4)

به نقل ابومخنف: شنیدند که زنان جنیان بر حضرت امام حسین(علیه السّلام) می گریستند و می گفتند:

مسح التبی جبینه               فله برق فی الخدود

ابواه من علیا قریش             وجده خیر الجدود

قتلوه ظلما ویلهم                سکنوا به نار الخلود

سپس به وادی النخله رفتند و راه ارمیناء را در پیش گرفتند تا به لینا رسیدند که پرجمعیت بود.

 

مرشاد

در المنتخب طريحي واقعه ای را در ناحیه مرشاد ذکر کرده است که این منطقه در کتاب موکب الإباء من کربلاء الی الکوفه الی الشام، و موسوعه کربلا از لبیب بیضون  بین مناطق ارمیناء و لینا یاد شده است و در تاریخ امام حسین (علیه السّلام) این ناحیه پس از حمص ذکر شده است:

«قال: فلما وصلوا إلى بلدة يقال لها مرشاد خرج المشايخ و المخدرات و الشبان يتفرجون على السبي و الرؤوس و هم مع ذلك يصلون على محمد و آله و يلعنون أعداءهم و هو من العجائب.»(5)

هنگامی که به شهری رسیدند که به آنجا مرشاد می گفتند، سالخوردگان و بانوان و جوانان بر اسیران تماشا می کردند و هم آنان بر محمد و خاندانش صلوات می فرستادند و دشمنان ایشان را لعن می کردند و این بسیار عجیب است.

در تاریخ امام حسین (علیه السّلام) منزلگاه مرشاد پس از حمص ذکر شده است و همین نقل اخیر را آورده است.(6)

 

لینا

طبق نقل موسوعه کربلا لینا در مسیر برساباد قرار داشت. در وسیله الدارین درباره وقایع منزلگاه لینا آمده است:

«و ساروا الی لینا و کانت عامرة بالناس فخرجت الکهول و الشبان ینظرون الی رأس الحسین و یصلون علی جده و ابیه و یلعنون من قتله و هم یقولون: یا قتلة اولاد الأنبیاء اخرجوا من بلدنا.»(7)

و رفتند تا به «لینا» رسیدند که پرجمعیت بود سالخوردگان و جوانان آنجا بیرون آمدند و به سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) می نگریستند و به جد و پدر ایشان صلوات می فرستادند و بر کسانی که او را به شهادت رسانده بود لعن می فرستادند و می گفتند: ای قاتلان فرزندان انبیاء از شهر ما بیرون روید.

 

درباره وقایع لینا در کتاب الحسین علیه السّلام و بطله کربلا آمده است:

و حین دخلوا مدینه «لینا» و کانت عامره بالناس، تظاهر اهلها رجالا و نساء و شیبا وشبانا و هتفوا بالصلاة علی الحسین و جده و ابیه و لعن الامویین و اشیاعهم و اتباعهم و صرخوا وجوه الطغاه: یا قتله الاولاد الانبیاء اخرجوا من بلدنا.(8)

و هنگامی که وارد شهر لینا که پرجمعیت و پر رونق بود اهالی لینا از مردان و بانوان و پیر و جوان اجتماع نمودند و بر حضرت امام حسین و جد و پدر ایشان (علیهم السّلام) صلوات می فرستاندند و بر امویان و پیروان و یاران آنان لعنت می نمودند. در روی آن ظالمان فریاد می زدند: ای قاتلان اولاد پیامبر از شهر ما بیرون روید.

 

الكُحَيْل

به نقل از مقاتل کاروان عترت را پس از لینا از الکحیل گذر دادند. معجم ‏البلدان الکحیل را چنین معرفی نموده است:

«قال أحمد بن الطيّب السرخسي الفيلسوف: الكحيل مدينة عظيمة على دجلة بين الزابين فوق تكريت من الجانب الغربي. ذكر ذلك في رحلة المعتضد لحربه خمارويه في سنة 271 و أما الآن فليس لهذه المدينة خبر و لا أثر.»(9)

«أحمد بن طيّب سرخسي فيلسوف نقل می کند: الکحیل شهری بزرگ که بر کنار رود دجله بین زابین واقع بود سمت شمال غربی تکریت. از این شهر در سفر معتضد برای جنگ خمارویه در سال 271 یاد شده است اما اکنون از این شهر خبر و اثری نیست.»

 

جهینة

در معجم البلدان جهینه چنین معرفی شده است:

«و هو علم مرتجل في اسم أبي قبيلة من قضاعة و سمي به قرية كبيرة من نواحي الموصل على دجلة و هي أول منزل لمن يريد بغداد من الموصل و عندها مرج يقال له مرج جهينة.»(10)

«آن اسم أبي قبيلة من قضاعة از قسم علم مرتجل است و روستایی بزرگ بر کنار دجله بدین نام نامیده می شد و آنجا اولین منزلگاه بود برای کسی که بخواهد از بغداد به سمت موصل برود و مراتعی در آنجا واقع بود که به مراتع جهینه معروف بود.»

 

طبق گزارش کتب تاریخی و مقاتل در منزلگاه جهینه به حاکم موصل نامه نوشتند که شهر را برای ورود سرهای مطهر و خاندان عترت آماده کند:

«و أتوا جهينة (مرج جهينة) و كتبوا إلى صاحب الموصل أن تلقّانا فإن معنا رأس الحسين.»(11)

«به جهینه (مراتع جهینه) رسیدند و به حاکم موصل نوشتند که با ما دیدار کن همانا سر حسین با ما است.»

در کتاب الحسین علیه السّلام و بطله کربلا، از ممانعت اهالی جهینه از ورود قاتلان حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) به جهینه گزارش داده است:

«و ارادوا الدخول الی «جهینه» فبلغهم ان اهلها تجمعوا و تحالفوا علی قتالهم اذا وطئوا ارض بلدهم. فعدلوا عنها لم یدخلوها.»(12)

«و خواستند که وارد جهینه شوند که به آنان خبر دادند اهالی جهینه گردآمده اند و بر پیکار با آنان سوگند خورده اند اگر وارد شهرشان شوند. وارد شهر نشدند و برگشتند.»

 

عَسْقَلان

«بفتح أوله و سكون ثانيه ثم قاف و آخره نون و عسقلان في الإقليم الثالث من جهة المغرب خمس و خمسون درجة و عرضها ثلاث و ثلاثون درجة و هو اسم اعجميّ فيما علمت و قد ذكر بعضهم أن العسقلان أعلى الرأس فان كانت عربية فمعناه أنها في أعلى الشام و هي مدينة بالشام من أعمال فلسطين على ساحل البحر بين غزة و بيت جبرين و يقال لها عروس الشام و كذلك يقال لدمشق أيضا.»(13)

«به فتح اول و سکون حرف دوم و قاف و نون آخر، عسقلان در اقلیم ثالث در جهت مغرب در پنجاه و پنج درجه و عرض سی و سه درجه واقع است و آن اسمی عجمی است تا آنجا که من می دانم و بعضى ذكر كردند كه عسقلان در بالاى شام واقع است. عسقلان شهری است در شام از نواحی فلسطین بر ساحل دریا بین غزه و بیت جبرین و به آن عروس شام گفته می شد. همچنانکه به دمشق هم عروس شام گویند.»

 

در تاریخ امام حسین (علیه السّلام) عسقلان پس از بعلبک و در شهرهای نزدیک به شام ذکر شده است ولی در موسوعه کربلا آمده است این عسقلان ناحیه دیگری است:

«المعروف أن عسقلان بلدة فی فلسطین تقع جنوب یافا قریبا من البحر. ولکن هذه (عسقلان) أخری تقع فی العراق و قد مرّ بها رکب السبایا قبل وصولهم الی الموصل علی ما یبدو و لم أعثر علیها فی الخرائط و لا فی معاجم البلدان. هذا مع العلم بأن رأس الحسين الشريف (عليه ‌السّلام) قد سيّره يزيد بعد وصوله إلى دمشق سيّره إلى فلسطين ثم مصر و مرّ بعسقلان فلسطين الواقعة بين يافا و رفح.»(14)

«معروف است عسقلان شهری است در فلسطین واقع در جنوب یافا نزدیک دریا. ولیکن این عسقلان دیگری است که در عراق واقع شده است که کاروان اسیران از آنجا گذشتند قبل از رسیدن به موصل همانطور که به نظر می رسد و آن را در الخرائط و معاجم البلدان نیافتم. این مطلب با علم به این موضوع است که یزید (لعنه الله علیه) سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) را پس رسیدن به دمشق به سوی فلسطین سپس مصر و عسقلان فلسطین بین یافا و رفح گردانید.»

 

درباره گذشتن کاروان عترت (علیهم السّلام) از عسقلان در دمعه الساکبه آمده است:

«في (الدمعة الساكبة) قال: و ساروا مجدّين إلى أن وصلوا إلى بلد يقال له عسقلان و أمير ذلك البلد يعقوب العسقلاني و كان في حرب الحسين عليه‌السلام. فلما وصل العسكر مع الرأس و النساء إليه أمر أن يزيّنوا ذلك البلد و أمر أصحاب الله و الزهو أن يفرحوا و يلعبوا و يضربوا الطنبور و العود. و جلسوا في القصور باللهو و شرب الخمور.

فلما دخلوا و أدخلوا الرأس و النساء كان رجل تاجر اسمه زرير الخزاعي و كان واقفا فلما رأى الناس على ذلك، سأل بعضهم: إن هذا الفرح و السرور ما سببه و ما سبب تزيين الأسواق؟ فقالوا: كأنك غريب. قال: نعم. قالوا: كان في العراق رجل مع جماعة و هم يخالفون يزيد و ما بايعوه فبعث إليهم عسكرا فقتلوهم و هذه رؤوسهم و نساؤهم. فسأل زرير: يا هذا، هؤلاء كانوا مسلمين أم كفرة؟ فقيل له: إنهم كانوا سادات أهل الاسلام. فقال: ما كان سبب خروجهم على يزيد؟ قيل له: إن كبيرهم كان يقول: أنا ابن رسول الله صلى ‌الله‌ عليه ‌و آله‌ و سلم و أنا بالخلافة أحق. فسأل: من كبيرهم و من كان أبوه و من كانت أمه؟ قيل: أما اسمه الحسين و أخوه الحسن و أمه فاطمة الزهراء بنت رسول الله صلى ‌الله ‌عليه ‌و آله ‌و سلم  و أبوه أمير المؤمنين عليه ‌السلام. فلما سمع زرير ذلك اسودّت الدنيا في عينيه و ضاقت الأرض عليه.

فجاء قريبا من السبايا، فنظر إلى علي بن الحسين عليهما‌السلام فبكى بكاء شديدا و أنّ أنّة عظيمة. فقال زين العابدين عليه‌السلام : ما لي أراك تبكي يا هذا؟ و جميع أهل البلد في فرح و سرور؟ فقال: يا مولاي، أنا رجل غريب قد وقعت في هذا البلد و سألت أهل هذا البلد عن فرحهم و سرورهم؟ فقالوا: باغ تباغى على يزيد فقتله و بعث برأسه و نسائه إلى الشام. فسألت عن اسمه؟ قالوا: هو الحسين بن علي بن أبي طالب عليه‌السلام و جده محمّد المصطفى. فقلت : تبّا لكم فمن كان أحق منه بالخلافة؟ فقال عليه‌السلام: جزاك الله يا زرير خيرا فقد أرى فيك المعرفة و لنا المحبة. (قال) فقلت: يا سيدي هل لك حاجة لأني لك بشرط الخدمة. قال عليه ‌السلام : قل للذي هو حامل لرأس الحسين عليه ‌السلام أن يتقدم على النساء لتشتغل النظارة بالرأس عن النظر إلى النساء. قال : فمضيت من وقتي و أعطيت حامل الرأس خمسين مثقالا من الذهب و الفضة حتى اعتزل و تقدّم به فاستراحت النساء من مدّ النظر إليهن ...»(15)

«در کتاب الدمعه الساکبه این چنین آمده است: قافله اسرا و سرهای مطهر به همراه عدّه زیادی از سپاه ابن زیاد از کوفه به مقصد شام حرکت کردند در سر راه خود به شهر عسقلان رسیدند حاکم آن شهر به نام یعقوب عسقلانی کسی بود که در جنگ با حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) شرکت کرده بود و پس از آن به عسقلان برگشته بود لذا وقتی که این قافله به شهر عسقلان رسید او دستور داد که به خاطر این پیروزی شهر را آذین بندی کنند و زنان نیز زینت کنند و ساز و دهل و شیپور و طبل زده شود و همه شادی و خوشحالی کنند و سپس کاروان اسرا وارد شهر شدند، مرد تاجری به نام زریر خزاعی در جایی ایستاده بود. وقتی که اوضاع شهر و مردم را دگرگون دید و همه را در حال شادمانی دید متعجب شده بود که این جشن به چه مناسبتی است. پرسید: امروز در شهر شما چه خبر است و چرا بازارها را زینت کرده اند؟ به او گفتند: گویا تو غریبه هستی. او گفت: آری من در شهر شما غریبه هستم. او گفت: شخصی در عراق بود که با یزید به مخالفت برخاسته بود و حاضر به بیعت با یزید هم نبود لذا یزید سپاهش را فرستاد و او را به همراه اصحابش کشت و این سرها را که می بینی، سرهای همان افراد است و این اسیران را که می بینی زنان و کودکان او است. سپس زریر پرسید: اینها که با یزید مخالفت کرده اند مسلمان بوده اند یا کافر؟ به او گفتند: آنها بزرگان اسلام بودند. زریر پرسید: پس علت مخالفت آنها با یزید چه بود؟ به او گفتند: که بزرگ آن مخالفان می گفت که من فرزند رسول خدا هستم و من برای خلافت شایسته تر هستم. سپس پرسید: او پدر که بود و مادرش چه کسانی بودند؟ او گفت: نامش حسین است و برادری به نام حسن داشت مادرش فاطمه زهرا دختر پیامبر خدا بود و پدرش امیرمومنان علی بن ابی طالب (علیه السّلام) است. وقتی که زریر این را شنید دنیا پیش چشمش تیره و تار شد. گویی دنیا بر سرش خراب شده بود. در حالی که خیلی ناراحت بود به طرف قافله اسراء جلو رفت وقتی نگاهش به امام سجاد (علیه السّلام) افتاد به شدّت بر حال اسفبار آن حضرت گریه کرد و دید چه مصیبت بزرگی واقع شده است. امام سجاد (علیه السّلام) از او پرسید: ای مرد برای ما گریان شده ای در حالی که همه مردم این شهر شادمانی می کنند. زریر گفت: مولای من، در این شهر غریبه هستم وقتی که وارد این شهر شدم دیدم مردم این شهر در حال شادمانی هستند علتش را پرسیدم به من گفتند که شخصی بر یزید طغیان و شورش کرده و یزید هم او را کشته و سر او را به همراه زنان و کودکانش به شام می برند از اسمش پرسیدم به من گفتند: او حسین بن علی (علیه السّلام) است و جدش محمّد مصطفی (صلی الله علیه و آله) است. گفتم: وای بر شما او برای خلافت مسلمانان شایسته ترین است. سپس آن حضرت به او گفت: خدا جزای خیرت دهد می بینم نسبت به ما محبت و معرفت داری. زریر به آن حضرت گفت: مولای من برای شما چه خدمتی می توانم انجام دهم. آن حضرت (علیه السّلام) فرمودند: زریر به این نیزه داران که سر پدرم بر آن هست بگو کمی از این زنان فاصله بگیرند و جلوتر بروند تا مردم سر پدرم را تماشاکنند و این قدر به زنان نگاه نکنند.

زریر می گوید: من به نزد نیزه دار رفتم و به او مقدار زیادی درهم و دینار دادم تا خواسته ام را برآورده کند و او هم از زنان فاصله گرفت و کمی به جلو رفت. احساس کردم بانوان راحت شدند...

 

طبق نقل ابن شهر آشوب در مناقب نیز عسقلان قبل موصل در نظر گرفته شده است:

«وَ مِنْ مَنَاقِبِهِ (ع) مَا ظَهَرَ مِنَ الْمَشَاهِدِ الَّتِي يُقَالُ لَهَا مَشْهَدُ الرَّأْسِ مِنْ كَرْبَلَاءَ إِلَى عَسْقَلَانَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِي الْمَوْصِلِ وَ نَصِيبِينَ وَ حَمَاةَ وَ حِمْصٍ وَ دِمَشْقَ وَ غَيْرِ ذَلِك‏.»(16)

و از کرامات حضرت امام حسین (علیه السّلام) که آشکار شد از زیارتگاهی است که آن را مشهد رأس می نامند و در راه کربلا به سوی عسقلان واقع است و مابین این دو منزلگاه در موصل و نصیبین و حماه و حمص و دمشق و مکانهای دیگر.»

 

موصل

معجم البلدان موصل را چنین معرفی می نماید:

«بالفتح و كسر الصاد، المدينة المشهورة العظيمة إحدى قواعد بلاد الإسلام قليلة النظير كبرا و عظما و كثرة خلق و سعة رقعة فهي محطّ رحال الركبان و منها يقصد إلى جميع البلدان فهي باب العراق و مفتاح خراسان و منها يقصد إلى أذربيجان و كثيرا ما سمعت أن بلاد الدنيا العظام ثلاثة:

نيسابور لأنها باب الشرق و دمشق لأنها باب الغرب و الموصل لأن القاصد إلى الجهتين قلّ ما لا يمر بها. قالوا: و سميت الموصل لأنها وصلت بين الجزيرة و العراق و قيل وصلت بين دجلة و الفرات و قيل لأنها وصلت بين بلد سنجار و الحديثة و قيل بل الملك الذي أحدثها كان يسمّى الموصل و هي مدينة قديمة الأسّ على طرف دجلة و مقابلها من الجانب الشرقي نينوى و في وسط مدينة الموصل قبر جرجيس النبي.»(17)

به فتحه حرف ابتدایی و کسر صاد، یکی از شهرهای مشهور و بزرگ و یکی از پایگاههای سرزمینهای اسلامی که از نظر اهمیت و جمعیت و وسعت کم نظیر است. آنجا دروازه عراق و بارانداز مسافران و کاروانانی است که مقصد آنها سرزمینهای دیگر است و آنجا گذرگاه خراسان و از آنجا به سوی آذربایجان می روند و بارها شنیده ایم که سرزمینهای با اهمیت دنیا سه سرزمین است:

نیشابور زیرا دروازه مشرق است و دمشق چون دروازه مغرب است و موصل زیرا محل عبور به هر دو جهت است و کم پیش می آید که لازم نباشد از این منطقه عبور کرد.

گفته اند: موصل نامیده شده است زیرا جزیره و عراق را به یکدیگر متصل می کند. و گفته اند به این دلیل که سنجار و الحدیثه را به هم متصل می کند و حتی ذکر شده است پادشاهی که آن را بنا کرد موصل نام داشت و این شهری قدیمی در جانب دجله است که از جانب شرقی با نینوی مجاور است و در وسط شهر موصل مقبره جرجیس پیامبر است.

 

کرامت دیگری از سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) در نزدیکی موصل به وقوع پیوست که در معالی السبطین و وسیله الدارین به تبع آنها در موسوعه کربلا ذکر شده است:

«و ساروا إلى أن وصلوا قريبا من موصل و في الناسخ كتب عمر بن سعد كتابا إلى والي موصل و في خبر كتب شمر كتابا إلى الوالي أن تلقّنا وهيّئ لنا الزاد و العلوفة. فلما وصل الكتاب إلى والي موصل جمع الأكابر و عرض الكتاب عليهم واستشارهم فقالوا: حاشا أن نخلّيهم يدخلون علينا رأس الحسين عليه‌ السلام.

فكتب الوالي كتابا إلى شمر بأن أهل هذه البلدة من محبي علي بن أبي طالب عليه ‌السلام و إذا دخلتم البلد أخاف أن تثور عليكم الفتنة فالصواب أن تنزلوا قريبا من البلدة و نحن نبعث لكم الزاد و العلوفة. فقبل شمر نصيحته و نزلوا تحت جبل هناك قريبا من موصل على فرسخ منها و أنزلوا العيال و الأطفال و أنزلوا رأس الحسين عليه ‌السلام من الرمح و وضعوه على صخرة فقطرت قطرة من دم نحره الشريف على الصخرة فصارت تنبع و يغلي منها الدم كل سنة في يوم عاشوراء و الناس مجتمعون إليها في كل سنة و يقيمون مراسم العزاء و المأتم على الحسين عليه‌السلام في يوم عاشوراء. و بقيت هذه إلى أيام عبد الملك بن مروان فأمر بنقل الحجر فلم ير بعد ذلك منه أثر. ولكن بنوا على ذلك المقام قبة و سمّوها مشهد النقطة.

و في (مقتل الحسين) المنسوب لأبي مخنف صفحه ١١٤ قال: و أنفذوا إلى عامل موصل أن تلقّانا فإن معنا رأس الحسين عليه‌السلام فلما قرأ الكتاب أمر بأعلام فنشرت و المدينة فزيّنت و تداعت الناس من كل جانب و مكان و خرج الوالي فتلقّاهم على ستة أميال.

فقال بعض القوم: ما الخبر؟ فقالوا: رأس خارجي خرج بأرض العراق، قتله عبيد الله بن زياد و بعث برأسه إلى يزيد. فقال رجل منهم: يا قوم، هذا رأس الحسين عليه ‌السلام فلما تحقّقوا ذلك اجتمعوا في أربعين ألف (و في رواية: أربعة آلاف) فارس من الأوس و الخزرج و تحالفوا أن يقتلوهم و يأخذوا منهم رأس الحسين عليه‌السلام و يدفنوه عندهم ليكون فخرا لهم إلى يوم القيامة.

فلما سمعوا ذلك لم يدخلوا البلد و أخذوا على تل أعفر ثم على جبل سنجار.»(18)

قافله به حرکت ادامه داد تا به نزدیکی شهر موصل رسیدند در ناسخ آمده که ابن سعد نامه ای برای والی شهر موصل فرستاد و در روایتی دیگر آمده است که شمر نامه ای برای والی شهر موصل فرستاد و در این نامه نوشته بود که خود را آماده پذیرایی از ما کن و همچنین خوراک و علوفه زیادی تهیه کن.

وقتی که نامه به دست والی موصل رسید با بزرگان شهر و حکومت مشورت کرد و موضوع نامه را به آنها رساند. همه گفتند: ما هرگز نمی گذاریم سر حسین (علیه السّلام) را به اینجا بیاورید. والی شهر موصل فورا جواب نامه را این چنین نوشت که مردم این شهر، از محبان و شیعیان علی (علیه السّلام) هستند و اگر به اینجا برسید و مردم از اوضاع با خبر شوند می ترسم مردم علیه شما قیام کنند و باعث برپایی فتنه ای بشود پس بهتر است که در محلی نزدیک به شهر، منزل گزینید و اقامت کنید و ما هم برای شما غذا و علوفه می آوریم. شمر نیز وقتی که اوضاع را این چنین دید ناچار شد که قبول کند. لذا آنها در کنار کوهی که نزدیک به یک فرسخی موصل بود؛ پیاده شدند. زنان و کودکان را پیاده کردند و سر حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) همچنان که بر بالای نیزه بود بر سنگی گذاشتند و قطره ای از خون گلوی شریف حضرت (علیه السّلام) بر صخره چکید. هر سال روز عاشورا خون ظاهر می شد و می جوشید و هر سال مردم آنجا جمع می شدند مراسم عزاداری و ماتم برای حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) بر پا می کردند و این ادامه داشت زمان عبدالملک بن مروان، او دستور داد که آن سنگ به جای نامعلومی برده شود پس از آن اثری از آن سنگ ندیدند ولیکن همانجا گنبدی بنا نهادند و آن را «مشهد النقطه» نامیدند.

در مقتل منسوب به ابومخنف صفحه 114 نقل شده است که به حاکم موصل نوشتند که خود را آماده دیدار با ما کن و همانا سر حسین (علیه السّلام) همراه ما است. هنگامی که حاکم نامه را خواند دستور داد پرچمهایی نصب کنند. شهر آذین بندی شد و مردم را از همه طرف فرا خواندند، حاکم خارج شد و آنها را در شش فرسخی ملاقات كرد.

برخی از مردمان گفتند چه خبر شده است؟ پاسخ دادند: سر فرد خارجی است که در سرزمین عراق شورش کرده بود. او را عبیدالله بن زیاد کشت و سرش را به سوی یزید می فرستد. مردی از آنان گفت: ای مردم، این سر حسین (علیه السّلام) وقتی که برای آنان مشخص شد که چنین است چهل هزار سوار (و در روایتی چهار هزار سوار) از اوس و خزرج جمع شدند و قسم یاد کردند که سر مطهر را از آنان بگیرند و سر مطهر (علیه السّلام) را در شهر خود دفن کنند تا روز قیامت این مایه افتخار برای آنها باشد.

پس هنگامی که [عاملان یزید] از این قضیه آگاه شدند وارد شهر نشدند و راه تل أعفر و سپس کوه سنجار در پیش گرفتند.

 

وقایع موصل در کتاب نفس المهموم چنین نقل شده است:

«قال ابن شهرآشوب في المناقب: و من مناقبه - أي الحسين عليه السّلام- ما ظهر من المشاهد التي يقال لها مشهد الرأس من كربلاء إلى عسقلان و ما بينهما في الموصل و نصيبين و حماه و حمص و دمشق و غير ذلك‏.

أقول: يظهر من هذه العبارة أن للرأس المعظم المقدس في هذه الأماكن مشهد معروف:

أما مشهد الرأس بدمشق فهو معلوم و لا يحتاج الى البيان و أنا تشرفت بزيارته.

و أما مشهده بالموصل فهو كما في روضة الشهداء ما ملخصه: أن القوم لما أرادوا أن يدخلوا الموصل أرسلوا إلى عامله أن يهي‏ء لهم الزاد و العلوفة و أن يزين لهم البلدة، فاتفق أهل الموصل أن يهيئوا لهم ما أرادوا و أن يستدعوا منهم أن لا يدخلوا البلدة بل ينزلون خارجها و يسيرون من غير أن يدخلوا فيها فنزلوا ظاهر البلد على فرسخ منها و وضعوا الرأس الشريف على صخرة، فقطرت عليها قطرة دم من الرأس المكرم فصارت تنبع و يغلي منها الدم كل سنة في يوم عاشوراء، و كان الناس يجتمعون عندها من الأطراف و يقيمون مراسم العزاء و المآتم في كل عاشوراء، و بقي هذا إلى أيام عبد الملك بن مروان فأمر بنقل الحجر فلم ير بعد ذلك منه أثر ولكن بنوا على ذلك المقام قبة سموها مشهد النقطة.»(19)

«ابن شهر آشوب در «مناقب» گويد: يكى از کرامات حضرت امام حسين (علیه السّلام) كرامتى است كه از زيارتگاههاى سر او از كربلا تا عسقلان و در ميان آنها در موصل و نصيبين و حماة و حمص و دمشق و ديگر جاها هويدا است. مى‏گويم: از اين عبارت برمى‏آيد كه سر مقدس در اين مکانها زيارتگاههای معروفى دارد اما زيارتگاه سر در خود دمشق كه معلوم است و محتاج به بيان نيست و من خود به زيارت آن مشرّف شده‏ ام و اما راجع به «موصل» به طور خلاصه از «روضة الشهداء» نقل مى‏ شود: چون آن جمع خواستند به شهر موصل درآيند نزد حاكم شهر فرستادند كه توشه و آذوقه براى آنها فراهم كند و شهر را آذين بندند، اهل موصل متّحد شدند كه هر چه خواهند براى آنها فراهم كنند ولى از آنها درخواست كنند كه به شهر نيايند و بيرون شهر منزل كنند و از همانجا بروند و وارد شهر نشوند، آنها در يك فرسخى شهر منزل كردند و سر شريف را روى سنگى نهادند و از آن سر، قطره خونى بر آن سنگ چكيد و مانند چشمه‏اى از آن خون مى‏جوشيد و مردم از اطراف آنجا جمع مى‏شدند و مراسم عزا و ماتم برپا مى‏كردند و اين شيوه تا دوران عبد الملك بن مروان بر پا بود و او دستور داد آن سنگ را از آنجا به جاى ديگر بردند و اثر آن محو شد ولى در آنجا گنبدى ساختند و آن را «مشهد النقطه» ناميدند.»(20)

 

تل أعفر و سنجار

« قال أبو مخنف: فلم يدخل خولي الموصل و أخذوا به على طريق البرية على جبلة على تل أعفر ثم على سنجار. و ساروا على نصيبين على الحصن. و سنجار بلدة واقعة في السفح الجنوبي لجبل سنجار و فيها مزار للسيدة زينب الكبرى عليها‌السلام و هو يقوم على ربوة عالية في مدخل المدينة.

والذي يريد التوجه من سنجار إلى نصيبين لا بدّ له أن يمرّ بمضيق في الجبل ليصير إلى الشمال مارا بوادي «الردّ» في طريقه إلى نصيبين.» (21)

« ابومخنف نقل می کند: خولی وارد موصل نشد و راه صحرا در پیش گرفتند و از جبله و تلعفر و سپس سنجار و قلعه نصیبین گذشتند. و سنجار شهری است در دامنه جنوبي كوه سنجار و در آن زيارتگاهی برای حضرت زينب كبري (سلام الله عليها) قرار دارد و بر تپه مرتفعي در مدخل ورودي آن شهر واقع شده است.

و هر که بخواهد از سنجار به نصیبین برود باید از تنگه ای در کوه بگذرد تا به سمت شمال شود و در راه نصیبین از وادی الرد بگذرد.»

 

سنجار

در کتاب موکب الإباء من کربلاء الی الکوفه الی الشام درباره گذشتن خاندان عترت (علیهم السّلام) از سنجار آمده است:

«ثم سیار رکب الرؤوس و السبایا غربا لیدخل أراضی الجزیره السوریه فمرو علی تلعفر ثم علی سنجار و هی بلده تقع علی السفح الجنوبی لجبل سنجار الذی نصفه الشرقی فی العراق و نصفه الغربی فی سوریه الیوم.

و قد سمیّت «سنجار» علی اسم بانیها و هو سنجار بن دعر و دعر هو الذی نجّی یوسف (علیه السّلام) من الجب.

و بما أن السبایا مروا بسنجار فی طریقهم الی نصیبین فقد أقام أهلها المحبون لأهل البیت (علیهم السّلام) فیها مسجدا سموه مزار السیدة زینب (علیها السّلام) و کذلک مشهدا للامام علی (علیه السّلام) و سمّوا تلاً فیها باسم قنبر خادم الامام (علیه السّلام).

فنری الیوم فی سنجار العدید من المزارات المنسوبة لأهل البیت (علیهم السّلام) و من أهمها المزار المنسوب للسیده زینب الکبری (علیها السّلام).»(22)

«سپس کاروان سرهای مطهر و خاندان عترت (علیهم السّلام) به سمت غرب حرکت کردند تا وارد سرزمینهای جزیره سوریه شوند و از تلعفر و سپس بر سنجار، شهری واقع در دامنه جنوبی کوه سنجار که نیمه شرقی آن در عراق و نیمه غربی آن در سوریه امروزی است، گذشتند.

و «سنجار» به نام سازنده آن که سنجار بن دعر است نامیده شد و دعر کسی است که حضرت یوسف (علیه السّلام) را از گودال نجات داد.

و چون خاندان عترت (علیهم السّلام) در راه نصیبین از سنجار گذشتند، دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) در آن منطقه مسجدی بنا کردند که آن را حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) نامیدند و همچنین یک مسجد بنا کردند. مشهد حضرت امیرالمومنین علی (علیه السلام) است و تپه ای را در آنجا به نام قنبر خادم آن حضرت گذاردند.

امروزه در سنجار اماکن زیادی منسوب به اهل بیت (علیهم السّلام) دیده می شود که از مهمترین آنها مزار منسوب به حضرت زینب کبری (علیها السّلام) است.»

نصیبین

در معجم ‏البلدان شهر نصیبین چنین معرفی شده است:

«و هي مدينة عامرة من بلاد الجزيرة على جادّة القوافل من الموصل إلى الشام و فيها و في قراها على ما يذكر أهلها أربعون ألف بستان، بينها و بين سنجار تسعة فراسخ و بينها و بين الموصل ستة أيام و بين دنيسر يومان عشرة فراسخ و عليها سور كانت الروم بنته و أتمه أنوشروان الملك عند فتحه إياها.»(23)

نصیبین شهری آباد از سرزمینهای جزیره بر سر کاروانهایی است که از موصل به شام و سرزمینهای ما بین این دو شهر می روند. آن طور که اهالی آنجا ذکر می کند در روستاهای آن چهل هزار باغ وجود دارد. بین نصیبین و سنجار نه فرسخ فاصله است و بین نصیبین تا موصل هفت روز و تا دنیسر دو روز فاصله است و ده فرسخ است. گرداگرد آن دیواری است که رومیان آن را بنا کرده بودند و انوشروان پادشاه پس از فتح آنجا آن را تکمیل کرد.

 

در کتاب موکب الإباء من کربلاء الی الکوفه الی الشام نصیبین چنین معرفی شده است:

«ثم سار رکب الرووس و السبایا حتی وصلوا نصیبین و هی قلعه محصنه و تقابل الیوم القامشلی علی الحدود الترکیه.

قال ابوالحسن الهروی فی مزارات بلاد الشام، صفحه 65:

مدینه نصیبین بها مشهد الامام علی (علیه السّلام) و به شجره عنابه و لها حکایة.

و بها کف علی بن ابی طالب (علیه السّلام) فی مسجد باب الروم و بها مسجد زین العابدین و بها مشهد الرأس فی سوق النشّابین و یقال إن رأس الحسین (علیه السّلام) عُلِّق به لما عبروا بالسبی إلی الشام و بها مشهد النقطة، یقال إنه من دم الرأس هناک. و الله اعلم.»(24)

کاروان سرهای مطهر شهدا و خاندان عصمت به راه افتادند تا به نصیبین رسیدند که قلعه ای استوار و محکمی بود و امروزه در نزدیکی قامشلی در مرزهای ترکیه است.

ابوالحسن هروی در مزارات بلاد الشام، صفحه 65 می نویسد:

در شهر نصیبین گواهی حضور حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) در درخت عنابی موجود است و حکایتی دارد.

بر روی درخت مسجد باب الروم جایگاه دست حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) وجود دارد و در این شهر مسجد حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) وجود دارد و در بازار نیزه فروشان مشهد سر مطهر قرار دارد و می گویند که سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) هنگام عبور کاروان خاندان عترت به شام در آنجا گذاشته شده است و در آنجا مشهد نقطه است و در میان مردم معروف است که قطره ای از خون سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) در آنجا ریخته شده است.

 

واقعه نصیبین و کرامت سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) در نصیبین در اغلب کتب تاریخی از کامل البهائي نقل شده است که در این مجال از این کتاب واقعه نصیبین ذکر می شود ولی گویا در این کتاب مکانهای نقل شده کمی با موقعیت مکانهای برخی منابع از جمله وسیله الدارین و موسوعه کربلا متفاوت است:     

قال منصور بن الياس: رفعوا أكثر من ألف علم استقبالا لرأس الحسين و كان رأس الحسين معه فأراد أن يدخل البلد فتقهقر حصانه فأقبلوا بعدّة أفراس له فلم تتقدّم، فبينما هم كذلك إذ وقع رأس الحسين من أعلى الرمح و كان إبراهيم الموصليّ‌ في القوم فاحتاط‍‌ للرأس لأنّه عرفه رأس الحسين فلام الناس و قتله الشاميّون فأخرجوا الرأس خارج حدود البلد و راحوا ينثرون المال على الناس بحيث يعسر.(25)

منصور بن الياس می گوید: بیش از هزار علم برای استقبال از سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) برافراشتند و هنگامی که شخصی که سر مطهر را حمل می کرد خواست وارد شهر شود اسب به سمت عقب حرکت می کرد. چندین اسب برایش آوردند ولی هیچکدام حرکت نکردند در همین اثناء سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) از بالای نیزه افتاد و ابراهیم موصلی در میان مردم بود و مراقب سر بود چون شناخته بود که سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) است پس مردم را سرزنش و نکوهش کرد و شامیان او را کشتند و سر مطهر را از محدوده شهر خارج کردند و به مردم پول دادند تا کار سخت شود.

 

معالی السبطین، وسیله الدارین، مصائب رأس الحسین، موکب الإباء من کربلاء الی الکوفه الی الشام و موسوعه کربلا از بنا شدن زیارتگاه مسقط رأس در این محل افتادن سر مبارک حضرت امام حسین (علیه السّلام) خبر داده اند.

 

در مصائب رأس الحسین درباره ورود خاندان عترت و سرهای مطهر (علیهم السّلام) به نصیبین آمده است:

«چون به نصیبین رسیدند منصور بن الیاس دستور داد شهر را آذین بستند و ملعونی که سر حسین (علیه السّلام) با او بود خواست وارد شهر شود اسبش سربازد و آن را عوض کرد و دیگری هم سرباز زد و تا چند اسب عوض کرد و سر از بلای نیزه به زمین افتاد و ابراهیم موصلی آن را برداشت و شناخت که سر حسین (علیه السّلام) است و آنها را سرزنش کرد و توبیخ نمود و شامیان او را کشتند و سر را در بیرون شهر گذاشتند و به شهر نیاوردند و شاید مسقط رأس شریف زیارتگاه باشد.»(26)

 

در کتاب موسوعه کربلا در این باره چنین آمده است:

«و في كتاب الإشارات إلى معرفة الزيارات لأبي الحسن علي بن أبي بكر الهروي [المتوفى سنة ٦١١ ‍] صفحه ٦٦ قال :

في مدينة نصيبين مشهد النقطة يقال إنه من دم رأس الحسين عليه ‌السلام . و في سوق النشّابين مشهد الرأس فإنه علّق هناك لما عبروا بالسبي إلى الشام.»(27)

و در كتاب الإشارات إلى معرفة الزيارات از ابي الحسن علي بن أبي بكر الهروي [المتوفى سال ٦١١ ق.‍] صفحه ٦٦ آمده است:

در شهر نصیبین «مشهد نقطه» واقع شده است گویند که خون سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) در آنجا ریخته شده است و در بازار نیزه فروشها، مشهد الرأس است از آن باب که هنگام عبور کاروان عترت به سمت شام سر مطهر را در آنجا آویختند.

 

در وسیله الدارین نصیبین شهری نزدیک دجله معرفی شده است که درباره وقایع آن علاوه بر نقل کامل بهائی مطلب ذیل همچنان که در اکثر مقاتل ذکر شده است، نقل شده است:

«فوصلوا الی نصیبین فنزلوا و شهدوا الرأس و السبایا فلما رأت زینب ذلک بکت و انشأت تقول:

اشهرونا فی البریة عنوة                  و والدنا اوصی الیه جلیل

کفرتم برب العرش ثم نبیه              کان لم یجیئکم فی الزمان رسول

إلاهکم اله العرش یا شرامة             لکم فی لظی یوم المعاد عویل» (28)

پس به نصیبین رسیدند و فرود آمدند و سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) و خاندان عترت را دیدند و هنگامی که حضرت زینب (سلام الله علیها) چنین صحنه ای را دید فرمودند:

ما را از روی زور و ظلم در میان مردم می گردانید، در حالی که خدای جلیل به پدر ما پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) وحی نازل می کرد؟

شما به خداوند صاحب عرش کفر ورزیدید و گویا در طول زمان برای شما پیامبری نیامده است.

ای بدترین امت، خدای حاکم عرش، شما را مجازات می کند و در آتشِ قیامت ناله سر خواهید داد.

وسیله الدارین از قول ابومخنف ذکر کرده است که کاروان پس از نصیبین به سمت دعوات حرکت نمود.(29)

 

پی نوشتها

(1) وسیله الدارین، صفحه 371       

(2) موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 368

(3)موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 341

(4)موکب الإباء من کربلاء الی الکوفه الی الشام، صفحه 72 – 71 - موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 369 – 368

(5)المنتخب في جمع المراثي و الخطب المشتهر بالفخري، صفحه: ۴۶۸ - موکب الإباء من کربلاء الی الکوفه الی الشام، صفحه 72 – 71

(6) تاریخ امام حسین (علیه السّلام)، جلد 6، صفحه 270

(7) وسیله الدارین، صفحه 372 – 371 - موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 369 به نقل از مخطوطة مصرع الحسین، مکتبه الأسد، صفحه 39

(8) الحسین علیه السّلام و بطله کربلا، صفحه 231 – 230

(9)معجم ‏البلدان، جلد‏4، صفحه 439

(10) معجم‏البلدان، جلد‏2، صفحه 194

(11) موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 341

(12) الحسین علیه السّلام و بطله کربلا، صفحه 231 – 230

(13) معجم ‏البلدان، جلد‏4، صفحه 122‏

(14) موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 341

(15) موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 371 – 370

(16) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، جلد‏4، صفحه 82

(17)معجم ‏البلدان، جلد‏5، صفحه223

(18) معالی السبطین، صفحه 809 – 808 - موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 372 – 371 - وسیله الدارین، صفحه 371 – 370

(19) نفس المهموم، صفحه 389 – 388

(20) در كربلا چه گذشت، صفحه 548 – 547

(21)موسوعه کربلا، صفحه 372 – 371 به نقل از مخطوطة مصرع الحسين، مكتبة الأسد، صفحه 43

(22) موکب الإباء من کربلاء الی الکوفه الی الشام، صفحه 78

(23) معجم ‏البلدان، جلد ‏5، صفحه 288

(24) موکب الإباء من کربلاء الی الکوفه الی الشام، صفحه 79

(25) کامل البهائي، جلد۲، صفحه۳۶۰

(26) مصائب رأس الحسین، صفحه 122

(27) موسوعه کربلا، صفحه373

(28)وسیله الدارین، صفحه 372

(29) وسیله الدارین، صفحه 372

 

منابع

- تاریخ الامام الحسين(عليه‏ السلام)، گروهى از نويسندگان، تهران، سازمان پژوهش و برنامه ريزى آموزشى، دفتر انتشارات كمك آموزشى، چاپ اول، 1378ش.

- الحسین علیه السّلام بطله کربلا، محمدجواد مغنیه، ، قم: دارالکتاب الاسلامی، 1427 ق./ 1385ش.

- در كربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم‏)، شيخ عباس قمى، مترجم محمد باقر كمره ‏اى‏، قم، مسجد جمكران‏، 1381 ش‏.

- کامل البهائي، حسن بن علی طبرسی، [بی جا]، المکتبة الحيدرية، 1426ق.

- معالی السبطین مقتل جامع امام حسن و امام حسین (علیهما السّلام)، محمد مهدی مازندرانی، تحقیق: یوسف اسدزاده، مترجم: رضا کوشاری، قم، تهذیب، 1390

- معجم البلدان، شهاب الدين ابو عبد الله ياقوت بن عبد الله الحموى (م. 626)، بيروت، دار صادر، ط. الثانية، 1995

- مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، 4جلد، قم، علامه، چاپ: اول، 1379 ق.

- المنتخب في جمع المراثي و الخطب المشتهر بالفخري، فخرالدین بن محمد طریحی، بیروت ، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1424ق.

- موسوعه کربلا، لبیب بیضون، بیروت، موسسه الاعلمی، 1427/ 1385ق.

- موکب الإباء من کربلاء الی الکوفه الی الشام، لبیب بیضون، بیروت، موسسه البلاغ، 1430/ 2009

- نفس المهموم‏، حاج شيخ عباس قمى، نجف، المكتبه الحيدريه‏، ‏1421 ق./ 1379ش.

- وسیلۀ الدارین فی أنصار الحسین، ابراهیم الموسوی الزنجانی، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، 1395ق. / 1975

 

پیوست ها

: فاطمه ابوحمزه