در عـــزای شاه دین چشـم ملايك خون گریست
عرش و فرش و لوح وكرسى از ملک افزون گریست
خاك و باد و آب و آتش کوه و دشت و بر و بحر
آفتــاب و مـــاه و انجــم گنبد گردون گریست
چون صـــدای العطش از کودکانش شد بلند
بود دریا هر کجا با رود چون جیحون گریست
بر سر نعش حسین آمد چو زینب(س) در فغان
از فغانش چشم دشمن اندر آن هامون گریست
آنکه چشم دشمنان در ماتمش گریان شدی
سید ســــجاد برحالش ندانم چون گریست
گریه کــردند آشکــارا جمله اشیــاء بر حسین
نی همین تنها از این غم زینب محزون گریست
بر تن سلـــطان دیـــن آن زخمهای بیــشمار
هریکی چشمی شد و بر حال آن شه خون گریست
تا به خاک افتاد ســرو قد اکبر، شـــد دو تا
پشت لیلا بس که بر آن قامت موزون گریست
وارد بــزم یزید آنگه که گشتند اهل بیت
جام می بر دست ساقی با لب میگون گریست
گریه بر سلـطان مظلومان نه کار هر کس است
داشت هرکس بخت مقبل طالع میمون گریست
هر که شـــرح حال ليــلا و على اکبر شنیــد
زد گریبان تا به دامن چاک و چون مجنون گریست
نوحه گر شـــد نــوح و آدم مستمـع ذاکــر خداست
مصطفی(ص)صاحب عزا زهرا(س) ز حد بیرون گریست
دیده گـریان از آن رو چشمه فیــض خداست
خاصه آن چشمی که گریان بهر شاه کربلاست
آه از آن ساعت که عباس علی با صد شتاب
رفت تا آرد برای کــودکان تشــنه
تا نپنـداری که رفت از بهر آب آن تشنه لب
رفت از شوق شهادت سوی میدان آن جناب
چون نشد ممکن که آب آرد برای تشنگان
از خجالت آب شد وز آتش غیرت کباب
در ره سلطان دین عباس از هستی گذشت
دست از جان شست وآنگه پانهاد اندر رکاب
آنکه چشــم دشمنان از خوف او بیدار بود
شد شهید و چشم یارانش نرفت از غم به خواب
شــد به پا آنگه قیــامت کآمد اندر خیمگاه
یال و دم پرخون زمیدان بی علی اکبر عقاب
آه از آن ســاعت که قاســم نوگـــل باغ حسن
دست و کاکل کرد در خون وقت دامادی خضاب
چــرخ دون سفــلهپــرور کــرد با آل علی
آنچنان ظلمی که نتواند کس آرد در حساب
کرد زینب (س) را به خواری وارد بزم يزيد
آل عصمــت را به ظلم آورد در بزم شراب
هر چه فرمود ای گروه بی حمیت العطش
جز زبان تیغ دشمن کس نداد او را جواب
بین چه ها این خاکیان کردند با شاهی که بود
زاده زهـرای اطهــر نــور چشــم بوتراب
آنکه در آغوش پیغمبر تنش شد پرورش
روی خاک افتاد جسم اطهرش در آفتاب
جا به جا بنشسته بر کرسی زر اهل زنا
ایستاده سید سجاد (ع) با حال خراب
اي فلك شرمی ترا از روی پیغمبر نبود
یا که آن مظلوم نور دیده حیــدر نبود
کهنه پیراهن شه ار پوشید در زیر لباس
کرد بیرون از تنش آن کافر حق ناشناس
بس عجب دارم ز غارت کردن و آتــش زدن
خیمگاهی را که جبریل امین می داشت پاس
چتر بر سر ابن سعد و شاه دین در زیر تیغ
دست بر سر پیش دشمن زينب اندر التماس
تیــر بــر حلــق و اصغــر اندر آغوشش زدند
تا چه با سلطان دین کردند از این میکن قیاس
گاه می بودش نظر بر اهل بیت و خیمگاه
گاه بودش سر به سجده با خدا اندر سپاس
يا رب آن مظلوم را يك تن شناساگر نبود
یا که بودند از ضلالت سر به سر حق ناشناس
گر کند باور که نشناسد کسی او را که بود
خاصه شاهنشاه دین سبط نبی سلطان ناس
مظـــهر ذات احد دیبــاچه ام الكتاب
خسرو دربان ملك شاهنشه گردون اساس
انبیا طرز نبوت را از او آموختــند
اولیا کردند از او سرّ ولایت اقتباس
هر که ساید جبهه بر خاک درش روز جزاء
آتش دوزخ مـر او را کی کند دیگر تماس
آتش دوزخ شود بر وی گلستان چون خلیل
هر که پیشانی کند بر تربت پاکش مساس
تا نگردد از برای دیگری اینگونه چرخ
پره ای را بشکند دست قضا مانند داس
از افق ماه محرم سرزد و روز غم است
گر فلك برحال آن مظلوم خون گرید کم است
پرورش شـاهی که در آغوش پیغمبـر تنش
یافت کی باشد روا در خاک و خون افکندش
گریه بر زخم سر آن شه کنم یا بر تنش
یا به بیـرون کردن اعداء ز تن پیراهنش
تا زنندش بر سر از کین کرده دامن پر ز سنگ
آنکــه در روز جــزا گیــرند خلـــقی دامنـش
شاه دین فرمود زینب (س) را مکن خواهر فغان
تـا که نشــناسند آن مظلــومه را از شیــونش
دیده کـس بیـمار را بر اشتــر عــریان سوار
بسته دست و پای در زنجیر و غل در گردنش
نان و خرما لقمه لقمه چون به اطفالش دهند
آنکه باشند انبیاء خود خوشه چین خرمنش
کوفیان را بین چه خوش مهمان نوازی می کنند
شـاه دیـن مهمان و با خنجر همه پیرامنش
آنقدر بر جسم پاکش تیرکین آمد که جست
همچنان فواره خون از چشمه های جوشنش
چاك زد زهرا(س) گریبان تا به دامن چونکه دید
کشتـــن عبد الله مظــلوم را در دامنـــش
کاش زینب (س) را نمی افتاد ره در قتلگاه
تا نمی دید این چنین در زیر تیغ دشمنش
کاش بودم من درآن ساعت که اصغر تشنه بود
تا که می دادند آب از چشـــمه چشــم منش
شد به ظاهر کربلا گر مدفن سلطان دين
ليك در باطن قلوب شیعیان شد مدفنش
تا زدند آتش ز کین بر خیمگاه اهل بیت
تیــره گردید آسمان از دود آه اهل بیت
آه از آن ساعت که می بردند اسیران را به شام
چون کنـــار قتلـــگاه افتاد راه اهل بیـت
شد به پا آنگه قیامت چون در آن راه اوفتاد
بر جسدهای شهیــدان تا نــگاه اهل بیـت
بر ســر نی کاکل اکبر پریشان از صبا
زان پریشانتر بسی روز سیاه اهل بیت
از کنـار قتــلگه دادند اسیران را عبور
کس نداند جز خدا حال تباه اهل بیت
يك مسلمان گوئیا اینجا نبودی کز ثواب
پرسد از آن کافران چه بود گناه اهل بیت
تا سر عباس و اکبر شــد به نی در روز و شب
گشت صحرا روشن از خورشید و ماه اهل بیت
چون پناه بی پناهان نیست که غیر از خدا
پس به هر منزل خدا بودی پناه اهل بیـت
صد هزاران دشمن افزون بود ایشان را بلی
آه يك تن چون نبودى نيكخواه اهل بیت
ساکنان عرش را اندر خروش آورده بود
گــریه و آه و فغــان گاهـگاه اهل بیت
رو اسیــران را به سوی سیـد سجــاد (ع) بود
بود چون بعد از حسین (ع) او قبلگاه اهل بیت
شاه یثرب بود و شاه اهل بیت و شاه دین
بعد او شد سید سجاد (ع) ماه اهل بیت
آنچه شد ظلم و ستم بر اهل بیت بی پناه
در میــان ظالم و مظلوم حق باشد گواه
دیوان ساکت، صفحه 49 - 37
اترك تعليق