یکی از وقایع دردناک پس از واقعه عاشورا حضور خاندان عصمت به خصوص بانوان مخدره (علیهم السّلام) در مجلس ابن زیاد (لعنه الله علیه) و اظهار پیروزی آن ملعون و ابراز خرسندی او از به شهادت رسیدن حضرت امام حسین (علیه السّلام) و خاندان و یاران ایشان بود.
درباره حضور خاندان عصمت (علیهم السّلام) در مجلس ابن زیاد (لعنه الله علیه) در تمامی مقاتل و کتب تاریخی گزارشهایی نقل شده است که دلالت بر وقاحت ابن زیاد (لعنه الله علیه) و دشمنی وی با خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) دارد.(1)
سخن ابن زیاد (لعنه الله علیه) با حضرت زینب (علیها السّلام)
در قریب به اتفاق مقاتل و کتب تاریخی درباره اینکه ابن زیاد (لعنه الله علیه) روی سخن را با حضرت زینب (سلام الله علیها) آغاز کرد و از کشتن فرزندان رسول الله (صلوات الله علیهم) ابراز خوشحالی و خرسندی کرد؛ گزارشهایی نقل شده است که در این مجال به نقل مقتل الحسین (علیه السّلام) خوارزمی بسنده می نماییم:
«قال: ثمّ جاءوا بهم حتى دخلوا على عبيد اللّه بن زياد، فنظرت إليه زينب بنت علي )عليه السّلام( و جلست ناحية فقال ابن زياد: من الجالسة؟ فلم تكلمه، فقال ثانيا فلم تكلّمه، فقال رجل من أصحابه: هذه زينب بنت علي ابن أبي طالب، فقال ابن زياد: الحمد للّه الذي فضحكم و كذب احدوثتكم، فقالت زينب: الحمدللّه الذي أكرمنا بنبيه محمد صلّى اللّه عليه و آله و طهرنا بكتابه تطهيرا و إنما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر.
فقال ابن زياد: كيف رأيت صنع اللّه بأخيك و أهل بيتك؟ فقالت زينب: ما رأيت إلّا جميلا، هؤلاء قوم كتب اللّه عليهم القتل فبرزوا إلى مضاجعهم و سيجمع اللّه بينك و بينهم يا ابن زياد. فتحاجون و تخاصمون فانظر لمن الفلج يومئذ، هبلتك امك يا ابن مرجانة، فغضب ابن زياد و كأنه همّ بها فقال له عمرو بن حريث المخزومي: إنها امرأة و المرأة لا تؤاخذ بشيء من منطقها.
فقال ابن زياد: يا زينب، لقد شفى اللّه قلبي من طاغيتك الحسين و العصاة المردة من أهل بيتك، فقالت زينب: لعمري، لقد قتلت كهلي و قطعت فرعي و اجتثثت أصلي فإن كان هذا شفاؤك فقد اشتفيت. فقال ابن زياد: هذه سجّاعة، لا جرم، لعمري لقد كان أبوك شاعرا سجّاعا، فقالت زينب: يا ابن زياد، و ما للمرأة و السجاعة؟ و إن لي عن السجاعة لشغلا.»(2)
«گوید: پس از آن اهل بیت (علیهم السّلام) را بر عبیدالله بن زیاد وارد کردند. حضرت زینب (سلام الله علیها) نگاهی به ابن زیاد کرد و گوشه ای نشست.
ابن زیاد گفت: این زن کیست؟ جوابی نداد. دوباره پرسید و حضرت زینب (سلام الله علیها) ساکت بود.
یکی از حاضران گفت: این زینب دختر علی بن ابی طالب است. ابن زیاد گفت: شکر خدای را که شما را رسوا کرد و دروغتان را آشکار ساخت.
حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود: شکر خدا که ما را به پیامبرش محمد (صلی الله علیه و آله) آبرو داد و در قرآنش به پاکی ما گواهی داد. رسوایی برای فاسق و دروغگویی برای انسان بدکار است.
ابن زیاد گفت: کار خدا را با برادر و خانواده ات چگونه دیدی؟ حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود: جز زیبایی ندیدم. اینان گروهی بودند که خدا کشته شدن را برایشان مقدر کرده بود و به محل مقرر قدم گذاشتند. خدا آنها را با تو روبرو خواهد کرد و محاجه و مخاصمه خواهید نمود. ببین آن روز حق با کیست. مرگ بر تو فرزند مرجانه.
ابن زیاد خشمگین شد و خواست حضرت زینب (سلام الله علیها) را بکشد ولی عمرو بن حریث گفت: این زن است و زنان را به سخنانشان مواخذه نمی کنند.
ابن زیاد گفت: ای زینب، خدا دلم را با کشتن حسین یاغی و سرکشان خانواده ات خنک کرد.
حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود: به جانم سوگند که بزرگ مرا کشتی و ریشه و شاخه ما را بریدی. اگر به این کار دلت خنک شده پس خوشحال باش. ابن زیاد گفت: این زن چه مسجع سخن می گوید، همان طور که پدرش سجع پرداز بود.
حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمود: ای ابن زیاد، زن را به سجع چکار؟ من به دنبال سجع نیستم.»
در تاریخ طبری درباره گفتگوی حضرت زینب (سلام الله علیها) با ابن زیاد (لعنه الله علیه) چنین آمده است:
«قال: فلما دخل برأس حسين و صبيانه و أخواته و نسائه على عبيد الله بن زياد لبست زينب ابنه فاطمه ارذل ثيابها و تنكرت و حفت بها اماؤها فلما دخلت جلست، فقال عبيد الله بن زياد: من هذه الجالسه؟ فلم تكلمه، فقال ذلك ثلاثا، كل ذلك لا تكلمه، فقال بعض امائها: هذه زينب ابنه فاطمه. قال: فقال لها عبيد الله: الحمد لله الذى فضحكم و قتلكم و اكذب أحدوثتكم. فقالت: الحمد لله الذى أكرمنا بمحمد (ص) و طهرنا تطهيرا. لا كما تقول أنت، انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر. قال: فكيف رايت صنع الله باهل بيتك. قالت: كتب عليهم القتل فبرزوا الى مضاجعهم و سيجمع الله بينك و بينهم فتحاجون اليه و تخاصمون عنده. قال: فغضب ابن زياد و استشاط، قال: فقال له عمرو ابن حريث: اصلح الله الأمير، انما هي امراه و هل تؤاخذ المرأة بشيء من منطقها. انها لا تؤاخذ بقول، و لا تلام على خطل.
فقال لها ابن زياد: قد اشفى الله نفسي من طاغيتك و العصاة المردة من اهل بيتك. قال: فبكت ثم قالت: لعمري لقد قتلت كهلي و ابرت اهلى و قطعت فرعى و اجتثثت اصلى، فان يشفك هذا فقد اشتفيت، فقال لها عبيد الله: هذه شجاعة، قد لعمري كان ابوك شاعرا شجاعا، قالت: ما للمرأة و الشجاعة، ان لي عن الشجاعة لشغلا، و لكن نفثى ما اقول.»(3)
«گويد: وقتى سر حسين (علیه السّلام) را با كودكان و خواهران و زنان وى پيش عبيد الله بن زياد آوردند، زينب (سلام الله علیها) بدترين جامه خويش را به تن كرده بود و ناشناس وارد شد و كنيزانش به دور وى بودند و چون در آمد بنشست.
گويد: عبيد الله بن زياد گفت: «اين زن نشسته كيست؟» اما او سخن نگفت و عبيد الله سخن خويش را سه بار گفت و هر بار زينب خاموش ماند. عاقبت يكى از كنيزانش گفت: «اين زينب دختر فاطمه است.» گويد: عبيدالله بدو گفت: «حمد خدايى را كه رسوایتان كرد و به كشتن داد و قصه شما را تكذيب كرد.» زينب گفت: «حمد خداى را كه به خلاف گفته تو ما را به محمد حرمت بخشيد و به كمال پاكى رسانيد، فاسق است كه رسوا مى شود و بدكار است كه تكذيبش مىكنند.» گفت: «كار خدا را با خاندانت چگونه ديدى؟» گفت: «كشته شدنشان به قلم رفته بود و به آرامگاه خويش رفتند. خدا ترا با آنها مقابل مىكند تا در پيشگاه وى حجت گوييد و از او داورى خواهيد.» گويد: ابن زياد خشمگین شد.
گويد: عمرو بن حريث بدو گفت: «خدا امير را قرين صلاح بدارد، زن است مگر مىشود زن را به سخنى كه مىگويد مواخذه كرد؟ زن را به سخن مواخذه نمىكنند و به خطا ملامت نمى كنند.» ابن زياد گفت: «خدا دل مرا از سرانجام طغيانگرت و ياغيان سركش خاندانت خنك كرد.» گويد: زينب (سلام الله علیها) بگريست و گفت: «به جانم قسم، بزرگ ما را كشتى و وابستگانم را نابود كردى شاخه ام را بريدى و ريشه ام را برآوردى اگر اين كارها موجب تشفى تو باشد كه تشفى حاصل نمودى.»
ابن زیاد به زينب (سلام الله علیها) گفت: به جان خودم اين شجاعت را در تو مى بينم پدرت شجاع بود. گفت: «زن را با شجاعت چه كار؟ مرا فراغت شجاعت نيست اين غم خاطر است كه مى گويم.»(4)
در تاریخ طبری و برخی از مقاتل و کتبی که از طبری نقل کرده اند سجاعه را شجاعه درج نموده اند که با توجه به فحوای کلام ابن زیاد (لعنه الله علیه) و حضرت زینب (سلام الله علیها) السجاعة درستتر می نماید.
سخن ابن زیاد (لعنه الله علیه) با حضرت امام سجاد (علیه السّلام)
در مقاتل و کتب تاریخی ذکر شده است که ابن زیاد ملعون سپس روی به حضرت امام سجاد (علیه السّلام) کرد و با ایشان سخن گفت. در تمامی مقاتل گزارشی از گفتگوی ابن زیاد (لعنه الله علیه) با حضرت امام سجاد (علیه السّلام) در مجلس ابن زیاد نقل شده است که در اینجا به گزارش لهوف بسنده می نماییم:
«ثُمَّ الْتَفَتَ ابْنُ زِيَادٍ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع) فَقَالَ مَنْ هَذَا فَقِيلَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ فَقَالَ أَ لَيْسَ قَدْ قَتَلَ اللَّهُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ فَقَالَ عَلِيٌّ (ع) قَدْ كَانَ لِي أَخٌ يُقَالُ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ قَتَلَهُ النَّاسُ فَقَالَ بَلِ اللَّهُ قَتَلَهُ فَقَالَ عَلِيٌّ (ع) «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها» فَقَالَ ابْنُ زِيَادٍ أَ لَكَ جُرْأَةٌ عَلَى جَوَابِي اذْهَبُوا بِهِ فَاضْرِبُوا عُنُقَهُ فَسَمِعَتْ بِهِ عَمَّتُهُ زَيْنَبُ فَقَالَتْ يَا ابْنَ زِيَادٍ إِنَّكَ لَمْ تُبْقِ مِنَّا أَحَداً فَإِنْ كُنْتَ عَزَمْتَ عَلَى قَتْلِهِ فَاقْتُلْنِي مَعَهُ فَقَالَ عَلِيٌّ (ع) لِعَمَّتِهِ اسْكُتِي يَا عَمَّةِ حَتَّى أُكَلِّمَهُ ثُمَّ أَقْبَلَ (ع) فَقَالَ: أَ بِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنِي يَا ابْنَ زِيَادٍ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْقَتْلَ لَنَا عَادَةٌ وَ كَرَامَتَنَا الشَّهَادَةُ.(5)
بعد ابن زياد عليه اللّعنة به حضرت امام علىّ بن الحسين (علیه السّلام) توجّه كرد و گفت: اين كيست؟ گفته شد: علىّ بن الحسين.
ابن زياد: مگر علىّ بن الحسين را خدا نكشت؟ حضرت زين العابدين (عليه السّلام) فرمودند: برادرى به نام على بن الحسين داشتم كه مردم او را كشتند. ابن زياد (لعنة اللَّه عليه) گفت: بلكه خدا او را كشت.
حضرت امام سجّاد (عليه السّلام) فرمودند: « اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها: خداوند به هنگام مرگ جانها را مىگيرد.»(سوره مبارکه زمر، آیه 42)
ابن زياد (لعنه الله علیه) گفت: تو را آن جرأت است كه جوابم را بگويى، ببريدش و گردنش را بزنيد.
حضرت زينب (سلام اللَّه عليها) سخن آن پليد را بشنيد و فرمود: اى ابن زياد، كسى از ما را باقى نگذاردى اگر بر قتل او عزم كردى مرا نيز با وى بكش.
حضرت امام سجّاد (عليه السّلام) به عمّه اش فرمود: «عمّه، خاموش باش تا با وى سخن بگويم.»
بعد حضرت امام سجّاد (عليه السّلام) رو به ابن زياد (لعنه الله علیه) كرد و فرمود: «آيا به كشتن تهديدم مىكنى، مگر ندانستى كه كشته شدن عادت ما و شهادت كرامت ماست.»
دستور قتل حضرت امام سجاد (علیه السّلام) و حضرت رباب (سلام الله علیها) در مجلس ابن زیاد ملعون
در مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرّم درباره ماجراهایی که پس از اینکه ابن زیاد (لعنه الله علیه) دستور قتل حضرت امام سجاد (علیه السّلام) را صادر کرد؛ آمده است:
« فكبر على ابن زياد أن يرد عليه فأمر أن تضرب عنقه.
لكنّ عمته العقيلة اعتنقته و قالت: حسبك يا ابن زياد من دمائنا ما سفكت و هل أبقيت أحدا غير هذا فإن أردت قتله فاقتلني معه.
فقال السجّاد عليه السّلام: أما علمت أن القتل لنا عادة و كرامتنا من اللّه الشهادة فنظر ابن زياد إليهما و قال: دعوه لها عجبا للرحم ودت أنها تقتل معه.
و أخذت الرباب زوجة الحسين الرأس و وضعته في حجرها و قبلته و قالت:
وا حسينا فلا نسيت حسينا أقصدته أسنة الأعداء
غادروه بكربلاء صريعا لاسقى اللّه جانبي كربلاء
و لما وضح لابن زياد ولولة الناس و لغط أهل المجلس خصوصا لما تكلمت معه زينب العقيلة خاف هياج الناس فأمر الشرطة بحبس الأسارى في دار إلى جنب المسجد الأعظم. قال حاجب ابن زياد: كنت معهم حين أمر بهم إلى السجن فرأيت الرجال و النساء مجتمعين يبكون و يلطمون وجوههم.
فصاحت (زينب سلام الله علیها) بالناس لا تدخل علينا إلا مملوكة أو أم ولد فإنهن سبين كما سبينا تشير الحوراء العقيلة إلى أن المسبية تعرف مضض عناء الذل فلا يصدر منها غير المحمود من شماتة و غيرها ...
و دعا بهم ابن زياد مرة أخرى فلما أدخلوا عليه رأين النسوة رأس الحسين بين يديه و الأنوار الإلهية تتصاعد من أساريره إلى عنان السماء فلم تتمالك «الرباب» زوجة الحسين دون أن وقعت عليه تقبله و قالت:
إن الذي كان نورا يستضاء به بكربلاء قتيل غير مدفون
سبط النبي جزاك اللّه صالحة عنا و جنبت خسران الموازين
قد كنت لي جبلا صعبا ألوذ به و كنت تصحبنا بالرحم و الدين
من لليتامى و من للسائلين و من يعنى و يأوي إليه كل مسكين
و اللّه لا أبتغي صهرا بصهركم حتى أغيّب بين الماء و الطين» (6)
«دستور مى دهد كه گردن امام سجاد (عليه السّلام) را بزنند. حضرت زينب (سلام الله علیها) خود را بر روى برادرزاده مى اندازند و مى فرمايند: اى پسر زياد، آنچه از خونهاى ما ريختى براى تو بس نبود، آيا احدى غير از ايشان را باقى گذاشته اى؟ اگر مى خواهى او را به قتل برسانى مرا نيز با او به قتل برسان.
حضرت امام سجّاد (عليه السّلام) مى فرمايند: آيا نمى دانى كه كشته شدن عادت ماست و شهادت در راه خدا كرامت خداوند بر ماست؟ ابن زياد نگاه مى كند و مى گويد: رهايش كنيد، اين خويشاوندى عجيب است كه مى خواهد با او كشته شود.
رباب همسر حضرت اباعبدالله (عليه السّلام) سر مبارک حضرت امام حسین (علیه السّلام) را مى گيرد، در دامان مى گذارد، مى بوسد و مى فرمايد:
وا حسيناه، از ياد نمى برم حسين را كه خنجرهاى دشمنان او را قصد كردند. هنگامى كه ولوله مردم و هياهوى اهل مجلس براى ابن زياد آشكار شد خصوصا زمانى كه حضرت زينب (سلام الله علیها) سخن گفتند، ابن زياد از هيجان مردم ترسيد، به نگهبانان دستور داد كه خاندان عصمت (علیهم السّلام) را در خانه اى كنار مسجد بزرگ شهر زندانى كنند. حاجب بن زياد مى گويد: من با آنها بودم هنگامى كه دستور داده شد آنها را به زندان ببرند، مى ديدم كه زن و مرد اجتماع كردهاند، گريه مى كنند و به صورت مى زنند.
حضرت زينب (عليها السّلام) فرمودند: نزد ما نيايد مگر كنيز، چون آنها اسير شده اند چنانچه ما اسير شده ايم. بانوى بنى هاشم حضرت زينب (سلام الله علیها) اشاره مى كند كه فرد اسير شده تلخى ذلّت را درك مى كند، لذا كارهاى ناشايست مثل شماتت از او سر نمى زند...
ابن زياد (لعنه الله علیه) يكبار ديگر آنها را خواند، هنگامى كه داخل شدند بانوان سر حضرت امام حسين (عليه السّلام) را جلوى او ديدند در حالى كه نور الهى از آن به آسمان صعود مىكرد، رباب همسر حضرت امام حسين (عليه السّلام) نمىتواند خود را كنترل كند، خود را بر روى سر مى اندازد؛ مى بوسد و مى گويد:
آن كس كه نور بود و از او روشنى مى خواستند، در كربلا كشته شد و دفن نشد.
اى نوه پيامبر خدا به تو جزاى خير بدهد و خسران ميزان دور باد.
تو براى من كوهى استوار بودى كه پناه مى بردم به آن اكنون همراه ما هستى بگونه اى كه ترحم آور است.(7)
در برگرفتن سر حضرت امام حسین (علیه السّلام) توسط همسر ایشان حضرت رباب (سلام الله علیها) علاوه بر مقتل مقرم در منابع دیگر از جمله تذكرة الخواص، وسیله الدارین و نفس المهموم نقل شده است. (8)
منزل دادن خاندان عترت در کنار مسجد اعظم و گرداندن سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) در کوفه
در برخی از منابع از جمله لهوف، بحارالانوار و مقتل الحسين(علیه السّلام) خوارزمي از سکنی دادن خاندان عترت (علیهم السّلام) در کنار مسجد اعظم و گرداندن سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) در کوفه خبر داده شده است.
«ثُمَّ أَمَرَ ابْنُ زِيَادٍ بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع) وَ أَهْلِهِ فَحُمِلُوا إِلَى دَارٍ إِلَى جَنْبِ الْمَسْجِدِ الْأَعْظَمِ فَقَالَتْ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ (ع) لَا يَدْخُلَنَّ عَرَبِيَّةٌ إِلَّا أُمُّ وَلَدٍ أَوْ مَمْلُوكَةٌ فَإِنَّهُنَّ سُبِينَ كَمَا سُبِينَا.
ثُمَّ أَمَرَ ابْنُ زِيَادٍ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ (ع) فَطِيفَ بِهِ فِي سِكَكِ الْكُوفَةِ.»(9)
«سپس ابن زياد عليه (لعنه الله علیه) فرمان داد تا حضرت امام على بن الحسين (علیه السّلام) و اهل بيت را در خانه اى كنار مسجد اعظم اسكان دهند.
حضرت زينب (عليها السّلام) فرمود: نزد ما زن عربيّه نيايد فقط امّهات ولد يا كنيزان آيند چه آنان اسير بودند آن گونه كه ما اسيريم.
بعد ابن زياد (لعنه الله علیه) فرمان داد تا رأس انور حضرت امام حسين (عليه السّلام) را در بازار و كوى و برزن كوفه بگردانند.»
خطبة ابن زياد و اعتراض ابن عفيف
در اکثر مقاتل و کتب تاریخی از اعتراض ابن عفیف سخن رفته است. در برخی منابع گزارشهایی درباره اعتراض چند نفر دیگر نیز ذکر شده است که قبلا ذکر نموده ایم.
اعتراض ابن عفیف در اکثر مقاتل و کتب تاریخی از جمله مقتل الحسين (علیه السّلام) مقرم، أنسابالأشراف، مثيرالأحزان، تاريخ الطبري، الکامل، نفس المهموم و بحار الانوار نقل شده است.(10)
طبق نقلهای رسیده ابن زیاد (لعنه الله علیه) برای نماز به مسجد جامع رفت و مردم گرد آمدند، ابن زياد بر منبر رفت و سخنان وقیحانه ای گفت که ابن عفیف تاب نیاورد و جواب او را داد.
در این باره در مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم آمده است:
«قال حميد بن مسلم أمر ابن زياد أن ينادى الصلاة جامعة فاجتمعوا في الجامع الأعظم ورقي ابن زياد المنبر فقال: الحمد للّه الذي أظهر الحق و أهله و نصر أمير المؤمنين يزيد و حزبه و قتل الكذاب ابن الكذاب الحسين بن علي و شيعته.
فلم ينكر عليه أحد من أولئك الجمع الذي غمره الضلال إلا عبد اللّه بن عفيف الأزدي ثم الغامدي أحد بني والبة فإنه قام إليه و قال: يا ابن مرجانة، الكذاب ابن الكذاب أنت و أبوك و الذي ولاك و أبوه يا ابن مرجانة أتقتلون أبناء النبيين و تتكلمون بكلام الصديقين. فقال ابن زياد من هذا المتكلّم؟
قال ابن عفيف: أنا المتكلم يا عدو اللّه، تقتلون الذرية الطاهرة التي أذهب اللّه عنهم الرجس و تزعم أنّك على دين الإسلام وا غوثاه أين أولاد المهاجرين و الأنصار لينتقموا من طاغيتك اللعين ابن اللعين على لسان محمد رسول رب العالمين.
فازداد غضب ابن زياد و قال عليّ به فقامت إليه الشرطة.
فنادى ابن عفيف بشعار الأزد «يا مبرور» فوثب إليه عدد كثير ممن حضر من الأزد و انتزعوه و أتوا به أهله.
و قال له عبد الرحمن بن مخنف الأزدي ويح غيرك لقد أهلكت نفسك و عشيرتك.
ثم أمر ابن زياد بحبس جماعة من الأزد فيهم عبد الرحمن بن مخنف الأزدي و في الليل ذهب جماعة من قبل ابن زياد إلى منزله ليأتوه به فلما بلغ الأزد ذلك تجمعوا و انضم إليهم أحلافهم من اليمن و بلغ ابن زياد تجمعهم فأرسل مضر مع محمد بن الأشعث فاقتتلوا أشد قتال و قتل من الفريقين جماعة و وصل ابن الأشعث إلى دار ابن عفيف و اقتحموا الدار فصاحت ابنته أتاك القوم.
قال لها لا عليك ناوليني سيفي فجعل يذب به عن نفسه و يقول:
أنا ابن ذي الفضل العفيف الطاهر عفيف شيخي و ابن أم عامر
كم دارع من جمعكم و حاسر و بطل جدلته مغادر
و إبنته تقول له: ليتني كنت رجلا أذب بين يديك هؤلاء الفجرة قاتلي العترة البررة.
و لم يقدر أحد منهم أن يدنو منه فإن ابنته تقول له أتاك القوم من جهة كذا و لما أحاطوا به صاحت وا ذلاه يحاط بأبي و ليس له ناصر يستعين به و هو يدور بسيفه و يقول:
أقسم لو يفسح لي عن بصري ضاق عليكم موردي و مصدري
و بعد أن تكاثروا عليه أخذوه و أتوا به إلى ابن زياد فقال له الحمد للّه الذي أخزاك.
قال ابن عفيف و بما ذا أخزاني؟
و اللّه لو فرج لي عن بصري ضاق عليكم موردي و مصدري
قال ابن زياد يا عدو اللّه ما تقول في عثمان.
فشتمه ابن عفيف و قال ما أنت و عثمان أساء أم أصلح أم أفسد و إن اللّه تبارك و تعالى وليّ خلقه يقضي بينهم و بين عثمان بالعدل و الحق و لكن سلني عن أبيك و عنك و عن يزيد و أبيه.
فقال ابن زياد لا سألتك عن شيء و لتذوق الموت غصة بعد غصة.
قال ابن عفيف: الحمد للّه ربّ العالمين أما إني كنت أسأل ربي أن يرزقني الشهادة من قبل أن تلدك أمك و سألت اللّه أن يجعلها على يدي ألعن خلقه و أبغضهم إليه و لما كف بصري يئست من الشهادة أما الآن و الحمد للّه الذي رزقنيها بعد اليأس منه و عرفني الإجابة في قديم دعائي فأمر ابن زياد بضرب عنقه و صلبه في السبخة.
و دعا ابن زياد بجندب بن عبد اللّه الأزدي و كان شيخا كبيرا فقال له: يا عدو اللّه ألست صاحب أبي
و أباك سيما الآن و قد قتلت سبط الرسول و صحبه و أهله و لم تخف من العزيز الجبار المنتقم فقال ابن زياد: إنك لأقل حياء من ذلك الأعمى و إني ما أراني إلّا متقربا إلى اللّه بدمك فقال ابن جندب: إذا لا يقربك اللّه و خاف ابن زياد من نهوض عشيرته فتركه و قال إنه شيخ ذهب عقله و خرف و خلى سبيله.»(11)
«حميد بن مسلم مى گويد: ابن زياد امر كرد كه نماز را در مسجد جامع به جا آورند، مردم گرد آمدند، ابن زياد بر منبر رفت و گفت: حمد مخصوص خدائى است كه حقّ و اهل حقّ را آشكار نمود، اميرالمؤمنين يزيد(!) و حزب او را يارى كرد و كذّاب پسر كذّاب حسين بن على (!) و شيعيان او را به قتل رساند. احدى از آن جمعيّت غوطه ور در گمراهى سخن او را رد نكرد مگر عبد اللّه بن عفيف أزدى كه فردى نابينا بود، برخاست و گفت: اى پسر مرجانة كذّاب پسر كذّاب تو و پدرت هستى و آن كس كه تو را والى كرد و پدرش. فرزندان پيامبر را به قتل مى رسانى و به كلام صديقين تكلّم مى كنى؟ ابن زياد مىگويد: اين گوينده كيست؟ ابن عفيف مىگويد: من گوينده هستم؛ اى دشمن خدا، تو ذريّه طاهرين (عليهم السّلام) را به قتل رساندى كه خداوند پليدى را از آنها دور كرده در حالى كه خيال مىكنى بر دين اسلام هستى. واغوثاه، كجايند مهاجرين و أنصار تا انتقام بگيرند از طاغيانى كه بر زبان محمّد رسول خداوند (صلّى اللّه عليه و آله) لعن شده اند. غضب ابن زياد افزون مىشود و مىگويد: او را بياوريد. نگهبانان به سوى او مىروند.
ابن عفيف فرياد مى زند: «يا مبرور» كه شعار ازديان بود. تعداد زيادى از ازديان كه حاضر بودند به سوى او مىآيند او را مىگيرند و نزد خانواده اش مى برند.
عبد الرحمن بن مخنف ازدى به او مى گويد: خود و خانواده ات را هلاك كردى.
ابن زياد دستور مى دهد كه گروهى از ازد را حبس كنند كه در ميان آنها عبد الرحمن بن مخنف أزدى هم وجود داشت. هنگام شب گروهى از جانب ابن زياد به منزل او مى روند كه او را بياورند، خبر به قبيله ازد مى رسد و آنها اجتماع مى كنند همپيمانان آنها نيز به آنها اضافه مىشوند، خبر به ابن زياد مى رسد. محمّد بن اشعث را به همراه گروهى مى فرستد، مبارزه شديدى در مىگيرد و از دو طرف گروهى كشته مى شوند، دختر ابن عفيف فرياد مى زند: لشكريان آمدند.
ابن عفيف به دخترش مى گويد: شمشير مرا بياور، از خودش دفاع مى كند و رجز مى خواند، دخترش مى گويد: اى كاش من مرد بودم و در برابر اين فاجران كه قاتل عترت اطهار (عليهم السّلام) هستند از تو دفاع مىكردم. احدى نمى تواند به او نزديك شود، چون دخترش راهنمائى مى كرد و به او مى گفت كه از كجا مى خواهند حمله كنند. بالأخره او را محاصره مى كنند. دخترش فرياد مى زند: وا ذلّاه، پدرم محاصره مى شود و هيچ ياورى ندارد.
ابن عفيف شمشير را به دور سر مى گرداند و مى گويد: قسم مى خورم كه اگر چشم من بينا بود، هرآينه آمد و رفت من عرصه را بر شما تنگ مى كرد.
با زحمت فراوان او را دستگير مى كنند و نزد ابن زياد مى آورند. ابن زياد مى گويد: حمد مخصوص خدائى است كه تو را خوار كرد.
ابن عفيف مى گويد: با چه چيز مرا خوار كرد؟ ابن زياد مى گويد: اى دشمن خدا درباره عثمان چه مى گویى؟
ابن عفيف او را دشنام مى دهد و مى گويد: تو را چه به عثمان كه بد كرد يا خوب و اصلاح كرد يا فساد؟ خداى تعالى قضاوت را به خلق خود واگذار كرده كه با عدل و به حق قضاوت كنند. تو از خودت سؤال كن و پدرت و از يزيد و پدرش.
ابن زياد مى گويد: من از هيچ چيز سؤال نمى كنم، مرگ را با غصّه خواهى چشيد.
ابن عفيف مى گويد: حمد مخصوص خداوند ربّ العالمين است. پيش از آنكه تو به دنيا بيائى من از خداوند خواسته بودم كه شهادت را روزى من كند و از خداوند خواسته بودم كه آن را به دست ملعونترين و مبغوضترين خلائق قرار دهد. هنگامى كه چشمان خود را از دست دادم از شهادت مأيوس شدم امّا الان خدا را حمد مىكنم كه پس از يأس از شهادت، آن را روزى من گردانيد و دعاى گذشته مرا به اجابت رسانيد. ابن زياد دستور مى دهد كه گردن او را بزنند و بدن او را بياويزند. ابن زياد جندب بن عبد اللّه ازدى را مى خواهد كه پيرى بسيار مسنّ بود، به او مى گويد: اى دشمن خدا آيا همراه ابوتراب در صفّين نبودى؟ جندب مى گويد: آرى او را دوست دارم و به آن افتخار مى كنم، تو را و پدرت را دشمن دارم مخصوصا الان كه فرزند رسول و اصحاب و اهل بيت او را به قتل رسانده اى و از خداوند عزيز جبّار منتقم نترسيدى. ابن زياد مى گويد حياء تو از اين كور كمتر است و من مى خواهم با خون تو به خداوند تقرّب جويم. پسر جندب مى گويد: خداوند تو را مقرّب نمى گرداند. ابن زياد از قيام قبيله اش مى ترسد او را آزاد مى كند و مى گويد: او پير شده، عقلش از بين رفته و خرافاتى شده است.»(12)
در تاریخ طبری عبد الله بن عفيف ازدى غامدى والبى چنین معرفی شده است:
«و كان من شيعه على (علیه السلام) و كانت عينه اليسرى ذهبت يوم الجمل مع على فلما كان يوم صفين ضرب على راسه ضربه و اخرى على حاجبه فذهبت عينه الاخرى فكان لا يكاد يفارق المسجد الأعظم يصلى فيه الى الليل ثم ينصرف قال: فلما سمع مقاله ابن زياد، قال: يا بن مرجانة، ان الكذاب ابن الكذاب أنت و ابوك و الذى ولاك و أبوه، يا بن مرجانة، ا تقتلون أبناء النبيين و تكلمون بكلام الصديقين.»(13)
«وى از شيعيان على (علیه السّلام) بود، در جنگ جمل همراه على (علیه السّلام) بود و چشم چپش از دست داده بود. در جنگ صفين ضربتى به سرش خورد و چشم ديگرش از دست برفت، پيوسته در مسجد اعظم بود و تا هنگام شب آنجا نماز مى كرد و آنگاه مى رفت.
گويد: وقتى ابن عفيف گفتار ابن زياد را شنيد؛ گفت: «اى پسر مرجانه، دروغگو پسر دروغگو تويى و پدرت و آنكه ترا ولايتدار كرد و پدرش. اى پسر مرجانه، فرزندان انبيا را مىكشيد و سخن صديقان مىگوييد؟»(14)
پی نوشتها
(1)الأمالي صدوق، صفحه 165- إعلام الورى، جلد1، صفحه 471 - ترجمة الإمام الحسين(ع)، صفحه 155- 154- مثير الأحزان، صفحه 90 - وقعة الطف، صفحه 261 - 260 - تاريخ الطبري، جلد5، صفحه 453 - البداية و النهاية، جلد8، صفحه191- اللهوف على قتلى الطفوف، صفحه 160- اخبارالطوال، صفحه 260 – 259 – الكامل، جلد4، صفحه81 – مقتل الحسین (علیه السّلام) خوارزمی، جلد2، صفحه 49 - مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 341
(2) مقتل الحسین (علیه السّلام) خوارزمی،جلد2، صفحه48 – 47
(3) تاريخ الطبري، جلد 5، صفحه 457
(4)ترجمه تاريخ الطبري، جلد 7، صفحه 3067- 3066
(5) اللهوف على قتلى الطفوف، صفحه 163 - 162
(6)مقتل الحسين(علیه السّلام) مقرم، صفحه 344 - 343
(7) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 228 - 227
(8) تذكرة الخواص، صفحه 234 - 233 - وسیله الدارین، صفحه 364 – نفس المهموم، صفحه 372
(9) اللهوف على قتلى الطفوف، صفحه 163 - بحار الأنوار، جلد 45، صفحه 118 - مقتل الحسين(علیه السّلام) خوارزمي، جلد 2، صفحه 48
(10) أنساب الأشراف، جلد 3، صفحه 210 - مثير الأحزان، صفحه 94 – 92 - نفس المهموم، صفحه 373 – 374 – الکامل، جلد4، صفحه 83 – 82 – بحارالانوار، جلد45، صفحه 121- 119 – تاريخ الطبري، جلد 5، صفحه 459 – 458 - مقتل الحسين(علیه السّلام) مقرم، صفحه 347 – 344 - مقتل الحسين(علیه السّلام) خوارزمي، جلد2، صفحه 62 – 59
(11)مقتل الحسين (علیه السّلام) مقرم، صفحه 347 – 344
(12)ترجمه مقتل مقرم، صفحه 231 – 228
(13)تاريخ الطبري، جلد 5، صفحه 459 – 458
(14) ترجمه تاريخ الطبري، جلد 7، صفحه 3070 – 3069
منابع
- الأخبار الطوال، ابو حنيفه احمد بن داود الدينورى، تحقيق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم، منشورات الرضى، 1368ش.
- إعلام الورى بأعلام الهدى، فضل بن حسن طبرسى، قم، آل البيت، 1417 ق.
- الأمالي، محمد بن على ابن بابويه، تصحیح استاد ولى و حسین غفاری، جلد1، تهران، كتابچى، چاپ ششم، 1376ش.
- انساب الأشراف، البلاذرى، تحقيق محمد باقر المحمودي، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1977/1397
- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.
- البداية و النهاية، أبو الفداء اسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقى، بيروت، دار الفكر،1407 ق./ 1986
- تاريخ الطبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، بيروت، دارالتراث، 1387/1967
- تذکره الخواص، سبط ابن الجوزي، قم، منشورات الشریف الرضی ، 1418 ق. برابر با 1376ش.
- ترجمة الإمام الحسين عليه السلام، ابن عديم، قم، دليل ما، 1423 ق.
- ترجمه مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، ترجمه: قربانعلی مختومی، قم، نوید اسلام، 1381
- الكامل في التاريخ، عز الدين أبو الحسن على بن ابى الكرم المعروف بابن الأثير (م 630)، بيروت، دار صادر، 1385/1965
- اللهوف على قتلى الطفوف، على بن موسى ابن طاووس، ترجمه احمد فهرى زنجانى، تهران، جهان، 1348 ش.
- مثیر الأحزان، احمد بن محمد ابن فهد حلی، جعفر بن محمد ابننما، محقق: مدرسه الامام المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، قم، مدرسة الإمام المهدي (علیه السلام)، ۱۴۰۶ ق.
- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.
- مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، موفق بن احمد اخطب خوارزم، جلد ۲، قم، أنوار الهدی، 1381ش.
- نفس المهموم، شيخ عباس قمى، نجف، المكتبه الحيدريه، 1421 ق./ 1379ش.
- وسیلۀ الدارین فی أنصار الحسین، ابراهیم الموسوی الزنجانی، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، 1395ق. / 1975
- وقعة الطفّ، لوط بن يحيى ابو مخنف كوفى، 1جلد، قم، جامعه مدرسين، چاپ: سوم، 1417 ق.
اترك تعليق