یزید (لعنه الله علیه)، آن میوه شجره ملعونه، سرور و شادی خود را با ورود خاندان عترت (علیهم السّلام) به شام و به حضور طلبیدن ایشان و سر مطهر حضرت ابا عبد الله الحسین (علیه السّلام) و چندین مورد جسارت به سر مبارک شباب اهل جنت (علیه السّلام) و اشعاری که در باب پیروزی خود و خالی برشمردن جای اجداد کافر سیاه رویش در آن مجلس خواند و همچنین جسارت به خاندان عصمت (علیهم السّلام) نشان داد. به همین هم بسنده نکرد و به گواهی تاریخ؛ ابن زیاد و عاملانش را به شام فراخواند و آنان را اکرام نمود و پاداش فراوانی به آنان داد.
ابن اثیر در الکامل در این باب چنین گزارش نموده است:
«و قيل: و لما وصل رأس الحسين إلى يزيد حسنت حال ابن زياد عنده و زاده و وصله و سرّه ما فعل ثمّ لم يلبث إلّا يسيرا حتى بلغه بغض الناس له و لعنهم و سبّهم فندم على قتل الحسين.»(1)
«گفته شده چون سر حضرت امام حسين (علیه السّلام) به يزيد رسيد وضع و حال ابن زياد نزد او بهبودى يافت و بر جايزه او افزود و او را از خود خرسند و خشنود نمود. اندك مدتى گذشت كه بر دشمنى و كينه و بدگوئى مردم (به سبب قتل حضرت امام حسين (علیه السّلام)) آگاه شد كه او را لعن مي كنند و دشنام مي دهند از قتل حسين سخت پشيمان شد.»(2)
در الفتوح در شرح پاداشی که یزید ملعون به ابن زیاد (لعنه الله علیه) برای به شهادت رساندن فخر کائنات سبط رسول حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمده است:
«قال: فلما قتل الحسين (علیه السّلام) استوسق العراقان جميعا لعبيد الله بن زياد و كانت الكوفة و البصرة لابن زياد من قبله. قال: و أوصله يزيد بألف ألف درهم جائزة فدعا عبيد الله بن زياد بعمرو بن حريث المخزومي فاستخلفه على الكوفة ثم صار إلى البصرة فاشترى دار عبد الله بن عثمان الثقفي و دار سليمان بن علي الهاشمي التي صارت لسليمان بن علي بعد ذلك فهدمهما جميعا ثم بناهما و أنفق عليهما ما لا جزيلا و سماهما الحمراء و البيضاء فكان يشتي في الحمراء و يصيف في البيضاء. قال: ثم علا أمره و ارتفع قدره و انتشر ذكره، و بذل الأموال و اصطنع الرجال و مدحته الشعراء.»(3)
«هنگامی که حضرت امام حسین (علیه السّلام) را به شهادت رساند عراقین را به عبیدالله داد و بصره و کوفه از قبل تحت حاکمیت عبیدالله بن زیاد بود. راوی گوید: یزید یک میلیون درهم به عبیدالله بن زیاد جایزه داد و عبیدالله، عمرو بن حریث مخزومی را فراخواند و او را جانشینش در کوفه قرار داد خود به بصره رفت و خانه عبد الله بن عثمان الثقفي و خانه سليمان بن علي هاشمي که به سلیمان بن علی رسیده بود را خرید و هر دو خانه را ویران کرد و از نو ساخت و مبالغ زیادی برای آن دو خانه صرف نمود و آن دو را یکی سرخ و دیگری را سپید نامید که زمستان در کاخ سرخ و تابستان در کاخ سپید به سر می برد.
آنگاه کارش بالا گرفت و جاه و مقام یافت و شهرت یافت و اموال زیادی بخشید و مردان زیادی را اجیر خود کرد و شعرا او را مدح نمودند.»
قرشي در کتاب حياة الإمام الحسين (علیه السّلام) درباره دعوت یزید از ابن زیاد و اعضای حکومتش (لعنه الله علیهم) به دمشق و دادن پاداش به آنان می نویسد:
«و شكر الطاغية يزيد لابن مرجانة قتله لريحانة رسول اللّه (ص) و بالغ في تقديره و تكريمه فاستدعاه للحضور عنده في دمشق ليجازيه على ذلك و كتب إليه ما يلي: أما بعد: فانك قد ارتفعت الى غاية أنت فيها كما قال الأول:
رفعت فجاوزت السحاب و فوقه فما لك الا مرتقى الشمس مقعد
فاذا وقفت على كتابي فاقدم علي لاجازيك على ما فعلت»
و سافر ابن زياد مع أعضاء حكومته الى دمشق و لما انتهى إليها خرج لاستقباله جميع بني أمية و لما دخل على يزيد قام إليه و اعتنقه و قيل ما بين عينيه و أجلسه على سرير ملكه و قال للمغني غني و للساقي اسقي: ثم قال:
اسقني شربة تروي فؤادي ثم صل واسق مثلها ابن زياد
موضع السر و الامانة عندي و على ثغر مغنمي و جهادي
و أقام ابن مرجانة شهرا فاوصله بالف الف درهم و مثلها لعمر ابن سعد و أطلق له خراج العراق سنة و قد بالغ في مودته فادخله على نسائه و عياله و لما وفد أخوه مسلم بن زياد على يزيد بجله و كرمه تقديرا لأخيه عبيد اللّه و قال له: «لقد وجبت محبتكم على آل أبي سفيان»
و نادمه يومه بأسره و ولاه بلاد خراسان لقد شكر لآل زياد ابادتهم لآل رسول اللّه و قد حسب انهم قد مهدوا له الملك و السلطان، و لم يعلم أنهم قد هدموا ملكه و نسفوا سلطانه و اخلدوا له الخزي و العار.»(4)
«يزيد ستمگر، فرزند مرجانه را به خاطر كشتن ريحانه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) سپاس گفت و در تقدير و بزرگداشت وى كوشيده او را براى حضور نزد خود در دمشق فراخواند تا در اين خصوص او را پاداش دهد.
يزيد نامه اى بدين شرح به وى نوشت:
اما بعد: منزلت تو بالا رفته است آنگونه كه اولی گفته است: «تو بالا برده شده و از ابر و بالاى آن گذشته اى، تو را جز جاى بالا رفتن آفتاب جايگاهى نباشد.»
پس هرگاه اين نامه ام را دريافت نمودى به سوى من بيا تا تو را بر آنچه انجام داده اى پاداش دهم.
ابن زياد، به همراه اعضاى حكومتش به دمشق رفت. هنگامى كه به آنجا رسيد، همه بنى اميه براى استقبال وى خارج شدند. وقتى كه بر يزيد وارد شد، برخاست به سوى او رفت و ابن زياد را در آغوش گرفت و ميان دو چشمانش را بوسيد. وى را بر تخت سلطنتش نشانيد و به خواننده گفت تا آواز بخواند و ساقى را گفت كه جام بگرداند، سپس گفت:
جامى به من بنوشان كه دلم را سيراب كند، سپس پيوسته بده و همانندش را به ابن زياد بنوشان.
آنكه جايگاه راز و امانت نزد من است و مرزدار غنايم و جهاد من مى باشد.
ابن مرجانه يك ماه در دمشق اقامت نمود و يزيد يك ميليون درهم به وى جايزه داد و همانند آنها را به عمر بن سعد بخشيد به علاوه خراج عراق را به مدت يكسال به ابن زياد داد. به او ابراز دوستى نمود و او را بر زنان و عيالش وارد ساخت.
هنگامى كه برادرش، مسلم بن زياد بر يزيد وارد شد او را گرامى داشت و به احترام برادرش عبيد اللّه او را بزرگ شمرد. به وى گفت: «محبت شما بر خاندان ابو سفيان واجب شده است.» او را يك روز تمام همنشین خود قرار داد و ولايت سرزمين خراسان را به وى واگذار كرد. وى از خاندان زياد به خاطر کشتن خاندان پيامبر خدا (صلّى اللّه عليه و آله) سپاسگزارى كرد و گمان داشت كه آنان براى وى قدرت و حكومت را آسان نموده اند و نمى دانست كه آنها مملكتش را ويران كرده اند و قدرتش را از بين برده اند و رسوايى و ننگ را براى او جاويد ساخته اند.»(5)
قابل ذکر است که در الفتوح نام برادر ابن زیاد سلم یاد شده است برخلاف این گزارش که مسلم یاد شده است و الفتوح از استقبال یزید (لعنه الله علیه) از برادر ابن زیاد ملعون چنین گزارش نموده است:
«قال: و كان عبيد الله بن زياد أميرا على العراقين جميعا: البصرة و الكوفة لا ينازعه فيهما منازع. قال: و قدم سلم بن زياد على يزيد بن معاوية من البصرة، قال: فقربه و أدناه، ثم قال: ما الذي أقدمك يا سلم و كيف خلفت أخاك؟ فقال: خلفته على ما يحب أمير المؤمنين، غير أني أحببت النظر إلى أمير المؤمنين و أن أكون تحت كنفه فليس يرون غيري.
قال: فعلم يزيد أنه يحب أن يوليه بعض الأعمال، فقال له يزيد: لعمري ما أنت بدون غيرك يا سلم و لقد وجبت محبتكم يا بني زياد على آل سفيان. ثم قال: يا غلام، أطعمنا فقدمت المائدة فطعما جميعا فلما أكلا دعا يزيد بالشراب فلما دارت الكأس التفت يزيد إلى ساقيه و جعل يقول:
اسقني شربة تروي عظامي ثم ملفاسق مثلها ابن زياد
موضع البين و الأمانة عندي و على ثعر مغنم و جهاد
قال: فنادمه يزيد يومه ذلك، فلما كان من الغد دعا به فعقد له عقدا و ضم إليه جيشا من أهل الشام و ولاه بلاد خراسان.(6)
«راوی گوید: سلم بن زیاد [برادر عبیدالله] از بصره به نزد یزید بن معاویه آمد پس او را اکرام کرد و در نزدیک خود نشاند. و سپس گفت: چه چیزی تو را به اینجا آورده و برادرت چگونه بود؟ سلم گفت: او (عبیدالله) همان طوری که امیر دوست دارد بود و من دوست دارم که امیر را بنگرم و تحت حمایت او باشم. گویا کسی جز من را نمی بیند.
راوی گوید: یزید (لعنه الله علیه) دانست که وی دوست دارد کاری را برعهده اش بگذارد. به او گفت: ای سلم بدان که تو کمتر از کس دیگر نیستی. واجب شده محبت آل زیاد بر آل سفیان.
سپس گفت: ای غلام، طعام بیاور، غذا آوردند و چون همگی خوردند، یزید (لعنه الله علیه) دستور داد شراب آوردند و چون شراب را دور چرخاند یزید (لعنه الله علیه) به ساقی خطاب کرد:
بنوشان مرا که سیراب کند استخوانهایم را و مانند آن را هم به فاسق ابن زیاد بنوشان.
که همراز و امانت دار من است و مرا در لشکرکشیها به پیروزی می رساند.
راوی گوید: یزید تمام آن روز را با او همنشین بود و فردای آن روز او را فراخواند و حکم به او داد و لشکری از اهل شام را همراه او کرد و او را به بلاد خراسان گماشت.»
در باب تقدیر و پاداش دادن یزید به عاملان جنایت عاشورا ظاهرا آورنده سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) به شام پاداشی دریافت ننموده است و این از معجزات حضرت بوده است که طبق نقل منتهى الآمال حضرت سيّدالشّهداء (عليه السّلام) خبر داده بودند که حمل کننده سر مطهر ایشان (عليه السّلام) هیچ عطا و صله ای دریافت نمی کند:
«بعضى گفته اند كه: چون زحر واقعه را براى يزيد نقل كرد، آن ملعون بسيار متوحّش شد و گفت: ابن زياد تخم عداوت مرا در دل تمام مردم كشت و عطايى به زحر نداد و او را از نزد خود بيرون كرد.
اين معجزه از حضرت سيّد الشّهداء (عليه السّلام) بود چه آن كه در اثناى آمدن به كربلا به زهير بن قين خبر داد كه زحر بن قيس سر مرا براى يزيد خواهد برد به اميد عطا و عطايى به وى نخواهد داد، چنانچه محمّد بن جرير طبرى نقل كرده است.(7)
اظهار پشیمانی یزید (لعنه الله علیه) از ترس فروپاشی حکومت اموی
یزید، آن ظالم کافر، که فجایع عاشورا به دستور وی و با تهدید پی در پی عاملان خود صورت پذیرفت و به خواست او منزل به منزل سرهای مطهر و خاندان عترت (علیهم السّلام) را از کوفه تا شام بردند. مجلسی آراسته با حضور بزرگان شام و بلاد دیگر بر پا شد و بزم شراب فراهم ساخت و به سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) و خاندان عصمت (علیهم السّلام) جسارتها نمود و بر خاندان پیامبر (صلوات الله علیهم) اظهار پیروزی کرد و جبران شکستهای جنگهای صدر اسلام محسوب نمود و تا جایی بی حیایی را ادامه داد که مهمانش در مجلس، او را سرزنش نمودند؛ پشیمان شدن او پس از چنین رفتارهایی قابل باور نیست. علاوه بر اینکه طبق نقلهای تاریخی به عاملان واقعه کربلا پاداش خوبی داد و آنان را به نزد خود خواند و گرامی داشت.
اظهار پشیمانی یزید (لعنه الله علیه) به مثل چون توبه گرگی بود که دندان طمع در ادامه حکومت اموی داشت. همچنان که در تاریخ ذکر شده است با اتفاقاتی که در شام افتاد؛ شهادت حضرت رقیه (علیها السّلام)، خطبه حضرت زینب و حضرت سجاد (علیهما السّلام) در مجلس یزید، سخن گفتن مردم با حضرت امام سجاد (علیه السّلام) در شام و آگاهی از اینکه ایشان خاندان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) هستند، حرکات و رفتار شنیع یزید ملعون با خاندان عترت (علیهم السّلام) و غیره سبب شد مردم شام نسبت به یزید نفرت پیدا کنند و به راهنمایی مشاوران یزید (لعنه الله علیه) تصمیم گرفته شد که هر چه زودتر خاندان عصمت (علیهم السّلام) از شام خارج شوند تا بیش از این روشنگری این خاندان سبب سرنگونی حکومت سراسر جور و ظلم یزید ملعون نگردد.
قرشی در حياة الإمام الحسين(عليه السّلام) در این باره که یزید (لعنه الله علیه) از به شهادت رساندن حضرت امام حسین (علیه السّلام) پشیمان نشده بود بلکه از ترس فروپاشی حکومتش بر زبان از شهادت سبط پیامبر (صلی الله علیه و آله) اظهار ندامت می کرد؛ نوشته است:
«و بعد أن نقم المسلمون على الطاغية بقتله لريحانة رسول اللّه (ص) ندم على ذلك و حاول أن يلصق تبعة تلك الجريمة بابن مرجانة، و راح يقول: ما كان علي لو احتملت الأذى، و انزلته- يعني الحسين- معي في داري و حكمته فيما يريد و إن كان علي في ذلك و كف و وهن في سلطاني حفظا لرسول اللّه (ص) و رعاية لحقه و قرابته، لعن اللّه ابن مرجانة فقد بغضني بقتله الى المسلمين، و زرع لي في قلوبهم العداوة، فبغضني البر و الفاجر بما استعظم الناس في قتلي حسينا، مالي و لابن مرجانة لعنه اللّه و غضب عليه.
و اكبر الظن انه انما قال ذلك ليبرأ نفسه من المسئولية أمام المسلمين و لو كان نادما في قرارة نفسه لانتقم منه و عزله و لما شكره و أجزل له العطاء و قربه و ذلك مما يدل على رضاه و عدم ندمه فيما اقترفه.»(8)
پس از آنكه مسلمانان، آن ستمگر را به جهت كشتن ريحانه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) مورد انتقاد شديد قرار دادند، از اين امر پشيمان گشت و تلاش نمود تا گناه آن جنايت را به فرزند مرجانه بیندازد و پيوسته مى گفت: «بر من چه مى بود اگر رنج را تحمل مى كردم و او (حضرت حسين) را همراه خودم در خانه ام قرار مى دادم و در آنچه مى خواست انجام می دادم، هر چند در اين كار بر من انتقادى مى بود و در قدرتم سستى پيش مى آمد به خاطر نگه داشتن حرمت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) و مراعات حق و قرابت وى. خداوند فرزند مرجانه را لعنت كند زيرا با كشتن وى، مرا نزد مسلمانان دشمن ساخت و در دلهاى آنان دشمنى نسبت به مرا كاشت كه نيكوكار و بدكار مرا به خاطر اهميت كشته شدن حسين در ميان مردم دشمن داشته اند. مرا با فرزند مرجانه چه كار؟ خداوند او را لعنت كند و بر او خشم گيرد.»
گمان غالب اين است كه وى اين را گفت تا خود را در برابر مسلمين تبرئه كند اگر از صميم قلب پشيمان بود از او انتقام مى گرفت. او را بر كنار مى كرد. از او سپاسگزارى نمى نمود و عطاى بسيار به وى نمى داد و او را نزديك به خود نمى گردانيد كه اين كار بر خشنودى و عدم پشيمانى وى در آنچه مرتكب شده بود، دلالت دارد.(9)
تطهیر چهره یزید توسط تاریخ نگاران مغرض با ذکر دلجویی یزید ملعون از بانوان حرم
به هر حال در سیر مطالعاتی کتب مقاتل و تاریخی مختلف در باب رخدادهای شهادت حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) و وقایع پس از آن همواره ردپای تاریخ نگارانی که گرایش به حکام جور داشتند دیده می شود که سعی در شستن این رذالت از چهره پرنکبت یزید ملعون دارند و تقصیر به شهادت رساندن حضرت امام حسین (علیه السّلام) را به گردن عمر بن سعد و ابن زیاد (لعنه الله علیهما) می اندازند.
در کتاب مع الرکب الحسینی درباره تطهیر چهره یزید (لعنه الله علیه)توسط تاریخ نگاران مغرض با ذکر دلجویی یزید ملعون از بانوان حرم آمده است:
«گفته شده است: فاطمه دختر حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) به همسر يزيد گفت: «چيزى براى ما باقى نگذاشته اند.» يزيد متوجّه شد و گفت: «آنچه به آنها رسيده بزرگ است.» سپس هر چه را گفتند، دو برابرش را به آنها داد.(10)
از همين قبيل است نقل ابن اثير كه مى گويد: «يزيد دربارۀ چيزهايى كه از آنها گرفته بودند پرسيد و دو برابرش را به آنها داد.» نيز آنچه طبرى و ابن كثير نقل كردهاند: «يزيد به همۀ زنان پيغام داد كه از شما چه گرفته اند؟ و به هر يك از آنها هر اندازه اى كه ادّعا كرد، دو برابرش را داد.»
دربارۀ اين نقلها بايد گفت: اوّل اينكه ما درستى اين اخبار را نمى پذيريم زيرا شأن اهل بيت (علیهم السّلام) كه اهل بيت حماسه و غيرت و صاحبان عزّت و سر بلندى هستند بالاتر و والاتر از آن است كه از مردى خبيث و بدرفتار و بدنهاد چيزى بگيرند. اين روايات جز جعليّات و ساخته هاى طرفداران بنى اميه از سر كينه و دشمنى با اهل بيت (علیهم السّلام) چيزى نيست.
دوم اينكه به فرض پذيرش آن، تقاضاى اهل بيت (علیهم السّلام) جنبۀ مادى نداشت بلكه در ميان چيزهاى غارت شده مواريث خاص اهل بيت (علیهم السّلام) بود. به ويژه آنچه به حضرت زهرا (علیها السّلام) تعلّق داشت كه با هيچ چيز قابل تعويض نبود.
سوم اينكه ممكن است برخى زنان اهل بيت (علیهم السّلام) چنين امورى را نقل كرده باشند ولی مقصودشان بيان عمق فاجعۀ و جنايتى بود كه در كربلا اتفاق افتاد تا اينكه در تاريخ بماند و بر سر زبانها بيفتد نه اينكه خواسته باشند چيزى را طلب كنند.
چهارم اينكه هر كس مالش غصب شده باشد حقّ دارد كه آن را مطالبه كند و هيچ عيبى هم ندارد. امّا چيزهايى كه به اين نقل افزوده شده پذيرش آن را جاى تأمّل كرده است. در اينجا اهداف سياسى فاسدى است كه از آنها چشم نمى توان پوشيد.»(11)
پی نوشتها
(1) الكامل في التاريخ، جلد4، صفحه 87
(2) ترجمه الكامل، جلد 11، صفحه 201
(3) الفتوح، جلد5، صفحه135
(4) حياة الإمام الحسين(ع)، جلد 3، صفحه 393 – 392
(5)زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام، جلد 3، صفحه 472 - 470
(6)الفتوح، جلد 5، صفحه 136
(7) منتهى الآمال جلد 2، صفحه 979
(8) حياة الإمام الحسين(عليه السّلام)، جلد 3، صفحه 394 -393
(9) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام، جلد 3، صفحه 473 - 472
(10) در برخی منابع از جمله الطبقات الکبری ذکر شده است این سخن را حضرت ام کلثوم (علیها السّلام) به همسر یزید گفته است.
(11) با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه، جلد۶، صفحه 220- 219
منابع
-با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه (ترجمه)، علی شاوی، قم، زمزم هدايت، 1386ش.
-حياة الإمام الحسين عليه السلام، باقر شريف قرشى، قم، مدرسه علميه ايروانى، 1413 ق.
-زندگانی حضرت امام حسین علیه السلام، باقرشریف قرشی، حسین محفوظی (اهوازي)، قم، بنیاد معارف اسلامی، 1380ش.
-الفتوح، محمد بن علی ابناعثم کوفی، بیروت، دار الأضواء، 1411 ه.ق.
-الكامل في التاريخ ، عز الدين أبو الحسن على بن ابى الكرم المعروف بابن الأثير (م 630)، بيروت، دار صادر - دار بيروت، 1385/1965.
-الکامل (كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران)، عز الدين على بن اثير، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
-منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (فارسى)، حاج شيخ عباس قمى، قم، دليل، 1379ش.
اترك تعليق