دست یافتن حضرت امام حسین (علیه السّلام) بر شریعه فرات
حضرت امام حسین (علیه السّلام) پس از اینکه یاران ایشان همگی شهید شدند همچنانکه به حضرت عباس (علیه السّلام) فرموده بودند برای اهل حرم آب بیاورند، در پی آوردن آب برای بانوان و کودکان تشنه حرم بودند. زیرا می دانستند که تا اندکی دیگر آن لشکر ظالم به سوی خیام آنان خواهند تاخت همچنانکه از صبح عاشورا چندین بار با درخواست حضرت که تا زنده هستند به خیمهها حمله نکنند؛ از حمله به خیام خودداری کرده بودند.
اینکه در برخی مقاتل نوشته اند حضرت سخت تشنه شدند و به سوی فرات رفتند تا آب بنوشند با قصد حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) متفاوت است و هدف اصلی حضرت رساندن آب به اهل خیام بود همانطور که به حضرت ابوالفضل (علیه السّلام) که اجازه میدان خواستند، فرمودند برای اهل خیام آب طلب کن.
در برخی از مقتلها نقل شده است که هم حضرت ابوالفضل العباس و هم حضرت امام حسین (علیهما السّلام) به شط رسیدند و این نشان دلاوری و جنگاوری این دو فرزند حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) می باشد که اگرچه لشکری در پیش روی آنان بود اما توانستند به شط برسند ولی به هر نحوی که بود لشکر دشمن از برداشتن آب یا حمل آن به خیمهها ممانعت نمود.
در منتهی الامآل درباره جنگاوری و رشادت حضرت و ترس کوفیان از سیراب شدن ایشان آمده است:
«فحمل عليه القوم و هو يقاتلهم كاللّيث الغضبان و يبدّدهم تبديدا فكلّما هجم عليهم تفرقوا عنه كأنهم جراد منتشر و قد غلبه عليه السّلام العطش و كانوا يعلمون انّه لو شرب الماء لزاد في قوته و نشاطه و لقتلهم عن آخرهم فكلّما كان يحمل بفرسه على الفرات حملوا عليه بأجمعهم حتى أجلوه عنه و كان الأعور السلمي و عمرو بن الحجاج الزبيدي في أربعة آلاف رجل على الشريعة فصاحوا بالرجال: و يحكم لا تدعوا الحسين ينفذ الى الشريعة، و لكن الحسين (عليه السّلام) هجم عليهم كالليث الغضبان و مزّق صفوفهم حتى وصل الى المشرعة و أقحم الفرس على الفرات.»(1)
«پس سپاهيان بر آن حضرت حمله كردند و آن حضرت مانند شير غضبناك روى در روی ايشان شمشير بر کشیدند و آن گروه انبوه را همچون باد خزان که برگ درختان را می افکند؛ به خاك افكندند و به هر سو كه روی مى كردند لشكريان فرار می کردند. پس از شدت تشنگى راه فرات در پيش گرفتند، كوفيان می دانستند كه اگر آن حضرت جرعه ای آب بنوشد ده چندان از اين بكوشد و بكشد. لاجرم در طريق شريعه صف بستند و راه آب را مسدود نمودند و هرگاه آن حضرت قصد فرات مى نمودند بر او حمله مى كردند و او را بر مى گردانيدند.
اعور سلمى و عمرو بن حجّاج كه با چهار هزار مرد كماندار نگهبان شريعه بودند بانگ بر سپاه زدند كه مگذاريد حسين (علیه السّلام) راه بر شريعه یابد، آن حضرت مانند شير غضبان بر ايشان حمله می نمودند و صفوف لشكر را می شكافتند و راه شريعه را از دشمن خالی نمودند تا اسب را به فرات راندند.»(2)
در بحار الانوار به نقل از ابوالفرج در باب گفتگوی حضرت امام حسین (علیه السّلام) و آن لشکریان ملعون در باب منع آب آمده است:
« قال أبو الفرج قال و جعل الحسين (ع) يطلب الماء و شمر يقول له و الله لا ترده أو ترد النار فقال له رجل أ لا ترى إلى الفرات يا حسين كأنه بطون الحيتان و الله لاتذوقه أو تموت عطشا فقال الحسين (ع) اللَّهُمَّ أَمِتْهُ عَطَشاً قال و الله لقد كان هذا الرجل يقول اسقوني ماء فيؤتى بماء فيشرب حتى يخرج من فيه ثم يقول اسقوني قتلني العطش فلم يزل كذلك حتى مات.»(3)
«ابو الفرج مي گويد: حضرت امام حسين (عليه السّلام) در پی آب بودند و شمر (لعنه الله علیه) به آن حضرت گفت: به خدا قسم وارد شريعه نخواهى شد تا اينكه داخل جهنم شوى. مرد ديگرى به آن امام مظلوم گفت: ای حسين، آيا نمى بينى كه آب فرات نظير شكم ماهیها مي درخشد، به خدا قسم تو از آن نخواهى نوشيد تا از عطش بميرى. امام (عليه السّلام) فرمود: بار خدايا، اين مرد را با عطش بميران. راوى مي گويد: به خدا قسم آن مرد همچنان مي گفت: آبم بدهيد، آبم بدهيد. آب مي آوردند، او به قدرى مى آشاميد تا آب از دهانش خارج مي شد. باز هم مي گفت: آبم بدهيد، عطش مرا كشت. وى در همين حال به درك اسفل رفت.»(4)
گزارشات و نقلهای تاریخی رسیده در باب رسیدن حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) به شریعه فرات به چندگونه گزارش شده است:
در دسته اول نقلها چنین ذکر شده است که حضرت امام حسین (علیه السّلام) با دلاوری و رشادت شریعه را فتح کردند به فرات وارد شدند در آن اوج بلا در حین مکالمه تعارف گونه ای با اسب خویش که اول آب بنوشد، خبر حمله به خیام که برخی کتب و مقاتل آن را کذب دانسته اند، گفته می شود و حضرت بی درنگ برای کمک برمی گردند.
در دسته دوم نقلها که منطقیتر به نظر میرسد چنین گزارش شده است که با تهدیدهای فرماندهان لشکر برای عدم اجازه ورود حضرت امام حسین (علیه السّلام) به شریعه فرات به هیچ وجه، مردی بین رود فرات و حضرت حائل می شود یا در موقعیتی مشرف بر حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) بر دهان یا چانه حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) تیر می زند و سپس خبر حمله به خیام را می دهند و حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) برای کمک به اهل حرم برمی گردند.
نقلهایی که دلالت دارند بر خبر حمله به حرم و شتافتن حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) از شریعه فرات به سمت خیام
در برخی مقاتل و کتب تاریخی چنین گزارش شده است که حضرت امام حسین (علیه السّلام) پس رسیدن به شریعه فرات با شنیدن خبر حمله به خیام بی درنگ به سمت خیام برمی گردند. در مقتل مقرم درباره دست یافتن حضرت امام حسین (علیه السّلام) به شریعه فرات و حوادث پس از آن آمده است:
« و قصده القوم و اشتد القتال و قد اشتد به العطش فحمل من نحو الفرات على عمرو بن الحجاج و كان في أربعة آلاف فكشفهم عن الماء و اقحم الفرس الماء فلما هم الفرس ليشرب قال الحسين أنت عطشان و أنا عطشان فلا أشرب حتى تشرب. فرفع الفرس رأسه كأنه فهم الكلام و لما مد الحسين يده ليشرب ناداه رجل اتلتذ بالماء و قد هتكت حرمك؟ فرمى الماء و لم يشرب و قصد الخيمة.»(5)
«لشكريان به سوى امام (عليه السّلام) حمله ور مى شوند و جنگ سختی در مى گیرد در حالى كه عطش بر امام (علیه السّلام) غلبه کرده بود امام (عليه السّلام) به سوى فرات مى روند، بر عمرو بن حجاج حمله مى كنند و از ميان چهار هزار نفر عبور مى كنند، با اسب وارد آب مى شوند، اسب مى خواهد آب بنوشد، حضرت امام حسين (عليه السّلام) مى فرمايند: تو تشنه ای و من تشنه هستم، نمى نوشم تا تو آب بنوشى، اسب گويا كلام را مى فهمد و سر بر مى دارد، حضرت امام حسین (علیه السّلام) دست مى برد كه كفى از آب بردارد، مردى فرياد مى زند: آيا آب مى نوشى در حالى كه به خیام تو حمله شده است؟ امام (عليه السّلام) آب را مى ريزند و به سوى خيام مى روند.»(6)
در بحارالانوار نیز به نقل از ابن شهرآشوب و در نفس المهموم نیز این واقعه به مانند مقتل مقرم نقل شده است.(7)
نقلهایی که دلالت دارند بر تیر خوردن بر دهان حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) و رسیدن خبر حمله به خیام و برگشت حضرت به خیام
به نقل طبری و برخی از مقاتل و کتب تاریخی وقتی حضرت امام حسین (علیه السّلام) به فرات رسیدند ملعونی تیری بر دهان ایشان زد و جملات بعدی گزارش طبری دلالت بر خبر حمله و تصرف خیمه ها دارد و همین خبر سبب شد حضرت بی درنگ به سمت خیام حرکت کنند بدون اینکه جرعه آبی بنوشند:
«قال هشام عن ابيه محمد بن السائب عن القاسم بن الأصبغ بن نباته قال: حدثنى من شهد الحسين في عسكره ان حسينا حين غلب على عسكره ركب المسناه يريد الفرات قال: فقال رجل من بنى ابان بن دارم: ويلكم، حولوا بينه و بين الماء لا تتام اليه شيعته، قال: و ضرب فرسه و اتبعه الناس حتى حالوا بينه و بين الفرات فقال الحسين: اللهم اظمه، قال: و ينتزع الأباني بسهم فاثبته في حنك الحسين، قال: فانتزع الحسين السهم ثم بسط كفيه فامتلأت دما ثم قال الحسين: اللهم انى اشكو إليك ما يفعل بابن بنت نبيك. قال: فو الله ان مكث الرجل الا يسيرا حتى صب الله عليه الظما فجعل لا يروى.
قال القاسم بن الأصبغ: لقد رأيتني فيمن يروح عنه و الماء يبرد له فيه السكر و عساس فيها اللبن و قلال فيها الماء و انه ليقول: ويلكم، اسقونى قتلني الظما فيعطى القله او العس كان مرويا اهل البيت فيشربه فإذا نزعه من فيه اضطجع الهنيهة ثم يقول: ويلكم، اسقونى قتلني الظما. قال: فو الله ما لبث الا يسيرا حتى انقد بطنه انقداد بطن البعير.»(8)
«جابر جعفى گويد: حسين (علیه السّلام) تشنه بود و تشنگى وى سخت شد نزديك آمد كه آب بنوشد، حصين بن تميم تيرى سوى وى انداخت كه به دهانشان اصابت کرد، حضرت (علیه السّلام) خون دهانشان را به آسمان پاشیدند. آنگاه خدا را حمد و ثناى گفتند سپس دو دست خويش را بلند کردند و فرمودند: «خدايا شمارشان را كم كن و به پراكندگى جانشان را بگير و يكي از آنان را در زمين به جاى مگذار.» قاسم بن اصبغ بن نباته به نقل از كسى كه هنگام كشته شدن حضرت امام حسين (علیه السّلام) حضور داشت گويد: وقتى اردوگاه حسين به تصرف دشمن درآمد از روى بند روان شد و آهنگ فرات داشت وی گويد يكى از بنى ابان بن دارم فریاد زد: واى بر شما، ميان وى و آب حايل شويد كه پیروانش بدو نرسند. گويد: اسب خويش را برد و افرادی از پى او برفتند، تا ميان حسين (علیه السّلام) و فرات حايل شدند، حسين (علیه السّلام) گفت: «خدايا تشنه اش بدار.» مرد ابانى تيرى بزد و آن به چانه حسين (علیه السّلام) اصابت کرد. گويد: حسين (علیه السّلام) تير را بيرون كشيد و دو دست خويش را بگشود كه از خون پر شد آنگاه گفت: «خدايا از آنچه با پسر دختر پيمبر تو مى كنند به تو شكايت مى آورم.» گويد: به خدا چيزى نگذشت كه خدا تشنگى را بر آن مرد مسلط كرد و چنان شد كه هرگز سيراب نمى شد.
قاسم بن اصبغ گويد: من از جمله كسانى بودم كه براى تسكين وى مى كوشيدم آب را براى وى خنك مى كردم. آب آمیخته با شكر، كاسه هاى بزرگ پر از شير و كوزه ها پر آب برایش فراهم بود و او مى گفت: «واى بر شما، به من آب دهيد كه تشنگي مرا كشت.» كوزه يا كاسه اى را به او مى دادند كه براى سيراب كردن اهل خانه کافی بود، آب را مى نوشيد و چون از دهان خويش برمى داشت لحظه اى، دراز مى كشيد آنگاه مى گفت: « واى بر شما، به من آب دهيد كه تشنگي مرا كشت.» گويد: چيزى نگذشت كه شكمش چون شكم شتر بشكافت.»(9)
این واقعه در تاریخ الکامل نیز چنین آمده است:
«و اشتدّ عطش الحسين فدنا من الفرات ليشرب فرماه حصين بن نمير بسهم فوقع في فمه فجعل يتلقّى الدم بيده و رمى به إلى السماء، ثمّ حمد الله و أثنى عليه ثمّ قال: اللَّهمّ إنّي أشكو إليك ما يصنع بابن بنت نبيّك. اللَّهمّ أحصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تبق منهم أحدا و قيل الّذي رماه رجل من بني أبان بن دارم فمكث ذلك الرجل يسيرا ثمّ صبّ الله عليه الظمأ فجعل لا يروى فكان يروّح عنه و يبرّد له الماء فيه السكر و عساس فيها اللبن و يقول: اسقوني، فيعطى القلّة أو العسّ فيشربه فإذا شربه اضطجع هنيهة ثمّ يقول: اسقوني قتلني الظمأ فما لبث إلّا يسيرا حتى انقدّت بطنه انقداد بطن البعير.»(10)
«تشنگى حسين (علیه السّلام) شدت يافت ناگزير قصد رود فرات كرد كه آب بنوشد. حصين بن نمير او را هدف تير قرار داد. تير به دهانش اصابت كرد. او خون را از دهان خود با كف دست گرفت و حواله آسمان كرد. خداوند را حمد و ثنا كرد و گفت: خداوندا، من نزد تو شكايت مي كنم از آنچه نسبت به فرزند دختر پيغمبر تو مرتكب شده اند. خداوندا، آنها را يك يك بشمار و بكش و پراكنده كن و يك تن از آنها را باقى مگذار.
نیز نقل شده كسى كه او را هدف قرار داد مردى از بنى ابان بنى دارم بود. آن مرد اندكى زيست و بعد مبتلا به عطش شد. آب را براى او سرد مي كردند و با شكر مي آميختند و پياپى مي دادند. همچنين كوزه هاى دوغ خنك آماده كرده به او مي دادند و رفع تشنگى از او نمى شد. او فرياد مي زد: به من آب دهيد. يك كوزه آب به او مي دادند مي نوشيد و كوزه ديگر مي رسيد و او بر پشت مي افتاد و باز تشنه مي شد و فرياد مي زد آبم دهيد كه تشنگي مرا كشت پس از اندك مدتى شكم او تركيد و مانند شكم شتر دريده شد.»(11)
در أنساب الأشراف نیز از اصابت تیر به دهان حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) پس رسیدن به شریعه فرات گزارش رسیده است:
«قالوا: و اشتد عطش الحسين بن علي (عليهما السلام) فدنا ليشرب من الماء فرماه حصين بن تميم بسهم فوقع في فمه فجعل يتلقى الدم من فمه و يرمى به ثم جعل يقول: اللهم أحصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تذر على الأرض منهم أحدا.
و يقال: إنه لما فضّ عسكره مضى يريد الفرات فرماه رجل من بني أبان بن دارم فأصاب حنكه فقال: اللهم إني أشكو إليك ما يفعل بي.»(12)
«نقل شده است حسین بن علی (علیه السّلام) تشنه شد نزدیک آب رفت تا آب بنوشد پس حصین بن تمیم تیری پرتاب کرد که به دهان مبارک ایشان برخورد کرد و حضرت خون دهانشان را به آسمان پرتاب کردند و فرمودند: خداوندا آنها را يك يك بشمار و بكش و پراكنده كن و يك تن از آنها را باقى مگذار. »(13)
در مثیرالاحزان نقل شده است که زرعه بن ابان بن دارم بین فرات و حضرت امام حسين (علیه السّلام) که به شریعه فرات رسیده بودند؛ حائل شد و تیری بر چانه حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) زد.
«فَقَالَ زُرْعَةُ بْنُ أَبَانِ بْنِ دَارِمٍ حُولُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْمَاءِ وَ رَمَاهُ بِسَهْمٍ فَأَثْبَتَهُ فِي حَنَكِهِ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ اللَّهُمَّ اقْتُلْهُ عَطَشاً وَ لاَ تَغْفِرْ لَهُ أَبَداً وَ كَانَ قَدْ أُتِيَ بِشَرْبَةٍ فَحَالَ الدَّمُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الشُّرْبِ فَجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ وَ يَقُولُ هَكَذَا إِلَى السَّمَاء.»(14)
«گفته اند زرعه بن ابان بن دارم بین حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) و آب حائل شد و تیری پرتاب نمود وَ كَانَ قَدْ أُتِيَ بِشَرْبَةٍ فَحَالَ الدَّمُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الشُّرْبِ فَجَعَلَ يَتَلَقَّى الدَّمَ وَ يَقُولُ هَكَذَا إِلَى السَّمَاء.»
زرعه بن ابان بن دارم گفت که مانع دسترسی او به آب شوید و تیری به سمت حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) پرتاب کرد که به چانه امام (علیه السّلام) اصابت نمود. پس حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: خدایا او را عطشناک بمیران و هرگز رحمت خود را نصیبش مگردان. خون مانع نوشیدن آبی شد که به آن دست یافته بودند. حضرت امام حسين (علیه السّلام) چنین فرمودند و خون خویش را به آسمان پرتاب نمودند.
البته در برخی از نقلها تیرانداز بر دهان یا چانه حضرت را حصین بن تمیم (لعنه الله علیه) ذکر کرده اند.
طبق نقلهای محدودی گویا حضرت امام حسین (علیه السّلام) درخواست آب نمودند و به ایشان قدح آبی داده شد سپس ملعونی برای ممانعت از نوشیدن آب تیری بر دهان مبارک حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) زد.
به عنوان مثال این گزارش اخبار الطوال:
«و عطش الحسين فدعا بقدح من ماء فلما وضعه في فيه رماه الحصين بن نمير بسهم فدخل فمه و حال بينه و بين شرب الماء فوضع القدح من يده.»(15)
«حضرت امام حسين (عليه السّلام) سخت تشنه بود. قدح آبى خواست و چون آن را به دهان خود نزديك ساخت، حصين بن نمير تيرى بر آن حضرت زد كه به دهانش خورد و مانع از آشاميدن آب شد و امام (عليه السّلام) قدح را انداختند.»(16)
همچنین این گزارش نفس المهموم:
«قال أبو العباس أحمد بن يوسف الدمشقي القرماني المتوفى سنة 1019 في أخبار الدول: واشتد العطش به (عليه السّلام) فمنعوه الماء فحصل له شربة ماء فلما أهوى ليشرب رماه حصين بن نمير بسهم في حنكه فصار الماء دما ثم رفع يديه إلى السماء و يقول: اللهم أحصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تذر على الأرض منهم أحدا. ثم حمل الرجال على الحسين (عليه السّلام) من كل جانب و هو يجول فيهم يمينا و شمالا.»(17)
«ابو العباس احمد بن يوسف دمشقى قرمانى متوفی سال 1019 در «اخبار الدول» گويد: تشنگى بر حضرت (علیه السّلام) سخت غلبه کرد و به ایشان آب ندادند، قدحی آب به دست ایشان افتاد، چون خم شدند كه بنوشند، حصين بن نمير تيرى به چانه ایشان زد و آن آب پر از خون شد و حضرت به سوى آسمان دست برداشتند و فرمودند: خدايا آنها را شماره كن و تا آخرين تن از آنان را بكش و احدى از آنها را بر روى زمين باقی مگذار سپس از هر سو بر او حمله كردند.»(18)
در نقلی از دمعه الساکبه از اصابت تیری به پای حضرت سید الشهداء (علیه السّلام) سخن رفته است:
«و في نقل آخر انّ الحسين (عليه السّلام) لمّا همّ ليشرب رماه الحصين بن نمير (لعنه اللّه علیه) بسهم فوقع في فخذه فنزع السّهم و تلقى الدّم بيده و رمى به نحو السماء و قال: يا ربّ إليك المشتكى في قوم أراقوا دمي و منعوني شرب الماء ثم إنّه عليه السّلام همّ ليشرب ثانيا فنادى عمر بن سعد (لعنه اللّه علیه): و حق بيعة يزيد بن معاوية لئن شرب الحسين (عليه السّلام) من الماء ليفنيكم عن آخركم فنادى خولى بن يزيد الأصبحي: يا حسين، الحق خيم الحرم فقد احترقت بالنار و أنت حيّ. فنفذ الماء من يده و رجع إلى الخيم فوجدها سالمة فعلم أنّها مكيدة و حيلة منهم لعنهم اللّه.»(19)
«وقتی حضرت امام حسین (علیه السلام) خواست جرعه اي از آب بنوشد حصین بن نمیر (لعنه الله علیه) تیري به سمت حضرت پرتاب کرد آن تیر به ران پاي حضرت (علیه السّلام) اصابت نمود حضرت تیر را از پایشان درآوردند و خون را در کف دستان جمع کردند و به آسمان پاشیدند و فرمودند: خداوندا به تو شکایت می کنم از مردمی که خون مرا می ریزند و از نوشیدن آب، مرا منع می نمایند سپس حضرت خواست براي بار دیگر به سمت شریعه برود و آب بنوشد. پس عمر بن سعد (لعنه الله علیه) ندا داد: به حق بیعت یزید بن معاویه بر شما، اگر حسین آب بنوشد همه شما را نابود می کند. آنگاه خولی بن یزید اصبحی (لعنه الله علیه) فریاد زد: اي حسین، به خیام حرم خود باز گرد که در آتش می سوزند و تو زنده هستی. پس آب از دست امام ریخت و حضرت به سوي خیمه ها بازگشتند و دیدند خیمه ها سالم هستند.(20)
نقلهایی که دلالت دارند بر ضربت خوردن بر سر مبارک حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) در هنگام بازگشت از فرات
در باب ضربتی که مردی از کنده بر سر مبارک حضرت امام حسین (علیه السّلام) وارد نمود بر اساس گزارشات مقاتل و کتب تاریخی اختلاف زمانی دیده می شود و برخی از گزارشها در این باره نیز در هاله ای از ابهام زمانی نقل شده است.
همانطور که شواهدی را ذکر خواهیم کرد در برخی از نقلها به صراحت بیان شده است هنگامی که حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) از فرات به سوی خیمه ها برمی گشتند و بر شتر مسناه سوار بودند، مالک بن نسیر کندی ضربتی بر سر مطهر حضرت وارد آورد. حضرت کلاه را از سر برداشتند و دستمالی طلبیدند و سر را بستند و کلاه دیگری بر سر مبارک گذاشتند و عمامه ای نیز بر سر بستند. از سویی در گزارشات مقاتل ذکر شده است که حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) چندین بار برای وداع به خیام مراجعه نمودند و این گزارش درست می نماید که در راه برگشت از فرات ضربتی بر سر مبارک خورد و ایشان به خیام رفتند و زخم سر را بسته باشند. اینگونه بانوان و کودکان حرم فاجعه از دست دادن تنها حامی خود و پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امام و حجت خدا بر روی زمین را مرحله به مرحله نزدیکتر به خود لمس می کردند به خصوص که حضرت در آخرین وداع به اهل حرم خبر می دهند: «لباس بر تن بپوشید و آماده باشید.»
برخی از نقلها نیز بر این دلالت دارد که هنگامی که حضرت از اسب بر زمین افتادند ضربت بر سر مبارک اصابت نموده است. حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) با جراحات فراوان مدتی ناتوان بر روی زمین نشسته بودند ولی همگان از حمله و به شهادت رساندن ایشان امتناع می کردند مالک بن نسیر ضربتی بر سر مبارک حضرت امام حسین (علیه السّلام) زد که سبب شروع حملات جدید و وارد نمودن جراحات دیگری بر پیکر مجروح و خونین و عطشناک حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) گردید.
در نفس المهموم به نقل از شیخ مفید درباره ضربت خوردن بر سر حضرت امام حسین (علیه السّلام) در هنگام برگشت از فرات آمده است:
«قال الشيخ المفيد (ره) بعد أن ذكر ركوب الحسين (عليه السّلام) المسناة و قتل أخيه العباس ما هذا لفظه: و لما رجع الحسين من المسناة إلى فسطاطه تقدم إليه شمر بن ذي الجوشن في جماعة من أصحابه فأحاط به فأسرع منهم رجل يقال له مالك بن النسر الكندي فشتم الحسين (عليه السّلام) و ضربه على رأسه بالسيف و كان عليه قلنسوة فقطعها حتى وصل السيف إلى رأسه فأدماه فامتلأت القلنسوة دما فقال له الحسين (عليه السّلام): لا أكلت بيمينك و لا شربت بها و حشرك اللّه مع الظالمين. ثم ألقى القلنسوة و دعا بخرقة فشد بها رأسه و استدعى قلنسوة أخرى فلبسها و اعتم عليها.
قلت: و ذكر مثل ذلك الطبري إلا أنه ذكر مكان «القلنسوة» البرنس و زاد بعد قوله و اعتم ما هذا لفظه: و قد أعيى (عليه السّلام) و بلد و جاء الكندي حتى أخذ البرنس و كان من خز فلما قدم به بعد ذلك على امرأته أم عبد اللّه ابنة الحر أخت حسين بن الحر البدي أقبل يغسل البرنس من الدم فقالت له امرأته: اسلب ابن بنت رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله) تدخل بيتي أخرجه عني فذكر أصحابه أنه لم يزل فقيرا بشر حتى مات.»(21)
شيخ مفيد پس از ذكر سوار شدن حضرت امام حسین (علیه السّلام) و رفتن به سمت فرات و شهادت برادرش حضرت عباس (علیه السّلام) گفته است: چون حضرت امام حسین (علیه السّلام) از فرات به خيمه برگشت، شمر بن ذى الجوشن نزد او آمد و جمعى از لشکریانش با او بودند و دور او را گرفتند و مردى به نام مالك بن نسر كندى پيش رفت و حضرت امام حسین (علیه السّلام) را دشنام داد و تيغى بر سر او زد. كلاهى كه بر سرش بود دريد و ضربت به سر مبارک رسيد و خون فواره زد و آن كلاه پر از خون شد. حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: با اين دست نخورى و ننوشى و با ظالمان محشور گردى و کلاه را از سر انداختند و دستمالى خواستند و سر را بستند و كلاه ديگرى بر سر گذاشتند و بر آن عمامه بستند.
طبرى هم همين را نقل كرده است ولى به جاى کلاه قلنسوه، کلاه برنس آورده و افزوده است که آن حضرت (علیه السّلام) ناتوان شده بود و كندى آمد و آن برنس را كه از خز بود از سرش ربود و آن را نزد زن خود امّ عبد اللَّه دختر حر و خواهر حسين بن حر بدى برد و از او خواست خونش را بشويد. دانست از امام است. گفت: جامه غارتى از زاده رسول خدا را در خانه من وارد كردى، آن را از نزد من بيرون بر. دوستانش گفته اند: و هميشه فقير بود تا مرد.(22)
در إعلام الورى زمان ضربت خوردن بر سر مبارک حضرت امام حسین (علیه السّلام) در برگشت از فرات ذکر شده است و پس از آن محاصره لشکر دشمن و شهادت حضرت عبداللّه بن الحسن (علیه السّلام) نقل شده است:
«و لمّا رجع الحسين (علیه السّلام) من المسنّاة تقدّم إليه شمر بن ذي الجوشن لعنه اللّه في جماعة من أصحابه و ضربه رجل يقال له: مالك الكنديّ على رأسه بالسيف و كان عليه قلنسوة فقطعها حتّى وصل إلى رأسه فأدماه و امتلأت القلنسوة دما، فقال له الحسين (علیه السّلام): «لا أكلت بيمينك و لا شربت بها و حشرك اللّه مع الظالمين» ثمّ ألقى القلنسوة و دعا بخرقة فشدّ بها رأسه و استدعى قلنسوة اخرى فلبسها و اعتمّ عليها و رجع عنه شمر و من كان معه إلى مواضعهم، فمكث هنيهة ثمّ عاد و عادوا إليه و أحاطوا به فخرج إليه عبداللّه بن الحسن.»(23)
«هنگامى كه حضرت سيد الشهداء (علیه السّلام) از ساحل فرات بر مي گشت شمر بن ذى الجوشن با گروهى از لشکریان خود جلوی آن حضرت را گرفت، در اين هنگام مردى به نام مالك كندى شمشيرى بر سر مبارك آن حضرت فرود آورد. شمشير از كلاه عبور كرد و به استخوان رسيد و سر مباركش را خون آلود كرد. حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: دستت فلج گردد تا از خوردن طعام و آشاميدن آب محروم گردى و خداوند شما را با ستمكاران محشور كند.
حضرت امام حسین (علیه السّلام) كلاه را از سر برداشت و با پارچه اى سرش را محكم بست و كلاه ديگرى طلبيد و در سر گذاشت و عمامه اى هم به روى آن بست. در اين هنگام شمر (لعنه الله علیه) و يارانش از نزد آن حضرت رفتند و حضرت مدتى در جاى خود توقف كردند.»(24)
طبق گزارش طبری ضربت مالک بن نسیر بر سر مبارک حضرت امام حسین (علیه السّلام) قبل از شهادت کودک شیرخوارش نقل شده است.
«قال: و مكث الحسين طويلا من النهار كلما انتهى اليه رجل من الناس انصرف عنه و كره ان يتولى قتله و عظيم إثمه عليه، قال: و ان رجلا من كنده يقال له مالك بن النسير من بنى بداء، أتاه فضربه على راسه بالسيف و عليه برنس له فقطع البرنس و أصاب السيف راسه فأدمى راسه فامتلأ البرنس دما فقال له الحسين: لا اكلت بها و لا شربت و حشرك الله مع الظالمين. قال: فالقى ذلك البرنس ثم دعا بقلنسوه فلبسها و اعتم و قد أعيا و بلد و جاء الكندى حتى أخذ البرنس- و كان من خز- فلما قدم به بعد ذلك على امراته أم عبد الله ابنه الحر اخت حسين بن الحر البدى اقبل يغسل البرنس من الدم فقالت له امراته: اسلب ابن بنت رسول الله (ص) تدخل بيتى. اخرجه عنى فذكر اصحابه انه لم يزل فقيرا بشر حتى مات قال: و لما قعد الحسين اتى بصبى له فاجلسه في حجره زعموا انه عبد الله بن الحسين...»(25)
«گويد: مدت زیادی حسين (علیه السّلام) درنگ نمود. هر كه سوى او مى رفت بازمىگشت و نمىخواست كشتن وى و گناه بزرگ آنرا به گردن گيرد.
گويد: عاقبت يكى از مردم كنده به نام مالك بن نسير از مردم بنى بداء بيامد و با شمشير به سر وى زد كه كلاهى بر سر داشت. شمشير، كلاه را بدريد و سر را مجروح كرد و كلاه از خون پر شد.
حسين گفت: «به سبب اين نخورى و ننوشى و خدا با ستمگرانت محشور كند.» گويد: آنگاه كلاهى خواست و به سر نهاد و عمامه نهاد، خسته و در خود فرو رفته شده بود.
گويد: مرد كندى بيامد و كلاه دريده را كه از خز بود برگرفت و بعد وقتى آن را پيش زن خويش، ام عبد الله برد كه دختر حر و خواهر حسين بن حر بدى بود. خواست كلاه را از خون بشويد اما زنش گفت: «غارتى پسر دختر پيمبر را به خانه من آورده اى آنرا از پيش من ببر.» گويد: ياران مرد ازدى گويند كه وى پيوسته فقير و دستخوش شرّ بود تا وقتى كه جان داد.
گويد: و چون حسين (علیه السّلام) بنشست كودك وى را كه پنداشته اند عبد الله بن حسين بود آوردند كه در بغل گرفت...»(26)
در اخبار الطوال نیز ضربتی که بر سر حضرت امام حسین (علیه السّلام) زده شد قبل از شهادت کودک شیرخوارش چنین گزارش شده است:
«و بقي العباس بن على قائما امام الحسين يقاتل دونه و يميل معه حيث مال حتى قتل رحمه الله عليه. و بقي الحسين وحده فحمل عليه مالك بن بشر الكندى فضربه بالسيف على راسه و عليه برنس خز فقطعه و افضى السيف الى راسه فجرحه. فالقى الحسين البرنس و دعا بقلنسوه فلبسها ثم اعتم بعمامة و جلس فدعا بصبى له صغير فاجلسه في حجره فرماه رجل من بنى اسد و هو في حجر الحسين بمشقص فقتله.»(27)
«حضرت عباس (علیه السّلام) همچنان پيشاپيش حضرت امام حسین (علیه السّلام) ايستاده بود و جنگ مى كرد و حضرت امام حسین (علیه السّلام) به هر سو مى رفت؛ او هم به همان سوی مى رفت تا شهيد شد. رحمت خدا بر او باد. حضرت امام حسین (علیه السّلام) تنها ماند مالك بن بشر كندى بر آن حضرت حمله كرد و شمشيرى بر سرش زد. كلاهى از خز بر سر حضرت امام حسین (علیه السّلام) بود كه شمشير آن را دريد و سر را زخمى كرد. حضرت امام حسین (علیه السّلام) آن را از سر افكند و كلاه ديگر خواست و بر سر نهاد و بر آن عمامه بست و بر زمين نشست و كودك كوچك خود را خواست و او را در دامن نشاند مردى از بنى اسد او را هدف تيرى بلند قرار داد و در دامن پدر شهيد كرد.»(28)
درباره زمان ضربت بر سر مبارک حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) در سه کتاب أنساب الأشراف، البداية و النهاية و طبری با عبارت « و مكث الحسين طويلا من النهار كلما انتهى اليه رجل ... » ذکر شده است که شاید دلالت صد در صدی بر وارد آمدن ضربت در هنگام برگشتن از فرات نداشته باشد.(29)
زمان ضربت بر سر مبارک حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) در گزارش أنساب الأشراف در واپسین لحظات جنگ ذکر شده است و عبارتهای نخستین گزارش با عبارت «و مكث الحسين طويلا كلما انتهى إليه رجل فأمكنه قتله انصرف عنه كراهة أن يتولى قتله.» شروع می شود و پس از آن سخن حضرت زینب (علیها السّلام) با عمر بن سعد ملعون که در هنگام شهادت حضرت امام حسین (علیه السّلام) به او فرمودند: «ای عمر، اباعبدالله را می کشند و تو نگاه می کنی؟» دلالت بر این دارد که در أنساب الأشراف زمان ضربت بر سر را جزء آخرین ضربات وارده بر پیکر مبارک حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) می داند.(30)
از اکثر نقلها از جمله نفس المهموم به نقل از شیخ مفید، إعلام الورى، اخبار الطوال، البداية و النهاية و طبری مشخص است که حضرت پس از این ضربت کلاه و عمامه ای طلب نمودند و زخم را بستند و احتمالا پس از شهادت همه یارانشان تنها و غریب به خیام مراجعت فرموده باشند.
به هر حال در یکی از مراجعات حضرت امام حسین (علیه السّلام) به خیام یعنی یا مراجعت حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) پس از شهادت حضرت ابوالفضل (علیه السّلام) و استغاثه ایشان یا در زمان مراجعت مجدد به حرم و وداع آخر، شهادت طفل شیرخوار ممکن است به وقوع پیوسته باشد. البته در برخی منابع از شهادت طفل رضیع تازه به دنیا آمده، در دامان حضرت امام حسین (علیه السّلام) و شهادت حضرت علی اصغر (علیه السّلام) در میدان نبرد در حالی که حضرت برای او از آن لشکر کافر عنود آب طلب نمودند؛ خبر رسیده است که شاید این دو زمانی که در برخی مقاتل به آن اشاره شده و اختلاف به نظر می رسد مربوط به زمان شهادت دو طفل حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) باشد.
اختلاف نقلی نیز در باب نام ملعونی که ضربت را بر سر مبارک حضرت امام حسین (علیه السّلام) زد در کتب تاریخی و مقاتل وجود دارد؛ در اخبار الطول با نام مالك بن بشر الكندى، در تاريخ الطبري با نام مالك بن النسير از بنى بداء کندی، در أنساب الأشراف با نام مالك بن النسير الكندي در نفس المهموم مالك بن النسر الكندي در البداية و النهاية با نام مالك بن البشير، در إعلام الورى با نام مالك الكنديّ نامبرده شده است.
گزارش حمله به خیام در برخی مقاتل و کتب تاریخی
در برخی از مقاتل و کتب تاریخی از جمله تاریخ طبری، تاریخ الکامل و نفس المهموم نقل شده است که پس از اینکه حضرت امام حسین (علیه السّلام) در شریعه فرات مورد اصابت تیری قرار گرفتند که بر دهان مبارکشان اصابت کرد و با خبر حمله به خیمه ها به سوی خیام برگشتند. شمر با ده نفر از لشکر پیاده به سوی خیام رفت ولی حضرت آنان را از این کار بازداشت و فرمود اگر دین ندارید و از روز معاد نمی ترسید حداقل جوانمرد باشید. شمر (لعنه الله علیه) پیادگان را ترغیب نمود که حضرت امام حسین (علیه السّلام) را به شهادت رسانند و میان ابوالجنوب با شمر (لعنه الله علیهما) مشاجره درگرفت. لشکر پیاده حضرت را محاصره کردند که با حمله حضرت امام حسین (علیه السّلام) به سوی ایشان پراکنده شدند:
در کتاب الطبقات الکبری درباره این واقعه آمده است:
[و جاء شمر بن ذي الجوشن فحال بين الحسين و بين ثقله. فقال الحسين: رحلي لكم عن ساعة مباح. فامنعوه من جهالكم و طغامكم و كونوا في دنياكم أحرارا إذا لم يكن لكم دين.] فقال شمر: ذلك لك يا ابن فاطمة. قال: فلما قتل أصحابه و أهل بيته بقي الحسين عامة النهار لا يقدم عليه أحد إلا انصرف حتى أحاطت به الرجالة. فما رأينا مكثورا قط أربط جأشا منه. إن كان ليقاتلهم قتال الفارس الشجاع. و إن كان ليشد عليهم فينكشفون عنه انكشاف المعزى شد فيها الأسد. فمكث مليا من النهار و الناس يتدافعونه و يكرهون الإقدام عليه. فصاح بهم شمر بن ذي الجوشن: ثكلتكم أمهاتكم ما ذا تنتظرون به؟ أقدموا عليه. فكان أول من انتهى إليه.(31)
«شمر بن ذى الجوشن آمد و خواست پيش از كشتن حسين (عليه السّلام) خيمه و خرگاهش را به تاراج برند. حسين (عليه السّلام) فرمود: پس از ساعتى ديگر خيمه و خرگاه من براى شما خواهد بود. اينك آن را از تجاوز سفلگان و فرومايگان خود بازداريد اگر دين نداريد در دنياى خود آزاده باشيد. شمر گفت: اى پسر فاطمه، اين حق براى تو خواهد بود.
گويد: و چون ياران و افراد خاندان حسين كشته شدند، مدت زيادى از آن روز را همچنان بر پاى بود و هركس هم که آهنگ او مىكرد برمى گشت تا آنكه پيادگان او را محاصره كردند. گويد: هرگز كسى را با آن همه اندوه و زخم چنان پايدار و دل استوار نديده بوديم كه در همان حال همچون سواركارى دلير جنگ مى كرد و هرگاه بر آنان مى تاخت همگى از برابرش چنان مى گريختند كه گله هاى بز از شير و حمله اش مى رمند. بخشى از روز را بر همين حال سپرى كرد، مردم هم اين دست و آن دست مى كردند و خوش نمى داشتند بر او بتازند. شمر بن ذى الجوشن بر آنان فرياد كشيد كه مادرهايتان بر سوگتان بگريند، منتظر چه چيزى از او هستيد، بر او حمله بريد.»(32)
این واقعه در تاریخ طبری چنین گزارش شده است:
« قال ابو مخنف في حديثه: ثم ان شمر بن ذي الجوشن اقبل في نفر نحو من عشره من رجاله اهل الكوفه قبل منزل الحسين الذى فيه ثقله و عياله فمشى نحوه فحالوا بينه و بين رحله فقال الحسين: ويلكم، ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون يوم المعاد فكونوا في امر دنياكم أحرارا ذوى احساب، امنعوا رحلي و اهلى من طغامكم و جهالكم فقال ابن ذي الجوشن:
ذلك لك يا بن فاطمه، قال: و اقدم عليه بالرجاله، منهم ابو الجنوب- و اسمه عبد الرحمن الجعفى- و القشعم بن عمرو بن يزيد الجعفى و صالح بن وهب اليزني و سنان بن انس النخعى و خولى بن يزيد الأصبحي فجعل شمر ابن ذي الجوشن يحرضهم فمر بابى الجنوب و هو شاك في السلاح فقال له:
اقدم عليه، قال: و ما يمنعك ان تقدم عليه أنت؟ فقال له شمر: الى تقول ذا، قال: و أنت لي تقول ذا. فاستبا، فقال له ابو الجنوب - و كان شجاعا: و الله لهممت ان اخضخض السنان في عينك قال: فانصرف عنه شمر و قال: و الله لئن قدرت على ان اضرك لاضرنك قال: ثم ان شمر بن ذي الجوشن اقبل في الرجاله نحو الحسين فاخذ الحسين يشد عليهم فينكشفون عنه.
ثم انهم أحاطوا به احاطه و اقبل الى الحسين غلام من اهله، فأخذته اخته زينب ابنه على لتحبسه فقال لها الحسين: احبسيه، فأبى الغلام و جاء يشتد الى الحسين، فقام الى جنبه.»(33)
«ابو مخنف گويد: آنگاه شمر بن ذى الجوشن با گروهى در حدود ده نفر از پيادگان مردم كوفه سوى منزلگاه حسين رفت كه بنه و عيال وى در آن بود، حسين سوى آنها رفت كه ميان وى و بنه اش حايل شدند.
گويد: حسين گفت: «واى شما اگر دين نداريد و از روز معاد نمىترسيد در كار دنيايتان آزادگان و جوانمردان باشيد، بنه و عيال مرا از اوباش و بىخردانتان محفوظ داريد.» شمر بن ذى الجوشن گفت: «اى پسر فاطمه اين به عهده تو است.» گويد: شمر با پيادگان كه ابو الجنوب عبد الرحمان و مقثعم بن عمرو بن يزيد هردوان جعفى و صالح بن وهب يزنى و سنان بن انس نخعى و خولى بن يزيد اصبحى از آن جمله بودند به سوى وى آمد و آنها را ترغيب کرد نزد ابو الجنوب رفت كه سلاح كامل داشت و بدو گفت: « به سراغش برو.» گفت: «چرا خودت نمى روى؟» شمر گفت: «با من اين جور حرف مى زنى؟» او نيز گفت: «تو هم با من اين جور حرف مى زنى؟» گويد: به همديگر ناسزا گفتند و ابو الجنوب كه مردى دلير بود بدو گفت: «به خدا مىخواستم نيزه را در چشم تو فرو كنم.» گويد: پس شمر از پيش وى برفت و گفت: «به خدا اگر بتوانم زيانت بزنم مىزنم.» گويد: آنگاه شمر بن ذى الجوشن با پيادگان نزديك حسين آمد و حسين بدانها حمله برد كه عقب نشستند و عاقبت او را محاصره کردند. پسرى از خویشان حسين سوى وى دوید، خواهرش زينب دختر على او را بگرفت كه نگاهش بدارد حسين نيز گفت: «نگاهش بدار.» اما پسر نپذيرفت و دوان دوان به سوى حسين آمد و پهلوى وى بايستاد.»(34)
منابع ذکر شده مقتل عبدالله بن حسن (رضوان الله علیه) را قبل از وداع آخر ذکر نموده اند ولی برخی از منابع دیگر شهادت عبدالله بن حسن (رضوان الله علیه) را بعد از وداع آخر ذکر نموده اند.
مقتل عبدالله بن حسن (رضوان الله علیه)
در بیشتر نقلها ذکر شده است که هنگامی که حضرت را سپاهیان محاصره می نمایند کودکی به سمت حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) می دود و بر اساس گزارش اکثر مقاتل شهادت ایشان پیش از آخرین وداع حضرت امام حسین (علیه السّلام) بوده است زیرا پس از شهادت عبدالله بن حسن (رضوان الله علیه) نقل شده است حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) به خیمه می روند و لباسی می طلبند که در زیر جامه خویش بپوشند تا کسی آن را به غارت نبرد. برخی مقاتل نیز شهادت عبدالله بن حسن (رضوان الله علیه) را پس از افتادن ایشان از اسب و هنگامی که ضربات کاری بر پیکر شریف حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) وارد آمد و در آخرین باری که حضرت امام حسین (علیه السّلام) را محاصره نموده بودند؛ گزارش نموده اند. در منتخب فی جمیع المراثی زمانی را که عبدالله بن حسن (رضوان الله علیه) به میدان می رود و به شهادت می رسد بعد از وداع ذکر می کند و چون این کودک بر درب خیمه ایستاده بود و صدای وداع عمویش با اهل حرم را می شنود و به سمت حضرت امام حسین (علیه السّلام) به سوی میدان نبرد می دود و به شهادت می رسد.
شهادت عبدالله بن حسن (رضوان الله علیه) در المنتخب فی جمع المراثی چنین گزارش شده است:
«قال: و كان عبد اللّه بن الحسن الزكي واقفا بإزاء الخيمة و هو يسمع وداع عمه الحسين فخرج في أثره و هو يبكي و يقول: و اللّه لا أفارق عمي فلحقته زينب لتحبسه لأنه صغير لم يبلغ الحلم و الحسين يقول لها: يا أختي احبسيه فانفلت الصبي من يدها و قال: و اللّه لا أفارق عمي فأقبل حرملة بن كاهل اللعين إلى الحسين عليه السّلام فضرب الصبي بالسيف.»(35)
گقت: و عبد الله پسر امام حسن (علیه السّلام) در خیمه ایستاده بود که خداحافظی عمویش حسین را شنید پس به دنبالش روان شد در حالی که میگریست و می گفت به خدا عمویم را تنها نمیگذارم. پس حضرت زینب (سلام الله علیها) به دنبالش رفت تا او را بازدارد چون کوچک بود و هنوز به بلوغ نرسیده بود و حضرت امام حسين (علیه السّلام) به حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمودند: خواهرم او را نگهدار که پسر بچه از دستش فرار کرد و گفت به خدا قسم عمویم را تنها نمیگذارم.
پس حرمله بن کاهل لعین به سمت حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمد و با شمشیر پسر بچه را زد.
به هر حال وجه مشترک نقل مقاتل این است که حضرت امام حسین (علیه السّلام) را لشکریان محاصره می کنند و این کودک با مشاهده این صحنه تاب نمی آورد و به سمت عموی خویش می دود. چون یکبار قبل از حرکت حضرت به سمت فرات و دست یافتن به شریعه و بار دیگر در ضربات نهایی که آن ملعونان ازل و ابد بر پیکر حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) وارد کردند حضرت را محاصره نمودند و در یکی از این دو بار عبدالله بن حسن (رضوان الله علیه) به سوی عموی خویش دویده و به شهادت رسیده است. فارغ از اینکه در کدامیک از این دو زمانی که حضرت را محاصره نمودند این اتفاق افتاده است در نقل بقیه این ماجرا در مقاتل اتفاق نظر وجود دارد.
«ثم إنهم لبثوا هنيئة و عادوا إلى الحسين و أحاطوا به و هو جالس على الأرض لا يستطيع النهوض فنظر عبد اللّه بن الحسن السبط عليه السّلام و له إحدى عشرة سنة إلى عمه و قد أحدق به القوم فأقبل يشتد نحو عمه و أرادت زينب حبسه فأفلت منها و جاء إلى عمه و أهوى بحر بن كعب بالسيف ليضرب الحسين فصاح الغلام: يا ابن الخبيثة أتضرب عمي؟ فضربه و اتقاها الغلام بيده فأطنها إلى الجلد فإذا هي معلقة فصاح الغلام: يا عماه، و وقع في حجر الحسين فضمه إليه و قال: يا ابن أخي اصبر على ما نزل بك و احتسب في ذلك الخير فإن اللّه تعالى يلحقك بآبائك الصالحين و رفع يديه قائلا: اللهم إن متعتهم إلى حين ففرقهم تفريقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة عنهم أبدا فإنهم دعونا لينصرونا ثم عدوا علينا يقاتلونا و رمى الغلام حرملة بن كاهل بسهم فذبحه و هو في حجر عمه. و بقي الحسين مطروحا مليا و لو شاؤوا أن يقتلوه لفعلوا إلا أن كل قبيلة تتكل على غيرها و تكره الإقدام. (36)
« لشكريان مدّتى توقّف مىكنند و به سوى حسين عليه السّلام بازمىگردند، در حالى كه امام (عليه السّلام) بر زمين نشسته اند و نمىتوانند برخيزند ايشان را احاطه مى كنند، عبد الله بن حسن كه يازده سال بيشتر نداشت نگاهى به عموى خود مى اندازد كه در محاصره لشكريان قرار گرفته است با سرعت به سوى عمو می دود. حضرت زینب (سلام الله علیها) مىخواهد او را بازدارد او فرار مىكند و نزد عمويش مى آيد، بحر بن كعب شمشير را بالا مى برد كه بر حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرود آورد، اين پسر فرياد مى زند: اى پسر زن خبيث عموى مرا مىزنى؟ شمشير پائين مىآيد، عبد اللّه دست خود را جلوى شمشير مىبرد، دست به پوست آويزان مىشود، اين پسر فرياد مىزند: عمو جان، خود را در دامان حضرت امام حسین (علیه السّلام) مىاندازد، حضرت سید الشهداء (علیه السّلام) او را به سينه مى چسباند و مى فرمايد: اى فرزند برادر، بر اين بلا صبور باش و بدان كه براى تو خير است، خداى تعالى تو را به پدران شايسته ات، ملحق خواهد كرد. آنگاه حضرت امام حسین (علیه السّلام) دستهاى خود را بلند كردند و فرمودند: خدايا اگر تا الآن به آنها مهلت دادى پس آنها را متفرّق كن و واليان را هرگز از آنان راضى مدار، اينان ما را دعوت كردند تا يارى كنند، آنگاه به جنگ با ما برخاستند. حرملة بن كاهل تيرى به اين پسر زد و او را در دامان عمويش ذبح نمود. حسين عليه السّلام افتاده و غرق در خون باقى ماند، اگر مىخواستند به قتل برسانند مىتوانستند ولى هر قبيلهاى به ديگرى واگذار مىكرد و از اقدام كردن إكراه دارد.(37)
پی نوشتها
(1) منتهى الآمال، جلد 1، صفحه 698- 697
(2)ترجمه منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد2، صفحه 899 – 898
(3) بحار الأنوار، جلد 45، صفحه 52 – مقاتل الطالبيين، صفحه 117
(4) زندگانى حضرت امام حسين(ع) ترجمه بحار الأنوار، صفحه 76 – 75
(5) مقتل الحسين (ع) مقرم، صفحه 289
(6) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 185
(7) زندگانى حضرت امام حسين(ع) ترجمه بحار الأنوار، صفحه 76 – 75
(8) تاريخ الطبري، جلد 5، صفحه450
(9) ترجمه تاريخ طبري، جلد7، صفحه 3057 – 3056
(10) الكامل، جلد4، صفحه 77
(11) ترجمه الكامل، جلد11، صفحه 188- 187
(12) أنساب الأشراف، جلد3، صفحه201
(13) أنساب الأشراف، جلد 3، صفحه 202
(14) مثیر الأحزان، صفحه ۷۱
(15)الأخبار الطّوال، صفحه 258
(16)ترجمه اخبار الطّوال، صفحه 304
(17)نفس المهموم، صفحه 331
(18) در كربلا چه گذشت، صفحه 458
(19) الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة، جلد ۴، صفحه ۳۴۵- 344
(20) دمعه الساکبه، صفحه 438
(21) نفس المهموم، صفحه 326 – 325
(22) در كربلا چه گذشت، صفحه 453
(23)إعلام الورى، جلد 1، صفحه 468 – 467
(24) زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام (ترجمه إعلام الورى)، صفحه 348
(25)تاريخ الطبري، جلد 5، صفحه 448
(26) ترجمه تاريخ الطبري، جلد 7، صفحه 3055 – 3054
(27) الأخبار الطوال، صفحه 258 – 257
(28) ترجمه اخبارالطوال، صفحه 304 – 303
(29) البداية و النهاية، جلد 8، صفحه 186- أنساب الأشراف، جلد 3، صفحه 203 – تاريخ الطبري، جلد5، صفحه 448
(30)أنساب الأشراف، جلد 3، صفحه 203
(31) الطبقات الكبرى، جلد10، صفحه 473
(32)ترجمه الطبقات الكبرى، جلد5، صفحه 104 - 103
(33) تاريخ الطبري، جلد5، صفحه 451 – 450 - نفس المهموم، صفحه 327 - الكامل، جلد 4، صفحه 77 – 76 – أنساب الأشراف، جلد 3، صفحه 202 – 201 - البداية و النهاية، جلد 8، صفحه 187
(34) ترجمه تاريخ الطبري، جلد7، صفحه 3059 – ترجمه تاریخ الکامل، جلد 11، صفحه 188
(35) المنتخب في جمع المراثي و الخطب، صفحه ۴۳۹
(36) مقتل الحسين (علیه السّلام) مقرم، صفحه 295 – 294 - مثير الأحزان، صفحه 74 – 73 - البداية و النهاية، جلد 8، صفحه 187- أنساب الأشراف، جلد 3، صفحه 202 – بحار الأنوار، جلد 45، صفحه 53 - وقعة الطف، صفحه254 - الكامل، جلد4، صفحه 77
(37) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 190 - 189
منابع
- الأخبار الطوال، ابو حنيفه احمد بن داود الدينورى، تحقيق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم، منشورات الرضى، 1368ش.
- إعلام الورى بأعلام الهدى، فضل بن حسن طبرسى، قم، آل البيت، 1417 ق.
- انساب الأشراف، البلاذرى، تحقيق محمد باقر المحمودي، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1977/1397
- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.
- البداية و النهاية، أبو الفداء اسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقى، بيروت، دار الفكر،1407 ق./ 1986
- تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، 1387/1967
- ترجمه الکامل(كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران)، عز الدين على بن اثير، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
- ترجمه تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، مترجم: ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375
- ترجمه الطبقات الكبرى، ابن سعد كاتب واقدى، مترجم محمود مهدوى دامغانى، تهران، 1374
- ترجمه مقتل الحسين (عليه السلام) مقرم، عبد الرزاق مقرّم، مترجم محمد مهدى عزيز الهى كرمانى، قم، نويد اسلام، 1381 ش.
- در كربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم)، شيخ عباس قمى، مترجم محمد باقر كمره اى، قم، مسجد جمكران، 1381 ش.
- الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة، محمدباقر بن عبدالکریم بهبهانی، منامه، مکتبة العلوم العامة، 1408ق.
- زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام (ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، مترجم: محمد جواد نجفى، تهران، اسلاميه،1364
- زندگانی چهارده معصوم (علیهم السّلام) ترجمه إعلام الورى بأعلام الهدى، فضل بن حسن طبرسى، مترجم: عزیزالله عطاردی، تهران، اسلاميه، چاپ: سوم، 1390 ق.
- الطبقات الكبرى، ابن سعد كاتب واقدى، بيروت، دار الكتب العلمية، 1418 ق.
- الكامل في التاريخ، عز الدين أبو الحسن على بن ابى الكرم المعروف بابن الأثير (م. 630)، بيروت، دار صادر - دار بيروت، 1385/1965
- مثیر الأحزان، جعفر بن محمد ابننما، قم، مدرسة الإمام المهدي (علیه السلام)، 1406ق.
- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.
- المنتخب في جمع المراثي و الخطب المشتهر بالفخري، فخرالدین بن محمد طریحی، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بیروت، 1424ق.
- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (عربي)، حاج شيخ عباس قمى، قم، جامعه مدرسين (موسسه النشر الاسلامى)، 1422 ق.
- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (فارسى)، حاج شيخ عباس قمى، قم، دلیل ما، 1379ش.
- نفس المهموم، حاج شيخ عباس قمى، نجف، المكتبه الحيدريه، 1421 ق./ 1379ش.
اترك تعليق