تنها و بی یاور ماندن حضرت امام حسین (علیه السّلام) در دشت کربلا (2)

طبق نقل مقاتل مدت زیادی حضرت امام حسین (علیه السّلام) تنها جنگیدند. با کمال تعجب در مقاتل یاد شده است که با آنکه همه یاران حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) کشته شده بودند، ایشان با نهایت دلاوری و شجاعت در میدان، نبرد می کردند و شمار بسیاری از لشکر دشمن را به درک واصل نمودند. پس از وارد آمدن جراحتهای کاری بر حضرت امام حسین (علیه السّلام) لشکریان عمر بن سعد (لعنه الله علیهم) به دلیل کراهت از اینکه فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به دست آنان کشته شود از کشتن حضرت اباء می نمودند و در نهایت ضربات نهایی که منجر به شهادت حضرت امام حسین (علیه السّلام) گردید به دست افرادی از خوارج (لعنه الله علیهم) صورت گرفت.

تنهایی و غربت حجت خدا بر زمین؛ حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) پس از شهادت همه یاران ایشان و شدت جراحت، محاصره ایشان، جنگ نابرابر، اضطراب حضرت برای بانوان و کودکان عطشناک نه قابل شرح است نه قابل درک. اگرچه الفاظ یارای شرح عمق فاجعه و مصیبت وقایع روز عاشورا و شهادت حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) را ندارد اما در این مجال تلاش می شود بر اساس نقل مقاتل و کتب تاریخی گوشه هایی از این وقایع را ذکر کنیم.

 

در بحارالانوار نقل شده است حضرت امام حسین (علیه السّلام) پس از به خاکسپاری کودک خردسال خود سوار بر اسب شدند و شروع به جنگیدن نمودند و چنین رجز خواندند:

«و قيل إنه‏ لما قتل أصحاب الحسين (ع) و أقاربه و بقي فريدا ليس معه إلا ابنه علي زين العابدين (ع) و ابن آخر في الرضاع اسمه عبد الله فتقدم الحسين (ع) إلى باب الخيمة فقال‏ ناولوني ذلك الطفل حتى أودعه فناولوه الصبي جعل يقبله و هو يقول يا بني ويل لهؤلاء القوم إذا كان خصمهم محمد (ص) قيل فإذا بسهم قد أقبل حتى وقع في لبة الصبي فقتله فنزل الحسين (ع) عن فرسه و حفر للصبي بجفن سيفه و رمله بدمه و دفنه ثم وثب قائما و هو يقول‏:

كفر القوم و قدما رغبوا                   عن ثواب الله رب الثقلين‏

قتلوا قدما عليا و ابنه‏                     حسن الخير كريم الطرفين‏

حنقا منهم و قالوا أجمعوا                نفتك الآن جميعا بالحسين‏

يا لقوم من أناس رذل‏                    جمعوا الجمع لأهل الحرمين‏

ثم صاروا و تواصوا كلهم‏                باختيار لرضاء الملحدين‏

لم يخافوا الله في سفك دمي‏           لعبيد الله نسل الكافرين‏

و ابن سعد قد رماني عنوة               بجنود كوكوف الهاطلين‏

لا لشي‏ء كان مني قبل ذا               غير فخري بضياء الفرقدين‏

بعلي الخير من بعد النبي‏                و النبي القرشي الوالدين‏

خيرة الله من الخلق أبي‏                  ثم أمي فأنا ابن الخيرتين‏

فضة قد خلقت من ذهب‏                فأنا الفضة و ابن الذهبين‏

من له جد كجدي في الورى‏            أو كشيخي فأنا ابن القمرين‏

فاطم الزهراء أمي و أبي‏                 قاصم الكفر ببدر و حنين‏

عروة الدين علي المرتضى‏              هادم الجيش مصلي القبلتين‏

و له في يوم أحد وقعة                   شفت الغل بقبض العسكرين‏

ثم بالأحزاب و الفتح معا                كان فيها حتف أهل القبلتين‏

في سبيل الله ما ذا صنعت‏              أمة السوء معا بالعترتين‏

عترة البر التقي المصطفى‏             و علي القوم يوم الجحفلين‏

عبد الله غلاما يافعا                     و قريش يعبدون الوثنين‏

و قلى الأوثان لم يسجد لها             مع قريش لا و لا طرفة عين‏

طعن الأبطال لما برزوا                يوم بدر و تبوك و حنين‏

ثم تقدم الحسين (ع) حتى وقف قبالة القوم و سيفه مصلت في يده آيسا من نفسه عازما على الموت و هو يقول‏

أنا ابن علي الطهر من آل هاشم‏                 كفاني بهذا مفخرا حين أفخر

و جدي رسول الله أكرم من مشى‏               و نحن سراج الله في الخلق نزهر

و فاطم أمي من سلالة أحمد                     و عمي يدعى ذو الجناحين جعفر

و فينا كتاب الله أنزل صادقا                     و فينا الهدى والوحي بالخير تذكر

و نحن أمان الله للناس كلهم‏                     نطول بهذا في الأنام و نجهر

و نحن حماة الحوض نسقي ولاتنا               بكأس رسول الله ما ليس ينكر

و شيعتنا في الحشر أكرم شيعة                و مبغضنا يوم القيامة يخسر»(1)

«و نقل شده است كه وقتى أصحاب آن حضرت امام حسین (علیه السّلام) و تمام نزديكانش به شهادت رسيدند و جز پسر ایشان حضرت على زين العابدين (عليه السّلام) و فرزند شيرخوارشان به نام عبد اللَّه كس ديگرى نزد او باقى نماند و تنها شدند حضرت بر درب خيمه آمدند و فرمودند: اين طفل را به من دهيد تا با او وداع كنم. پس او را غرق بوسه ساختند در حالى كه مى ‏فرمودند: اى پسركم واى بر حال اين قوم وقتى محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله) با آنان مخاصمه كند.

گويند: ناگهان تيرى بيامد و بر بالاى سينه آن طفل نشست و او را به شهادت رساند پس امام (عليه السّلام) از اسب به زير آمدند و با غلاف شمشير قبرى كندند و او را به خون بياغشتند و به خاک سپردند. آنگاه برخاستند و چنین فرمودند:

همه كافر شدند از آنچه در گذشته از ثواب خداوند برای جنّ و انس چشم پوشيده بودند.

در گذشته على و فرزندش حسن را كه از طرف مادر و پدر شریف و صاحب کرم بودند به قتل رساندند.

همگى از ايشان به خشم آمدند و گفتند: فورا بر حسين يورش برید و خونش بريزيم.

واى بر آن مردم رذلی كه همه را براى [مبارزه با] أهل حرمین گرد آوردند.

سپس همه رهسپار شدند و سفارش نمودند كه باید رضایت ملحدان را جلب کنیم.

در ريختن خون من براى عبيد اللَّه كه از نسل كافران است از خدا نترسيدند.

و ابن سعد با لشكرى انبوه مرا آماج تيرهاى خود ساختند.

و اين مگر به خاطر مسأله ‏اى از پیش نبود جز مباهات من به نور دو ستاره درخشان:

يكى به على؛ صالح نيكوکار پس از پيامبرى كه پدر و مادرش از قريش بودند.

پدر و مادر من برگزيده خداوند بودند و من فرزند دو برگزيده ‏ام.

نقره ‏اى كه از طلا خالص شده و من نقره ‏اى هستم كه فرزند دو طلا مى ‏باشم.

چه كسى پدربزرگ يا پدرى همچو من دارد كه من فرزند آن دو پيشوايم.

فاطمه زهرا مادرم است و پدرم در هم كوبنده كفر در كارزار بدر و حنين است.

ريسمان محکم دين علىّ مرتضى است، او از هم پاشنده لشكر و کسی است که بر دو قبله نماز خواند.

و او در روز احد يورش و حمله ‏اى برد كه با قبض دو لشكر حقد و كينه را التيام داد.

سپس در كارزار احزاب و فتح مكّه موجب مرگ لشكريان كافر بود.

اين امّت گمراه در راه خدا در حقّ عترت رسول الله چه كارهایی که مرتکب نشدند.

عترت نيكوکار پيامبر مصطفى و نسل علىّ دلاور در روز كارزار.

على زمانى كه جوانى تازه بالغ بود به پرستش خدا پرداخت در حالی که قريش بت مى‏پرستيد.

از ابتدا به بتها كينه مى‏ ورزيد و هرگز لحظه‏ اى همراه با قريش بر آنها سجده نكرد.

بر دلاورانشان در كارزار بدر و تبوك‏ و حنين شمشير کشید.

سپس حضرت امام حسین (علیه السّلام) پيش آمدند مقابل قوم ايستادند در حالى كه در دست شمشير از نیام برکشیده بودند، نوميد از زندگى آماده شهادت، ‏فرمودند:

من فرزند علىّ پاك و طاهر از نژاد هاشم هستم، همين مباهات مرا كافى است.

و جدّم رسول خدا؛ گرامى‏ترين مردم و ما چراغ فروزنده خدا در ميان خلق هستيم.

و مادرم فاطمه از نسل احمد است و عمويم جعفر به ذو الجناحين معروف است.

و درباره ما كتاب خدا به صدق و درستى نازل شد و در بين ما هدايت و وحى به خير ياد مى ‏شود.

و ما امان الهى براى همه مردم هستيم و پنهان و آشكار در ميان مردم اين را مى ‏گوييم.

ما واليان حوض کوثر هستیم كه دوستداران خود را با جام رسول خدا از حوض سیراب می نماییم و منكرى نداريم.

در روز محشر پيروان ما بهترين پیروان هستند و دشمنان ما در روز قيامت از زيان کنندگان هستند.(2)

 

در نفس المهموم گزارشی در باب تنهایی و شجاعت و مبارزه دلاورانه حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) در هنگام تنهایی و غربت پس از شهادت کودک شیرخوارشان آمده است:

«وَ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ ذَكَرَ أَبُو عَلِيٍّ السَّلَامِيُّ فِي تَارِيخِهِ أَنَّ هَذِهِ الْأَبْيَاتَ لِلْحُسَيْنِ (ع) مِنْ إِنْشَائِهِ وَ قَالَ لَيْسَ لِأَحَدٍ مِثْلُهَا

فَإِنْ تَكُنِ الدُّنْيَا تُعَدُّ نَفِيسَةً                       فَإِنَّ ثَوَابَ اللَّهِ أَعْلَى وَ أَنْبَلُ‏

وَ إِنْ تَكُنِ الْأَبْدَانُ لِلْمَوْتِ أُنْشِئَتْ               فَقَتْلُ امْرِئٍ بِالسَّيْفِ فِي اللَّهِ أَفْضَلُ‏

وَ إِنْ تَكُنِ الْأَرْزَاقُ قِسْماً مُقَدَّراً                فَقِلَّةُ سَعْيِ الْمَرْءِ فِي الْكَسْبِ أَجْمَلُ‏

وَ إِنْ تَكُنِ الْأَمْوَالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُهَا               فَمَا بَالُ مَتْرُوكٍ بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُ‏

 ثُمَّ إِنَّهُ دَعَا النَّاسَ إِلَى الْبِرَازِ فَلَمْ يَزَلْ يَقْتُلُ كُلَّ مَنْ دَنَا مِنْهُ مِنْ عُيُونِ الرِّجَالِ حَتَّى قَتَلَ مِنْهُمْ مَقْتَلَةً عَظِيمَةً ثُمَّ حَمَلَ (ع) عَلَى الْمَيْمَنَةِ وَ قَالَ‏

الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعَارِ

 ثُمَّ عَلَى الْمَيْسَرَةِ وَ هُوَ يَقُولُ‏

أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ                          آلَيْتُ أَنْ لَا أَنْثَنِي‏

أَحْمِي عِيَالاتِ أَبِي                           أَمْضِي عَلَى دِينِ النَّبِي

و ان تكن الاموال للترك جمعها            فما بال متروك به المرء يبخل‏»(3)

«محمّد بن ابى طالب مي گويد: ابوعلى سلامى در تاريخ خود مي نويسد: اين اشعار را خود حضرت امام حسين (عليه السّلام) انشاء كرد. و احدى نظير اين اشعار را نسروده است:

«يعنى اگر اين طور باشد كه دنيا ارزشمند باشد پس ثواب خدا بالاتر و نيكوتر است.

اگر بدنها براى موت آفريده شده باشند پس كشته شدن مرد در راه خدا افضل خواهد بود.

اگر رزق و روزیها تقسيم شده و مقدر باشند پس قلت حرص مرد در كسب نيكوتر است.

اگر جميع اموال براى نهادن و رفتن است پس چرا بايد انسان نسبت به چيزى كه آن را مي گذارد و مي رود بخل بورزد؟»

سپس حضرت ابا عبدالله (علیه السّلام) آن گروه را براى مبارزه دعوت كردند و همچنان هر كسى را كه از بزرگان لشكر كفر نزد خود مي ديدند به درك اسفل مي فرستادند. جنگ نمایانی كردند و بعد از آن به ميمنه لشكر حمله نمودند و فرمودند:

«مردن بهتر است از اينكه انسان مرتكب عمل عيب و عار شود.»

پس از آن در حالى بر ميسره لشكر حمله كرد كه اين اشعار را مي خواند:

«من حسين بن على هستم. قسم خورده ‏ام كه از جهاد با كفار روی برنگردانم.

من از اهل و عيال پدرم حمايت مي كنم. من به دين پيامبر اسلام (صلّى اللَّه عليه و آله) شهيد مي شوم.»(4)

استقامت و رشادتهای حضرت سید الشهداء (علیهم السّلام) پس از تنهایی و غربت

دلاوری و رشادت حضرت امام حسین (علیه السّلام) پس از تنهایی و استغاثه ایشان بعد از شهادت حضرت ابوالفضل العباس (علیه السّلام) و شهادت حضرت علی اصغر (علیه السّلام) به نقل از شاهدهای عینی موجب شگفتی بود. حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) دل در گرو خداوند داشتند و تا پای جان در راه خدا ایستادگی نمودند.

به اتفاق در مقاتل از شجاعت و دلاوری حضرت امام حسین (علیه السّلام) پس از شهادت همه یاران ایشان و شهادت کودک شیرخوارشان سخن گفته شده است.(5)

شرح استقامت امام و صبر بر مصایب وارده به ایشان از زبان دشمنان در تاریخ طبری چنین نقل شده است:

«قال: فو الله ما رايت مكسورا قط قد قتل ولده و اهل بيته و اصحابه اربط جأشا و لا امضى جنانا و لا اجرا مقدما منه و الله ما رايت قبله و لا بعده مثله، ان كانت الرجاله لتنكشف من عن يمينه و شماله انكشاف المعزى إذا شد فيها الذئب.»(6)

«گويد: به خدا هرگز شكسته‏ اى را نديده بودم كه فرزند و خویشان و يارانش كشته شده باشند و چون او محكم دل و خاطری آرام داشته باشد و دليرانه پيش رود. به خدا پيش از او و پس از او كسى را همانندش نديدم وقتى حمله مى ‏برد پيادگان از راست و چپ او چون بزغالگان از حمله گرگ، فرارى مى ‏شدند.»(7)

در بحارالانوار درباره رشادت حضرت امام حسین (علیه السّلام) در واپسین لحظات حیات مبارکشان آمده است:

«قال بعض الرواة فو الله ما رأيت مكثورا قط قد قتل ولده و أهل بيته و صحبه أربط جأشا منه و إن كانت الرجال لتشد عليه فيشد عليها بسيفه فتنكشف عنه انكشاف المعزى إذا شد فيها الذئب و لقد كان يحمل فيهم و قد تكملوا ألفا فينهزمون بين يديه كأنهم الجراد المنتشر ثم يرجع إلى مركزه و هو يقول لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.»(8)

«بعضى از راويان گفته اند: به خدا قسم من هرگز شخص مغلوبى را نديده بودم كه فرزندان و اهل بيت و يارانش كشته شده باشند و او از حضرت امام حسین (علیه السّلام) براى جهاد قویتر و شجاعتر باشد. هرگاه مردانى شجاع به آن حضرت حمله مي كردند و آن يادگار حيدر كرّار بر آنان حمله مي كرد. آنان نظير بزى كه گرگ بر او حمله‏ ور شده باشد، فرار مي كردند. تعداد آن گروه نابكار هزار نفر بود كه امام (عليه السّلام) بر آنان حمله مي كرد و آنان نظير ملخ از پیش روی آن بزرگوار مي گريختند سپس حضرت امام حسین (علیه السّلام) به جايگاه خود باز مي گشتند و مي فرمود: لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم.»(9)

طبق برخی از گزارشات با توجه به مسافت کمی که بین خیمه ها تا میدان نبرد بود به گوش رسیدن «لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم» حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) موجب قوت قلب بانوان حرم می گردید و از زنده بودن ایشان مطمئن می شدند.

خطبه حضرت امام حسین (علیه السّلام) پس از تنهایی و غربتشان

در برخی منابع از سخنرانی حضرت امام حسین (علیه السّلام) پس از تنها و بی یاور ماندن ایشان در دشت کربلا سخن گفته اند. در نقل بحارالانوار آمده است که حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) وقتی محاصره شدند این خطبه را خواندند.

در الفتوح زمان خطبه پس از شهادت حضرت علی اصغر (علیه السّلام) ذکر شده است و در المناقب ابن شهرآشوب نیز زمان این خطبه را هنگامی ذکر کرده است که حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) غریب و تنها در دشت کربلا ماندند این خطبه را خواندند.

حضرت امام حسین (علیه السّلام) پس از شهادت یاران وفادار خویش و هاشمیان برای آن لشکر عنود کافر چنین خطبه خواندند:

«الإحتجاج عَنْ مُصْعَبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: لَمَّا اسْتَكَفَّ النَّاسُ بِالْحُسَيْنِ (ع) رَكِبَ فَرَسَهُ وَ اسْتَنْصَتَ النَّاسَ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ ثُمَّ قَالَ تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً وَ بُؤْساً لَكُمْ وَ تَعْساً حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَلِهِينَ فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ فَشَحَذْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً كَانَ فِي أَيْدِينَا وَ حَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَاراً أَضْرَمْنَاهَا عَلَى عَدُوِّكُمْ وَ عَدُوِّنَا فَأَصْبَحْتُمْ أَلْباً عَلَى أَوْلِيَائِكُمْ وَ يَداً لِأَعْدَائِكُمْ مِنْ غَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ وَ لَا أَمَلٍ أَصْبَحَ لَكُمْ فِيهِمْ وَ لَا ذَنْبٍ كَانَ مِنَّا إِلَيْكُمْ فَهَلَّا لَكُمُ الْوَيْلَاتُ إِذْ كَرِهْتُمُونَا وَ السَّيْفُ مَشِيمٌ وَ الْجَأْشُ طَامِنٌ وَ الرَّأْيُ لَمْ يُسْتَحْصَفْ وَ لَكِنَّكُمُ اسْتَسْرَعْتُمْ إِلَى بَيْعَتِنَا كَطَيْرَةِ الدَّبَى‏ وَ تَهَافَتُّمْ إِلَيْهَا كَتَهَافُتِ الْفَرَاشِ ثُمَّ نَقَضْتُمُوهَا سَفَهاً وَ ضِلَّةً بُعْداً وَ سُحْقاً لِطَوَاغِيتِ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ بَقِيَّةِ الْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةِ الْكِتَابِ وَ مُطْفِئِ السُّنَنِ وَ مُوَاخِي الْمُسْتَهْزِءِينَ «الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ»‏ وَ عُصَاةِ الْأُمَمِ وَ مُلْحِقِ الْعَهْرَةِ بِالنَّسَبِ «لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ‏» أَفَهَؤُلَاءِ تَعْضُدُونَ وَ عَنَّا تَتَخَاذَلُونَ أَجَلْ وَ اللَّهِ الْخَذْلُ فِيكُمْ مَعْرُوفٌ نَبَتَتْ عَلَيْهِ أُصُولُكُمْ وَ تَأَزَّرَتْ عَلَيْهِ عُرُوقُكُمْ فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ شَجَرٍ لِلنَّاظِرِ وَ أُكْلَةً لِلْغَاصِبِ «أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ‏» النَّاكِثِينَ الَّذِينَ يَنْقُضُونَ‏ «الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللَّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا» أَلَا وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيَّ قَدْ تَرَكَنِي بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ لَهُ ذَلِكَ هَيْهَاتَ مِنِّي الذِّلَّةُ أَبَى اللَّهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ جُدُودٌ طَهُرَتْ وَ حُجُورٌ طَابَتْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ أَلَا وَ إِنِّي زَاحِفٌ بِهَذِهِ الْأُسْرَةِ عَلَى قِلَّةِ الْعَدَدِ وَ كَثْرَةِ الْعَدُوِّ وَ خِذْلَةِ النَّاصِرِ ثُمَّ تَمَثَّلَ فَقَالَ

فَإِنْ نَهْزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْماً                            وَ إِنْ نُهْزَمْ فَغَيْرُ مُهَزَّمِينَا»(10)

«هنگامى كه لشكر كفر حضرت امام حسين (علیه السّلام) را محاصره نمودند آن حضرت بر اسب خود سوار شدند و پس از اينكه مردم را ساكت نمودند و حمد و ثناى خداى را به جاى آوردند و فرمودند: اى گروه نابكار بمیرید و نابود شويد هلاك و سرنگون گرديد. در آن موقعى كه از ما يارى خواستيد ما شما را به سرعت يارى كرديم. اكنون شما آن شمشيرى را كه در دست ما بود تيز كردید بر روی خود ما مى‏كشيد. شما آتشى را براى ما روشن مى‏ كنيد كه ما آن را براى دشمنان شما و دشمنان خودمان شعله‏ ور نموديم. شما اكنون براى دشمنى با دوستان خود اجتماع كرديد و دستى براى دشمنان خود شديد. بدون عدالتى كه در ميان شما بر پا كنند يا آرزوئى كه از شما برآورند يا گناهى كه ما نسبت به شما كرده باشيم.

چرا افسوسها نصيب شما نشود؟ زيرا شما از ما خوشتان نمی آید. شمشيرتان در غلاف يا كشيده است، قلبتان آرام است، رأیتان محكم نيست. ولى شما نظير ملخهاى كوچك با ما به سرعت بيعت كرديد و مثل پروانه ‏اى كه دور شمع بگردد براى بيعت ما آمديد. ولى سپس به علت سفاهت و گمراهى بيعت ما را شكستيد. هلاك و نابود شويد طاغوتهای اين امت و بقعه احزاب و آن افرادى كه قرآن را پشت سر انداختند، سنتهاى پيامبر خدا را خاموش و تعطيل نمودند. همان‏ افرادى كه با استهزاءكنندگان برادرى كردند، آن گروهى كه قرآن را افسانه و بهتان پنداشتند، معصيت كاران امتها، همان افراد ناپاکزاده ای که خود را به حسب و نسبى نسبت دادند. حتما بد است آنچه را كه براى خود پيش فرستادند. خشم و غضب خدا بر آنان خواهد بود و هميشه در عذاب خواهند بود.

آيا شما از اين گونه افراد پشتيبانى مي كنيد و ما را تنها مي گذاريد؟ آرى واللَّه بى ‏وفائى در ميان شما معروف است، اصل و ريشه شما از بى ‏وفائى روئيده شده است و عروق شما به وسيله آن پرورش يافته، شما براى شخص ناظر خبيث ترين درخت و براى شخص غاصب خبيث‏ترين لقمه مى ‏باشيد. آگاه باشيد كه لعنت خداى بر ظالمين باد، همان ظالمينى كه عهد و قسم خود را پس از تأكيد مى ‏شكنند در صورتى كه شما خدا را براى خود كفيل قرار داديد.

آگاه باشيد زنازاده پسر زنازاده مرا بين شمشير كشيدن و ذلّت قرار داده است. هيهات هيهات كه من ذلت را بپذيرم.

رسول خدا، مؤمنان، آباء و اجدادى كه طيب و طاهر بودند، دامن مادرانى كه پاك و پاكيزه بودند اين موضوع را نمى‏پذيرند كه ما طاعت افراد ناكس و لئيم را بر قتلگاههاى مردان گرامى مقدم بداريم. آگاه باشيد كه من با اين عده قليل و دشمنان كثيرى كه دارم و بى ‏ياور مى‏ باشم اين طريق را خواهم رفت. سپس به اين شعر متمثل شدند و فرمودند:

اگر ما دشمن را شكست دهيم از قديم الايام اين افتخار را داشته ‏ايم و اگر شكست بخوريم فرار نخواهيم كرد.»(11)

 

شهادت کودک خردسال به محض بیرون آمدن از خیام

در اکثر قریب به اتفاق مقاتل از شهادت پسر کوچکی که هراسان از خیمه بیرون دوید و سفاک بی رحمی او را شهادت رساند سخن گفته شده است.(12)

 

در تاریخ طبری در باره این واقعه آمده است:

«قال هشام: حدثنى ابو الهذيل رجل من السكون عن هانئ بن ثبيت الحضرمى قال: رايته جالسا في مجلس الحضرميين في زمان خالد بن عبد الله و هو شيخ كبير قال: فسمعته و هو يقول: كنت ممن شهد قتل الحسين قال: فو الله انى لواقف عاشر عشره ليس منا رجل الا على فرس و قد جالت الخيل و تصعصعت إذ خرج غلام من آل الحسين و هو ممسك بعود من تلك الابنيه عليه إزار و قميص و هو مذعور يتلفت يمينا و شمالا فكأني انظر الى درتين في أذنيه تذبذبان كلما التفت إذ اقبل رجل يركض حتى إذا دنا منه مال عن فرسه ثم اقتصد الغلام فقطعه بالسيف.

قال هشام: قال السكوني: هانئ بن ثبيت هو صاحب الغلام فلما عتب عليه كنى عن نفسه.»(13)

«ابو الهذيل سكونى گويد: به روزگار خالد بن عبد الله هانى بن ثبيت حضرمى را ديدم كه در انجمن حضرميان نشسته بود، پيرى فرتوت بود، از او شنيدم كه مى‏گفت: «از جمله كسانى بودم كه هنگام كشته شدن حسين حضور داشتند.» مى‏گفت: «به خدا من ايستاده بودم و يكى از ده نفر بودم كه همگى بر اسب بوديم. سواران جولان مى ‏دادند و پس مى ‏رفتند در اين وقت پسرى از خاندان حسين (علیه السّلام) از خيمه ‏ها بیرون آمد و چوبى به دست داشت، شلوار و پيراهنی به تن داشت وحشتزده بود و به راست و چپ مى‏ نگريست گويى دو مرواريد را بر دو گوش وى مى ‏دیدم كه وقتى به يكسو مى ‏نگريست در حركت بودند ناگهان يكى به تاخت آمد و چون نزديك وى شد از اسب فرود آمد و پسر را بنشانيد و او را با شمشير دريد.

سكونى گويد: قاتل پسر همان هانى بن ثبيت بود كه چون ملامتش كرده بودند از خويشتن به كنايه سخن مى‏كرد.»(14)

 

در الکامل ضمن بیان اینکه کودک وحشتزده از خیمه خارج شد قاتل او را هانى بن ثبيت حضرمی (لعنه الله علیه) یاد می کند.(15)

 

در مقتل مقرم و مقتل بحرالعلوم از این کودک با نام محمّد بن ابى سعيد بن عقيل یاد شده است.

«قال هاني بن ثبيت الحضرمي: إني لواقف عاشر عشرة لما صرع الحسين إذ نظرت إلى غلام من آل الحسين عليه ازار و قميص و في أذنيه درتان و بيده عمود من تلك الأبنية و هو مذعور يتلفت يمينا و شمالا فأقبل رجل يركض حتى إذا دنا منه مال عن فرسه و علاه بالسيف فقتله فلما عيب عليه كنى عن نفسه‏.

و ذلك الغلام هو محمد بن أبي سعيد بن عقيل بن أبي طالب و كانت أمه تنظر إليه و هي مدهوشة.»(16)

«هانى بن ثبيت حضرمى مى‏گويد: من دهمين نفرى بودم كه كنار قتلگاه حسين (عليه السّلام) ايستاده بودم، ديدم پسر بچّه ‏اى از خاندان حسين (عليه السّلام) در حالى كه پيراهن و شلوارى به تن داشت و بر گوشهاى او دو دانه درّ بود و در دست او عمود خيمه قرار داشت، بيرون آمد و به چپ و راست مى‏گردد مردى با سرعت به سوى او رفت هنگامى كه به نزديكى او رسيد از اسب مايل شد و با شمشير او را به قتل رساند. هنگامى كه بر او عيبجويى شد آن را رد كرد و به خود منسوب ندانست. اين پسر محمّد بن ابى سعيد بن عقيل بن ابى طالب‏ بود كه مادرش هم در لحظه قتلش به او نگاه مى‏كرد و مدهوش شد.»(17)

 

در مقتل الحسین بحرالعلوم درباره شهادت این کودک که نام او را محمد بن ابی سعید بن عقیل بن ابی طالب ذکر می کند؛ می نویسد:

«و ذلک الغلام هو محمد بن ابی سعید بن عقیل بن ابی طالب و کانت امه تنظر إلیه و هی مدهوشه: آن پسر محمد بن ابی سعید بن عقیل بن ابی طالب بود و مادرش به سویش می نگریست و مدهوش گردید.»(18)

 

سخن حضرت امام حسين (عليه السّلام) با عمر بن سعد (لعنه الله علیه)

در منتخب گزارشی درباره سخن گفتن حضرت امام حسین (علیه السّلام) با عمر بن سعد (لعنه الله علیه) آمده است که زمان آن مشخص نیست ولی از مضمون مکالمه بر می آید که پس از کشته شدن تمامی یاران حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) باشد. زیرا حضرت (علیه السّلام) درخواست دارند با رعایت اصول جوانمردی در جنگ لشکریان عمر بن سعد (لعنه الله علیهم) تک تک به مصاف حضرت روند اگرچه به ظاهر عمر بن سعد (لعنه الله علیه) می پذیرند ولی با دیدن رشادت حضرت امام حسین (علیه السّلام) دستور محاصره ایشان را صادر می کنند.

البته در صبح عاشورا در هنگام شروع جنگ نیز چنین درخواستی صورت گرفت. ابتدا لشکریان عمر بن سعد (لعنه الله علیهم) تک به تک به مصاف یاران دلاور حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) رفتند. یکی از یاران سپاه کم شمار حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) با چندین نفر از لشکریان دشمن می جنگید و آنان را به خاک و خون می افکند. طبق نقل طبری عمر بن حجاج (لعنه الله علیه)، فرمانده میدان جنگ، وقتی می بیند بازنده میدان نبرد شده اند لشکریان را به حمله دسته جمعی حتی به پرتاب سنگ تهییج نمود و عمر بن سعد (لعنه الله علیه) نیز دستور حمله گروهی را صادر کرد.

 

در کتابهای دمعه الساکبه و منتخب در این باره آمده است:

«ثم إن الحسين عليه السّلام أقبل على عمر بن سعد و قال له: أخيّرك في ثلاث خصال قال: و ما هي‌؟ قال: تتركني حتى أرجع إلى المدينة إلى حرم جدي رسول اللّه. قال: ما لي إلى ذلك سبيل.

قال: اسقوني شربة من الماء فقد نشفت كبدي من الظمأ. فقال: و لا إلى الثانية سبيل. قال: و إن كان لا بد من قتلي فليبرز إليّ‌ رجل بعد رجل. فقال: ذلك لك.»(19)

«پس [از شهادت حضرت علی اصغر (علیه السّلام)] حضرت امام حسین (علیه السلام) برابر عمر بن سعد (لعنه الله علیه) آمد به او فرمود: تو را در سه کار مخیر می کنم. آن ملعون گفت: آن سه کار چیست؟ حضرت فرمود: مرا رها کن تا به مدینه و حرم جدم رسول الله (صلی الله علیه و آله) بازگردم. آن ملعون گفت: در این مورد راهی نیست و نمی توانم این کار را بکنم. حضرت فرمود: جرعه اي آب به من بنوشان جگرم از تشنگی بسیار خشکیده است. باز آن ملعون گفت: در این مورد نیز راهی ندارم. حضرت فرمود: پس اگر ناچار به کشتن من هستی لشکریانت را یک نفر یک نفر به سوي من بفرست عمر بن سعد (لعنه الله علیه) گفت: این خواسته را قبول می کنم.

دمعه الساکبه گزارش ذیل را نیز به نقل بالا اضافه می نماید:

«و في البحار: ثم انّه دعا النّاس إلى البراز فلم يزل يقتل كلّ‌ من دنى منه من عيون الرّجال حتى قتل منهم مقتلة عظيمة.»(20)

«در بحار آمده است سپس عمر بن سعد لشکریانش را براي مبارزه با امام فراخواند هر پهلوان و شجاعی که براي مبارزه با حضرت می رفت؛ کشته می شد تا اینکه افراد زیادي از دشمن به دست حضرت کشته شدند.»

دلاوری حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) و دستور محاصره کردن حضرت توسط عمر بن سعد ملعون

رشادت و دلاوری حضرت امام حسین (علیه السّلام) پس از شهادت تمامی یاران و هاشمیان سبب پراکنده شدن لشکر عمر بن سعد (لعنه الله علیه) گردید و حضرت به هر سوی که حمله می کردند لشکریان می گریختند عمر بن سعد (لعنه الله علیه) با دیدن این صحنه دستور محاصره حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) را صادر کرد.

در اثبات الوصیه درباره رشادت حضرت امام حسین (علیه السّلام) در آخرین ساعات زندگی مبارکشان چنین گزارش شده است:

«و روي انّه قتل بيده ذلك اليوم ألفا و ثمانمائة مقاتل و انّه دعاهم الى البراز و أخذ يتقدّم الواحد ثم العشرة ثم صاروا مائة على واحد ثم اجتمع الجيش كلّه مع كثرتهم عليه فأحاطوا به من بين يديه و من خلفه و عن يمينه و عن شماله.»(21)

«روايت شده كه حضرت امام حسين (عليه السّلام) در روز عاشورا هزار و هشتصد نفر جنگجو را به دست خود به جهنّم فرستاد و آنان را براى مبارزه دعوت مي كرد، ابتداء يك نفر يك نفر مى‏آمدند، بعد از آن ده نفر، براى سوّمين بار صد نفر به جنگ يك تن واحد مى ‏آمدند، براى آخرين بار تمامی آن لشكر با آن كثرتى كه داشتند به دور آن حضرت اجتماع كردند و آن بزرگوار را از روبرو، پشت سر، چپ و راست محاصره كردند.(22)

 

در مقتل مقرم دستور محاصره نمودن حضرت امام حسین (علیه السّلام) به لشکریان خویش را اینگونه گزارش نموده است:

«فصاح عمر بن سعد بالجمع: هذا ابن الانزع البطين، هذا ابن قتال العرب احملوا عليه من كل جانب، فأتته أربعة آلاف نبلة و حال الرجال بينه و بين رحله فصاح بهم: يا شيعة آل أبي سفيان إن لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم و ارجعوا إلى أحسابكم إن كنتم عربا كما تزعمون.

فناداه شمر: ما تقول يا ابن فاطمة؟ قال: أنا الذي اقاتلكم و النساء ليس عليهن جناح فامنعوا عتاتكم عن التعرض لحرمي ما دمت حيا. فقال الشمر: لك ذلك.»(23)

«عمر بن سعد فرياد مى ‏زد: اين فرزند علىّ بن أبي طالب است. اين فرزند كشنده عرب است. از هر طرف بر او حمله كنيد. چهار هزار تير از هر طرف به سوى او‏ آمد و لشكريان ميان او و خانواده‏ اش حائل ‏شدند. امام (عليه السّلام) فرياد ‏زدند: اى دوستان آل ابى سفيان اگر دين نداريد و از معاد نمى‏ ترسيد در دنيا آزادمرد باشيد و اگر طبق گمان خود عرب هستيد به نسب خود بازگرديد.

شمر فرياد زد: اى پسر فاطمه چه مى‏ گويى؟ امام (عليه السّلام) فرمودند: من با شما مى ‏جنگم و زنان گناهى ندارند. مادام كه من زنده ‏ام از تعرض به حرم باز ايستيد. شمر گفت: مى‏ پذيريم.»(24)

 

در بحارالانوار درباره محاصره نمودن حضرت امام حسین (علیه السّلام) پس از کشته شدن تمام یارانش چنین گزارشی نقل شده است:

« و قال ابن شهرآشوب و محمد بن أبي طالب و لم يزل يقاتل حتى قتل ألف رجل و تسعمائة رجل و خمسين رجلا سوى المجروحين فقال عمر بن سعد لقومه الويل لكم أ تدرون لمن تقاتلون هذا ابن الأنزع البطين هذا ابن قتال العرب فاحملوا عليه من كل جانب و كانت الرماة أربعة آلاف فرموه بالسهام فحالوا بينه و بين رحله.

وَ قَالَ ابْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ صَاحِبُ الْمَنَاقِبِ وَ السَّيِّدُ فَصَاحَ بِهِمْ وَيْحَكُمْ يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لَا تَخَافُونَ الْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ وَ ارْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْرَاباً فَنَادَاهُ شِمْرٌ فَقَالَ مَا تَقُولُ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ قَالَ أَقُولُ أَنَا الَّذِي أُقَاتِلُكُمْ وَ تُقَاتِلُونِّي وَ النِّسَاءُ لَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنَاحٌ فَامْنَعُوا عُتُاتَكُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمِي مَا دُمْتُ حَيّاً فقال شمر لك هذا ثم صاح شمر إليكم عن حرم الرجل فاقصدوه في نفسه فلعمري لهو كفو كريم قال فقصده القوم و هو في ذلك يطلب شربة من ماء فكلما حمل بفرسه على الفرات حملوا عليه بأجمعهم حتى أحلوه عنه‏.»(25)

«ابن شهر آشوب و محمّد بن ابى طالب مي نويسند: حضرت امام حسین (علیه السّلام) همچنان مشغول كارزار بود تا اينكه غير از مجروحين تعداد هزار و نهصد و پنجاه نفر از لشكر كفر را به دوزخ فرستاد. عمر بن سعد كه با اين منظره مواجه شد به لشكر خود گفت: واى بر شما آيا مي دانيد با چه كسى می جنگید؟ اين بزرگمرد فرزند دلاور انزع البطين (لقب حضرت امير المؤمنين (علیه السّلام) به معنی بریده از شرک و مملو از علم و ایمان) است. اين بزرگمرد پسر كشنده عرب مي باشد. پس او را محاصره كنيد. تيراندازان كه تعداد آنان چهار هزار نفر بود آن امام مظلوم را هدف تير قرار دادند تا اينكه بين او و بين خيمه‏ هايش جدائى انداختند.»

محمّد بن ابى طالب و صاحب كتاب مناقب و سيد بن طاوس مي نگارند: حضرت امام حسین (علیه السّلام) بر آن گروه خونخوار فرياد زدند و فرمودند: «واى بر شما، اى شيعيان آل ابى سفيان، اگر دين نداريد و از روز محشر خائف نيستيد پس در دنياى خود آزادمرد باشيد و به حسب و نسب خود مراجعه كنيد زيرا شما عرب هستيد. شمر بن ذى الجوشن در جواب آن حضرت گفت: چه مي گویى يا ابن فاطمه؟ حضرت امام حسين (علیه السّلام) فرمود: «من و شما با هم می جنگیم ولى زنان كه گناهى ندارند. از حمله لشکریان به خیمه ها خودداری کنید و تا من زنده هستم متعرض اهل حرم من نشوند.»

شمر گفت: مانعى ندارد. سپس شمر صدا زد و به لشكر كفر گفت: مبادا متعرض اهل حرم اين مرد شويد بلكه خود حسين (علیه السّلام) را در نظر بگيريد به جان خودم قسم كه وى همانندى است گرامى. آن گروه متوجه امام شدند و آن بزرگوار در طلب آب بودند. هر چه اسب خود را به طرف فرات سوق مي دادند لشکریان به حضرت حمله مي كردند و ایشان را از فرات دور مي نمودند.(26)

 

پی نوشتها

(1)الإحتجاج على أهل اللجاج طبرسي، جلد‏2، صفحه 302 – 300 - بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 49 – 47 - نفس المهموم، صفحه 321 – 320

(2) ترجمه الإحتجاج، جلد ‏2، صفحه 102- 99

(3) بحار الانوار، جلد 45، صفحه 49 - نفس المهموم، صفحه 322

(4)زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام (ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 73 - در كربلا چه گذشت، صفحه 446 – 445

(5)ترجمه مقتل مقرم، صفحه 184- لهوف، صفحه 151- ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد 7، صفحه 3060 - زندگانى حضرت امام حسين(ع) ترجمه بحار الأنوار، صفحه 74 - ترجمه الطبقات ‏الكبرى، جلد‏5، صفحه 104 – 103

(6)تاريخ ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 450

(7) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد ‏7، صفحه 3060

(8)بحارالانوار، جلد45، صفحه 50 - نفس المهموم، صفحه 322

(9) زندگانى حضرت امام حسين(ع) ترجمه بحار الأنوار، صفحه 74 - در كربلا چه گذشت، صفحه 446

(10) بحار الأنوار، جلد‏45، صفحه 83- الإحتجاج على أهل اللجاج طبرسي، جلد‏2، صفحه 300 - الفتوح، جلد5 ، صفحه 118 - مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، جلد‏4، صفحه 110 (با کمی تفاوت)

(11) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام (ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 109 – 108

(12) مقتل الحسين(ع) الخوارزمي، جلد ‏2، صفحه 37 – 36 – تاريخ‏ الطبري، جلد 5، صفحه 450- الكامل، جلد‏4، صفحه 76– مقتل الحسين(ع) المقرم، صفحه 294 - مقتل بحر العلوم، صفحه 486

(13) تاريخ ‏الطبري، جلد 5، صفحه 449

(14) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد ‏7، صفحه 3056

(15) ترجمه الكامل، جلد ‏11، صفحه 187

(16) مقتل الحسين(ع) المقرم، صفحه 294

(17)ترجمه مقتل مقرم، صفحه 189

(18) مقتل الحسین بحرالعلوم، صفحه 486

(19) المنتخب في جمع المراثي و الخطب المشتهر بالفخري، صفحه 439 - الدمعه الساکبه، جلد4، صفحه 341

(20) ‌الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة، جلد ۴، صفحه ۳۴۱

(21) اثبات الوصية، صفحه 168

(22) ترجمه إثبات الوصية، صفحه 311

(23) مقتل الحسين(ع) مقرم، صفحه 289 – 288

(24)ترجمه مقتل مقرم، صفحه 185 – 184

(25) بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 51 – 50

(26) زندگانى حضرت امام حسين(ع) ترجمه بحار الأنوار، صفحه 75 – 74

 

منابع

- اثبات الوصية، على بن حسين مسعودى، ‏قم‏، انصاريان، 1384 / 1426

- الإحتجاج على أهل اللجاج، احمد بن على طبرسى، مشهد، 2جلد، نشر مرتضى چاپ: اول، 1403ق.

- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.

- تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، 1387/1967

- ترجمه إثبات الوصية لعليّ بن أبي طالب عليه السلام، على بن حسين مسعودى، تهران، اسلاميه، چاپ: دوم، 1362 ش.

- ترجمه الإحتجاج على أهل اللجاج، احمد بن على طبرسى، ترجمه جعفرى، 2جلد، تهران، اسلاميه، چاپ: اول، 1381 ش.

- ترجمه الطبقات الكبرى، ابن سعد كاتب واقدى، مترجم محمود مهدوى دامغانى، تهران‏‏، 1374

- ترجمه تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، مترجم: ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375

- ترجمه مقتل الحسين (عليه السلام) مقرم، عبد الرزاق مقرّم، مترجم محمد مهدى عزيز الهى كرمانى‏‏، قم‏، نويد اسلام‏، 1381 ش‏.

- در كربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم‏)، شيخ عباس قمى، مترجم محمد باقر كمره ‏اى‏، قم، مسجد جمكران‏، 1381 ش‏.

- الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة، محمدباقر بن عبدالکریم بهبهانی، منامه ، مکتبة العلوم العامة، 1408ق.

- زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام (ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، محمد باقر بن محمد تقى‏ مجلسى، مترجم: محمد جواد نجفى، تهران‏، اسلاميه،1364

- الفتوح، محمد بن علی ابن‌اعثم کوفی، بیروت، دار الأضواء، 1411 ه.ق.

- الكامل في التاريخ، عز الدين أبو الحسن على بن ابى الكرم المعروف بابن الأثير (م. 630)، بيروت، دار صادر - دار بيروت، 1385/1965

- لهوف، على بن موسى ابن طاووس، ترجمه مير ابو طالبى، 1جلد، قم، دليل ما، چاپ: اول، 1380ش.

- مقتل الحسین (علیه السّلام) بحرالعلوم، سید محمد تقی آل بحرالعلوم، تحقیق سید حسین بحرالعلوم، بیروت، دارالمرتضی، الطبعه الاولی، 1427/ 2006

- مقتل الحسین (علیه السّلام) خوارزمی، موفق بن احمد اخطب خوارزم، جلد ۲، قم، أنوار الهدی، 1381ش.

- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.

- مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، محمد بن على ابن شهر آشوب مازندرانى، 4 جلد، قم، علامه، چاپ اول، 1379 ق.

- المنتخب في جمع المراثي و الخطب المشتهر بـالفخري، فخر الدین بن محمد طریحی، مصحح: علی نضال، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات ، 1424ق.

- نفس المهموم‏، حاج شيخ عباس قمى، نجف، المكتبه الحيدريه‏، ‏1421 ق./ 1379ش.

 

پیوست ها

: فاطمه ابوحمزه