در باب مسیری که سرهای مطهر شهدای دشت کربلا و خاندان رسول الله (صلوات الله علیهم) را به سوی شام بردند در مقاتل و کتب تاریخی گزارشات ناقصی رسیده است و جز در منابع محدودی وقایع منزل به منزل ذکر نشده است.
گویا به گواهی تاریخ و گزارشهایی که درباره سفر افراد مختلف پیکهای حکومتی نقل شده است مسیر مستقیمی از عراق به شام وجود داشته است که طی کردن آن حدود یک هفته به طول می انجامیده است و به راه عرب عقیل معروف بوده است و دلایلی وجود دارد که مشخص می شود خاندان عصمت و سرهای مطهر (علیهم السّلام) را از این راه به شام برده اند.
به چند دلیل مسیر کوتاهتر از عراق به شام انتخاب شده است:
دلیل اول اینکه ملعونانی که واقعه کربلا را آنگونه بی رحمانه و وحشیانه رقم زدند بیتاب گرفتن پاداش خود از یزید (لعنه الله علیه) بودند برای رسیدن به شام عجله داشتند و راه کوتاه را برگزیدند. البته در برخی منابع تاریخی ذکر شده است که هنگام رفتن به شام سعی کردند از شهرها و مناطقی که محبان حضرت امیرالمومنین و فرزندان ایشان (علیهم السّلام) بودند؛ گذر نکنند زیرا از جنگیدن مردم با آنان هراس داشتند.
دلیل دوم اینکه عاملان ابن زیاد (لعنه الله علیهم) از شورش مردم نواحی مختلف و گرفتن سرهای مطهر و آزاد کردن خاندان عترت (علیهم السّلام) ترس و واهمه داشتند در آن صورت چون به دستور یزید (لعنه الله علیه) سرهای مطهر و خاندان عصمت (علیهم السّلام) به شام می بردند نه تنها سبب می شد که به پاداش خود نرسند بلکه مجازات شدیدی نیز برای آنها در نظر گرفته می شد. بنابراین برای کم کردن خطرات احتمالی راه کوتاه را انتخاب کردند و طبق نقل منابع در برخی مناطق از راه بیابانی عبور نمودند.
منزلگاه اول
منزلگاه اول سرهای مطهر شهدای دشت کربلا به سمت شام در برخی از منابع دیر راهب و در برخی منابع خرابه ای ذکر شده است.
در کتاب موکب الإباء من کربلاء الی الکوفه الی الشام اولین منزلگاه سرهای مطهر شهدای کربلاء (علیهم السّلام) را خرابه ای گزارش کرده است و منرلگاه دوم را دیری نقل نموده است.(1)
درباره دیری که گمان می رود اولین منزلگاه کاروان سرهای مطهر شهدا (علیه السّلام) باشد لبیب بیضون در موسوعه کربلا معتقد است طبق نقل و توضیحات معجم البلدان دیر سرجس و بکّس باشد:
«فی اول مسیر السبایا (علیهم السلام) مروا علی دیر فی الطریق و هذا الدیر یقع حتما بین الکوفه و القادسیه کما سنری. و لدی التنقیب فی معجم البلدان عن الأدیره التی تقع فی تلک المنطقه عثرت علی دیر وحید یقع بین الکوفه و القادسیه لعله هو الدیر المقصود و اسمه دیر سرجس و بکّس. هو دیر منسوب الی راهبین بنجران و هو دیر بین الکوفه و القادسیه علی وجه الارض و بینه و بین القادسیه میل و کان محفوفا بالکروم و الأشجار و الحانات و قد خرب و بطل و لم یبق منه الا خرابات علی ظهر الطریق یسمیها الناس قباب أبی نواس.
(أقول) و یوافق ذلک ما ذکر فی الروایه من أن جماعة الشمر باتوا یشربون الخمر و منطقه الکوفه و الحیره [التی تقع علی بعد 7 کم جنوبها] تعتبر مجمّعا للادیرة و من الأدیرة الواقعة بظاهر الکوفه: دیر عبدالمسیح و دیر الأعور.»(2)
در اولِ مسیرِ بردن خاندان عترت (علیهم السّلام) در راه از دیری گذشتند و این دیر حتما بین کوفه و قادسیه قرار داشت چنانکه بررسی خواهیم کرد. در معجم البلدان مطلبی را درباره تنها دیر واقع در این منطقه یافتم که بین کوفه و قادسیه وجود داشت و همان دیر مورد نظر است و اسم آن دیر سرجس و بکّس است.
این دیر منسوب به دو راهب نجرانی است. این دیر بین راه کوفه و قادسیه بود که از آنجا تا قادسیه یک مایل راه بود و اطراف آن را تاکستانها و درختان و میخانه ها وجود داشت و اکنون خراب و ویران شده است و ویرانه هایی بیش از آن باقی نمانده است که مردم آنجا را «قباب ابی نواس» می نامند.
و این موافق است با آنچه در روایات ذکر شده است که همراهان شمر در این منزلگاه به نوشیدن شراب پرداختند.
در منطقه کوفه و حیره [که در 7 کیلومتری جنوب آن قرار دارد.] دیرهایی وجود داشت و از دیرهای واقع در پشت کوفه دیر عبدالمسیح و دیرالاعور می باشد.
اتفاقاتی که در این منزلگاه افتاده است به دو وجه نقل شده است.
درباره حوادث رخ داده در این منزلگاه دو نقل در اغلب منابع ذکر شده است:
در نقلی از پدیدار شدن دستی یا قلمی و نوشتن شعری بدین مضمون خبر داده شده است: «أ ترجو أمة قتلت حسينا/ شفاعة جدّه يوم الحساب: آيا مردمى كه حسين را كشتند در روز قيامت از جدّش اميد شفاعت دارند؟»
در نقل دیگر ذکر شده است که بر روی سنگ دیوار کنیسه ای که در آن منزل نموده بودند نوشته شده بود: «أ ترجو أمة قتلت حسينا/ شفاعة جدّه يوم الحساب: آيا مردمى كه حسين را كشتند در روز قيامت از جدّش اميد شفاعت دارند؟»
مقتل الحسین خوارزمی، نفس المهموم، مناقب ابن شهرآشوب، تاریخ مدینة دمشق، مصائب الرأس الحسین، بحار الأنوار و اکثر منابع هر دو نقل را ذکر کرده اند.(3)
درباره نقل اول در مقتل الحسین خوارزمی آمده است:
«و بهذا الإسناد عن أبي عبد اللّه الحافظ أخبرنا أبو محمد عبد اللّه بن إسحاق البغوي ببغداد حدثنا أبو بكر بن أبي العوام حدثني أبي حدثني منصور بن عمار عن ابن لهيعة عن أبي قبيل قال: لما قتل الحسين (عليه السّلام) بعث برأسه الى يزيد فنزلوا أول مرحلة فجعلوا يشربون و يبتهجون بالرأس فخرجت عليهم كف من الحائط معها قلم من حديد فكتبت سطرا بدم:
أ ترجو أمّة قتلت حسينا شفاعة جدّه يوم الحساب»(4)
به این اسناد از ابوعبدالله حافظ از أبو محمد عبد اللّه بن إسحاق بغوي در بغداد، طبق خبر أبو بكر بن أبي العوام از پدرش از منصور بن عمار از ابن لهيعة از أبي قبيل نقل شده است:
هنگامی که حضرت امام حسین (علیه السّلام) را به شهادت رساندند سر مطهر حضرت را به نزد یزید فرستادند. در اولین منزلگاه که فرود آمدند به خوردن شراب و اهانت به سر پرداختند پس دستى از ديوار بيرون آمد و با قلمى آهنين با خون چنين نوشت:
«آيا مردمى كه حسين را كشتند، در روز قيامت از جدّش اميد شفاعت دارند؟»
نفس المهموم به نقل از تذكرة السبط، تاريخ خميس و سليمان بن يسار نقل دوم را چنین گزارش نموده است:
«و في تذكرة السبط قال ابن سيرين وجد حجر قبل مبعث النبي (صلى اللّه عليه و آله) بخمس مائة سنة عليه مكتوب بالسريانية فنقلوه بالعربية فإذا هو:
أ ترجو أمة قتلت حسينا
شفاعة جده يوم الحساب
و قال سليمان بن يسار وجد حجر عليه مكتوب:
لا بد أن ترد القيامة فاطمة
و قميصها بدم الحسين ملطخ
ويل لمن شفعاؤه خصماؤه
و الصور في يوم القيامة ينفخ
و عن تاريخ الخميس قال: فساروا إلى أن وصلوا إلى دير في الطريق فنزلوا ليقيلوا به فوجدوا مكتوبا إلى بعض جدرانه:
أ ترجو أمة قتلت حسينا
شفاعة جده يوم الحساب
فسألوا الراهب عن السطر و من كتبه فقال: إنه مكتوب هاهنا من قبل أن يبعث نبيكم بخمس مائة عام.(5)
«در «تذكره سبط» آمده است كه ابن سيرين گفته است سنگى يافتند كه در يكصد و پنجاه سال پيش از بعثت پيغمبر (صلی الله علیه و آله) به سريانى بر آن نقشى بوده است و به عربى چنين ترجمه شده است:
أ ترجو أمة قتلت حسيناً
شفاعة جدّه يوم الحساب
سليمان بن يسار گويد سنگى یافتند كه بر آن نوشته بود:
لا بد أن ترد القيامة فاطمة
و قميصها بدم الحسين ملطخ
ويل لمن شفعاؤه خصماؤه
و الصور في يوم القيامة ينفخ
حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در روز محشر با پيرهن خون آلود حضرت امام حسين (علیه السّلام) حاضر خواهد شد، هنگامی که در روز قیامت در صور دمیده شود واى بر آنان كه خصمشان شفيعان روز حشر باشند.
از «تاريخ خميس» نقل شده است: رفتند تا در ميان راه به ديرى رسيدند، در آنجا فرود آمدند تا نيمه روز استراحت كنند، ديدند در يكى از ديوارهاى آن نوشته است:
أ ترجو أمة قتلت حسيناً
شفاعة جدّه يوم الحساب
از راهب پرسيدند: چه كس اين سطر را نوشته است؟ گفت: صد و پنجاه سال پيش از بعثت پيغمبر (صلی الله علیه و آله) در اينجا نوشته بوده است.(6)
هر دو نقل در مناقب ابن شهرآشوب چنین گزارش شده است:
«دَلَائِلِ النُّبُوَّةِ عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْبَيْهَقِيِّ بِالْإِسْنَادِ إِلَى أَبِي قُبَيْلٍ وَ أَمَالِي أَبِي عَبْدِ اللَّهِ النَّيْسَابُورِيِّ أَيْضاً أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ وَ احْتُزَّ رَأْسُهُ قَعَدُوا فِي أَوَّلِ مَرْحَلَةٍ يَشْرَبُونَ النَّبِيذَ وَ يَتَحَيَّوْنَ بِالرَّأْسِ فَخَرَجَ عَلَيْهِمْ قَلَمٌ مِنْ حَدِيدٍ مِنْ حَائِطٍ فَكَتَبَ سَطْراً بِالدَّمِ
أَ تَرْجُو أَمَةٌ قَتَلَتْ حُسَيْناً
شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسَابِ
قَالَ فَهَرَبُوا وَ تَرَكُوا الرَّأْسَ ثُمَّ رَجَعُوا وَ فِي كِتَابِ ابْنِ بُطَّةَ أَنَّهُمْ وَجَدُوا ذَلِكَ مَكْتُوباً فِي كَنِيسَةٍ. وَ قَالَ أَنَسُ بْنُ مَالِكٍ احْتَفَرَ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ حُفْرَةً فَوُجِدَ فِيهَا لَوْحٌ مِنْ ذَهَبٍ فِيهِ مَكْتُوبٌ هَذَا الْبَيْتُ وَ بَعْدَهُ
فَقَدْ قَدِمُوا عَلَيْهِ بِحُكْمِ جَوْرٍ
فَخَالَفَ حُكْمُهُمْ حُكْمَ الْكِتَابِ
سَتَلْقَى يَا يَزِيدُ غَداً عَذَاباً
مِنَ الرَّحْمَنِ يَا لَكَ مِنْ عَذَابِ
فَسَأَلْنَاهُمْ مُنْذُ كَمْ هَذَا فِي كَنِيسَتِكُمْ فَقَالُوا قَبْلَ أَنْ يُبْعَثَ نَبِيُّكُمْ بِثَلَاثِمِائَةِ عَامٍ.»(7)
«صاحب کتاب مناقب از ابن ابی قبیل نقل می کند که گفت: هنگامی که حسین بن علی (علیهما السّلام) شهید شد و سر مقدسش براي یزید فرستاده شد، حاملان سر مبارك در اولین منزلگاه پیاده شدند و شروع به میگساري کردند. در اطراف آن سر جمع شدند و اظهار خوشحالی نمودند. ناگاه دستی از دیوار ظاهر گردید و با قلم آهنین این سطور را با خون نوشت:
آیا جا دارد امتی که حسین (علیه السّلام) را شهید نمودند، در روز قیامت امید شفاعت به جدش پیغمبر خدا داشته باشند؟
پس ترسیدند و سر را رها کردند و دوباره برگشتند و در کتاب ابن بطّه ذکر شده است که این نوشته مکتوب در کنیسه بوده است.
و انس بن مالک گفته است مردی از اهل نجران گودالی حفر کرد و لوحی از جنس طلا یافت که در روی آن این بیت نوشته شده بود:
پس با حکم ظالمانه ای در برابر او قرار گرفتند که مخالف حکم کتاب خدا بود.
پس ای یزید، به زودی از جانب خداوند رحمان خواهی چشید که وای بر تو از آن عذاب.
از آنان پرسیدیم از چه زمانی این لوح در کنیسه وجود داشته است؟ گفتند سیصد سال پیش از بعثت پیامبر شما.»
نوحه ملائکه و جنیان در سوگ حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام)
برخی از مقاتل و کتب تاریخی از شنیدن نوحه و ناله جنیان در سوگ حضرت امام حسین (علیه السّلام) در مناطق مختلف از جمله منزلگاههای به سمت شام و به خصوص منزلگاه اول و وادی النخله و بر سر مرقد مطهر حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و در کوفه مطالبی را نقل نموده اند که این نقل قولها در بحارالانوار و نفس المهموم ذکر شده است.(8)
«ثُمَّ أَمَرَ بِالسَّبَايَا وَ رَأْسِ الْحُسَيْنِ فَحُمِلُوا إِلَى الشَّامِ فَلَقَدْ حَدَّثَنِي جَمَاعَةٌ كَانُوا خَرَجُوا فِي تِلْكَ الصُّحْبَةِ أَنَّهُمْ كَانُوا يَسْمَعُونَ بِاللَّيَالِي نَوْحَ الْجِنِّ عَلَى الْحُسَيْنِ (ع) إِلَى الصَّبَاح.»(9)
«ابن زياد (لعنه الله علیه) دستور داد اسيران را با سر مطهر حضرت امام حسين (علیه السّلام) را به شام ببرند. جمعى كه با سر مطهر به سمت شام رفته بودند نقل کرده اند كه شبها تا صبح نوحه جنیان را بر حسين مي شنيدند.»(10)
مناقب آل أبي طالب عليهم السلام از قول طبری درباره نوحه ملائکه بر حضرت امام حسین (علیه السّلام) در منزلگاه اول چنین آورده است:
«قال الطبري: و سمع نوح الملائكة في أول منزل نزلوا قاصدين إلى الشام
أيها القاتلون جهلا حسينا أبشروا بالعذاب و التنكيل
كل أهل السماء يدعو عليكم من نبي و مرسل و قبيل
قد لعنتم على لسان ابن داود و موسى و صاحب الإنجيل»
«طبری می گوید: نوحه ملائکه در منزلگاه اول قاصدان سرها به شام چنین شنیده شد:
اي کشندگانی که حسین را از روي جهالت کشتید، شما را به عذاب و شکنجه مژده باد.
همه اهل آسمان از جمله نبی و پیامبران مرسل و دیگران بر شما نفرین می کنند.
حقا که شما به زبان حضرت داود و موسی و صاحب انجیل (علیهم السّلام) مورد لعن قرار گرفتید.»
منزلگاه قادسیه
در اخبار دول قرمانی درباره منزلگاه قادسیه آمده است:
«تدل الروایات أن رکب السبایا مرّ بعد ذلک علی القادسیه قبل التوجه شمالا و هی بلدة بقرب الکوفه علی الطریق الحاج و کانت فیها وقعه القادسیة.
و تبعد عن الکوفه الی الجنوب نحو 15 فرسخا [80 کم] و فی لسان العرب: القادسیة قریة بین الکوفه و عذیب. و هناک بلدة أخری باسم القادسیه من نواحی دجیل بقرب سامراء یعمل فیها الزجاج و لیست هی المقصودة.
و اذا صحّ أن السبایا مرّوا من القادسیة (الاولی) فیکونوا قد سایروا نهر الفرات الی الجنوب قلیلا حتی وصلوا القادسیة ثمّ اتخذوا طریقا صحراویا دائریا الی الشمال یبعدهم عن أعین الناس أول انفصالهم عن الکوفه.»(12)
«روایات دال بر این است که حرکت کاروان، بعد از آن به قادسیه رسید قبل از اینکه متوجه (شمال یا چپِ آنجا) بشوند و قادسیه نزدیک کوفه است و بر سر راه حاجیان قرار دارد. و در آنجا واقعه قادسیه رخ داده است.
پانزده فرسخ [80 کیلومتر] به سمت جنوب با کوفه فاصله دارد. و در لسان العرب ذکر شده است قادسیه بین کوفه و عذیب واقع شده است.
و آنجا شهر دیگری به نام قادسیه وجود دارد که از نواحی دجیل است و نزدیک سامرا است و در آن شهر شیشه تولید می کنند که آن شهر مقصود نیست.
و اگر صحيح باشد و کاروان از قادسيه (اول) گذشته باشد آنگاه رود فرات را به سمت جنوب پيمودند تا به قادسیه رسیدند. سپس مسیر بیابانی را به سمت شمال انتخاب نمودند تا از انظار مردم به دور باشد.»
درباره وقایع رخ داده در منزلگاه قادسیه تنها چنین نقلی در مقاتل و کتب تاریخی وجود دارد:
«قال ابومخنف فلما نزلوا القادسیه انشأت ام کلثوم:
ماتت رجالی و أفنی الدهر ساداتی و زادنی حسرات بعد لوعات
صال اللئام علینا بعدما علموا انا بنات رسول بالهدی آت
یسیرونا علی الأقتاب عاریه کأننا بینهم بعض الغنیمات
أعزز علیک رسول الله ما صنعوا بأهل بیتک یا نور البریات
کفرتم برسول الله ویلکم ایدیکم من سلوک فی الضلالات
ففزعوا من ذلک المنزل و ترکوا الطریق خوفا من قبائل العرب ان یخرجوا علیهم و یأخذوا الرأس و کلما وصلوا الی قبیله طلبوا منهم العلوفه.»(13)
«ابومخنف نقل می کند: هنگامی که به قادسیه رسیدند حضرت زینب (سلام الله علیها) چنین فرمودند:
مردانم كشته شدند و روزگار، بزرگانم را به كام مرگ كشيد و پيوسته حسرتها و اندوههاي مرا افزونتر مي گرداند.
لئیمان بر ما حمله کردند در حالی که می دانستند ما دختران رسولی هستیم که برای هدایت آمد.
ما را بر شتران بي محمل سوار كردند چنان كه گويا ما در ميان آنها غنيمت جنگي هستيم. اي رسول خدا ، بر تو دشوار است كه مي بيني با ما اين گونه رفتار ميكنند.
پس در آن منزلگاه ترسیدند و راه اصلی را از ترس اینکه قبائل عرب بر آنها حمله کنند و سر مطهر را بگیرند؛ ترک کردند. هرگاه به قبیله ای می رسیدند از آنها درخواست علوفه می کردند.»
منزلگاه قصر بنی مقاتل
در کتاب دمعه الساکبه و معالي السّبطين درباره واقعه جا ماندن حضرت سکینه (سلام الله علیها) دختر نازنین حضرت امام حسین (علیه السّلام) در منزلگاه قصر بنی مقاتل سخن رفته است. که در این مجال هر دو نقل ذکر می شود:
«لما رحلوا بالسبايا و الرؤوس إلى دمشق و عدل بهم بطريق إلى قصر بني مقاتل و كان ذلك اليوم يوما شديد الحرّ و كانت القربة التي معهم نزفت و أريق مائها، فاشتدّ بهم العطش و أمر ابن سعد لعنه اللّه عدّة من قومه في طلب الماء و أمر بفسطاط فضرب على أربعين ذراعا فجلس هو و أصحابه لعنهم اللّه و رموا بالسبايا و الأطفال على وجه الأرض تصهرهم الشمس فأتت زينب عليها السلام إلى ظلّ جمل هناك و في حضنها علي بن الحسين عليهما السلام و قد أشرف على الهلاك من شدّة العطش و بيدها مروحة تروحه بها من الحرّ و هي تقول: يعزّ عليّ أن أراك بهذا الحال يابن أخي ثم ذهبت سكينة إلى شجرة هناك و عملت لها وسادة من التراب و نامت عليها، فما كان إلاّ قليل و إذا القوم قد رحلوا قال: و كان عديلتها على الجمل اختها فاطمة الصّغرى، فقالت للحادي: أين اختي سكينة؟ و اللّه لا أركب حتى تأتي بأختي، فقال لها: و أين هي؟ قالت: لا أدري أين ذهبت، فصاح السّائق اللّعين بأعلى صوته: هلمّي و اركبي مع النساء يا سكينة، فلم تنتبه من التعب و بقيت نائمة فلمّا أضر بها الحرّ انتبهت و جعلت تمشي خلفهم و تصيح: أخيّة يا فاطمة ألست عديلتك في المحمل و أنت على الجمل و أنا حافية فعطفت عليها أختها و قالت للحادي: و اللّه لئن لم تأتني بأختي لأرم بنفسي عن هذا الجمل و أطالبك بدمي عند جدي رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يوم القيامة. فقال لها: من تكون اختك؟ قالت: سكينة التي كان يحبّها الحسين عليه السلام حبّا شديدا. قال: التي كان يقول فيها: لعمرك إنّني لأحبّ دارا تحل بها سكينة و الرباب. قالت: نعم، فرّق لها الحادي و أركبها مع أختها:
رقّ لها الشامت ممّا بها ما حال من رقّ لها الشامت»(14)
هنگامی خاندان عترت (علیهم السّلام) و سرهای مطهر را به سوی دمشق روانه کردند و راه را به سمت قصر بنی مقاتل کج نمودند، آن روز، روز بسیار گرمی بود و آب مَشکی که به همراه داشتند؛ چکه کرد و ریخت و خالی شد. عطش بر آنها غلبه کرد. ابن سعد (لعنه الله علیه) به عده ای از افراد گروه دستور داد به جستجوی آب بروند و دستور داد که خیمه ای به اندازه چهل ذراع برپا کردند و او و یارانش (لعنه الله علیهم) در آنجا نشستند و اسیران و کودکان را بر روی زمین داغ رها کردند تا آفتاب آنان را بسوزاند.
حضرت زینب (علیها السّلام) به زیر سایه شتری که آنجا بود رفتند. در حالی که حضرت امام علی بن الحسین (علیه السّلام) را در آغوش گرفته بودند و در دست خود بادبزنی داشتند که حضرت سجاد (علیه السّلام) را باد می زدند و نزدیک بود که حضرت سجاد (علیه السّلام) از شدت عطش شهید شوند.
حضرت زینب (علیها السّلام) می فرمودند: ای پسر برادرم بر من سخت است که ترا در چنین حالی ببینم. سپس حضرت سکینه (علیها السّلام) به زیر سایه درختی که آنجا بود رفت و بالشی از خاک برای خود درست کرد و بر آن به خواب رفت و اندکی نگذشت که کاروان حرکت کرد.
گوید: همنشین او در کجاوه حضرت فاطمه صغری (سلام الله علیها) خواهرش بود. به ساربان می گفت: خواهرم سکینه کجاست؟ به خدا سوار نمی شوم تا خواهرم بیاید. ساربان به او می گوید: خواهرت کجاست؟ جواب می دهد: نمی دانم کجا رفته است پس ساربان لعین با صدای بلند فریاد می زند: ای سکینه، بیا و با زنان دیگر سوار شو. حضرت سکینه (علیها السّلام) از خستگی متوجه نشد و در خواب بود.
پس هنگامی که دمای هوا بیشتر شد و گرما اذیتش از خواب بیدار شد و شروع کرد به دویدن به سوی کاروان کرد و فریاد می زد: ای خواهرم فاطمه، آیا من همنشین تو در محمل نبودم و اکنون بر شتر سوار هستی و من پابرهنه هستم. خواهرش متوجه او شد و روی به ساربان کرد و گفت: به خدا سوگند اگر خواهرم را نزد من نیاوری خودم را از این شتر پایین می اندازم و جدم رسول الله (صلی الله علیه و آله) در روز قیامت خونخواه من خواهد بود. ساربان به او گفت خواهرت کیست؟ فرمود سکینه که حسین (علیه السّلام) او را بسیار دوست می داشت. ساربان گفت: همان که اباعبدالله علیه السلام درباره او میگفت خانه ای را که در آن سکینه و رباب باشد، دوست دارم. حضرت فاطمه صغری (سلام الله علیها) فرمودند: بله.
پس به حال سکینه رقت آورد و او را با خواهرش سوار کرد.
شماتت کننده(ساربان) برحال او دلسوزی کرد و چه حالی دارد کسی که شماتت کننده برای او دلسوزی کند.
در معالي السّبطين درباره واقعه جا ماندن حضرت سکینه (سلام الله علیها) دختر نازنین حضرت امام حسین (علیه السّلام) از کاروان چنین نقل شده است:
«أقول: قد عثرت على رواية في كتاب مصباح الحرمين، فأحببت إيراده و هي هذه:
أنّ ليلة من اللّيالي بينما القوم يسيرون في دجى اللّيل أخذت سكينة بالبكاء لأنّها ذكرت أيّام أبيها و ما عليه من العزّ و الإكرام. ثمّ رأت نفسها ذليلة بعد أن كانت أيّام أبيها عزيزة [و] اشتدّ بكاؤها. فقال لها الحادي: اسكتي يا جارية فقد أذيتني ببكائك.
فما سكتت بل غلب عليها الحزن و البكاء و أنّت أنّة موجعة و زفرت زفرة كادت روحها أن تطلع. فقال الحادي: اسكتي يا بنت الخارجيّ فقالت سكينة: وا أسفاه عليك، يا أباه قتلوك ظلما و عدوانا و سمّوك بالخارجيّ.
فغضب اللّعين من قولها و أخذ بيدها و جذبها و رمى بها على الأرض فلمّا سقطت غشي عليها. فما أفاقت إلاّ و القوم قد مضوا. فقامت و جعلت تمشي حافية في سواد اللّيل تارة تقوم و تارة تقعد و تارة تستغيث باللّه و تارة بأبيها و اخرى تنادي عمّتها و تقول: أبتاه، مضيت عنّي و خلفتني وحيدة غريبة فإلى من ألتجئ و بمن ألوذ في ظلمة هذه اللّيلة في هذه البيداء؟ فركضت ساعة من اللّيل في غاية الوحشة فلم تر أثرا من القافلة.
فخرّت مغشيّة فعند ذلك اقتلع الرّمح الّذي كان عليه رأس الحسين (عليه السّلام) من يد حامله و انشقّت الأرض و نزل الرّمح في الأرض إلى نصفه و ثبت فيها كالمسمار في الحائط و كلّما اجتهد الحامل أن يقلع الرّمح و يخرجه من الأرض لم يتمكّن و لم يستطع و اجتمع خلق كثير و كلّما اجتهدوا لم يستطيعوا. فأخبروا بذلك عمر بن سعد (لعنه اللّه) فقال: اسألوا عليّ بن الحسين عن ذلك و ارجعوا إليه. فلمّا سألوا الإمام قال عليه السّلام: قولوا لعمّتي زينب تتفقّد الأطفال فلربّما قد ضاع منهم طفل. فلمّا قيل لزينب الكبرى عليها السّلام جعلت تتفقّد الأطفال و تنادي كلّ واحد منهم باسمه فلمّا نادت: بنيّة سكينة فلم تجبها فرمت زينب بنفسها من على ظهر النّاقة و جعلت تنادي: وا غربتاه، وا ضيعتاه، وا رجالاه، وا حسيناه، بنيّه سكينة في أيّ أرض طرحوك و في أيّ واد ضيعوك.
فرجعت إلى وراء القافلة و هي تعدو في البراري حافية و الشّوك تدخل في رجليها و تصرخ و تنادي: و إذا بسواد قد ظهر فمشت نحوه لتسأله فإذا هي امرأة جالسة و في حجرها رأس اليتيمة و هي تبكي. فقالت الحوراء زينب: يا هذي، من أنت الّتي تتعطفين على اليتامى. قالت: بنية زينب، أنا امّك فاطمة الزّهراء أظننت إنّي أغفل عن أيتام ولدي.»(15)
«در کتاب مصباح الحرمین روایتی را دیدم جا دارد که آن را در این جا ذکر می کنم. و آن این روایت است: شبی از شبها که کاروان به سمت شام می رفت، سکینه بنت الحسین (علیه السّلام) شروع کرد به گریه کردن به یاد آن روزهایی افتاد که در سایه پدر بزرگوارش چه عزت و احترامی داشتند و حالا خود را در میان دشمنان بی رحم، خوار و اسیر می دید لحظه به لحظه بر شدت گریه اش افزوده می شد به قدری که دیگر توانایی حرکت کردن نداشت. یکی از افراد سپاه که شتربان بود به سکینه بنت الحسین (علیهما السّلام) گفت: ساکت باش ای کنیز، از گریه هایت خسته شده ام.
حضرت سکینه (علیها السّلام) نه تنها ساکت نشد بلکه غم و اندوه بر او بیشتر غلبه کرد و آه و ناله دردناکی کشید به طوری که از شدت اندوه نزدیک بود جان بدهد. شتربان به او گفت ساکت شو ای دختر خارجی. حضرت سکنیه سلام الله علیها در جواب او گفت: وا اسفا، پدرجان ترا مظلومانه کشتند و تو را خارجی هم نامیده اند. آن ملعون از سخنان حضرت سکینه (علیها السّلام) خشمگین شد و دستش را گرفت و او را کشید تا که روی زمین افتاد و از هوش رفت. وقتی که به هوش آمد خود را در آن تاریکی بیابان تنها دید و قافله رفته بود.
پس از جای بلند شد و شروع به حرکت در آن تاریکی شب با پای برهنه کرد. گاهی میایستاد و گاهی مینشست و گاهی به خدا و گاهی به پدر استغاثه میکرد و گاهی عمه را صدا میکرد و می گفت: ای پدر، مرا رها کردی و مرا تنها و غریب گذاشتی؟ به که پناه ببرم؟ و در این تاریکی شب در این بیابان به که پناه ببرم؟ ساعتی در تاریکی شب در نهایت وحشت در بیابان می دوید ولی از کاروان اثری نمی دید. از شدت خستگی روی زمین افتاد و از حال رفت.
در این هنگام نیزه ای که حامل سر حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) بود از دست نیزه دار کنده شد و زمین را شکافت و نیزه تا نیمه وارد زمین شد و مانند میخ بر دیوار در زمین ثابت شد، نیزه دار هر کار کرد که نیزه را بکند و آنرا از زمین خارج کند نتوانست، نیزه بیرون نمی آمد و مثل میخ محکم در زمین مانده بود. افراد دیگر سپاه آمدند و هر چه تلاش کردند تا نیزه را از زمین بیرون بیاورند نتوانستند آن را بیرون بیاورند. به ابن سعد (لعنه الله علیه) خبر دادند. ابن سعد ملعون به افرادش گفت: بروید نزد علی بن الحسین (علیه السّلام) و علت را از او بپرسید.
وقتی موضوع را به آن حضرت گفتند آن حضرت فرمودند: به عمه ام زینب بگویید ببیند کسی از بچه ها گم نشده است؟ شاید یکی از بچهها گم شده باشد وقتی به حضرت زینب (علیها السّلام) گفتند، ایشان یکایک بچه ها را به نامشان صدا زد تا به حضرت سکینه (علیها السّلام) رسید صدا زد دخترم سکینه (علیها السّلام) و پاسخی نشنید متوجه شد سکینه (علیها السّلام) در میان قافله نیست. فهمید او در بیابان گم شده است. حضرت زینب (علیها السّلام) بی اختیار خود را از شتر روی زمین انداخت.
شروع کرد به شیون و زاری صدا می زد: واغربتاه، واحسیناه، دیگر مردی برای ما باقی نگذاشتند تا برود حضرت سکینه (علیها السّلام) را بیابد. سکینه جان در کدام مکان ترا جا گذاشتند و در کدام وادی ترا رها کردند.
حضرت زینب (علیها السّلام) ناچار شد که خودشان بروند و حضرت سکینه (علیها السّلام) را در آن بیابان بیابند و با آن حال ناتوانشان به این سوی و آن سوی می گشتند و صدا می زدند: سکینه جان کجایی؟ با پای برهنه روی خار بیابانها می دویدند تا اینکه سیاهی دیدند به طرف آن سیاهی رفتند تا از او بپرسند بانویی نشسته بود و در آغوش او سر یتیمی بود که گریه می کرد. حضرت زینب حوارء (علیها السّلام) گفتند: آه تو کی هستی که با یتیمان همدردی می کنی؟ گفت: دخترم زینب، من مادرت فاطمه الزهرا هستم. فکر کردی از یتیمان پسرم غافل هستم؟
منزلگاههای حصّاصه، قصر ابن هبیره و مسکن
در مقاتل و کتب تاریخی سپس از گذشتن کاروان خاندان عترت (علیهم السّلام) از شرق حصّاصه، قصر ابن هبیره و مسکن سخن رفته است.
در معجم البلدان موقعیت جغرافیایی این حصّاصه چنین گزارش شده است:
« الحَصَّاصَةُ بالفتح و تشديد ثانيه هو من الحصّ و هو ذهاب الشعر عن الرأس و النبت عن الأرض. و هي من قرى السواد قرب قصر ابن هبيرة من أعمال الكوفة.»(16)
الحصاصة با فتح حرف اول و تشدید حرف دوم کلمه از الحصّ مشتق شده است و آن رستنگاه موی از سر یا روییدن از زمین است و آن روستایی از روستاهای میان کوفه و بصره نزدیک قصر این هبیره از توابع کوفه است.
موسوعه کربلا به نقل از تقویم البلدان لأبی الفداء، صفحه 300 قصر ابن هبیرة را چنین معرفی می نماید:
«مدینه قریبة من عمود نهر الفرات و یطلع الیها من الفرات أنهار متفرقة و کربلاء محاذیة لقصر ابن هبیرة من الغرب فی البریة و فیها قصر بناه یزید بن عمر بن هبیرة الفرازی والی العراق فی أیام مروان الحمار و هی بالقرب من جسر سورا من نواحی بابل القدیم.
قال فی (العزیزی): و من قصر ابن هیبرة الی عمود الفرات الأعظم فرسخان.
و قال یاقوت فی معجم البلدان: لما ولی یزید بن عمر بن هبیره العراق من قبل مروان بن محمّد بن مروان بنی قصرة المعروف بقصر ابن هبیرة بالقرب من جسر سورا و سمّاه و فیه عدة حمامات.»(17)
[قصر ابن هبیرة] شهری در نزدیک رود فرات می باشد که به سمت آنجا رودهای کوچکی از انشعابات فرات جاری است و کربلا با قصر ابن هبیره از غرب بیابان مجاور است و در آنجا قصری است که یزید بن عمر بن هبیرة افرازی والی عراق در زمان مروان حمار آن را بنا کرده است و این شهر نزدیک به پل سورا از نواحی بابل قدیم است.
در العزیزی گفته شده است: و از قصره ابن هبیره تا شاخه اصلی فرات دو فرسخ است.
یاقوت در معجم البلدان گفته است: هنگامی که یزید بن عمر بن هبیره از جانب مروان بن محمد بن مروان والی عراق شد، قصری معروف به قصر ابن هبیره را نزدیک پل سورا بنا نهاد و آن را چنین نامید و تعدادی گرمابه در آن است.
موسوعه کربلا به نقل از معجم البلدان الیاقوت الحموی «مسکن» را چنین معرفی می نماید:
«هو موضع قریب من «أوانا» علی نهر دجیل عند دیر الجاثلیق و أنها تبعد عن بغداد 70 کم شمالا و قد کان فیها معسکر الإمام الحسن (علیه السّلام) لمواجهه جیش معاویة و فیها التقی الجیشان و حصل الصلح.»(18)
آنجا محلی است نزدیک «أوانا» در کنار نهر دجیل نزدیک دیر جاثلیق و از بغداد هفتاد کیلومتر به سمت شمال واقع شده است و لشکر امام حسن (علیه السّلام) برای رویارویی با لشکر معاویه در آنجا بودند و دو لشکر آنجا با هم برخورد کردند و صلح شد.
در نقلی از ابومخنف درباره عبور خاندان عترت (علیهم السّلام) از منزلگاههای شرق حصاصه و خارج از شهر الأنبار چنین گزارش شده است:
«قال ابومخنف: و أخذوا الرأس و ساروا علی شرقی الحصّاصه [قریة من توابع الکوفه قرب قصر ابن هبیرة] و خارج الأنبار و إذا بهاتف بهتف علی یمین الطریق یُسمع صوته و لایُری شخصه و هو یقول:
ماذا تقولون إن قال النبی لکم
ماذا فعلتم و أنتم آخر الاممِ
بعترتی و بأهلی بعد منقلبی
منهم أساری و منهم ضرِّجوا بدم
ماکان هذا جزائی إذ نصحت لکم
ثم مرّوا بجرایا ثم وصلوا مسکِن قبل أن یعبروا تکریت.
و فی مخطوطة (مصرع الحسین) مکتبه الأسد، صفحه 38 قال ابومخنف: و ساروا خارج الأنبار و کتبوا الی صاحب تکریت.»(19)
ابومخنف گوید: و سرهای مطهر را گرفتند و از شرق الحصّاصه گذشتند[دهی از توابع کوفه و نزدیک قصر این هبیره] و بیرون الانبار و در سمت راست جاده هاتفی بانگ می زد صدایش شنیده می شد ولی شخصی دیده نمی شد و می گفت:
به پیامبر (صلی الله علیه و آله) چه می گویید اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله) به شما بگوید: در حالی که شما آخرین امت هستید چه جرمی را در حق عترت و خانواده ام بعد از من مرتکب شدید؟ برخی را اسیر و برخی را به خاک خون کشیدید و این ادای مزد رسالت که از شما خواسته بودم؛ نبود.
سپس از جرایا گذشتند قبل عبور از تکریت از مسکن گذشتند.
در کتاب خطی «مصرع الحسین» مکتبه الأسد، صفحه 38 از ابومخنف نقل شده است از الأنبار خارج شدند و به حاکم تکریت نامه نوشتند.
منزلگاه تکریت
در معجم البلدان یاقوت حموی شرح مفصلی درباره شهر تکریت آمده است که در اینجا قسمتی از آن ذکر می شود:
«بفتح التاء و العامة يكسرونها: بلدة مشهورة بين بغداد و الموصل و هي إلى بغداد أقرب، بينها و بين بغداد ثلاثون فرسخا و لها قلعة حصينة في طرفها الأعلى راكبة على دجلة و هي غربي دجلة و في كتاب الملحمة المنسوب إلى بطليموس: مدينة تكريت طولها ثمان و تسعون درجة و أربعون دقيقة و عرضها سبع و ثلاثون درجة و ثلاث دقائق... و كان أول من بنى هذه القلعة سابور بن أردشير ابن بابك لما نزل الهد و هو بلد قديم مقابل تكريت في البرّيّة... و قيل: سمّيت بتكريت بنت وائل و حدثني العباس بن يحيى التكريتي و هو معروف بالعلم و الفضل في الموصل قال: مستفيض عند المحصلين بتكريت أن بعض ملوك الفرس أول ما بنى قلعة تكريت على حجر عظيم من جصّ و حصى. كان بارزا في وسط دجلة و لم يكن هناك بناء غيره بالقلعة و جعل بها مسالح و عيونا و ربايا تكون بينهم و بين الروم لئلا يدهمهم من جهتهم أمر فجأة...»(20)
به فتح تاء ولیکن عامه با کسره تلفظ می کنند. شهر مشهوری بین بغداد و موصل و البته نزدیکتر به بغداد است. بین تکریت تا بغداد سی فرسخ می باشد. و در آنجا قلعه مستحکم با دیوارهای بلندی است که از سمت بلند آن بر رود دجله مشرف است که در غرب دجله قرارگرفته است. در كتاب «الملحمة» منسوب به بطلیموس موقعیت تکریت در طول نود و هشت درجه و چهل دقیقه و در عرض سی و هفت درجه و سه دقیقه ذکر شده است...
اولین بار قلعه را سابور بن اردشیر بن بابک هنگامی که در شهر الهد استقرار پیدا کرد؛ ساخت. این قلعه در شهر قدیمی در بیابانی مقابل تکریت قرار دارد.
گفته شده است که نام تکریت را دختر وائل نامگذاری کرده است و عباس بن یحیی تکریتی برای من نقل کرده است که او به علم و فضل در موصل مشهور بود. گوید: بررسی برخی محققان درباره تکریت نشان می دهد که پادشاهان ایرانی اولین بار قلعه تکریت را بر روی تخته سنگ بزرگی از آهک و سنگریزه بنا کردند که بر روی دجله کاملا بارز و مشهود بود و غیر از این قلعه بنای دیگری وجود نداشت. در آن قلعه برج دیده بانی و نگهبانان و جاسوسانی را بین آنها و رومیان گماشت تا رومیان به یکباره به سوی آنان حمله نکنند.
در موسوعه کربلا به نقل از تقویم البلدان از ابی الفداء درباره این شهر چنین آمده است:
«تکریت مدینة علی غربی دجلة فی برّ الموصل و بینهما ستة أیام.
قال ابن حوقل: و قرب تکریت یشتق نهر الدّجیل الذی یسقی سواد سامراء الی قرب بغداد.»(21)
تکریت شهری است واقع در غرب دجله مجاور بیابان موصل و بین آنها شش روز فاصله است. ابن حوقل گفته است: در نزدیکی تکریت رود دجیل مشتق می شود که روستاهای سامرا را تا نزدیکیهای بغداد آبیاری می کند.
در وسیله الدارین و الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة درباره عبور کاروان سرهای مطهر شهدای دشت کربلا (علیهم السّلام) از شرق حصّاصه تا تکریت چنین گزارش آمده است:
«ثم قال أبو مخنف: و ساروا بالرّؤوس إلى شرقي الحصّاصة (قریة من توابع الکوفه قرب قصر هبیرة) و عبروا تكريت و كتبوا إلى عامله فنشرت و البوقات فضربت و المدينة فزينت و جاء النّاس من كلّ جانب و مكان ثم خرج الوالي فتلقاهم و كان كلّ من سألهم قالوا هذا رأس خارجي خرج على يزيد فقتله ابن زياد فقال لهم رجل نصراني أيا قوم إنّي كنت بالكوفة و قد قدم هذا الرأس و ليس هو رأس خارجي بل هو رأس الحسين ابن فاطمه فلما سمعوا ذلك ضربوا النواقيس اعظاما له و قالوا: إنّا برئنا ممن قتلوا ابن بنت نبيّهم فبلغهم ذلك فلم يدخلوها. ثم دخلوا من تكريت و أخذوا على طریق البر.» (22)
«ابومخنف می گوید: سرهای مطهر را به سوی شرق حصاصه (روستایی از توابع کوفه نزدیک قصر هبیرة) بردند و از تکریت عبور دادند و به حاکم تکریت نامه نوشتند و ارسال کردند و شیپور زدند و شهر را آراستند و مردم اطراف نیز آمدند سپس والی آمد و با آنها دیدار کرد و هر کسی که از آنان می پرسید؛ جواب می دادند این سر فرد خارجی است که بر یزید خروج کرد و ابن زیاد او را کشت. مرد نصرانی به آنان گفت: ای مردم، من در کوفه بودم و این سر را آوردند. این سر، سر فرد خارجی نیست بلکه سر حسین بن فاطمه است. هنگامی که مردم آن شهر این را شنیدند ناقوسها را جهت تکریم و بزرگداشت نواختند و گفتند: ما از کسانی که سبط پیامبران خود را می کشند بیزار هستیم.
به حاملان سر خبر رسید و آنان وارد شهر نشدند. از تکریت راه بیابان در پیش گرفتند.
در الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة درباره عبور خاندان عترت (علیهم السّلام) از شرق حصّاصه تا تکریت چنین گزارش آمده است:
«ثم رحلوا من تكريت و أخذوا على البريّة ثم على الأعمى ثم على دير عروة ثم على صلينا ثم على وادي النخلة فنزلوا فيها ليلا و باتوا.»(23)
سپس از تکریت عبور کردند و راه بیابان در پیش گرفتند و سپس از الأعمی، دیر عروة و صلینا گذشتند و شب هنگام در وادی النخله فرود آمدند و شب را آنجا ماندند.
در کتاب موکب الاباء درباره گذشتن کاروان از منزلگاه تکریت چنین گزارش نموده است:
«فلما وصلوا الی تکریت نشرت الأعلام و خرج الناس بالفرح و السرور فقالت النصاری للجیش إنا براء مما تصنعون أیها الظالمون فأنکم قتلتم ابن بنت نبیکم و جعلتم اهل بیته أساری.»(24)
«هنگامی که به تکریت رسیدند اعلام عمومی نمودند و مردم با سرور و شادی خارج شدند و یک نصرانی به لشکر گفت: همانا ما از آنچه شما روا داشتید، ای ظالمان بیزاریم. شما سبط پیامبر خود را کشتید و اهل بیت او را اسیر نموده اید.»
در المنتخب طریحی آمده است:
«قال: فلما وصلوا إلى تكريت أنفذوا إلى صاحب البلد أن تلقانا فإن معنا رأس الحسين و سباياه فلما أخبرهم الرسول بذلك نشرت الأعلام و خرجت الغلمة يتلقونهم، فقالت النصارى: ما هذا؟ فقالوا: رأس الحسين، فقالوا: هذا رأس ابن بنت نبيكم؟ قالوا: نعم، قال: فعظم ذلك عليهم و صعدوا إلى بيعهم و ضربوا النواقيس تعظيما للّه رب العالمين و قالوا: اللّهمّ إنّا إليك براء مما صنع هؤلاء الظالمون.
قال: فلما رحلوا من تكريت و أتوا على وادي النخلة سمعوا بكاء الجن و هن يلطمن الخدود على وجوههن و يقلن:
مسح النّبيّ جبينه فله بريق في الخدود أبواه من عليا قريش جدّه خير الجدود
و أخرى تقول:
ألا يا عين جودي فوق خدّي فمن يبكي على الشهداء بعدي
عـلـى رهـط تقودهم المنايا إلـى مـتكـبّـر في الملك عبد»(25)
«گفت: هنگامی که به تکریت رسیدند به حاکم شهر، آماده باش دادند که به دیدار ما بیا که رأس حسین و اسیران همراه ما می باشند. هنگامی که فرستاده این خبر را به آنها داد پرچمها برافراشته شد و غلامان بیرون رفتند تا آنها را ملاقات کنند.
مسیحیان آنجا پرسیدند این کیست؟ گفتند: این راس حسین است. مسیحیان گفتند: این رأس پسر دختر پیامبر شما است؟ حاملان راس شریف گفتند: بله. در خبر آمده است این امر بر مسیحیان سنگین آمد و ناقوسها را به اکرام و بزرگداشت خداوند عالمیان به صدا درآوردند و گفتند: خدایا ما در نزد تو از کاری که این ظالمان انجام دادند برائت میجوییم.
گفت: هنگامی که از تکریت رفتند و به محل وادی النخلة رسیدند در آنجا صدای گریه اجنه را شنیدند درحالی که به صورت لطم می زدند و می گفتند: پیامبر پیشانی حسین (علیه السّلام) را پاک کرده و برروی گونه ها درخشندگی داشت. (استعاره به اینکه الان پیشانی شکاف برداشته و به خون آغشته است و گونه ها غبار آلود و خاکی هستند. پدرانش از بالاترین پدران قریش و جد بزرگوارش بهترین جد بود.
و دیگری می گفت:
ای چشم برروی گونه هایم با سخاوت گریان شو که بعد از من چه کسی بر شهیدان گریه می کند.
بر گروه مردانی که اجل و تقدير آنها را به سوی متکبری پیش می برد که در سلطنت خود نیز غلام و عبد است.»
پی نوشتها
(1)موکب الإباء من کربلاء الی الکوفه الی الشام، صفحه65
(2) موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 339
(3)مصائب الرأس الحسین، 118- 117 هر دو نقل - مقتل الحسين(ع) خوارزمي، جلد2، صفحه106- 105 - تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل أو اجتاز بنواحیها من واردیها و أهلها، جلد۱۴، صفحه۲۴۲ - مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، جلد4، صفحه 62 - بحار الأنوار، جلد 45، صفحه 306
(4)مقتل الحسين(ع) خوارزمي، جلد2، صفحه 106- 105
(5)نفس المهموم، صفحه 385
(6) در كربلا چه گذشت، صفحه 544
(7)مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، جلد4، صفحه 62 - بحار الأنوار، جلد 45، صفحه 306
(8) نفس المهموم، صفحه451 – 395
(9) الأمالي(صدوق)، صفحه 166 - بحار الأنوار، جلد 45، صفحه 155
(10) ترجمه الأمالي (صدوق)، صفحه 166
(11)مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، جلد 4، صفحه 63
(12) موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 329 – 328
(13)وسیله الدارین، صفحه 370 - موکب الإباء من کربلاء الی الکوفه الی الشام، صفحه 67
(14)الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة، جلد۵، صفحه ۷۶ - معالي السّبطين، صفحه 553 – 552
(15)معالي السّبطين، صفحه 554 – 553
(16)معجم البلدان، جلد2، صفحه 263
(17)موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 340
(18) موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 340
(19)موکب الإباء من کربلاء الی الکوفه الی الشام، صفحه 69 – 68 - موسوعه کربلا، جلد2، صفحه367
(20) معجم البلدان، جلد2، صفحه 39
(21) موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 341 - 340
(22) وسیله الدارین، صفحه 370 - الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة، جلد۵، صفحه 64- 63
(23)الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة، جلد ۵، صفحه ۶۴
(24) موکب الإباء من کربلاء الی الکوفه الی الشام، صفحه70
(25)المنتخب في جمع المراثي و الخطب المشتهر بالفخري، صفحه ۴۶۸
منابع
- الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة، محمدباقر بن عبدالکریم بهبهانی، منامه ، مکتبة العلوم العامة، 1408 ه.ق.
- الأمالي، محمد بن على ابن بابويه، ترجمه محمد باقر كمرهاى، تهران، كتابچى،1376ش.
- الأمالي، محمد بن على ابن بابويه، تهران، كتابچى، 1376 ش.
- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.
- تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل أو اجتاز بنواحیها من واردیها و أهلها، علی بن حسن ابن عساکر، جلد ۱۴، محقق علی شیری، بیروت، دار الفکر، 1415ق.
- در كربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم)، شيخ عباس قمى، مترجم محمد باقر كمره اى، قم، مسجد جمكران، 1381 ش.
- مصائب الرأس الحسین، رضا موسی کاظمی نایینی، قم، مشهور، 1390
- معالی السبطین مقتل جامع امام حسن و امام حسین (علیهما السّلام)، محمد مهدی مازندرانی، تحقیق: یوسف اسدزاده، مترجم: رضا کوشاری، قم، تهذیب، 1390
- معجم البلدان، شهاب الدين ابو عبد الله ياقوت بن عبد الله الحموى (م. 626)، بيروت، دار صادر، ط. الثانية، 1995
- مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، موفق بن احمد اخطب خوارزم، جلد۲، قم، أنوار الهدی، 1381ش.
- مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، محمد بن على ابن شهر آشوب مازندرانى، 4 جلد، قم، علامه، چاپ اول، 1379 ق.
- المنتخب في جمع المراثي و الخطب المشتهر بـالفخري، فخرالدین بن محمد طریحی، لبنان، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1424ه.ق.
- موسوعه کربلا، لبیب بیضون، بیروت، موسسه الاعلمی، 1427/ 1385ق.
- موکب الإباء من کربلاء الی الکوفه الی الشام، لبیب بیضون، بیروت، موسسه البلاغ، 1430/ 2009
- نفس المهموم، حاج شيخ عباس قمى، نجف، المكتبه الحيدريه، 1421 ق./ 1379ش.
- وسیلۀ الدارین فی أنصار الحسین، ابراهیم الموسوی الزنجانی، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، 1395ق. / 1975
اترك تعليق