آوردن حضرت امام هادی (علیه السّلام) و حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) به سامرا مرکز خلافت عباسیان مشخص می کند که آنان از جایگاه ویژه و منزلت خاص این دو امام همام بر حکومت خود بیمناک بودند و با وجود این دو امام همام در سامرا و کنترل رفت و آمدهای به خانه ایشان و شناسایی شیعیانشان برای حکومت ممکن می شد.
به دلیل اختناق شدید شیعیان به راحتی نمی توانستند با حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) دیدار نمایند و بیشتر ارتباط مردم با امام (علیه السّلام) از طریق وکلای حضرت بود.
نشستن شیعیان بر سر راه حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) برای دیدن ایشان
چنانکه در برخی منابع نقل شده است، حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) باید هر دوشنبه و جمعه در دارالخلافه حضور می یافتند و شیعیان این فرصت را غنیمت می شمردند و بر سر راه حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) می نشستند تا به دیدار ایشان نائل گردند.
در الخرائج و الجرائح در این باره ذکر شده است:
« و منها ما روي عن علي بن جعفر الحلبي قال: اجتمعنا بالعسكر و ترصدنا لأبي محمد (ع) يوم ركوبه فخرج توقيعه: ألا لا يسلمن علي أحد و لا يشير إلي بيده و لا يومئ أحدكم فإنكم لا تأمنون على أنفسكم.» (1)
«على بن جعفر از حلبى نقل مىكند: در يكى از روزها كه قرار بود حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) به دار الخلافه برود، ما در عسكر به انتظار ديدار وى جمع شديم. در اين حال از طرف آن حضرت توقيعى بدين مضمون به ما رسيد: كسى بر من سلام و حتى اشاره هم به طرف من نكند زيرا در امان نيستيد.»
«خادم امام عسكرى عليه السّلام مى گويد: روزهايى كه امام به مقر خلافت مى رفتند، شور و شعف عجيبى در مردم پيدا مى شد. خيابانهاى مسير آن حضرت پر مى شد از جمعيتى كه سوار بر مركبهاى خود بودند. وقتى امام تشريف مى آوردند، هياهو به يكباره خاموش مى گشت. آن حضرت از ميان جمعيت می گذشتند و وارد مجلس مى شدند.» (2)
على بن محمد بن حسن نقل می کند که با گروهی از شیعیان از اهواز به سامرا آمدند و چون شنیدند که حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) به همراه سلطان به سمت بصره راه افتادند، از سامرا به طرف بصره خارج شدند تا امام (علیه السّلام) را ببینند:
«علي بن محمد بن الحسن قال: وافت جماعة من الأهواز من أصحابنا و خرج السلطان إلى صاحب البصرة فخرجنا نريد النظر إلى أبي محمد (ع) فنظرنا إليه ماضيا معه و قد قعدنا بين الحائطين بسر من رأى ننتظر رجوعه فرجع فلما حاذانا و قرب منا وقف و مد يده إلى قلنسوته فأخذها عن رأسه و أمسكها بيده و أمر يده الأخرى على رأسه و ضحك في وجه رجل منا فقال الرجل مبادرا أشهد أنك حجة الله و خيرته فقلنا يا هذا ما شأنك قال كنت شاكا فيه فقلت في نفسي إن رجع و أخذ القلنسوة من رأسه قلت بإمامته.»(3)
« على بن محمد بن حسن گفت: گروهى از اهواز وارد سامرا شدند، من نيز با آنها بودم، همه شيعه بودند. سلطان به طرف بصره مي رفت. ما نيز خارج شديم تا حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) را كه با او خارج مي شدند؛ مشاهده كنيم. ما بين دو ديوار در سامرا نشسته بوديم، منتظر برگشت آن حضرت بوديم. برگشتند، همين كه روبروى ما رسيدند، دستان مبارک خود را دراز كردند و عرقچين خود را از سر برداشتند و در دست نگهداشتند و با دست ديگر روى سر خود دست كشيدند و در صورت يكى از دوستان همراه ما لبخندى زدند.» (4)
محمد بن عبد العزيز بلخى نقل می کند در روزی که حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) به سمت دارالخلافه می رفتند، بر سر راهشان نشستند تا با ایشان دیدار کنند:
«عن محمد بن عبد العزيز البلخي قال: أصبحت يوما فجلست في شارع الغنم فإذا بأبي محمد ع قد أقبل من منزله يريد دار العامة فقلت في نفسي ترى إن صحت أيها الناس هذا حجة الله عليكم فاعرفوه يقتلوني فلما دنا مني أومأ بإصبعه السبابة على فيه أن اسكت و رأيته تلك الليلة يقول إنه هو الكتمان أو القتل فاتق الله على نفسك.» (5)
«محمد بن عبد العزيز بلخى مىگويد: روزى هنگام صبح در خيابان «غنم» نشستم. هنگامى كه ابومحمد (علیه السّلام) از منزل خارج شدند و به طرف دار الخلافه مى رفتند، با خودم گفتم: اگر فرياد كنم و بگويم: اى مردم، بشناسيد اين حجت خدا بر شماست، آيا مرا مى كشند؟ وقتى كه حضرت نزديك رسيدند، با انگشت سبابه به دهانشان اشاره فرمودند يعنى ساكت باش و چيزى نگو. هنگام شب حضرت را ديدم، فرمودند: يا كتمان مى كنى و يا كشته مى شوى. خودت را حفظ كن.» (6)
محمد بن ربيع شيبانى نقل می کند، در روزی که حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) به دارالخلافه می رفتند، بر سر راهشان به انتظار دیدار ایشان نشستند تا به دیدار امام نائل آمدند:
«محمد بن الربيع الشيباني قال: ناظرت رجلا من الثنوية بالأهواز ثم قدمت سر من رأى و قد علق بقلبي شيء من مقالته فإني لجالس على باب أحمد بن الخضيب إذ أقبل أبو محمد من دار العامة يوم الموكب فنظر إلي و أشار بسبابته أحد أحد فوحده فسقطت مغشيا علي.»(7)
محمد بن ربيع شيبانى گفت: مناظره كردم با مردى از ثنويها (8) در اهواز سپس وارد سامرا شدم، حرفهاى آن مرد كمى به دلم نشسته بود. بر در خانه احمد بن خضيب نشسته بودم كه حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) از دار الخلافه آمدند. روزى بود كه به دار الخلافه مي رفتند. در اين موقع نگاهى به من نمودند، با انگشت سبابه اشاره كردند: «احد احد فوحده: خدا يكتا است يكتاست به يكتایى او قائل باش.» من از شنيدن حرف امام (علیه السّلام) بيهوش شده روى زمين افتادم.» (9)
احترام امراء و حاکمان به حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام)
در باب احترام امراء و حاکمان به حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) از احمد بن عبيد الله در کتابهای کمال الدین و تمام النعمة، کافی و بحارالانوار نقل شده است:
« الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ غَيْرُهُمَا قَالُوا: كَانَ أَحْمَدُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ خَاقَانَ عَلَى الضِّيَاعِ وَ الْخَرَاجِ بِقُمَّ فَجَرَى فِي مَجْلِسِهِ يَوْماً ذِكْرُ الْعَلَوِيَّةِ وَ مَذَاهِبِهِمْ وَ كَانَ شَدِيدَ النَّصْبِ فَقَالَ مَا رَأَيْتُ وَ لَا عَرَفْتُ بِسُرَّ مَنْ رَأَى رَجُلًا مِنَ الْعَلَوِيَّةِ مِثْلَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا فِي هَدْيِهِ وَ سُكُونِهِ وَ عَفَافِهِ وَ نُبْلِهِ وَ كَرَمِهِ عِنْدَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ بَنِي هَاشِمٍ وَ تَقْدِيمِهِمْ إِيَّاهُ عَلَى ذَوِي السِّنِّ مِنْهُمْ وَ الْخَطَرِ وَ كَذَلِكَ الْقُوَّادِ وَ الْوُزَرَاءِ وَ عَامَّةِ النَّاسِ فَإِنِّي كُنْتُ يَوْماً قَائِماً عَلَى رَأْسِ أَبِي وَ هُوَ يَوْمُ مَجْلِسِهِ لِلنَّاسِ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ حُجَّابُهُ فَقَالُوا أَبُو مُحَمَّدِ بْنُ الرِّضَا بِالْبَابِ فَقَالَ بِصَوْتٍ عَالٍ ائْذَنُوا لَهُ فَتَعَجَّبْتُ مِمَّا سَمِعْتُ مِنْهُمْ أَنَّهُمْ جَسَرُوا يُكَنُّونَ رَجُلًا عَلَى أَبِي بِحَضْرَتِهِ وَ لَمْ يُكَنَّ عِنْدَهُ إِلَّا خَلِيفَةٌ أَوْ وَلِيُّ عَهْدٍ أَوْ مَنْ أَمَرَ السُّلْطَانُ أَنْ يُكَنَّى فَدَخَلَ رَجُلٌ أَسْمَرُ حَسَنُ الْقَامَةِ جَمِيلُ الْوَجْهِ جَيِّدُ الْبَدَنِ حَدَثُ السِّنِّ لَهُ جَلَالَةٌ وَ هَيْبَةٌ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ أَبِي قَامَ يَمْشِي إِلَيْهِ خُطًى وَ لَا أَعْلَمُهُ فَعَلَ هَذَا بِأَحَدٍ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ وَ الْقُوَّادِ فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ عَانَقَهُ وَ قَبَّلَ وَجْهَهُ وَ صَدْرَهُ وَ أَخَذَ بِيَدِهِ وَ أَجْلَسَهُ عَلَى مُصَلَّاهُ الَّذِي كَانَ عَلَيْهِ وَ جَلَسَ إِلَى جَنْبِهِ مُقْبِلًا عَلَيْهِ بِوَجْهِهِ وَ جَعَلَ يُكَلِّمُهُ وَ يَفْدِيهِ بِنَفْسِهِ وَ أَنَا مُتَعَجِّبٌ مِمَّا أَرَى مِنْهُ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ الْحَاجِبُ فَقَالَ الْمُوَفَّقُ قَدْ جَاءَ وَ كَانَ الْمُوَفَّقُ إِذَا دَخَلَ عَلَى أَبِي تَقَدَّمَ حُجَّابُهُ وَ خَاصَّةُ قُوَّادِهِ فَقَامُوا بَيْنَ مَجْلِسِ أَبِي وَ بَيْنَ بَابِ الدَّارِ سِمَاطَيْنِ إِلَى أَنْ يَدْخُلَ وَ يَخْرُجَ فَلَمْ يَزَلْ أَبِي مُقْبِلًا عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ يُحَدِّثُهُ حَتَّى نَظَرَ إِلَى غِلْمَانِ الْخَاصَّةِ فَقَالَ حِينَئِذٍ إِذَا شِئْتَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ ثُمَّ قَالَ لِحُجَّابِهِ خُذُوا بِهِ خَلْفَ السِّمَاطَيْنِ حَتَّى لَا يَرَاهُ هَذَا يَعْنِي الْمُوَفَّقَ فَقَامَ وَ قَامَ أَبِي وَ عَانَقَهُ وَ مَضَى فَقُلْتُ لِحُجَّابِ أَبِي وَ غِلْمَانِهِ وَيْلَكُمْ مَنْ هَذَا الَّذِي كَنَّيْتُمُوهُ عَلَى أَبِي وَ فَعَلَ بِهِ أَبِي هَذَا الْفِعْلَ فَقَالُوا هَذَا عَلَوِيٌّ يُقَالُ لَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ يُعْرَفُ بِابْنِ الرِّضَا فَازْدَدْتُ تَعَجُّباً وَ لَمْ أَزَلْ يَوْمِي ذَلِكَ قَلِقاً مُتَفَكِّراً فِي أَمْرِهِ وَ أَمْرِ أَبِي وَ مَا رَأَيْتُ فِيهِ حَتَّى كَانَ اللَّيْلُ وَ كَانَتْ عَادَتُهُ أَنْ يُصَلِّيَ الْعَتَمَةَ ثُمَّ يَجْلِسَ فَيَنْظُرَ فِيمَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ مِنَ الْمُؤَامَرَاتِ وَ مَا يَرْفَعُهُ إِلَى السُّلْطَانِ فَلَمَّا صَلَّى وَ جَلَسَ جِئْتُ فَجَلَسْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لَيْسَ عِنْدَهُ أَحَدٌ فَقَالَ لِي يَا أَحْمَدُ لَكَ حَاجَةٌ قُلْتُ نَعَمْ يَا أَبَهْ فَإِنْ أَذِنْتَ لِي سَأَلْتُكَ عَنْهَا فَقَالَ قَدْ أَذِنْتُ لَكَ يَا بُنَيَّ فَقُلْ مَا أَحْبَبْتَ قُلْتُ يَا أَبَهْ مَنِ الرَّجُلُ الَّذِي رَأَيْتُكَ بِالْغَدَاةِ فَعَلْتَ بِهِ مَا فَعَلْتَ مِنَ الْإِجْلَالِ وَ الْكَرَامَةِ وَ التَّبْجِيلِ وَ فَدَيْتَهُ بِنَفْسِكَ وَ أَبَوَيْكَ فَقَالَ يَا بُنَيَّ ذَاكَ إِمَامُ الرَّافِضَةِ ذَاكَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ الرِّضَا فَسَكَتَ سَاعَةً ثُمَّ قَالَ يَا بُنَيَّ لَوْ زَالَتِ الْإِمَامَةُ عَنْ خُلَفَاءِ بَنِي الْعَبَّاسِ مَا اسْتَحَقَّهَا أَحَدٌ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ غَيْرُ هَذَا وَ إِنَّ هَذَا لَيَسْتَحِقُّهَا فِي فَضْلِهِ وَ عَفَافِهِ وَ هَدْيِهِ وَ صِيَانَتِهِ وَ زُهْدِهِ وَ عِبَادَتِهِ وَ جَمِيلِ أَخْلَاقِهِ وَ صَلَاحِهِ وَ لَوْ رَأَيْتَ أَبَاهُ رَأَيْتَ رَجُلًا جَزْلًا نَبِيلًا فَاضِلًا.» (10)
« حسين بن محمد اشعرى و محمد بن يحيى و ديگران گفته اند: احمد بن عبيد الله بن خاقان را بر املاك و خراج قم گماشته بود، روزى در مجلس وى سخن از علويان و مذاهب آنها به ميان آمد، او مردى بود سخت دشمن خاندان پيغمبر و با اين حال گفت: من در سرّ من رأى مردى از علويان را چون حسن بن على بن محمد بن الرضا نديدم و نشناختم از سلوک و رفتار و آرامش و پارسائى و بزرگوارى و ارجمندى او در نزد خاندانش و همه بنى هاشم و او را بر پيرمردان و بزرگان خود و هم بر فرماندهان و وزيران و عموم مردم مقدّم می شمردند. من خودم يك روز در مجلس پدرم حضور داشتم كه براى رسيدگى به شكايات مردم نشسته بود. به ناگاه دربانان او آمدند و گفتند: ابو محمد ابن الرضا بر در خانه است. با آواز بلند فرياد كرد: به او اجازه ورود بدهيد.
من از آنها در شگفت شدم كه دليرى كردند و مردى را در نزد پدرم با كنيه نام بردند. با اين كه در نزد او تنها خليفه يا وليّعهد يا كسى كه از طرف خليفه دستور بود، به كنيه نام برده مى شد. مردى گندمگون، خوش اندام، زيباروی، خوش پيكر و تازه جوان درآمد و جلال و هيبتى داشت. تا نگاه پدرم به او افتاد برخاست و چند گامى به جلو او رفت و من نديده بودم كه با كسى از بنى هاشم و فرماندهان چنين كند و چون به او نزديك شد، او را در آغوش گرفت و روى و سينه اش را بوسيد و دستش را گرفت و او را بر مسند خود نشانيد و پهلوى او نشست و روی به او كرد و با او به سخن پرداخت و پيوسته مى گفت: پدر و مادرم فدايت، جانم به قربانت. من از ديدن اين جريانها خيلى شگفت زده شدم. تا اینکه دربان آمد و گفت: موفق (برادرِ معتمد، خليفه و رئيس ستاد او) آمده است و شيوه موفق اين بود كه چون نزد پدرم آمد، دربانان و فرماندهان مخصوص پيشتر مى آمدند و از مجلس پدرم تا در خانه صف مى بستند تا او مى آمد و مى رفت و پدرم پيوسته رو به ابو محمد داشت، با او گفتگو مى كرد تا نگاهش به غلامان مخصوص موفق افتاد، آنگاه گفت: فدايت شوم اگر ميل داريد حالا ديگر تشريف ببريد. و به غلامان خود گفت: او را از پشت دو صف ببريد كه اين (يعنى موفق) او را نبيند. برخاست و پدرم هم برخاست، او را در آغوش گرفت و او رفت. من به دربانان و غلامان پدرم گفتم: واى بر شما، اين چه كسى بود كه نزد پدرم او را با كنيه نام برديد و او هم با او چنين رفتار كرد؟ در پاسخ گفتند: اين يك علوى است كه او را حسن بن على گويند و به ابن الرضا معروف است و بر شگفتی من بر افزوده شد و تمام آن روز را غمگین و انديشناك بودم در كار او و كار پدرم و آنچه درباره او ديده بودم تا شب رسيد، شيوه پدرم اين بود كه نماز عشاء را مى خواند و مى نشست به انتظار مشورتهاى مورد نياز شب و آنچه بايد به خليفه گزارش دهد. چون نمازش را خواند و نشست، من آمدم بر او سلام كردم و برابرش نشستم و كسى نزد او نبود، به من گفت: احمد، كارى دارى؟ گفتم: آرى پدرجان، اگر اجازه مى دهى؛ بپرسم. گفت: من به تو اجازه دادم فرزندجانم، هر چه می خواهى بگو. گفتم: پدرجان اين مردى كه امروز بامداد ديدم، با او آنگونه با اجلال و احترام و تعظيم رفتار كردى و جانت را به فدایش می کردی و پدر و مادرت را قربان او مى كردى، چه كسی بود؟ گفت: اى پسرجانم، او امام رافضيان است. او حسن بن على معروف به ابن الرضا است و اندکی خاموش شد و سپس گفت: اى پسر جانم، اگر امامت از خلفای بنى عباس برود، هيچ كس از بنى هاشم جز اين مرد، شايسته و سزاوار آن نيست و اين مرد براى فضل و پارسائى و روش نيك و تقوا و زهد و عبادت و اخلاق خوب و شایستگی خود سزاوار آن است و اگر پدرش را ديده بودى، مردى بزرگوار و باعظمت و شریف و دارای فضایل بسیار بود.» (11)
ذکر جلالت و منزلت حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) در روز شهادتشان
یکی از اشعری مذهبان مجلس از احمد بن عبیدالله درباره جعفر برادر حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) پرسید، او با اشاره به اینکه جعفر مرد متجاهر به فسق است، بى شرم و دائم الخمر است،گفت: پستتر مردي است كه من ديدم و چنین نقل کرد: «پس از شهادت حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام)، جعفر ادعای میراث نمود پس ميراثش ميان مادر حضرت و برادرش جعفر تقسيم شد. پس از تقسيم ميراثش جعفر نزد پدرم آمد و درخواست كرد كه مقام امامت پدر و برادرم را به من تفويض كنيد و در هر سالى بيست هزار اشرفى مي پردازم. پدرم بر او برآشفت و به او بد گفت و گفت: اى احمق سلطان اعزه الله بيرحمانه شمشير و تازيانه را بر كسانى كه معتقد به امامت پدر و برادرت بودند؛ كشيده بود تا آنها را از اين عقيده برگرداند و برگردانيدن آنان ممكن نشد و كوششها كرد كه پدر و برادرت را از مقام امامت بيندازد، ممكن نشد اگر تو پيش شيعيان پدر و برادرت امام شناخته شوى، نيازى ندارى كه سلطان و يا ديگرى رتبه آنها را به تو بدهد و اگر اين مقام را نداشته باشى به وسيله ما نمى توانى به آن مقام برسى.» (12)
و احمد بن عبیدالله درباره ذکر جلالت و منزلت حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) در روز شهادت ایشان چنین نقل نمود:
« لما اعتل بعث إلى أبي أن ابن الرضا قد اعتل فركب من ساعته مبادرا إلى دار الخلافة ثم رجع مستعجلا و معه خمسة نفر من خدام أمير المؤمنين كلهم من ثقاته و خاصته فمنهم نحرير و أمرهم بلزوم دار الحسن بن علي (ع) و تعرف خبره و حاله و بعث إلى نفر من المتطببين فأمرهم بالاختلاف إليه و تعاهده صباحا و مساء فلما كان بعد ذلك بيومين جاءه من أخبره أنه قد ضعف فركب حتى بكر إليه ثم أمر المتطببين بلزومه و بعث إلى قاضي القضاة فأحضره مجلسه و أمره أن يختار من أصحابه عشرة ممن يوثق به في دينه و أمانته و ورعه فأحضرهم فبعث بهم إلى دار الحسن (ع) و أمرهم بلزوم داره ليلا و نهارا فلم يزالوا هناك حتى توفي (ع) لأيام مضت من شهر ربيع الأول من سنة ستين و مائتين فصارت سر من رأى ضجة واحدة مات ابن الرضا و بعث السلطان إلى داره من يفتشها و يفتش حجرها و ختم على جميع ما فيها و طلبوا أثر ولده و جاءوا بنساء يعرفن بالحبل [الحبل] فدخلن على جواريه فنظرن إليهن فذكر بعضهن أن هناك جارية بها حمل فأمر بها فجعلت في حجرة و وكل بها نحرير الخادم و أصحابه و نسوة معهم ثم أخذوا بعد ذلك في تهيئته و عطلت الأسواق و ركب أبي و بنو هاشم و القواد و الكتاب و سائر الناس إلى جنازته ع فكانت سر من رأى يومئذ شبيها بالقيامة فلما فرغوا من تهيئته...» (13)
« جريان چنين بود كه وقتى حسن بن على (علیه السّلام) بيمار شد؛ خبر دادند به پدرم كه ابن الرضا بيمار است. پدرم فورى پيش خليفه رفت، بعد برگشت. پنج نفر از غلامان مخصوص خليفه از جمله نحرير كه كمال اعتماد را به آنها داشت، به همراه پدرم بودند. به آنها دستور داد كه از خانه حضرت دمى غافل نشوند و پيوسته متوجه حال و وضع او باشند. آنگاه از پى چند پزشك فرستاد و دستور داد كه صبح و شام رفت و آمد كنند و پيوسته مراقب حال او باشند.
پس از دو روز خبر آوردند كه او خيلى ضعيف و ناتوان شده اند. پدرم صبح زود به جانب خانه ایشان رفت و پزشكان را مامور كرد كه از خانه ايشان خارج نشوند. از پى قاضى القضاة فرستاد، پيش پدرم آمد، به او گفت: ده نفر از كسانى كه كمال اعتماد را در دين و امانت و پرهيزگارى به آنها دارى حاضر كن و با آنها در خانه حسن بن على (علیه السّلام) شب و روز حضور داشته باشيد. پيوسته در آنجا بودند تا اينكه چند روز از ماه ربيع الاول سال260 گذشته بود که ایشان از دنيا رفت و سامرا يك پارچه عزادار شدند همه ناله و فغان می کردند و مي گفتند ابن الرضا از دنيا رفت.
سلطان مأموران را فرستاد تا خانه او را تفتيش و بازرسى كنند و درب تمام اطاقها را مهر و موم كنند و دستور داد كه از فرزندش جستجو نمايند. چند زن كه وارد به حمل و باردارى زنان بودند؛ آوردند و به آنها مأموريت دادند كه بازرسى كنند كداميك از زنان و كنيزان آن جناب باردار است. گفتند: زنى است كه او حامله است. او را در يك اطاق زندانى كردند و نحرير خادم و مأموران او را نگهبان آن زن قرار دادند. چند زن نيز با آن مأموران در نگهبانى كمك مي كردند.
بعد شروع به مقدمات خاکسپاری آن حضرت كردند. بازارها تعطيل شد. پدرم با بنى هاشم و سپهداران و نويسندگان و تمام مردم در خاکسپاری ایشان حضور داشتند. گویا در سامرا قيامت بر پا شده بود...» (14)
پی نوشتها
(1) الخرائج و الجرائح، جلد1، صفحه 439
(2) حيات فكرى و سياسى ائمه، صفحه 542 – 541
(3) كشف الغمة في معرفة الأئمة، جلد2، صفحه 426 – 425
(4) زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام (ترجمه جلد 50 بحار الأنوار)، صفحه 254
(5) بحار الأنوار، جلد50، صفحه 290
(6) جلوههاى اعجاز معصومين عليهم السلام، صفحه 348
(7)كشف الغمة في معرفة الأئمة، جلد2، صفحه 425 - بحار الأنوار، جلد50، صفحه 293
(8) ثنويها قائل بدو مبداء خير و شر و نور و ظلمت هستند.
(9) زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام، صفحه 254
(10) الكافي، جلد1، صفحه 504 – 503 - كمال الدين و تمام النعمة، جلد1، صفحه 42 – 40 - بحار الأنوار، جلد50، صفحه 327 – 325
(11) أصول الكافي، جلد 3، صفحه 485 – 483
(12) ترجمه كمال الدين، جلد1، صفحه 125 – 124
(13)كمال الدين و تمام النعمة، جلد1، صفحه 43 - 42
(14) زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام، صفحه 288 – 287
منابع
- أصول الكافي، محمد بن يعقوب كلينى، مترجم: محمد باقر كمره اى، قم، اسوه، 1375ش.
- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.
- ترجمه كمال الدين و تمام النعمة، محمد بن على ابن بابويه، مترجم: محمد باقر كمره اى، تهران، اسلامیه، 1377 ش.
- جلوه هاى اعجاز معصومين عليهم السلام (ترجمه الخرائج و الجرائج)، سعيد بن هبة الله قطب الدين راوندى، 1جلد، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ: دوم، 1378 ش.
- حيات فكرى و سياسى ائمه، رسول جعفريان، قم، انصاريان، 1381 ش.
- الخرائج و الجرائح، سعيد بن هبة الله قطب الدين راوندى، 3جلد، قم، مؤسسه امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف)، چاپ: اول، 1409 ق.
- زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام ( ترجمه جلد 50 بحار الأنوار) محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، تهران، اسلامیه، 1364 ش.
- الكافي، محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى، محقق / مصحح: على اكبر غفارى و محمد آخوندى، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1407 ق.
- كشف الغمة في معرفة الأئمة، محدث اربلى، تحقیق / مصحح هاشم رسولی محلاتی، قم، رضى،1421ق.
- كمال الدين و تمام النعمة، محمد بن على ابن بابويه، محقق و مصحح: على اكبر غفارى، تهران، اسلاميه، 1395 ق.
اترك تعليق