وقایع صبح عاشورا (5)

مبارزه و شهادت یاران حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام)

 

جنگی را که عمر بن سعد ملعون با افکندن تیر آغاز کرد و سپس لشکریان به پیروی از او تیراندازی سهمگینی به سمت خیام و سپاه حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) نمودند با هماورد طلبیدن دو غلام ابن زیاد و عبیدالله (لعنه الله علیهم) به صورت جنگ تن به تن ادامه یافت.

همانطور که در برخی مقاتل از جمله مقتل الحسین مقرم اشاره شده است تا به شهادت رسیدن جمع کثیری از یاران حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) یاران چند نفری از آن امام مظلوم (علیه السّلام) اذن میدان می گرفتند و به جنگ تن به تن با لشکر عنود عمر بن سعد می رفتند.

 اما پس از مدتی جنگیدن بدین ترتیب، عمرو بن حجاج که فرمانده سمت راست لشکر عمر بن سعد (لعنه الله علیهم) بود آن لشکر ملعون را به جنگ دسته جمعی فراخواند.

 

ترتیب شهادت یاران حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام)

در مقاتلی که گزارش نفرین ابن حوزه آمده است پس از آن به نبرد بریر بن خضیر از یاران حضرت امام حسین (علیه السّلام) با یزید بن معقل می پردازد.

در برخی از مقاتل به ترتیب از نبرد دلاورانه و شهادت بریر بن خضیر و عمرو بن قرطه انصارى و سپس جنگ حرّ بن یزید ریاحی در میدان سخن گفته اند و برخی از منابع مبارزه و شهادت حرّ را پیش از بریر بن خضیر و عمرو بن قرظه انصاری ذکر نموده اند.

در برخی از منابع مثل محن الابرار از به شهادت رسیدن پسر حرّ بن یزید ریاحی پس از شهادت ایشان خبر داده اند.

در برخی منابع مانند امالی صدوق، مقتل الحسین خوارزمی و محن الابرار مجلسی از به شهادت رسیدن وهب بن عبدالله کلبی پس از شهادت بریر سخن رفته است. برخی چنین شخصیتی را نپذیرفته اند و معتقدند چنین شخصیتی از امالی صدوق، مناقب ابن شهرآشوب و بحارالانوار به متون دیگر راه یافته است و با نخستین مبارز عبد اللَّه بن عمير كلبى (رضوان الله علیه) اشتباه گرفته شده است.

 

شهادت برير بن خضير

بریر بن خضیر یا حضیر که به دو ضبط در مقاتل آمده است جزء نفرات اولی بود که برای رزم به میدان رهسپار شد.

در مقتل خوارزمی، اللهوف، مقتل الحسین مقرم، الکامل و بحارالانوار نام او «برير بن خضير الهمداني» ذکر شده است.(1)

 و در تاریخ طبری و الفتوح او به نام «برير بن حضير الهمدانی» یاد شده است.(2)

در نفس المهموم نحوه مبارزه و شهادت برير بن خضير چنین آمده است:

«قال الأزدي: و حدثني يوسف بن يزيد عن عفيف بن زهير بن أبي الأخنس و كان قد شهد مقتل الحسين عليه السلام قال: و خرج يزيد بن معقل من بني عميرة ابن ربيعة و هو حليف لبني سليمة من عبد القيس فقال: يا برير بن خضير كيف ترى اللّه صنع بك. قال: صنع اللّه و اللّه بي خيرا و صنع اللّه بك شرا. قال: كذبت و قبل اليوم ما كنت كذابا، هل تذكر و أنا أماشيك في بني لوذان و أنت تقول أن عثمان بن عفان كان على نفسه مسرفا و أن معاوية بن أبي سفيان ضال مضل و أن إمام الهدى و الحق علي بن أبي طالب عليه السلام. فقال له برير: أشهد أن هذا رأيي و قولي.

فقال له يزيد بن معقل: فإني أشهد أنك من الضالين.

فقال له برير بن خضير: هل لك فلأباهلك و لندع اللّه أن يلعن الكاذب و أن يقتل المبطل ثم أخرج فلأبارزك. قال: فخرجا فرفعا أيديهما إلى اللّه تعالى يدعوانه أن يلعن الكاذب و أن يقتل المحق المبطل. ثم برز كل واحد منهما لصاحبه فاختلفا ضربتين فضرب يزيد بن معقل برير بن خضير ضربة خفيفة لم تضره شيئا و ضربه برير بن خضير ضربة قدت المغفر و بلغت الدماغ فخر كأنما هوى من حالق و أن سيف ابن خضير لثابت في رأسه فكأني أنظر إليه ينضنضه‏ من رأسه و حمل عليه رضي بن منقذ العبدي فاعتنق بريرا فاعتركا ساعة ثم إن بريرا قعد على صدره فقال رضي: أين أهل المصاع و الدفاع؟ قال: فذهب كعب بن جابر بن عمرو الأزدي ليحمل عليه فقلت: إن هذا برير بن خضير القارئ الذي كان يقرئنا القرآن في المسجد. فحمل عليه بالرمح حتى وضعه في ظهره، فلما وجد مس الرمح برك عليه فعض بوجهه و قطع طرف أنفه فطعنه كعب بن جابر حتى ألقاه عنه و قد غيب السنان في ظهره ثم أقبل عليه يضربه بسيفه حتى قتله رضوان اللّه عليه.

قال عفيف: كأني انظر إلى العبدي الصريع قام ينفض التراب عن قبائه و يقول: أنعمت علي يا أخا الأزد نعمة لن أنساها أبدا.

قال: فقلت أنت رأيت هذا. قال: نعم رأي عيني و سمع أذني. فلما رجع كعب بن جابر قالت له امرأته و أخته النوار بنت جابر: أعنت على ابن فاطمة و قتلت سيد القراء لقد أتيت عظيما من الأمر و اللّه لا أكلمك من رأسي كلمة أبدا.»(3)

«گويد: جنگ برپا شد. ازدى گويد: يوسف بن يزيد از عفيف بن زهير بن ابى اخنس كه در جنگ با حضرت امام حسین (علیه السّلام) حاضر بود گفت: يزيد بن معقل از بنى عميرة بن ربيعه حليف بنى سليمه از عبد القيس به ميدان رفت و گفت: اى برير بن خضير، معتقدى كه خدا با تو چه كرده است؟ گفت: به خدا سوگند كه با من خوب كرده و براى تو بد آورده است. گفت: با اينكه پيش از اين دروغگو نبودى، دروغ گفتى. ياد دارى كه در بنى لوذان با هم راه مى‏ رفتيم و مى ‏گفتى: عثمان بن عفان خود را به كشتن داد و معاوية بن ابى سفيان گمراه و گمراه‏ كننده است و امام بر حق و رهبر، على بن ابى طالب است؟ برير گفت: گواهم كه اين عقيده من است. يزيد بن معقل گفت: من گواهم كه تو از گمراهانى. برير به او گفت: مى‏ خواهى به هم نفرين كنيم و از خدا بخواهيم كه دروغگو را لعن كند و بر حق، ناحق را بكشد و من به ميدان آيم و با تو بجنگم؟ گفت: بيرون شدند و دست به دعا برداشتند و از خدا خواستند كه دروغگو را لعنت كند و بر حق، ناحق را بكشد و به مبارزه آمدند و دو ضربت ميان آنها رد و بدل شد و يزيد بن معقل‏ ضربتى سبك که آسیبی به او نرسید بر برير زد و برير ضربتى بر سر او زد كه آن را شكافت و تا مغز رسيد و مانند گوى بر زمين افتاد و شمشير برير در سرش بود و او را زير و بالا مى ‏كرد كه بيرون كشد و رضى بن منقذ عبدى به برير حمله كرد و با او گلاويز شد و ساعتى با هم نبرد كردند، برير او را بر زمين زد و روى سينه ‏اش نشست، رضى فرياد كرد: مردان دفاع کننده كجايند؟ كعب بن جابر بن عمرو ازدى به كمك او برخاست و من گفتم: اين برير بن خضير قاری قرآن ‏است و در مسجد به ما قرآن مى ‏آموخت. با نيزه خود به او حمله كرد. چون سرنيزه را بر بدن خود حس نمود خود را به روى او انداخت و با دندان، بينى او را كند. كعب بن جابر ضربت زد تا او را بينداخت و سر نيزه را به پشت او فرو برده بود آنگاه پيش رفت و چندانش با شمشير بزد كه جان داد.

عفيف گويد: گويا عبدى سرنگون را مى ‏نگرم كه برخاست و غبار قباى خود را مى ‏تكانيد و مى ‏گفت: اى برادر ازدى به من احسانى كردى كه هرگز از ياد نبرم.

گفت من به عفيف گفتم: تو اين را به چشم خود ديدى؟ گفت: چشمم ديده و گوشم شنيده است. چون كعب بن جابر برگشت زن و خواهرش «نوار» دختر جابر به او گفتند: بر ضدّ پسر فاطمه كمك كردى؟ و سيد قاریان را كشتى؟ به خدا هرگز با تو سخن نگویيم.»(4)

 

در تاریخ طبری به این مطلب که بریر بن حضیر قاری و معلم قرآن کوفیان و از جمله افرادی که او را به شهادت رساندند بود نیز تصریح شده است:

«قال: فذهب كعب بن جابر بن عمرو الأزدي ليحمل عليه، فقلت: ان هذا برير بن حضير القارئ الذى كان يقرئنا القرآن في المسجد. فحمل عليه بالرمح حتى وضعه في ظهره. فلما وجد مس الرمح برك عليه فعض بوجهه و قطع طرف انفه فطعنه كعب ابن جابر حتى القاه عنه و قد غيب السنان في ظهره ثم اقبل عليه يضربه بسيفه حتى قتله...

قال ابو مخنف: حدثنى عبد الرحمن بن جندب، قال: سمعته في اماره مصعب بن الزبير و هو يقول: يا رب انا قد وفينا، فلا تجعلنا يا رب كمن قد غدر فقال له ابى: صدق و لقد وفى و كرم و كسبت لنفسك شرا. قال: كلا، انى لم اكسب لنفسي شرا و لكنى كسبت لها خيرا.»(5)

«گويد: كعب بن جابر بن عمرو ازدى خواست سوى او حمله برد، بدو گفتم: اين برير بن حضير قارى است كه در مسجد به ما قرآن مى ‏آموخت.

گويد: پس با نيزه حمله برد و آنها در پشت برير جا داد و چون سوزش نيزه را دريافت بر او جست و چهره‏ اش را گاز گرفت و يك طرف بينى‏ اش را كند. كعب بن جابر ضربت زد تا او را بينداخت و سر نيزه را به پشت او فرو برده بود آنگاه پيش رفت و چندانش با شمشير بزد كه جان داد...

عبد الرحمان بن جندب گويد: در ايام امارت مصعب شنيدم كه كعب بن جابر مى ‏گفت: «پروردگارا ما تكليف خويش را انجام داده ‏ايم، ما را به صف خيانتكاران مبر.» گويد: پدرم گفت: راست مى‏ گويى، تكليف خويش را به سر بردى اما براى خويشتن بد اندوختى. گفت: «ابدا براى خود بد نيندوختم، نيكى اندوختم.»(6)

 

ابن شهرآشوب در کتاب مناقب آل أبي طالب (عليهم السّلام) رجز بریر بن خضیر را چنین نقل می کند:

« ثُمَّ بَرَزَ بُرَيْرُ بْنُ خُضَيْرٍ الْهَمْدَانِيُّ وَ هُوَ يَقُولُ‏

أَنَا بُرَيْرٌ وَ أ َبِي خُضَيْرٌ                          لَيْثٌ يَرُوعُ الْأُسْدَ عِنْدَ الزَّئْرِ

انى انا الحرّ و نجل الحر                          أشجع من ذى لبد هزبر

و لست بالجبان عند الكر                         لكننى الوقاف عند  الفر

يَعْرِفُ فِينَا الْخَيْرَ أَهْلُ الْخَيْرِ                      أَضْرِبُكُمْ وَ لَا أَرَى مِنْ ضَيْرٍ

                       كَذَلِكَ فَعَلَ الْخَيْرُ فِي بُرَيْرٍ. (7)

 

شهادت عمرو بن قرطه انصارى

طبق نقل برخی از مقاتل پس از بریر بن خضیر، عمرو بن قرطه انصارى برای مبارزه به میدان رفت.

نام او به دو ضبط در مقاتل آمده است؛ عمرو بن قرطه یا عمرو بن قرظه. در مقتل خوارزمی، اللهوف و بحارالانوار نام او عمرو بن قرطه ضبط شده است.(8)

 

در تاریخ طبری، مقتل الحسین مقرم، الكامل، الفتوح و حياة الإمام الحسين(ع) نام او عمرو بن قرظه الانصاری ضبط شده است.(9)

 

در الكامل شهادت عمرو بن قرطه (قرظه) چنین گزارش شده است:

«و خرج عمرو بن قرظة الأنصاري و قاتل دون الحسين فقتل و كان أخوه مع عمر بن سعد فنادى: يا حسين يا كذّاب ابن الكذّاب، أضللت أخي و غررته حتى قتلته فقال: إنّ الله لم يضلّ أخاك بل هداه و أضلّك. قال: قتلني الله إن لم أقتلك أو أموت دونك. فحمل و اعترضه نافع بن هلال المراديّ فطعنه فصرعه فحمل أصحابه فاستقذوه [فدووي بعد] فبرأ.»(10)

«عمرو بن قرظه انصارى به ميدان رفت و براى دفاع از حسين (علیه السّلام) جنگ نمود و كشته شد.

برادر او در لشكر عمر بن سعد بود فرياد زد: اى حسين اى كذاب بن كذاب تو برادرم را فريب دادى و گمراه كردى تا او را بكشتن دادى. گفت: خداوند برادرت را گمراه نكرده بلكه او را هدايت فرمود و ترا گمراه كرد. گفت خداوند مرا بكشد اگر ترا نكشم يا در اقدام خود نزديك تو كشته شوم. او حمله كرد هلال بن نافع مرادى نيزه را به تن او فرو برد، او افتاد. قوم او رسيدند و او را كشيدند بعد از آن معالجه شد و بهبودى يافت.»(11)

 

شهادت عمرو بن قرطه انصارى در نفس المهموم چنین گزارش شده است:

«و خرج فقاتل دون الحسين عليه السلام و هو يقول:

قد علمت كتيبة  الأنصار              أني  سأحمي حوزة الذمار

ضرب غلام غير نكس شاري‏            دون حسين مهجتي و داري‏

أقول: قوله «و داري» فيه تعريض على عمر بن سعد لما كلمه الحسين عليه السلام في المهادنة قال: تهدم داري كما مرت إليه الاشارة.

و قال السيد بعد قتل مسلم بن عوسجة: فخرج عمرو بن قرطة الأنصاري فاستأذن الحسين عليه السلام فأذن له فقاتل قتال المشتاقين إلى الجزاء و بالغ في خدمة سلطان السماء حتى قتل جمعا كثيرا من حزب ابن زياد و جمع بين سداد و جهاد و كان لا يأتي الحسين عليه السلام سهم إلا اتقاه بيده و لا سيف إلا تلقاه بمهجته فلم يكن يصل إلى الحسين عليه السلام سوء حتى أثخن بالجراح فالتفت إلى الحسين عليه السلام و قال: يا بن رسول اللّه أوفيت؟ فقال: نعم أنت أمامي في الجنة فأقرئ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله عني السلام و اعلمه أني في الأثر فقاتل حتى قتل.

و روي أن أخاه علي بن قرطة كان في جيش عمر بن سعد فنادى: يا حسين يا كذاب ابن الكذاب أضللت أخي و غررته حتى قتلته. قال: إن اللّه لم يضل أخاك و لكنه هدى أخاك و أضلك. قال: قتلني اللّه إن لم أقتلك أو أموت دونك فحمل عليه فاعترضه نافع بن هلال المرادي فطعنه فصرعه فحمله أصحابه فاستنقذوه فدووي بعد فبرأ.»(12)

«عمرو بن قرطه انصارى به ميدان رفت و براى حضرت امام حسين (علیه السّلام) جنگيد و رجز می خواند:

همى ‏دانند گردانان انصار كه هستم حوزه پيمان نگهدار زنم با تيغ بران چون غلامى به فرمان حسين آن يار و غمخوار كه هم نور دو چشمان است و هم دار.

[مى‏گويم: اينكه حضرت امام حسین (علیه السّلام) را «دار» خود گفته تعریض به عمر بن سعد است كه در ضمن گفتگوى با حضرت امام حسین (علیه السّلام) مى ‏گفت: خانه ‏ام ويران مى ‏شود.]

سيد گفته: پس از آنكه مسلم بن عوسجه كشته شد، عمرو بن قرطه انصارى بيرون شد و از حضرت امام حسین (علیه السّلام) اجازه خواست و اذنش داد و چون شيفتگان بهشت جنگيد و در خدمت سلطان آسمان كوشيد تا جمع بسيارى از لشكر ابن زياد را كشت و ميان سداد و جهاد جمع كرد، هر تيرى سوى حضرت امام حسین (علیه السّلام) مى ‏آمد دست جلو می آورد و هر شمشيرى به او حواله مى‏ شد به خود مى ‏خريد و تا زنده بود زخمى به حضرت امام حسین (علیه السّلام) نرسيد و زخم فراوانى برداشت و رو به حضرت امام حسین (علیه السّلام) كرد و گفت: يا بن رسول اللَّه، وفا كردم؟ فرمود: آرى، تو پيش از من به بهشت مى‏ روى سلام مرا به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) برسان و به او خبر ده كه من به دنبال تو خواهم آمد و جنگيد تا كشته شد.

روايت شده كه برادرش على بن قرطه در لشكر عمر بن سعد بود فرياد زد: يا حسين يا كذاب بن كذاب، برادرم را گمراه كردى و فريب دادى تا او را كشتى. فرمودند: خدا برادرت را گمراه نكرد بلكه او را هدايت كرد و تو را گمراه كرد و گفت: خدايم بكشد اگر تو را نكشم يا در تلاش خود براى تو نميرم و بر آن حضرت حمله كرد و نافع بن هلال مرادى جلوى او را گرفت و نيزه‏ اى به او زد و او را به خاك انداخت، ياران او حمله كردند و او را نجات دادند و مداوا شد.»(13)

 

اگرچه نقلی که نفس المهموم از سید بن طاووس آورده است شهادت عمرو بن قرطه انصارى را پس از مسلم بن عوسجه ذکر کرده است و طبق گزارش داده شده برخی مقاتل شهادت عمرو بن قرطه را پس از بریر بن خضیر ذکر کرده اند اما مشخص می نماید که حضرت امام حسین (علیه السّلام) در میدان جنگ حضور دارند که عمرو بن قرطه انصاری نهایت تلاش خود را برای دفاع از ایشان به کار می گیرد و با جراحات زیادی به درجه شهادت نائل می شود.

 

مبارزه و شهادت حرّ بن یزید ریاحی

طبق گزارش وقعه الطف حرّ بن یزید ریاحی قبل از نماز ظهر به مبارزه برخاست و مدت مدیدی در میدان جنگید در زمان حمله عمرو بن حجّاج به امام حسين (عليه السّلام‏) شهادت مسلم بن عوسجة، حمله شمر بن ذى الجوشن بر جناح راست لشكر امام حسين (عليه السّلام) حملات و مبارزات ياران حضرت اباعبدالله (عليه السّلام)‏، درخواست نیروی کمکی و رفتن پانصد تیرانداز به فرماندهی حصین بن تمیم در میدان جنگ می جنگید و با تیراندازی تیراندازان تیری به اسب حرّ بن یزید خورد و اسب بر زمین افتاد و حرّ بن یزید پیاده به نبرد ادامه داد و طبق نقل برخی منابع نزدیک اذان ظهر به شهادت رسید.

 

گزارش مقاتل از شروع مبارزه حرّ بن یزید ریاحی

در تاریخ طبری آمده است يزيد بن سفيان به کینه پیوستن حرّ بن يزيد به حضرت امام حسین (علیه السّلام) قصد مبارزه با او را نمود و با به میدان آمدن حرّ، یکی از بنی تمیم یزید بن سفیان را مطلع نمود و وی به جنگ حرّ رفت:

«قال ابو مخنف: حدثنى النضر بن صالح ابو زهير العبسى ان الحر بن يزيد لما لحق بحسين قال رجل من بنى تميم من بنى شقره و هم بنو الحارث بن تميم يقال له يزيد بن سفيان: اما و الله لو انى رايت الحر بن يزيد حين خرج لاتبعته السنان، قال: فبينا الناس يتجاولون و يقتتلون و الحر بن يزيد يحمل على القوم مقدما و يتمثل قول عنتره:

        ما زلت ارميهم بثغره نحره             و لبانه حتى تسربل بالدم‏

قال: و ان فرسه لمضروب على أذنيه و حاجبه و ان دماءه لتسيل. فقال الحصين بن تميم- و كان على شرطه عبيد الله فبعثه الى الحسين و كان مع عمر بن سعد فولاه عمر مع الشرطه المجففة- ليزيد بن سفيان: هذا الحر بن يزيد الذى كنت تتمنى قال: نعم فخرج اليه فقال له: هل لك يا حر بن يزيد في المبارزه؟ قال: نعم قد شئت، فبرز له قال: فانا سمعت الحصين بن تميم يقول: و الله لابرز له فكأنما كانت نفسه في يده فما لبثه الحر حين خرج اليه ان قتله.»(14)

ابو زهير عبسى گويد: وقتى حرّ بن يزيد به حسين پيوست يكى از بنى تميم به نام يزيد بن سفيان گفت: «به خدا اگر حرّ را وقتى كه مى ‏رفت ديده بودم با نيزه دنبالش مى ‏كردم.» گويد: در آن اثنا كه افرادی می جنگیدند و جولان مى ‏دادند و حرّ به جماعت حمله آورده بود و گوش و ابروى اسبش زخم شده بود و خون از آن روان بود. حصين بن تميم (وى فرمانده نگهبانان بود و عبيد الله او را به مقابله حسين فرستاده بود كه همراه‏ عمر بن سعد بود و به جز نگهبانان فرماندهی سوارانى را كه اسبشان نيز زره داشت به او داده بود.) به زيد بن سفيان گفت: «اين حرّ بن يزيد است كه آرزوى هماوردى وى را داشتى.» گفت: «خوب» و سوى او رفت و گفت: «اى حرّ، هماوردى مى‏ كنى؟» گفت: «بله» و به جنگ پرداختند.

گويد: از حصين بن تميم شنيدم كه مى ‏گفت: «به خدا با حرّ جنگید، گويى جانش در كفَش بود.» وقتى رو به رو شدند حرّ مهلتش نداد و خونش بريخت.» (15)

 

در این باره گزارش وقعه الطف چنین است:

«[و برز الحرّ] فأخذ يرتجز و يقول:

[اني أنا الحرّ و مأوى الضّيف‏]                     أضرب في أعراضهم بالسيف‏

عن خير من حلّ منى و الخيف‏                  [أضربهم و لا أرى من حيف‏]

و يقول أيضا:

آليت لا اقتل  حتى  اقتلا                     و لن اصاب اليوم إلا مقبلا

أضربهم بالسيف ضربا مقصلا                     لا ناكلا عنهم و لا مهلّلا

[و خرج معه زهير بن القين] قاتلا قتالا شديدا فكان إذا شدّ أحدهما فان استلحم‏ شدّ الآخر حتى يخلّصه ففعلا ذلك ساعة ثم شدّت رجّالة على الحرّ بن يزيد فقتل رحمة اللّه عليه‏.

[و كان‏] الناس يتجاولون و يقتتلون و [فيهم‏] الحرّ بن يزيد [الرياحي‏] يحمل على القوم و يتمثل قوله:

ما زلت أرميهم بثغرة نحره‏               و لبانه حتى تسربل بالدم‏              

و إنّ فرسه لمضروب على اذنيه و حاجبه و دماؤه تسيل.

[و كان‏] يزيد بن سفيان [التميمي يقول‏]: أما و اللّه لو أني رأيت الحرّ بن‏ يزيد حين خرج لاتبعته السنان. قال [له‏] الحصين بن تميم‏: هذا الحرّ بن يزيد الذي كنت تتمنّى. قال: نعم فخرج إليه فقال له: هل لك يا حرّ بن يزيد في المبارزة؟ قال: نعم قد شئت. فبرز له فكأنما كانت نفسه في يده، ما لبث الحرّ حتى خرج إليه أن قتله.(16)

« حرّ به ميدان‏ آمد و شروع به رجز خواندن كرد و ‏گفت: من حرّ مهمان ‏نوازم كه‏ اين لشكر انبوه را با شمشير خواهم زد. به دفاع از كسى كه در سرزمين منا و خيف بوده با این لشکر می جنگم و به آنان ضربه مى ‏زنم و هيچگونه ستمى به نظرم نمى ‏رسد.

و همچنين رجز می خواند: سوگند كه من تا آنان را نكشم، كشته نخواهم شد.

امروز زخمى از آنان به پشت من نخواهد رسيد.(پشت به میدان نمی کنم.) با شمشيرم به آنان ضربه ‏اى برنده خواهم زد، در حالى كه نه روى خود را بر مى‏گردانم و نه خواهم ترسيد.

[زهير بن قين با حرّ به ميدان آمده بود] آن دو نفر جنگ سختى به پاكردند وقتى يكى از آن دو حمله مى‏ كرد و درگيرى شدت مى‏ گرفت، ديگرى يورش مى ‏برد و او را رهايى مى‏ داد. آن دو ساعتى به همين منوال جنگيدند بعد پياده نظام [دشمن‏] بر حرّ بن يزيد يورش بردند و حرّ كشته شد رحمت خدا بر او باد.

مردم بر هم مى ‏تاختند و با يكديگر مى‏ جنگيدند و حرّ بن يزيد رياحى حمله مى‏ كرد و به اين گفته تمثّل مى ‏جست: [همچنان با گودى گلو و سينه اسبم به قلب لشكر مى ‏زنم تا اينكه جامه ‏اى خونين بر تن كنم‏.] در حالى كه گوشها و پيشانى اسبش ضربت خورد و از آنها خون جارى شده بود.

يزيد بن سفيان [تميمى ‏گفت:] و الله اگر ببينم حرّ به ميدان‏ آمده او را از پشت با نيزه مى‏ زنم.

حصين بن تميم گفت: اين همان حرّ بن يزيد است كه انتظارش را مى ‏كشيدى. يزيد بن سفيان‏ گفت: بله، بعد به طرف حرّ رفت و گفت: اى حرّ بن يزيد، آيا مى‏ خواهى مبارزه كنى؟ حرّ گفت: بله مى ‏خواهم. در مقابلش قرار گرفت، گويا جان يزيد بن سفيان‏ در دست حرّ قرار گرفته بود. حرّ بدون درنگ به طرفش آمده او را كشت.»

 

به مدت طولانی جنگیدن حرّ بن یزید ریاحی در میدان و شهادت او

گزارش وقعه الطف از رشادت و مبارزه طولانی حرّ بن یزید ریاحی در میدان چنین است:

«دعا عمر بن سعد: الحصين بن تميم، فبعث معه المجفّفة و خمسمائة من المرامية فاقبلوا [فما] دنوا من الحسين و أصحابه رشقوهم بالنبل فلم يلبثوا أن عقروا خيولهم و صاروا رجّالة كلّهم‏.

 [و عقر فرس الحرّ بن يزيد الرياحي‏] فما لبث أن ارعد الفرس و اضطرب و كبا فوثب عنه الحرّ كأنه ليث و السيف في يده و هو يقول:

إن تعقروا بي فانا ابن الحرّ                        اشجع من ذي لبد هزبر                  

و قاتلوهم حتى انتصف النهار...

[و خرج معه زهير بن القين] قاتلا قتالا شديدا فكان إذا شدّ أحدهما فان استلحم‏ شدّ الآخر حتى يخلّصه ففعلا ذلك ساعة، ثم شدّت رجّالة على الحرّ بن يزيد فقتل رحمة اللّه عليه.»(17)

عمر بن سعد حصين بن تميم را خواست، تعدادی از مجفّفه‏ (18) و پانصد تيرانداز را همراه او فرستاد. آنها آمدند و چون به حضرت امام حسين (عليه السّلام‏) و يارانش نزديك شدند آنها را تيرباران كردند، اسبهايشان را پى كردند و سپس همگى پياده شدند.

[اسب حرّ بن يزيد رياحى نيز پى شد.] چيزى نگذشت كه اسب لرزيد و بر زمين افتاد. حرّ همانند شيرى پائين پريد و در حالى كه شمشير در دستش بود مى ‏گفت: «اگر اسبم را پى كنيد من فرزند حرّ هستم، شجاعتر از شير و مقاوم هستم.» آنها با يكديگر سخت جنگیدند تا اينكه روز به نيمه رسيد......

[زهير بن قين همراه حرّ به ميدان آمده بود. آن دو] جنگ سختى به پاكردند وقتى يكى از آن دو حمله مى‏ كرد و درگيرى شدت مى ‏گرفت، ديگرى يورش مى ‏برد و او را رهايى مى ‏داد. آن دو ساعتى به همين منوال جنگيدند بعد پياده نظام [دشمن‏] بر حرّ بن يزيد يورش بردند و حرّ كشته شد رحمت خدا بر او باد.

 

مقتل الحسین مقرم شهادت حرّ بن یزید را چنین گزارش نموده است:‏

«و خرج من بعده الحر بن يزيد الرياحي و معه زهير بن القين يحمي ظهره فكان إذا شد أحدهما و استلحم شد الآخر و استنقذه ففعلا ساعة و إن فرس الحر لمضروب على أذنيه و حاجبيه و الدماء تسيل منه و هو يتمثل بقول عنترة:

ما زلت أرميهم بثغرة نحره‏             و لبانه حتى تسربل بالدم‏

فقال الحصين ليزيد بن سفيان: هذا الحر الذي كنت تتمنى قتله قال: نعم و خرج إليه يطلب المبارزة فما أسرع أن قتله الحر ثم رمى أيوب بن مشرح الخيواني فرس الحر بسهم فعقره و شب به الفرس فوثب عنه كأنه ليث‏ و بيده السيف و جعل يقاتل راجلا حتى قتل نيفا و أربعين‏ ثم شدت عليه الرجالة فصرعته و حمله أصحاب الحسين عليه السّلام و وضعوه أمام الفسطاط الذي قاتلون دونه و هكذا يؤتى بكل قتيل إلى هذا الفسطاط و الحسين يقول: قتلة مثل قتلة النبيين و آل النبيين‏ ثم التفت إلى الحر و كان به رمق فقال له و هو يمسح الدم عنه: أنت الحر كما سمتك أمك و أنت الحر في الدنيا و الآخرة و رثاه رجل من أصحاب الحسين و قيل علي بن الحسين‏ و قيل إنها من إنشاء الحسين خاصة:

لنعم  الحر حر بني رياح‏            صبور عند مشتبك الرماح‏

و نعم الحر إذ فادى حسينا            و جاد بنفسه عند الصباح(19)

«پس از حبيب، حرّ بن يزيد رياحى به همراهى زهير بن قين خارج شدند كه هر كدام پشتيبان ديگرى بود هنگامى كه كار بر يكى سخت مى ‏شد ديگرى او را نجات مى ‏داد.

مدتى اينگونه جنگيدند در حالى كه گوشهاي اسب حرّ قطع شده بود و خون می ریخت. حصين به يزيد بن سفيان گفت: اين حرّ است كه آرزوى قتلش را داشتى. يزيد گفت: آرى، جلو آمد و درخواست مبارزه كرد و چيزى نگذشت كه حرّ او را به قتل رساند.

ايوب بن مشرح اسب حرّ را با تير زد و اسب بر زمين افتاد حرّ همچون شيرى پياده شد و با شمشير مشغول نبرد شد. چهل و چند نفر را به قتل رساند و در يك جنگ سخت بر زمين افتاد. اصحاب امام (عليه السّلام) او را جلوى خيمه ‏اى بردند كه بقيه شهداء را مى ‏آوردند حضرت امام حسين (عليه السّلام) فرمودند: كشته‏ اى مثل كشته ‏هاى پيامبران و آل پيامبران‏ پس به سوى حرّ رفتند در حالى كه هنوز رمقى در وى باقى مانده بود. خون را از صورتش پاك كردند و فرمودند: تو آزاد هستى همانگونه كه مادرت تو را اين چنين ناميد و در دنيا و آخرت آزاد هستى. فردى از اصحاب امام (عليه السّلام) كه گفته شده است على بن حسين (عليه السّلام) بود‏ و نیز گفته شده است خود امام (عليه السّلام) بودند، براى او این چنین مرثيه خواندند: چه نيكو آزاده ‏اى است حرّ بنى رياح كه هنگام فرود آمدن نيزه‏ ها صبور بود و چه نيكو آزاده‏ اى بود كه خود را فداى حسين (عليه السّلام) كرد و هنگام صبح جان خود را از دست داد.»(20)

 

در محن الابرار گزارشی از شهادت پسر حرّ بن یزید که گویا بکیر نام داشته است قبل از به شهادت رسیدن حرّ نقل شده است:

«آن جوان نيكوكار بر آن اشقياى بدكردار حمله نمود، پيوسته مى ‌زد و مى ‌كشت. به روايت بعضى از ارباب مقاتل غير روايت ابو‌مخنف اين گونه رجز مى ‌خواند:

أَنَا  بكَيْرٌ وَ أَنَا ابْنُ‌  الحُرِّ                      أَفْدي حُسَيْنا مِنْ‌ جَميعِ‌ الضُّرِّ

أَرْجُو بِذاكَ‌ الْفَوْزَ يَوْمَ ‌الْحَشْرِ                     مَـعَ‌ الـنَّـبِـي وَ الـأمـامِ‌ الطُّهْرِ

من بكير هستم و منم فرزند رشيد حرّ، جان خود را براى حضرت امام حسين (عليه السّلام) در مقابل همه ضررها و مصيبتها فدا مى‌ كنم و به سبب اين كار به رستگارى در روز حشر، در خدمت پيغمبر گرامى و امام طاهر مطهّر اميدوار مى ‌باشم.

به روايت ابو‌مخنف آن جوان رشيد سرهاى كافران را مانند برگ خزان مى‌ ريخت تا اينكه هفتاد نفر از آن ناكسان را به آتش نيران رساند و در آخر به درجه شهادت فايز گرديد.

چون حرّ فرزند خود را كشته ديد شاد و خرّم گرديد و گفت: حمد و ثنا سزاوار خداوندگارى است كه تو را در پيش روى مولاى خود حضرت امام حسين بن علی (عليهما السّلام) شهادت را روزى و نصيب فرمود. بعد از آن جناب حرّ به خدمت آن حضرت آمد، رخصت مبارزت ميدان كارزار نمود.»(21)

 

گزارش شهادت وهب بن عبدالله کلبی

در برخی مقاتل از شخصی به نام وهب بن عبدالله کلبی یا وهب بن عبدالله بن حباب کلبی(22) یا وهب بن عبدالله بن جناب کلبی(23) یا وهب بن وهب (24) یا وهب بن جَناح (حباب) کلبی(25) نام برده شده است که به نقل اکثر مقاتل وی نصرانی بود و به دست حضرت امام حسین (علیه السّلام) ایمان آورد و به همراه مادر و همسرش در میدان مبارزه حاضر بود و در روز عاشورا به دفاع از حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) برخاست تا به شهادت رسید.

برخی مقاتل وجود چنین شخصی را رد می کنند زیرا شهادت وی شباهت بسیاری با شهادت عبدالله بن عمیر کلبی دارد.

برخی معتقدند این شخصیت از کتاب امالی به بحارالانوار راه یافته است و سپس به برخی کتب دیگر راه یافته است.(26)

از شهدای قبیله کلبی نیز در ابصار العین تنها از عبد اللّه بن عمير كلبي‏، اولین مبارز میدان، عبد الأعلى بن يزيد الكلبي العليمي‏ و سالم بن عمرو، غلام بنى مدينه كلبى یاد شده است و از شخصیت وهب بن کلبی ذکری در میان نیست اما گویا همسر عبدالله بن عمیر کلبی در تاریخ طبری با کنیه «ام وهب» یاد شده است:

« كانت معه امراه له من النمر بن قاسط يقال لها أم وهب بنت عبد: زن وى نيز كه از تيره نمر بن قاسط بود به نام ام وهب دختر عبد با وى بود.»(27)

شباهتهایی که در نام و طرز به شهادت رسیدن وهب بن عبدالله کلبی با اولین مبارز میدان عبدالله بن عمیر وجود دارد سبب شده است که در برخی منابع وجود چنین شخصیتی رد شود.

از شباهتهای این دو شخصیت می توان آمدن هر دو با همسرانشان به کربلا را ذکر کرد و در برخی منابع کنیه همسران هر دو «ام وهب» یاد شده است.

کتب تاریخی و مقاتلی از جمله الکامل، طبری، نفس المهموم نقل کرده اند همسر عبدالله بن عمیر کلبی با کنیه «ام وهب» پس از ضربت خوردن بر بالین او حاضر شد.(28)

ممکن است نقلهایی که اشاره دارد «ام وهب» کنیه مادر عبدالله بن عمیر بر پیکر فرزندش حاضر شد سبب به وجود آمدن چنین شخصیتی شده باشد.

در برخی از منابع فقط از شهادت همسر وهب بن عبدالله کلبی گزارش شده است و از حضور مادر در میدان جنگ سخنی در میان نیست.

 

نقل مقتل مقرم در این باره گزارشی است بین دو مقتل عبدالله بن عمیر کلبی و وهب بن عبدالله کلبی. در مقتل مقرم وهب بن عبدالله کلبی از فرزندان «بنی علیم» و کنیه اش «ابو وهب» ذکر می شود و کنیه همسرش را هم «ام وهب» نقل می کند که در میدان جنگ بر بالین او حاضر شد و مادر عبداللّه بن عمیر نیز در میدان حاضر بود و هنگامی که شمر ملعون، سر پسرش را به سمت خیام می اندازد او سر را برمی گیرد و با عمود خیمه به سمت لشکر حمله می کند ولی حضرت امام حسین (علیه السّلام) او را باز می گرداند.(29)

 

یکی دیگر از موارد قابل تأمل در این باب گزارش وقعه الطف از زمان به شهادت رسیدن عبدالله بن عمیر کلبی است که پس از حمله دوم عمر بن حجاج و حمله شمر بر سپاه حضرت امام حسین (علیه السّلام) گزارش شده است که با توجه به این نقل مدت زمان طولانی عبدالله بن عمیر کلبی در میدان جنگ مبارزه نمود:

«و حمل شمر بن ذي الجوشن في الميسرة على أهل الميسرة [من أصحاب الحسين عليه السّلام‏] فثبتوا له [و] طاعنوه و أصحابه، فحمل هانئ بن ثبيت الحضرمي و بكير بن حيّ التيمى [على عبد اللّه بن عمير] الكلبيّ فقاتلاه رحمه اللّه‏.»(30)

شمر بن ذى الجوشن از جناح چپ به اصحاب جناح راست [لشكر حضرت امام حسین (علیه السّلام)‏] حمله برد و آنها در برابر شمر ايستادگى كردند و او و همراهانش را با نيزه زدند، [در اين بين‏] هانئ بن ثبيت حضرمى و بكير بن حىّ تميمى بر [عبد الله بن عمير] كلبى حمله كردند و او را به قتل رساندند. رحمت خدا بر او.

 

شواهد مشابه ای نیز برای یاران دیگر حضرت در مقاتل موجود است که اصحاب شجاع حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) مانند یاران دیگر مدت زمان زیادی در میدان می جنگیدند و شماری از لشکر عمر بن سعد را به هلاکت می رساندند پس از آن به شهادت می رسیدند.

 

در امالی صدوق به میدان رفتن وهب بن وهب را پس از شهادت زِيَادُ بْنُ مُهَاصِرٍ [مُهَاجِرٍ] الْكِنْدِيُّ نقل نموده است و پس از به شهادت رسیدن او هلال بن حجاج راهی میدان شد.(31)

در حالی که در مقتل خوارزمی و بحارالانوار نقل شده است که وهب بن عبدالله پس از شهادت بریر بن خضیر به میدان رفت و پس از به شهادت رسیدن او عمرو بن خالد الأزدي راهی میدان شد.(32)

 

به هر حال اینکه عبدالله بن عمیر کلبی و وهب بن عبدالله کلبی و وهب بن وهب یک یا دو یا سه نفر باشند در هاله ای از ابهام است.

برای شهادت وهب بن عبدالله مقاتل دو نقل آورده اند:

 در نقل اول ذکر شده است وهب بن عبدالله با مادر و همسرش به کربلا رفته بود دلاورانه جنگید دو دستش قطع شد مادر با عمود خیمه به یاریش شتافت ولی حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) او را بازگرداند و همسرش هنگام تهدید آتش زدن خیمه ها بر سر پیکر وهب رفت که توسط رستم غلام شمر (لعنه الله علیهما) به شهادت رسید.

در نقل دوم آمده است وهب بن عبدالله اسیر شد و او را نزد عمر بن سعد (لعنه الله علیه) بردند سرش را بریدند به سمت خیام انداختند مادرش با عمود خیمه راهی میدان شد که حضرت امام حسین (علیه السّلام) او را بازگرداند.(33)

 

در امالی صدوق به میدان رفتن وهب بن وهب را پس از شهادت زِيَادُ بْنُ مُهَاصِرٍ [مُهَاجِرٍ] الْكِنْدِيُّ نقل نموده است و گزارش مبارزه و شهادت وهب را این چنین نقل کرده است:

«بَرَزَ مِنْ بَعْدِهِ وَهْبُ بْنُ وَهْبٍ وَ كَانَ نَصْرَانِيّاً أَسْلَمَ عَلَى يَدِ الْحُسَيْنِ (ع) هُوَ وَ أُمُّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَى كَرْبَلَاءَ فَرَكِبَ فَرَساً وَ تَنَاوَلَ بِيَدِهِ عُودَ الْفُسْطَاطِ [عَمُودَ الْفُسْطَاطِ] فَقَاتَلَ وَ قَتَلَ مِنَ الْقَوْمِ سَبْعَةً أَوْ ثَمَانِيَةً ثُمَّ اسْتُؤْسِرَ فَأُتِيَ بِهِ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ فَأَمَرَ بِضَرْبِ عُنُقِهِ وَ رُمِيَ بِهِ إِلَى عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ (ع) وَ أَخَذَتْ أُمُّهُ سَيْفَهُ وَ بَرَزَتْ فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ (ع) يَا أُمَّ وَهْبٍ اجْلِسِي فَقَدْ وَضَعَ اللَّهُ الْجِهَادَ عَنِ النِّسَاءِ إِنَّكِ وَ ابْنَكِ مَعَ جَدِّي مُحَمَّدٍ (ص) فِي الْجَنَّةِ‏.»(34)

«پس از او وهب بن وهب به ميدان رفت (يك نصرانى بود كه به دست حضرت امام حسين (علیه السّلام) مسلمان شده بود و با مادرش همراه آن حضرت به كربلا آمده بود.) سوار اسبى شد و عمود خيمه را به دست گرفت و جنگيد تا هفت يا هشت تن آنها را كشت و اسير شد و او را نزد عمر بن سعد بردند و دستور داد سرش را جدا کردند و به لشگرگاه حضرت امام حسين (علیه السّلام) انداختند مادرش شمشير سر را برداشت و به ميدان رفت حضرت امام حسين (علیه السّلام) به او فرمودند: اى ام وهب به جاى خود بنشين خدا جهاد را از زنها برداشته است تو و پسرت‏ با جدم محمد (صلی الله علیه و آله) در بهشت هستيد.

 

در مقتل خوارزمی نیز درباره مبارزه و شهادت وهب بن عبد اللّه آمده است:

« قال: ثمّ‌ خرج وهب بن عبد اللّه بن جناب الكلبي و كانت معه امه فقالت له: قم يا بني، فانصر ابن بنت رسول اللّه فقال: أفعل يا اماه و لا اقصر إن شاء اللّه ثم برز و هو يقول:

إن تـنكـرونـي فأنا ابن الكلبي         سـوف تـروني و ترون ضربي

و حملتي و صولتي في الحرب         أدرك ثـاري بـعـد ثـأر صـحبي

و أدفـع الـكـرب بيوم الكـرب          فما جلادي في  الوغى للعب

ثم حمل فلم يزل يقاتل حتى قتل جماعة فرجع إلى امه و امرأته فوقف عليهما فقال: يا اماه، أرضيت عني‌؟

فقالت: ما رضيت أو تقتل بين يدي ابن بنت رسول اللّه فقالت له امرأته: أسألك باللّه أن لا تفجعني بنفسك فقالت له امّه: لا تسمع قولها و ارجع فقاتل بين يدي ابن بنت رسول اللّه ليكون غدا شفيعك عند ربّك. فتقدّم و هو يقول:

إنـي زعـيـم لـك  ام وهـب                  بـالطعن فيهم تارة و الضرب

فـعـل غــلام مـؤمـن بـالـرب                 حتى يذيق القوم مرّ الحرب

إني امـــرؤ ذو مـــرّة و عصـب                 و لـسـت بالخوار عند النكب

حسبي بنفسي من عليم حسبي                إذا انـتميت في كرام العرب

و لم يزل يقاتل حتى قطعت يمينه فلم يبال و جعل يقاتل حتى قطعت شماله ثمّ‌ قتل فجاءت إليه امه تمسح الدّم عن وجهه فأبصرها شمر بن ذي الجوشن فأمر غلاما له فضربها بالعمود حتى شدخها و قتلها فهي أوّل امرأة قتلت في حرب الحسين.

و ذكر مجد الأئمة السرخسكي عن أبي عبد اللّه الحدّاد: أن وهب بن عبد اللّه هذا كان نصرانيا فأسلم هو و امه على يد الحسين و أنّه قتل في المبارزة أربعة و عشرين رجلا و اثني عشر فارسا.

فاخذ أسيرا و اتي به عمر بن سعد فقال له: ما أشدّ صولتك، ثم أمر فضرب عنقه و رمي برأسه إلى عسكر الحسين فأخذت امه الرأس فقبلته ثم شدّت بعمود الفسطاط‍‌ فقتلت به رجلين فقال لها الحسين: ارجعي ام وهب، فإنّ‌ الجهاد مرفوع عن النساء. فرجعت و هي تقول: إلهي لا تقطع رجائي فقال لها الحسين: لا يقطع اللّه رجاك يا ام وهب، أنت و ولدك مع رسول اللّه و ذريته في الجنّة.

 پس از اين وهب بن عبد اللّه بن جناب كلبى به ميدان آمد. مادرش كه با او بود گفت: فرزندم برخيز و پسر دختر پيامبر را يارى كن. گفت: چنين خواهم كرد اى مادر. او به نبرد آمد و ‌گفت: «اگر مرا نمى ‌شناسيد ابن كلبى هستم كه اكنون با من و مبارزه ‌ام آشنا خواهيد شد و حمله‌ ام را خواهيد ديد. انتقام خود و دوستانم را خواهم گرفت و اندوه را از امروز كه با غم و اندوه همراه شده برطرف مى‌كنم. ضربات من در نبرد، شوخى ‌بردار نيست.»

وهب حمله كرد و گروهى را از پاى درآورد. آنگاه نزد مادر و همسرش برگشت و به مادرش گفت: از من خشنود شدى‌؟

 مادر گفت: راضى نمى ‌شوم تا در برابر فرزند دختر پيامبر كشته شوى. همسرش گفت: تو را به خدا مرا به اندوه و مصيبت خودت گرفتار نكن. مادر گفت: به سخنش گوش نده و در حضور نوه رسول اللّه نبرد كن تا فرداى قيامت شفيع تو باشد. وهب به ميدان رفت و مى ‌خواند: «اى مادر، من چون بنده مؤمنى ضمانت مى‌ كنم كه با شمشير و نيزه بر اينان بزنم تا طعم تلخ جنگ را بچشند. من مردى قوى و استوار هستم و در موقع سختى و بلا، سست نيستم. خداى دانا مرا كافى است چه اينكه نسب من به بزرگان عرب مى ‌رسد.»

او پيوسته جنگيد تا دستش بريده شد ولى توجهى نكرد و جنگيد تا دست چپش هم قطع شد. مادر به سراغش آمد و خون را از صورتش پاك مى ‌كرد كه شمر متوجه اين زن شد و غلامش را فرستاد و تا با عمودى بر سر او كوفت و سرش را شكست كه منجر به قتلش شد. او نخستين زن شهيد در نبرد حسينى بود.

در روايت ديگرى آمده كه وهب بن عبد اللّه، مسيحى بود كه خود و مادرش به دست حضرت امام حسين علیه السّلام اسلام آوردند. او در مبارزه‌ اش ۲۴ نفر پياده و ۱۲ سواره را كشت سپس به اسارت درآمد و او را پيش عمر بن سعد بردند. ابن سعد دستور داد گردنش را زدند و سرش را به طرف سپاه حضرت امام حسین علیه السّلام انداختند. مادرش سر را برداشت و بوسيد و عمود خيمه ‌اى را برداشته دو نفر را كشت. حضرت امام حسین علیه السّلام به او فرمودند: برگرد كه جهاد بر زنان نيست. زن برگشت و مى ‌گفت: خدايا اميدم را قطع نكن. امام فرمودند: خدا اميدت را قطع نمى ‌كند. تو و پسرت با رسول خدا و ذريه ‌اش در بهشت هستيد.»(35)

 

در محن الابرار نیز درباره شهادت وهب بن عبدالله دو روایت مشابه نقل شده است.(36)

در زیارت شهدای کربلایی که از ناحیه مقدسه رسیده است از وهب بن عبدالله یا وهب بن وهب نامبرده نشده است و تنها بر عبدالله بن عمیر سلام فرستاده شده است.(37)

 

پی نوشتها

(1) شرح غم حسین علیه السلام، صفحه 121- اللهوف، صفحه 80 - مقتل الحسین مقرم، صفحه 242- محن الابرار، صفحه 853 - الكامل، جلد‏4، صفحه 66 - حياة الإمام الحسين(ع)، جلد3‏، صفحه 207

(2) تاريخ‏ الطبري، جلد‏5، صفحه 432 - الفتوح، جلد ‏5، صفحه 96   

 (3) نفس المهموم، صفحه 236- 234

(4) در كربلا چه گذشت، صفحه 327 – 326

(5) تاريخ‏ الطبري، جلد‏5، صفحه 433 – 432

(6) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد ‏7، صفحه 3035 – 3034

(7) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، جلد‏4، صفحه 101 – 100

(8) شرح غم حسین علیه السلام، صفحه 141- اللهوف، صفحه 107- محن الابرار، صفحه 880

(9)مقتل الحسین مقرم، صفحه 258 - تاريخ‏ الطبري، جلد‏5، صفحه 434 - الكامل، جلد‏4، صفحه 67 - الفتوح، جلد 5، صفحه 92- حياة الإمام الحسين(ع)، ‏3 جلد، صفحه 209  

(10) الكامل، جلد‏4، صفحه 67

(11) ترجمه الكامل، جلد‏11، صفحه 176

(12) نفس المهموم، صفحه 237

(13) در كربلا چه گذشت، صفحه 330 – 329

(14) تاريخ ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 435 – 434

(15)ترجمه تاريخ ‏الطبري،جلد ‏7، صفحه 3036 – 3035

(16) وقعة الطف، صفحه 224 -223

(17) وقعة الطف، صفحه 232 – 227

(18) مجفّفه: سواران زره پوش که اسبانشان نیز زره داشته باشد. در برخی منابع آمده است گروهی بودند که سر تا پایشان را می پوشاندند و سنگ پرتاب می کردند.

 (19) مقتل الحسين(ع) مقرم، صفحه 255

(20) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 161- 160

(21) محن الأبرار، صفحه 847

(22)محن الابرار، صفحه 860

(23) شرح غم حسین، صفحه 123

(24) امالی صدوق، صفحه 161

(25) اللهوف، صفحه 105

(26) الأمالي، 162- 161 – به نقل از آن البحارالانوار، جلد 44، صفحه 321 - 320

(27) تاريخ‏ الطبري، جلد‏5، صفحه 429

(28) الكامل، جلد‏4، صفحه 69، تاريخ‏ الطبري، جلد‏5، صفحه 430، نفس المهموم، صفحه 233

(29) مقتل الحسين(ع) مقرم، صفحه 248   

(30) وقعة الطف، صفحه 226   

(31)الامالی، صفحه 162 – 161

(32) شرح غم حسین علیه السلام، صفحه 125- 123- محن الابرار، صفحه 865 – 860

(33)محن الابرار، صفحه 865 – 864 - شرح غم حسین علیه السلام، صفحه 125- 123

(34) الأمالي، صفحه 162 – 161

(35) شرح غم حسین علیه السلام، صفحه 125- 123

(36)محن الابرار، صفحه 865 – 864

(37) إقبال الأعمال،جلد ‏2، صفحه713 – المزار، صفحه 151

 

منابع

إقبال الأعمال، على بن موسى بن طاووس، ‏تهران‏، دار الكتب الإسلاميه‏، 1409ق‏.

الأمالي، محمد بن على‏ ابن بابويه، تهران‏، كتابچى‏، 1376 ش‏.

الأمالي، محمد بن على ابن بابويه، ترجمه محمد باقر كمره‏اى،‏ تهران،‏ كتابچى،‏1376ش‏.

بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، جلد 45، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.

- تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، 1387/1967

- ترجمه تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375

- ترجمه ‏مقتل الحسين عليه السلام مقرم، عبد الرزاق مقرّم، مترجم محمد مهدى عزيز الهى كرمانى، نويد اسلام‏، قم، 1381

- حياة الإمام الحسين عليه السلام‏، باقر شريف قرشى، ‏ قم، ‏مدرسه علميه ايروانى‏، 1413 ق‏.

- در كربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم‏)، شيخ عباس قمى، مترجم محمد باقر كمره ‏اى‏، قم، مسجد جمكران‏، 1381 ش‏.

- شرح غم حسین (علیه السّلام)، موفق بن احمد اخطب خوارزمی، مترجم مصطفی صادقی، قم، مسجد مقدس جمکران، 1388

- الفتوح، محمد بن علی ابن‌اعثم کوفی، بیروت، دار الأضواء، 1411 ه.ق.

- الكامل في التاريخ، عز الدين أبو الحسن على بن ابى الكرم المعروف بابن الأثير (م 630)، بيروت، دار صادر، 1385/1965

- اللهوف علی قتلی الطفوف، علی بن موسی ابن‌طاووس، تهران، جهان، 1348 ش‏.

- محن الابرار، محمد باقر بن محمد تقی مجلسی، مترجم:حسن بن عبدالله هشترودی تبریزی، محقق: علی اکبر رنجبران تهرانی، تهران، آرام دل، 1389ش.

- المزار الكبير، محمد بن جعفر ابن مشهدى، 1جلد، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم، چاپ: اول، 1419 ق.

- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.

- مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، محمد بن على ابن شهر آشوب مازندرانى، 4 جلد، قم، علامه، چاپ اول، 1379 ق.

- نفس المهموم‏، حاج شيخ عباس قمى، نجف، المكتبه الحيدريه‏، ‏1421 ق./ 1379ش.

- وقعة الطفّ، لوط بن يحيى ابو مخنف كوفى، قم، جامعه مدرسين، چاپ: سوم، 1417 ق.

پیوست ها

: فاطمه ابوحمزه