مصائب و رنجهای حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) در زندان

وضعیت حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) در زندان

 

حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) در زندان هارون الرشید رنجهای بسیاری کشید. هارون الرشید ملعون دو بار ایشان را زندانی کرد و در بار آخر در زندان به شهادت رساند. درباره وضعیت حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) در زندان گزارشهای مختصری در منابع تاریخی رسیده است. اگرچه شرایط برای ایشان در زندان بسیار دشوار بود ولی ایشان به عبادت و تهجد روی آوردند به گونه ای که موجب تعجب نگهبانان و زندانبانان می گردید. 

«تفرغ الإمام عليه السّلام للعبادة، انقطع الإمام عليه السّلام في السجن إلى العبادة المطلقة، يصوم في النهار و يقوم في الليل، يقضي كل أوقاته في الصلاة و السجود و الدعاء. لقد أدهش العقول و حير الألباب بعبادته المتواصلة، و انقطاعه إلى اللّه عز و جل. و قد اعتبر وجوده في السجن نعمة من أعظم النعم التي منحها اللّه له، و ذلك لتفرغه للعبادة فكان يشكر ربه تعالى على ذلك و يدعو بهذا الدعاء الروحاني قائلا: «اللهم، إنك تعلم اني كنت أسألك أن تفرغني لعبادتك، اللهم و قد فعلت فلك الحمد»

يبدو لنا من هذا الدعاء رضى الإمام عليه السّلام بقضاء اللّه تعالى و صبره الجميل و كظمه الغيظ بانتظار الفرج إن شاء اللّه، كما يدل هذا الدعاء من جهة أخرى على مدى حب الإمام الخالص و شوقه الزائد لعبادة اللّه و طاعته.» (1)

«حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) دائم به عبادت می پرداختند. امام (علیه السّلام) در زندان روزها روزه می‌ گرفتند و شبها به نماز شب می ‌ایستادند و تمام اوقات خود را به نماز، سجده و دعا می ‌گذراندند.

عبادت مداوم و انقطاع کامل ایشان به سوی خداوند عزّ و جلّ، عقلها را متحیر و دلها را حیران کرد. او وجود خود در زندان را یکی از بزرگترین نعمتهایی می ‌دانست که خداوند به او عطا کرده بود زیرا این وضعیت سبب می شد ایشان دائما بتوانند به عبادت بپردازند. بنابراین، پروردگارش را بر این نعمت شکر می ‌کرد و این دعای را می خواندند: «خدایا، تو می‌ دانی که من همیشه از تو می ‌خواستم مرا برای عبادتت فارغ‌ البال کنی. خدایا، اکنون این کار را کردی پس سپاس مخصوص توست.»

از این دعا می ‌توان رضایت حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) به قضای الهی، صبر جمیل و کظم غیظ ایشان در انتظار فرج الهی را دریافت و از سوی دیگر این دعا نشان‌ دهنده شدت عشق خالص و شوق فراوان امام (علیه السّلام) به عبادت و اطاعت خداوند است.»

 

دستور به شهادت رساندن حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) و سرباز زدن عیسی از این امر

هارون الرشید (لعنه الله علیه) که از منزلت و رتبت حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) آگاه بود، از پستی و زبونی دستور به زندانی نمودن و سپس دستور به شهادت رساندن ایشان را صادر نمود.

هارون الرشید(لعنه الله علیه) ابتدا ایشان را در بصره زندانی نمود و سپس دستور به شهادت رساندن حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) را صادر کرد ولی کارگزارش از این کار امتناع نمود:

«لما انتشر خبر اعتقال الإمام (عليه السّلام) في سجن البصرة، و تناقل الناس حديثه مقرونا بالحسرة و اللوعة و الحزن، خاف هارون من حدوث الفتن و قيام الاضطرابات في المدينة فأوعز إلى عيسى باغتيال الإمام عليه السّلام ليستريح منه و يطمئن باله. و لكن هل يقدم عيسى على ارتكاب مثل هذه الجريمة النكراء؟ لما وصلت أوامر هارون لعيسى لتنفيذ الاغتيال، ثقل عليه الأمر و فكر مليا بالمصير، جمع أصحابه و خواصه و عرض عليهم الأمر فأشاروا عليه بالتحذير من ارتكاب مثل هذه الجريمة التي تغضب اللّه و رسوله، فاستصوب رأيهم و كتب إلى هارون رسالة يطلب فيها اعفاءه عن ذلك. بقي في سجن عيسى سنة كاملة.» (2)

«وقتی خبر زندانی شدن حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) در زندان بصره پخش شد و مردم با حسرت، اندوه و غم از او سخن می ‌گفتند، هارون از بروز فتنه و آشوب در شهر ترسید. بنابراین به عیسی دستور داد که امام (علیه السّلام) را به قتل برساند تا از دست ایشان راحت شود و خیالش آرام گیرد. اما آیا عیسی جرأت ارتکاب چنین جنایت زشتی را داشت؟

هنگامی که دستورات هارون به عیسی برای به شهادت رساندن امام (علیه السّلام) رسید، این امر بر او سنگین آمد و مدت زیادی در مورد عواقب آن فکر کرد. یاران و نزدیکان خود را جمع کرد و موضوع را با آنان در میان گذاشت. آنان به او هشدار دادند که از ارتکاب چنین جنایتی که خداوند و رسولش را به خشم می ‌آورد، پرهیز کند. عیسی نظر آنان را پسندید و نامه ‌ای به هارون نوشت و در آن درخواست معافیت از این کار را کرد. امام یک سال کامل در زندان عیسی ماند.»

انتقال حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) به بغداد و زندانی نمودن ایشان در زندان

با سرباز زدن عیسی از به شهادت رساندن حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام)، هارون الرشید (لعنه الله علیه) امام را به بغداد برد و زندانی نمود و در نهایت در همانجا به شهادت رساند:

« عند ما شعر هارون بعدم تنفيذ طلبه في اغتيال الإمام من قبل عيسى عامله على البصرة، خاف منه أن يطلق سراح الإمام عليه السّلام، فأمر بحمل الإمام إلى بغداد مقيّدا بالحديد، تحف به الحرس و الشرطة. ساروا به مسرعين حتى انتهوا إلى بغداد، و فورا أعلموا الرشيد بصنيعهم فأمر بحبسه عند أحد وزرائه يدعى الفضل بن الربيع.

أخذه الفضل و سجنه في بيته، هكذا كانت إرادة هارون فلم يعتقله في السجون العامة لمكانة الإمام العالية في المجتمع، و سمو شخصيته لأن الشخصيات الهامة في عهد الطاغية هارون كانت تعتقل في بيوت وزرائه و ليس في السجون العامة.

تفرغ الإمام عليه السّلام في السجن لطاعة ربّه، فقضى معظم أوقاته في الصلاة و التضرع و الابتهال إلى اللّه، فرّاج الكروب و الهموم. فقد بهر الفضل بعبادته، فكان يتحدث عنها أمام زائريه بتعجب و إكبار للإمام.» (3)

هنگامی که هارون دید عیسی – عامل او در بصره – درخواستش برای به شهادت رساندن امام (علیه السّلام) را اجرا نکرد، ترسید که امام (علیه‌السّلام) را آزاد کند بنابراین دستور داد امام (علیه السّلام) را در احاطه نگهبانان با غل و زنجیرهای آهنین به بغداد منتقل کنند. با شتاب به سوی بغداد حرکت کردند تا به آنجا رسیدند و بلافاصله هارون الرشید را از کار خود آگاه کردند. او دستور داد، امام (علیه السّلام) را نزد یکی از وزرایش به نام فضل بن ربیع حبس کنند.

فضل او را گرفت و در خانه خود زندانی کرد. این اراده هارون بود. امام (علیه السّلام) را در زندانهای عمومی به دلیل جایگاه والای امام (علیه السّلام) در جامعه و شخصیت بلندمرتبۀ ایشان حبس نکرد زیرا در دوران هارون ستمگر شخصیتهای مهم در خانه‌ های وزرا زندانی می ‌شدند نه در زندانهای عمومی.

امام (علیه السّلام) در زندان همه اوقات به اطاعت پروردگارش مشغول بود و بیشتر اوقات خود را به نماز، تضرع و ابتهال به درگاه خداوند – که برطرف‌کننده غمها و اندوه ‌هاست – گذراند. عبادت او فضل را متحیر کرد و او با تعجب و بزرگداشت از امام در حضور بازدیدکنندگانش از آن سخن می ‌گفت.

 

اشتغال حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) به عبادت دائم در زندان 

حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) تمام شبانه روز به عبادت می پرداختند و این از نظر هارون الرشید (لعنه الله علیه)، فضل بن ربیع و گماشتگان در زندان پنهان نبود ولی باز هم هارون الرشید (لعنه الله علیه) اصرار بر آزار و اذیت امام (علیه السّلام) داشت.

درباره کثرت عبادت حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) و تحت نظر بودن ایشان توسط فضل بن ربیع چنین آمده است:

«حدثنا أبي رضي الله عنه قال حدثنا علي بن أبي إبراهيم بن هاشم عن محمد بن عيسى اليقطيني عن أحمد بن عبد الله الغروي‏ عن أبيه قال: دخلت على الفضل بن الربيع و هو جالس على سطح فقال لي‏ ادن فدنوت حتى حاذيته ثم قال لي أشرف إلى بيت في الدار فأشرفت فقال ما ترى في البيت فقلت‏ ثوبا مطروحا فقال انظر حسنا فتأملت و نظرت فتيقنت فقلت رجل ساجد فقال لي تعرفه قلت لا قال هذا مولاك قلت و من مولاي فقال تتجاهل علي فقلت ما أتجاهل و لكني لا أعرف لي مولى فقال هذا أبو الحسن موسى بن جعفر (ع) إني أتفقده الليل و النهار فلا أجده في وقت من الأوقات إلا على الحال‏ التي أخبرك بها إنه يصلي الفجر فيعقب ساعة في دبر الصلاة إلى أن تطلع الشمس ثم يسجد سجدة فلا يزال ساجدا حتى تزول الشمس و قد وكل من يترصد له الزوال فلست أدري متى يقول الغلام قد زالت الشمس إذ يثب‏ فيبتدئ الصلاة من غير أن يحدث‏ فأعلم‏ أنه لم ينم في سجوده و لا أغفى‏ و لا يزال إلى أن يفرغ من صلاة العصر فإذا صلى سجد سجدة فلا يزال ساجدا إلى أن تغيب الشمس فإذا غابت الشمس وثب من‏ سجدته فصلى المغرب من غير أن يحدث حدثا و لا يزال في صلاته و تعقيبه إلى أن يصلي العتمة فإذا صلى العتمة أفطر على شوى‏ يؤتى به ثم يجدد الوضوء ثم يسجد ثم يرفع رأسه فينام نومته خفيفة ثم يقوم فيجدد الوضوء ثم يقوم فلا يزال يصلي في جوف الليل حتى يطلع الفجر فلست أدري متى يقول الغلام إن الفجر قد طلع إذ قد وثب هو لصلاة الفجر فهذا دأبه منذ حول إلي فقلت اتق الله و لا تحدثن في أمره حدثا يكون فيه زوال النعمة فقد تعلم أنه لم يفعل أحد بأحد منهم سوءا إلا كانت نعمته زائلة فقال قد أرسلوا إلي غير مرة يأمروني بقتله فلم أجبهم إلى ذلك و أعلمتهم أني لا أفعل ذلك و لو قتلوني ما أجبتهم إلى ما سألوني فلما كان بعد ذلك حول ع إلى الفضل بن يحيى البرمكي فحبس عنده أياما فكان الفضل بن الربيع يبعث إليه في كل يوم مائدة حتى مضى ثلاثة أيام و لياليها فلما كانت الليلة الرابعة قدمت إليه مائدة للفضل بن يحيى فرفع ع يده‏ إلى السماء فقال يا رب إنك تعلم أني لو أكلت قبل اليوم‏ كنت قد أعنت على نفسي فأكل فمرض فلما كان من الغد جاءه الطبيب فعرض عليه خضرة في بطن راحته‏ و كان السم الذي سم به قد اجتمع في ذلك الموضع فانصرف الطبيب إليهم فقال و الله لهو أعلم بما فعلتم به منكم ثم توفي (ع).» (4)

«احمد بن عبد الله قروى از قول پدرش چنين نقل كرده است: روزى به نزد فضل بن ربيع رفتم. فضل بر بام خانه نشسته بود. به من گفت: نزديكتر بيا، به او نزديك شدم، فضل به من گفت كه داخل اطاقى از خانه روبرو را نگاه كنم.

من هم نگاه كردم. پرسيد: چه مى ‏بينى؟ گفتم: پارچه ‏اى مى ‏بينم كه به كنارى انداخته‏ اند، فضل گفت: بهتر نگاه كن، خوب دقت كردم و گفتم: مردى در حال سجده است. پرسيد: او را مى ‏شناسى؟ گفتم: نه. گفت: او، سرور و مولاى تو است. گفتم: مولاى من كيست؟ در پاسخ گفت: اكنون خودت را براى من به نادانى مى ‏زنى؟ گفتم: نه، من خود را به نادانى نمى ‏زنم بلكه براى خود مولا و سرورى نمى‏ شناسم، فضل گفت: او موسى بن جعفر است، من شب و روز مواظب او هستم و هميشه او را بر همين وضعيت كه برايت مى‏ گويم؛ مى ‏بينم:

نماز صبح را مى‏ خوانَد پس مدتى تا طلوع آفتاب مشغول به تعقيبات نماز مى‏ شود، سپس به سجده مى ‏رود و تا اذان ظهر در سجده مى ‏ماند و كسى را گماشته است تا وقت اذان را به او يادآورى كند، نمى ‏دانم چه موقع آن غلام به او خبر مى ‏دهد كه ظهر شده است ولى مى ‏بينم ناگهان از جايش برخاسته و بدون تجديد وضوء مشغول نماز شده است، از همين جا مى ‏فهمم كه در اين مدت كه در سجده بوده، نه به خواب رفته و نه چرت زده است، به هر حال به‏ همين حالت ادامه مى‏ دهد تا از نماز عصر فارغ شود و چون نمازش تمام مى ‏شود، به سجده مى ‏رود و تا غروب آفتاب در سجده باقى مى ‏ماند، وقتى خورشيد غروب كرد، سر از سجده برداشته و بدون تجديد وضو نماز مغرب را مى ‏خواند و همين طور مشغول نماز و تعقيبات است تا از نماز عشاء فارغ شود.

بعد از نماز با قدرى گوشت پخته كه برايش مى ‏آورند؛ افطار مى ‏كند و تجديد وضو می نماید و دوباره به سجده مى‏ رود، آنگاه سر بر مى ‏دارد و مختصرى مى ‏خوابد، سپس بيدار مى ‏شود و تجديد وضو مى ‏كند و تا اذان صبح در دل شب به نماز مى ‏ايستد و نمى ‏دانم چه موقع غلام به او خبر مى‏ دهد كه صبح شده است ولى مى‏ بينم به نماز صبح ايستاده است و از زمانى كه او را نزد من آورده‏ اند، روش او به همين منوال است.

راوى گويد به فضل گفتم: از خدا بترس و در مورد او كارى نكن كه باعث شود خدا نعمتش را از تو بگيرد، تو خود مى‏ دانى هر كس به يكى از اين خاندان بدى كند، خداوند نعمتهايش را از او باز مى ‏گيرد.

وى در جواب گفت: بارها مرا خواسته و به من دستور داده كه او را به‏ قتل برسانم ولى من نپذيرفته ‏ام و گفته ‏ام كه من اين كار را نخواهم كرد و حتى اگر مرا بكشند خواسته‏ اش را برآورده نمى ‏كنم.

راوى مى‏ گويد: بعد از مدتى حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) را به نزد فضل بن يحيى برمكى بردند و چند روزى در آنجا زندانى نمودند و فضل بن ربيع تا سه روز هر روز براى آن حضرت غذائى مى ‏فرستاد و در شب چهارم غذايى از جانب فضل بن يحيى براى حضرت آوردند، آن حضرت دست به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خدايا خود مى ‏دانى كه اگر پيش از اين [چنين غذائى را] مى‏ خوردم در واقع به قاتل خود كمك نموده بودم، بارى آن حضرت، از آن غذا خورد و مريض شد، فرداى آن روز، براى حضرت طبيب آوردند، حضرت كبودى كف دست خود را به طبيب نشان داد، اثر سمى كه به حضرت خورانده بود و در آن قسمت جمع شده بود، طبيب رو به آنها نمود و گفت: به خدا قسم، او بهتر از شما مى ‏داند كه با او چه كرده ‏ايد و پس از آن حضرت (علیه السّلام) به شهادت رسیدند.» (5)

 

نظارت هارون بر امام (علیه السّلام) در زندان

هارون الرشید (لعنه الله علیه) که یکبار دستور به شهادت رساندن حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) را صادر نموده بود و کارگزارش از این امر سرباز زده بود، شخصا اوضاع و احوال امام (علیه السّلام) را در زندان بررسی می نمود. در این باره در منابع تاریخی ذکر شده است:

« حدثنا أبو بكر محمد بن علي بن محمد بن حاتم قال حدثنا عبد الله بن بحر الشيباني قال حدثني الخرزي‏ أبو العباس بالكوفة قال حدثنا الثوباني قال: كانت لأبي الحسن موسى بن جعفر (ع) بضع‏ عشرة سنة كل يوم سجدة بعد انقضاض‏ الشمس إلى وقت الزوال فكان هارون ربما صعد سطحا يشرف منه على الحبس الذي حبس فيه أبو الحسن (ع) فكان يرى أبا الحسن (ع) ساجدا فقال للربيع يا ربيع ما ذاك الثوب الذي أراه كل يوم في ذلك الموضع فقال‏ يا أمير المؤمنين ما ذاك بثوب و إنما هو موسى بن جعفر (ع) له كل يوم سجدة بعد طلوع الشمس إلى وقت الزوال قال الربيع فقال لي هارون أما إن هذا من رهبان بني هاشم قلت فما لك قد ضيقت عليه في الحبس قال هيهات لا بد من ذلك.» (6)

«ثوبانى گويد: روش حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) بيش از ده سال (دوران حبس) اين بود كه بعد از طلوع آفتاب به سجده مى ‏رفت و اين سجده تا هنگام ظهر طول مى‏ كشيد و گاهى هارون به پشت بامى كه مشرف به زندان بود مى ‏آمد و حضرت را در حال سجده مى ‏ديد، (روزى) به ربيع گفت: آن لباس چيست كه من هر روز آن را در آن محل مى ‏بينم؟ ربيع گفت: يا أمير المؤمنين، اين لباس نيست بلكه موسى بن جعفر است كه هر روز بعد از طلوع خورشيد تا هنگام ظهر در سجده به سر مى ‏برد. ربيع ادامه داد: هارون گفت: او از رهبان و عباد بنى هاشم است. گفتم: پس چرا اين طور در زندان بر او سخت مى‏ گيرى؟ آن ملعون گفت: آه، چاره ‏اى جز اين ندارم‏.» (7)

 

مصائب و رنجهای زندان و آزاد کردن مشروط حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) از زندان

حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) در زندانها مصائب و رنجهای بسیاری را تحمل نمودند، برای مدت طولانی محبوس بودند و از خانواده و شیعیانشان به دور بودند، با غل و زنجیر سنگینی که بر ایشان بسته بود، از زندانی به زندان دیگر منتقل می ‌شدند. همواره نگهبانان ایشان را زیر نظر داشتند. با محنتهای وارد شده بر ایشان و سختتر و تنگتر شدن شرایط، امام (علیه السّلام) در زندان نماز خواندند و دست به دعا برداشتند و خداوند دعای ایشان را مستجاب نمود . هارون الرشید (لعنه الله علیه)ایشان را مشروط از زندان آزاد نمود ولی آن ملعون اجازه نداد امام (علیه السّلام) به مدینه مراجعت نماید و هر پنجشنبه امام (علیه السّلام) باید در دربار هارون الرشید (لعنه الله علیه) حاضر می شدند:

« حدثنا محمد بن علي ماجيلويه رضي الله عنه قال حدثنا علي بن إبراهيم بن هاشم عن أبيه قال سمعت رجلا من أصحابنا يقول‏ لما حبس الرشيد موسى بن جعفر (ع) جن عليه الليل فخاف ناحية هارون أن يقتله فجدد موسى بن جعفر ع طهوره‏ فاستقبل بوجهه القبلة و صلى لله عز و جل أربع ركعات ثم دعا بهذه الدعوات فقال يا سيدي نجني من حبس هارون و خلصني من يده يا مخلص الشجر من بين رمل و طين‏ و يا مخلص اللبن‏ «من بين فرث و دم»‏ و يا مخلص الولد من بين مشيمة و رحم‏ و يا مخلص النار من الحديد و الحجر و يا مخلص الروح من بين الأحشاء و الأمعاء خلصني من يد هارون قال فلما دعا موسى (ع) بهذه الدعوات أتى هارون رجل أسود في منامه و بيده سيف قد سله و وقف على رأس هارون و هو يقول يا هارون أطلق موسى بن جعفر و إلا ضربت علاوتك‏ بسيفي هذا فخاف هارون من هيبته ثم دعا الحاجب فجاء الحاجب فقال له اذهب إلى السجن فأطلق عن موسى بن جعفر ع قال فخرج‏ الحاجب فقرع باب السجن فأجابه صاحب السجن فقال من ذا قال إن الخليفة يدعو موسى بن جعفر (ع) فأخرجه من سجنك و أطلق عنه فصاح السجان يا موسى إن الخليفة يدعوك فقام موسى (ع) مذعورا فزعا و هو يقول لا يدعوني في جوف هذا الليل إلا لشر يريده بي فقام باكيا حزينا مغموما آيسا من حياته فجاء إلى هارون و هو يرتعد فرائصه‏ فقال سلام على هارون فرد عليه السلام ثم قال له هارون ناشدتك بالله هل دعوت في جوف هذا الليل‏ بدعوات فقال نعم قال و ما هن قال جددت طهورا و صليت لله عز و جل أربع ركعات و رفعت طرفي إلى السماء و قلت يا سيدي خلصني من يد هارون و شره و ذكر له ما كان من دعائه فقال هارون قد استجاب الله دعوتك‏ يا حاجب أطلق عن هذا ثم دعا بخلع عليه ثلاثا و حمله‏ على فرسه و أكرمه و صيره نديما لنفسه ثم قال هات الكلمات فعلمه قال فأطلق عنه و سلمه إلى الحاجب ليسلمه إلى الدار و يكون معه‏ فصار موسى بن جعفر ع كريما شريفا عند هارون و كان يدخل عليه في كل خميس إلى أن حبسه الثانية فلم يطلق عنه حتى سلمه إلى السندي بن شاهك و قتله بالسم.» (8)

« على از پدر خود از يكى از اصحاب نقل كرد که گفت، وقتى هارون الرشيد، حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) را زندانى كرد شب كه شد ترسيد كه هارون ایشان را بكشند، امام (علیه السّلام) وضوى خود را تجديد نمودند و رو به قبله ايستاد و چهار ركعت نماز خواند بعد اين دعا را خواند: «يا سيدى نجنى من حبس هارون و خلصنى من يده، يا مخلص الشجر من بين رمل و طين و ماء و يا مخلص اللبن من بين فرث و دم و يا مخلص الولد من بين مشيمة و رحم و يا مخلص النار من بين الحديد و الحجر و يا مخلص الروح من بين الاحشاء و الامعاء خلصنى من يدى هارون.»

پس از تمام شدن دعاى حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) مردى سياه چهره در خواب به سر وقت هارون آمد که در دست شمشيرى برهنه داشت، بالای سر او ايستاد، گفت: هارون موسى بن جعفر را رها كن وگرنه گردنت را با اين شمشير مي زنم. هارون از هيبت او ترسيد، حاجب خود را خواست؛ گفت: برو به زندان موسى بن جعفر را آزاد كن.

حاجب رفت، درب زندان را كوبيد، زندانبان گفت كيست؟ گفت: خليفه، موسى بن جعفر را مي خواند، او را از زندان خارج كن و آزادش نما. زندانبان فرياد زد: موسى، خليفه ترا مي خواند.

حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) با ترس و وحشت از جاى حركت كرد با خود مي فرمودند: در اين دل شب مرا جز براى شر و ناراحتى نمي خواهد، اشك از گوشه ‏هاى چشمشانشان مي ريخت، از زندگى نااميد بودند. پيش هارون آمدند در حالى كه بدنشان مى ‏لرزيد.

سلام كردند، هارون جواب داد و گفت: ترا قسم به خدا آيا در نيمه شب دعایى كردى؟ فرمود: بلى. پرسيد: چه دعایی کردی؟ فرمود: وضويم را تجديد كردم و چهار ركعت نماز خواندم آنگاه سر به سوى آسمان بلند كرده و گفتم: خدايا مرا از دست هارون و ناراحتى او نجات ببخش تمام دعا را برايش نقل كرد.

هارون گفت: دعايت مستجاب شد، به حاجب دستور داد كه آن جناب را رها كند، سه خلعت خواست او را سوار بر اسب خود نمود و بسيار احترام كرد و نديم خويش قرار داد. بعد گفت آن دعاها را به من بياموز و رهايش كرد و در اختيار حاجب گذاشت تا او را به منزل ببرد و با حاجب بود.» (9)

دستگیری مجدد امام (علیه السّلام) و زندانی نمودن ایشان نزد فضل بن یحیی و سرباز زدن فضل از به شهادت رساندن حضرت

حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) از هارون درخواست کرد که اجازه دهد به مدینه برود تا خانواده و فرزندانش را ببیند و هارون الرشید (لعنه الله علیه) به ایشان گفت: در این مورد فکر می‌ کنم ولی اجازه ای صادر نکرد تا بالاخره ایشان را در مجدد زندان حبس کرد:

«مرة ثانية ألقى هارون القبض على الإمام فأمر باعتقاله عند الفضل بن يحيى. لما رأى الفضل بن يحيى اقبال الإمام عليه السّلام على اللّه سبحانه و تعالى و انشغاله بذكره، أكبر الامام و رفّه عليه و أحسن معاملته، فكان يرسل له كل يوم مائدة فاخرة من الطعام و قد رأى (علیه ‌السّلام) من السعة في سجن الفضل ما لم يرها في السجون الأخرى.

أوعز هارون للفضل باغتيال الامام (علیه ‌السّلام) فخاف الفضل من اللّه و امتنع عن تنفيذ هذه الجريمة النكراء، و لم يلبّ رغبة هارون. ذلك انه كان ممن يذهب الى الإمامة و يدين بها، و هذا هو السبب في اتهام البرامكة بالتشيع.» (10)

« بار دیگر هارون امام (علیه السّلام) را دستگیر کرد و دستور داد، نزد فضل بن یحیی حبس شود. وقتی فضل بن یحیی روی آوردن امام (علیه ‌السّلام) به خداوند سبحان و تعالی و مشغول بودنش به ذکر الهی را دید، امام را بزرگ داشت، بر ایشان آسان گرفت و با ایشان به نیکی رفتار کرد. هر روز سفره ‌ای پرشکوه از غذا برایش می ‌فرستاد و امام (علیه السّلام) در زندان فضل گشایشی دید که در زندانهای دیگر ندیده بود.

هارون به فضل دستور به شهادت رساندن امام (علیه السّلام) را داد. فضل از خداوند ترسید و از اجرای این جنایت خودداری کرد و به خواسته هارون پاسخ نداد. زیرا او از کسانی بود که به امامت معتقد بود و به آن دین داشت و این دلیل اتهام برامکه به تشیع است.»

 

زندانی نمودن حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) در زندان سندی بن شاهک

هارون به فضل دستور به شهادت رساندن امام (علیه السّلام) را داد. فضل از به شهادت رساندن امام (علیه السّلام) امتناع کرد و جاسوسان هارون از رفتار نیک وی با حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) خبر دادند و هارون به جاسوسش دستور داد به فضل صد ضربه شلاق بزند و امام (علیه السّلام) را از نزد فضل به خانه سندی بن شاهک منتقل کند و آنجا حبس نماید. یحیی وساطت فضل پسرش را در نزد هارون نمود و او پذیرفت. حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) محنت عظیمی را در زندان سندی بن شاهک تحمل فرمودند.

 

«مر هارون الطاغية جلاده السندي الباغي ان يضيّق على الإمام و أن يقيّده بثلاثين رطلا من الحديد و يقفل الباب في وجهه و لا يدعه يخرج إلّا للوضوء. امتثل السندي لأوامر معلمه فعمل على التضييق على الإمام و وكل على مراقبته مولاه بشارا و كان من أشد الناس بغضا لآل أبي طالب و لكنه لم يلبث أن تغيّر حاله و تاب الى طريق الحق، لما رآه من كرامات الامام عليه السّلام و معاجزه و قام ببعض الخدمات له. لم يرع السندي حرمة الامام عليه السّلام و تعرض لاساءته.» (11)

«هارون ستمگر به جلادش سندی ظالم دستور داد که بر امام (علیه السّلام) سخت بگیرد، او را با سی رطل آهن ببندد، در را به رویش ببندد و اجازه ندهد جز برای وضو بیرون بیاید.

سندی از دستورات اربابش اطاعت کرد و بر امام سختگیری نمود. مولایش بشار را مأمور نظارت بر او کرد. بشار از شدیدترین مردم در دشمنی با آل ابیطالب بود، اما زیاد طول نکشید که حالش تغییر کرد و به راه حق توبه نمود، به خاطر کرامتها و معجزاتی که از امام (علیه السّلام) دید و برخی خدمات برای او انجام داد. سندی حرمت امام (علیه السّلام) را رعایت نکرد و به اهانت او پرداخت.»

ارتباط حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) با شیعیان

«كانت بعض الأقاليم الاسلامية التي تدين بالامامة ترسل عنها مبعوثا خاصا الى الإمام عليه السّلام حينما كان في سجن السندي، فتزوده بالرسائل و الفتاوى فيجيبهم عليه السّلام عنها، و ممن جاءه علي بن سويد، اتصل بالامام عليه السّلام و سلّم إليه الكتب و الفتاوى، فأجابه عليه السّلام عنها.

عيّن الإمام عليه السّلام جماعة من طلابه و أصحابه الذين يثق بهم و جعلهم وكلاء له في بعض المناطق الاسلامية، ثم أومأ لشيعته بالرجوع إليهم لأخذ الأحكام الدينية منهم، كما أذن لهم في أخذ الحقوق الشرعية، لصرفها في مواضعها الشرعية على الفقراء و البائسين من الشيعة و إنفاقها في وجه البرّ و الخير.

فقد نصب المفضل بن عمر وكيلا له في قبض الحقوق و أذن له في صرفها على مستحقيها.

نصب الامام موسى بن جعفر (عليه السّلام) من بعده ولده الامام الرضا عليه السّلام فجعله علما لشيعته، و مرجعا لأمة جده (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فقد حدّث الحسين بن المختار قال: لما كان الامام الكاظم (عليه السّلام) في السجن خرجت لنا ألواح من عنده و قد كتب فيها «عهدي الى أكبر ولدي.» (12)

برخی از مناطق اسلامی که به امامت اعتقاد داشتند، در زمانی که امام (علیه السّلام) در زندان سندی بودند، نماینده ویژه ‌ای نزد ایشان می ‌فرستادند. این نماینده نامه ‌ها و سؤالات فقهی را به امام می ‌رساند و امام (علیه السّلام) پاسخ همه آنها را می‌ داد. از جمله کسانی که نزد امام (علیه السّلام) آمد، علی بن سوید بود، او با امام (علیه السّلام) دیدار کرد، کتابها و فتواها را به ایشان تسلیم نمودند و امام (علیه السّلام) به همه آنها پاسخ فرموندد.

امام (علیه السّلام) گروهی از شاگردان و یاران مورد اعتماد خود را به عنوان وکیل در برخی مناطق اسلامی منصوب کرد و به شیعیان خود اشاره فرمود که برای گرفتن احکام دینی به این وکلا مراجعه کنند. همچنین به آنها اجازه داد حقوق شرعی را جمع ‌آوری کنند و آن را در موارد مشروع خود صرف نمایند یعنی به فقرا و بینوایان شیعه برسانند و در راه خیر و نیکی هزینه کنند.

از جمله کسانی که امام (علیه السّلام) منصوب فرمودند، مفضل بن عمر بود که ایشان را وکیل خود در جمع ‌آوری حقوق شرعی قرار دادند و به او اجازه دادند آن را به مستحقان برساند.

حضرت امام کاظم (علیه السّلام) پس از خود، فرزندش حضرت امام رضا (علیه السّلام) را به جانشینی منصوب کردند و ایشان را نشانه و مرجع برای شیعیان خود و مرجع امت جدش (صلی ‌الله‌ علیه ‌و آله ‌و سلم) قرار دادند.

حسین بن مختار روایت کرده است: هنگامی که حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) در زندان بود، از نزد ایشان لوحهایی برای ما بیرون آمد که در آن نوشته شده بود: «عهد من به بزرگترین فرزندم می رسد.»

 

وصیت حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام)

در باب وصیت حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) به فرزندش حضرت امام علی بن موسی الرضا (علیه السّلام) در کتب معتبر چنین آمده است:

«أوصى الإمام الكاظم عليه السّلام ولده الامام الرضا (عليه السّلام) و عهد إليه بالأمر من بعده و قد أوصاه بوصية تتضمن ولايته على صدقاته و نيابته عنه في شئونه الخاصة و العامة. و قد أشهد عليها جماعة من المؤمنين الأعلام، و قبل أن يدلي بها و يسجلها أمر بإحضار الشهود و هم:

إبراهيم بن محمد الجعفري، إسحاق بن محمد الجعفري، اسحاق بن جعفر بن محمد، جعفر بن صالح، محمد الجعفري، يحيى بن الحسين بن زيد، سعد بن عمران الأنصاري، محمد بن الحارث الأنصاري، يزيد بن سليط الأنصاري، محمد بن جعفر بن سعد الأسلمي- و هو كاتب الوصية- و لما حضر هؤلاء شرع بذكر وصيته و هذا نصها:

«إن موسى يشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شريك له و ان محمدا عبده و رسوله و ان الساعة آتية لا ريب فيها و ان اللّه يبعث من في القبور و ان البعث من بعد الموت حق و ان الوعد حق و ان الحساب حق، و القضاء حق و ان الوقوف بين يدي اللّه حق و ان ما جاء به محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) حق و ان ما أنزل به الروح الأمين حق، على ذلك أحيى و عليه أموت و عليه أبعث إن شاء اللّه و أشهدهم ان هذه وصيتي بخطي و قد نسخت وصية جدي أمير المؤمنين علي بن أبي طالب (علیه السّلام) و وصية محمد بن علي قبل ذلك نسختها حرفا بحرف و وصية جعفر بن محمد، على مثل ذلك و إني قد أوصيت بها الى علي و بني بعده معه إن شاء و آنس منهم رشدا و أحب أن يقرهم فذاك له و لا أمر لهم معه و أوصيت إليه بصدقاتي و أموالي و مواليّ و صبياني الذين خلفت و ولدي إلى إبراهيم و العباس و قاسم و اسماعيل و أحمد و أم أحمد و إلى علي أمر نسائي دونهم و ثلث صدقة أبي و ثلثي يضعه حيث يرى و يجعل فيه ما يجعل ذو المال في ماله فان أحب أن يبيع أو يهب أو ينحل أو يتصدّق بها على من سمّيت له و على غير من سمّيت فذاك له و هو أنا في وصيتي في مالي و في أهلي و ولدي و إن يرى أن يقر إخوته الذين سميتهم في كتابي هذا أقرهم و إن كره فله أن يخرجهم غير مثرب‏ عليه و لا مردود فان آنس منهم غير الذي فارقتهم عليه فأحب أن يردهم في ولاية فذاك له و إن أراد رجل منهم أن يزوج أخته فليس له أن يزوجها إلا بإذنه و أمره فإنه أعرف بمناكح قومه و أي سلطان أو أحد من الناس كفه عن شي‏ء أو حال بينه و بين شي‏ء مما ذكرت فهو من اللّه و من رسوله بري‏ء و اللّه و رسوله منه براء و عليه لعنة اللّه و غضبه و لعنة اللاعنين و الملائكة المقربين و النبيين و المرسلين و جماعة المؤمنين و ليس لأحد من السلاطين أن يكفه عن شي‏ء و ليس لي عنده تبعة و لا تباعة و لا لأحد من ولدي و له قبلي مال فهو مصدق فيما ذكر فان أقل فهو أعلم و إن أكثر فهو الصادق كذلك و إنما أردت بإدخال الذين أدخلتهم معه من ولدي التنويه بأسمائهم و التشريف لهم، و أمهات أولادي من أقامت منهنّ في منزلها و حجابها فلها ما كان يجري عليها في حياتي، إن رأى ذلك. و من خرجت منهنّ الى زوج فليس لها أن ترجع إلى محواي‏ إلا أن يرى عليّ غير ذلك و بناتي بمثل ذلك و لا يزوّج بناتي أحد من إخوتهن من أمهاتهن و لا سلطان و لا عم إلا برأيه و مشورته فان فعلوا غير ذلك فقد خالفوا اللّه و رسوله و جاهدوا في ملكه و هو أعرف بمناكح قومه فان أراد أن يزوّج زوّج و ان أراد أن يترك ترك و قد أوصيتهنّ بما ذكرت في كتابي هذا و جعلت اللّه عزّ و جلّ عليهنّ شهيدا و هو و أم أحمد شاهدان و ليس لأحد أن يكشف وصيتي و لا ينشرها و هو منها على غير ما ذكرت‏ و سمّيت فمن أساء فعليه و من أحسن فلنفسه و ما ربّك بظلّام للعبيد و (صلّى اللّه على محمد و على آله) و ليس لأحد من سلطان و لا غيره أن يفض كتابي هذا الذي ختمت عليه الأسفل، فمن فعل ذلك فعليه لعنة اللّه و غضبه و لعنة اللاعنين و الملائكة المقربين و جماعة المرسلين و المؤمنين و على من فضّ كتابي هذا.»

و وقع عليه السّلام الوصية و ختمها و كذلك وقّع عليها الشهود السالفة أسماؤهم. و واضح ان وصيّه و الحجة من بعده ولده الامام الرضا (عليه السّلام) فقد فوّض إليه جميع شئونه و ألزم أبناءه باتباعه و الانصياع لأوامره. كما أمر عليه السّلام أن يكون زواج كريماته بيد الامام الرضا (عليه السّلام) و تحت مشورته و رأيه فانه أعرف بمناكح قومه من غيره فانّهنّ ودائع رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و كريماته فينبغي أن لا يتزوّجن إلا بمؤمن تقي يعرف مكانتهنّ و يقدّر منزلتهنّ و لا يعرف الكفؤ لهنّ إلا ولده الرضا. و أكبر الظن أنه إنما أمر بإخفاء وصيته و عدم ذيوعها خوفا على ولده من السلطة العباسية التي لم تقصر أبدا في محاربة أهل البيت عليهم السّلام لذلك أراد اخفاءها خوفا من نقمتهم عليه و تنكيلهم به.

تصدّق الامام (عليه السّلام) ببعض أراضيه على أولاده و سجّل ذلك في وثيقة و ألزم أبناءه بتنفيذ مضامينها، و العمل على وقفها.» (13)

حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) به فرزندش حضرت امام علی بن موسی الرضا (علیه السّلام) وصیت کرد و امر امامت را پس از خود به ایشان سپرد. وصیتی به ایشان نمود که شامل ولایت بر صدقاتش و نیابت از او در امور خاص و عمومی بود. بر این وصیت، گروهی از مؤمنان برجسته را شاهد گرفت. پیش از آنکه آن را ارائه دهد و ثبت کند، دستور داد، شاهدان حاضر شوند. آنان عبارت بودند از: ابراهیم بن محمد جعفری، اسحاق بن محمد جعفری، اسحاق بن جعفر بن محمد، جعفر بن صالح، محمد جعفری، یحیی بن حسین بن زید، سعد بن عمران انصاری، محمد بن حارث انصاری، یزید بن سلیط انصاری و محمد بن جعفر بن سعد اسلمی (که نویسنده وصیت بود.)

هنگامی که این افراد حاضر شدند، امام به بیان وصیت خود پرداخت. متن وصیت این است:

«موسی گواهی می ‌دهد که خدایی جز الله نیست، یگانه و بی ‌شریک است و اینکه محمد بنده و فرستاده اوست و همانا قیامت آمدنی است و شکی در آن نیست و همانا خداوند کسانی را که در قبرها هستند برمی ‌انگیزد، و همانا برانگیخته شدن پس از مرگ حق است و وعده حق و حساب حق و قضا حق و ایستادن در پیشگاه خداوند حق و آنچه محمد (صلی ‌الله ‌علیه ‌و آله‌ و سلّم) آورده حق است و آنچه روح امین بر او نازل کرده حق است. بر این باور زنده‌ ام، بر آن می ‌میرم و بر آن برانگیخته می ‌شوم ان ‌شاء الله. و آنان را شاهد می ‌گیرم که این وصیت من به خط خودم است. وصیت جدّم امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (علیه السّلام) و وصیت محمد بن علی را پیش از این حرف به حرف نوشته ام و وصیت جعفر بن محمد نیز بر همین منوال. و من به علی و فرزندان پس از او (اگر خواست و در آنان رشد دید) وصیت کرده‌ ام. اگر خواست آنان را تأیید کند، اختیار با اوست و آنان را بر او امری نیست. صدقات و اموال و موالی و فرزندانم که باقی گذاشته ‌ام و فرزندانم ابراهیم، عباس، قاسم، اسماعیل، احمد و ام احمد را به او سپرده ‌ام. امر زنانم را به علی سپرده ‌ام، نه به دیگران. یک ‌سوم صدقه پدرم و دو سوم آن را در جایی که صلاح می ‌بیند؛ قرار دهد و در آن آنچه صاحب مال در مال خود قرار می ‌دهد، بگذارد. اگر خواست بفروشد، ببخشد، عطا کند یا به کسانی که نام برده ‌ام یا دیگران صدقه دهد، اختیار با اوست. او در وصیت من نسبت به مالم، اهل و فرزندانم همانند من است. اگر صلاح دید برادرانش را که در این کتاب نام برده ‌ام نگه دارد، نگه دارد و اگر نخواست، می ‌تواند آنان را بدون آسیب و ضرر بیرون کند و رد نشود. اگر از آنان چیزی غیر از آنچه بر آن از ایشان جدا شده دید و خواست آنان را به ولایت بازگرداند، اختیار با اوست. اگر یکی از آنان خواست خواهرش را تزویج کند، مجاز نیست مگر با اجازه و دستور او زیرا او به ازدواجهای قوم خود آگاهتر است. هر سلطانی یا کسی از مردم او را از چیزی بازدارد یا میان او و چیزی که ذکر کردم حایل شود، از خدا و رسولش بیزار است و خدا و رسول از او بیزار هستند و بر او لعنت خدا و خشم او و لعنت لعنت‌ کنندگان و فرشتگان مقرب و پیامبران و فرستادگان و جماعت مؤمنان باد.

هیچ سلطانی حق ندارد او را از چیزی بازدارد و من هیچ حق یا تعهدی نسبت به او ندارم و هیچ یک از فرزندانم نیز چنین حقی ندارند. او از من طلبکاری دارد، باید به آنچه گفته است ایمان داشت. اگر کم باشد، او بهتر می‌داند و اگر زیاد باشد، او نیز راستگو است. تنها قصد من از وارد کردن کسانی از فرزندانم با او بزرگداشت نامهایشان و شرافت دادن به آنان بود. مادران فرزندانم که در خانه و حجاب خود ماندند، آنچه در حیاتم بر آنان جاری بود، برایشان باشد اگر او صلاح دید. و کسانی که به شوهر رفتند، حق بازگشت به محل زندگی من را ندارند مگر اینکه علی غیر از این ببیند. دخترانم نیز همین‌گونه هستند. هیچ یک از برادرانشان از مادرانشان، نه سلطان و نه عمو، دخترانم را تزویج نکند مگر با رأی و مشورت او. اگر غیر از این کردند با خدا و رسولش مخالفت کرده اند و در ملک او جهاد کرده ‌اند. او به ازدواجهای قوم خود آگاهتر است. اگر خواست تزویج کند، کند و اگر خواست ترک کند، ترک نماید. به آنان وصیت کرده‌ ام آنچه در این کتاب ذکر کردم و خداوند عزوجل را بر آنان شاهد گرفته‌ ام و او و ام احمد شاهدان هستند کسی حق ندارد، وصیت مرا آشکار کند یا منتشر نماید و آن را بر غیر آنچه ذکر و نام برده ‌ام قرار دهد. هر که بد کرد، بر عهده خودش است و هر که خوب کرد، به نفع خودش است. و پروردگارت به بندگان ستمکار نیست. درود خدا بر محمد و آل او باد. هیچ سلطان یا غیر او حق ندارد این کتابم را که پایین آن را مهر کرده ‌ام بگشاید. هر که چنین کند، بر او لعنت خدا و خشم او و لعنت لعنت‌ کنندگان و فرشتگان مقرب و جماعت فرستادگان و مؤمنان باد و بر کسی که این کتاب مرا بگشاید.»

امام (علیه السّلام) وصیت خود را امضاء و مهر کردند و شاهدان نامبرده نیز بر آن امضاء نهادند. روشن است که وصی و حجت پس از او، فرزندش حضرت امام رضا (علیه السّلام) است زیرا همه امور خود را به او تفویض کرد و فرزندانش را به پیروی و اطاعت از او ملزم نمود. همچنین امر کرد که ازدواج دختران گرامیش به دست حضرت امام رضا (علیه السّلام) و مشورت و رأی او باشد زیرا او به ازدواجهای قوم خود از دیگران آگاهتر است؛ زیرا آنان امانتهای رسول خدا (صلی ‌الله ‌علیه ‌و آله‌ و سلم) و دختران گرامی او هستند و شایسته است که جز به مؤمن پرهیزگاری که جایگاه آنان را بشناسد و مقامشان را ارج نهد، تزویج نشوند و کفو آنان را جز فرزندش رضا کسی نمی ‌شناسد. بیشترین گمان آن است که دستور به مخفی نگه داشتن وصیت و عدم انتشار آن، از ترس بر فرزندش از سوی قدرت عباسی بود که هرگز در دشمنی با اهل بیت (علیهم ‌السّلام) کوتاهی نکرد بنابراین خواست آن را پنهان دارد تا از خشم و آزار آنان در امان باشد.

امام (علیه السّلام) برخی از زمینهای خود را بر فرزندانش صدقه داد و آن را در سندی ثبت کرد و فرزندانش را به اجرای مفاد آن و عمل به وقف ملزم نمود.»

 

به شهادت رساندن حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) با سم در زندان

درباره به شهادت رساندن حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) سه نقل گفته شده است که در اینجا به آن اشاره می نماییم:

«اتفق المؤرخون ان الامام لم يمت حتف أنفه و إنما توفي مسموما و ان هارون الرشيد هو الذي أوعز في دسّ السم و اغتياله لكنهم اختلفوا فيمن تولّى ذلك. فمنهم من قال: يحيى بن خالد و منهم من قال: الفضل بن يحيى لكن الأول أقرب الى الحقيقة لأن الفضل عرف بميله للعلويين و قد رفّه على الإمام حينما كان في سجنه فاستحق بذلك التنكيل و التشهير من قبل هارون.

ان يحيى بن خالد دسّ السمّ الى الامام في رطب و عنب فقتله‏ و مما يؤيد ذلك ما رواه عبد اللّه بن طاوس قال: سألت الامام الرضا عليه السّلام قلت له: هل ان يحيى بن خالد سمّ أباك موسى بن جعفر؟

فقال الامام: نعم سمّه في ثلاثين رطبة مسمومة.

و ذكر أبو الفرج الاصفهاني ان الرشيد لما غضب على الفضل بن يحيى لترفيهه على الإمام حينما كان في سجنه، و أمره بجلده خرج يحيى من عند الرشيد و قد ماج الناس و اضطرب أمرهم، فجاء الى بغداد و دعا السندي بن شاهك و أمره بقتل الامام عليه السّلام فاستدعى السندي الفراشين و كانوا من النصارى فأمرهم بلفّ الامام في بساط فلفّ و هو حي فجلس عليه الفرّاشون حتى توفي‏.

و ذكر ابن المهنّأ ان الرشيد لما سافر الى الشام أمر يحيى بن خالد السندي بقتله فقتله‏ و هذه الروايات على اختلافها تفيد ان يحيى هو الذي أمر بقتل الامام عليه السّلام و لكنها مخالفة لما عليه الجمهور في أن الرشيد عهد الى السندي بقتله.» (14)

« مورخان اتفاق نظر دارند که امام به مرگ طبیعی از دنیا نرفتند بلکه مسموم شدند و هارون رشید کسی بود که دستور داد، پنهانی به ایشان سم بخورانند و ایشان را به شهادت برسانند اما در اینکه چه کسی این کار را بر عهده گرفت، اختلاف دارند. برخی گفتند: یحیی بن خالد و برخی گفتند: فضل بن یحیی، اما اول نزدیکتر به حقیقت است، زیرا فضل به تمایل به علویان شناخته شده بود و برای امام در زندانش رفاه ایجاد کرد پس به این دلیل از سوی هارون تنبیه و بدنام شد.

یحیی بن خالد پنهانی در خرما و انگور سم ریخت و آن را به امام داد و ایشان را کشت و آنچه عبدالله بن طاووس روایت کرد این را تأیید می‌ کند. وی گفت: از حضرت امام رضا (علیه السّلام) پرسیدم و گفتم: آیا یحیی بن خالد پدرت موسی بن جعفر را مسموم کرد؟ امام گفت: بله، او را با سی خرما مسموم کرد. و ابوالفرج اصفهانی ذکر کرد که رشید هنگامی که بر فضل بن یحیی به دلیل رفاه بر امام در زندانش خشم گرفت، دستور داد او را بزنند، یحیی از نزد رشید بیرون آمد در حالی که مردم به هیجان آمده و امورشان آشفته بود، پس به بغداد آمد و سندی بن شاهک را فراخواند و دستور داد امام (علیه السّلام) را بکشد پس سندی فرشکاران را که از نصرانیان بودند، فراخواند و دستور داد امام را در فرشی بپیچند، پس پیچیدند در حالی که زنده بود، سپس فرشکاران بر آن نشستند تا وفات کرد.

و ابن المهنا ذکر کرد که رشید هنگامی که به شام سفر کرد، یحیی بن خالد سندی را دستور داد او را بکشد، پس کشت. و این روایات با اختلافشان نشان می ‌دهد که یحیی کسی بود که دستور کشتن امام (علیه السّلام) را داد اما مخالف با آنچه اکثریت بر آن هستند این است که هارون الرشید به سندی سپرد تا او را بکشد.»

 

نحوه مسموم کردن حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) در زندان

« المشهور عند أكثر الرواة ان الرشيد عمد الى رطب فوضع فيه سما فاتكا و أمر السندي أن يقدمه الى الامام و يحتم عليه أن يتناول منه‏ و قيل ان الرشيد أوعز الى السندي في ذلك. فأخذ رطبا و وضع فيه السم و قدمه للإمام فأكل منه عشر رطبات، فقال له السندي: «زد على ذلك» فرمقه الامام بطرفه و قال له: «حسبك قد بلغت ما تحتاج إليه»

و لما تناول الامام عليه السّلام تلك الرطبات المسمومة تسمم بدنه، و أخذ يعاني آلاما مبرحة و أوجاعا قاسية، و أحاط به الأسى و الحزن، قد حفّت به الشرطة القساة، و لازمه الوغد الخبيث السندي بن شاهك فكان يسمعه في كل فترة أخشن الكلام و أغلظه، و منع عنه جميع الاسعافات ليعجل له النهاية المحتومة، لقد عانى الامام العظيم في تلك الفترة الرهيبة ما لم يعانه أي إنسان، فتكبيل بالقيود و أذى مرهق، و آلام السم قطعت أوصاله و أذابت قلبه، و الحزن الشديد الذي أثر فيه تأثيرا عميقا لانتهاك حرمته، و غربته عن أهله و عدم مشاهدة أعزائه و أحبائه، و قد أشرف على مفارقة هذه الدنيا.» (15)

«در میان اکثر راویان مشهور است که هارون الرشید عمداً خرماها را برداشت و سم کشنده ‌ای در آنها ریخت و به سندی دستور داد آنها را برای امام ببرد و بر او الزام کند که از آنها بخورد و نقل شده است که هارون الرشید به سندی دستور داد این کار را انجام دهد. او تعدادی خرما برداشت، در آنها زهر ریخت و آنها را به امام داد. امام ده عدد از آنها را خورد. سندی به او گفت: «بیشتر بخور.» پس امام با گوشه چشمانش به او نگریست و گفت: کافی است، به آنچه می خواستی رسیدی»

و هنگامی که امام (علیه السّلام) آن خرماهای مسموم را خوردند، بدنشان مسموم شد و دردهای شدید و آلام سخت را تحمل کردند و اندوه و حزن ایشان را احاطه کرد، نگهبانان قسی ‌القلب اطراف ایشان را گرفتند و خبیث پست سندی بن شاهک پیش او ماند، پس در هر فرصتی خشن‌ترین و زشت‌ترین کلامها را به ایشان می ‌گفت و از کمک ‌به ایشان امتناع می نمود تا پایان محتوم را برایش تعجیل کند، امام بزرگوار (علیه السّلام) در آن دوره وحشتناک آنچه را که هیچ انسانی تحمل نکرده بود، تحمل کردند، غل و زنجیرهای آزاردهنده و خسته‌کننده و درد سم در اعضای بدنشان دل مبارک ایشان را ذوب کرد و حزن شدید که بر او تأثیر عمیقی گذاشت به دلیل نقض حرمتشان و دوری از خانواده ‌اش و عدم دیدار عزیزان و محبوبانش مایل به جدایی از این دنیا بودند.

 

گواهی گرفتن شیوخ و شخصیتها بر سلامت امام (علیه السّلام) پس از خوراندن سم به ایشان

وقاحت هارون الرشید (لعنه الله علیه) و عاملانش حد و مرز نداشت و پس از خوراندن سم بر حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) افراد سرشناس را به زندان آوردند و گواه گرفتند که ایشان سالم هستند ولی امام (علیه السّلام) به آنان فرمودند که مرا مسموم نموده اند و بدین ترتیب نقشه پلید هارون (لعنه الله علیه) را در هم شکستند.

«أقدم السندي الخبيث الذي باع ضميره للشيطان على ارتكاب الجريمة الخطيرة، فدبّ الرعب في قلبه و اضطراب اضطرابا شديدا و خوفا بالغا من المسئوليّة أمام الشيعة العلويين.

استدعى الوجوه و الشخصيات المعروفة في مجتمعه الى قاعة السجن و كانوا ثمانين شخصا، كما حدث بذلك بعض شيوخ العامة يقول: احضرنا السندي، فلما حضرنا، انبرى إلينا فقال: «انظروا الى هذا الرجل هل حدث به حدث؟ فان الناس يزعمون أنه قد فعل به مكروه و يكثرون من ذلك و هذا منزله و فراشه موسع عليه غير مضيق، و لم يرد به أمير المؤمنين- يعني هارون- سوءا و انما ينتظره ان يقدم فيناظره، و ها هو ذا موسع عليه في جميع أموره» يقول ذلك الشيخ: و لم يكن لنا همّ سوى مشاهدة الامام و مقابلته فلما دنونا منه لم نر مثله قط في فضله و نسكه و تقواه فانبرى إلينا و قال لنا: «أما ما ذكر من التوسعة و ما أشبه ذلك، فهو على ما ذكر، غير أني أخبركم أيها النفر أني قد سقيت السم في تسع تمرات، و إني أصفر غدا و بعد غد أموت».

و لما سمع السندي ذلك انهارت أعصابه، و مشت الرعدة بأوصاله و اضطرب مثل السعفة التي تلعب بها الرياح العاصفة.

لقد أفسد عليه الامام عليه السّلام بشهادته هذه ما كان يرومه من الحصول على البراءة من المسئولية في قتله.» (16)

سندی خبیث که ضمیرش را به شیطان فروخت، بر ارتکاب جرم خطرناک اقدام کرد، پس ترس در دلش خزید و اضطراب شدیدی و خوف شدیدی از شیعیان علویان داشت.

افراد سرشناس جامعه را که هشتاد نفر بودند، به زندان فراخواند چنانکه برخی شیوخ عامه نقل کرده ‌اند که می‌ گوید: سندی ما را حاضر کرد، هنگامی که حاضر شدیم، رو به ما کرد و گفت: به این مرد بنگرید آیا برای او حادثه ‌ای رخ داده است؟ زیرا مردم گمان می ‌کنند که به او مکروهی رسیده است و از این قبیل سخن بسیار می ‌گویند و این منزلش و مکانش وسیع است نه تنگ، و امیرالمؤمنین - یعنی هارون (لعنه الله علیه) - برای او شری نخواست و فقط منتظر است که بیاید و با او مناظره کند و اینک او در آسایش است.» آن شیخ می ‌گوید: و برای ما همّی جز دیدار امام و ملاقاتشان نبود، هنگامی که نزدیک شدیم، مانند ایشان در فضل و زهد و تقوایش ندیده بودیم، پس به ما رو کردند و گفتند:

«آنچه در مورد توسع و مانند آن ذکر شد، همانطور است که ذکر شد، جز اینکه ای مردم، به شما خبر می‌ دهم که به من سم در نه خرما داده شد و فردا زرد می‌شوم و پس ‌فردا می ‌میرم.»

هنگامی که سندی این را شنید، عصبانی شد و لرزه بر اندامش افتاد و مانند شاخه نخلی که بادهای تند با آن بازی می ‌کند، مضطرب شد.

حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) با ذکر اینکه مسموم شده اند، نگذاشتند سندی از به شهادت رساندن ایشان توسط شاهدان رفع مسئولیت نماید.

 

شهادت حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام)

همانطور که حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) هم به زندانبان خود و هم به شاهدانی که سندی برای رفع مسئولیت به شهادت رساندن حضرت آوردند فرمودند، در روز سوم پس از خوردن سم به شهادت رسیدند:

«في اليوم الثالث سرى السم في جميع أجزاء جسم الامام الطّاهر عليه السّلام فأخذ يعاني أشد الآلام و أقسى الأوجاع، و قد علم عليه السّلام أن لقاءه بربه أصبح قريبا فاستدعى السندي و طلب إليه أن يحضر مولى له ينزل عند دار العبّاس بن محمد في مشرعة القصب ليتولى غسله، و سأله السندي أن يأذن له في تكفينه فأبى عليه السّلام و قال: «إنا أهل بيت مهور نسائنا و حجّ صرورتنا و أكفان موتانا من طاهر أموالنا و عندي كفني»

أحضر له السندي مولاه الذي طلبه، و لما ثقل حال الامام عليه السّلام و أشرف على النهاية المحتومة و أخذ يعاني زفرات الموت، استدعى المسيّب بن زهرة و قال له: «إني على ما عرفتك من الرحيل الى اللّه عز و جلّ فإذا دعوت بشربة ماء و شربتها و رأيتني قد انتفخت و اصفرّ لوني و احمرّ و اخضرّ و تلوّن ألوانا فأخبر الطاغية هارون بوفاتي» قال المسيّب: فلم أزل أراقب وعده حتى دعا (عليه السّلام) بشربة فشربها ثم استدعاني فقال لي: «يا مسيّب إن هذا الرجس السندي بن شاهك سيزعم انه تولى غسلي و دفني و هيهات هيهات أن يكون ذلك أبدا فإذا حملت الى المقبرة المعروفة بمقابر قريش فألحدوني بها و لا ترفعوا قبري فوق أربعة أصابع مفرجات و لا تأخذوا من تربتي شيئا لتتبركوا به فان كل تربة لنا محرمة إلا تربة جدي الحسين بن علي عليه السّلام فان اللّه عز و جلّ جعلها شفاء لشيعتنا و أوليائنا.»

قال المسيب: ثم رأيت شخصا أشبه الأشخاص به جالسا الى جانبه و كان عهدي بسيدي الرضا (عليه السّلام) و هو غلام فأردت أن أسأله فصاح بي سيدي موسى و قال: أ ليس قد نهيتك، ثم ان ذلك الشخص قد غاب عنّي، فجئت الى الإمام (عليه السّلام) فإذا به جثة هامدة قد فارق الحياة فأنهيت الخبر الى الرشيد بوفاته‏.» (17)

« در روز سوم سم در همه اعضای بدن مطهر امام (علیه السّلام) سرایت کرد، شدیدترین دردها و سخت‌ترین آلام را تحمل کردند و امام (علیه السّلام) دانستند که دیدارشان با پروردگارشان نزدیک شده است، پس سندی را فراخواند و از او خواست که مولایی را که نزد خانه عباس بن محمد در مشرعه القصب ساکن است، حاضر کند تا غسلش را بر عهده گیرد و سندی از او خواست که اجازه دهد کفنش را بر عهده گیرد اما امام (علیه السّلام) امتناع کرد و گفت: « ما اهل بیت هستیم، مهریه زنانمان و حج نزدیکانمان و کفن مردگانمان از مال طاهر ماست و کفنم نزد من است.»

سندی مولایش را که خواست، برایش آورد و هنگامی که حال امام (علیه السّلام) سنگین شد و مشرف بر پایان محتوم گردید و شروع به تحمل نفسهای آخرین کرد، مسیب بن زهره را فراخواند و به او گفت: «من به تو از سفر خود به سوی خداوند عز و جل خبر دادم پس اگر شربتی آب خواستم و نوشیدم و دیدی که متورم شدم و رنگم زرد شد و قرمز و سبز و رنگهای مختلف شد، پس هارون ستمگر را از وفاتم آگاه کن.» مسیب گفت: همچنان مراقب وعده‌ اش بودم تا امام (علیه السّلام) شربتی خواستند و نوشیدند سپس مرا فراخواندند و گفتند: ای مسیب، این رجس سندی بن شاهک ادعا خواهد کرد که غسل و دفنم را بر عهده گرفته است و هیهات هیهات که این هرگز چنین شود پس هنگامی که به مقبره معروف به مقابر قریش برده شدم، در لحد گذارید و قبرم را بیش از چهار انگشت باز نکنید و از خاکم چیزی برای تبرک نگیرید زیرا هر خاکی برای ما حرام است جز خاک جدّم حسین بن علی (علیه السّلام) که خداوند عز و جل آن را شفا برای شیعیان و اولیاء ما قرار داده است.

مسیب گفت: سپس شخصی دیدم شبیه ‌ترین اشخاص به او که کنارش نشسته و عهد من با سیدم رضا (علیه السّلام) بود و او جوان بود، خواستم بپرسم، سرورم حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) فریاد زد و گفت: آیا ترا نهی ‌نکردم سپس آن شخص از من غایب شد، پس به نزد حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) آمدم و دیدم پیکرشان بی ‌جان است و زندگی را بدرود گفته اند پس به هارون الرشید خبر وفاتشان را دادم.»

 

در باب تاریخ و مکان به شهادت رسیدن ایشان در منابع معتبر تاریخی آمده است:

«المشهور عند المؤرخين ان وفاة الامام الكاظم عليه السّلام كانت سنة 173 ه لخمس بقين من شهر رجب‏. و كانت وفاته في يوم الجمعة و عمره الشريف أربع و خمسون سنة أو خمس و خمسون و كان مقامه منها مع أبيه عشرين سنة و بعد أبيه خمس و ثلاثون سنة.

المعروف ان وفاته كانت في حبس السندي بن شاهك، و قيل انه توفي في دار المسيّب بن زهرة بباب الكوفة الذي تقع فيه السدرة و قيل ان وفاته في مسجد هارون، و هو المعروف بمسجد المسيّب و يقع في الجانب الغربي من باب الكوفة لأنه نقل من دار تعرف بدار عمرو.» (18)

«مشهور نزد مورخان این است که شهادت حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) در سال ۱۷۳ هجری در پنج روز مانده از ماه رجب بود و شهادتشان در روز جمعه بود و عمر شریفش پنجاه و چهار سال یا پنجاه و پنج سال و اقامت او با پدرش بیست سال و پس از پدرش سی و پنج سال بود.

معروف این است که در زندان سندی بن شاهک به شهادت رسیدند و گفته شده است که در خانه مسیب بن زهره در باب الکوفه در سدره است، شهید شدند و گفته شده است که در مسجد هارون و آن معروف به مسجد مسیب است و در سمت غربی باب الکوفه واقع است به شهادت رسیدند زیرا از خانه ‌ای معروف به خانه عمرو منتقل شدند.»

 

دستور صوری هارون ملعون به تحقیق درباره واقعه برای ظاهرسازی

 هارون الرشید (لعنه الله علیه) وقیح برای ظاهرسازی به قاتل حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) دستور بررسی چگونگی از دنیا رفتن امام (علیه السّلام) را صادر کرد و سندی، شاهدانی را حاضر کرد تا گواهی دهند، پیکر حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) سالم است و اثری از ضربت بر آن نیست تا بدین ترتیب حکومت هارون (لعنه الله علیه) تبرئه گردد و مردم فکر کنند، به مرگ طبیعی حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) دار فانی را وداع گفته اند:

«أرسل السندي الى عمرو بن واقد و طلب إليه أن يجمع أشخاصا يعرفون الامام عليه السّلام و لما حضروا و عددهم يقارب الخمسين رجلا سألهم: هل تعرفون‏ موسى بن جعفر؟ قالوا: نعم. فقام عمرو و كشف الثوب عن وجه موسى، فالتفت السندي الى الجماعة الشهود و قال لهم: انظروا إليه، فدنا واحد منهم بعد واحد فنظروا إليه، ثم قال لهم: «تشهدون كلكم أن به أثرا تنكرونه؟» فقالوا: لا، ثم سجل شهاداتهم و انصرفوا.»

و رواية أخرى تقول: ان السندي استدعى الفقهاء و وجوه أهل بغداد و فيهم الهيثم بن عدي و غيره فنظروا إلى الإمام و هو ميت و شهدوا على ذلك ان لا أثر به.

هذه الاجراءات التي اتخذها السندي بن شاهك إنما جاءت لتبرير ساحة الحكومة من المسئولية و ابعاد الانظار عنها في ارتكاب الجريمة لكن الإمام عليه السّلام قد أفسد عليهم صنعهم و تضليلهم و كشف للناس أن هارون هو الذي اغتاله بالسم.

و أما ما اتخذه هارون المجرم لرفع الشبهات التي حامت حوله فانه جمع شيوخ الطالبيين و العباسيين و سائر أهل مملكته و الحكام فقال لهم: «هذا موسى بن جعفر قد مات حتف أنفه و ما كان بيني و بينه ما استغفر اللّه منه- يعني في قتله- فانظروا إليه» فدخل على الإمام سبعون رجلا من شيعته، فنظروا إليه و ليس به أثر جراحة و لا خنق‏.» (19)

« سندی، عمرو بن واقد فرستاد و از او خواست که اشخاصی را که امام (علیه السّلام) را می ‌شناسند، جمع کند و هنگامی که حاضر شدند و تعدادشان نزدیک پنجاه مرد بود، از آنها پرسید: آیا موسی بن جعفر را می ‌شناسید؟ گفتند: بله. پس عمرو برخاست و پارچه را از صورت موسی برداشت، سندی به گروه شاهدان رو کرد و به آنها گفت: به او بنگرید، یکی پس از دیگری نزدیک شدند و نگریستند، سپس به آنها گفت: «همه شما شهادت می ‌دهید که بر او اثری که انکار کنید نیست؟ «گفتند: تایید کردند سپس شهادتهایشان را ثبت کرد و رفتند.»

و روایت دیگری می ‌گوید: سندی فقها و وجوه اهل بغداد را فراخواند و در میان آنها هیثم بن عدی و دیگران بودند پس به امام نگریستند در حالی که از دنیا رفته بودند و شهادت دادند که اثری [ از شتم و جراحت] بر ایشان نیست. این اقدامات که سندی بن شاهک انجام داد، فقط برای تبرئه دولت از مسئولیت و دور کردن نگاه‌ها از آن در ارتکاب جرم بود اما امام (علیه السّلام) با افشای اینکه هارون ایشان را با سم مسموم نموده است عملشان را تباه کرد و گمراهیشان را نشان داد.

و اما آنچه هارون مجرم برای رفع شبهاتی که اطرافش چرخید، انجام داد، این بود که شیوخ طالبین و عباسیان و همه اهل مملکت و حاکمان را جمع کرد و به آنها گفت: «این موسی بن جعفر به مرگ طبیعی مرد و میان من و او آنچه خدا ببخشد نبود - یعنی در کشتنش - پس به او بنگرید.» هفتاد مرد از شیعیانش بر امام وارد شدند پس نگریستند و اثری از جراحت و خفگی بر ایشان نبود.»

جسارت بر پیکر حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام)

هارون الرشید (لعنه الله علیه) دستور داد تا پیکر حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) را بر روی پل بگذارند و صورتشان را نمایان کنند تا همه ببینند که حضرت (علیه السّلام) از دنیا رفته اند و اینکه دستور داد تا عاملانش در خیابانها فریاد بزنند: « این موسی بن جعفر است که رافضیان گمان می ‌کنند؛ نمی ‌میرد پس به او بنگرید؛ مرده است.»

در این باره در کتاب باب الحوائج الإمام موسى الكاظم (علیه السّلام) آمده است:

« إمام المسلمين و سيد المتقين العابدين و سبط النبي الأمين صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ألقي على جسر الرصافة في بغداد، قد أحاطت الشرطة بجثمانه المقدس، و كشفت عن وجهه بقصد انتهاك حرمته، و التشهير به. حاول هارون بفعلته الحقيرة هذه إذلال الشيعة عامة و العلويين خاصة و لم يرع الرحم الماسة التي بينه و بين الإمام عليه السّلام.

و لم يكتف هارون الطاغية عند هذا الحد، بل أوعز إلى حارسه السندي اللعين ليأمر جلاوزته أن ينادوا على جثمان الإمام الشريف بنداء مؤلم تذهب النفوس لهوله أسى و حسرات، فبدل ان يأمرهم بالحضور لجنازة الإمام المعصوم ابن الإمام المعصوم أمرهم أن ينادوا بنداء قذر موحش فهتفوا في الشوارع و الطرقات: «هذا موسى بن جعفر الذي تزعم الرافضة انه لا يموت، فانظروا إليه ميتا.» » (20)

امام مسلمانان و سید پرهیزکاران و عبادت‌کنندگان و نواده پیامبر امین (صلی ‌الله ‌علیه‌ و آله ‌و سلم) بر پل رصافه در بغداد گذاشتند، گماشتگان اطراف پیکر مقدس حضرت را گرفتند و صورتشان را باز کردند به قصد نقض حرمت و بدنام کردن ایشان. هارون (لعنه الله علیه) با این عمل پستش خواست تا شیعه را عامه و علویان خاصه را ذلیل کند و حق خویشاوندی میان خود و امام (علیه السّلام) را رعایت نکرد.

و هارون (لعنه الله علیه) به این حد اکتفا نکرد بلکه به نگهبانش سندی ملعون اشاره کرد تا به جلادانش دستور دهد که بر پیکر شریف امام (علیه السّلام) با ندایی ملال آور فریاد بزنند به جای اینکه دستور دهد برای مردم بر پیکر امام معصوم پسر امام معصوم حاضر شوند، دستور داد با پلیدی در خیابانها و کویها فریاد بزدند: « این موسی بن جعفر است که رافضیان گمان می‌ کنند؛ نمی ‌میرد، پس به او بنگرید؛ مرده است.»

 

تشییع باشکوه پیکر مطهر حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام)

اما شیعیان از هر فرقه و گروهی در تشییع پیکر مطهر حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) شرکت نمودند و عزاداری و سوگواری بسیاری نمودند.

در عیون اخبار الرضا (علیه السّلام) در این باره نقل شده است:

« حدثنا عبد الواحد بن محمد بن عبدوس العطار النيسابوري بنيسابور في شعبان سنة اثنتين و خمسين و ثلاث مائة قال حدثنا علي بن محمد بن قتيبة عن حمدان بن سليمان النيسابوري عن الحسن بن عبد الله الصيرفي عن أبيه قال: توفي موسى بن جعفر (ع) في يد السندي بن شاهك فحمل على نعش و نودي عليه هذا إمام الرافضة فاعرفوه فلما أتي به مجلس الشرطة أقام أربعة نفر فنادوا ألا من أراد أن يرى الخبيث بن الخبيث‏ فليخرج و خرج سليمان بن أبي جعفر الجعفري عن قصره إلى الشط فسمع الصياح و الضوضاء فقال لغلمانه و لولده ما هذا قالوا السندي بن شاهك ينادي على موسى بن جعفر (ع) على نعشه فقال لولده و غلمانه يوشك أن يفعل هذا به في الجانب الغربي فإذا عبر به فانزلوا مع غلمانكم فخذوه من أيديهم فإن مانعوكم فاضربوهم و خرقوا ما عليهم من السواد فلما عبروا به نزلوا إليهم فأخذوه من أيديهم و ضربوهم و خرقوا عليهم من سوادهم و وضعوه في مفرق أربعة طرق و أقام‏ المنادين ينادى ألا و من أراد أن يرى الطيب بن الطيب موسى بن جعفر (ع) فليخرج ...» (21)

« حسن بن عبد الله صيرفى از پدر خود نقل كرد كه گفت: موسى بن جعفر (علیه السّلام) در زندان سندى بن شاهك درگذشت، او را بر تابوتى برداشتند «و نودى عليه هذا امام الرافضة فاعرفوه: يك نفر فرياد مي زد: اين پيشواى رافضيان است؛ او را بشناسيد.»

وقتى بدن شريف امام (علیه السّلام) را آوردند به محل اجتماع نگهبانان و مأموران مورد اعتماد دولت، چهار نفر به پاى خاستند و فرياد زدند هر كه مايل است ببيند خبيث فرزند خبيث موسى بن جعفر را بيايد.

سليمان بن ابى جعفر از قصر خود كه كنار شط بود خارج شد سر و صدائى شنيد به فرزندان و غلامان خود گفت چه خبر است؟ گفتند: سندى بن شاهك بدن موسى بن جعفر را در تابوت گذاشته او را معرفى مي كنند. گفت خيال مي كنم از طرف غرب بياورند وقتى نزديك شما شدند با غلامان پيش برويد و جنازه را از آنها بگيريد اگر مانع شدند آنها را بزنيد و علائم سپاهشان را پاره كنيد.

همين كه به آنجا رسيدند از قصر بيرون آمدند، پیکر را گرفتند و آنها را زدند و علامتهاى سياه كه شعار بنى عباس بود، پاره كردند، پیکر حضرت امام موسى بن جعفر (علیه السّلام) را بر سر چهار راه گذاشتند، يك نفر صدا مي زد هر كس مايل است ببيند پيكر مطهر فرزند مطهر موسى بن جعفر (علیه السّلام) را بيايد...» (22)

 

در کتاب باب الحوائج الإمام موسى الكاظم (عليه السّلام) نیز تشییع و خاکسپاری پیکر مطهر حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) را بی نظیر و به یادماندنی در تاریخ بغداد ذکر نموده است:

«يوم تشييع الإمام موسى عليه السّلام يوم أغر لم تر مثله بغداد في أيامها يوم مشهود حيث هرعت الجماهير من جميع الطبقات إلى تشييع ريحانة رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فقد خرج لتشييع جثمانه الطاهر جمهور المسلمين، على اختلاف طبقاتهم يتقرّبون إلى اللّه جل جلاله بحمل جثمان سبط النبي (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) سارت المواكب تجوب الشوارع و الطرقات و تصرخ ملتاعة حزينة.» (23)

«روز تشییع پیکر حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) روز باشکوهی بود که بغداد هرگز نظیر آن را به خود ندید، روز مهمی که جمعیت زیادی از اقشار مختلف به تشییع ریحانه رسول خدا (صلی ‌الله ‌علیه‌ و آله ‌و سلم) شتافتند زیرا مسلمانان برخلاف اختلافتشان برای تشییع پیکر مطهر حضرت امام موسی کاظم (علیه السّلام) بیرون آمدند، به خداوند جل جلاله با حمل پیکر نواده پیامبر (صلی ‌الله ‌علیه‌ و آله ‌و سلم) تقرب ‌جستند، مواکب حرکت کردند و در خیابانها و کوی و برزن عزاداری و مویه نمودند.»

 

پی نوشتها

(1) باب الحوائج الإمام موسى الكاظم (عليه السّلام)‏، صفحه 274 – 273

(2) باب الحوائج الإمام موسى الكاظم (عليه السّلام)‏، صفحه 275 - 274

 (3) باب الحوائج الإمام موسى الكاظم (عليه السّلام)‏، صفحه 276 – 275

(4) عيون أخبار الرضا (عليه السّلام)‏، جلد‏1، صفحه 108 – 106

(5) ترجمه عيون أخبار الرضا (عليه السّلام)‏، ج‏1، ص: 216 – 213

(6) عيون أخبار الرضا (عليه السّلام)‏، جلد‏ 1، صفحه 95

(7) ترجمه عيون أخبار الرضا (عليه السّلام)‏، جلد‏1، صفحه 191 - 190

(8) عيون أخبار الرضا (عليه السّلام)‏، جلد‏1، صفحه 9593 –

(9) زندگانى حضرت امام موسى كاظم (عليه السّلام)‏ ( ترجمه جلد 48 بحار الأنوار)، صفحه 199 – 197

(10) باب الحوائج الإمام موسى الكاظم صفحه 282

(11) باب الحوائج الإمام موسى الكاظم (عليه السّلام)‏، صفحه 286

(12) باب الحوائج الإمام موسى الكاظم (عليه السّلام)‏، صفحه290

(13) باب الحوائج الإمام موسى الكاظم (عليه السّلام)‏، صفحه 293- 291

(14) باب الحوائج الإمام موسى الكاظم (عليه السّلام)‏، صفحه 304

(15) باب الحوائج الإمام موسى الكاظم (عليه السّلام)‏، صفحه 305

(16) باب الحوائج الإمام موسى الكاظم (عليه السّلام)‏، صفحه 306 – 305

(17) باب الحوائج الإمام موسى الكاظم (عليه السّلام)‏، صفحه 307 – 306

(18) باب الحوائج الإمام موسى الكاظم (عليه السّلام)‏، صفحه 309

(19) باب الحوائج الإمام موسى الكاظم (عليه السّلام)‏، صفحه 310

(20) باب الحوائج الإمام موسى الكاظم (عليه السّلام)‏، صفحه 311 – 310

(21) عيون أخبار الرضا (عليه السّلام)‏، جلد‏1، صفحه 100 -99

(22) زندگانى حضرت امام موسى كاظم (عليه السّلام)‏(ترجمه جلد 48 بحار الأنوار)، صفحه 207 - 206

(23) باب الحوائج الإمام موسى الكاظم (عليه السّلام)‏، صفحه 314

 

منابع

- باب الحوائج الإمام موسى الكاظم عليه السلام‏، حسين الحاج حسن‏، بيروت‏، دار المرتضى، 1420ق.‏

- ترجمه عيون أخبار الرضا عليه السلام‏، محمد بن على‏ ابن بابويه، مترجم: حميد رضا مستفيد و على اكبر غفارى، تهران‏، صدوق‏،1372 ش.

- زندگانى حضرت امام موسى كاظم عليه السلام( ترجمه جلد 48 بحار الأنوار)، محمد باقر بن محمد تقى‏ مجلسى، تهران‏، اسلاميه‏، 1396 ق. / 1355

- عيون أخبار الرضا (عليه السّلام)‏، محمد بن على ابن بابويه، ‏محقق / مصحح: مهدى‏ لاجوردى، تهران‏، نشر جهان‏، 1378 ق‏.

 

 

 

: فاطمه ابوحمزه