اقدامات ابن زیاد (لعنه الله علیه) و آماده نمودن فضای کوفه برای جنگ با حضرت امام حسین (علیه السّلام)

 

پس از به شهادت رساندن حضرت مسلم بن عقیل (رضوان الله علیه) و هانی بن عروه که از افراد بانفوذ و بزرگان کوفه و رئیس قبیله بود و سکوت کوفیان، ابن زیاد (لعنه الله علیه) دانست که تهدیدهایش هراس زیادی در میان کوفیان افکنده است و تطمیعهایش در دل کوفیان جانموده است. بنابراین به همین روش خویش ادامه داد و به کشتن برخی از سرشناسان کوفه یا افرادی که به حمایت از حضرت مسلم بن عقیل (رضوان الله علیه) کمربسته بودند و توسط افراد او دستگیر شده بودند؛ ادامه داد و فشار بر بزرگان و سرشناسان کوفه را افزایش داد و آنها را دستگیر نمود یا در زندان انداخت یا به شهادت رساند. بر سر راههای کوفه نگهبان گذاشت و پس از رسیدن حضرت امام حسین (علیه السّلام) به کوفه راههای منتهی به کوفه را بست.

بدین ترتیب و با توجه به بی وفایی کوفیان شرایط برای جنگ با حضرت امام حسین (علیه السّلام) فراهم گردید.

 

شهادت شیعیان در کوفه به دستور ابن زیاد (لعنه الله علیه)

در بازه زمانی حضور حضرت مسلم بن عقیل (رضوان الله علیه) در کوفه تا رسیدن حضرت امام حسین (علیه السّلام) به کربلا ابن زیاد (لعنه الله علیه) به دستگیری و زندانی و شهادت برخی از بزرگان شیعه در کوفه پرداخت و پس از به دار آویختن حضرت مسلم بن عقیل و هانی (رضوان الله علیهما) کسانی را هم که برای کمک به ایشان آماده شده بودند و دستگیر گردیده بودند، به شهادت رساند.

به شهادت رساندن کسانی که قصد یاری حضرت مسلم (رضوان الله علیه) را داشتند:

با توجه به اینکه ابن زیاد (لعنه الله علیه) توانست در بین یاران حضرت مسلم (رضوان الله علیه) نفوذ کند و آنان را از یاری ایشان پشیمان نماید و حضرت مسلم (رضوان الله علیه) یکه و تنها به خانه یکی از افراد قبیله کنده پناه برد.

كثير بن شهاب و محمد بن اشعث از سران کوفی بودند که از ابتدای ورود ابن زیاد (لعنه الله علیه) بسیار به وی خوش خدمتی نموده بودند و در قیام حضرت مسلم (رضوان الله علیه)، ابن زیاد (لعنه الله علیه) آنان را برای بازداشتن کوفیان از یاری حضرت مسلم (رضوان الله علیه) و تهدید و ترساندن از لشکر شام بین کوفیان فرستاده بود، به دستگیری عبد الاعلى بن يزيد و عماره بن صلخب ازدى که قصد یاری حضرت مسلم (رضوان الله علیه) را داشتند؛ اقدام نمودند.

 

درباره دستگیری عبد الاعلى بن يزيد توسط كثير بن شهاب در تاریخ طبری از قول ابومخنف چنین گزارش شده است:

«قال ابو مخنف: فحدثني ابو جناب الكلبى ان كثيرا الفى رجلا من‏كلب يقال له عبد الأعلى بن يزيد، قد لبس سلاحه يريد ابن عقيل في بنى فتيان فأخذه حتى ادخله على ابن زياد فاخبره خبره فقال لابن زياد: انما أردتك، قال: و كنت وعدتني ذلك من نفسك فامر به فحبس.» (1)

« ابو جناب كلبى گويد: كثير يكى از مردم كلب را بديد به نام عبد الاعلى بن يزيد كه سلاح بسته بود و با تنى چند از بنى فتيان آهنگ ابن عقيل داشت پس او را بگرفت و پيش ابن زياد برد. او به ابن زياد گفت: «آهنگ تو داشتم.» ابن زياد گفت: «با من وعده نهاده بودى؟» و بگفت تا او را زندانی کردند.»(2)

در همین منبع درباره دستگیری عماره بن صلخب ازدى توسط محمد بن اشعث به جرم قصد یاری رساندن به حضرت مسلم (رضوان الله علیه) چنین گزارش شده است:

«و خرج محمد بن الاشعث حتى وقف عند دور بنى عماره و جاءه عماره بن صلخب الأزدي و هو يريد ابن عقيل عليه سلاحه فأخذه فبعث به الى ابن زياد فحبسه.»(3)

«گويد: محمد بن اشعث نيز برفت و به نزديك خانه ‏هاى بنى عماره توقف كرد. عماره بن صلخب ازدى بيامد، آهنگ ابن عقيل داشت و سلاح بسته بود، وى را گرفت و پيش ابن زياد برد كه او را نیز زندانی کردند.»(4)

پس از شهادت حضرت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه (رضوان الله علیهما) ابن زیاد (لعنه الله علیه) دستور داد عبد الاعلى بن يزيد و عماره بن صلخب ازدى را نیز به جرم یاری حضرت مسلم (رضوان الله علیه) شهادت برسانند و بدین ترتیب بر اختناق حاکم بر کوفه افزود. در باب شهادت این دو بزرگوار در منتهی الآمال چنین گزارش شده است:

«من شجعان الكوفة و قد نصر مسلم لما خرج فأسره كثير بن شهاب و كذلك أمر بقتل عمارة بن صلخة الازدي من انصار مسلم فجاؤوا بهما فقتلوهما.»(5)

«و چون مسلم و هانى كشته شدند، به فرمان ابن زياد عبد الاعلى كلبى را كه از شجعان كوفه بود و در روز خروج مسلم، به يارى مسلم خروج كرده بود و كثير بن شهاب او را گرفته بود و عمارة بن صلخب ازدى را كه او نيز اراده يارى مسلم را داشت و دستگير شده بود، هر دو را آوردند و شهيد كردند.»(6)

در برخی از منابع از دستگیری و شهادت دو فرمانده ای که حضرت مسلم بن عقیل (رضوان الله علیه) ایشان را بر قبایلشان رهبر قرار داده بود و براى هر كدامشان پرچم بسته بود؛ عبيداللّه بن عمرو بن عزيز كندى و عباس بن جعده جدلى خبر داده اند.(7)

حنظلة بن مروة الهمداني

حنظلة بن مروة همداني مردی اعرابی از واقصه بود و از شیعیان حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بود وقتی در کوفه دید پاهای پیکری را بسته اند و بر روی زمین می کشند، گفت وای بر شما اهل کوفه مگر این مرد چه کرده است و این پیکر کیست؟ پاسخ دادند علیه یزید بن معاویه قیام کرده است و پسر عم حسین (علیه السّلام)، مسلم بن عقیل، است. حالش منقلب شد از اسب پیاده شد و چهارده نفر از سپاهیان ابن زیاد (لعنه الله علیه) را کشت و عده زیادی از سپاه به سمت او حمله ور شدند و او را به شهادت رساندند و پاهایش را بستند و پیکرش را بر زمین کشیدند تا در منطقه کناسه کوفه پیکرش را در کنار پیکر حضرت مسلم (رضوان الله علیه) گذاشتند.(8)

شهادت سران شیعه در کوفه

ابن زیاد (لعنه الله علیه) در زمان حکومت خود بر کوفه که بعد از ماجرای دعوت کوفیان _ اعم از شیعیان و گروههای دیگر از جمله برخی از خوارج _ از حضرت امام حسین (علیه السّلام) به کوفه بود؛ بر شیعیان و به خصوص سرشناسان شیعه سخت گرفت و بسیاری را زندانی و تعدادی را به شهادت رساند.

شهادت میثم تمار (رضوان الله علیه)

ميثم بن يحيى تمّار اسدى كوفى از یاران نزدیک حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) در همین دوران در کوفه به دستور ابن زیاد (لعنه الله علیه) به شهادت رسید.

در کتاب بحارالانوار درباره شهادت میثم تمار (رضوان الله علیه) به نقل از کتاب الغارات روایتی از احمد بن حسن میثمی نقل شده است.

«وَ رَوَى إِبْرَاهِيمُ فِي كِتَابِ الْغَارَاتِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْمِيثَمِيِّ قَالَ: كَانَ مِيثَمٌ التَّمَّارُ مَوْلَى عَلِيٍّ (ع)‏ عَبْداً لِامْرَأَةٍ مِنْ بَنِي أَسَدٍ فَاشْتَرَاهُ عَلِيٌّ (ع) وَ أَعْتَقَهُ وَ قَالَ لَهُ مَا اسْمُكَ قَالَ سَالِمٌ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) أَخْبَرَنِي أَنَّ اسْمَكَ الَّذِي سَمَّاكَ بِهِ أَبُوكَ فِي الْعَجَمِ مِيثَمٌ قَالَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقْتَ هُوَ اسْمِي‏ قَالَ فَارْجِعْ إِلَى اسْمِكَ وَ دَعْ سَالِماً وَ نَحْنُ نُكَنِّيكَ بِهِ فَكَنَّاهُ أَبَا سَالِمٍ قَالَ وَ قَدْ كَانَ أَطْلَعَهُ عَلِيٌّ (ع) عَلَى عِلْمٍ كَثِيرٍ وَ أَسْرَارٍ خَفِيَّةٍ مِنْ أَسْرَارِ الْوَصِيَّةِ فَكَانَ مِيثَمٌ يُحَدِّثُ بِبَعْضِ ذَلِكَ فَيَشُكُّ فِيهِ قَوْمٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ وَ يَنْسُبُونَ عَلِيّاً (ع) فِي ذَلِكَ إِلَى الْمَخْرَفَةِ وَ الْإِيهَامِ وَ التَّدْلِيسِ حَتَّى قَالَ لَهُ يَوْماً بِمَحْضَرٍ مِنْ خَلْقٍ كَثِيرٍ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ فِيهِمُ الشَّاكُّ وَ الْمُخْلِصُ يَا مِيثَمُ إِنَّكَ تُؤْخَذُ بَعْدِي وَ تُصْلَبُ فَإِذَا كَانَ الْيَوْمُ الثَّانِي ابْتَدَرَ مَنْخِرَاكَ وَ فَمُكَ دَماً حَتَّى تُخْضَبَ لِحْيَتُكَ فَإِذَا كَانَ الْيَوْمُ الثَّالِثُ طُعِنْتَ بِحَرْبَةٍ فَيُقْضَى عَلَيْكَ فَانْتَظِرْ ذَلِكَ وَ الْمَوْضِعَ الَّذِي تُصْلَبُ فِيهِ عَلَى دَارِ عَمْرِو بْنِ حُرَيْثٍ. إِنَّكَ لَعَاشِرُ عَشَرَةٍ أَنْتَ أَقْصَرُهُمْ خَشَبَةً وَ أَقْرَبُهُمْ مِنَ الْمَطْهَرَةِ يَعْنِي الْأَرْضَ وَ لَأُرِيَنَّكَ النَّخْلَةَ الَّتِي تُصْلَبُ عَلَى جِذْعِهَا ثُمَّ أَرَاهُ إِيَّاهَا بَعْدَ ذَلِكَ بِيَوْمَيْنِ فَكَانَ مِيثَمٌ يَأْتِيهَا فَيُصَلِّي عِنْدَهَا وَ يَقُولُ بُورِكْتِ مِنْ نَخْلَةٍ لَكِ خُلِقْتُ وَ لِي بنت [نَبَتِ‏] فَلَمْ يَزَلْ يَتَعَاهَدُهَا بَعْدَ قَتْلِ عَلِيٍّ (ع) حَتَّى قُطِعَتْ فَكَانَ يَرْصُدُ جِذْعَهَا وَ يَتَعَاهَدُهُ وَ يَتَرَدَّدُ إِلَيْهِ وَ يُبْصِرُهُ وَ كَانَ يَلْقَى عَمْرَو بْنَ حُرَيْثٍ فَيَقُولُ لَهُ إِنِّي مُجَاوِرُكَ فَأَحْسِنْ جِوَارِي فَلَا يَعْلَمُ عَمْرٌو مَا يُرِيدُ فَيَقُولُ لَهُ أَ تُرِيدُ أَنْ تَشْتَرِيَ دَارَ ابْنِ مَسْعُودٍ أَمْ دَارَ ابْنِ حَكِيمٍ.»(9)

«ابراهیم در کتاب الغارات از أحمد بن حسن میثمی روایت کرد و گفت: میثم تمّار از یاران حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام)، بنده زنی از بنی اسد بود. حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) او را خرید و آزاد کرد و به او گفت: نامت چیست؟ گفت: سالم. گفت: رسول الله (صلی االله علیه و آله) به من خبر داد نامی که پدرت در عجمی تو را به آن نامیده میثم است. گفت: خدا، رسولش و تو درست گفتید. نام من این است. حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) فرمود: به نام خود بازگرد و سالم را رها کن و ما تو را به آن کنیه می دهیم، پس او را اباسالم کنیه دادیم.

گفت: حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) علوم بسیاری و اسرار پنهان از اسرار وصایت به او آموخت و میثم در مورد برخی از آنها سخن می گفت و گروهی از اهل کوفه در آن شک می کردند و حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) را منسوب به خرافه توهم و فریبکاري می کردند.

حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) روزي در حضور جمع بسیاري از اصحاب که در میان آنها هم شاك و هم مخلص وجود داشت؛ گفت: اي میثم، تو بعد از من دستگیر و به دار آویخته خواهی شـد. روز دوم از دو سوراخ بینی و دهانت خون جاري می شود تا اینکه ریشت را رنگین می کند. و  روز سوم شد نیزه اي به تو می زنند و جان تو را می گیرند. منتظر این باش و مکانی که در آن به دار آویخته می شوی درب خانه عمرو بن حریث است. تو دهمین نفر از ده نفر هستی که چوب توکوتاهتر از همه است و به زمین نزدیکتر است. نخلی که بر تنه آن به دار کشیده می شوي را به تو نشان خواهم داد، سپس دو روز بعد آن را به میثم نشان داد. میثم پیش نخل می آمد و در آنجا نماز می خواند و می گفت: چه مبارك نخلی، براي تو خلق شدم و تو براي من کاشته شدي. پیوسته بعد از شهادت حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) به دیدن نخل می رفت تا اینکه قطع شد. تنه اش را زیر نظر داشت و به پیش آن می رفت و به آن نگاه می کرد. به دیدار عمرو حریث می رفت و به او می گفت: من همسایه تو هستم با من به نیکی رفتار کن. عمرو نمی دانست چه می گوید و به او می گفت: آیا می خواهی خانه ابن مسعود یا خانه ابن حکیم را بخری؟»(10)

شهادت میثم تمار (رضوان الله علیه) پس از برگشتن او از سفر عمره یا به نقل برخی از روایات از سفرحج تمتع بود که وقتی به کوفه آمد؛ دستگیر شد و ابن زیاد (لعنه الله علیه) ده روز قبل از آمدن حضرت امام حسین (علیه السّلام) به کوفه به همان طرزی که حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) فرموده بودند، ایشان را به دار آویخت.

چون او از یاران نزدیک حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) در کوفه شناخته شده بود، ابن زیاد (لعنه الله علیه) از او خواست تا از حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بیزاری بجوید ولی میثم چنین نکرد و او را برای سه روز به دار آویخت تا روز سوم که به شهادت رساند و حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) به میثم از این ماجرا خبر داده بود و مژده داده بود که با چنین صبر و شکیبایی که از خود نشان می دهی همراه من و در مرتبه من خواهی بود.

 

در همان روایت أحمد بن حسن میثمی از کتاب الغارات شهادت رسیدن میثم تمار (رضوان الله علیه) را چنین گزارش نموده است:

«فَقَدِمَ الْكُوفَةَ فَأُخِذَ وَ أُدْخِلَ عَلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ زِيَادٍ وَ قِيلَ لَهُ هَذَا كَانَ مِنْ آثَرِ النَّاسِ عِنْدَ أَبِي تُرَابٍ قَالَ وَيْحَكُمْ هَذَا الْأَعْجَمِيُّ قَالُوا نَعَمْ فَقَالَ لَهُ عُبَيْدُ اللَّهِ أَيْنَ رَبُّكَ قَالَ بِالْمِرْصَادِ قَالَ قَدْ بَلَغَنِي اخْتِصَاصُ أَبِي تُرَابٍ لَكَ قَالَ قَدْ كَانَ بَعْضُ ذَلِكَ فَمَا تُرِيدُ قَالَ‏ وَ إِنَّهُ لَيُقَالُ إِنَّهُ قَدْ أَخْبَرَكَ بِمَا سَيَلْقَاكَ قَالَ نَعَمْ إِنَّهُ أَخْبَرَنِي‏ أَنَّكَ تَصْلِبُنِي عَاشِرَ عَشَرَةٍ وَ أَنَا أَقْصَرُهُمْ خَشَبَةً وَ أَقْرَبُهُمْ مِنَ الْمَطْهَرَةِ قَالَ لَأُخَالِفَنَّهُ قَالَ وَيْحَكَ كَيْفَ تُخَالِفُهُ إِنَّمَا أَخْبَرَ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ أَخْبَرَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) عَنْ جَبْرَئِيلَ وَ أَخْبَرَ جَبْرَئِيلُ عَنِ اللَّهِ فَكَيْفَ تُخَالِفُ هَؤُلَاءِ أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ عَرَفْتُ الْمَوْضِعَ الَّذِي أُصْلَبُ فِيهِ أَيْنَ هُوَ مِنَ الْكُوفَةِ وَ إِنِّي لَأَوَّلُ خَلْقِ اللَّهِ أُلْجَمُ فِي الْإِسْلَامِ بِلِجَامٍ كَمَا يُلْجَمُ الْخَيْلُ فَحَبَسَهُ وَ حَبَسَ مَعَهُ الْمُخْتَارَ بْنَ أَبِي عُبَيْدَةَ الثَّقَفِيَّ فَقَالَ مِيثَمٌ لِلْمُخْتَارِ وَ هُمَا فِي حَبْسِ ابْنِ زِيَادٍ إِنَّكَ تُفْلِتُ وَ تَخْرُجُ ثَائِراً بِدَمِ الْحُسَيْنِ (ع) فَتَقْتُلُ هَذَا الْجَبَّارَ الَّذِي نَحْنُ فِي سِجْنِهِ وَ تَطَأُ بِقَدَمِكَ هَذَا عَلَى جَبْهَتِهِ وَ خَدَّيْهِ فَلَمَّا دَعَا عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ بِالْمُخْتَارِ لِيَقْتُلَهُ طَلَعَ الْبَرِيدُ بِكِتَابِ يَزِيدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ. يَأْمُرُهُ بِتَخْلِيَةِ سَبِيلِهِ وَ ذَلِكَ أَنَّ أُخْتَهُ كَانَتْ تَحْتَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ فَسَأَلَتْ بَعْلَهَا أَنْ يَشْفَعَ فِيهِ إِلَى يَزِيدَ فَشَفِعَ فَأَمْضَى شَفَاعَتَهُ فَكَتَبَ بِتَخْلِيَةِ سَبِيلِ الْمُخْتَارِ عَلَى الْبَرِيدِ فَوَافَى الْبَرِيدُ وَ قَدْ أُخْرِجَ لِيُضْرَبَ عُنُقُهُ فَأُطْلِقَ وَ أَمَّا مِيثَمٌ فَأُخْرِجَ بَعْدَهُ لِيُصْلَبَ وَ قَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ لَأَمْضِيَنَّ حُكْمَ أَبِي تُرَابٍ فِيهِ فَلَقِيَهُ رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ مَا كَانَ أَغْنَاكَ عَنْ هَذَا يَا مِيثَمُ فَتَبَسَّمَ وَ قَالَ لَهَا خُلِقْتُ وَ لِي غُذِّيَتْ فَلَمَّا رُفِعَ عَلَى الْخَشَبَةِ اجْتَمَعَ النَّاسُ حَوْلَهُ عَلَى بَابِ عَمْرِو بْنِ حُرَيْثٍ فَقَالَ عَمْرٌو لَقَدْ كَانَ يَقُولُ إِنِّي مُجَاوِرُكَ وَ كَانَ يَأْمُرُ جَارِيَتَهُ كُلَّ عَشِيَّةٍ أَنْ تَكْنِسَ تَحْتَ خَشَبَتِهِ وَ تَرُشَّهُ وَ تُجَمِّرَ بِمِجْمَرَةٍ تَحْتَهُ فَجَعَلَ مِيثَمٌ يُحَدِّثُ بِفَضَائِلِ بَنِي هَاشِمٍ وَ مَخَازِي بَنِي أُمَيَّةَ وَ هُوَ مَصْلُوبٌ عَلَى الْخَشَبَةِ فَقِيلَ لِابْنِ زِيَادٍ قَدْ فَضَحَكُمْ هَذَا الْعَبْدُ فَقَالَ أَلْجِمُوهُ فَأُلْجِمَ فَكَانَ أَوَّلُ خَلْقِ اللَّهِ أُلْجِمَ فِي الْإِسْلَامِ فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الثَّانِي فَاضَتْ مَنْخِرَاهُ وَ فَمُهُ دَماً فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الثَّالِثِ طُعِنَ بِحَرْبَةٍ فَمَاتَ وَ كَانَ قَتْلُ مِيثَمٍ قَبْلَ قُدُومِ الْحُسَيْنِ (ع) الْعِرَاقَ بِعَشَرَةِ أَيَّامِ.»(11)

«میثم به کوفه آمد او را دستگیر کردند و نزد عبیدالله بن زیاد آوردند. به عبیدالله گفته شد: این از نزدیکترین افراد به ابوتراب بود. گفت: واي بر شما این عجمی است؟ گفتند: بله. عبیدالله به او گفت: پروردگارت کجاست؟ گفت: درکمین. گفت: خبر نزدیکی تو به ابوتراب به من رسیده است. میثم گفت: تا حدی درست است. حال چه می خواهی؟ گفت: گفته می شود او تو را به آنچه بر سرت خواهد آمد، خبر داده است. گفت: بله او به من خبر داده که مرا به عنوان دهمین نفر در میان ده نفر به دار می کشی و چوب من کوتاهترین چوب و از همه به زمین نزدیکتر هستم. گفت: خلاف آن را انجام می دهم. گفت: واي بر تو چگونه خلاف آن می کنی در حالی که او از رسول الله (صلی الله علیه و آله) و او ازجبرئیل و جبرئیل از خدا خبر داده است؟ چگونه با اینان مخالفت می کنی؟ به خدا قسم محلی را که در آن به دار کشیده می شوم را دانستم که کجاي کوفه است و من اولین بنده اي هستم که در اسلام به او لگام می زنند همانطور که به اسب لگام می زنند.

میثم را همراه مختار بن ابی عبیده ثقفی زندانی کرد. میثم به مختار در حالی که هر دو زندانی ابن زیاد بودند؛ گفت: تو رها می شوي و براي انتقام خون حسین (علیه السّلام) قیام می کنی و این جباري را که ما در زندان او هستیم؛ می کشی و پایت را بر پیشانی و گونه هاي او می گذاري. وقتی عبیدالله مختار را خواست تا او را بکشد، نامه یزید بن معاویه به عبیدالله رسید که دستور داده بود مختار را آزاد نماید. زیرا خواهرش زن عبدالله بن عمر بن خطاب بود و از شوهرش خواسته بود تا او را نزد یزید شفاعت کند. او نیز شفاعت کرد، یزید شفاعتش را پذیرفت و نامه نوشت تا مختار آزاد شود. نامه در حالی رسید که مختار را آماده کرده بودند؛ گردنش را بزنند پس آزاد شد. اما بعد از او میثم را آوردند تا به دار کشیده شود. عبیدالله گفت: حکم ابوتراب را در مورد او انجام می دهم. مردي به دیدار او آمد و گفت: اي میثم اکنون چه چیز تو را از این (تنه نخل) بی نیاز می کند؟ تبسمی کرد و گفت: براي آن خلق شده ام و براي من پرورده شده است. وقتی بالاي چوب برده شد مردم بر درخانه عمرو بن حریث گرد او جمع شدند. عمرو گفت: او می گفت من همسایه تو هستم و کنیزش را دستور می داد تا هر شب زیر چوبش را جارو بزند و آتشـی زیر آن روشن کند. میثم شروع کرد به سخن گفتن در مورد فضائل بنی هاشم و رسواییهاي بنی امیه در حالی که بر چوب به دار کشیده شده بود. به ابن زیادگفته شد: این بنده شما را رسوا کرده است. گفت: به او لگام بزنید. به او لگام زدند. او اولین بنده اي بود که در اسلام لگام زده شد. وقتی روز دوم شد، خون از دو سوراخ بینی و از دهانش جاري شد و وقتی روز سوم شد نیزه اي به او زدند و شهید شد. کشته شدن میثم ده روز پیش از آمدن حضرت امام حسین (علیه السّلام) به عراق بود.»(12)

 

رُشيد هَجَ‏ری

از افراد دیگری که بر سر محبت حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) به شهادت رسید. بر سر زمان شهادت ایشان اختلاف است برخی شهادت ایشان را به دست زیاد بن ابیه دانسته اند و برخی در زمان حکومت ابن زیاد (لعنه الله علیه) بر کوفه و احتمالا همان روزهای نخستین آن ذکر کرده اند.

در باره نحوه شهادتش روایتی از دخترش در امالی طوسی نقل شده است که در این مجال ذکر می گردد:

«أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ أَخْبَرَنِي الْقَاضِي أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ الْمَعْرُوفُ بِالْجِعَابِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يُوسُفَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْوَرْدَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي، قَالَ حَدَّثَنَا وُهَيْبُ بْنُ حَفْصٍ، عَنْ أَبِي حَسَّانَ الْعِجْلِيِّ قَالَ: لَقِيتُ أَمَةَ اللَّهِ بِنْتَ رُشَيْدٍ الْهَجَرِيِّ فَقُلْتُ لَهَا: أَخْبِرِينِي بِمَا سَمِعْتِ مِنْ أَبِيكِ. قَالَتْ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: قَالَ لِي حَبِيبِي أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): يَا رُشَيْدُ، كَيْفَ صَبْرُكَ إِذَا أَرْسَلَ إِلَيْكَ دَعِيُّ بَنِي أُمَيَّةَ فَقَطَعَ يَدَيْكَ وَ رِجْلَيْكَ وَ لِسَانَكَ فَقُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، أَ يَكُونُ آخِرُ ذَلِكَ إِلَى الْجَنَّةِ قَالَ: نَعَمْ يَا رُشَيْدُ، وَ أَنْتَ مَعِي فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ.

قَالَتْ: فَوَ اللَّهِ مَا ذَهَبَتِ الْأَيَّامُ حَتَّى أَرْسَلَ إِلَيْهِ الدَّعِيُّ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ فَدَعَاهُ إِلَى الْبَرَاءَةِ مِنْ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، فَأَبَى أَنْ يَتَبَرَّأَ مِنْهُ فَقَالَ لَهُ ابْنُ زِيَادٍ: فَبِأَيِّ مِيْتَةٍ قَالَ لَكَ صَاحِبُكَ تَمُوتُ قَالَ: أَخْبَرَنِي خَلِيلِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَنَّكَ تَدْعُونِي إِلَى الْبَرَاءَةِ مِنْهُ فَلَا أَتَبَرَّأُ فَتُقَدِّمُنِي فَتَقْطَعُ يَدَيَّ وَ رِجْلَيَّ وَ لِسَانِي.

فَقَالَ: وَ اللَّهِ لَأُكْذِبَنَّ صَاحِبَكَ، قَدِّمُوهُ فَاقْطَعُوا يَدَهُ وَ رِجْلَهُ وَ اتْرُكُوا لِسَانَهُ فَقَطَعُوهُ ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَنْزِلِنَا فَقُلْتُ لَهُ: يَا أَبَتِ جُعِلْتُ فِدَاكَ، هَلْ تَجِدُ لِمَا أَصَابَكَ أَلَماً قَالَ: وَ اللَّهِ لَا يَا بُنَيَّةِ إِلَّا كَالزِّحَامِ بَيْنَ النَّاسِ.

ثُمَّ دَخَلَ عَلَيْهِ جِيرَانُهُ وَ مَعَارِفُهُ يَتَوَجَّعُونَ لَهُ فَقَالَ: ائْتُونِي بِصَحِيفَةٍ وَ دَوَاةٍ أَذْكُرْ لَكُمْ مَا يَكُونُ مِمَّا أَعْلَمَنِيهِ مَوْلَايَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) فَأَتَوْهُ بِصَحِيفَةٍ وَ دَوَاةٍ، فَجَعَلَ يَذْكُرُ وَ يُمْلِي عَلَيْهِمْ أَخْبَارَ الْمَلَاحِمِ وَ الْكَائِنَاتِ وَ يُسْنِدُهَا إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ)، فَبَلَغَ ذَلِكَ ابْنَ زِيَادٍ فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ الْحَجَّامَ حَتَّى قَطَعَ لِسَانَهُ فَمَاتَ مِنْ لَيْلَتِهِ تِلْكَ (رَحِمَهُ اللَّهُ) وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) يُسَمِّيهِ رُشَيْدَ الْمُبْتَلَى وَ كَانَ قَدْ أَلْقَى (عَلَيْهِ السَّلَامُ) إِلَيْهِ عِلْمَ الْبَلَايَا وَ الْمَنَايَا، فَكَانَ يَلْقَى الرَّجُلَ فَيَقُولُ لَهُ: يَا فُلَانَ بْنَ فُلَانٍ تَمُوتُ مِيْتَةَ كَذَا وَ أَنْتَ يَا فُلَانُ تُقْتَلُ قِتْلَةَ كَذَا، فَيَكُونُ الْأَمْرُ كَمَا قَالَهُ رُشَيْدٌ (رَحِمَهُ اللَّهُ).»(13)

«حسّان عجلی می گوید: امة اللّه دختر رُشید هَجَری را مشاهده کردم. پس به او گفتم: به آنچه از پدرت شنیده ای مرا آگاه کن. گفت: شنیدم که پدرم می گفت: حبیبم امیر مؤمنان (علیه السّلام) به من فرمود: بردباری تو چگونه است هنگامی که حرامزاده بنی امیه[گروهی را] به سوی تو بفرستد که دو دست و دو پا و زبان تو را قطع کنند؟ پس عرضه داشتم: ای امیر مؤمنان، آیا سرانجام آن به بهشت می انجامد؟ فرمود: بله، ای رشید. و تو در دنیا و آخرت با من هستی. امة اللّه می گوید: پس به خدا سوگند مدت زیادی نگذشت که آن حرامزاده[عده ای را] به سوی او فرستاد و رشید را به بیزاری جستن از امیر مؤمنان فراخواند. پس او از بیزاری جستن سر باز زد. ابن زیاد گفت: مولای تو به تو گفته است که به چه صورت از دنیا می روی؟رشید گفت: دوست صمیمی ام که درود خدا بر او باد به من خبر داد که تو مرا به بیزاری جستن از او فرا می خوانی و من بیزاری نمی جویم پس تو دو دست و دو پا و زبانم را قطع می کنی. عبید اللّه گفت: به خدا سوگند مولای تو دروغ گفت، او را بیاورید و دست و پایش را قطع کنید و زبانش را رها کنید. پس دست و پایش را قطع کردند و او را به منزل ما آوردند. پس به او گفتم: ای پدر، فدایت گردم، آیا از آنچه بر تو وارد شده است دردی حس می کنی؟ گفت: به خدا سوگند دخترم[دردی نیست]مگر چون فشاری که از فراوانی جمعیت مردم باشد. آنگاه همسایگان و آشنایان به دیدن او می آمدند و با او همدردی می نمودند. پس گفت: کاغذ و دواتی بیاورید تا از آنچه امیر مؤمنان (علیه السّلام) مرا به آن آگاه گردانید؛ برایتان بیان کنم. پس کاغذ و دواتی آوردند و او شروع به سخن کرد و از خبرهایی از جنگهای خونین و جهان هستی به آنان املاء می نمود و آن را به امیر مؤمنان (علیه السّلام) مستند می کرد.

پس خبر به ابن زیاد رسید و او حجامتگری را فرستاد تا زبان او را قطع کند و او در آن شب از دنیا رفت خدایش او را ببخشاید و امیر مؤمنان (علیه السّلام) او را رشید مبتلی (مورد ابتلا و امتحان) خواند. حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) دانش بلاها و منایا (مرگها) را به او آموخته بود. پس[گاهی] مردی را می دید و می گفت: ای فلان فرزند فلان تو این گونه می میری و تو ای فلان این گونه کشته می شوی و حقیقت امر همان گونه بود که رشید می گفت.»(14)

 

در بحارالانوار درباره به شهادت رسیدن رشید هجری طبق نقل حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و در زمان زیاد بن ابیه چنین آمده است:

« قَالَ إِبْرَاهِيمُ وَ حَدَّثَنِي إِبْرَاهِيمُ بْنُ الْعَبَّاسِ النَّهْدِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي مُبَارَكٌ الْبَجَلِيُ‏ عَنْ أَبِي بَكْرِ بْنِ عَيَّاشٍ قَالَ حَدَّثَنِي الْمُجَالِدُ عَنِ الشَّعْبِيِّ عَنْ زِيَادِ بْنِ النَّصْرِ الْحَارِثِيِ‏ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ زِيَادٍ وَ قَدْ أُتِيَ بِرُشَيْدٍ الْهَجَرِيِّ وَ كَانَ مِنْ خَوَاصِّ أَصْحَابِ عَلِيٍّ (ع) فَقَالَ لَهُ زِيَادٌ مَا قَالَ لَكَ خَلِيلُكَ إِنَّا فَاعِلُونَ بِكَ قَالَ تَقْطَعُونَ يَدَيَّ وَ رِجْلَيَّ وَ تَصْلِبُونَنِي فَقَالَ زِيَادٌ أَمَا وَ اللَّهِ لَأُكَذِّبَنَّ حَدِيثَهُ خَلُّوا سَبِيلَهُ فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ يَخْرُجَ قَالَ رُدُّوهُ لَا نَجِدُ لَكَ شَيْئاً أَصْلَحَ مِمَّا قَالَ صَاحِبُكَ إِنَّكَ لَا تَزَالُ تَبْغِي لَنَا سُوءاً إِنْ بَقِيتَ اقْطَعُوا يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ فَقَطَعُوا يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ وَ هُوَ يَتَكَلَّمُ فَقَالَ اصْلِبُوهُ خَنِقاً فِي عُنُقِهِ فَقَالَ رُشَيْدٌ وَ قَدْ بَقِيَ لِي عِنْدَكُمْ شَيْ‏ءٌ مَا أَرَاكُمْ فَعَلْتُمُوهُ فَقَالَ زِيَادٌ اقْطَعُوا لِسَانَهُ فَلَمَّا أَخْرَجُوا لِسَانَهُ‏ قَالَ نَفِّسُوا عَنِّي أَتَكَلَّمُ كَلِمَةً وَاحِدَةً فَنَفَّسُوا عَنْهُ فَقَالَ وَ اللَّهِ هَذَا تَصْدِيقُ خَبَرِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبَرَنِي بِقَطْعِ لِسَانِي فَقَطَعُوا لِسَانَهُ وَ صَلَبُوهُ.»(15)

از زیاد بن نصر حارثی روایت شده است که گفت: نزد زیاد بودم، رشید بن هجری که از یاران خاص حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بود آوردند. زیاد به او گفت: دوستت به تو چه گفته است؟ آن را در مورد تو انجام می دهیم. گفت: دست و پای مرا قطع می کنید و مرا به دار می کشید. زیاد گفت: به خدا قسم سخنش را دروغ خواهم شمرد. آزادش کنید. وقتی خواست برود، گفت: او را بازگردانید چیزي بهتر از آنچه دوستت در مورد تو گفت نمی بینم. تو اگر زنده بمانی پیوسته بدخواه ما خواهی بود. دستها و پاهایش را قطع کنید. دستها و پاهایش را قطع کردند در حالی که سخن می گفت. زیاد گفت: او را از گردن به دار بزنید. رشید گفت: براي من نزد شما چیزي باقیمانده که نمی بینم انجام دهید. زیاد گفت: زبانش را قطع کنیـد. وقتی می خواستند زبانش را بیرون آورند،گفت: به من فرصتی بدهید تا یک جمله بگویم. به او فرصت دادند. گفت: به خدا قسم این تصدیق خبر امیرالمؤمنین (علیه السّلام) است که در مورد بریدن زبانم به من گفت. زبانش را بریدند و او را به دار کشیدند. (16)

زندانی نمودن بزرگان و سرشناسان شیعه در کوفه توسط ابن زیاد (لعنه الله علیه)

زندانی نمودن مختار بن ابی عبیده و عبد الله بن الحارث بن نوفل

در مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم آمده است مختار و عبد اللّه بن حارث با هم از روستای خود به سوی کوفه آمدند و ابن زیاد (لعنه الله علیه) آن دو را دستگیر و زندانی نمود.(17)

 

در تاریخ الکامل و إعلام الورى نیز از دستگیری این مختار و عبد الله بن الحارث بن نوفل خبر داده شده است:

«قيل: و كان فيمن خرج معه المختار بن أبي عبيد و عبد الله بن الحارث بن نوفل فطلبهما ابن زياد و حبسهما.»(18)

«گفته شده و كسانى كه با او قيام و خروج كردند، مختار بن ابى عبيد و عبد الله بن حارث بن نوفل بودند. ابن زياد آن دو تن را گرفت و زندانی کرد.»(19)

 

در برخی منابع چون تاريخ ‏الطبري و أنساب ‏الأشراف گفته شده است: مختار که خبر قیام مسلم را در روستایش در حوالى خطرنيّه كه [لقفا] ناميده مى‏شد، می شنود، در روز قیام حضرت مسلم (رضوان الله علیه) به اتفاق یارانش سوی کوفه حرکت می کند و بعد از غروب به باب الثعبان می رسد. مسلم در آن هنگام پس از بی وفایی کوفیان در خانه ای مخفی گردیده بود. به او توصیه می شود خودش را به دردسر نیندازد چون مسلم بن عقیل (رضوان الله علیه) مخفی شده است و به پیشنهاد زائدة بن قدامة بن مسعود تا صبح زیر پرچم عمرو بن حريث نشست تا او نزد ابن زیاد گواهی دهد نقشی در قیام حضرت مسلم (رضوان الله علیه) نداشته است و مختار چنین می کند. هنگام ظهر ابن زیاد (لعنه الله علیه) بار عام می دهد و مردم بر او وارد می شوند، مختار نیز وارد می شود ولی ابن زیاد (لعنه الله علیه) به مختار را ناسزا می گوید و با چوبدستى به سر و صورتش می زند و چشمش كور می شود. سپس به زندان می افكند و تا شهادت حضرت امام حسين (علیه السلام) او در زندان نگه می دارد.(20)

 

زندانی نمودن الأصبغ بن نباته و الحارث الأعور الهمداني

از کسان دیگری که در کوفه هنگامی که حصين بن تميم بر سر راهها مأمور گذاشت و برای دستگیری حضرت مسلم (رضوان الله علیه) حکم جستجوى خانه به خانه بزرگان و بيعت كنندگان با او را داشت؛ دستگیر شدند؛ الأصبغ بن نباته و الحارث الأعور الهمداني بودند.

در این باره در  مقتل الحسين (علیه السّلام) مقرم و تاريخ ‏الطبري چنین ذکر شده است:

«و حبس جماعة من الوجوه استيحاشا منهم و فيهم الأصبغ بن نباته و الحارث الأعور الهمداني‏.»(21)

«همچنين گروهى از افراد سرشناس از جمله أصبغ بن نباتة و حارث أعور همدانى را دستگير كرد.»(22)

 

نگهبان نهادن بر سر راههای کوفه و بستن راههای منتهی به کوفه

ابن زیاد (لعنه الله علیه) برای پیدا کردن حضرت مسلم بن عقیل (رضوان الله علیه) به رئيس نگهبانان، حصين بن تميم دستور داد كه خانه ‏ها و راهها را تفتيش كند و حصين بر سر راهها نگهبان گذاشت و به جستجوى خانه به خانه بزرگان و بيعت كنندگان با مسلم (رضوان الله علیه) پرداخت.

در مقتل الحسين (علیه السّلام) مقرم و تاريخ ‏الطبري در این باره چنین گزارش شده است:

« ثم أمر صاحب شرطته الحصين بن تميم أن يفتش الدور و السكك و حذره من الفتك به إن أفلت مسلم و خرج من الكوفة.

فوضع الحصين الحرس على أفواه السكك و تتبع الأشراف الناهضين مع مسلم.»(23)

«آنگاه به رئيس نگهبانان، حصين بن تميم دستور داد كه خانه ‏ها و راهها را تفتيش كند و او را از خونريزى بر حذر داشت و گفت مبادا مسلم ناپديد شود يا از كوفه خارج شود.

حصين بر سر راهها نگهبان گذاشت و به جستجوى خانه به خانه بزرگان و بيعت كنندگان با مسلم پرداخت.»(24)             

 

به گواهی کتب تاریخی و مقاتل پس از به شهادت رساندن حضرت مسلم (رضوان الله علیه) با رسیدن حضرت امام حسین (علیه السّلام) به کربلا کنترل راهها می پرداخت. زجر بن قيس جعفى را به همراه پانصد سوار فرستاد و به امر ابن زیاد ملعون راه كوفه را بستند.(25)

 و چون کوفیان خوش نداشتند با حضرت امام حسین (علیه السّلام) بجنگند و پس از اعزام به کربلا برمی گشتند در نخیله اردو زد و افراد را از آنجا به کربلا می فرستاد و تمام مسیرهای منتهی به کوفه را بست تا کسی نتواند برگردد یا به حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) ملحق شود. البته با تمام این تدابیر چند تن از یاران حقیقی حضرت خود را به ایشان رساندند و در رکاب ایشان به شهادت رسیدند.

 

در الأخبار الطوال از برقراری منع رفت و آمد در شهرهای مجاور با کوفه خبر داده است:

«ثم ان ابن زياد وجه بالحصين بن نمير و كان على شرطه في اربعه آلاف فارس من اهل الكوفه و امره ان يقيم بالقادسية الى القطقطانة فيمنع من اراد النفوذ من ناحيه الكوفه الى الحجاز الا من كان حاجا او معتمرا و من لا يتهم بممالاه الحسين.» (26)

« ابن زياد (لعنه الله علیه) حصين بن نمير فرمانده نگهبانان را در رأس چهار هزار سوار از اهل كوفه گسيل داشت و به او فرمان داد كه در قادسيه تا قطقطانه اردو زند؛ و از رفتن افراد از ناحيه كوفه به سوى حجاز جلوگيرى كند. مگر آن‏كه حاجى يا عمره‏ گزار باشد و به گرايش به حسين (علیه السّلام) متهم نباشد.»

 

در مقتل الحسین (علیه السّلام) خوارزمی درباره بستن راههای منتهی به کوفه چنین آمده است:

« قال: و لما وصل كتاب يزيد إلى ابن زياد أن يأخذ على الحسين بالمراصد و المسالح و الثغور، أنفذ ابن زياد للحصين بن نمير التميمي و كان على شرطته أن ينزل القادسية و ينظم المسالح ما بين «القطقطانية» إلى «حفان» و تقدم إلى الحر بن يزيد الرياحي أن يتقدم بين يدي الحصين في ألف فارس و كان الحسين قد بعث بأخيه من الرضاعة عبد اللّه بن يقطر إلى أهل الكوفة فأخذه الحصين و أنفذه الى ابن زياد فقال له ابن زياد اصعد المنبر فالعن الحسين و أباه فصعد المنبر و دعا للحسين و لعن يزيد بن معاوية و عبيد اللّه بن زياد و أبويهما فرمي به من فوق القصر فجعل يضطرب و به رمق فقام إليه عبد الملك بن عمير اللخمي فذبحه و ليم عبد الملك فاعتذر أنه أراد أن يريحه مما فيه من العذاب.(27)

« چون نامه یزید به ابن زیاد رسید که به وسیله دیده بانان و حراست از مرزها راه حسین (علیه السّلام) را ببندید، ابن زیاد، حصین بن نمیر تمیمی، فرمانده نگهبانان، را به قادسیه فرستاد تا راههای بین قطقطانیه تا خفّان را تحت نظر بگیرد. حرّ بن یزید ریاحی را هم به عنوان پیش قراول حصین فرستاد و این زمانی بود که حضرت امام حسین (علیه السّلام) برادر رضاعی خود عبدالله بن یقطر را به سوی مردم کوفه اعزام کرده بود که توسط حصین دستگیر شد و به نزد ابن زیاد برده شد.

ابن زیاد به او گفت که بالای منبر رود و حضرت امام حسین (علیه السّلام) و پدر گرامیش را لعن نماید.

ابن یقطر حضرت امام حسین (علیه السّلام) را دعا کرد و یزید و ابن زیاد و پدرشان را لعن نمود. ابن زیاد دستور داد او را از بالای قصر به پایین پرتاب نمودند. او در حال جان دادن بود و هنوز رمقی داشت که عبدالملک بن عمیر لخمی سرش را جدا کرد. وقتی او را سرزنش کردند، گفت: می خواستم راحتش کنم چون عذاب می کشید.»

پی نوشتها  

(1) تاريخ ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 370

(2) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد7، صفحه 2946

(3) تاريخ ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 370

(4) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد7، صفحه 2946

(5) منتهى الآمال(عربی)، جلد‏1، صفحه 587 – 585

(6) منتهى الآمال، جلد‏2، صفحه742

(7) مع الرکب الحسینی، جلد3 صفحه 168 - 167به نقل از مستدركات علم رجال الحديث، جلد 5، صفحه 189، شماره 9157 و مستدركات علم رجال الحديث، جلد 4، صفحه 342 شماره 7414

(8) ر.ک.تاریخ امام حسین علیه السلام؛ موسوعة الإمام الحسین علیه السلام، جلد: ۱، صفحه۸۷۰ – معالی السبطین (عربی)، صفحه 229

(9) بحار الأنوار، جلد ‏41، صفحه 344 – 343

(10) ترجمه بحارالانوار، جلد 41، صفحه 363 – 362

(11) بحار الأنوار، جلد ‏41، صفحه 345 – 344

(12) ترجمه بحارالانوار، جلد 41، صفحه 365 – 364

(13) الأمالي، صفحه 166 – 165

(14) ترجمه بحارالانوار، جلد 41، صفحه 360 -359

(15) بحار الأنوار، جلد ‏41، صفحه 346 – 345

(16)ترجمه بحارالانوار، جلد 41، صفحه 365

(17) مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 159

(18) الكامل، جلد‏4، صفحه 36 - إعلام الورى، جلد‏1، صفحه 445 – 444

(19) ترجمه الكامل، جلد ‏11، صفحه 134- 133 - چهارده معصوم (علیهم السّلام)، صفحه 326

(20) تاريخ ‏الطبري، جلد5، صفحه570 – أنساب ‏الأشراف، جلد‏6، صفحه 377

(21)مقتل الحسين (علیه السّلام) مقرم، صفحه 159 - تاريخ ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 372

(22) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 77

(23)مقتل الحسين (علیه السّلام) مقرم، صفحه 159 – 158 - تاريخ ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 372

(24) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 77 – 76

(25)ر.ک.مقتل الحسين (علیه السّلام) مقرم، صفحه 206 – 207

(26) الأخبار الطوال، صفحه 243

(27) مقتل الحسين(علیه السلام) خوارزمي، جلد‏1، صفحه 327

 

منابع

- الأخبار الطوال، ابوحنيفه احمد بن داود الدينورى، تحقيق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم، منشورات الرضى، 1368ش.

- إعلام الورى بأعلام الهدى، فضل بن حسن طبرسی، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1390

- الأمالي، محمد بن الحسن طوسى، ‏ محقق / مصحح: مؤسسة البعثة، قم‏، دار الثقافة، 1414ق‏.

- انساب الأشراف، البلاذرى، تحقيق محمد باقر المحمودي، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1977/1397

- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.

- تاريخ الطبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، بيروت، دارالتراث، 1387/1967

- تاریخ امام حسین (علیه السّلام)، موسوعة الامام الحسين(عليه‏السلام)، گروهى از نويسندگان، تهران، سازمان پژوهش و برنامه ريزى آموزشى، دفتر انتشارات كمك آموزشى، چاپ اول، 1378ش.

- ترجمه الأمالي طوسی، محمد بن الحسن طوسى، ‏مترجم: صادق حسن زاده، قم، اندیشه هادی، 1388ش. 

- ترجمه الکامل (كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران)، عز الدين على بن اثير، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.

- ترجمه بحار الانوار، محمد باقر بن محمد تقی مجلسی، ترجمه: گروه مترجمان، تهران، نهاد کتابخانه هاي عمومی کشور، موسسه انتشارات کتاب نشر، 1392

- ترجمه تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، مترجم: ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375

- ترجمه مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، ترجمه: قربانعلی مختومی، قم، نوید اسلام، 1381

- چهارده معصوم (علیهم السّلام) ترجمه إعلام الورى بأعلام الهدى، فضل بن حسن طبرسى، مترجم: عزیزالله عطاردی، تهران، اسلاميه، چاپ: سوم، 1390 ق.

- الكامل في التاريخ، عز الدين أبو الحسن على بن ابى الكرم المعروف بابن الأثير (م 630)، بيروت، دار صادر، 1385/1965

- مع الرکب الحسیني من المدینة إلی المدینة، علی شاوی، قم، تحسين، 1386ش.

- معالی السبطین مقتل جامع امام حسن و امام حسین (علیهما السّلام)، محمدمهدی مازندرانی، قم، صبح صادق، 1425

- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.

- مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، موفق بن احمد اخطب خوارزم، جلد۲، قم، أنوار الهدی، 1381ش.

- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (عربي)، حاج شيخ عباس قمى، قم، جامعه مدرسين (موسسه النشر الاسلامى)، 1422 ق.

- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (فارسى)، حاج شيخ عباس قمى‏، قم‏، دليل‏، 1379ش.