پس از مرگ معاویه (لعنه الله علیه) مردم عراق به حضرت امام حسین (علیه السّلام) نامه های بسیاری نوشتند به گواهی تاریخ تا دوازده هزار نامه برای حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) ارسال شد و از ایشان دعوت نمودند تا به عراق بروند و پیشوای ایشان باشند.
در مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم در این باره آمده است:
«و في مكة وافته كتب أهل الكوفة من الرجل و الاثنين و الثلاثة و الأربعة يسألونه القدوم عليهم لأنهم بغير إمام و لم يجتمعوا مع النعمان بن بشير في جمعة و لا جماعة و تكاثرت عليه الكتب حتى ورد عليه في يوم واحد ستمائة كتاب و اجتمع عنده من نوب متفرقة اثنا عشر ألف كتاب و في كل ذلك يشددون الطلب و هو لا يجيبهم و آخر كتاب ورد عليه من شبث بن ربعي و حجار بن أبجر و يزيد بن الحارث و عزرة بن قيس و عمرو بن الحجاج و محمد بن عمير بن عطارد و فيه: إن الناس ينتظرونك لا رأي لهم غيرك فالعجل العجل يا ابن رسول اللّه فقد اخضر الجناب و أينعت الثمار و أعشبت الأرض و أورقت الأشجار فاقدم إذا شئت فإنما تقدم على جند لك مجندة.»(1)
«در مكّه نامه هاى متعدّد اهل كوفه به امام (علیه السّلام) رسيد كه نامه هايى تك نفرى، دو نفرى يا سه و چهار نفرى بود و از امام (علیه السّلام) رفتن به سوى آنان را درخواست مى كردند.
آنان نوشته بودند كه بدون امام هستند و با نعمان بن بشير (فرماندار يزيد) در جمعه و جماعت شركت نمىكنند. آنقدر نامه بر امام زياد شد كه در يك روز ششصد نامه به دست ايشان رسيد و در در زمانهای مختلف دوازده هزار نامه نزد ايشان جمع شد كه در تمام آنها، رفتن ايشان را درخواست مى كرد. در حالى كه امام (علیه السّلام) پاسخ آنها را نمى داد. آخرين نامه رسيده به امام از جانب شبث بن ربعى، حجّار بن ابجر، يزيد بن حارث، عزرة بن قيس، عمرو بن حجاج، محمّد بن عمير و ابن عطارد بود كه در آنها آمده بود: همانا مردم منتظر تو هستند، نظرى جز نظر تو ندارند، بشتاب، بشتاب اى پسر رسول خدا، به تحقيق اطراف ما سرسبز و ميوه ها آماده شده اند. زمين از گياه پوشيده و درختان به برگ نشسته اند. هرگاه خواستى قدم بگذار كه بر لشكرى آماده وارد مى شوى.»(2)
در این زمان که به نقل برخی از مقاتل به اندازه خورجینی نامه از طرف کوفیان برای دعوت حضرت امام حسین (علیه السّلام) جمع شد حضرت به کوفیان نامه ای نوشتند و توسط حضرت مسلم بن عقیل (رضوان الله علیه) به نزد ایشان فرستادند.
در لهوف در این باره گزارش شده است:
«قَالَ: فَعِنْدَهَا قَامَ الْحُسَيْنُ (ع) فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ وَ سَأَلَ اللَّهَ الْخِيَرَةَ فِي ذَلِكَ ثُمَّ طَلَبَ مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلٍ وَ أَطْلَعَهُ عَلَى الْحَالِ وَ كَتَبَ مَعَهُ جَوَابَ كُتُبِهِمْ يَعِدُهُمْ بِالْقَبُولِ وَ يَقُولُ مَا مَعْنَاهُ قَدْ نَفَّذْتُ إِلَيْكُمْ ابْنَ عَمِّي مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلٍ لِيُعَرِّفَنِي مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ رَأْيٍ جَمِيلٍ.»(3)
«در اين هنگام حضرت امام حسین (علیه السّلام) برخاست و بين ركن و مقام دو ركعت نماز گزارد و از خدا خير امور را خواست. و آنگاه حضرت مسلم (رضوان الله علیه) را فرا خواند و او را از وضع آگاه ساخت. جواب نامه ها را به همراه او براى كوفيان فرستاد كه وعده عزيمت به كوفه را مى داد.»(4
در وقعه الطف متن نامه ارسالی امام به کوفیان چنین ذکر شده است:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم
من الحسين بن علي إلى الملأ من المؤمنين و المسلمين
أمّا بعد، فانّ هانئا و سعيدا قدما عليّ بكتبكم و كانا آخر من قدم عليّ من رسلكم و قد فهمت كلّ الذي اقتصصتم و ذكرتم و مقالة جلّكم: إنّه ليس علينا إمام فأقبل، لعلّ اللّه أن يجمعنا بك على الهدى و الحق.
و قد بعثت إليكم أخي و ابن عمّي و ثقتي من أهل بيتي (مسلم بن عقيل) و أمرته أن يكتب إليّ بحالكم و أمركم و رأيكم.
فان كتب إليّ: أنه قد أجمع رأي ملئكم و ذوي الفضل و الحجى منكم، على مثل ما قدمت عليّ به رسلكم و قرأت في كتبكم اقدم عليكم وشيكا إن شاء اللّه. فلعمري ما الإمام إلا العامل بالكتاب و الاخذ بالقسط و الدائن بالحق و الحابس نفسه على ذات اللّه والسلام.»(5)
«بسم اللَّه الرحمن الرحيم
از طرف حسين بن على به بزرگان از مسلمانان و مؤمنان
اما بعد به درستى كه هانى و سعيد براى آخرين بار نامه هاى شما را به من رسانيدند و از مقصود شما مطّلع شدم و گفتار همه شما اين است كه ما امام نداريم و نزد ما بيا شايد خدا به وجود تو ما را به راه راست و حقّ متّفق كند. من برادر و عموزاده و ثقه خاندان خود مسلم بن عقيل را نزد شما فرستادم و دستور دادم كه حال شما را به من بنويسد. اگر رأى بزرگان و خردمندان و فاضلان شما چنان است كه رسل و نامه هاى شما دلالت دارند به زودى نزد شما مى آيم ان شاء اللَّه. قسم به جانم كسى امام نيست مگر كسى كه طبق قرآن حكم كند، عادل باشد و دين حق را اجرا کند و خود را وقف خدا كرده باشد والسلام.» (6)
به نقل برخی از مقاتل و کتب تاریخی حضرت مسلم (رضوان الله علیه) مخفیانه به سوی مدینه حرکت می کند و از آنجا نیز برای رفتن به سمت کوفه دو راهنما می گیرد و از بیراهه به سمت کوفه حرکت می کند تا بنی امیه مطلع نشوند.
در الفتوح اشاره شده است که حضرت مسلم (رضوان الله علیه) مخفیانه از مکه خارج می شود و از از راه غیر معمول به سوی کوفه با دو راه بلد حرکت می نماید:
«قال: فخرج مسلم بن عقيل من مكة نحو المدينة مستخفيا لئلا يعلم به أحد من بني أمية فلما دخل المدينة بدأ بمسجد رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و سلّم) فصلى فيه ركعتين ثم أقبل في جوف الليل حتى ودع من أحب من أهل بيته ثم إنه استأجر دليلين من قيس عيلان يدلانه على الطريق و يصحبانه إلى الكوفة على غير الجادة.»(7)
«مسلم پنهانی به كوفه روان شد تا بر بنى اميّه معلوم نشود كه فورا به يزيد نامه نويسند و آن حال معلوم كنند. مسلم چون به مدينه رسيد به مسجد رسول فرود آمد و دو ركعت نماز گزارد پس نيمه شب خويشان و اقرباى خويش را وداع کرد و از قيس بن عيلان دو راه بلد برگرفت تا او را از بیراهه به كوفه ببرند.»(8)
در برخی از گزارشات آمده است حضرت امام حسین (علیه السّلام) به همراه حضرت مسلم (رضوان الله علیه)، قيس بن مصهّر صيداوى، عمارة بن عبد الله سلولى و عبد الرحمن بن عبد الله أزدى (یا به نقلی ارحبی) را نيز فرستادند و فرمودند که تقوا پیشه کنند و اگر مردم را متحد و مورد اعتماد یافتند برای عزیمت حضرت امام حسین (علیه السّلام) نامه بنویسند و اطلاع دهند.(9)
حوادث راه از مکه تا کوفه
حضرت مسلم (رضوان الله علیه) در پانزدهم رمضان از مکه به سوی مدینه رفت و مضجع پیامبر (صلی الله علیه و آله) را زیارت نمود و با خاندان خویش وداع کرد. دو راه بلد از قبیله قیس گرفت تا او را به کوفه برسانند. به نقل مقاتل و کتب تاریخی این دو راه بلد از تشنگی در راه جان باختند ولی قبل از جان باختن راهی را که به آب منتهی می شد به حضرت مسلم (رضوان الله علیه) نشان دادند. او به محلی به نام مضیق رسید و توانست آب بدست آورد.
در تاریخ الکامل درباره این ناحیه آمده است که در محلى كه مضيق نام داشت و از وادى حبيت یا خبت (نقل مقرم) بود حضرت مسلم (رضوان الله علیه) به آب دست یافت.(10)
در مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم در باب این ماجرا آمده است:
«و نجا مسلم و من معه من خدمه بحشاشة الأنفس حتى أفضوا إلى الطريق و وردوا الماء فأقام فيه. و كتب إلى الحسين عليه السّلام مع رسول استأجره من أهل ذلك الماء يخبره بموت الدليلين و ما لاقاه من الجهد و أنه مقيم بمنزله و هو المضيق من بطن الخبت حتى يعرف ما عنده من الرأي فسار الرسول و وافى الحسين بمكة و اعطاه الكتاب فكتب الحسين عليه السّلام يأمره بالمسير إلى الكوفة و لا يتأخر. و لما قرأ مسلم الكتاب سار من وقته و مر بماء لطي فنزل عليه ثم ارتحل فإذا رجل يرمي ظبيا حين أشرف له فصرعه فتفأل بقتل عدوه.»(11)
«مسلم و همراهان وى به سختى تمام نجات يافتند و به آبادى وارد شدند. در آنجا مسلم فرستاده اى اجير كرد و نامه اى به حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرستاد كه در آن نامه امام را از مرگ دو راه بلد و ساير سختيها با خبر ساخت و به امام (علیه السّلام) اطلاع داد در کدام منزلگاه است تا اينكه نظر وى را بداند. فرستاده او در مكه امام (علیه السّلام) را مىبيند و نامه را به ايشان تسليم مىكند. حضرت امام حسین (علیه السّلام) نامه اى به حضرت مسلم (رضوان الله علیه) مى نويسد كه بدون تأخير راه كوفه را ادامه دهد. هنگامى كه حضرت مسلم (رضوان الله علیه) نامه را مى خواند همان لحظه حركت مى كند و به آبادى ديگرى وارد مى شود و در آنجا مشاهده مى كند كه مردى آهويى را شکار کرده است، اين را به فال نيك مى گيرد و راه را ادامه مى دهد.(12)
در اخبارالطوال علت از پای در آمدن دو راهنما را گم کردن راه در شب بیان نموده است:
«فخرج مسلم على طريق المدينة ليلم باهله ثم استاجر دليلين من قيس و سار فضلا ذات ليله فأصبحا و قد تاها و اشتد عليهما العطش و الحر فانقطعا فلم يستطيعا المشى فقالا لمسلم: عليك بهذا السمت فالزمه لعلك ان تنجو.
فتركهما مسلم و من معه من خدمه بحشاشة الأنفس حتى أفضوا الى طريق فلزموه حتى وردوا الماء فأقام مسلم بذلك الماء.»(13)
«مسلم از راه مدينه رفت كه از خاندان خود ديدار كند و سپس دو راهنما از قبيله قيس برداشت و حركت كرد. شبى راه را گم كردند و چون صبح شد در بيابان سرگردان ماندند، تشنگى و گرما بر ايشان سخت شد آن دو راهنما از پای افتادند و ياراى راه رفتن نداشتند و به مسلم گفتند از اين سوى برو و راه خود را تغيير مده شايد تو نجات پيدا كنى. مسلم و همراهانش آن دو را رها كردند و در حالى كه هنوز رمقى داشتند راه خود را ادامه دادند و به آب رسيدند.»(14)
در منتهى الآمال ذکر شده است نامه ای که حضرت مسلم (رضوان الله علیه) از بین راه برای حضرت امام حسین نوشت، توسط قيس بن مسهر براى آن حضرت فرستاد.(15)
رسیدن حضرت مسلم (علیه السّلام) به کوفه
حضرت مسلم (رضوان الله علیه) سرانجام پنجم شوال به کوفه رسید.(16)
به نقل برخی از کتب تاریخی و مقاتل به خانه مسیب که خانه مختار بن ابو عبيدة ثقفی بود، درآمد.(17)
و به برخی از کتب تاریخی در خانه ابن عوسجه منزل گزید.(18)
تعداد بیعت کنندگان با حضرت مسلم (رضوان الله علیه)
طبق نقل لهوف، اعلام الوری و مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم و مروج الذهب و مقاتل دیگر هجده هزار نفر با حضرت مسلم (رضوان الله علیه) بیعت نمودند.(19)
به نقل طبری دوازده هزار نفر با ایشان بیعت نمودند و مروج الذهب هر دو نقل هجده هزار نفر و دوازده هزار نفر را ذکر نموده است.(20)
طبق تاریخ طبری، نقل الفتوح، تذکره الخواص و لهوف وقتی مردم گرد آمدند و حضرت مسلم (رضوان الله علیه) نامه حضرت امام حسین (علیه السّلام) را برای ایشان قرائت می نمود؛ می گریستند.(21)
در مقتل مقرم در باب کیفیت بیعت کوفیان با حضرت مسلم (رضوان الله علیه) آمده است:
«قام عابس بن شبيب الشاكري و قال: إني لا أخبرك عن الناس و لا أعلم ما في نفوسهم و لا أغرك
بهم و اللّه إني أحدثك عما أنا موطن عليه نفسي و اللّه لأجيبنكم إذا دعوتم و لأقاتلن معكم عدوكم و لأضربن بسيفي دونكم حتى ألقى اللّه لا أريد بذلك إلا ما عند اللّه.
و قال حبيب بن مظاهر: قد قضيت ما في نفسك بواجز من قولك و أنا و اللّه الذي لا إله إلا هو على مثل ما أنت عليه.
و قال سعيد بن عبد اللّه الحنفي مثل قولهما.»(22)
«هنگامى كه حضرت مسلم (رضوان الله علیه) نامه حضرت امام حسین (علیه السّلام) را نزد ايشان قرائت مىكند، عابس بن شبيب شاكرى برمىخيزد و مىگويد: من از دل مردم اطّلاع ندارم و نمىدانم درون آنها چه مى گذرد و تو را نيز فريب نمى دهم، به خدا قسم من تو را از وضعيّت خودم آگاه مى كنم؛ واللّه اگر بخوانيد اجابت كنم و با دشمن شما مى جنگم و آنقدر شمشير مى زنم تا کشته شوم و هدفی جز برخورداری از نعمات الهى ندارم.
حبيب بن مظاهر فرمود: تو خلاصه از احوالات درونی خود گفتی، قسم به خدايى كه معبودى جز او نيست، من همان اعتقادى را دارم كه تو دارى.
سعيد بن عبد اللّه حنفى هم مثل گفتار اين دو نفر را ابراز كرد. شيعيان نزد وى مى آمدند و با او بيعت مى كردند تا آن حدّ كه تعداد آنان به هجده هزار نفر بالغ شد و طبق قولى بيست و پنج هزار و طبق حديث شعبى تعداد بيعت كنندگان به چهل هزار نفر رسيد.
مسلم نامه اى به حضور حضرت امام حسین (علیه السّلام) نوشت و به عابس بن شبيب شاكرى سپرد كه در آن نامه، حضرت را از اجتماع مردم كوفه و انتظار ايشان براى تشريف فرمائى آن حضرت باخبر مىكرد، در اين نامه نوشت: همانا هجده هزار نفر از اهل كوفه با من بيعت كرده اند، به محض دريافت نامه سريعا حركت كنيد.
اين واقعه در بيست و هفتمين شب قبل از قتل مسلم رخ داد. كه نامه اهل كوفه را هم به آن ضميمه كرد و در اين نامه آمده بود: اى فرزند رسول خدا، سريعا بياييد كه در كوفه صد هزار شمشير از براى شماست. تأخير نكنيد.»(23)
عکس العمل بشیر حاکم کوفه در برابر استقبال کوفیان از حضرت مسلم (رضوان الله علیه)
شیعیان کوفه با شنیدن خبر آمدن حضرت مسلم (رضوان الله علیه) به کوفه به نزد او می رفتند هر گاه شيعيان جمع مىشدند، حضرت مسلم (رضوان الله علیه) نامه حضرت امام حسين (علیه السّلام) را براى آنها مي خواند و آنها مي گريستند و به او وعده يارى مى دادند و آنقدر رفت و آمد نمودند که مشخص شد در کجا منزل نموده است و حاکم کوفه، نعمان بن بشیر، مطلع شد بر منبر رفت و خطبه ای خواند.
در متون تاریخی و مقاتل خطبه نعمان بن بشیر حاکم کوفه نقل شده است. در الکامل در این باره آمده است:
« أمّا بعد فلا تسارعوا إلى الفتنة و الفرقة فإن فيهما تهلك الرجال و تسفك الدماء و تغصب الأموال. و كان حليما ناسكا يحبّ العافية. ثمّ قال: إنّي لا أقاتل من لم يقاتلني و لا أثب على من لا يثب عليّ و لا أنبّه نائمكم و لا أتحرّش بكم و لا آخذ بالقرف و لا الظّنّة و لا التّهمة و لكنّكم إن أبديتم صفحتكم و نكثتم بيعتكم و خالفتم إمامكم فو الله الّذي لا إليه غيره لأضربنّكم بسيفي ما ثبت قائمه بيدي و [لو] لم يكن لي منكم ناصر و لا معين أما إنّي أرجو أن يكون من يعرف الحقّ منكم أكثر ممّن يرديه الباطل.
فقام إليه عبد الله بن مسلم بن سعيد الحضرميّ حليف بني أميّة فقال: إنّه لا يصلح ما ترى إلّا الغشم، إنّ هذا الّذي أنت عليه رأي المستضعفين. فقال: أكون من المستضعفين في طاعة الله أحبّ إليّ من أن أكون من الأعزّين في معصية الله و نزل.»(24)
«اما بعد به سوى فتنه و فساد شتاب مكنيد و باعث تفرقه نشويد كه در اين فتنه مردم کشته شوند و خون آنها پایمال شود و اموال غارت خواهد شد. او مرد بردبار و پرهيزگار و عافیت طلبی بود.
بعد از آن گفت: من با كسى كه با من جنگ ندارد، هرگز نبرد نخواهم كرد و بر كسى كه گردنكشى نكند، دست بلند نمي كنم. كسى را از خواب خوش بيدار و بيمناك نمي كنم به مجرد تهمت و افترا هم كسى را گرفتار نخواهم كرد ولى اگر شما روی برگردانيد و بيعت خود را نقض و پیمان را بشكنيد و با امام خود بستيزيد به خدا قسم بر شما شمشير خواهم کشید و تا قبضه آن شمشير در دست من باشد با شما خواهم جنگید حتى اگر يار و همكار و همدست نداشته باشم. ولى من اميدوارم كه عده كساني كه به حق آشنا باشند بيشتر از منكرين حق باشد و حقپرستان فزونتر از باطلجويان باشند.
عبد الله بن مسلم بن سعيد حضرمى كه با بنى اميه هم پيمان بود برخاست و گفت: اين كار راست نخواهد آمد مگر با سختگيرى و ستم. اين رويه كه تو پيش گرفتى چاره مردم سست عنصر ضعيف است. نعمان بن بشير گفت: من ضعيف و ناتوان در طاعت خدا باشم بهتر از اين است كه توانا و گرامى در معصيت خداوند باشم آنگاه از منبر فرود آمد.»(25)
نامه طرفداران کوفی بنی امیه به یزید (لعنه الله علیه)
اتحاد شیعیان کوفه و بیعت ایشان با حضرت مسلم (رضوان الله علیه) طرفداران بنی امیه در کوفه را ناراحت کرد و در پی مقابله با شیعیان به یزید (لعنه الله علیه) نامه نوشتند.
به نقل مقاتل و کتب تاریخی عبد الله بن مسلم بن ربيعه حضرمى، عمارة بن عقبة بن ابى معيط و عمر بن سعد بن أبى وقّاص به یزید (لعنه الله علیهم) نامه نوشتند و او را از اوضاع کوفه و مدارای حاکم کوفه با حضرت مسلم (رضوان الله علیه) مطلع نمودند.(26)
در اخبارالطوال درباره نامه دو جاسوس یزید (لعنه الله علیه) در کوفه به او چنین آمده است:
«فكتب مسلم بن سعيد الحضرمى و عماره بن عقبه و كانا عيني يزيد بن معاويه الى يزيد يعلمانه قدوم مسلم بن عقيل الكوفه داعيا للحسين بن على و انه قد افسد قلوب أهلها عليه فان يكن لك في سلطانك حاجه فبادر اليه من يقوم بأمرك و يعمل مثل عملك في عدوك فان النعمان رجل ضعيف او متضاعف و السلام.»(27)
مسلم بن سعيد حضرمى و عمارة بن عقبة كه هر دو جاسوس يزيد در كوفه بودند براى او نامه نوشتند و او را از آمدن مسلم بن عقيل (رضوان الله علیه) به كوفه آگاه كردند و نوشتند كه او براى دعوت مردم به بيعت با امام حسين (علیه السلام) به كوفه آمده است و دلهاى مردم را بر تو تباه كرده است و اگر حكومت بر کوفه را می خواهی كسى را بفرست كه به اجراى فرمان تو قيام كند و با دشمن تو رفتارى كند كه خودت خواهى كرد كه نعمان بشير ناتوان است يا تظاهر به ناتوانى مىكند.(28)
در مقتل الحسين (علیه السّلام) خوارزمي درباره مضمون نامه عبد اللّه بن مسلم به يزيد (علیه السّلام) چنین آمده است:
«بسم اللّه الرّحمن الرّحيم لعبد اللّه يزيد أمير المؤمنين من شيعته من أهل الكوفة
أما بعد فإنّ مسلم بن عقيل قدم الكوفة و بايعته الشيعة للحسين بن عليّ و هم خلق كثير فإن كان لك حاجة بالكوفة فابعث إليها رجلا قويا ينفذ فيها أمرك و يعمل فيها كعملك في عدوك فإن النعمان بن بشير ضعيف أو هو يتضعف و السلام.»(29)
«عبد اللّه بن مسلم كه از دوستداران يزيد بود و خود از معارف و اعيان كوفه در حال نامه اى نوشت به يزيد بن معاويه بر اين منوال:
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم به عبد اللّه يزيد أمير من أهل الكوفه
امّا بعد، بداند كه مسلم بن عقيل به كوفه آمده و خلقى بسيار از شيعه على بن ابى طالب (علیه السّلام) و حسين (علیه السّلام) با او بيعت كرده اند به جهت حسين بن على (علیه السّلام).
اگر تو را به كوفه حاجت است و نمى خواهى از دست تو بشود مردى قوى حال بدينجا فرست تا در تنفيذ امر و اشارت تو مبالغت كند و در دفع دشمنان برحسب اشاره تو رود كه نعمان بن بشير مردى ضعيف و ناتوان است و اگر ضعيف نيست، خويش را ضعيف به مردمان مىنمايد والسّلام.»(30)
رسیدن نامه طرفداران بنی امیه به یزید و اقدامات او
پس از رسیدن نامه طرفداران و جاسوسان بنی امیه به یزید (لعنه الله علیه) وی سرجون غلام معاویه را خواست و در این باره با او مشورت کرد به نقل برخی از متون تاریخی از جمله الکامل، مقتل مقرم، اعلام الوری، سرجون حکم فرمانروایی کوفه را که معاویه (لعنه الله علیه) برای ابن زیاد (لعنه الله علیه) نوشته بود به یزید ملعون نشان داد و پیشنهاد نمود که علاوه بر فرمانروایی بصره، فرمانروایی کوفه را نیز به ابن زیاد (لعنه الله علیه) بدهد. ولی در تاریخ طبری و الفتوح آمده است که این پیشنهاد خود سرجون بوده است.(31)
در تاریخ الکامل در این باره چنین گزارش شده است:
«فلمّا اجتمعت الكتب عند يزيد دعا سرجون مولى معاوية فأقرأه الكتب و استشاره فيمن يوليه الكوفة و كان يزيد عاتبا على عبيد الله بن زياد فقال له سرجون: أ رأيت لو نشر لك معاوية كنت تأخذ برأيه؟ قال: نعم. قال: فأخرج عهد عبيد الله على الكوفة. فقال: هذا رأي معاوية و مات و قد أمر بهذا الكتاب. فأخذ برأيه و جمع الكوفة و البصرة لعبيد الله و كتب إليه بعهده و سيّره إليه مع مسلم بن عمرو الباهليّ والد قتيبة فأمره بطلب مسلم بن عقيل و بقتله أو نفيه. فلمّا وصل كتابه إلى عبيد الله أمر بالتجهّز ليبرز من الغد.»(32)
«يزيد بر عبيد الله هم خشمگين شده و از او گلهمند بود. سر جون (مولى و منشى خاص معاويه) به يزيد گفت: اگر معاويه دوباره زنده شود و با او مشورت كنى آيا به عقيده او عمل خواهى كرد؟ گفت: آرى. سرجون فرمان انتصاب عبيد الله بن زياد را به امارت كوفه (كه در زمان معاويه نوشته شده بود) درآورد و به او نشان داد. يزيد هم امارت كوفه و بصره را توأمان به نام عبيدالله صادر نمود. آن فرمان را توسط مسلم بن عمرو باهلى پدر قتيبه (حاکم ايران) فرستاد و به او امر كرد كه مسلم بن عقيل را بكشد يا تبعيد كند.»(33)
طبق نقل الفتوح یزید به ابن زياد (لعنه الله علیهما) چنین نوشت:
«ثم كتب يزيد إلى عبيد اللّه بن زياد: أما بعد فإن شيعتي من أهل الكوفة كتبوا إليّ فخبروني أن مسلم بن عقيل يجمع الجموع و يشق عصا المسلمين و قد اجتمع عليه خلق كثير من شيعة أبي تراب فإذا وصل إليك كتابي هذا فسر حين تقرأه حتى تقدم الكوفة فتكفيني أمرها فقد جعلتها زيادة في عملك و ضممتها إليك فانظر أين تطلب مسلم بن عقيل بن أبي طالب بها فاطلبه طلب الخرزة فإذا ظفرت به فاقتله و نفّذ إليّ رأسه و اعلم أنه لا عذر لك عندي دون ما أمرتك به فالعجل العجل و الوحا الوحا و السلام.
ثم دفع الكتاب إلى مسلم بن عمرو الباهلي ثم أمره أن يجد السير إلى عبيد اللّه بن زياد. قال: فلما ورد الكتاب على عبيد اللّه بن زياد و قرأه أمر بالجهاز إلى الكوفة.»(34)
«امّا بعد، بداند كه جماعتى از دوستان ما از كوفه نوشته اند و خبر داده اند كه مسلم بن عقيل به كوفه آمده است و جماعتى بر او جمع شده اند و برای حسين بن على (علیه السّلام) با او بيعت كرده اند. چون بر اين نوشته واقف شوى، هيچ توقّف مكن به كوفه برو و آتش اين فتنه را فرو نشان و اين كار را كفايت كن. پيش از اين ولايت بصره را به تو داده بوديم اكنون كوفه را هم به تو ارزانى داشتيم و آن ولايت را در فرمان تو آورديم. مسلم بن عقيل را چنان طلب كن كه مرد بخيل، زر را كه از او بيفتد، طلب كند. چون او را به دست آوردى در حال بكش و سر او را نزد من فرست و يقين بدان كه از تو هيچ عذر قبول نكنم و نخواهم كرد. در امتثال اين امر تعجيل كن والسّلام.
پس نامه به مسلم بن عمرو الباهلىّ داد و به او گفت كه در رفتن تعجيل نمايد و به هيچ موضع توقّف نكند تا به بصره رسد و نامه به عبيد اللّه دهد.»(35)
درباره مضمون نامه عزلی که یزید (لعنه الله علیه) به نعمان بن بشیر نوشت در مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم چنین آمده است:
«فأرسل يزيد على «سرجون» مولاه يستشيره و كان كاتبه و أنيسه فقال سرجون عليك بعبيد اللّه بن زياد قال إنه لا خير عنده فقال سرجون لو كان معاوية حيا و أشار عليك به أكنت توليه؟ قال: نعم، فقال: هذا عهد معاوية إليه بخاتمه و لم يمنعني أن أعلمك به إلا معرفتي ببغضك له فأنفذه إليه، و عزل النعمان بن بشير و كتب إليه: أما بعد فإن الممدوح مسبوب يوما و إن المسبوب يوما ممدوح و قد سمي بك إلى غاية أنت فيها كما قال الأول:
رفعت و جاوزت السحاب و فوقه فما لك إلا مرقب الشمس مقعد
و أمره بالاستعجال على الشخوص إلى الكوفة ليطلب ابن عقيل فيوثقه أو يقتله أو ينفيه.»(36)
«يزيد فرستادهاى نزد «سرجون» فرستاد كه دوست، مشاور، كاتب و أنيس وى بود سرجون به وى گفت: بر تو باد عبيد الله بن زياد، يزيد گفت: خيرى نزد وى نيست. سرجون گفت: اگر معاويه زنده بود و تو را سفارش مى كرد، آيا ولايت را به او مى سپردى؟ يزيد گفت: بلى. سرجون گفت: اين عهدنامه معاويه است به مهر خودش مى باشد و اگر تا امروز به تو نگفتم از آن جهت بود كه مى دانستم نسبت به وى بغض دارى. يزيد آن حكم را تنفيذ كرد، نعمان بن بشير را عزل كرد و نامه اى به اين مضمون براى او نوشت: اما بعد، هر كس روزگارى مدح شود روز ديگر مذمّت مى شود و هر كس روزى مذمّت شود روز ديگرى مدح مى شود. اين پايان ولايت تو است.
بالا رفتى و از ابرها نيز گذشتى همانا جايگاه تو برج خورشيد است
آنگاه به عبيد اللّه امر كرد كه سريعا عازم كوفه شود و مسلم بن عقيل را بيابد، يا از او بيعت بگيرد يا او را بكشد يا او را تبعيد كند.»(37)
وقتی ابن زیاد نامه یزید (لعنه الله علیهما) را دریافت کرد، منذر بن جارود فرستاده حضرت امام حسین (علیه السّلام) به بصره را به ابن زیاد (لعنه الله علیه) معرفی نموده بود، شبى كه ابن زیاد (لعنه الله علیه) مى خواست صبحگاهش به كوفه برود، دستور گردن زدن فرستاده حضرت امام حسین (علیه السّلام) را صادر نمود و بر منبر رفت و طبق نقل وقعه الطف برای بصریان خطبه خواند.
«فحمد اللّه و أثنى عليه ثم قال: أمّا بعد، فو اللّه ما تقرن بي الصعبة و لا يقعقع لي و إني لنكل لمن عاداني و سمّ. لمن حاربني أنصف القارّة من راماها.
يا أهل البصرة، إنّ أمير المؤمنين ولّاني الكوفة و أنا غاد إليها الغداة و قد استخلفت عليكم: عثمان بن زياد بن أبي سفيان و إياكم و الخلاف و الإرجاف فو الذي لا إله غيره لئن بلغني عن رجل منكم خلاف لأقتلنّه و عريفه و وليّه و لآخذنّ الأدنى بالأقصى حتى تستمعوا لي و لا يكون فيكم مخالف و لا مشاق. أنا ابن زياد اشبهه من بين من وطأ الحصى و لم ينتزعني شبه خال و لا ابن عم.»(38)
«پس از حمد و ثناى خدا گفت: والله من نافرمانی شما را تحمل نمى كنم و فريب شما را نمی خورم، از هرکه با من دشمنی کند، انتقام خواهم گرفت و هر كه با من از در جنگ در آيد چون زهر خواهم بود. بدانید كه كسى كه بر من تير بيندازد تير كارى ترى خواهد خورد.
اى أهل بصره، یزید مرا به فرماندارى كوفه برگزيده است و صبحگاهان به كوفه خواهم رفت و عثمان بن زياد بن أبى سفيان را جانشین خود کردم برحذر باشید که با او به مخالفت کنید و به قيام برخيزيد، قسم به آنكه خدایی جز او نيست اگر بشنوم كه شخصی از شما با او مخالفت كند او و عرّيف و ولىّ او را مىكشم و نزديكان را به گناه آشنایان مواخذه می کنم بدین جهت که به فرمان من عمل کنید و مخالفت و دشمنى در بین شما نباشد. من پسر زياد هستم بين مردمى كه بر زمين قدم نهاده اند تنها به او شباهت دارم و شباهتى به دايى و پسر عموی خود ندارم.»
ورود ابن مرجانه (لعنه الله علیه) به کوفه
در برخی منابع مانند الفتوح، لهوف و منتهی الآمال ذکر شده است وقتی ابن مرجانه (لعنه الله علیه) به کوفه رسید صبر کرد تا هوا تاریک شود. (39)
در برخی منابع مانند مروج الذهب ذکر شده است نیمروز به کوفه رسید.(40)
در اکثریت قریب به اتفاق مقاتل و کتب تاریخی نقل شده است؛ ابن زیاد (لعنه الله علیه) عمامه سیاه گذاشت، روی خود را پوشاند، آنگاه وارد کوفه گردید و مردم به گمان اینکه حضرت امام حسین (علیه السّلام) است به ایشان سلام می نمودند.(41)
در بسیاری از گزارشات ذکر شده است که عده ای از اشراف بصره ابن زیاد (لعنه الله علیه) را تا کوفه همراهی نمودند. در این باره در تاریخ الکامل چنین نقل شده است:
«ثمّ خرج من البصرة و معه مسلم بن عمرو الباهليّ و شريك بن الأعور الحارثي و حشمه و أهل بيته و كان شريك شيعيّا و قيل: كان معه خمسمائة فتساقطوا عنه فكان أوّل من سقط شريك و رجوا أن يقف عليهم و يسبقه الحسين إلى الكوفة فلم يقف على أحد منهم حتى دخل الكوفة وحده فجعل يمر بالمجالس فلا يشكّون أنّه الحسين فيقولون: مرحبا بك يا ابن رسول الله و هو لا يكلّمهم و خرج إليه الناس من دورهم فساءه ما رأى منهم و سمع النّعمان فأغلق عليه الباب و هو لا يشكّ أنّه الحسين و انتهى إليه عبيد الله و معه الخلق يصيحون فقال له النعمان: أنشدك الله ألّا تنحّيت عنّي فو الله ما أنا بمسلم إليك أمانتي و ما لي في قتالك من حاجة فدنا منه عبيد الله و قال له: افتح لا فتحت، فسمعها إنسان خلفه فرجع إلى الناس و قال لهم: إنّه ابن مرجانة. ففتح له النعمان فدخل و أغلقوا الباب و تفرّق الناس.»(42)
مسلم بن عمرو باهلى (پدر قتيبه) و شريك بن اعور حارثى و افراد خانواده او همراه بودند. شريك از شيعيان بود. گفته شده عده پانصد سوار با او همراه بودند يكى بعد از ديگرى عقب ماندند شايد در سير و حركت او تأخيرى شود و حسين بن على (علیه السّلام) زودتر به كوفه برسد. نخستين كسى از آن عده كه عقب ماند شريك بود. (شايد حسين (علیه السّلام) سبقت جويد.) اما عبيد الله توقف نكرد و سوى كوفه شتاب نمود تا وارد شد كه خود تنها بود. او هنگام ورود از کنار هر دسته و گروهى كه مي گذشت يقين داشتند كه او حسين (علیه السّلام) است.
برمي خاستند و درود مي فرستادند و مي گفتند: سلام بر تو اى زاده رسول الله. او هم سخن نمي گفت. مردم از خانه ها بيرون آمدند (كه او را ببینند.) او از آن وضع بسيار دلتنگ شد. نعمان (امير سابق) خبر ورود او را شنيد و يقين كرد كه او حسين (علیه السّلام) وارد کوفه شده است.
ناگزير در خانه نهان شد و در خانه را بر خود بست. عبيد الله هم به او رسيد مردم هم فرياد مى زدند و هياهو مي كردند. چون به دار الاماره رسيد نعمان به او گفت: ترا به خدا سوگند مي دهم كه از من دور شوى من امانتى را كه به من سپرده شده، هرگز به تو تسليم نخواهم كرد (امارت و ايالت). من با تو جنگ و ستيز نخواهم كرد. (به تصور اينكه او حسين باشد.)
عبيد الله به او نزديك شد و گفت: در را باز كن. يكى از مردم كه پشت سر او بود شنيد (و او را شناخت) برگشت و به مردم گفت: اين فرزند مرجانه است. (حسين (علیه السّلام) نيست.) نعمان در را براى او گشود او هم داخل شد و در را بر خود بست (از بيم مردم) مردم هم پراكنده شدند.(43)
در مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم درباره حرکت ابن زیاد (لعنه الله علیه) از بصره و ورود او به کوفه چنین گزارش شده است:
«فتعجل ابن زياد المسير إلى الكوفة مع مسلم بن عمرو الباهلي و المنذر بن الجارود و شريك الحارثي و عبد اللّه بن الحارث بن نوفل في خمسمائة رجل انتخبهم من أهل البصرة فجد في السير و كان لا يلوي على أحد يسقط من أصحابه حتى إن شريك بن الأعور سقط أثناء الطريق و سقط عبد اللّه بن الحارث رجاء أن يتأخر ابن زياد من أجلهم فلم يلتفت ابن زياد إليهم مخافة أن يسبقه الحسين إلى الكوفة و لما ورد «القادسية» سقط مولاه «مهران» فقال له ابن زياد إن امسكت على هذا الحال فتنظر القصر فلك مائة ألف قال و اللّه لا أستطيع فتركه عبيد اللّه و لبس ثيابا يمانية و عمامة سوداء و انحدر وحده و كلما مر (بالمحارس) ظنوا أنه الحسين عليه السّلام فقالوا مرحبا بابن رسول اللّه و هو ساكت فدخل الكوفة مما يلي النجف.
و استقبله الناس بهتاف واحد: مرحبا بابن رسول اللّه، فساءه هذا الحال و انتهى إلى «قصر الإمارة» فلم يفتح النعمان باب القصر و أشرف عليه من أعلى القصر يقول: ما أنا بمؤد إليك أمانتي يابن رسول اللّه فقال له ابن زياد افتح فقد طال ليلك فسمعها رجل و عرفه فقال للناس إنه ابن زياد و رب الكعبة. فتفرقوا إلى منازلهم و عند الصباح جمع ابن زياد الناس في الجامع الأعظم و خطبهم و حذرهم و مناهم العطية و قال: أيما عريف وجد عنده أحد من بغية أمير المؤمنين و لم يرفعه إلينا صلب على باب داره.»(44)
«ابن زياد به همراهى مسلم بن عمرو باهلى، منذر بن جارود، شريك حارثى و عبد الله بن حارث بن نوفل و جمع ديگرى در حدود پانصد نفر از اهالى بصره با سرعت به سوى كوفه حركت كردند.
عبيد اللّه در مسير با سرعت تمام راه مى پيمود و هر كدام از اصحاب وى كه در راه مى ماندند به آنها اعتنا نمى كرد تا جایى كه شريك بن أعور در وسط راه بازماند و عبد اللّه بن حارث به اميد تأخير انداختن ابن زياد با وى ايستاد امّا ابن زياد به آنها التفاتى نكرد از ترس آنكه حسين (علیه السّلام) زودتر از آنان، وارد كوفه شود. عجله او بدین سبب بود. هنگامى كه به قادسيّه وارد شد يكى از غلامان او به نام «مهران» از راه بازايستاد، ابن زياد به او گفت: اگر راه را ادامه دهى صد هزار درهم به تو خواهم داد. مهران گفت: به خدا قسم نمى توانم عبيدالله او را رها كرد و خود راه را به سوى كوفه ادامه داد.
عبيداللّه لباس يمنى پوشيد، عمامه اى سياه بر سر گذاشت و هر وقت بر نگهبانان مى گذشت گمان مى كردند كه حضرت امام حسين (علیه السّلام) است پس مى گفتند: «مرحبا بابن رسول الله» او ساكت بود و از سمت نجف، وارد كوفه شد.
مردم با يك شعار واحد از وى استقبال كردند: «مرحبا بابن رسول الله» اين حالت ابن زياد را ناخشنود كرد و او به سوى دار الأمارة رفت. نعمان در قصر را به روى او باز نكرد و از بالاى قصر به وى گفت: اى فرزند رسول خدا، من اين امانت را تحويل نمى دهم. ابن زياد به او گفت: در را باز كن كه زمان تو به سر آمده است. مردى اين كلام را مى شنود و او را مى شناسد، فرياد مى زند: قسم به خداى كعبه كه او ابن زياد است. مردم متفرق شدند به خانههاى خود رفتند.»(45)
گزارش الفتوح در ورود ابن زیاد (لعنه الله علیه) به کوفه چنین است:
« فلما كان من الغد نادى في الناس و خرج من البصرة يريد الكوفة و معه مسلم بن عمرو الباهلي و المنذر بن الجارود العبدي و شريك بن الأعور الحارثي و حشمه و أهل بيته فلم يزل يسير حتى بلغ قريبا من الكوفة.
قال: فلما تقارب عبيد اللّه بن زياد من الكوفة نزل، فلما أمسى و جاء الليل دعا بعمامة غبراء و اعتجر بها ثم تقلد سيفه و توشح قوسه و تكنن كنانته و أخذ في يده قضيبا و استوى على بغلته الشهباء و ركب معه أصحابه و أقبل حتى دخل الكوفة من طريق البادية و ذلك في ليلة مقمرة و الناس متوقعون قدوم الحسين (علیه السّلام) عنه قال: فجعلوا ينظرون إليه و إلى أصحابه و هو في ذلك يسلم عليهم فيردون (علیه السّلام) و هم لا يشكّون أنه الحسين و هم يمشون بين يديه و هم يقولون: مرحبا بك يا ابن بنت رسول اللّه [قدمت] خير مقدم. قال: فرأى عبيد اللّه بن زياد من تباشير الناس بالحسين بن علي ما ساءه ذلك و سكت و لم يكلمهم و لا ردّ عليهم شيئا. قال: فتكلم مسلم بن عمرو الباهلي و قال: إليكم عن الأمير يا ترابية! فليس هذا من تظنون هذا الأمير عبيد اللّه بن زياد. قال: فتفرق الناس عنه و دخل عبيد اللّه بن زياد قصر الإمارة و قد امتلأ غيظا و غضبا.
فلما أصبح نادى: الصلاة جامعة فاجتمع الناس إلى المسجد الأعظم فلما علم أنهم قد تكالموا خرج إليهم متقلدا بسيف متعمما بعمامة حتى صعد المنبر فحمد اللّه و أثنى عليه ثم قال: أما بعد يا أهل الكوفة، فإن أمير المؤمنين يزيد بن معاوية ولّاني مصركم و ثغركم و أمرني أن أغيث مظلومكم و أن أعطي محرومكم و أن أحسن إلى سامعكم و مطيعكم و بالشدة على مربيكم و أنا متبع في ذلك أمره و منفذ فيكم عهده والسلام. ثم نزل و دخل القصر.(46)
«ديگر روز به جانب كوفه روان شد و از معارف بصره مسلم بن عمرو باهلىّ، منذر بن جارود عبدىّ، و شريك بن عبد اللّه الأعور همدانى را با خود ببرد. چون به كوفه رسيد، فرود آمد و توقّف كرد تا آفتاب غروب کرد و يك دو ساعت از شب بگذشت. پس عمامه سياه بر سر بست، شمشير حمايل كرد، كمان در بازو افگند، كيش و قربان بربست، قصبى در دست گرفت، بر استر خنگى نشست و با اصحاب و خدم و حشم روانه شد و از راه بيابان به كوفه وارد شد. آن شب مهتابی بود و مردمان در گمان می کردند كه حسين بن على (علیه السّلام) خواهد رسيد. چون كوكبه عبيداللّه را ديدند كه در شهر آمد، پنداشتند كه حسين (علیه السّلام) است. فوج فوج مى آمدند و بر عبيد اللّه سلام مى كردند و مى گفتند: مرحبا يا ابن رسول اللّه، خير مقدم. عبيد اللّه جواب سلام ايشان را نمى داد و خاموش مى بود. پس مسلم بن عمرو الباهلىّ يكى را گفت: اين عبيد اللّه بن زياد است نه حسين بن على، شما را سهوى عظيم افتاده است. چون مردمان كوفه را كيفيّت معلوم گشت، متفرّق شدند و بگريختند. پس، عبيد اللّه بن زياد (لعنه الله علیه) خشمناك در قصر فرود آمد.
ديگر روز گفت تا منادى كردند كه الصلوة. مردمان همه در مسجد جامع جمع شدند چنانچه جمعیتی انبوه جمع شد. عبيد اللّه به مسجد آمد شمشير حمايل كرده و عمامه سياه بر سر نهاده، بر منبر رفت و حمد و ثنا بگفت. پس گفت: اى اهل كوفه، امير شما يزيد مرا والى اين شهر گردانيده و فرموده تا با عدل و انصاف رفتار کنم، انصاف مظلوم از ظالم بستانم. درويشان را نيكو دارم و در حقّ دوستان و مطيعان احسان كنم. من فرمان او را گردن نهادم و از بصره به كوفه آمدم تا فرمان يزيد را انجام دهم و اوامر و نواهى او را به انقياد و امتناع مقرون گردانم. إن شاء اللّه تعالى.
اين جملات را گفت و از منبر فرود آمد و به دارالاماره رفت.» (47)
پی نوشتها
(1) مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 145 – 144
(2) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 64 – 63
(3) اللهوف على قتلىش الطفوف، صفحه 37
(4) ترجمه لهوف، صفحه 95- 94
(5) وقعة الطف، صفحه 96 – نفس المهموم، صفحه 76 – مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمي، جلد1، صفحه 285 - الأخبارالطوال، صفحه 230
(6) در كربلا چه گذشت؟، صفحه 109
(7) الفتوح، جلد5، صفحه 32
(8)ترجمه الفتوح، صفحه 842
(9) مقتل الحسین(علیه السّلام) مقرم، صفحه 146 - منتهى الآمال(عربی)، جلد1، صفحه573 – 572
(10) الكامل، جلد4، صفحه21
(11) مقتل الحسین(علیه السّلام) مقرم، صفحه 147 – 148
(12)ترجمه مقتل مقرم، صفحه 66
(13) الأخبارالطوال، صفحه 230
(14) ترجمه اخبارالطوال، صفحه 279
(15) منتهى الآمال(عربی)، جلد1، صفحه566
(16) مروج الذهب، جلد3، صفحه55 - مقتل الحسین(علیه السّلام) مقرم، صفحه 147
(17) الأخبارالطوال، صفحه231- إعلام الورى، جلد1، صفحه437 – منتهى الآمال، جلد1، صفحه 572 – اللهوف على قتلى الطفوف، صفحه37 - مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمي، جلد1، صفحه286 – تاريخ الطبري، جلد5، صفحه355 – وقعة الطف، صفحه99
(18) مروج الذهب، جلد3، صفحه54
(19) اللهوف على قتلى الطفوف، صفحه 37 - ترجمه لهوف، صفحه 95 - إعلام الورى، جلد 1، صفحه 437
(20) مروج الذهب، جلد3، صفحه 54
(21)تاريخ الطبري، جلد5، صفحه 355 - الفتوح، جلد5، صفحه 34- اللهوف على قتلى الطفوف، صفحه 37 - ترجمه لهوف، صفحه 95 - تذكرة الخواص، صفحه221
(22) مقتل الحسین(علیه السّلام) مقرم، صفحه 148 147-
(23) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 67 - 66
(24) الكامل، جلد 4، صفحه 22 - وقعه الطف، صفحه 101
(25) ترجمه الكامل، جلد 11، صفحه 115 – 114
(26) وقعه الطف، صفحه 101- ترجمه لهوف، صفحه 96 - اللهوف على قتلى الطفوف، صفحه 37- مقتل الحسین(علیه السّلام) مقرم، صفحه 148- الكامل، جلد 4، صفحه 22
(27) الأخبارالطوال، صفحه 230
(28) ترجمه اخبارالطوال، صفحه 280
(29) مقتل الحسين(علیه السّلام) خوارزمي، جلد1، صفحه 287
(30)ترجمه الفتوح، صفحه 845 844 -
(31) الفتوح، جلد5، 35صفحه 36 – 35 - إعلام الورى، جلد1، صفحه437 - الكامل، جلد 4، صفحه 23 – 22- مقتل الحسين(علیه السّلام) مقرم، صفحه 149 – 148 - ترجمه لهوف، صفحه 100 – تاريخ الطبري، جلد 5، صفحه 356
(32) الكامل، جلد4، صفحه 23 – 22
(33) ترجمه الكامل، جلد11، صفحه115
(34) الفتوح، جلد5، صفحه 37 - 36
(35) ترجمه الفتوح، صفحه 846
(36) مقتل الحسین(علیه السّلام) مقرم، صفحه 149
(37) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 68
(38) وقعة الطف، صفحه 108
(39) اللهوف على قتلى الطفوف، صفحه 44 - ترجمه لهوف، صفحه 100- منتهى الآمال (عربی)، جلد1، صفحه 573- الفتوح، جلد5، صفحه 38
(40)مروج الذهب، جلد 3، صفحه 57 - ترجمه مروج الذهب، جلد 2، صفحه 61 - 60
(41) ترجمه لهوف، صفحه 100 - مروج الذهب، جلد 3، صفحه 57 - منتهى الآمال (عربی)، جلد1، صفحه 573 - الفتوح، جلد 5، صفحه 38 - الأخبارالطوال، صفحه 232 – وقعة الطف، صفحه 109- مقتل الحسین(علیه السّلام) مقرم، صفحه 150 – تاريخ الطبري، جلد 5، صفحه 358
(42) الكامل، جلد 4، صفحه 24
(43) ترجمه الكامل، جلد 11، صفحه 117
(44) مقتل الحسین(علیه السّلام) مقرم، صفحه 151
(45)ترجمه مقتل مقرم، صفحه 70 – 68
(46)الفتوح، جلد5، صفحه 39 – 38
(47)ترجمه الفتوح، صفحه847
منابع
- الأخبار الطوال، ابو حنيفه احمد بن داود الدينورى، تحقيق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم، منشورات الرضى، 1368ش.
- إعلام الورى بأعلام الهدى، فضل بن حسن طبرسی، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1390 تاريخ الطبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، بيروت، دارالتراث، 1387/1967
- تذکرة الخواص من الأمة بذکر خصائص الأئمة، یوسف بن قزاوغلی ابنجوزی، ۲ جلد، محقق: حسین تقی زاده، قم، المجمع العالمي لاهل البيت عليهم السلام، مرکز الطباعة و النشر، ۱۴۲۶ ق.
- ترجمه الفتوح، ابن اعثم كوفى، مترجم: محمد بن احمد مستوفى هروی، مصحح: غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372 ش.
- ترجمه لهوف، على بن موسى ابن طاووس، ترجمه مير ابو طالبى، 1جلد، قم، دليل ما، چاپ: اول، 1380 ش.
- ترجمه مروج الذهب و معادن الجوهر، أبو الحسن على بن الحسين مسعودي، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374ش.
- ترجمه مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، ترجمه: قربانعلی مختومی، قم، نوید اسلام، 1381
- در كربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم)، شيخ عباس قمى، مترجم محمد باقر كمره اى، قم، مسجد جمكران، 1381 ش.
- الفتوح، محمد بن علی ابناعثم کوفی، بیروت، دار الأضواء، 1411 ه.ق.
- الكامل في التاريخ، عز الدين أبو الحسن على بن ابى الكرم المعروف بابن الأثير (م 630)، بيروت، دار صادر، 1385/1965
- اللهوف على قتلى الطفوف، على بن موسى ابن طاووس، ترجمه احمد فهرى زنجانى، تهران، جهان، 1348 ش.
- مروج الذهب و معادن الجوهر، أبو الحسن على بن الحسين بن على المسعودي، تحقيق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409ق.
- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.
- مقتل الحسین (علیه السّلام) خوارزمی، موفق بن احمد اخطب خوارزم، جلد ۲، قم، أنوار الهدی، 1381ش.
- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (عربي)، حاج شيخ عباس قمى، قم، جامعه مدرسين (موسسه النشر الاسلامى)، 1422 ق.
- نفس المهموم، شيخ عباس قمى، نجف، المكتبه الحيدريه، 1421 ق./ 1379ش.
- وقعة الطفّ، لوط بن يحيى ابو مخنف كوفى، 1جلد، قم، جامعه مدرسين، چاپ: سوم، 1417 ق.
اترك تعليق