به تصریح مقاتل و کتب تاریخی خاندان عصمت به همراه سر مطهر حضرت امام حسین و دیگر شهدای کربلا (علیهم السّلام) را در روز اول صفر از باب الساعات که شلوغترین دروازه شهر بود وارد شهر شام کردند. بنی امیه این روز را عید اعلام کرد و شهر را آراستند و مردم را به تماشا فراخواندند. مردم با طبل و دهل و چنگ و رباب زنان به استقبال آمدند. در حالی که سرهای مطهر بین محمل بانوان حرم حمل می شد خاندان وحی را تا درب مسجد جامع که محل نگهداری اسیران بود؛ بردند و سه ساعت نگاه داشتند تا یزید (لعنه الله علیه) اجازه ورود دهد.
1. آذین بستن کاخ یزید ملعون به مناسبت ورود اهل بیت عصمت و سرهای مطهر (علیهم السّلام)
از قدیمی ترین منابعی که درباره ورود خاندان وحی (علیهم السّلام) به کاخ یزید (لعنه الله) گزارش داده کتاب کامل بهایی است که در آن چنین آمده است:
«و لمّا أشرقت الشمس أدخلوا الرؤوس إلى البلد و لم يصلوا إلى بيت يزيد إلاّ وقت الزوال لكثرة الناس و كان يزيد لعنه اللّه قد اعتلى عرشه و هو تخت مرصع و زين القصر و المجلس بأنواع الزينات و وضع كراسيّ الذهب و الفضّه عن اليمين و عن الشمال و خرج الحجّاب و أدخلوا اللعناء الذين رافقوا الرؤوس فسألهم يزيد لعنه اللّه فقالوا: أنقذنا دولة الأمير من تدمير آل أبي تراب و قصّوا عليه تمام الحكاية و وضعوا بين يديه رؤوس أولاد النبيّ (صلّى اللّه عليه و آله).»(1)
«چون آفتاب برآمد ملاعين سرها را به شهر درآوردند از كثرت خلق به وقت زوال به در خانۀ يزيد لعين رسيدند يزيد (لعنه اللّه) تخت مرصع نهاده بود خانه و ايوان آراسته بود و كرسيهاى زرين و سيمين راست و چپ نهاده پرده داران بيرون آمدند و اكابر بر ملاعين كه با سرها بودند به پيش يزيد بردند او احوال بپرسيد ملاعين گفتند به دولت امير دمار از خاندان ابو تراب برآورديم و حالها بازگفتند و سرهاى اولاد رسول را آنجا بداشتند.»(2)
در وسیله الدارین کاخ یزید ملعون در هنگام ورود خاندان وحی (علیهم السّلام) چنین گزارش شده است:
«و لمّا دخلوا الرؤوس و السبایا دمشق الشام أمر یزید (لعنه الله علیه) فزینت داره بأنواع الزینة و نصب لزید (لعنه الله علیه) سریر مرصع و نصب اطراف سریره کراس من الذهب و الفضه و جلس یزید فی سریره و علی رأسه تاج مکلّل بالدّر و الیاقوت و حوله أربعة مأئة نفر من الامراء و الأعیان و السفراء و سفراء الملوک من النصاری و غیرهم و حوله کثیر من المشایخ قریش و أوصلوا الرؤوس و النساء وقت الزوال الی باب دار یزید بن معاویه (لعنه الله علیه) و هم فی تعب شدید من کثرة الازدحام فاوقفوا من ثلاث ساعات لیأذن یزید (لعنه الله علیه) بالدخول.»(3)
زمانی که سرها و اسیران را وارد دمشق شام کردند، یزید (لعنه الله علیه) دستور داد که کاخش را با انواع زیورآلات مزین کنند. برای یزید تختی جواهر نشان گذاشته شد و در اطراف تختش کرسیهایی از طلا و نقره قرار گرفته شد. یزید بر روی تختش نشست و در سرش تاجی مزین به مروارید و یاقوت بود و در اطرافش چهار صد تن از امیران و اعیان و سفیران و سفرای پادشاهان از نصاری و افراد دیگر بودند. در اطراف او بسیاری از شیوخ قریش حضور داشتند. سرها و زنان را ظهر هنگام به درب منزل یزید بن معاویه رساندند. آنها به دلیل شلوغی بسیار به شدت خسته شده بودند، زیرا که از سه ساعت قبل در مقابل درب نگه داشته شده بودند تا یزید(لعنه الله علیه) به آنها اجازه ورود دهد.
در مقتل خوارزمی درباره ورود اهل بیت عصمت و طهارت و سرهای مطهر شهدا (علیهم السّلام) به مجلس یزید (لعنه الله علیه) به نقل از سهل بن سعد آمده است:
«ثم وضع الرأس في حقّة و ادخل على يزيد فدخلت معهم و كان يزيد جالسا على السرير و على رأسه تاج مكلل بالدر و الياقوت و حوله كثير من مشايخ قريش فدخل صاحب الرأس و دنا منه و قال:
أوقـر ركـابـي فضّة أو ذهبا
فـقـد قتلت السيد المحجبا
قتلت أزكى الناس اما و أبا
و خيرهم إذ يذكرون النسبا
فقال له يزيد: إذا علمت أنه خير الناس لم قتلته؟ قال: رجوت الجائزة فأمر بضرب عنقه فحزّ رأسه ثم وضع رأس الحسين بين يديه على طبق من ذهب، فقال: كيف رأيت يا حسين؟» (4)
«بعد از آن سر را در جعبهاى گذاشته و پيش يزيد بردند. من هم دنبال آنها رفتم. يزيد بر تختى نشسته بود و تاجى از جواهر و ياقوت بر سر داشت و اطرافش بسيارى از بزرگان قريش حضور داشتند. آن كه سر را داشت به او نزديك شد و گفت: «ركاب اسبم را از طلا و نقره پر كن كه من شاه بزرگوارى را كشتم. كسى را كشتم كه بهترين پدر و مادر را داشت و نسب آنان بهترين نسبها است». يزيد گفت: اگر مى دانستى كه چنين انسانى است چرا او را كشتى؟ گفت: به اميد گرفتن جايزه اين كار را كردم.
يزيد دستور داد گردن او را بزنند و چنين كردند. سپس سر حسين (عليه السّلام) را روبرويش در ظرف طلا گذاشت و خطاب به او گفت: اى حسين اوضاع را چگونه ارزیابی می کنی؟»(5)
ادامه ماجرا در مقتل خوارزمی چنین نقل شده است:
ثمّ اتي بهم حتى ادخلوا على يزيد، قيل: إنّ أول من دخل شمر بن ذي الجوشن بعلي بن الحسين، مغلولة يداه إلى عنقه فقال له يزيد: من أنت يا غلام؟ قال: أنا عليّ بن الحسين، فأمر برفع الغل عنه. و روی عن فاطمة بنت الحسين، أنها قالت: لما ادخلنا على يزيد، ساءه ما رأى من سوء حالنا و ظهر ذلك في وجهه فقال لعن اللّه: ابن مرجانة؛ و ابن سميّة لو كان بينه و بينكم قرابة ما صنع بكم هذا؟ و ما بعث بكن هكذا؟(6)
بعد از اين اسيران را پيش يزيد بردند. گويند اولين نفر على بن الحسين (عليه السّلام) بود كه شمر بن ذى الجوشن او را وارد كرد در حالىكه دستانش به گردنش بسته شده بود. يزيد گفت: كيستى؟ گفت: على بن الحسين. يزيد دستور داد غل را از او بردارند. فاطمه دختر حسين (عليه السّلام) گفته است وقتى ما را پيش يزيد بردند از ديدن وضع ما ناراحت شد و اين ناراحتى از چهرهاش آشكار بود. گفت: مرگ بر ابن مرجانه و ابن سميه، اگر با شما فاميل بود اينطور با شما رفتار نمىكرد و شما را با اين وضع نمىفرستاد.(7)
2. محفر بن ثعلبه عائذى و شمر بن ذى الجوشن مسئول بردن سرهای مطهر شهدای دشت کربلا و خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) تا به شام
در برخی از نقلهای ذکر شده در مقاتل و کتب تاریخی آمده است که ابن زیاد (لعنه الله علیه) محفر بن ثعلبه عائذى و شمر بن ذى الجوشن را به همراه سرهای مطهر شهدای دشت کربلا و خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) به شام فرستاد:
ثُمَّ إِنَّ عُبَيْدَ اللَّهِ بْنَ زِيَادٍ بَعْدَ إِنْفَاذِهِ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ (ع) أَمَرَ فِتْيَانَهُ وَ صِبْيَانَهُ وَ نِسَاءَهُ فَجُهِّزُوا وَ أَمَرَ بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فَغُلَّ بِغُلٍّ فِي عُنُقِهِ ثُمَّ سَرَّحَ بِهِمْ فِي أَثَرِ الرُّءُوسِ مَعَ مُخْفِرِ بْنِ ثَعْلَبَةَ الْعَائِذِيِّ وَ شِمْرِ بْنِ ذِي الْجَوْشَنِ فَانْطَلَقُوا بِهِمْ حَتَّى لَحِقُوا بِالْقَوْمِ الَّذِينَ مَعَهُمُ الرَّأْسُ وَ لَمْ يَكُنْ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ يُكَلِّمُ أَحَداً مِنَ الْقَوْمِ فِي الطَّرِيقِ كَلِمَةً وَاحِدَةً حَتَّى بَلَغُوا فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَى بَابِ يَزِيدَ رَفَعَ مُخْفِرُ بْنُ ثَعْلَبَةَ صَوْتَهُ فَقَالَ هَذَا مُخْفِرُ بْنُ ثَعْلَبَةَ أَتَى أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ بِالْفَجَرَةِ اللِّئَامِ فَأَجَابَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ مَا وَلَدَتْ أُمُّ مُخْفِرٍ أَشَرُّ وَ أَلْأَمُ وَ زَادَ فِي الْمَنَاقِبِ وَ لَكِنْ قَبَّحَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ قَالَ فِي الْمَنَاقِبِ وَ كَانَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ الْحَكَمِ قَاعِداً فِي مَجْلِسِ يَزِيدَ فَقَالَ
لَهَامٌ بِجَنْبِ الطَّفِّ أَدْنَى قَرَابَةً مِنِ ابْنِ زِيَادِ الْعَبْدِ ذِي النَّسَبِ الْوَغْلِ
سُمَيَّةُ أَمْسَى نَسْلُهَا عَدَدَ الْحَصَا وَ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ لَيْسَتْ بِذِي نَسْلِ
قَالَ يَزِيدُ نَعَمْ فَلَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ إِذْ أَقْدَمَ عَلَى مِثْلِ الْحُسَيْنِ بْنِ فَاطِمَةَ لَوْ كُنْتُ صَاحِبَهُ لَمَا سَأَلَنِي خَصْلَةً إِلَّا أَعْطَيْتُهُ إِيَّاهَا وَ لَدَفَعْتُ عَنْهُ الْحَتْفَ بِكُلِّ مَا اسْتَطَعْتُ وَ لَوْ بِهَلَاكِ بَعْضِ وُلْدِي وَ لَكِنْ قَضَى اللَّهُ أَمْراً فَلَمْ يَكُنْ لَهُ مَرَدٌّ وَ فِي رِوَايَةٍ أَنَّ يَزِيدَ أَسَرَّ إِلَى عَبْدِ الرَّحْمَنِ وَ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَ فِي هَذَا الْمَوْضِعِ أَ مَا يَسَعُكَ السُّكُوتُ وَ قَالَ الْمُفِيدُ وَ لَمَّا وُضِعَتِ الرُّءُوسُ بَيْنَ يَدِي يَزِيدَ وَ فِيهَا رَأْسُ الْحُسَيْنِ(ع) قَالَ يَزِيدُ:
نُفَلِّقُ هَاماً مِنْ أُنَاسٍ أَعِزَّةٍ عَلَيْنَا وَ هُمْ كَانُوا أَعَقَّ وَ أَظْلَمَا
فَقَالَ يَحْيَى بْنُ الْحَكَمِ مَا مَرَّ ذِكْرُهُ فَضَرَبَ يَزِيدُ عَلَى صَدْرِ يَحْيَى يَدَهُ وَ قَالَ اسْكُتْ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى أَهْلِ مَجْلِسِهِ فَقَالَ إِنَّ هَذَا كَانَ يَفْخَرُ عَلَيَّ وَ يَقُولُ- أَبِي خَيْرٌ مِنْ أَبِ يَزِيدَ وَ أُمِّي خَيْرٌ مِنْ أُمِّهِ وَ جَدِّي خَيْرٌ مِنْ جَدِّهِ وَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ فَهَذَا الَّذِي قَتَلَهُ فَأَمَّا قَوْلُهُ بِأَنَّ أَبِي خَيْرٌ مِنْ أَبِ يَزِيدَ فَلَقَدْ حَاجَّ أَبِي أَبَاهُ فَقَضَى اللَّهُ لِأَبِي عَلَى أَبِيهِ وَ أَمَّا قَوْلُهُ بِأَنَّ أُمِّي خَيْرٌ مِنْ أُمِّ يَزِيدَ فَلَعَمْرِي لَقَدْ صَدَقَ إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ خَيْرٌ مِنْ أُمِّي وَ أَمَّا قَوْلُهُ جَدِّي خَيْرٌ مِنْ جَدِّهِ فَلَيْسَ لِأَحَدٍ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يَقُولُ بِأَنَّهُ خَيْرٌ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَمَّا قَوْلُهُ بِأَنَّهُ خَيْرٌ مِنِّي فَلَعَلَّهُ لَمْ يَقْرَأْ هَذِهِ الْآيَةَ قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ و...
قَالَ السَّيِّدُ ثُمَّ أُدْخِلَ ثَقَلُ الْحُسَيْنِ ع وَ نِسَاؤُهُ وَ مَنْ تَخَلَّفَ مِنْ أَهْلِهِ عَلَى يَزِيدَ وَ هُمْ مُقَرَّنُونَ فِي الْحِبَالِ فَلَمَّا وَقَفُوا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُمْ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ قَالَ لَهُ عَلِيُ بْنُ الْحُسَيْنِ أَنْشُدُكَ اللَّهَ يَا يَزِيدُ مَا ظَنُّكَ بِرَسُولِ اللَّهِ لَوْ رَآنَا عَلَى هَذِهِ الْحَالَةِ فَأَمَرَ يَزِيدُ بِالْحِبَالِ فَقُطِّعَتْ ثُمَّ وَضَعَ رَأْسَ الْحُسَيْنِ(ع) بَيْنَ يَدَيْهِ وَ أَجْلَسَ النِّسَاءَ خَلْفَهُ لِئَلَّا يَنْظُرْنَ إِلَيْهِ فَرَآهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ فَلَمْ يَأْكُلِ الرُّءُوسَ بَعْدَ ذَلِكَ أَبَداً.(8)
«ابن زياد (لعنه الله) پس از اينكه سر مقدس امام حسين (علیه السّلام) را براى يزيد فرستاد دستور داد تا پسران و كودكان و زنان آن حضرت را براى حرکت به سمت شام آماده نمودند، سپس دستور داد: غل و زنجير به گردن مبارك حضرت سجاد (علیه السّلام) نهادند. بعدا اسيران را با محفر بن ثعلبه عائذى و شمر بن ذى الجوشن به دنبال سرهاى بريده روانه كرد، آنان اسيران را بردند تا به گروهى كه سرها را حمل مي كردند رسيدند. حضرت على بن الحسين (عليه السّلام) در طول راه با احدى از آن گروه يك كلمه سخن نگفت تا به مقصد رسيدند.
هنگامى كه بر در خانه يزيد رسيدند محفر بن ثعلبه با صداى بلند گفت: اين محفر بن ثعلبه است كه افراد لئيم را نزد امير المؤمنين آورده است. حضرت سجاد (علیه السّلام) در جوابش فرمود: هيچ مادرى فرزندى نزائيده كه از محفر شريرتر و لئيمتر باشد.
در كتاب مناقب اضافه كرده كه فرمود: ولى خدا پسر مرجانه را زشت كند عبد الرحمن بن حَكَم كه در مجلس يزيد بود گفت:
سرى كه در كنار فرات جدا شد از لحاظ قرابت نزديكتر است از ابن زياد كه غلامى است داراى حسب و نسب پست.
تعداد نسل سميه به شماره ريگها رسيده است ولى دختر پيغمبر خدا نسلى ندارد.
يزيد گفت: آرى، خدا پسر مرجانه را لعنت كند كه يك چنين اقدامى را عليه حسين پسر فاطمه كرد. اگر من با حسين روبرو مي شدم هيچ چيزى را از من نمي خواست مگر اينكه به او مي دادم. به قدرى كه مقدورم بود از او را شهيد شدن نجات مي دادم و لو اينكه بعضى از فرزندانم در اين باره هلاك مي شدند.
ولى خدا در باره امرى قضاوت كرد كه چاره اى نبود.
در روايت ديگرى مي گويد: يزيد آهسته به گوش عبد الرحمن گفت: سبحان اللَّه، آيا در يك چنين موضعى نبايد سكوت كنى؟
شيخ مفيد مي نويسد: هنگامى كه سر شهيدان كربلا كه سر مبارك امام حسين (علیه السّلام) هم در ميان آنها بود نزد يزيد نهاده شدند يزيد گفت:
سر افراد مقتدرى را كه بر ما تكبر مي كردند و نافرمان و ظالم بودند مي شكافيم.
يحيى بن حكم همان سخنى را گفت كه قبلا نگاشته شد. يزيد با دست به سينه يحيى زد و گفت: ساكت باش. سپس يزيد متوجه اهل مجلس خود شد و گفت: اين حسين بر من فخر مي كرد و مي گفت: پدر من از پدر يزيد و مادرم از مادر او و جدم از جد او بهتر بودند و من هم از يزيد بهترم. همين موضوع بود كه باعث قتل حسين شد.
جواب اينكه حسين مي گفت: پدر من از پدر يزيد بهتر بود اين است كه پدر من با پدر حسين مخالفت كرد و خدا برای پدر من و بر عليه پدر حسين رفتار نمود.
اما جواب اينكه حسين مي گفت: مادر من از مادر يزيد بهتر است اين است: به جان خودم كه حسين راست مي گويد. زيرا فاطمه دختر پيامبر خدا و از مادر من بهتر است.
اما اينكه حسين مي گفت: جد او از جد من بهتر بود: كسى نيست كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد و بگويد: محمّد از من بهتر است.
جواب اينكه حسين مي گفت: من از يزيد بهترم اين است كه حسين اين آيه را نخوانده بود كه خدا مي فرمايد: قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ و ...
سيد بن طاوس مي نويسد: هنگامى كه زنان و بازماندگان حسين (عليه السّلام) در حالى كه به ريسمانها بسته شده بودند نزد يزيد وارد شدند و با همان حال در مقابل يزيد قرار گرفتند حضرت زين العابدين (عليه السّلام) فرمود:«انشدك اللَّه يا يزيد، ما ظنك برسول اللَّه لو رآنا على هذه الحالة؟ يعنى اى يزيد، تو را به خدا قسم مي دهم تو در باره پيامبر خدا چه گمانى مي كنى اگر ما را به اين حالت بنگرد؟ يزيد دستور داد تا آن ريسمانها را قطع كردند.»(9)
در کتاب اخبار الطوال درباره سخنان شمر ملعون نزد یزید (لعنة الله) در هنگام ورود بر یزید (لعنة الله) با سرهای مطهر و اهل بیت عصمت (علیهم السّلام) آمده است:
«فساروا حتى قدموا الشام و دخلوا على يزيد بن معاويه بمدينه دمشق و ادخل معهم راس الحسين فرمى بين يديه. ثم تكلم شمر بن ذي الجوشن فقال: يا امير المؤمنين ورد علينا هذا في ثمانية عشر رجلا من اهل بيته و ستين رجلا من شيعته فصرنا اليهم فسألناهم النزول على حكم أميرنا عبيد الله بن زياد او القتال فغدونا عليهم عند شروق الشمس فأحطنا بهم من كل جانب فلما أخذت السيوف منهم ماخذها جعلوا يلوذون الى غير وزر لوذان الحمام من الصقور فما كان الا مقدار جزر جزوز او نوم قائل حتى أتينا على آخرهم فهاتيك اجسادهم مجرده و ثيابهم مرمله و خدودهم معفره، تسفى عليهم الرياح، زوارهم العقبان و وفودهم الرخم.
فلما سمع ذلك يزيد دمعت عينه و قال: و يحكم قد كنت ارضى من طاعتكم بدون قتل الحسين، لعن الله ابن مرجان اما و الله لو كنت صاحبه لعفوت عنه، رحم الله أبا عبد الله.
ثم تمثل:
نفلق هاما من رجال أعزة علينا، و هم كانوا اعق و اظلما
ثم امر بالذرية فادخلوا دار نسائه.»(10)
و آنان به شام و دمشق رفتند و سر امام حسين (عليه السّلام) را پيش یزید بردند و در مقابلش انداختند و شمر بن ذى الجوشن چنين گفت: «اى امير مؤمنان، اين مرد همراه هيجده تن از خويشاوندان و شصت تن از شيعيان خود پيش ما آمد. به سوى آنان رفتيم و خواستيم كه تسليم فرمان امير ما عبيد اللّه بن زياد يا آماده براى جنگ شوند.
صبح زود هنگام برآمدن آفتاب به آنان حمله برديم و ايشان را از هر سو محاصره كرديم و چون شمشيرهاى ما آنان را فروگرفت، به اين سو و آن سو گريختند و پناهگاهى نيافتند. گويى كبوترانى بودند كه از شاهين بگريزند و به اندازه كشتن يك پروارى يا خواب نيمروزى وقت گرفت كه همه را از پا درآورديم. و هم اكنون بدنهايشان برهنه و جامه هايشان و چهره هايشان خاكآلوده است. بادها بر آنها مىوزد. كركسها و پرندگان لاشخور به ديدارشان مى آيند.»
چون يزيد اين را شنيد، چشمانش اشك آلود شد و گفت: «اى واى بر شما، من به اطاعت و فرمانبردارى شما بدون كشتن حسين هم راضى بودم. خداوند ابن مرجانه را لعنت كند. به خدا سوگند اگر من با او روبرو مى شدم، او را مى بخشيدم. خداوند ابا عبد اللّه را رحمت كناد.»
سپس به اين بيت تمثل جست: «سرهاى مردانى را كه بر ما عزيز بودند، شكافتيم و آنان نافرمانبردارتر و ستمكارتر بودند.»(11)
در تاریخ الکامل در نقلی ذکر شده است که ابن زیاد (لعنه الله علیه) شخصى را به نام محفر بن ثعلبه به اتفاق شمر بن ذى الجوشن همراه خاندان عصمت و طهارت و سرهای مطهر (علیهم السّلام) به سوی شام روانه کرد. تفاوتی که در نقل الکامل وجود دارد این است که در جواب کلام ملحدانه ای که محفر بن ثعلبه بر درب قصر یزید بود آمده است یزید در جوابش می گوید: «مادر محفر احمق و پست زائيده. (بايد چنين گفت) او ظالم و قاطع رحم بوده است.»
در بحار الانوار و برخی از مقاتل آمده است که حضرت امام سجاد (علیه السّلام) در جواب آنها چنین پاسخی می دهد.
در انساب الاشراف نیز آمده است که یزید (لعنه الله) جواب محفر بن ثعلبه را داده است و اشاره نموده است که ابن زیاد (لعنه الله علیه) دستور می دهد که حضرت امام سجاد (علیه السّلام) غل و زنجیر به گردن مبارک ایشان ببندند.(12)
در وسیله الدارین درباره وارد شدن شمر بن ذی الجوشن ملعون بر یزید بن معاویه (لعنه الله علیه) چنین آمده است:
«و عن أبی مخنف و الرأس الشریف علی رمح بید شمر بن ذی الجوشن (لعنة الله علیه) و هو یقول یقول أنا صاحب الرمح الطویل انا قاتل ذی الدین الأصیل، أنا قتلت ابن سید الوصیین و آتیت برأسه الی یزید بن معاویه علیهما اللعنة فقالت ام کلثوم کذبت یا لعین یا ویلک تفتخر بفتل من ناغله فی المهد جبرئیل و میکائیل و من اسمه مکتوب علی سرادق العرش رب العالمین و من ختم الله بجده المرسلین و قمع بأبیه المشرکین فمن أین مثل جدی محمد المصطفی و أبی علی المرتضی و امی فاطمة الزهرا.»(13)
از ابو مخنف نقل شده است که سر شریف بر روی نیزه به دست شمر بن ذی الجوشن (لعنه الله علیه) قرار داشت و او می گفت که من صاحب نیزه بلند هستم، من کسی هستم که با کسی که دین اصیل داشت، جنگیدم. من پسر سرور جانشینان را کشتم و سر آن را به نزد یزید بن معاویه (لعنه الله علیه) آوردم. در این حین، حضرت ام کلثوم (علیها السّلام) فرمودند: ای ملعون وای بر تو باد با کشتن کسی به خود می بالی که جبرئیل و میکائیل در گهواره برای او لالایی می خواند و نام او بر روی خیمه های عرش پروردگار جهانیان نوشته شده است و خداوند جدّ او را خاتم پیامبران قرار داد و با پدر او مشرکان را سرکوب نمود، پس از کجا کسی همچون جدّ من محمد مصطفی و پدرم علی مرتضی و مادرم فاطمه زهراء پیدا می شود.
3. زحر بن قيس (لعنه الله) مسئول بردن سرهای مطهر شهدای دشت کربلا و خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) تا به شام
در برخی از مقاتل و کتب تاریخی از ورود زحر بن قيس (لعنه الله) همراه سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) بر یزید (لعنه الله علیه) سخن گفته شده است که در این مجال به بررسی آنها می پردازیم.
طبق نقلی که در کتاب تاریخ طبری آمده است زحر بن قيس مسئول بردن سرهای مطهر و خاندان عصمت (علیهم السّلام) نزد یزید (لعنه الله علیه) معرفی می شود:
«قال هشام فحدثني عبد الله بن يزيد بن روح بن زنباع الجذامى عن ابيه عن الغاز بن ربيعه الجرشى من حمير قال: و الله انا لعند يزيد ابن معاويه بدمشق إذ اقبل زحر بن قيس حتى دخل على يزيد بن معاويه، فقال له يزيد: ويلك ما وراءك؟ و ما عندك؟ فقال: ابشر يا امير المؤمنين بفتح الله و نصره ورد علينا الحسين بن على في ثمانية عشر من اهل بيته و ستين من شيعته فسرنا اليهم فسألناهم ان يستسلموا و ينزلوا على حكم الأمير عبيد الله بن زياد او القتال فاختاروا القتال على الاستسلام فعدونا عليهم مع شروق الشمس فأحطنا بهم من كل ناحيه حتى إذا أخذت السيوف ماخذها من هام القوم يهربون الى غير وزر و يلوذون منا بالآكام و الحفر لواذا كما لاذ الحمائم من صقر فو الله يا امير المؤمنين ما كان الا جزر جزور او نومه قائل حتى أتينا على آخرهم فهاتيك اجسادهم مجرده و ثيابهم مرمله و خدودهم معفره تصهرهم الشمس و تسفى عليهم الريح زوارهم العقبان و الرخم بقي سبسب قال: فدمعت عين يزيد و قال: قد كنت ارضى من طاعتكم بدون قتل الحسين لعن الله ابن سميه. اما و الله لو انى صاحبه لعفوت عنه فرحم الله الحسين و لم يصله بشيء.»(14)
«هشام از عبد الله بن يزيد بن روح بن زنباع الجذامى از پدرش از غاز بن ربيعه جرشى حميرى نقل می کند: به خدا به دمشق نزد يزيد بن معاويه بودم كه زحر بن قيس بيامد و به نزد يزيد وارد شد يزيد بدو گفت: واى تو خبر چه بود؟ و تو چه دارى؟ گفت: اى امير مؤمنان مژده ظفر و يارى خداى. حسين بن على با هيجده كس از خاندان و شصت كس از شيعيانش سوى ما آمد كه به مقابله آنها رفتيم و از آنها خواستيم كه تسليم شوند و به حكم امير عبيد الله بن زياد گردن نهند يا براى جنگ آماده باشند، جنگ را بر تسليم برگزيدند، با طلوع آفتاب بر آنها تاختيم و از همه سوى در ميانشان گرفتيم و چون شمشيرها بر سرهاى آن قوم به كار افتاد فرارى بى پناه شدند و از دست ما به تپه ها و گودالها مى گريختند، چونان كه كبوتران از باز، به خدا اى امير مؤمنان از كشتن يك شتر يا خفتن نيمروز بيشتر نشد كه همه را از پاى در آورديم، اينك بدنهایشان برهنه و جامه هایشان خونين و چهره هایشان خاك آلوده است كه خورشيد بر آنها مى تابد و باد بر آنها مى وزد، زيارت کنندگانشان عقابان و بازان در سرزمين خشك بيابان است. گويد: چشم يزيد اشك آلود شد و گفت: از اطاعت شما بى كشتن حسين نيز خشنود مى شدم، خدا پسر سميه را لعنت كند، به خدا اگر كار وى به دست من بود او را مى بخشيدم، خدا حسين را رحمت كند. گويد: و به زحر چيزى نداد.»(15)
در کتاب الکامل نیز طبق نقلی زحر بن قيس از طرف عبیدالله بن زیاد (لعنه الله علیهما) مسئول بردن سرهای مطهر و خاندان عصمت (علیهم السّلام) نزد یزید بود:
«ثمّ أرسل ابن زياد رأس الحسين و رووس أصحابه مع زحر بن قيس إلى الشام إلى يزيد و معه جماعة و قيل: مع شمر و جماعة معه و أرسل معه النساء و الصبيان و فيهم عليّ بن الحسين، قد جعل ابن زياد الغلّ في يديه و رقبته و حملهم على الأقتاب فلم يكلّمهم عليّ بن الحسين في الطريق حتى بلغوا الشام، فدخل زحر بن قيس على يزيد، فقال: ما وراءك؟ فقال: أبشر يا أمير المؤمنين بفتح الله و بنصره، ورد علينا الحسين بن عليّ في ثمانية عشر من أهل بيته و ستّين من شيعته فسرنا إليهم فسألناهم أن ينزلوا على حكم الأمير عبيد الله أو القتال فاختاروا القتال فعدونا عليهم مع شروق الشمس فأحطنا بهم من كلّ ناحية حتى إذا أخذت السيوف مآخذها من هام القوم جعلوا يهربون إلى غير وزر و يلوذون بالإكام و الحفر، كما لاذ الحمائم من صقر فو الله ما كان إلّا جزر جزور أو نومة قائل حتى أتينا على آخرهم. فهاتيك أجسادهم مجرّدة و ثيابهم مرمّلة و خدودهم معفّرة، تصهرهم الشمس و تسفي عليهم الريح، زوّارهم العقبان و الرّخم بقيّ سبسب قال: فدمعت عينا يزيد و قال: كنت أرضى من طاغيتكم بدون قتل الحسين، لعن الله ابن سميّة. أما و الله لو أنّي صاحبه لعفوت عنه، فرحم الله الحسين! و لم يصله بشيء.»(16)
«پس از آن ابن زياد سر حسين و سر يارانش را با زحر بن قيس و عده او نزد يزيد فرستاد. گفته شده با شمر فرستاده شد. زنان و كودكان را كه ميان آنها على بن الحسين بود همراه سرها روانه كرد. در دست و گردن على بن الحسين هم به فرمان ابن زياد غل و زنجير انداختند على بن الحسين در تمام راهها هيچ نگفت تا وقتى كه وارد شام شدند. زحر بن قيس بر يزيد وارد شد.
يزيد از او پرسيد از پشت سر چه خبر دارى؟ گفت: مژده اى امير المؤمنين كه خداوند فتح و ظفر را به تو بخشيد. حسين بن على بر ما وارد شد هيجده تن از افراد خانواده او و شصت تن از شيعيان او همراه بودند. ما آنها را قصد كرديم و به آنها گفتيم كه تسليم حكم امير عبيد الله بشوند يا آماده جنگ باشند آنها جنگ را اختيار كردند ما هم از اول طلوع آفتاب به آنها حمله برديم و از هر طرف محاصره كرديم تا آنكه شمشيرها سرهاى آنها را گرفت. آنها مي گريختند و بهر دشت و هامون و پست و بلند پناه مى بردند مانند كبوترها كه از سطوت باز مي گريزند به خدا سوگند به اندازه قربان كردن يك شتر يا خفتن قيلوله (بعد از ظهر) مدتى بيش نبود كه ما آنها را تماماً كشتيم اينك پيكر آنها به خون آغشته و جامه هاى آنها غبار آلوده و رخساره آنان از خاك بستر گرفته است. آفتاب آنها را مى گدازد و باد بر آنها مى وزد. زوار و جويندگان آنها عقاب و كركس است. آنها در يك دشت فراخ افتاده اند. گفت (راوى) اشك از چشم يزيد جارى شد و گفت من از طاعت شما بدون كشتن حسين خشنود مى شدم خداوند فرزند سميه را لعنت كند. به خدا سوگند اگر من در قبال او بودم از او مي گذشتم خداوند حسين را بيامرزد يزيد به او (زحر بن قيس) انعام و پاداش نداد.»(17)
4. ادعای واهی یزید بر عدم موافقت او با کشتن حضرت امام حسین (علیه السّلام)
به اعتقاد برخی از تاریخ نویسان ظاهرا نقلهایی را که حاکی از دلسوزی یزید برای حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) و نظاير آن است دلبستگان حاكم وقت ساخته اند مگر چيزى از حرمت رفته را باز آورند. وگرنه اعمال یزید (لعنه الله علیه) در مواجهه با سر مطهر و ضربه زدن بر لب و دندان مبارک حضرت سید الشهدا (علیه السّلام) و دستور به قتل حضرت امام سجاد (علیه السّلام) و منزل دادن آنها در خرابه نشان دهنده دشمنی و کینه او بر خاندان عصمت (علیهم السّلام) است.
دشمنی آشکار یزید ملعون با خاندان عترت (علیهم السّلام) با چند شاهد تاریخی اثبات شده است که در این مجال نقل می شود:
1 – 4 دستور یزید مبنی بر کشتن حضرت امام حسین (علیه السّلام)
در تاریخ یعقوبی درباره دستور یزید ملعون مبنی بر به شهادت رساندن حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمده است:
«كتب إلى الوليد بن عتبة بن أبي سفيان و هو عامل المدينة: إذا أتاك كتابي هذا فأحضر الحسين بن علي و عبد الله بن الزبير فخذهما بالبيعة لي فإن امتنعا فاضرب أعناقهما و ابعث لي برءوسهما و خذ الناس بالبيعة فمن امتنع فأنفذ فيه الحكم و في الحسين بن علي و عبد الله بن الزبير و السلام.»(18)
«به عامل مدينه وليد بن عتبة بن ابو سفيان نوشت: هنگامى كه اين نامه ام به تو رسيد، حسين بن على و عبد الله بن زبير را احضار كن و آن دو را به بيعت بگير پس اگر زير بار نرفتند آن دو را گردن بزن و سرهاى آن دو را نزد من بفرست، مردم را نيز به بيعت فراخوان و هر كه سرباز زد همان حكم را درباره او و درباره حسين بن على و عبد الله بن زبير اجرا كن. والسلام»(19)
«هيثمى با تصريح به صحت سند، اين نامه را روايت مى كند. ابن عساكر در تاريخ مدينة دمشق، ذهبى در سير أعلام النبلاء، ابوالفرج ابن جوزى حنبلى در الرد على المتعصب العنيد، سيوطى در تاريخ الخلفاء و ديگران مى نويسند: يزيد در نامه اش به ابن زياد دستور داد كه حسين را به قتل برساند. بنابراين پيروان ابن تيميه و احتياط ورزانى كه درباره لعن يزيد تقدس مى ورزند، بايد بدانند كه يزيد امام حسين (عليه السلام) را كشته است؛ زيرا كه او دستور به قتل آن حضرت داده است.
چگونه غزالى در إحياء علوم الدين درباره قاتل بودن يزيد ترديد كرده است، احتياط و تقدس ورزيده و به خود اجازه نداده كه يزيد را لعن كند در حالى كه دانشمندان پيش از او و عالمان پس از او همه نوشته اند كه يزيد در نامه اش به ابن زياد دستور قتل امام حسين (عليه السّلام) را صادر كرده است؟»(20)
2 - 4 مخیر نمودن یزید ابن زیاد را به کشتن حضرت امام حسین(علیه السّلام) یا کشته شدن خودش
شاهد دیگر بر تمایل یزید به قتل حضرت امام حسین (علیه السّلام) و دستور او به این جنایت اقرار ابن زياد بر مخیر بودن او بر کشتن حضرت امام حسین (علیه السّلام) یا کشته شدن خودش بوده است:
در کتاب ناگفته های عاشورا به این سخن از ابن زیاد به نقل از کتاب الكامل فى التاريخ اشاره شده است:
«و أما قتلي الحسين، فإنه أشار على يزيد بقتله أو قتلي فاخترت قتله.
من بين دو امر مخير بودم يا حسين را بكشم و يا خودم كشته شوم، پس من قتل او را برگزيدم.»(21)
ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق در این باره چنین آورده است:
«خرج الحسين بن علي إلى الكوفة ساخطا لولاية يزيد فكتب يزيد إلى ابن زياد و هو واليه على العراق: إنه قد بلغني أن حسينا قد صار إلى الكوفة و قد ابتلي به زمانك من بين الأزمان و بلدك من بين البلدان و ابتليت به أنت من بين العمال و عندها تعتق أو تعود عبدا كما يعتبد العبيد فقتله ابن زياد و بعث برأسه إليه.»(22)
حسین بن علی (علیه السّلام) به سوی کوفه خارج شد در حالی از حکومت یزید ناراضی و ناخرسند بود. یزید به ابن زیاد نامه ای نوشت و او فرمانروای او بر عراق بود: خبر حركت حسين به كوفه به من رسيده است. همانا زمان فرمانروایی تو، این موضوع اتفاق افتاده و محل فرمانروایی تو، برای آمدنش انتخاب شده است و در بین کارگزاران، تو با او مواجه می شوی. اگر حسين را كشتى، آقا، آزاده و شخصيتى محترم هستى وگرنه به همان نسب بى ارزش گمنام ناپاکزاده بر مى گردى. پس طبق گفته یزید، ابن زیاد آن حضرت را شهید کرد و سر مبارکش را برای یزید ملعون فرستاد.
3 – 4 خشنودی یزید(لعنه الله) از ابن زیاد ملعون به خاطر به شهادت رساندن حضرت امام حسین (علیه السّلام)
خشنودی یزید(لعنه الله) از ابن زیاد ملعون به خاطر به شهادت رساندن حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) در برخی از متون تاریخی ثبت شده است:
«در ابتدا خوش حالى يزيد از اين كشتار و جنايت به اندازه اى بود كه حقوق ابن زياد را افزايش داد. در تاریخ طبری آمده است:
وقتى ابن زياد سر مطهر امام حسين (علیه السّلام) را همراه اسيران اهل بيت (علیهم السّلام) به شام فرستاد، يزيد در ابتدا از ابن زيادى كه محبتى به او نداشت، بسيار راضى و خشنود شد؛ ولى مدت كمى نگذشت كه از اين قتل پشيمان گشت.
در تاریخ الکامل نیز در این باره آمده است:
ابن اثير در اين باره مى نويسد: وقتى سر امام حسين (عليه السّلام) را به نزد يزيد آوردند، مقام و جايگاه ابن زياد به حدى نزد او نيكو شد كه او از روى رضایت حقوق ابن زياد را افزايش و پاداشى به او داد. ديرى نپاييد كه مردم يزيد را به جهت اين عمل لعن و دشنام مى دادند و اين خشم مردم موجب پشيمانى يزيد شد.» (23)
4 - 4 اقرار معاویه بن یزید به قتل حضرت امام حسین (علیه السّلام) به دستور پدرش یزید(لعنه الله علیه)
شاهد دیگری که در کتب تاریخی ذکر شده است ذکر معاوية بن يزيد پسر یزید به قتل حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) توسط یزید(لعنه الله علیه) می باشد.
«ابن حجر مکى در كتاب الصواعق المحرقه آورده است:
معاوية بن يزيد به ميان مردم نيامد و نماز جماعتى به امامت او برگزار نشد. او در امور حكومت دخالت نكرد و فقط چهل روز حاكميت داشت. از ويژگیهايى كه بر خوبى او دلالت دارد اين است كه وقتى بر فراز منبر رفت، گفت:
إنّ هذه الخلافة حبل اللّه وإنّ جدي معاوية نازع الأمر أهله ومن هو أحق به منه علي بن أبي طالب، و ركب بكم ما تعلمون... ثم قلّد أبي الأمر وكان غير أهل له ونازع ابن بنت رسول اللّه (صلى الّله عليه وآله):
همانا اين خلافت، ريسمان الهى است و جدم معاويه آن را به ناحق از على بن ابى طالب گرفت و آن چه را مى خواست انجام داد... سپس نوبت به پدرم رسيد كه او نيز اهليت تصدى خلافت را نداشت و با فرزند دختر رسول الّله (صلى الّله عليه وآله) به دشمنى پرداخت.
او در حالى كه گريه مى كرد؛ افزود:
إنّ من أعظم الأُمور علينا علمنا بسوء مصرعه وبئيس منقلبه و قد قتل عترة رسول اللّه (صلى الّله عليه وآله) و أباح الخمر وخرب الكعبة... فشأنكم أمركم. واللّه لئن كانت الدنيا خيرًا فقد نلنا منها حظًا ولئن كانت شراً فكفى ذرية أبي سفيان ما أصابوا منها؛
يزيد عترت رسول خدا (صلى الّله عليه و آله) را به قتل رساند، شرب خمر را مباح كرد و كعبه را تخريب نمود... او اهل جهنم است و بر ما بسيار دشوار است.
بنابر اين سخنرانى فرزند يزيد، به قاتل بودن پدرش اقرار كرده است. او به نتيجه اين جنايت كه ورود به دوزخ است نيز اعتراف كرده و پس از آن دست از خلافت برداشته و گفته است: خودتان مى دانيد و من به خير و شرّ حكومت كارى ندارم.»(24)
5 - 4 اشارات نامه ابن عباس به کشتن یزید
در مکاتبه ای که بین ابن عباس و یزید پس از شهادت حضرت سید الشهدا و یارانش (علیهم السّلام) رخ داد؛ ابن عباس به جنایت یزید در نامه خود اشاره می نماید و در تاریخ به ثبت رسیده است:
«و قال شقيق ابن سلمة لما قتل الحسين ثار عبد الله بن الزبير فدعا ابن عبّاس إلى بيعته، فامتنع و ظنّ يزيد أنّ امتناعه تمسّك منه بيعته، فكتب إليه:
أمّا بعد فقد بلغني أن الملحد ابن الزبير دعاك إلى بيعته و أنّك اعتصمت ببيعتنا وفاء منك لنا، فجزاك الله من ذي رحم خير ما يجزي الواصلين لأرحامهم الموفين بعهودهم، فما أنس من الأشياء فلست بناس برّك و تعجيل صلتك بالذي أنت له أهل فانظر من طلع عليك من الآفاق ممّن سحرهم ابن الزّبير بلسانه فأعلمهم بحاله فإنّهم منك أسمع الناس و لك أطوع منهم للمحلّ.
فكتب إليه ابن عبّاس: أمّا بعد فقد جاءني كتابك، فأمّا تركي بيعة ابن الزبير فو الله ما أرجو بذلك برّك و لا حمدك و لكن الله بالذي أنوي عليم، و زعمت أنّك لست بناس برّي، فاحبس أيّها الإنسان برّك عنّي فإنّي حابس عنك برّي و سألت أن أحبّب الناس إليك و أبغضهم و أخذّلهم لابن الزبير فلا و لا سرور و لا كرامة كيف و قد قتلت حسينا و فتيان عبد المطلب مصابيح الهدى و نجوم الأعلام غادرتهم خيولك بأمرك في صعيد واحد مرمّلين بالدماء، مسلوبين بالعراء، مقتولين بالظماء، لا مكفّنين و لا موسّدين تسفي عليهم الرياح و ينشى بهم عرج البطاح حتى أتاح الله بقوم لم يشركوا في دمائهم كفّنوهم و أجنّوهم و بي و بهم لو عززت و جلست مجلسك الّذي جلست فما أنس من الأشياء فلست بناس اطّرادك حسينا من حرم رسول الله (صلّى الله عليه و سلّم) إلى حرم الله، و تسييرك الخيول إليه فما زلت بذلك حتى أشخصته إلى العراق فخرج خائفا يترقّب فنزلت به خيلك عداوة منك للَّه و لرسوله و لأهل بيته الذين أذهب الله عنهم الرّجس و طهّرهم تطهيرا فطلب إليكم الموادعة و سألكم الرجعة فاغتنمتم قلّة أنصاره و استئصال أهل بيته و تعاونتم عليه كأنّكم قتلتم أهل بيت من الشّرك و الكفر فلا شيء أعجب عندي من طلبتك ودّي و قد قتلت ولد أبي و سيفك يقطر من دمي و أنت أحد ثأري و لا يعجبك أن ظفرت بنا اليوم فلنظفرنّ بك يوما و السلام.»(25)
شقيق بن سلمه گويد: چون حسين كشته شد عبد الله ابن زبير شوريد و ابن عباس را براى بيعت خود دعوت كرد او خوددارى نمود يزيد گمان كرد كه ابن عباس براى اين خوددارى كرده كه بيعت خود را نسبت به يزيد حفظ كند. به او نوشت: اما بعد شنيدم كه آن ملحد كه ابن زبير باشد ترا براى بيعت خود دعوت كرده و تو بيعت ما را حفظ نموده نقض نكردى بلكه وفادارى و پايدارى نمودى خداوند به تو جزاى خير بدهد. جزائى كه خويشان نسبت به ارحام خود و حق خويشى دريافت و به عهد خود وفا مى كنند. اگر فراموشكار باشم هرگز مهر و صله رحم ترا فراموش نخواهم كرد كه تو شايسته آن هستى. خوب نگاه كن هر كه را مى بينى مجذوب و فريفته ابن زبير شده كه با زبان خود او را جادو كرده تو او را بر حال (فساد) ابن زبير آگاه كن زيرا مردم از تو بيشتر مىشنوند و اطاعت مى كنند كه مقام تو ارجمندتر است.
ابن عباس به او پاسخ داد: اما بعد نامه تو رسيد. اما اينكه من از بيعت ابن زبير خوددارى كرده ام به خدا سوگند براى اين نبود كه انتظار مهر و ستايش ترا داشته باشم خداوند هم بر نيت و عقيده درونى من آگاه است. تو ادعا مى كنى كه هرگز مرا فراموش نخواهى كرد و مهر و احسان خود را براى من بذل خواهى نمود. اى انسان اين احسان را از من برگردان يا باز بدار. تو از من خواستى كه من مردم را به مهر و محبت تو آشنا كنم يا آنها را از متابعت فرزند زبير باز دارم و او را در نظر مردم بد معرفى و آنها را از يارى او منصرف كنم، هرگز. تو هم خوش و گرامى مباش بدا به تو چگونه من چنين كنم و حال اينكه تو حسين و جوانان عبد المطلب را كشتى كه آنها چراغ هدايت و ستاره هاى رهنما بودند. سواران تو به فرمان تو آنها را در دشت به خاك و خون كشيدند و برهنه كردند و با تشنگى كشتند بى كفن و بدون دفن گذاشتند باد بر آنها مى وزيد و خاك و خاشاك بر تن آنها مى نشاندند.
تا آنكه خداوند مردانى را بر انگيخت كه در خون آنان شركت نكرده بودند آنها را تكفين كرده به خاك سپردند. اگر تو به سبب من و آنها گرامى شوى و جاى خود را بگيرى و آرام باشى و من همه چيز را فراموش كنم هرگز اين را فراموش نخواهم كرد كه تو حسين را دنبال كردى و از حرم پيغمبر بيرون راندى تا به حرم خداوند طرد نمودى و از آنجا همه را بيرون كردى تا ناگزير راه عراق را پيش گرفت و تو همه جا سواران خود را به دنبال او فرستادى و او از خيل تو بيمناك و نگران بود و اين كار فقط از روى عداوت تو نسبت به خدا و پيغمبر و خاندان او بود. خاندانى كه خداوند پليدى را از آنها دور كرد و آنها را پاك نمود او از تو مسالمت و متاركه را درخواست كرد و خواست برگردد شما كمى عده و ياران او را مغتنم شمرده به قتل او مبادرت كرديد و ريشه آن خاندان را از بيخ كنديد. شما متحد شده بر آن خانواده هجوم برديد انگار شما يك خانواده از ترك و كفار كشته ايد هيچ چيز از اين شگفت انگيزتر نيست كه تو دوستى مرا درخواست مى كنى و حال اينكه فرزندان پدرم را كشتى و هنوز خون من از شمشير تو مى چكد و يگانه هدف انتقام من، تو هستى. تو تعجب مكن كه امروز بر ما غالب شدی و تحكم مى كنى ما در آينده بر تو غالب خواهيم شد والسلام.(26)
در کتاب ناگفته های عاشورا به دو مورد مهمی که از این نامه استنباط می شود اشاره شده است:
«1 . يزيد موجب شد كه امام حسين (عليه السّلام) مدينه را ترك گويد؛ چرا كه سربازان حكومتى آن حضرت را تعقيب و تحت فشار قرار دادند.
٢ . گرفتن انتقام از يزيد، چون او قاتل امام حسين (عليه السّلام) است.
اين نامه در زمره اسناد تاريخى مهم در واقعه عاشورا است.» (27)
برخی از صاحبنظران اظهار دلسوزی و ترحم یزید ملعون را از ترس زوال حکومتش ذکر نموده اند چون با گذشت زمان قضیه بر مردم روشن شد و مردم به مخالفت با او پرداختند.
با ورود اهل بیت عصمت (علیهم السّلام) به شهر شام و اتفاقاتی از جمله قرآن خواندن سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) در شهر شام، اهانت یزید به سر مطهر سیدالشهدا (علیه السّلام) و اعتراض بزرگان مجلس، سخنرانى امام سجاد در مسجد شهر دمشق، استدلالهای حضرت زین العابدین (علیه السّلام) برای شامیان که به دفاع از یزید به اهانت به خاندان عصمت پرداختند سبب دگرگونی اوضاع شهر شام شد و یزید (لعنه الله) که حکومت خود را در زوال می دید به تبرّی از قاتلان حضرت امام حسین (علیه السّلام) و یارانش پرداخت.
«جلال الدين سيوطى در تاریخ خلفاء صفحه 208 مى نويسد: زمانى كه حسين (عليه السلام) و فرزندان پدرش يعنى برادرانش كشته شدند و ابن زياد سر آنان را براى يزيد فرستاد، يزيد در آغاز به شادى و سرور پرداخت؛ سپس از اين كشتار مسلمانان پشيمان شد و اظهار ندامت كرد؛ چرا كه مردم از او بى زارى جستند و اين حق مردم بود كه از يزيد خشمگين شوند و اين چنين راز همراهى خانواده و كودكان امام حسين (عليه السّلام) در كربلا روشن مى شود. امام حسين (عليه السّلام) با وجودى كه مى دانست به شهادت مى رسد، بانوان و كودكان را به همراه برد تا با اسارت آنان، حقايق پس از واقعه كربلا مخفى نماند و بر همگان آشكار شود.» (28)
حتی در بعضی از نقلها اشاره شده است این دگرگونی تا حدی بوده است که سه روز عزای عمومی در دمشق اعلام شد.
بنابراین در این شرایط اظهار برائت یزید (لعنه الله علیه) از ابن زیاد ملعون و کسانی که حضرت امام حسین (علیه السّلام) را به شهادت رساندند به خاطر حفظ جایگاه خود است.
البته غرض غزالی و پیروانش از مبرّا نمودن یزید (لعنه الله علیه) و عدم جواز لعن بر یزید ملعون به مطامع سیاسی و فکری آنان و رایج نشدن لعن بر خلفای جور برمی گردد.
پانوشتها
(1)کامل البهائي، جلد2، صفحه361 – 360 - منتهى الآمال(عربي)، جلد1، صفحه 759
(2)کامل البهائي، صفحه 636 – 635 - منتهى الآمال، جلد2، صفحه 976
(3)وسیله الدارین، صفحه 383
(4) مقتل الحسین (علیه السّلام) خوارزمی، جلد2، صفحه 68
(5) شرح غم حسین (علیه السّلام)، صفحه 212
(6) مقتل الحسین (علیه السّلام) خوارزمی، جلد 2، صفحه 69
(7) شرح غم حسین (علیه السلام)، صفحه 213
(8) بحار الأنوار، جلد 45، صفحه 132 – 131
(9)زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 173 – 171
(10) الأخبارالطوال، صفحه261 – 260
(11) ترجمه اخبار الطوال،صفحه 306- 307
(12) أنساب الأشراف، جلد3، صفحه214
(13)وسیلة الدارین، صفحه 380
(14)تاريخ الطبري، جلد5، صفحه 460 – 459 - بحار الأنوار، جلد45، صفحه 130- 129
(15) ترجمه تاريخ الطبري،جلد7، صفحه3071 - 3070
(16) الكامل، جلد 4، صفحه 84 – 83
(17) ترجمه الكامل،جلد11، صفحه197 – 196
(18)تاريخ اليعقوبى، جلد2، صفحه241
(19) ترجمه تاريخ يعقوبى، جلد2، صفحه177 - الردّ علی التعصب العنید المانع من ذمّ الیزید، صفحه 47
(20)ناگفته های عاشورا، صفحه 78
(21) ناگفته های عاشورا، صفحه 82 به نقل از الكامل فى التاريخ، جلد4، صفحه 140
(22) تاریخ مدینة دمشق، جلد 14، صفحه 214 به نقل از ابن العديم في بغية الطلب،جلد4، صفحه 2614
(23) ناگفته های عاشورا، صفحه 91
(24) ناگفته های عاشورا، صفحه 82 به نقل از الصواعق المحرقه، جلد1، 642 - 641
(25) الكامل، جلد4، صفحه 128
(26) ترجمه الكامل، جلد11، صفحه 267 - 266
(27) ناگفته های عاشورا، صفحه 80
(28)ناگفته های عاشورا، صفحه 92
منابع
- الأخبار الطوال، ابو حنيفه احمد بن داود الدينورى، تحقيق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم، منشورات الرضى، 1368ش.
- اخبار الطوال، ابو حنيفه احمد بن داود دينورى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نى، 1371ش.
- انساب الأشراف، البلاذرى، تحقيق محمد باقر المحمودي، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1977/1397
- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، جلد 45، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.
- تاريخ اليعقوبى، احمد بن أبى يعقوب بن جعفر بن وهب واضح الكاتب العباسى المعروف باليعقوبى، جلد دوم، بيروت، دار صادر، بی تا
- تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، جلد5، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، 1387/1967
- تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ترجمه ابو القاسم پاينده، جلد7، تهران، اساطير، 1375
- تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل أو اجتاز بنواحیها من واردیها و أهلها، علی بن حسن ابن عساکر، جلد ۱۴، بیروت، دار الفکر، 1415ق.
- تاریخ یعقوبی، احمدبن ابییعقوب (ابن واضح یعقوبی)، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، جلد دوم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،۱۳۴3
- الردّ علی التعصب العنید المانع من ذمّ الیزید، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی بن محمّد ابن الجوزی، تحقیق هیثم عبدالسلام محمّد، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1427ق./ 2005
- زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، تهران، اسلاميه، 1364 ش.
- شرح غم حسین علیه السلام، موفق بن احمد اخطب خوارزم، قم، مسجد مقدس جمکران، 1388ش.
- الكامل في التاريخ، عز الدين أبو الحسن على بن ابى الكرم المعروف بابن الأثير، بيروت، دار صادر، 1385/1965
- الکامل (كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران)، عز الدين على بن اثير، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
- کامل البهائي، عماد الدین طبری، مترجم و محقق: محمد شعاع فاخر، بی جا، المکتبة الحيدرية، ۱۴۲۶ق.
- مقتل الحسین علیه السلام، موفق بن احمد اخطب خوارزم، محقق: محمد سماوی، قم، أنوار الهدی،۱۳۸۱ش.
- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (عربي)، شيخ عباس قمى، قم، جامعه مدرسين (موسسه النشر الاسلامى)، 1422 ق.
- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (فارسى)، شيخ عباس قمى، قم، دليل، 1379ش.
- ناگفته هايى از حقايق عاشورا، على حسينى ميلانى، قم، الحقايق، 1388
- وسیله الدارین فی انصار الحسین، سید ابراهیم الموسوی الزنجانی، بیروت، اعلمی، 1402ق. /1982
اترك تعليق