با خطبه های حضرت امام سجاد (علیه السّلام) و حضرت زینب (سلام الله علیها) و اعمال شنیع و دور از انسانی یزید ملعون در مجلسی که اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السّلام) و بزرگان قوم حضور داشتند و با سرزنشی که یزید (لعنه الله علیه) از بزرگان قوم و حتی خانواده خود شنید، حکومت خود را در معرض خطر می دید؛ با اینکه افعال او در مواجهه با سر مطهر حضرت سید الشهداء (علیه السّلام) و رفتار او با خاندان وحی (علیهم السّلام) از سوی دیگری از ماجرا و غرض و نیت او خبر می داد اما تقصیر را بر گردن ابن مرجانه (لعنه الله علیه) انداخت و با سرپوش نهادن بر نامه هایی که از سوی وی برای سختگیری بر حضرت امام حسین (علیه السّلام) و یارانش نوشته بود با نفرین ابن مرجانه ملعون عدم رضایت خود را از کارهای او ادعا می کرد.
در الکامل آمده است: «در ابتدا خوشحالى يزيد از اين كشتار و جنايت به اندازه اى بود كه حقوق ابن زياد را افزايش داد. ابن اثير در اين باره مى نويسد: وقتى سر امام حسين (عليه السلام) را به نزد يزيد آوردند، مقام و جايگاه ابن زياد به حدّى نزد او نيكو شد كه او از روى خوشحالى حقوق ابن زياد را افزايش و پاداشى به او داد. ديرى نپاييد كه مردم يزيد را به جهت اين عمل لعن و دشنام مى دادند و اين خشم مردم موجب پشيمانى يزيد شد.»(1)
جلال الدين سيوطى نيز چنين مى نويسد: «زمانى كه حسين (عليه السلام) و فرزندان پدرش- يعنى برادرانش- كشته شدند و ابن زياد سر آنان را براى يزيد فرستاد، يزيد در آغاز به شادى و سرور پرداخت سپس از اين كشتار مسلمانان پشيمان شد و اظهار ندامت كرد، چرا كه مردم از او بیزارى جستند و اين حق مردم بود كه از يزيد خشمگين شوند.»(2)
از این رو طبق نقل برخی مقاتل، یزید ملعون به اهل بیت عصمت (علیهم السّلام) اجازه داد تا برای حضرت امام حسین و شهیدان واقعه کربلا (علیهم السّلام) عزاداری کنند. در برخی از منابع نوشته شده هفت روز برای حضرت امام حسین و یاران ایشان (علیهم السّلام) عزاداری نمودند.(3) در لهوف نیز از توقف خاندان عصمت در کربلا یاد شده است و نوشته شده که چند روز در کربلا ماندند و در برخی از منابع اشاره شده است که سه روز برای حضرت امام حسین و شهدای کربلا (علیه السّلام) اهل بیت (علیهم السّلام) اقامه عزا نمودند.(4)
در کتاب ناگفته های عاشورا نیز در این باره چنین آمده است: «پس از قرآن خواندن سر مطهر حضرت سید الشهدا (علیه السّلام) و خطبه امام سجاد (علیه السّلام) در مسجد شهر دمشق وضع عمومی شهر دمشق دگرگون شد و کار به جایی رسید که بلاذری، ابن سعد، طبری و دیگران نقل کرده اند که یزید دستور داد که بانوان اهل بیت (علیهم السلام) را به منزل خودش ببرند و زنان آل ابوسفیان از آن خانمها استقبال کنند و در مصیبت شهادت سیّدالشهداء (علیه السلام) به نوحه سرایی و عزاداری بپردازند. سپس سه روز بر امام حسین (علیه السلام) و یاران شهید آن حضرت اقامه عزا کردند. بلاذری می افزاید: إنّ عاتکة ابنة یزید ـ و هی أمّ یزید بن عبدالملک ـ أخذت رأس الإمام الحسین (علیه السلام) فغسلته ودهّنته وطیبته: عاتکه دختر یزید و مادر یزید بن عبدالملک سر مطهّر امام حسین (علیه السلام) را شست و شو داد و با روغن و بوی خوش آن را معطّر نمود...»(5) «قضايايى كه در شام اتّفاق افتاد و علاوه بر آن، اشعار كفرآميزى كه يزيد خواند و حركات ناپسندى كه با اسيران و سر مطهّر امام حسين (عليه السلام) داشت، موجب شد در اندك زمانى عموم مردم از حقايق با خبر شوند و يزيد به ناچار اظهار سرور و شادى را به حزن و اندوه تبديل كند. تاريخ نگاران به اين دگرگونى اشاره كرده و آن را نقل نموده اند. طبرى در اين باره مى گويد: وقتى ابن زياد سر مطهّر امام حسين (عليه السلام) را همراه اسيران اهل بيت (عليهم السلام) به شام فرستاد، يزيد در ابتدا از ابن زيادى كه محبّتى به او نداشت، بسيار راضى و خشنود شد؛ ولى مدّت كمى نگذشت كه از اين قتل پشيمان گشت. (6)
ذهبى نيز همين مطلب را از طبرى نقل مى كند و به نقل او خرده نمى گيرد. (7)
اين چنين راز همراهى خانواده و كودكان امام حسين (عليه السلام) در كربلا روشن مى شود. امام حسين (عليه السلام) با وجودى كه مى دانست به شهادت مى رسد، بانوان و كودكان را به همراه برد تا با اسارت آنان، حقايق پس از واقعه كربلا مخفى نماند و بر همگان آشكار شود.(8)
یزید از ترس سرنگونی حکومت خود با اهل بيت «بناى رفق و مدارا نهاد و در پى آن بود كه التيام جراحات ايشان را تدبير كند لاجرم روزى روى با حضرت سجّاد (عليه السّلام) كرد و گفت: حاجات خود را بگوی كه سه حاجت شما بر آورده مى شود.
حضرت فرمود: حاجت اوّل من آن است كه سر سيّد و مولاى من و پدر من حسين (عليه السّلام) را به من دهى تا او را زيارت كنم و از او توشه بردارم و وداع بازپسين گويم. دوّم آن كه حكم كنى تا هر چه از ما به غارت برده اند به ما ردّ كنند. سيّم آن كه اگر قصد قتل من دارى شخصى امين همراه اهل بيت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) كنى تا ايشان را به حرم جدّشان برساند.
يزيد لعين گفت: ديدار سر پدر هرگز از براى تو ميسّر نخواهد شد و امّا كشتن تو را من عفو كردم و از تو گذشتم و زنان را جز تو كسى به مدينه نخواهد برد و امّا آنچه از شما به غارت ربوده شده من از مال خود به دو برابر قيمت آن عوض مى دهم. حضرت فرمود: ما از مال تو بهره نخواسته ايم مال تو از براى تو باشد، ما اموال خويش را خواسته ايم از بهر آن كه بافته فاطمه دختر محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و مقنعه و گلوبند و پيراهن او در ميان آنها بوده است.
يزيد امر كرد تا آن اموال به غارت رفته را به دست آوردند و ردّ كردند و دويست دينار هم به زياده از مال خود داد، حضرت آن زر را بگرفت و بر مردم فقرا و مساكين قسمت كرد. (9)
«علّامه مجلسى و ديگران نقل كرده اند كه يزيد اهل بيت رسالت (عليهم السّلام) را طلبيد و ايشان را ميان ماندن در شام با حرمت و كرامت و برگشتن به سوى مدينه با صحّت و سلامت مخيّر گردانيد؛ گفتند: اوّل مى خواهيم ما را رخصت دهى كه به ماتم و تعزيت آن امام مظلوم قيام نماييم، گفت: آنچه خواهيد بكنيد، خانه اى براى ايشان مقرّر كرد و ايشان جامه هاى سياه پوشيدند و هر كه در شام بود از قريش و بنى هاشم در ماتم و زارى و تعزيت و سوگوارى با ايشان موافقت كردند و تا هفت روز بر آن جناب ندبه و نوحه و زارى كردند.
و در روز هشتم ايشان را طلبيد نوازش و عذر خواهى نمود و تكليف ماندن در شام كرد، چون قبول نكردند محملهاى مزيّن براى ايشان ترتيب داده و اموال براى خرج ايشان حاضر كرد و گفت: اينها عوض آنچه بر شما واقع شده است.
جناب امّ كلثوم (عليها السّلام) فرمود: اى يزيد، چه بسيار بی حيايى، برادران و اهل بيت مرا كشته اى كه جميع دنيا برابر يك موى ايشان نمى شود و مى گويى اينها عوض آنچه من كرده ام.» (10)
مقرم می نویسد: «یزید هنگامی که از فتنه و انقلاب علیه خود ترسید در بیرون بردن امام سجّاد (علیه السّلام) و اهل بیت (علیهم السّلام) از شام تعجیل کرد و در صدد برآمد که خواسته های آنان را برآورده کند، به نعمان بن بشیر و همراهان او دستور داد که آنها را تا مدینه با مهربانی همراهی کنند.» (11)
طبرسی در این باره در اعلام الوری چنین می نویسد: «پس از چند روز كه از اين جريان گذشت يزيد نعمان بن بشير را احضار كرد و گفت: اين زنان و كودكان را تا مدينه همراهى كن... و به اتفاق گروهى كه از جمله آنان نعمان بن بشير بود به طرف مدينه حركت كردند و امر كرد اهل بيت را شب حركت دهند و آنان را همواره در جلو داشته باشند و از آنها كاملا سرپرستى كنند، هر گاه در محلى فرود آمدند خودشان در كنارى منزل كنند و مانند پاسبانان از آنها پاسدارى نمايند و در هر محلى كه قصد دارند؛ فرود آيند. نعمان بن بشير با كمال محبت و احسان اهل بيت را تا مدينه بدرقه كرد و در بين راه از هيچ گونه خدمت كوتاهى ننمود.» (12)
شهادت حضرت رقیه (سلام الله علیها)
از اتفاقات بسیار تلخ شام بلا شهادت حضرت رقیه (سلام الله علیها) دختر سه ساله حضرت امام حسین (علیه السّلام) می باشد که ایشان را در همان خرابه ای که محل اهل بیت عصمت (علیهم السّلام) سکنی گزیده بودند؛ کفن و دفن نمودند.
«در کتاب «عوالم العلوم» و بعضي کتب ديگر روايت شده است که در ميان اسيران دختر کوچکي از امام حسين (عليهالسلام) باقي مانده بود و اسم او بنا بر قولي رقيه و از عمر شريفش سه سال گذشته بود و آن حضرت او را بسيار دوست مي داشت و آن دخترک بعد از شهادت پدر شب و روز گريه مي کرد که از گريه او دل اهل بيت مجروح مي شد و دائما از اهل بيت سؤال مي کرد که پدر من کجا رفت؟ و چرا از من دوري نمود؟» (13)
امام حسين (عليهالسلام) دختري چهار ساله داشت، شبي با حالت پريشاني از خواب بيدار شد و گفت: پدرم حسين (عليهالسلام) کجاست؟ اکنون او را ديدم. زنان و کودکان از شنيدن اين سخن گريان شدند و شيون از ايشان برخاست. يزيد از خواب بيدار شد و گفت: چه خبر است؟ جريان را به او خبر دادند. آن لعين دستور داد سر پدر را براي او ببرند، سر را آوردند و در دامنش گذاشتند. گفت: اين چيست؟ گفتند: سر پدر تو است. آن کودک هراسان شد، ترسيد و فرياد برآورد، بعد مريض شد و در همان روزها در دمشق از دنيا رفت. (14)
در بعضي کتب چنين نقل شده است: «دستمالي روي سر مطهر انداختند و آن طبق را جلوی آن دختر نهادند. پرده از آن برگرفت و گفت: اين سر کيست؟ گفتند: سر پدر تو است. سر را از ميان طشت برداشت و به سينه گرفت و مي گفت: «يا أبتاه من ذا الذي خضبک بدمائک؟ يا أبتاه من ذا الذي قطع وريديک؟ يا أبتاه من ذا الذي أيتمني علي صغر سني؟ يا أبتاه من بقي بعدک نرجوه؟ يا أبتاه من لليتيمة حتي تکبر؟»
پدر جان چه کسی تو را با خونت خضاب کرده است؟ اي پدر که رگهاي گردنت را بريده است؟ اي پدر چه کسی مرا در کودکي يتيم کرد؟ پدر جان بعد از تو به که اميدوار باشم؟ پدر جان از اين دختر يتيم چه کسی نگهداري کند و او را بزرگ کند؟
و از اين نوع سخنان با او گفت تا اينکه لب بر دهان شريف پدر نهاد و سخت بگريست تا غش کرد و از هوش رفت. چون او را حرکت دادند از دنيا رفته بود. اهل بيت چون اين واقعه را بديدند، صدا به گريه بلند کردند و داغشان تازه شد و همه اهل دمشق از زن و مرد بر آن آگاه شدند و گريستند.» (15)
راوي گويد: وقتي که خواستند پیکر آن يتيم را از خاک خرابه بردارند علمهاي سياه بر پا کرده بودند و مردان و زنان شامي همه جمع شدند گريه و ناله مي کردند و سنگ بر سر و سينه مي زدند. او را غسل دادند و کفن نمودند.(16)
زن غساله با تخته و آب چراغ وارد شد، پيراهن از تن طفل بيرون آورد، همين که ديد بدن نازنين او سياه و مجروح است با دو دست بر سر خود زد. گفتند: چرا خود را مي زني؟ گفت: مادر اين طفل (يا بزرگ اسيران) کيست؟ تا بگويد اين بچه به چه مرضي از دنيا رفته است؟ چرا بدنش کبود است؟ بانوان با چشم اشکبار گفتند: او مرضي نداشت، اينها جاي کعب نيزه و تازيانه است (17)
طبق بعضی روایات بعد از شهادت حضرت رقیه (علیه السلام) یزید دستور داد چراغ و تخته غسل را ببرند و او را با همان پیراهن کهنه اش کفن کنند. (18)
«زنان شام ازدحام کردند و در حالی که سیاه پوشیده بودند برای بدرقه اهل بیت (علیهم السلام) از خانه ها بیرون آمدند. صدای ناله و گریه آنها از هر سو شنیده می شد و با کمال شرمندگی با اهل بیت (علیهم السلام) وداع نمودند.»(19)
«زینب کبری (سلام الله علیها) از این فرصت استفاده های بسیاری کرد. از جمله اینکه هنگام وداع، سر از هودج بیرون آورد و خطاب به مردم شام فرمود: ای اهل شام، از ما در این خرابه امانتی مانده است، جان شما و جان این امانت. هرگاه کنار قبرش بروید (او در این دیار غریب است) آبی بر سر مزارش بپاشید و چراغی در کنار قبرش روشن کنید.» (20)
حرکت اهل بیت وحی (علیهم السّلام) از شام به سمت مدینه
قرمانى در اخبار الدّول نقل كرده است كه نعمان بن بشير با سى نفر اهل بيت را حركت دادند به همان طريق كه يزيد دستور داده بود تا به مدينه رسيدند. پس فاطمه بنت امير المؤمنين (عليها السّلام) به خواهرش حضرت زينب (عليها السّلام) گفت كه: اين مرد به ما احسان كرد، آيا ميل داريد كه ما در عوض احسان او چيزى به او بدهيم؟ حضرت زينب (عليها السّلام) فرمود كه: ما چيزى نداريم به او عطا كنيم جز حلّى خود، پس بيرون كردند دست بند و دو بازوبندى كه با ايشان بود و براى نعمان فرستادند و عذر خواهى از كمى آن نمودند. او جميع را ردّ كرد و گفت: اگر اين كار را من براى دنيا كرده بودم همين مقدار مرا كافى بود و بدان خشنود بودم ولكن و اللّه من احسان نكردم به شما مگر براى خدا و قرابت شما با حضرت رسول (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم).(21)
اربعین حسینی و رسیدن خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) به کربلا
ابن طاووس در لهوف درباره رسیدن اربعین حضرت امام حسین و شهدا (علیهم السّلام) به کربلا چنین نوشته است: «راوى گويد: چون زنان و عيال حسين (عليه السّلام) از شام بازگشته به عراق رسيدند به راهنما گفتند: ما را از راه كربلا ببر. چون اهل البيت به مرقد مطهّر حسين (عليه السّلام) رسيدند جابر بن عبد اللَّه انصارى و جمعى از بنى هاشم و مردانى از آنها را يافتند كه براى زيارت قبر حسين (عليه السّلام) فرا رسيده بودند. فوافوا في وقت واحد و تلاقوا بالبكاء و الحزن و اللطم و أقاموا المآتم المقرحة للأكباد و اجتمعت إليهم نساء ذلك السواد و أقاموا على ذلك أيّاما: همگان در يك زمان به عزادارى و نوحه سرايى پرداختند و سوگوارى جگرسوزى بر پا نمودند و زنان آن آبادى نيز با ايشان به عزادارى پرداختند و چند روز در كربلا اقامت كردند.»(22)
علامه مجلسی نیز در جلاء العیون درباره رسیدن اهل بیت (علیهم السّلام) در روز اربعین چنین نوشته است:«چون به كربلا رسيدند، در آن روز جابر بن عبد اللَّه انصارى و گروهى از بنى هاشم و اقارب آن امام مظلوم به زيارت آن حضرت آمده بودند، در آن موضع شريف، يكديگر را ملاقات كردند و نوحه و زارى بسيار كردند و جمعى كثير از زنان اهل قرى و نواحى جمع شدند و به مراسم تعزيت و ماتم قيام نمودند و از آنجا متوجّه مدينه شدند.»(23)
در بحارالانوار نیز در این باره از قول سید بن طاووس چنین آمده است: «هنگامى كه زنان و فرزندان حسين از شام برگشتند و به عراق رسيدند به راهنما گفتند: ما را از طريق كربلا ببر. وقتى به موضع قتلگاه رسيدند جابر بن عبد اللَّه انصارى را با گروهى از بنى هاشم و مردى از آل رسول اللَّه يافتند كه براى زيارت امام حسين (عليه السلام) وارد شده بودند. همه در يك وقت وارد شدند و با يكديگر شروع به گريه و حزن كردند و لطمه به صورت زدند. ماتمى به پا كردند كه فوق العاده دلخراش و جگر سوز بود. زنان آن ديار نيز به ايشان پيوستند و چند روزى عزادارى كردند.(24)
پاسخ به شبهه بعد مسافت و نرسیدن کاروان حسینی به کربلا در روز اربعین
علامه سید محمد علی قاضی طباطبایی در کتاب تحقیق درباره اول اربعین حضرت سید الشهداء برخلاف نظر محدث نوری با دلایل متقن اثبات کرده اند که اهل بیت عصمت (علیهم السّلام) در اربعین اول به کربلا رسیدند. و از جمله برای شبهه بعد مسافت مثالهایی را از کتب تاریخی در طی نمودن راه شام تا کوفه در مدت حدود یک هفته بیان می کند که به ذکر برخی از آنها می پردازیم:
رسیدن خبر مرگ معاویه (لعنه الله علیه) ظرف مدت یک هفته به کوفه
«از یعقوب بن شعیب از اولاد خود میثم تمار و از ثقات اصحاب امام صادق (علیه السلام) و او نقل کرده از صالح بن میثم و او نقل کرده از ابوخالد تمار که روز جمعه با میثم تمار در شط فرات کوفه مشغول گردش و در کشتی بودیم که ناگاه باد سختی وزید از کشتی خارج شد و به باد نگاهی کرد و فرمود این باد عاصف است کشتی را محکم ببندید که خطري به آن نرسد الساعۀ معاویه در شام مرد. روز جمعه آینده قاصد از شام وارد کوفه شد و با وي ملاقات کردم و خبر از شام گرفتم گفت: معاویه از دنیا رفت و مردم به پسرش یزید بیعت کردند. گفتم: کدام روز معاویه مرد. گفت: روز جمعه گذشته. این واقعه در کتب رجال مثل رجال شیخ ابوعمروکشی (رحمه الله) با سند نقل شده و در تنقیح المقال و غیره نیز از آن نقل کرده اند و علامه شیخ محمد حسین مظفر نجفی (ره) صاحب کتاب علم امام (علیه السلام) در کتاب خود که در حالات میثم تمار (ره) تألیف کرده این مطلب را نقل فرموده است رجوع شود به تنقیح المقال جلد سوم صفحه 262 چاپ نجف و کتاب میثم تمار مرحوم شیخ مظفر صفحه بیست و هشت چاپ نجف.
از این قضیه کاملا روشن است که در ظرف یک هفته از شام به عراق و کوفه می آمدند و قاصد در مدت یک هفته به کوفه رسیده و خبر دادن میثم تمار (قدس الله روحه) صحیح و درست درآمده است.» (25)
رسیدن خبر مرگ معاویه به مدینه
«در میان مؤرخین مشهور و بلکه می توان گفت مسلم است که معاویۀ بن صخر بن حرب اموي که خود را اول شاهان بنی امیه به جامعه مسلمین معرفی کرد در پانزدهم ماه رجب سال شصت هجری مرد و یزید به والی مدینه منوره اطلاع داد و به وي دستور داد که از حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بیعت بگیرد حاکم مدینه امام (علیه السلام) را دعوت کرده و مردن معاویه را به آن حضرت اطلاع داده و بیعت کردن به یزید را به امام (علیه السلام) پیشنهاد نمود و امام (علیه السلام) امتناع ورزیده و مروان اموي رانده شده رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به والی اظهار کرد که اگر حسین بن علی (علیهما السلام) حالا شبانه بیعت ننماید دیگر تو به وي دست نخواهی یافت و امام (علیه السلام) از کلام او برآشفته و از مجلس بیرون آمده با آن تفصیلی که در تاریخ ثبت است و مشروحا بیان شده است. امام (علیه السلام) در بیست و هشتم رجب شصت هجری از مدینه (خائفا یترقب) خارج شده و عازم مکه معظمه گردید میان مرگ معاویه و خارج شدن امام (علیه السلام) از مدینه سیزده روز فاصله است تمامی مدت رسیدن خبر مرگ معاویه به مدینه از شام و سوال و جواب والی مدینه... با یزید و پیشنهاد والی بیعت را به امام (علیه السلام) در آن مدت کوتاه شده و این جریانها اتفاق افتاده و خبر شام به مدینه رسیده در صورتی که حجاز دورتر از عراق نسبت به شام است.(26)
رسیدن دستور یزید (لعنه الله علیه) مبنی بر آزادی مختار طی یازده روز از شام به کوفه
«در کتاب قرة العین فی اخذ ثارالحسین (علیه السلام) تألیف عالم علامه عبدالله بن محمد که به تصریح بعضی از کتب معتبره است قضیه رفتن عمیره را به شام نزد یزید پلید و نامه عبدالله بن عمر را که شوهر خواهر مختار ثقفی است به یزید رسانیده نقل کرده است وقتی که عمیره نامه خلاصی مختار را در شام از یزید گرفت در ظرف یازده روز خودش را به کوفه رسانید و نامه را به ابن زیاد داده و مختار را از حبس وي رهانید و گوید: و خرجت من دمشق و لم ازل سائرا حتی وصلت الکوفۀ بعد احد عشر یوما.» (27)
طی نمودن مسیر شام تا کوفه توسط مروان عامر بن ربیعه با صد هزار لشکر در ده روز
«باز در همان کتاب قرة العین نقل کرده است: که مروان عامر بن ربیعه را با یک صد هزار لشکر از شام براي جنگ با مختار حرکت داد و عامر و تمامی لشکر با جدیت تمام حرکت کرده و در مدت ده روز به کوفه رسیدند و گوید: فسارهوا و من معه و جعل یجد فی المسیر حتی وصل الی الکوفۀ فی مدة عشرة ایام (28)
عدم احتمال توقف به مدت طولانی اهل بیت در شام
با توجه به روشنگری که خاندان وحی (علیهم السّلام) در شام نمودند و رفتارهای وحشیانه یزید ملعون با سر مطهر سید شباب اهل جنت (علیهم السّلام) و خاندان وحی (علیهم السّلام) و بنا بر شواهد تاریخی که در ابتدای این مقاله بررسی شد احتمال توقف بیش از چند روز خاندان عصمت (علیهم السّلام) در شام صحت نمی تواند داشته باشد.
در این باره علامه سید محمد علی قاضی طباطبایی در کتاب تحقیق درباره اول اربعین حضرت سید الشهداء می نویسد: «محدث نوري (ره) از تاریخ طبري نقل کرده است که بیشتر از ده روز در دمشق توقف نکرده اند.» (29) پس احتمال یک ماه ماندن ایشان در شام بی اصل است و در کتاب معتبري دیده نشده است و احتمالهاي بیجا که بعضی از صاحبان کتب ضعیفه در خیال خودشان بافته که شش ماه یا یک سال در شام مانده باشند ابدا مدرك تاریخی ندارد. (30)
«نقل سبط ابن الجوزي و دیگران که اسراء خاندان نبوت را از کوفه در پانزدهم محرم شصت و یکم هجری به سوي شام حرکت داده اند صحیح است و اول صفر وارد شام کرده اند و قریب هشت روز در شام توقف آنها شده و در ظرف پانزده روز تا آخر ماه محرم آنها را با سرعت سیر برید برده اند و پس از هشت یا هفت روز حرکت از شام شده و قریب دوازده روز در راه میان عراق و شام بوده اند و بسیار امکان دارد که با خط مستقیم سیرشان شده و آب و آذوقه تهیه دیده و عازم خروج از شام گشته اند و در راه از دلیل که در اختیار اسراء خاندان رسالت بوده و خواهش کرده اند که یکسره به عراق برود تا آنها زیارت قبور شهداء دشت کربلاء را نموده و قبر اطهر و انور سید مظلومان ابوعبدالله حسین (علیه السلام) را زیارت نمایند.»(31)
با توجه به غارت نمودن همه لوازم و داراییهای خاندان وحی (علیهم السلام) در عصر عاشورا پس از آتش زدن خیمه ها، احتمال اینکه خاندان عصمت با چارپایان خود به شام رفته باشند، بسیار کم است. احتمال می رود که هم رفتن به شام و هم برگشت از شام سفر اهل بیت (علیهم السّلام) با اسبان و شتران تیز رو که به عنوان برید استفاده می شد؛ صورت پذیرفته باشد.
«در دوره بنی امیه و معاویه و یزید موضوع برید بسیار مرتب و تکمیل شده و منظم بود و اشخاصی را که می خواستند زودتر نزد ملوك بنی امیه و امرای آنان برسانند با مراکب برید نزد ایشان می بردند و هیچ بعید نیست و بلکه هر کسی که بررسی عمیق در این موضوع داشته باشد اطمینان کامل حاصل می کند که خاندان رسالت را با همان مراکب برید برده اند که در آنها نه محملی وجود داشت و نه سایه بانی بلکه مخدرات و بانوان حرم رسالت را بر اقتاب شترها سوار کرده بودند که جهاز چوبی است که برشترها می گذارند و لذا عبارت مقاتل و تواریخ معتبره اقتاب است جمع قتب می باشد و بانوان حرم رسالت از آن ترتیب و شکل با آن نحو اسارت نهایت شکایت را داشته اند و هیچ بعید نیست که با آن سرعت سیر برید و ترس از مردم از جمله نصر خزاعی و هنگامی که از بیراهه ها و غالبا از کنار شهرها عبور می کردند اطفال خاندان رسالت از شترها و از بالاي اقتاب در طی راهها افتاده اند و پس از طی مسیری ملتفت شده اند که از اطفال در راه افتاده و مانده است. در اثر همین مشقات طاقت فرسا یکی از بانوان خاندان رسالت سقط جنین کرده است. با آن نحو که آنها را در زیر آفتاب سوزان صحراها و بیابانها در موقع فصل پائیز و خشکی هوا می بردند در ظرف چند روز سر و صورت آنها پوست انداخته و تغییر پیدا کرده و احتیاج به مدت متمادي مثلا به یک و دو ماه ندارد که بعضی تصور کرده اند.(32)
الحاق سر مطهر حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) و سرهای مطهر شهدای کربلا به بدن در روز اربعین
الحاق سرهای مطهر به پیکرهای شهدای کربلا (علیهم السلام) در روز اربعین صورت گرفته است و شیخ طوسی علت زیارت اربعین را همین امر می داند. مقرم در مقتل الحسین (علیه السّلام) می نویسد: «ابن شهرآشوب در جلد دوم مناقب صفحه دویست گفته است: سید مرتضی در بعضی از رساله های خود ذکر کرده است که سر حسین (علیه السّلام) به بدنش در کربلا ملحق شد. شیخ طوسی می گوید: زیارت اربعین بر الحاق دلالت دارد.»(33)
اگرچه طبق نقلهای موجود از گفتگوی یزید ملعون با حضرت سید الساجدین (علیه السّلام) ابتدا یزید (لعنه الله علیه) از دادن سرهای مطهر شهدا امتناع ورزیده است اما سرانجام با اصرار حضرت امام سجاد (علیه السلام) سر مطهر حضرت سید الشهدا و سرهای شهدا (علیهم السلام) را با احتمالا برخی از اشیاء غارت رفته پس داده است.
اهل تسنن از به خاکسپاری سر مطهر حضرت در شام یا نواحی دیگر خبر داده اند. اخبار فراوانى وارد شده كه سر مقدس امام حسين نزد قبر امير المؤمنين دفن گرديده است.(34)
«ولى مشهور بين علماى شيعه اماميه اين است كه سر مبارك امام حسين با پیکر مقدس ایشان دفن شده است.»(35)
در لهوف نیز درباره این واقعه آمده است: روايت شده است كه رأس انور حسين (عليه السّلام) به كربلا عودت داده شد و با پیکر شريف امام دفن گرديد و عمل طائفه اماميّه بر اساس همين روايت است.(36)
در نفس المهموم هم راجع به سر امام حسين (علیه السلام) روايت شده كه به كربلا برگردانيدند و به تن شريفش پيوستند و عمل طائفه شيعه بر اين پايه است.(37)
در مقتل مقرم آمده است: «نزد امامیّه الحاق سر حسین (علیه السّلام) به بدن قابل اعتماد است، در لهوف صفحه 112 آمده است امامیّه این چنین قائل هستند، در اعلام الوری از طبرسی صفحه 151، مقتل العوالم صفحه 154، ریاض المصائب و بحار آمده است: مشهور میان علماء الحاق سر به بدن است. در بحار الأنوار از برادر علّامه حلّی و در عجائب المخلوقات قزوینی صفحه 67 آمده است: در بیستم صفر سر حسین (علیه السّلام) به بدن بازگردانده شد. شبراوی می گوید: گفته شده که پس از چهل روز سر به بدن بازگردانیده شد. (38) در شرح همزیة البوصیری آمده است: سر حسین (علیه السّلام) پس از چهل روز از شهادت وی بازگردانیده شد. ابن جوزی می گوید: مشهورتر این است که سر به کربلا بازگردانیده شد و با بدن دفن شد.(39) ابوریحان بیرونی می گوید که در بیستم صفر سر حسین (علیه السّلام) به بدن بازگردانده شد تا با آن دفن شود. (40) و همچنین مناوی در جلد اول الکواکب الدرّیه، صفحه 57 نقل کرده است که امامیّه بالاتّفاق معتقدند که سر به کربلا بازگردانده شد.»(41)
علامه محدث جزائری در جلد سوم انوار نعمانیۀ صفحه 246 چاپ تبریز در ضمن کلامی گوید: «خرج علی بن الحسین (علیه السلام) بالنسوة و رد رأس الحسین (علیه السلام) الی کربلاء.» شبلنجی در صفحه 115 کتاب نور الابصار چاپ مصر 1320سال ق. آورده است: «ذهبت الامامیۀ الی انه اعید الی الجثۀ و دفن بکربلاء بعد اربعین یوما من المقتل» یعنی امامیه درباره مدفن رأس مطهر بر آن رفته اند که رأس مطهر برگردانیده شد به جسد مطهر بعد از چهل روز از شهادت آن حضرت و در کربلاء مدفون شد. (42)
رسیدن اهل بیت وحی (علیهم السلام) به سرزمین پربلای کربلا
خاندان رسول خدا (علیهم السلام) برای زیارت تربت مطهر حضرت امام حسین (علیهم السّلام) و شهیدان از جمله جوانان بنی هاشم با اندوه و محنت فراوان به کربلا برگشتند.
«هنگامى كه كاروانيان در شهادتگاه حسين (عليه السّلام) پياده شدند، خاندان و فرزندان او با جابر بن عبد اللَّه و گروهى از بنى هاشم روبرو شدند كه درست در همان روز به زيارت پيشواى آزادى آمده بودند و بدين سان اين دو گروه و اين دو كاروان كوى حسين با موجى از غم و اندوه و آه و ناله جانسوز در آن سرزمين گرد آمدند و بر اين سوگ سهمگين و مصيبت بزرگى كه جگر همه دوستداران حق و عدالت را سوزاند و همه دلها را داغدار ساخت، به سوگوارى و عزادارى پرداختند و با ديدار يك ديگر داغشان تازه شد.
زینب کبری دخت فرزانه فاطمه (عليها السّلام) هنگامى كه به شهادتگاه برادر رسيد، از شدّت اندوه، دست برد و گريبان چاك زد و با دلى آكنده از غم، نالهاى جانگداز سر داد كه: «وا أخاه، وا حسيناه... اى واى اى نازنين برادر، آه اى حسين عزيز، واى اى محبوب دل پيامبر خدا، داد اى فرزند ارجمند مكّه و منى، اى پسر گرانمايه فاطمه زهرا، اى پسر گرانقدر علىّ مرتضى، جان برادر، منم خواهرت، زينب ... و آنگاه آنقدر ناله كرد تا بيهوش گرديد و خود را بر روى آن قبر منوّر افكند.»(43)
در نقلی خاندان عصمت (علیهم السّلام) در کربلا و رفتن نزد تربت مطهر حضرت سید الشهدا (علیهم السّلام) و دیگر شهدا (علیهم السّلام) چنین بیان شده است: «چون به زمين کربلا رسيدند در قتلگاه پياده شدند و در آنجا با جابر بن عبدالله انصاري و جماعتي از بنيهاشم و غير آنها ملاقات کردند، که براي زيارت امام حسين (عليهالسلام) آمده بودند، بناي گريه و زاري گذاشتند، به سر و صورت مي زدند و سه روز در آنجا عزاداري کردند. عدهاي از زنان اطراف نيز آمدند. حضرت زينب (عليها السلام) در بين آنها آمد و گريبان چاک نمود و با ناله و صوت حزين که قلبها را جريحه دار مي کرد فرمود: «وا أخاه وا حسيناه، وا حبيب رسولالله و ابن مکة و مني و ابن فاطمة الزهراء و ابن علي المرتضي آه، آه» سپس بيهوش افتاد... ام کلثوم با حالت افسرده و موي پريشان به سر و صورت خود ميزد و با صداي بلند نوحه سرائي مي کرد و مي فرمود: «امروز جدم محمد مصطفي از دنيا رفت، امروز پدرم علي مرتضي از دنيا رفت، امروز مادرم فاطمه زهرا فوت کرد، امروز بر زهرا مصيبت از دست دادن فرزند وارد شد.»
باقي بانوان نيز به سر و صورت خود مي زدند و گريه و ندبه مي کردند و مي گفتند: وا مصيبتاه وا حسناه وا حسيناه.
حضرت سکينه با صداي بلند مي فرمود: وا محمداه، وا جداه بر تو سخت است ظلمهایي که بر اهل بيت تو روا داشتند؛ عدهاي را عريان کردند و دسته اي را زخمی و مجروح نمودند و گروهي را لگدکوب سم اسبان نمودند و جمعي را سر بريدند، وا حزناه، وا أسفاه.
بعد از دستور علي بن الحسين (عليه السلام) برای رفتن قافله اسراء، سکينه دور قبر مطهر پدر حرکت کرد و گريه شديدي نمود و با ناله فرمود:
ألا يا کربلا نودعک جسما بلا کفن و لا غسل دفينا
ألا يا کربلا نودعک روحا لأحمد والوصي مع الأمينا
اي سرزمين کربلا جسمي را به تو مي سپاريم که بدون کفن و غسل دفن شده است.
اي کربلا روحي را نزد تو مي گذاريم که روح رسول خدا و وصي او اميرالمؤمنين با جبرئيل امين ميباشد.
فاطمه دختر امام حسين (عليه السلام) خود را روي قبر پدر انداخت، آنقدر گريست تا غش کرد.(44)
در نقل دیگری رسیدن اهل بیت (علیهم السّلام) به کربلا چنین آمده است: «دختران علي مرتضي و يتيمهاي فاطمه زهرا به نزديک قتلگاه آمدند، همگي چون برگ خزان از شترها بر روي خاک ريختند و هر يک قبر شهيدي را در بغل گرفتند و گريه و ناله می کردند. از آن جمله زينب خاتون، جامه را چاک زده و خود را بر روي قبر مبارک امام مظلوم انداخت و به آواز حزين فرياد کشيد: «وا أخاه، وا حسيناه، وا حبيب رسولالله، يابن مکة و مني، يابن فاطمة الزهراء، يابن علي المرتضي.» آنقدر گريست و خاک قبر منور را بر سر ريخت که بيهوش شد. چون به هوش آمد عرض کرد: اي برادر، در راه شام آنقدر تازيانه بر پشت من زدند که پشتم مجروح شده است و هنوز جراحت آن باقي است و اگر در اين صحرا نامحرم نبود پيراهن خود را بالا مي زدم تا جراحت پشت مرا مشاهده نمائي. سکينه مظلومه گفت: اي پدر، وقتي که ما را در مجلس يزيد مي بردند کعب نيزه و تازيانه بر سر و صورت ما مي زدند و چون و عصا بر سر ما يتيمان مي کوبيدند. مرا و خواهرم فاطمه را مي خواستند به کنيزي ببرند...(45)
جابر بن عبدالله انصاری و گروهی از بنی هاشم زائر حضرت امام حسین (ع) در اربعین
با توجه به گزارشات ذکر شده در منابع تاریخی ورود اهل بیت وحی (عليهم السلام) به سرزمین پر بلای کربلا همزمان با ورود جابر و جمعی از هاشمیان به کربلا بوده است.
«چون اهل البيت به مضجع مطهّر حسين (عليه السّلام) رسيدند جابر بن عبد اللَّه انصارى و جمعى از بنى هاشم و مردانى از آنها را يافتند كه براى زيارت قبر حسين (عليه السّلام) فرا رسيده بودند، همگی در يك زمان به عزادارى و نوحه سرايى پرداختند و سوگوارى جگرسوزى بر پا نمودند و زنان آن آبادى نيز با ايشان به عزادارى پرداختند و چند روز در كربلا اقامت كردند.»(46)
در نفس المهموم چنین آمده است: «چون حرم حسين (عليه السلام) و خویشاوندانش از شام برگشتند و به عراق رسيدند، به راهنماى خود گفتند: ما را از راه كربلا ببر و چون به قتلگاه شهداء رسيدند؛ ديدند جابر بن عبد اللَّه انصارى و جمعى از بنى هاشم و رجال آل رسول (ص) براى زيارت قبر حسين (علیه السّلام) آمدهاند، با هم برخوردند و با گريه و اندوه و سيلى از هم ديدار كردند و ماتمى جگرسوز برپا كردند و زنان اطراف هم بدانها پيوستند و چند روز عزادارى كردند. در مقتل شيخ ابن نما هم نزديك بدين مضمون است.»(47)
«قال فعند ذلك قالوا له: مرّ بنا على كربلاء. فمرّ بهم، فوجدوا فيها جابر بن عبداللَّه الأنصاريّ و معه جماعة قد أتوا إلى زيارة الحسين عليه السلام فعند ذلك نزلوا وجدّدوا الأحزان و شقّقوا الجيوب و نشروا الشُّعور و أبدوا ما كان مكتوماً من الأحزان و أقاموا عنده أيّاماً. ثمّ رحلوا قاصدين المدينة.
در آن موقع به او گفتند: ما را از مسیر کربلا ببر و سپس آنان را از سرزمین کربلا عبور داد و در آنجا جابر بن عبدالله الانصاری را به همراه مجموعه از مردم یافتند که برای زیارت امام حسین (علیه السلام) آمده بودند، در آن موقع پیاده شدند و به سوگواری پرداختند و لباسهای خود را پاره کردند و غمهای پنهانی را آشکار کردند و چند روزی را در آنجا گذراندند و سپس به سمت مدینه حرکت کردند. (48)
در جلاء العیون علامه درباره این واقعه مجلسی چنین می نویسد:«چون به كربلا رسيدند، در آن روز جابر بن عبد اللَّه انصارى و گروهى از بنى هاشم و اقارب آن امام مظلوم به زيارت آن حضرت آمده بودند، در آن موضع شريف، يكديگر را ملاقات كردند و نوحه و زارى بسيار كردند و جمعى كثير از زنان اهل قرى و نواحى جمع شدند و به مراسم تعزيت و ماتم قيام نمودند و از آنجا متوجّه مدينه شدند.» (49)
در منتهی الآمال درباره زیارت جابر بن عبدالله انصاری آمده است: «ابو القاسم طبرى آملى در كتاب بشارة المصطفى روايت كرده است از عطيّة بن سعد بن جناده عوفى كوفى (كه از روات اماميّه است و اهل سنّت در رجال تصريح به صدق او در حديث كرده اند) گفت: ما با جابر بن عبد اللّه انصارى به جهت زيارت قبر حضرت حسين (عليه السّلام) بيرون رفتيم پس زمانى كه به كربلا وارد شديم جابر نزديك فرات رفت و غسل كرد، جامه را لنگ خود كرد و جامه ديگر را بر دوش افكند، پس گشود بسته اى را كه در آن سعد بود و از آن بر بدن خود بپاشيد و به جانب قبر روان شد و گامى برنداشت مگر با ذكر خدا تا نزديك قبر رسيد، مرا گفت كه: دست مرا بر قبر گذار.
من دست وى را بر قبر گذاشتم، چون دستش به قبر رسيد بیهوش بر روى قبر افتاد، پس آبى بر وى پاشيدم تا به هوش آمد و سه بار گفت: يا حسين، پس گفت: حبيب لا يجيب حبيبه؟ آيا دوست جواب دوست خود را نمى دهد؟ سپس پاسخ داد و گفت: «چگونه جواب گويي و حال آن که به خون خود غلطيده اي و رگهاي گردن شريفت بريده شده و تو را به خون رنگين خود کرده اند و ميان سر و بدنت جدايي افتاده است.
پس شهادت مى دهم كه تو فرزند خير النّبيّين و پسر سيّد المؤمنين و فرزند هم سوگند تقوى و سليل هدى و خامس اصحاب كساء و پسر سيّد النّقباء و فرزند فاطمه (عليها السّلام) سرور زنان عالم هستی و چگونه چنين نباشى و حال آن كه تو را دستان سيّد المرسلين پرورش داده و در كنار متقين پرورش یافتی و از سینه ايمان شير خوردى و از شير به اسلام بريده شدى و در حيات و ممات پاكيزه بودى، همانا دلهاى مؤمنين خوش نيست به جهت فراق تو و حال آن كه در نيكويى حال تو شكّى ندارد پس بر تو باد سلام خدا و خشنودى او و همانا شهادت مى دهم كه تو گذشتى بر آنچه گذشت بر آن برادر تو يحيى بن زكريّا.
پس جابر بر قبور شهدا نگاه کرد و بدين طريق سلام كرد: السّلام عليكم أيّتها الارواح الّتى حلّت بفنائك قبر الحسين عليه السّلام و اناخت برحله، اشهد انّكم اقمتم الصّلاة و آتيتم الزّكاة و امرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر و جاهدتم الملحدين و عبدتم اللّه حتى اتاكم اليقين.
پس گفت: سوگند به آن كه برانگيخت محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را به نبوّت حقّه كه ما شریك شدیم آنچه شما در آن داخل شديد.
عطيّه گفت به جابر گفتم: چگونه ما با ايشان شریك شدیم و حال آن كه فرود نيامديم ما واديى را و بالا نرفتيم كوهى را و شمشيرى نزديم و امّا اين گروه پس جدايى افتاده ما بين سر و بدنشان و اولادشان يتيم و زنانشان بيوه گشتند؟ جابر گفت: اى عطيّه، شنيدم از حبيب خود رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) كه مى فرمود: هر كه دوست دارد گروهى را با ايشان محشور شود و هر كه دوست داشته باشد عمل قومى را شريك شود در عمل ايشان پس قسم به خداوندى كه محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را به راستى برانگيخت كه نيّت من و اصحابم بر همان نیتی است كه در گذشته بر او حضرت حسين (عليه السّلام) و ياورانش بودند.
سپس جابر گفت: ببريد مرا به سوى خانه هاى كوفه. پس چون پاره اى راه رفتيم به من گفت: اى عطيّه، آيا وصيّت كنم تو را و گمان ندارم كه برخورم تو را پس از اين سفر و آن وصيّت اين است كه دوست دار دوست آل محمّد را مادامىكه ايشان را دوست دارد و دشمن دار دشمن آل محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را تا چندى كه دشمن است با ايشان. اگر چه روزه دار و نمازگزار باشند و مدارا كن با دوست آل محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) اگر چه بلغزد از ايشان پايى از بسيارى گناهان و استوار و ثابت بماند پاى ديگر ايشان از راه دوستى ايشان، همانا جایگاه دوست ايشان بهشت است و جایگاه دشمن ايشان دوزخ است. (50)
در قمقام الزخار نیز به این واقعه چنین اشاره شده است: «همراهان چنانكه اهل بيت عصمت خواسته بودند، آهنگ كربلا كرده همى رفتند تا به مشاهد مقدسه رسيدند، در آن روز جابر بن عبد اللّه الانصارى با جمعى از بنى هاشم كه آنها نيز به قصد زيارت آمده بودند؛ وارد شدند، چنانكه فريقين را به يكبار بدان زمين ورود اتفاق افتاد، چون چشم موالى به سادات افتاد ديده دوستان به جمال محبوبان روشن گشت آن مصيبت تازه شد و به ناله و زاری هم آواز گشتند و زنان اطراف نيز گرد آمدند روزى چند به مراسم سوگوارى اقامت و ماتم شهيدان بر پاى داشته، عزيمت حرم رسول كردند.»(51)
حرکت از کربلا به سوی مدینه پس از سه روز به دستور حضرت امام سجاد (ع) به دلیل ناله و بی تابی بانوان خاندان عصمت
حضرت امام سجّاد (علیه السّلام) پس از سه روز اقامت در کربلا، چاره اي ندیدند جز آنکه از کربلا به سوي مدینه، حرکت کنند زیرا می دیدند که عمّه ها و زنان و کودکان شب و روز در حال گریه و نوحه بودند، از قبري برمی خاستند و کنار قبر دیگري می نشینند.
«لم يجد السجاد عليه السّلام بدا من الرحيل من كربلاء إلى المدينة بعد أن أقام ثلاثة أيام، لأنه رأى عماته و نساءه و صبيته نائحات الليل و النهار يقمن من قبر و يجلسن عند آخر.»(52)
حضرت امام سجّاد (علیه السّلام) پس از سه روز اقامت در کربلا، چاره اي ندیدند جز آنکه از کربلا به سوي مدینه، حرکت کنند زیرا می دیدند که عمّه ها و زنان و کودکان شب و روز در حال گریه و نوحه بودند، از قبري برمی خاستند و کنار قبر دیگري می نشینند.(53)
در وقت وداع ايشان هنگامه اي برپا شد که تصورش دل را کباب مي نمايد. فاطمه (عليها السلام) دختر سيد الشهداء (عليه السلام) قبر شريف پدر را در برکشيد، آن قدر گريه کرد که مدهوش بر زمين افتاد.(54)
پانویسها
(1) ناگفته هايى از حقايق عاشورا، صفحه 157 - 156 به نقل از الكامل فى التاريخ، صفحه 86 – 85
(2)ناگفته هايى از حقايق عاشورا، صفحه 157 - 156 به نقل از تاريخ الخلفاء، صفحه 208
(3)در كربلا چه گذشت؟ (ترجمه نفس المهموم)، صفحه 592
(4)مقتل مقرم، صفحه 265
(5) ناگفته های عاشورا، صفحه 153 به نقل از آن أنساب الاشراف، جلد 3، صفحه 214، حديث 62 - ترجمة الامام الحسين عليه السلام من طبقات ابن سعد، صفحه 83 - تاريخ الطبري، جلد4، صفحه 353 - البداية والنهايه، جلد 8، صفحه 212 - تاريخ مدينة دمشق، 69/ 177
(6) ناگفته هايى از حقايق عاشورا، صفحه 157 - 156 به نقل از تاريخ الطبري، جلد 5، صفحه 506
(7) ناگفته هايى از حقايق عاشورا، صفحه 157 - 156 به نقل از تاريخ الاسلام، جلد 5، صفحه 20 - سير أعلام النبلاء، جلد 3، صفحه 317
(8) ناگفته هايى از حقايق عاشورا، صفحه 157 - 156
(9) منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، جلد2، صفحه 1011- 1010
(10) منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، جلد2، صفحه 1012– 1011 – به نقلی مشابه این نقل بحار الأنوار، جلد 45، صفحه 191- 190 - جلاء العيون، صفحه 749
(11) مقتل مقرم ، صفحه 266
(12) زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام (ترجمه إعلام الورى)، صفحه 356 – 355 - ترجمه الكامل، جلد 11، صفحه 203- نزدیک به این مضمون بحار الانوار، جلد 45، صفحه 179 - 180
(13)سحاب رحمت، صفحه 765 به نقل از انوار الشهادة، صفحه 242
(14) سحاب رحمت، صفحه 766 – 765 به نقل از کامل بهائي، جلد2، صفحه 179
(15) سحاب رحمت، صفحه 767 – 766 به نقل از نفس المهوم، صفحه 456
(16) سحاب رحمت، صفحه 772 به نقل از انوار الشهادة، صفحه 246
(17) سحاب رحمت، صفحه 772 به نقل از مقتل جامع مقدم، جلد2، صفحه 205
(18) ستاره درخشان شام حضرت رقیه دختر امام حسین (ع)، صفحه 273
(19) ستاره درخشان شام حضرت رقیه دختر امام حسین (ع)، صفحه 274 – 273 به نقل از الخصائص الزینبیه، صفحه 296
(20) ستاره درخشان شام حضرت رقیه دختر امام حسین (ع)، صفحه 274 به نقل از ریاض القدس، جلد 2، صفحه 237
(21) منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، جلد 2، صفحه 1013 به نقل از اخبار الدول و آثار الأول، جلد 1، صفحه 324 – ترجمه الكامل، جلد 11، صفحه 203 – 202
(22) لهوف ترجمه مير ابو طالبى، صفحه 197 – 196
(23) جلاء العيون، صفحه 751
(24) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمهجلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 194
(25) تحقیق درباره اول اربعین حضرت سید الشهداء، صفحه 36 – 35
(26) تحقیق درباره اول اربعین حضرت سید الشهداء، صفحه 37 – 36
(27)تحقیق درباره اول اربعین حضرت سید الشهداء، صفحه 38 – 37
(28) تحقیق درباره اول اربعین حضرت سید الشهداء، صفحه 38 به نقل از آن رجوع شود به کتاب قرة العین، صفحه 74، چاپ تهران، 1318 ق. و صفحه 107 چاپ نجف.
(29) ر.ک. به لؤلؤ مرجان، صفحه 178 طبع سنگی تهران محدث نوري (ره) تصور فرموده که ماندن اسراء ده روز در خانه یزید غیر از ماندنشان مدتی در اسارت در شام است و حال آن که آن طور نیست بلکه منظور طبري کل مدت ماندن اسراء در دمشق است. به نقل از تحقیق درباره اول اربعین حضرت سید الشهداء صفحه 44
(30)تحقیق درباره اول اربعین حضرت سید الشهداء، صفحه 45 - 44
(31)تحقیق درباره اول اربعین حضرت سید الشهداء، صفحه 275 - 274
(32) تحقیق درباره اول اربعین حضرت سید الشهداء، صفحه 151 - 150
(33) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 268
(34) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 193
(35)زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 193
(36) لهوف، ترجمه مير ابوطالبى، صفحه 197
(37)در كربلا چه گذشت؟ (ترجمه نفس المهموم)، صفحه 595
(38) مقتل مقرم، صفحه 268 به نقل از الإتحاف بحب الأشراف، صفحه 12
(39) مقتل مقرم، صفحه 268 به نقل از تذکرة الخواص، صفحه 150
(40) مقتل مقرم، صفحه 268 به نقل از الآثار الباقیة، جلد 1، صفحه 331
(41) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 268
(42)تحقیق درباره اول اربعین حضرت سید الشهداء، صفحه 351 - 350
(43) در سوگ امير آزادى، صفحه360 – 359
(44) سحاب رحمت، صفحه 790 – 789 به نقل از معالي السبطين، جلد2، صفحه 117
(45)سحاب رحمت، صفحه 791 – 790 به نقل از انوار الشهادة، صفحه 252
(46) لهوف، ترجمه مير ابو طالبى، صفحه 197
(47)در كربلا چه گذشت(ترجمه نفس المهموم)، صفحه 596
(48) موسوعة الامام الحسين(عليهالسلام)، جلد7، صفحه 113 – 112 به نقل از آن مقتل أبي مخنف (المشهور)، صفحه 140- أسرار الشّهادة، الدّربندي، صفحه 526 - معالي السّبطين، مازندراني، جلد دوم، صفحه 199
(49) جلاء العیون، صفحه 751
(50) منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، جلد2، صفحه 1017- 1016
(51) قمقام الزخاز و صمصام البتار، صفحه 676
(52) مقتل الحسين(ع) المقرم، صفحه 394
(53)مقتل مقرم، صفحه 277
(54) مهیج الاحزان، صفحه 754 - 753
منابع
- الکامل (كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران)، عز الدين على بن اثير، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
- تحقيق درباره اول اربعين حضرت سيدالشهداء (ع)، محمد علي قاضي طباطبائي، تهران، سازمان چاپ و انتشارات، چاپ سوم، 1390
- جلاء العيون، علامه مجلسى، قم، سرور، 1382ش.
- در سوگ امير آزادى(ترجمه مثیر الاحزان)، ابن نما حلى، مترجم على كرمى، قم، حاذق، 1380
- در كربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم)، شيخ عباس قمى، مترجم محمد باقر كمره اى، قم، مسجد جمكران، 1381 ش
- زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام (ترجمه إعلام الورى)، فضل بن حسن طبرسى، تهران، اسلاميه، چاپ اول، 1390 ق.
- زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام (ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، مترجم: محمد جواد نجفى، تهران، اسلاميه،1364
- ستاره درخشان شام حضرت رقیه (علیها السلام)، علی ربانی خلخالی، قم، مکتب الحسین(ع)، 1418ق. برابر 1377ش.
- سحاب رحمت، عباس اسماعیلی یزدی، قم، مسجد مقدس جمکران، 1383
- قمقام زخار و صمصام التبار، فرهاد میرزا قاجار، مصحح: محمود محرمی، تهران، کتابچی، 1386
- لهوف، على بن موسى ابن طاووس، مترجم: حسن مير ابوطالبى، محقق / مصحح: فارستبريزيان، قم، دليل ما، 1380
- مقتل الحسین (علیه السّلام) ، عبدالرزاق مقرم، ترجمه: قربانعلی مختومی، قم، نصایح، 1387
- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.
- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (فارسی)، حاج شیخ عباس قمی، قم، دلیل، 1379ش.
- مهيج الأحزان، حسن يزدي حائري، تحقیق و ویرایش محمد حسين رحيميان، قم، حاذق، 1386
- موسوعة الامام الحسين(عليهالسلام)، گروهى از نويسندگان، تهران، سازمان پژوهش و برنامه ريزى آموزشى، دفتر انتشارات كمك آموزشى، چاپ اول، 1378ش.
- ناگفته هايى از حقايق عاشورا، على حسينى ميلانى، قم، الحقايق، 1388
اترك تعليق