مصائب دختران حضرت امام حسین (علیه السّلام) و بانوان هاشمی پس از شهادت ایشان

 

از دشواریهای سفر خاندان عترت (علیهم السّلام) از مدینه به مکه و از مکه به کربلا و مواجهه با سپاهیان ابن زیاد (لعنه الله علیهم) که بگذریم، مصایب عظیم روز عاشورا و شهادت حضرت امام حسین (علیه السّلام) و مردان بنی هاشم در رکاب ایشان و اسارت و رفتن به کوفه از یک سوی و سفر با سرهای بریده تا شام از سوی دیگر مصائبی است که بانوان خاندان عترت (علیهم السّلام) تحمل نموده اند که در شرح و بیان نمی گنجد.

 در باب مصایب همسفری با قاتلان سبع خوی پدر و خاندان بنی هاشم قلم توان شرح ندارد و فقط بسنده می کنیم به سخن حضرت امام سجاد (علیه السّلام) که به گوشه ای از توهینها و جسارتهای صورت گرفته در رفتن به سوی شام اشاره نموده اند:

«قل إقبال الأعمال رَأَيْتُ فِي كِتَابِ الْمَصَابِيحِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (ع) قَالَ قَالَ لِي أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍ:‏ سَأَلْتُ أَبِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عَنْ حَمْلِ يَزِيدَ لَهُ فَقَالَ حَمَلَنِي عَلَى بَعِيرٍ يَطْلُعُ بِغَيْرِ وِطَاءٍ وَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ (ع) عَلَى عَلَمٍ وَ نِسْوَتُنَا خَلْفِي عَلَى بِغَالٍ فأكف [وَاكِفَةً] وَ الْفَارِطَةُ خَلْفَنَا وَ حَوْلَنَا بِالرِّمَاحِ إِنْ دَمَعَتْ مِنْ أَحَدِنَا عَيْنٌ قُرِعَ رَأْسُهُ بِالرُّمْحِ حَتَّى إِذَا دَخَلْنَا دِمَشْقَ صَاحَ صَائِحٌ يَا أَهْلَ الشَّامِ هَؤُلَاءِ سَبَايَا أَهْلِ الْبَيْتِ الْمَلْعُونِ.»(1)

«در كتاب اقبال آمده است که در كتاب «مصابيح» ديدم سند را به حضرت امام جعفر صادق (علیه السّلام) رسانيده است كه فرمودند حضرت امام محمّد باقر (عليه السّلام) فرمودند: من از پدرم على بن الحسين (عليه السّلام) راجع به اينكه يزيد او را چگونه اسير كرد جويا شدم. فرمود: مرا بر شترى كه بدون جهاز بود سوار كرد و سر مبارك امام حسين (عليه السّلام) هم بر فراز نيزه بود. زنان ما به دنبال ما بر استرهاى بدون زين سوار بودند.

دشمنان با نيزه ‏ها اطراف و پشت سر ما بودند. هرگاه چشم يكى از ما گريان مي شد با نيزه بر سر او مي زدند. وقتى با اين كيفيت داخل دمشق شديم شخصى فرياد زد: اى اهل شام، اينان اسيران خانواده ‏اى ملعون هستند.(2)

 

با قصد خارجی معرفی نمودن خاندان عترت (علیهم السّلام) برخلاف رسم اعراب در آن زمان بانوان خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) را فقط بدون روبند و در شترهای بدون محمل به سوی شام بردند. در مقتل لهوف در این باره آمده است:

«حَمَلَ‌ نِسَاءَهُ‌ (صَلَوَاتُ‌ اللَّهِ‌ عَلَيْهِ‌) عَلَى أَحْلاَسِ‌ أَقْتَابِ‌ الْجِمَالِ‌ بِغَيْرِ وِطَاءٍ مُكَشَّفَاتِ‌ الْوُجُوهِ‌ بَيْنَ‌ الْأَعْدَاءِ وَ هُنَّ‌ وَدَائِعُ‌ الْأَنْبِيَاءِ وَ سَاقُوهُنَّ‌ كَمَا يُسَاقُ‌ سَبْيُ‌ اَلتُّرْكِ‌ وَ اَلرُّومِ‌ فِي أَشَدِّ الْمَصَائِبِ‌ وَ الْهُمُومِ‌.

زنان حرم را بر‌ شترانى سوار كردند كه پاره گليمى بر پشتشان انداخته شده بود نه محملى داشتند نه سايبانى در ميان سپاه دشمن همه با صورتهاى گشوده با اينكه آنان امانتهاى پيغمبران خدا بودند و آنان را هم چون اسيران ترك و روم در سخت ترين شرايط‍‌ گرفتارى و ناراحتى به اسيرى بردند.» (3)

 

در منتهی الآمال حدیث فوق چنین نقل به مضمون شده است:

«و روي عن الباقر (عليه السّلام) ما مضمونه: انّه لما أدخل نساء و اطفال سيد الشهداء (عليه السّلام) الشام و كانوا على أقتاب‏ الجمال بلا غطاء و لا ستر فقال رجل من أهل الشام: لم نر سبايا أحسن وجوها من هؤلاء فقالت سكينة: أيها الاشقياء نحن سبايا آل محمد صلّى اللّه عليه و آله.»(4)

«از حضرت امام محمّد باقر (عليه السّلام) روایت شده است كه چون فرزندان و خواهران و خويشان حضرت سيّدالشّهداء (عليه السّلام) را به نزد يزيد پليد بردند، بر شتران بى ‏عمارى و محمل سوار كرده بودند، يكى از اشقياى اهل شام گفت: ما هرگز اسيران نيكوتر از ايشان نديده بوديم. سكينه خاتون (عليها السّلام) فرمودند: اى اشقياء ما سبايا و اسيران آل محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هستیم.»(5)

در کتب الفتوح نیز بر این امر تصریح شده است:

«[ابن زیاد] دعا علي بن الحسين أيضا فحمله و حمل أخواته و عماته و جميع نسائهم إلى يزيد بن معاوية. قال: فسار القوم بحرم رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و سلّم) من الكوفة إلى بلاد الشام على محامل بغير وطاء من بلد إلى بلد و من منزل إلى منزل كما تساق أسارى الترك و الديلم.»(6)

«ابن زیاد حضرت علی بن الحسین (علیه السّلام) را فراخواند و او و خواهران و عمه ها و همه بانوان خاندان ایشان را به سوی یزید فرستاد. آن گروه را با حرم رسول الله (صلی الله علیه و آله) از کوفه به سوی شام فرستاد بر محملهای بدون پوشش از شهری به شهری و از منزلگاهی به منزلگاهی آنچنان که اسیران ترک و دیلم را می برند.»

 

علاوه بر این مصائب سختیهای راه و طاقت فرسایی گرما و راه طولانی و خستگی کودکان و بانوان قابل شرح و درک نیست.

در برخی از کتب از جمله دمعه الساکبه و معالي السّبطين از جاماندن حضرت سکینه (سلام الله علیها) دختر حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) در منزلگاه قصر بنی مقاتل گزارشاتی نقل شده است.

در یکی از روزهای بسیار گرمی که به سوی دمشق حرکت می کردند آب مشک آن ظالمان جنایتکار ریخت و در نزدیک قصر بنی مقاتل عده ای به طلب آب رفتند و بقیه خیمه کوچکی بنا کردند و در سایه آن استراحت نمودند و خاندان عترت (علیهم السّلام) را در زیر آفتاب سوزان رها نمودند. حضرت زینب (علیها السّلام) که بیم آن داشتند که حضرت سجاد (علیه السّلام) از شدت عطش شهید شوند به پرستاری از ایشان مشغول شدند. حضرت سکینه (علیها السّلام) به زیر سایه درختی که در آنجا بود رفتند و بالشی از خاک برای خود درست کردند و بر آن به خواب رفتند و اندکی نگذشت که کاروان حرکت کرد و ایشان جاماند و وقتی بیدار شد کاروانیان را ندید و بیتاب و سرگردان در بیابان در پی کاروان می دوید. خواهرش متوجه او شد و روی به ساربان کرد و گفت: به خدا سوگند اگر خواهرم را نزد من نیاوری خودم را از این شتر پایین می اندازم و جدم رسول الله (صلی الله علیه و آله) در روز قیامت خونخواه من خواهد بود و او را مجبور کرد تا حضرت سکینه (علیها السّلام) سوار نماید.(7)

 

در معالي السّبطين، درباره این ماجرا آمده است حضرت سکینه (علیها السّلام) در فراق پدر ناله و نوحه می کرد و شتربان به او گفت ساکت شو ای دختر خارجی و دست حضرت سکینه (علیها السّلام) را گرفت و کشید تا که ایشان را روی زمین انداختند و حضرت سکینه (علیها السّلام) از هوش رفتند. وقتی که به هوش آمدند سرگشته و حیران در بیابان می گشتند. نیزه دار حامل نیزه سر حضرت امام حسین (علیه السّلام) هر چه کرد قادر به تکان دادن نیزه نبود چون افراد سپاه نتوانستند نیزه را حرکت دهند علت را از حضرت امام سجاد (علیه السّلام) جویا شدند و ایشان هم فرمودند از عمه­ ام بپرسید که کسی از بچه ها گم نشده است؟ سرانجام متوجه شدند حضرت سکینه (علیها السّلام) در میان کاروان نیست و در بیابان گم شده است. حضرت زینب (علیها السّلام) بی اختیار خود را از شتر به روی زمین انداختند و شروع کردند به شیون و زاری صدا می زدند: واغربتاه، واحسیناه، دیگر مردی برای ما باقی نگذاشتند تا برود حضرت سکینه (علیها السّلام) را بیابد. سکینه جان در کدام مکان ترا جاگذاشتند و در کدام وادی ترا رها کردند تا سرانجام حضرت سکینه (علیها السّلام) را در بیابان یافتند.(8)

 سفر با شتر با محمل و کجاوه در قدیم بسیار دشوار و طاقت فرسا بود چه برسد به سفر بیست و یک روزه با شتر بدون محمل و همسفری با قاتلان خاندان عصمت.

در این سطور فقط به شرح برخی از منزلگاههایی که به تصریح تاریخ بر خاندان عترت (علیهم السّلام) بسیار سخت و دشوار گذشته است؛ می پردازیم:

وارد شدن خاندان عترت (علیهم السّلام) به برخی از شهرها از کوفه تا شام

خاندان عترت (علیهم السّلام) وقتی به برخی از شهرها وارد می شدند شهر را آذین بسته بودند و جشن و سرور برپا می کردند و سرهای مطهر را در بین کاروان و نزدیک به بانوان خاندان عترت می بردند تا هم بانوان و هم سرها مورد نظاره مردم آن شهر قرار بگیرند.

 

عسقلان

در ورود به شهر عسقلان در نزدیک موصل ذکر شده است که شهر را آذین بسته بودند زنان نیز زینت کرده بودند و ساز و دهل و شیپور و طبل زده می شد و همه شادی و خوشحالی می کردند و در این شرایط کاروان خاندان عترت (علیهم السّلام) به شهر وارد شدند و سرهای مطهر شهدا (علیهم السّلام) بین کاروان حرکت داده می شد تا نگاههای تماشاچیان شهر منعطف سرها و بانوان خاندان عترت گردد. (9)

قلم یارای شرح این وضعیت جانسوز خاندان عترت (علیهم السّلام) را که داغدار عزیزانی بودند که اکنون سرهایشان بر نیزه در کنارشان حمل می شد و مردم به شامادنی می پرداختند؛ ندارد.

 

موصل

منزلگاه بسیار دشوار دیگر طبق شواهد تاریخی موصل بود. در گذشتن از موصل به دلیل ترس از قیام مردم موصل در کنار کوهی که نزدیک به یک فرسخی موصل بود؛ زنان و کودکان را پیاده کردند و سر حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) همچنان که بر بالای نیزه بود بر سنگی گذاشتند و قطره ای از خون گلوی شریف حضرت امام حسین (علیه السّلام) بر صخره چکید. هر سال روز عاشورا خون می جوشید و مردم آنجا جمع می شدند مراسم عزاداری و ماتم برای حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) بر پا می کردند و این ادامه داشت زمان عبدالملک بن مروان که به دستور او آن سنگ را به جای نامعلومی بردند پس از آن اثری از آن سنگ ندیدند ولیکن همانجا گنبدی بنا نهادند و آن را «مشهد النقطه» نامیدند.(10)

 

حلب

حلب از منزلگاههای دیگری بود که خاندان عترت (علیهم السّلام) برای رسیدن به شام بلا از آن گذشتند و خاندان عترت (علیهم السّلام) را در کوهی واقع در غرب حلب منزل دادند که معجم البلدان در این باره می نویسد:

«جوشن جبل في غربي حلب و منه كان يحمل النحاس الأحمر و هو معدنه و يقال: إنه بطل منذ عبر عليه سبي الحسين بن عليّ و نساؤه و كانت زوجة الحسين حاملا فأسقطت هناك فطلبت من الصّنّاع في ذلك الجبل خبزا و ماء فشتموها و منعوها فدعت عليهم فمن الآن من عمل فيه لا يربح و في قبلي الجبل مشهد يعرف بمشهد السقط و يسمّى مشهد الدّكة و السقط يسمى محسن بن الحسين.»(11)

«جوشن کوهی در غرب حلب است و معدن مس سرخ در آنجا وجود داشت و استخراج می کردند و گفته می شود از آن زمانی که خاندان حسین بن علی (علیه السّلام) و بانوان ایشان (علیهم السّلام) در اسارت از آنجا عبور کردند آن معدن عاطل و بی بهره گردیده است. همسر حضرت امام حسین (علیه السّلام) باردار بود که در آنجا جنینش سقط شد. از صنعتگران در آن کوه آب و نان درخواست نمود. آنان به او ناسزا گفتند و از دادن آب و نان خودداری نمودند او نیز آنان را نفرین کرد و تا به حال هر کس در آن کار کند سودی نمی برد و در روبروی کوه زیارتگاهی معروف به مشهدالسقط است که مشهد الدکه نامیده می شود و جنین سقط شده محسن بن حسین (علیه السّلام) نام داشت.»

مطلب جانسوزی که از گزارشات کتب مختلف درباره اقامت خاندان عترت (علیهم السّلام) برداشت می شود این است که فاصله بین استقرار کودکان و بانوان خاندان عترت و سرهای مطهر (علیهم السّلام) دویست متر بود و سرهای مطهر (علیهم السّلام) در دیدرس خاندان حضرت امام حسین (علیه السّلام) بوده است و لعنه الله علی القوم الظالمین.

در موسوعه کربلا به نقل از تاريخ مشهد الإمام الحسين في حلب چنین گزارش شده است:

«و أما حلب فلم تكن مركزا في ذلك الوقت و إنما كانت تابعة لقنّسرين التي تقع إلى الجنوب الغربي من حلب على بعد ٢٥ كم. و قد كان مبيت الرؤوس عند وصولها إلى حلب على جبل يقع غرب حلب هو جبل الجوشن سمّي بهذا الاسم نسبة لشمر بن ذي الجوشن الّذي تولى ذبح الحسين عليه ‌السلام و اقتياد الرؤوس و السبايا و التشهير بهم في البلاد. و ذلك ليبقى هذا الاسم معلنا بفسق الشمر و فجوره و فظاعة أعماله إلى يوم القيامة.

و أما السبايا فقد نزلوا على بعد مائتي متر جنوب مكان الرؤوس و بقي في هذين المكانين قبل الارتحال أثران هامان. الأول: نقطة من دم الحسين (عليه ‌السّلام) سقطت من الرأس الشريف على الحجر الّذي وضع عليه بني عليها [مشهد الحسين (عليه ‌السّلام)] و الثاني: قبر السقط محسن الّذي أسقطته إحدى زوجات الحسين (عليه ‌السّلام) أثناء مبيت السبايا و قد بني عليه [مشهد السقط (عليه ‌السّلام)].» (12)

«و اما خاندان عترت (علیهم السّلام) دویست متری جنوب مکانی که سرهای مطهر (علیهم السّلام) را قرار داده بودند؛ فرود آمدند و در دو مکان اثر مهم قبل از سفر از حلب برجای باقی ماند.

اول: قطره ای خون از سر شریف حضرت امام حسین (علیه السّلام) بر سنگی ریخت که سر مطهر (علیه السّلام) را روی آن نهاده بودند و در آنجا مشهد الحسین (علیه السّلام) را بنا کردند.

و دوم: قبر جنین سقط شده محسن (علیه السّلام): یکی از همسران حضرت امام حسین (علیه السّلام) در اثنای توقف خاندان عترت در آن منزلگاه فرزند خود را سقط نمود و در آنجا زیارتگاه مشهد السقط (علیه السّلام) را بنا نهادند.»

 

بعلبک

شهر دیگری که آذین بندی شد و خاندان رسالت (علیهم السّلام) را وارد نمودند و به جشن و سرور پرداختند بعلبک بود که با نواختن طبل و آذین بندی شهر با پرچمها از ایشان استقبال نمودند.(13)

شهادت خوله دختر خردسال حضرت امام حسین (علیه السّلام) در بعلبک

به دلیل سختیهای سفر و مشقاتی که لشکریان ابن زیاد (لعنه الله علیهم) بر کودکان و بانوان خاندان رسول الله (صلی الله علیه و آله) وارد نمودند دختر خردسالی از حضرت امام حسین (علیه السّلام) در بعلبک از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد.

در کتاب قدیمی تاریخ بعلبک نوشته میخائیل موسی الوف البعلبکی در معرفی این مکان آمده است:

«و للمسلمین سته مساجد و سبعة مزارات للاولیاء منها ... و بمدخل البلدة مقابل اللوکندة الجدیده مسجد السیدة خولة ابنة الحسین بن علی بن ابی طالب (علیه السّلام). قیل انه لما سبی اهل البیت بعد موقعة کربلا و اتی بهم الامویون الی دمشق مرّوا ببعلبک فماتت خولة و دفنت فیها. و قد جدّد بناوه اسحق روحی افندی نائب بعلبک سنة 1891م.» (14)

 شش مسجد و هفت مزار اولیای مسلمانان در آنجا است. و در ورودی شهر مقابل مهمانسرای جدید مسجد سیده خوله دختر حضرت امام حسین بن علی بن ابی طالب (علیه السّلام) واقع است. گفته می شود هنگامی که امویان خاندان اهل بیت (علیهم السّلام) در لوای اسارت بعد از واقعه کربلا به دمشق بردند از بعلبک گذشتند و خوله در آنجا جان سپرد و در همانجا به خاک سپرده شد. مرقد او را اسحاق روحی افندی نماینده پارلمان بعلبک در سال 1891 تجدید بنا نمود.

 

شام

حمل سرهای مطهر نزدیک به محملهای بانوان خاندان عترت هنگام ورود به شهر شام

در هنگام ورود به شام شمر ملعون رذل دستور داد تا سرهای مطهر بر نیزه را در میان محملهای بانوان حمل نمایند. در حالی بانوان خاندان عترت روبندی بر چهره نداشتند.

طبق نقل مقاتل حضرت امّ کلثوم (سلام الله علیها) از شمر شقی (لعنه الله علیه) درخواست کرد که سرهای مطهر (علیهم السّلام) را جلوتر حرکت دهد تا بانوان مورد نظاره واقع نگردند ولیکن شمر ملعون برعکس خواسته ایشان دستور داد تا سرها در بین محملهای بانوان حمل شود. (15)

 

توقف سه ساعته خاندان عصمت (علیهم السّلام) در درب مسجد جامع محل نگهداری اسیران

در اول صفر خاندان عترت (علیهم السّلام) وارد شهر شام شدند و به نقل برخی از باب الساعات و برخی از منابع ورود خاندان عترت (علیهم السّلام) بابهای دیگر گزارش نموده اند.

طبق گزارش اکثر مقاتل و کتب تاریخی خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) را از باب الساعات که مکان شلوغ و پرجمعیتی بود وارد شام نمودند و پس از ورود به دمشق به در مسجد جامع دمشق كه جاى اسيران بود نگاه داشتند.(16)

 

يزيد (لعنه الله علیه) دستور داد كه خاندان پيامبر (صلی الله علیه و آله) را بر پلكان مسجد (جايى كه اسيران را براى ديدن مردم نگه مى‌داشتند.) نگاه دارند. مورّخان و از جمله مطهّر بن طاهر مقدسى و ابن العبرى اين مطلب را تصريح كرده ‌اند. ابن العبرى مى ‌گويد: آنگاه ابن زياد (لعنه الله علیه) سر حسين (علیه السّلام) را همراه فرزندانش به سوى يزيد بن معاويه (لعنه الله علیه) فرستاد. او فرمان داد كه زنان و دخترانش را در پلّكان مسجد، جايى كه اسيران را براى ديدن مردم نگه مى‌ داشتند، نگاه دارند.(17)

در منتهی الآمال آمده است: «فوقفوا على درج باب المسجد الجامع حيث يقام السبي.»(18)

پس آن كافران حرم و اولاد سيّد پيغمبران را در مسجد جامع دمشق كه جاى اسيران بود، بازداشتند.(19)

در مقتل مقرم نیز نقل شده است: «و أقيموا على درج باب الجامع حيث يقام السبي.»(20)

آنان را در باب مسجد جامع نگاه داشتند آنجا جایی بود که اسیران را نگاه می داشتند.

 

در برخی موارد ورود اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) از باب توما ذکر شده است. در مقتل خوارزمی نقل شده است که خاندان عصمت (علیهم السّلام) از «باب توما» وارد شام شدند و در باب جامع که محل اقامت اسیران بود؛ اقامت دادند.

«أنّ‌ السبايا لما وردوا مدينة دمشق، ادخلوا من باب يقال له باب «توما» ثم اتي بهم حتى اقيموا على درج باب المسجد الجامع.» (21)

اهل بیت (علیهم السّلام) هنگامی که وارد شهر دمشق شدند از بابی که توما نامیده می شد داخل شدند. سپس آنان را آوردند تا به باب مسجد جامع نگاه داشتند.

 

ورود خاندان عصمت و سرهای مطهر (علیهم السّلام) در کاخ آذین بسته یزید ملعون

مصایب اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السّلام) در شام بلا به برنیزه دیدن سرهای شهدا (علیهم السّلام) هنگام ورود به شهر شام و شادی مردم شام و طعنه های آنان بر خاندان عترت (علیهم السّلام) منتهی نشد. طبق نقل کتب تاریخی و مقاتل، یزید (لعنه الله علیه) تختی جواهر نشان گذاشت و در اطراف تختش کرسیهایی از طلا و نقره قرار داد و بر تخت نشست و بر سرش تاجی مزین به مروارید و یاقوت نهاد و چهارصد تن از امیران و اعیان و سفیران و سفرای پادشاهان از نصاری و شیوخ قریش را به آن مجلس دعوت نمود. خاندان عصمت و سرهای مطهر (علیهم السّلام) پس از سه ساعت معطلی در درب مسجد جامع برای گرفتن اجازه ورود، نزدیک ظهر به درب منزل یزید بن معاویه (لعنه الله علیهما) رسیدند. (22)

در مقتل مقرم درباره ورود اهل بیت (علیهم السّلام) به مجلس یزید (لعنه الله علیه) چنین آمده است:

«و قبل أن يدخلوهم إلى مجلس يزيد أتوهم بحبال فربقوهم بها فكان الحبل في عنق زين العابدين إلى زينب أم كلثوم و باقي بنات رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و كلما قصروا عن المشي ضربوهم حتى أوقفوهم بين يدي يزيد و هو على سريره فقال علي بن الحسين (عليه السّلام) ما ظنك برسول اللّه لو يرانا على هذا الحال‌؟ فبكى الحاضرون و أمر يزيد بالحبال فقطعت.»(23)

و قبل از اینکه خاندان عصمت (علیهم السّلام) را به مجلس یزید (لعنه الله علیه) وارد کنند با ریسمانی آنها را به هم بستند و ریسمان در گردن حضرت زین العابدین (علیه السّلام) بود. ریسمان از امام شروع می شد و به حضرت زینب، حضرت ام کلثوم و دیگر دختران رسول الله (صلی الله علیه و آله) ختم می شد. هر وقت از رفتن عاجز می شدند، آنها را می زدند‌. همین گونه آنها را پیش یزید (لعنه الله علیه) بردند و او بر تختش نشسته بود و حضرت امام سجاد (علیه السّلام) فرمودند: تو درباره پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله) چه گمانى مي كنى اگر ما را به اين حالت بنگرد. حاضران گریستند و یزید (لعنه الله علیه) فرمان داد تا ریسمان را بریدند.

 

جسارت و آتش به جگرهای خاندان عصمت (علیهم السّلام) افکندن به همین جا ختم نشد و یزید (لعنه الله علیه) سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) را در طشت طلا نزد خود طلبید. در برخی از مقاتل نقل شده است پس از جسارت به سر مطهر (علیه السّلام) خاندان عترت (علیهم السّلام) وارد مجلس شدند و برخی از گزارشات حاکی از این است که بانوان خاندان عصمت (علیه السّلام) در سمتی پشت به طشت بودند ولی حضرت سکینه و حضرت فاطمه (علیهما السّلام) روی پا بلند می شدند تا سر مبارک حضرت امام حسین (علیه السّلام) را ببینند. یزید (لعنه الله علیه) طشت را از چشم‌ دختران مخفی کرد، اما آنان سر مطهر (علیه السّلام) را دیدند و صدا به آه و ناله و گریه بلند نمودند.

جسارت مرد شامی به یکی از دختران حضرت امام حسین (علیه السّلام) در مجلس یزید

جسارت مرد شامی سرخ موی به حضرت فاطمه دختر امام حسین (علیهما السّلام) خواستن ایشان از یزید (لعنه الله علیه) برای کنیزی در مقاتل و کتب تاریخی نقل شده است و پس از آگاهی او از نسل و نسب خانوادگی ایشان یزید (لعنه الله علیه) را برای اعمال ناشایست او در حق خاندان پیامبر(علیهم السلام) سرزنش کرد.

این واقعه در لهوف چنین گزارش شده است:

«فَنَظَرَ رَجُلٌ‌ مِنْ‌ أَهْلِ‌ اَلشَّامِ‌ إِلَى فَاطِمَةَ‌ بِنْتِ‌ الْحُسَيْنِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ فَقَالَ‌ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ‌ هَبْ‌ لِي هَذِهِ‌ الْجَارِيَةَ‌ فَقَالَتْ‌ فَاطِمَةُ‌ لِعَمَّتِهَا يَا عَمَّتَاهْ‌ أُوتِمْتُ‌ وَ أُسْتَخْدَمُ‌ فَقَالَتْ‌ زَيْنَبُ‌ لاَ وَ لاَ كَرَامَةَ‌ لِهَذَا الْفَاسِقِ‌ فَقَالَ‌ الشَّامِيُّ‌ مَنْ‌ هَذِهِ‌ الْجَارِيَةُ‌ فَقَالَ‌ يَزِيدُ هَذِهِ‌ فَاطِمَةُ‌ بِنْتُ‌ الْحُسَيْنِ‌ وَ تِلْكَ‌ زَيْنَبُ‌ بِنْتُ‌ عَلِيِّ‌ بْنِ‌ أَبِي طَالِبٍ‌ فَقَالَ‌ الشَّامِيُّ‌ اَلْحُسَيْنُ‌ بْنُ‌ فَاطِمَةَ‌ عَلَيْهَا السَّلاَمُ‌ وَ عَلِيُّ‌ بْنُ‌ أَبِي طَالِبٍ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ قَالَ‌ نَعَمْ‌ فَقَالَ‌ الشَّامِيُّ‌ لَعَنَكَ‌ اللَّهُ‌ يَا يَزِيدُ أَ تَقْتُلُ‌ عِتْرَةَ‌ نَبِيِّكَ‌ وَ تَسْبِي ذُرِّيَّتَهُ‌ وَ اللَّهِ‌ مَا تَوَهَّمْتُ‌ إِلاَّ أَنَّهُمْ‌ سَبْيُ‌ اَلرُّومِ‌ فَقَالَ‌ يَزِيدُ وَ اللَّهِ‌ لَأُلْحِقَنَّكَ‌ بِهِمْ‌ ثُمَّ‌ أَمَرَ بِهِ‌ فَضُرِبَتْ‌ عُنُقُهُ‌.»(24)

«مردى از شاميان به فاطمه دخت حسين (عليهما السّلام) نظرى افكند و گفت: اى امير اين دختر را به من ببخش. فاطمه به عمّه‌ اش گفت: عمّه جان، يتيم گشتم و اكنون كنيزى‌؟ فرمود: نه و كرامتى مر اين فاسق را نيست.

شامى گفت: اين، دخترك كيست‌؟ يزيد عليه اللعنة گفت: اين فاطمه دختر حسين و آن هم زينب دختر على است. شامى: حسين فرزند فاطمه و علىّ‌ بن ابى طالب. يزيد: آرى. شامى: خدا لعنتت كند اى يزيد، عترت پيامبر را مى ‌كشى و ذرّيه ‌اش را به اسارت مى‌ گيرى، به خدا كه جز اين گمانم نبود كه اينان از اسيران روم‌ هستند.

يزيد: به خدا تو را به آنان ملحق مى ‌كنم، فرمان داد تا گردنش را بزنند.»(25)

 

در مقتل الحسین خوارزمی بدون اشاره به کشتن مرد شامی چنین آمده است:

«و روي عن فاطمة بنت الحسين أنها قالت: لما ادخلنا على يزيد ساءه ما رأى من سوء حالنا و ظهر ذلك في وجهه فقال لعن اللّه: ابن مرجانة و ابن سميّة لو كان بينه و بينكم قرابة ما صنع بكم هذا؟ و ما بعث بكن هكذا؟ قالت: فقام إليه رجل من أهل الشام أحمر و قال له: يا أمير المؤمنين، هب لي هذه الجارية يعنيني، قالت: و كنت جارية وضيئة فارتعدت و فرقت و ظننت أنّ‌ ذلك يجوز لهم فأخذت بثياب اختي و عمتي زينب فقالت عمتي: كذبت و اللّه، و لؤمت ما ذلك لك و لا له فغضب يزيد و قال: بل أنت كذبت أنّ‌ ذلك لي و لو شئت فعلته فقالت: كلا و اللّه ما جعل اللّه لك ذلك إلا أن تخرج من ملتنا و تدين بغير ديننا.

فقال: إياي تستقبلين بهذا؟ إنما خرج من الدين أبوك و أخوك، قالت زينب: بدين اللّه و دين أبي و جدي اهتديت إن كنت مسلما. فقال: كذبت، يا عدوة اللّه، قالت زينب: أمير مسلّط‍‌ يشتم ظالما و يقهر بسلطانه، اللّهم إليك أشكو دون غيرك.

فاستحيى يزيد و ندم و سكت مطرقا و عاد الشاميّ‌ إلى مثل كلامه فقال: يا أمير المؤمنين، هب لي هذه الجارية‌؟ فقال له يزيد: أعزب عني لعنك اللّه، و وهب لك حتفا قاضيا ويلك لا تقل ذلك فهذه بنت علي و فاطمة و هم أهل بيت لم يزالوا مبغضين لنا منذ كانوا.»(26)

حضرت فاطمه دختر حسين (علیهما السّلام) گفته است وقتى ما را پيش يزيد بردند از ديدن وضع ما ناراحت شد و اين ناراحتى از چهره ‌اش آشكار بود. گفت: مرگ بر ابن مرجانه و ابن سميه، اگر با شما فاميل بود اين طور با شما رفتار نمى ‌كرد و شما را با اين وضع نمى ‌فرستاد.

در اين حال سرخرويى از اهالى شام برخاست و به يزيد گفت: اين دختر را به من بده.

مقصودش من بودم كه دخترى زيبا بودم. لرزيدم و وحشت كردم چون فكر مى ‌كردم مى ‌تواند مرا به كنيزى ببرد. پشت لباس خواهر و عمه ‌ام زينب پنهان شدم. عمه‌ ام به او گفت: دروغ گفتى و خيلى پستى كردى. نه تو چنين حقى دارى و نه يزيد.

يزيد (لعنه الله علیه) عصبانى شد و گفت: تو دروغ مى‌ گويى، من چنين حقى دارم و اگر بخواهم او را به كنيزى مى ‌دهم. حضرت زينب (سلام الله علیها) گفت: خدا اين حق را به تو نداده است مگر از مسلمانى بيرون شوى و به دين ديگرى درآيى.

يزيد (لعنه الله علیه) گفت: اين‌گونه با من برخورد مى ‌كنى‌؟ اين پدر و برادر تو بودند كه از دين بيرون رفتند. حضرت زينب (سلام الله علیها) گفت: اگر مسلمان باشى به دين خدا و دين جدّ و پدرم هدايت شده ‌اى. يزيد (لعنه الله علیه) گفت: دروغ مى‌ گويى (اشتباه مى ‌كنى) اى دشمن خدا، حضرت زينب (سلام الله علیها) در اين حال متأثر شد و گفت: حاكمى مسلّط‍‌، ظالمانه شماتت می ‌كند و با تكيه به سلطه ‌اش تندى مى ‌كند؟ خدايا، فقط‍‌ به تو شكايت مى ‌كنم. يزيد (لعنه الله علیه) خجالت كشيد و پشيمان شد و ساكت سرش را پايين انداخت.

مرد شامى دوباره حرفش را تكرار كرد و گفت: اى اميرالمؤمنين، اين دختر را به من بده.

يزيد ملعون گفت: رها كن، خدا لعنتت كند و مرگت دهد. واى بر تو، اين حرف را نزن، اين دختر على و فاطمه (عليهما السّلام) است و اين خانواده از ابتدا دشمن ما بوده‌ اند.(27)

 

یزید (لعنه الله علیه) به سر مطهر (علیه السّلام) جسارت نمود و ابیات زبعری را خواند بدین مضمون که کاش اجدادم که در کشته شدند برخیزند و پایکوبی کنند و بگویند یزید دست مریزاد... حضرت زینب (علیها السّلام) تاب و طاقت از کف بداد و برخاستند و خطبه غرّایی خواندند که حاضران گفتند گویا علی بن ابیطالب (علیه السّلام) بود که خطبه می خواند.

درد و رنج خاندان عترت (علیهم السّلام) را پایانی نبود پس از مجلس یزید (لعنه الله علیه) ایشان را به خرابه ای بردند که به شدت ویران بود. در مقتل الحسین(علیه السّلام) مقرم نقل شده است:

«و لقد أحدثت هذه الخطبة هزة في مجلس يزيد وراح الرجل يحدث جليسه بالضلال الذي غمرهم و أنهم في أي واد يعمهون فلم ير يزيد مناصا إلا أن يخرج الحرم من المجلس إلى خربة لا تكنهم من حر و لا برد فأقاموا فيها ينوحون على الحسين (عليه السّلام) ثلاثة أيام.»(28)

خطبه حضرت زينب(عليها السّلام) همهمه ‏اى در مجلس يزيد (لعنه الله علیه) افكند، همه افراد بر گمراهى خود واقف شدند و فهميدند كه در چه وادى راه پيمودند، يزيد (لعنه الله علیه) چاره‏ اى نديد جز اينكه اهل بيت را از مجلس به خرابه ببرد كه از گرما و سرما آنها را حفظ نمی کرد و در آنجا به مدّت سه روز بر حضرت امام حسين(عليه السّلام) إقامه نوحه و عزا کردند.(29)

 

یکی از احادیثی که اشاره دارد به شدت ویرانی منزلی که یزید (لعنه الله علیه)، خاندان پیامبر (علیهم السّلام) را در آنجا سکنی داد؛ بدین شرح است:   

«حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ حَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ وَ الْبَرْقِيُّ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) يَقُولُ لَمَّا أَتَى بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع) يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ عَلَيْهِمَا لَعَائِنُ اللَّهِ وَ مَنْ مَعَهُ جَعَلُوهُ فِي بَيْتٍ فَقَالَ بَعْضُهُمْ إِنَّمَا جَعَلَنَا فِي هَذَا الْبَيْتِ لِيَقَعَ عَلَيْنَا فَيَقْتُلَنَا فَرَاطَنَ الْحَرَسُ فَقَالُوا انْظُرُوا إِلَى هَؤُلَاءِ يَخَافُونَ أَنْ تَقَعَ عَلَيْهِمُ الْبَيْتُ وَ إِنَّمَا يَخْرُجُونَ غَداً فَيُقْتَلُونَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) لَمْ يَكُنْ فِينَا أَحَدٌ يُحْسِنُ الرَّطَانَةَ غَيْرِي وَ الرَّطَانَةُ عِنْدَ أَهْلِ الْمَدِينَةِ الرُّومِيَّةُ.»(30)

«احمد بن محمد از حسین بن سعید و برقی از نضر بن سوید از یحیی حلبی از محمد بن علی حلبی نقل کرده است که حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: هنگامی که حضرت امام سجاد (علیه السّلام) و کسانی را که همراه ایشان بودند نزد یزید بن معاویه (لعنه الله علیه) بردند و آنها را در منزلی جای دادند برخی گفتند ما را اینجا آورده اند تا خانه را بر سر ما خراب کند و ما را به قتل برساند. نگهبانان یکی به دیگری نگاه کرد و گفت: آنها می ترسند خانه بر سرشان خراب شود در حالی که فردا آنها را از اینجا خارج می کنند و به قتل می رسانند. حضرت امام سجاد (علیه السّلام) فرمودند: جز من هیچ کسی در بین ما نیست که بتواند به خوبی به زبان رطانه صحبت کند و رطانه در نزد اهل مدینه زبان رومی است.»

 

شهادت حضرت رقیه (علیه السّلام) و لرزه بر کاخ شوم یزید (لعنه الله علیه)

در المنتخب في جمع المراثي درباره واقعه به شهادت رسیدن دختر خردسال حضرت امام حسسین (علیه السّلام) در شام چنین گزارش شده است:

«روي أنه لما قدم آل اللّه و آل رسوله على يزيد في الشام أفرد لهم دارا و كانوا مشغولين بإقامة العزاء. و إنه كان لمولانا الحسين عليه السّلام بنتا عمرها ثلاث سنوات و من يوم استشهد الحسين ما بقيت تراه فعظم ذلك عليها و استوحشت لأبيها و كانت كلما طلبت يقولون لها غدا يأتي و معه ما تطلبين، إلى أن كانت ليلة من الليالي رأت أباها بنومها فلما انتبهت صاحت و بكت و انزعجت فهجعوها و قالوا لم هذا البكاء و العويل‌؟ فقالت آتوني بوالدي و قرة عيني و كلما هجعوها ازدادت حزنا و بكاء فعظم ذلك على أهل البيت فضجوا بالبكاء و جددوا الأحزان و لطموا الخدود و حثوا على رؤوسهم التراب و نشروا الشعور و قام الصياح فسمع يزيد صيحتهم و بكاءهم فقال ما الخبر؟ قالوا: إن بنت الحسين الصغيرة رأت أباها بنومها فانتبهت و هي تطلبه و تبكي و تصيح، فلما سمع يزيد ذلك قال: ارفعوا رأس أبيها و حطوه بين يديها لتنظر إليه و تتسلى به فجاءوا بالرأس الشريف إليها مغطى بمنديل ديبقي فوضع بين يديها و كشف الغطاء عنه، فقالت ما هذا الرأس‌؟ قالوا لها رأس أبيك، فرفعته من الطشت حاضنة له و هي تقول: يا أباه من ذا الذي خضبك بدمائك‌؟ يا أبتاه من ذا الذي قطع وريدك‌؟ يا أبتاه من ذا الذي أيتمني على صغر سني‌؟ يا أبتاه من بقي بعدك نرجوه‌؟ يا أبتاه من لليتيمة حتى تكبر؟ يا أبتاه من للنساء الحاسرات‌؟ يا أبتاه من للأرامل المسبيات‌؟ يا أبتاه من للعيون الباكيات‌؟ يا أبتاه من للضائعات الغريبات‌؟ يا أبتاه من للشعور المنشرات‌؟ يا أبتاه من بعدك وا خيبتنا! يا أبتاه من بعدك وا غربتنا! يا أبتاه ليتني كنت الفدى، يا أبتاه ليتني كنت قبل هذا اليوم عمياء، يا أبتاه ليتني و سّدت الثرى و لا أرى شيبك مخضبا بالدماء، ثم إنها وضعت فمها على فمه الشريف و بكت بكاء شديدا حتى غشي عليها، فلما حركوها فإذا بها قد فارقت روحها الدنيا، فلما رأوا أهل البيت ما جرى عليها أعلنوا بالبكاء و استجدوا العزاء و كل من حضر من أهل دمشق؛ فلم ير في ذلك اليوم إلاّ باك و باكية.»(31)

نقل شده است که چون خاندان خدا و آل رسولش در شام نزد یزید آمدند، خانه ای به آنان داد که آنجا عزاداری می کردند. و مولای ما حسین (علیه السلام) دختری سه ساله ای داشت که از روزی که حضرت امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسید دیگر او را ندیده بود و این برایش بسیار سخت بود و دلش برای پدرش تنگ شده بود و هر گاه از پدر می‌پرسید به او می‌گفتند: فردا با آن چه می‌خواهی می‌آید تا اینکه یک شب پدرش را در خواب دید و چون بیدار شد، فریاد زد و گریه کرد و ناراحتی بسیاری نمود پس او را دلداری دادند و گفتند: چرا اینقدر گریه و زاری می کنی؟ گفت: پدرم و چشمانم را می خواهم. هر چه تلاش کردند او را بخوابانند بیشتر گریه و زاری نمود و این بر اهل بیت (علیهم السّلام) سنگین بود پس به گریه افتادند و اندوه ایشان تازه شد و بر صورت خود لطمه زدند و خاک بر سر ریختند و موی پریشان نمودند و صدای ناله و فریادشان بلند شد، پس یزید (لعنه الله علیه) صدای ناله و گریه آنان را شنید. گفت: چه خبر است؟ گفتند: دختر کوچک حسین (علیه السّلام) پدرش را در خواب دیده و بیدار شده است و پدرش را می خواهد و گریه و ناله و فریاد می کند. وقتی یزید (لعنه الله علیه) این را شنید: سر پدرش را ببرید و به او بدهید تا ببیند و تسلی یابد. با سر مطهر (علیه السّلام) به سوی او آمدند و با دستمالی سر مطهر (علیه السّلام) را پوشاندند و در دستانش گذاشتند و دستمال را برداشت و گفت این سر کیست؟ به او گفتند سر پدرت است. پس سر مطهر (علیه السّلام) را از توی طشت بلند کرد و به آغوش گرفت و گفت: يا أباه من ذا الذي خضبك بدمائك‌؟ يا أبتاه من ذا الذي قطع وريدك‌؟ يا أبتاه من ذا الذي أيتمني على صغر سني‌؟ يا أبتاه من بقي بعدك نرجوه‌؟ يا أبتاه من لليتيمة حتى تكبر؟ يا أبتاه من للنساء الحاسرات‌؟ يا أبتاه من للأرامل المسبيات‌؟ يا أبتاه من للعيون الباكيات‌؟ يا أبتاه من للضائعات الغريبات‌؟ يا أبتاه من للشعور المنشرات‌؟ يا أبتاه من بعدك وا خيبتنا! يا أبتاه من بعدك وا غربتنا! يا أبتاه ليتني كنت الفدى، يا أبتاه ليتني كنت قبل هذا اليوم عمياء، يا أبتاه ليتني و سّدت الثرى و لا أرى شيبك مخضبا بالدماء.

سپس لبهایش را بر لبهای شریف حضرت امام حسین (علیه السّلام) گذاشت و به شدت گریست و بیهوش شد. وقتی او را حرکت دادند متوجه شدند جان سپرده است. وقتی خاندان عصمت (علیهم السّلام) متوجه شدند چه بر سر این کودک آمده است، ناله و شیون سردادند و عزا برپا نمودند و از اهل دمشق هر که در آن روز حضور یافت از مرد و زن گریستند.

 

درباره واقعه شهادت حضرت رقیه دختر خردسال حضرت امام حسین (علیه السّلام) در شام شیخ عباس قمی در منتهى الآمال ذکر نموده است:

«و في كامل البهائي نقلا عن كتاب الحاوية: انّ نساء أهل بيت النبوة أخفين على الاطفال شهادة آبائهم و قلن لهم انّ آباءكم قد سافروا الى كذا و كذا و كان الحال على ذلك المنوال حتى أمر يزيد بان يدخلن داره و كان للحسين عليه السّلام بنت صغيرة لها اربع سنين قامت ليلة من منامها و قالت: أين أبي الحسين عليه السّلام فانّي رأيته الساعة في المنام مضطربا اضطرابا شديدا.

فلما سمعت النسوة ذلك بكين و بكى معهن سائر الاطفال و ارتفع العويل، فانتبه يزيد من نومه و قال: ما الخبر؟ ففحصوا عن الواقعة و قصوا عليه، فأمر أن يذهبوا برأس ابيها إليها، فأتوا بالرأس الشريف و جعلوه في حجرها، فقالت: ما هذا؟ قالوا: رأس ابيك، ففزعت الصبية و صاحت فمرضت و توفيت في أيامها بالشام، ألا لعنة اللّه على القوم الظالمين.»(32)

«در كامل بهائى از حاويه‏ نقل شده كه زنان خاندان نبوّت در حالت اسيرى حال مردانى كه در كربلا شهيد شده بودند بر پسران و دختران ايشان پوشيده مى‏داشتند و هر كودكى را وعده مى‏دادند كه پدر تو به فلان سفر رفته است، بازمى ‏آيد تا ايشان را به خانه يزيد آوردند. دختركى چهارساله بود، شبى از خواب بيدار شد و گفت: پدر من حسين (عليه السّلام) كجا است؟ اين ساعت او را به خواب ديدم، سخت پريشان بود. زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست.

يزيد (لعنه الله علیه) خفته بود، از خواب بيدار شد و حال تفحّص كرد، خبر بردند كه حال چنين است. آن لعين در حال گفت كه: بروند و سر پدر را بياورند و در كنار او نهند، پس آن سر مقدّس را بياوردند و در كنار آن دختر چهارساله نهادند. پرسيد اين چيست؟ گفتند: سر پدر تو است. آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسليم كرد.»(33)

 

بدین ترتیب اهل شام از ظلم و جور و وقاحت یزید (لعنه الله علیه) آگاه شدند و پایه های حکومت آن ملعون فاسد به لرزه افتاد به نقل تاریخ مشاوران وی توصیه کردند که خاندان عصمت (علیهم السّلام) را از شهر شام دور نماید و ممکن است طبق اقوال رسیده و حضور خاندان عترت در کاخ یزید ملعون در شام در این زمان اتفاق افتاده باشد و یزید (لعنه الله علیه) با این هدف که خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) با اهل شام تماسی نداشته باشند ایشان را از خرابه به کاخ خود برده باشد.

یکی از منابعی که درباره حضور اهل بیت (علیهم السّلام) در کاخ یزید (لعنه الله علیه) سخن گفته است مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمی است که چنین نقل کرده است:

«و ذكر أبو مخنف و غيره: أنّ‌ يزيد أمر أن يصلب الرأس الشريف على باب داره و أمر أن يدخلوا أهل بيت الحسين داره فلما دخلت النسوة دار يزيد لم تبق امرأة من آل معاوية إلاّ استقبلتهن بالبكاء و الصراخ و النياحة و الصياح على الحسين، و ألقين ما عليهن من الحلي و الحلل و أقمن المأتم عليه ثلاثة أيام.

و خرجت هند بنت عبد اللّه بن عامر بن كريز امرأة يزيد و كانت قبل ذلك تحت الحسين بن علي عليهما السّلام فشقت الستر و هي حاسرة فوثبت على يزيد و قالت: أ رأس ابن فاطمة مصلوب على باب داري‌؟ فغطاها يزيد و قال: نعم! فاعولي عليه يا هند! و ابكي على ابن بنت رسول اللّه، و صريخة قريش، عجل عليه ابن زياد فقتله، قتله اللّه.»(34)

«ابومخنف و غير او گزارش كرده ‌اند كه يزيد (لعنه الله علیه) دستور داد سر مقدس امام را بر در خانه نصب كنند و دستور داد خانواده امام حسين (عليه السّلام) را به خانه ‌اش بياورند. وقتى آنان به خانه يزيد (لعنه الله علیه) آمدند همه زنان خاندان معاويه از آنان با گريه و زارى و عزا استقبال كردند و برای حسين (عليه السّلام) شیون و زاری کردند. آنها زيورآلات و لباسهاى قيمتى خود را بيرون آوردند و تا سه روز عزا برپا كردند.

هند دختر عبد اللّه بن عامر بن كريز كه همسر يزيد (لعنه الله علیه) بود و [به نقل برخی منابع] پيش از آن، همسر امام حسين (عليه السّلام) بود، چادر از سر برداشت و گريبان چاك كرد و به يزيد عتاب كرد كه آيا سر فرزند فاطمه (عليها السّلام) را به در خانه من آويزان كرده ‌اى‌؟ يزيد چادر بر سر او انداخت و گفت: آرى، براى او ناله كن و بر فرزند دختر پيامبر و آنکه قريش بر او مى‌گريد، گريه كن كه ابن زياد درباره او تصميم شتابزده گرفت و او را كشت. مرگ بر او باد.»(35)

از مصایب دیگر خاندان عترت (علیهم السّلام) با استناد به این نقل از مقتل خوارزمی وارد نمودن ایشان به قصر یزید (لعنه الله علیه) بود در حالیکه سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) را بر درب قصر آویخته بودند.

 

رؤياى حضرت سكينه (عليها السّلام) در شام و شرح درد فراق پدر و جور اعداء

ابن نما حلی در مثیرالاحزان خوابی از حضرت سکینه (علیه السّلام) بدین شرح نقل نموده است:

«وَ رَأَتْ سُكَيْنَةُ فِي مَنَامِهَا وَ هِيَ بِدِمَشْقَ كَأَنَّ خَمْسَةَ نُجُبٍ مِنْ نُورٍ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ عَلَى كُلِّ نَجِيبٍ شَيْخٌ وَ الْمَلَائِكَةُ مُحْدِقَةٌ بِهِمْ وَ مَعَهُمْ وَصِيفٌ يَمْشِي فَمَضَى النُّجُبُ وَ أَقْبَلَ الْوَصِيفُ إِلَيَّ وَ قَرُبَ مِنِّي وَ قَالَ يَا سُكَيْنَةُ إِنَّ جَدَّكِ يُسَلِّمُ عَلَيْكِ فَقُلْتُ وَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ السَّلَامُ يَا رَسُولَ رَسُولِ اللَّهِ مَنْ أَنْتَ قَالَ وَصِيفٌ مِنْ وَصَائِفِ الْجَنَّةِ فَقُلْتُ مَنْ هَؤُلَاءِ الْمَشِيخَةُ الَّذِينَ جَاءُوا عَلَى النُّجُبِ قَالَ الْأَوَّلُ آدَمُ صَفْوَةُ اللَّهِ وَ الثَّانِي إِبْرَاهِيمُ خَلِيلُ اللَّهِ وَ الثَّالِثُ مُوسَى كَلِيمُ اللَّهِ وَ الرَّابِعُ عِيسَى رُوحُ اللَّهِ فَقُلْتُ مَنْ هَذَا الْقَابِضُ عَلَى لِحْيَتِهِ يَسْقُطُ مَرَّةً وَ يَقُومُ أُخْرَى فَقَالَ جَدُّكِ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقُلْتُ وَ أَيْنَ هُمْ قَاصِدُونَ قَالَ إِلَى أَبِيكِ الْحُسَيْنِ فَأَقْبَلْتُ أَسْعَى فِي طَلَبِهِ لِأُعَرِّفَهُ مَا صَنَعَ بِنَا الظَّالِمُونَ بَعْدَهُ فَبَيْنَمَا أَنَا كَذَلِكَ إِذْ أَقْبَلَتْ خَمْسَةُ هَوَادِجَ مِنْ نُورٍ فِي كُلِّ هَوْدَجٍ امْرَأَةٌ فَقُلْتُ مَنْ هَذِهِ النِّسْوَةُ الْمُقْبِلَاتُ قَالَ الْأُولَى حَوَّاءُ أُمُّ الْبَشَرِ وَ الثَّانِيَةُ آسِيَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ وَ الثَّالِثَةُ مَرْيَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ الرَّابِعَةُ خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ وَ الْخَامِسَةُ الْوَاضِعَةُ يَدَهَا عَلَى رَأْسِهَا تَسْقُطُ مَرَّةً وَ تَقُومُ مَرَّةً وَ تَقُومُ أُخْرَى فَقُلْتُ مَنْ فَقَالَ جَدَّتُكِ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ أُمُّ أَبِيكِ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ لَأُخْبِرَنَّهَا مَا صُنِعَ بِنَا فَلَحِقْتُهَا وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْهَا أَبْكِي وَ أَقُولُ يَا أُمَّتَاهْ جَحَدُوا وَ اللَّهِ حَقَّنَا يَا أُمَّتَاهْ بَدَّدُوا وَ اللَّهِ شَمْلَنَا يَا أُمَّتَاهْ اسْتَبَاحُوا وَ اللَّهِ حَرِيمَنَا يَا أُمَّتَاهْ قَتَلُوا وَ اللَّهِ الْحُسَيْنَ أَبَانَا فَقَالَتْ كُفِّي صَوْتَكِ يَا سُكَيْنَةُ فَقَدْ أَقْرَحْتِ كَبِدِي وَ قَطَعْتِ نِيَاطَ قَلْبِي هَذَا قَمِيصُ أَبِيكِ الْحُسَيْنُ مَعِي لَا يُفَارِقُنِي حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ بِهِ ثُمَّ انْتَبَهْتُ وَ أَرَدْتُ كِتْمَانَ ذَلِكَ الْمَنَامَ وَ حَدَّثْتُ بِهِ أَهْلِي فَشَاعَ بَيْنَ النَّاسِ.»(36)

در منتهی الامال نیز شیخ عباس قمی بدین مضمون از ابن نما چنین نقل نموده است:

«شيخ ابن نما روايت كرده است كه: حضرت سكينه عليها السّلام در ايّامى كه در شام بود، (و موافق روايت سيّد در روز چهارم از ورود به شام)، در خواب ديد كه پنج ناقه از نور پيدا شد كه بر هر ناقه پيرمردى سوار بود، و ملائكه بسيار بر ايشان احاطه كرده بودند، و با ايشان خادمى بود مى‏فرمايد: پس آن خادم به نزد من آمد و گفت: اى سكينه! جدّت تو را سلام مى‏رساند. گفتم: بر رسول خدا سلام باد اى پيك رسول اللّه، تو كيستى؟ گفت: من خدمتكارى از خدمتكاران بهشتم.

پرسيدم: آن پيران بزرگواران كه بر شتر سوار بودند چه جماعت بودند؟ گفت: اوّل آدم صفىّ اللّه بود، دوّم ابراهيم خليل اللّه بود و سيّم موسى كليم اللّه بود، و چهارم عيسى روح اللّه بود.

گفتم، آن مرد كه دست بر ريش خود گرفته بود و از ضعف مى‏افتاد و برمى‏خاست كه بود؟ گفت: جدّ تو رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بود.

گفتم: كجا مى‏رود؟ گفت: به زيارت پدرت حسين (عليه السّلام) مى‏روند. من چون نام جد خود شنيدم دويدم كه خود را به آن حضرت برسانم و شكايت امّت را به او بكنم كه ناگاه ديدم پنج هودجى از نور پيدا شد كه ميان هر هودج زنى نشسته بود، از آن خادم پرسيدم كه: اين زنان كيستند؟

گفت: اوّل حوّا امّ البشر است و دوّم آسيه زن فرعون و سيّم مريم دختر عمران و چهارم خديجه دختر خويلد است. گفتم: اين پنجم كيست كه از اندوه دست بر سر گذاشته است و گاهى مى‏افتد و گاه بر مى‏خيزد؟ گفت: جدّه تو حضرت فاطمه زهرا است (عليها السّلام).

من چون نام جدّه خود را شنيدم دويدم. خود را به هودج او رسانيدم و در پيش روى او ايستادم و گريستم و فرياد بر آوردم كه: اى مادر، به خدا قسم كه ظالمان اين امّت انكار حقّ ما كردند و جمعيّت ما را پراكنده كردند و حريم ما را مباح كردند، اى مادر، به خدا سوگند حسين عليه السّلام پدرم را كشتند.

حضرت فاطمه (عليها السّلام) فرمود: اى سكينه، بس است همانا جگرم را آتش زدى و رگ دلم را قطع كردى، اين پيراهن پدرت حسين (عليه السّلام) است كه با من است و از من‏ جدا نخواهد شد تا خدا را با آن ملاقات نمايم. پس از خواب بيدار شدم.»(37)

در بحارالانوار نیز رؤیای حضرت سکینه (عليها السّلام) نزدیک به این مضمون نقل شده است.(38)

 

پی نوشتها

(1) بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 154- نفس المهموم، صفحه 350

(2) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام (ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 199 - در كربلا چه گذشت، صفحه 489

(3) اللهوف علی قتلی الطفوف، صفحه ۱۴۳

(4) منتهى الآمال(عربی)، جلد‏1، صفحه 758

(5) منتهى الآمال،جلد‏2، صفحه 975

(6) الفتوح، جلد ۵، صفحه ۱۲۷

(7) ‌الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة، جلد۵، صفحه ۷۶

(8) معالي السّبطين، صفحه 554 – 553

(9) موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 371 – 370

(10) معالی السبطین، صفحه 809 – 808 - موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 372 – 371 - وسیله الدارین، صفحه 371 – 370

(11) معجم ‏البلدان، جلد‏2، صفحه 186

(12)موسوعه کربلا، جلد2، صفحه ٣٧٩

(13)وسیله الدارین، صفحه 375

(14) تاریخ بعلبک، صفحه 6

(15) مقتل الحسین(علیه السّلام) مقرم، صفحه 366 به نقل از اللهوف، صفحه ٩٩ و مثير الأحزان، صفحه ٥٣ و مقتل العوالم، صفحه ١٤٥

(16) الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة، جلد ۵، صفحه ۹۳- موسوعة الامام الحسين (عليه‏السلام)، جلد‏6، صفحه 456 – 455 به نقل از مقتل أبي مخنف (المشهور)، صفحه 125- 124 - منتهى الآمال، جلد ‏2، صفحه 974 - مقتل الحسین (علیه السلام) خوارزمی، جلد۲، صفحه ۶۹ - مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه ۳۶۹

(17) با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه، جلد۶، صفحه ۱۰۲- 101 به نقل از تاريخ مختصر الدول، صفحه ۱۹۰ و البدء و التاريخ، جلد ۶، صفحه ۱۲

(18) منتهى الآمال(عربی)، جلد1، صفحه 755  

(19) منتهى الآمال، جلد2‏، صفحه 974   

(20) مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه ۳۶۹

(21) مقتل الحسین (علیه السلام) خوارزمی، جلد ۲، صفحه ۶۹

(22)وسیله الدارین، صفحه 383

(23)المقتل الحسین (علیه السلام) مقرم، صفحه 369 – 368

(24) اللهوف علی قتلی الطفوف، 1348، صفحه ۱۸۷

(25)ترجمه لهوف، 1380، صفحه ۱۹۱- منتهى الآمال، جلد ‏2، صفحه 993 – 991

(26) مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمی، جلد۲، صفحه ۶۹

(27) شرح غم حسین (علیه السّلام)، صفحه ۲۱۵ - 213- زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 181

(28) مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 379

(29) ترجمه مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 265

(30) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، جلد‏1، صفحه 338 – 337

 (31) المنتخب في جمع المراثي و الخطب، صفحه 137 – 136

(32) منتهى الآمال (عربی)، جلد‏1، صفحه 778

(33) منتهى الآمال، جلد ‏2، صفحه 1003 1002 –

(34) مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمی، جلد 2، صفحه 82 – 81

(35) شرح غم حسین، صفحه 233- 232

(36) مثير الأحزان، صفحه 105-104

(37) منتهى الآمال (عربی)، جلد‏1، صفحه 778 - منتهى الآمال، جلد‏2، صفحه 1006 – 1004

(38) بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 196 - 194

 

منابع

- با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه (ترجمه)، علی شاوی، قم، زمزم هدايت، 1386ش.

- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.

- بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد صلّى الله عليهم،‏ محمد بن حسن‏ صفار، محقق / مصحح: محسن بن عباسعلى‏ كوچه باغى، قم، مكتبة آية الله المرعشي النجفي‏، 1404 ق‏.

- تاریخ بعلبک، میخائیل موسی الوف البعلبکی، بیروت، الادبیة، 1908

- ترجمه لهوف، على بن موسى‏ ابن طاووس، مترجم: حسن ‏مير ابوطالبى، محقق / مصحح: فارس‏تبريزيان، قم‏، دليل ما، 1380

- ترجمه مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، ترجمه: قربانعلی مختومی، قم، نوید اسلام، 1381

- الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة، محمدباقر بن عبدالکریم بهبهانی، منامه ، مکتبة العلوم العامة، 1408 ه.ق.

- زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام (ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، محمد باقر بن محمد تقى‏ مجلسى، مترجم: محمد جواد نجفى، تهران‏، اسلاميه،1364

- شرح غم حسین (علیه السّلام)ترجمه و تحقیق بخش اصلی مقتل خوارزمی، موفق بن احمد اخطب خوارزمی، مترجم مصطفی صادقی، قم، مسجد مقدس جمکران، 1388

- الفتوح، محمد بن علی ابن‌اعثم کوفی، بیروت، دار الأضواء، 1411 ه.ق.

- اللهوف على قتلى الطفوف، على بن موسى‏ ابن طاووس، ترجمه احمد فهرى زنجانى، تهران‏، جهان‏، 1348 ش‏.

- معالی السبطین مقتل جامع امام حسن و امام حسین (علیهما السّلام)، محمد مهدی مازندرانی، تحقیق: یوسف اسدزاده، مترجم: رضا کوشاری، قم، تهذیب، 1390

- معجم البلدان، شهاب الدين ابو عبد الله ياقوت بن عبد الله الحموى (م. 626)، بيروت، دار صادر، ط. الثانية، 1995

- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.

- مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، موفق بن احمد اخطب خوارزم، جلد ۲، قم، أنوار الهدی، 1381ش.

- المنتخب في جمع المراثي و الخطب المشتهر بـالفخري، فخرالدین بن محمد طریحی، بیروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1424ق.

- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (عربي)، حاج شيخ عباس قمى، ‏ قم، جامعه مدرسين (موسسه النشر الاسلامى)، 1422 ق.

- موسوعه کربلا، لبیب بیضون، بیروت، موسسه الاعلمی، 1427/ 1385ق.

- نفس المهموم‏، شيخ عباس قمى، نجف، المكتبه الحيدريه‏، ‏1421 ق./ 1379ش.

- وسیلۀ الدارین فی أنصار الحسین، ابراهیم الموسوی الزنجانی، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، 1395ق. / 1975

پیوست ها

: فاطمه ابوحمزه