به میدان رفتن و شهادت حضرت علی اکبر (علیه السّلام) به نقل از مقتل مقرم

هنگامى كه تمامى اصحاب شهيد شدند و فقط اهل بيت امام (علیهم السّلام) باقى ماندند؛ تصميم گرفتند جان خود را نثار حضرت کنند و با يكديگر وداع نمودند. نخستين كسى كه پيش قدم شد ابوالحسن حضرت على اكبر (علیه السّلام) بودند كه عمر ایشان بيست و هفت سال بود زیرا كه در يازده شعبان سال سى و سه هجرى متولد شده بودند. آينه جمال نبوى ضرب المثل اخلاق نيكو ایشان و خلاصه‏ اى از گفتار بليغ حضرت بود.

حضرت على اكبر (علیه السّلام) برخاسته از درخت نبوى و وارث آثار طيبه است اگر نبود كه خداوند شهادت او را مقدر نموده بود و اسماء آنها را در صحيفه نازل شده توسط جبرئيل بر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) مقرّر كرده بود هرآينه سزاوار مقام خلافت بودند.

هنگامى كه تصميم به جنگ مى ‏گيرند جدايى ایشان بر بانوان حرم، سنگين مى ‏آيد. چون حضرت على اكبر (علیه السّلام) پناهگاه بانوان، حامى امنيّت آنها، تكيه گاه آرزوهاى آنها پس از حضرت امام حسين (عليه السّلام) بودند. مى ‏ديدند كه خورشيد نبوّت در حال كسوف است و اخلاق محمّدى در صدد كوچ كردن است پس او را احاطه كردند و به اطراف او چسبيدند و گفتند: بر غربت ما رحم كن. نمى‏ توانيم فراق تو را تحمل كنيم اما حضرت على اكبر (علیه السّلام) از تصمیم خود منصرف نمی شوند چون وضعیت حضرت امام حسين (عليه السّلام) را مى ‏دیدند كه دشمنان براى ريختن خون ایشان اجتماع كرده ‏اند. از پدر اذن میدان مى ‏گيرند و بر اسبى متعلّق به حضرت امام حسين (عليه السّلام) به نام «لاحق» سوار مى ‏شوند از آن جهت كه مادر اكبر ليلى دختر ميمونه بود و ميمونه هم دختر ابوسفيان‏ بود لذا مردى از لشكر كوفه فرياد مى ‏زند: اى على تو با اميرالمؤمنين (!) يزيد خويشاوند هستى و ما مى ‏خواهيم اين خويشاوندى را مراعات كنيم، اگر بخواهى به تو امان مى ‏دهيم.

ايشان مى ‏فرمايد: خويشاوندى با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) سزاوارتر است كه مراعات شود. من على بن حسين بن على هستم‏ به خداى كعبه، ما اولى به پيامبر هستيم.‏

به خدا قسم پسر زنازاده نمى ‏تواند بر ما حكومت كند با شمشير خود از پدرم حمايت مى‏ كنم‏. 

آنگاه رجز خواندند و خود را معرفى فرمودند:

حضرت امام حسين (عليه السّلام) نتوانستند جلوى اشك چشم خویش را بگيرند به سوى عمر بن سعد (لعنه الله علیه) فرياد زدند: تو را چه شده است؟ خداوند رحم تو را قطع كند چنانچه رحم مرا قطع كردى و خويشاوندى مرا با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) حفظ نكردى و كسى را بر تو مسلط كند كه در رختخواب تو را ذبح كند. آنگاه محاسن خود را به سوى آسمان بلند كردند و فرمودند: «خدايا تو شاهد باش كه شبيه ‏ترين مردم به پيامبرت محمّد (صلّى اللّه عليه و آله) از حيث آفرينش و اخلاق و گفتار به سوى اين قوم رفت هرگاه مشتاق مى ‏شديم كه پيامبرت را ببينيم به او نگاه مى‏ كرديم خدايا بركات زمين را از آنها بگير. آنها را متفرق و ذليل بفرما. آنها را در راههاى پراكنده قرار بده كه هرگز واليان از آنها راضى نشوند. آنها ما را دعوت كردند كه يارى كنند سپس بر ما تعدّى كردند و با ما به جنگ پرداختند. پس این آيه قرآن را تلاوت فرمودند: خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد، ذريّه‏ اى كه بعضى از بعض ديگرند و خداوند شنواى‏ داناست.»

حضرت على اكبر (علیه السّلام) پيوسته بر قسمت راست و چپ لشكر حمله مى‏ كردند و تا قلب لشكر فرو مى ‏رفتند، هيچ سست اراده ‏اى با ایشان مقابله نمى ‏كرد و هيچ شجاعى جلو نمى ‏آمد مگر آنكه او را به هلاكت مى ‏رساندند.

صد و بيست سوار را کشتند. تشنگى بر ایشان غلبه نمود. نزد پدر بازگشتند تا استراحت كنند. به حضرت فرمودند که بسیار تشنه هستند. حضرت امام حسين (عليه السّلام) گريستند و فرمودند: واغوثاه، به زودى با جدّت ملاقات مى ‏كنى و به تو شربتى مى ‏نوشاند كه بعد از آن هرگز تشنه نخواهى شد. آنگاه زبان على را مكيدند و انگشتر خود را به وى دادند كه در دهانشان قرار دهند.

حضرت على اكبر (علیه السّلام) به ميدان بازگشتند در حالى كه از بشارت امام (علیه السّلام) مسرور بودند به سوى لشكر حمله كردند. غبار را بر چهره دشمن مى ‏نشاندند، نمى‏فهمندند كه آيا على اكبر است يا على بن أبي طالب كه در ميدان ظاهر شده يا صاعقه است كه در برق شمشيرش ديده مى ‏شود تا آنكه از کوفیان دويست نفر به هلاکت رسیدند.

مرّة بن منقذ عبدى ملعون مى‏ گويد: گناه عرب بر من اگر پدرش را به عزايش ننشانم. نيزه ‏اى به پشت حضرت مى ‏زند و شمشير را بر سر ایشان فرود مى ‏آورد، كلاه شكافته مى ‏شود، اسب رم مى ‏كند و او را به میان لشكر دشمن مى ‏برد، لشکریان ایشان را محاصره مى‏ كنند و با شمشير، قطعه ‏قطعه مى ‏كنند.

حضرت على اكبر (علیه السّلام) صدايشان را بلند مى ‏كنند: سلام من بر تو اى اباعبد اللّه‏ اين جدّم رسول خداست‏ و مى‏گويند كه يك جام ذخيره شده هم براى تو دارد. حضرت امام حسين (عليه السّلام) نزد پسر مى ‏آيند، صورت بر صورت على مى‏ گذارند و مى‏ فرمايند: «بعد از تو خاك بر سر دنيا، چقدر بر خداى رحمان و هتك حرمت رسول جرأت دارند بر جدّت و پدرت سخت است كه آنها را بخوانى و اجابت نكنند و طلب فريادرس نمایی و به فريادت نرسند.»

سپس دست خود را از خون مطهر حضرت على اكبر (علیه السّلام) پر كردند و به آسمان پاشيدند، يك قطره از آن فرود نيامد. در اين باره در زيارت ناحيه آمده است: «پدر و مادرم فداى كشته بدون گناه باد. پدر و مادرم فداى خونى كه به سوى حبيب خداوند بالا برده شد. پدر و مادرم فداى كسى باد كه جلوى پدر دراز كشيده بود در حالى كه پدرش مى‏گريست، قلبش مى ‏سوخت و خون را به آسمان مى ‏پاشيد پس قطره ‏اى از آن باز نمى ‏گشت و نفسهاى پدر آرام نمى‏ گرفت.»

حضرت امام حسين (عليه السّلام) به جوانان دستور مى‏ دهند كه على را به خيمه آورند. 

آزاد بانوان خاندان وحى به حضرت على اكبر (علیه السّلام) نگاه مى ‏كنند در حالى كه ديگران حضرت را حمل مى ‏كنند، خون ایشان را به جايگاه عزّت سرخ رسانده است و شمشير و نيزه بدن او را قطعه‏ قطعه كرده اند. با سينه ‏هايى سوزان و موى پريشان و ناله و شيون فراوان كه گوش ملكوت را كر مى ‏كرد از او استقبال مى ‏كنند. پيشاپيش همگان بانوى بنى هاشم، حضرت زينب كبرى (علیها السّلام) دختر فاطمه دختر رسول خداست‏ در حالى كه آه و ناله مى ‏كند، خود را بر روى حضرت على اكبر (علیه السّلام) مى ‏اندازد و بدين‏ وسيله آرامش روح خود، حامى خيمه‏ ها و ستون خیام خود را به بر مى‏گيرد.

در تاريخ طبرى و بدايه ابن كثير به نقل از حميد بن مسلم آمده است: هنگامى كه على اكبر (علیه السّلام) كشته شد، زنى را ديدم كه از خيمه‏ ها خارج شد در حالى كه فرياد مى‏ زد: اى فرزند برادر، آمد و خود را بر روى على انداخت، حسين (علیه السّلام) دست او را گرفت و به خيمه برگرداند، سؤال كردم، گفتند: زينب دختر فاطمه دختر پيامبر (صلی الله علیه و آله) است.

مقتل الحسين (علیه السّلام) مقرم، صفحه 273 - 267

ترجمه مقتل مقرم، صفحه 175- 170

پیوست ها