جُوسِيَة
در برخی از کتب تاریخی منزلگاهی که خاندان عترت (علیهم السّلام) پس از حمص، خندق طعام و القصیر پیمودند، جوسیه نام برده شده است.
بلاذری در معجم البلدان درباره منطقه جوسیه می نویسد:
«بالضم ثم السكون و كسر السين المهملة و ياء خفيفة؛ قرية من قرى حمص على ستة فراسخ منها من جهة دمشق بين جبل لبنان و جبل سنير فيها عيون تسقي أكثر ضياعها سيحا و هي كورة من كور حمص ينسب إليها عثمان بن سعيد بن منهال الجوسي الحمصي و قال البلاذري: جوشيّة حصن من حصون حمص.»(1)
جوسیه به ضم و سکون و کسر سین و یاء خفیفه؛ روستایی از روستاهای حمص در فاصله شش فرسخی از دمشق بین کوه لبنان و سنیر می باشد. چشمه هایی که در آنجا است بیشتر روستاهای اطراف را سیراب می کند و آن آبادی از آبادیهای حمص است که عثمان بن سعید منهال جوسی حمصی به آنجا منتسب است. و بلاذری گفته است: جوشیّه قلعه ای از قلعه های حمص است.»
جولة أثرية في بعض البلاد الشامية این منطقه را چنین معرفی می نماید:
«و في جنوب الزرّاعة إلى الشرق من الخط الحديدي أطلال بليدة قديمة تدعى جوسية الخراب تبعد عن الزرّاعة نحو ٧ كم.
و تؤید عبارة یاقوت البرج و جدران القصور و الدور المبنیه من الاحجار المنحوته التی تشبه احجار الابنیه الأثریه النصرانیه المنتشره فی بلاد حلب الغربیه کالتی فی جبل سمعان و جبل الأعلی و جبل باریشا و جبل الزاویه من القرون الخامس و السادس المیلادیین. لیس ثمة من الأحجار المنقوشة فيها سوى عتبة فوق باب أحد الأسوار المهدومة لا تزال مكانها. و فی ضاحیه جوسیة دیر ذکره یاقوت فی معجمه و أسماه دیر باعنتل لیس الان أثر.»(2)
و در جنوب الزرّاعه در امتداد شرقی راه آهن، ویرانه های شهر باستانی ای که جوسیه الخراب نامیده می شود در حدود 7 کیلومتری الزرّاعه قرار دارد.
عبارت یاقوت تأیید می کند که برج و دیوارهای کاخ و اتاقهای بنا از سنگهای تراشیده شده ای است که شبیه سنگهای بناهای باستانی نصرانی یا مسیحیانی است که در شهرهای غربی حلب مانند کوه سمعان، کوه الاعلی، کوه باریشا و کوه زاویه از قرون پنجم و ششم میلادی وجود دارند.
آنجا سنگ حکاکی شده ای نیست مگر آستانه بالای درب یکی از دیوارهای تخریب شده که هنوز در جای خود باقی است. و یاقوت در لغت نامه خود در حومه جوسیه خانقاهی را ذکر کرده و آن را دیر باعنتل نامیده است که دیگر اثری از آن نیست.
موسوعه کربلا به نقل از نسخه خطی مصرع الحسين مكتبة الأسد صفحه 44 از قول ابومخنف نقل نموده است:
«قال أبومخنف: حدّثني من حضر ذلك اليوم بجوسية أن حاكمها جرّد فيها زهاء أربعة آلاف سيف و تحالفوا أنهم يقتلون خولي و يأخذون الرأس و يدفنونه بجوسية ليكون لهم فخرا و عزا.»(3)
ابومخنف می گوید: کسانی که در آن روز در جوسیه حاضر شدند به من گفتند که حاکم آنجا با چهار هزار شمشیرزن با شمشیرهای از نیام برکشیده همپیمان شدند که خولی را بکشند و سرش را ببرند و در جوسیه دفن کنند تا مایه افتخار و عزت آنها باشد.»
در نورالعین فی مشهد الحسین درباره حضور کاروان سرهای مطهر و خاندان عترت (علیهم السّلام) آمده است:
«قال الراوی: حدثنی من حضر ذلک الیوم بجوسیة أن حاکمها جرد أربعه آلاف فارس و أمرهم أن یقاتلوهم و یأخذوا الروؤس و الاساری منهم فأحسوا بذلک فارتحلوا الی طریق آخر الی أن وصلوا الی بعلبک.»(4)
راوی گفت: کسانی که در آن روز در جوسیه حاضر شدند، به من گفتند که حاکم آن چهار هزار سوار را به خدمت گرفت و دستور داد که بجنگند و سرها و اسیران را از آنان بگیرند. پس احساس خطر نمودند و از راه دیگر رفتند تا به بعلبک رسیدند.
جبل الحسين
لبیب بیضون می نویسد که در منطقه شمال لبنان بین جوسیه و هرمل کوهی به نام «جبل الحسین» نام دارد که گمان می رود که کاروان خاندان عترت (علیهم السّلام) در رفتن به سمت شام از آن منطقه عبور کرده باشد و آن کوه به نام حضرت امام حسین (علیه السّلام) مزین گردیده باشد. چنانچه گزارش شد در توصیف منطقه جوسیه در کتاب جولة أثرية في بعض البلاد الشامية، نام کوههای زیادی ذکر شده است که شکل آنها از قدمت آن خبر می دهد.
«هذا و لما كنت أتفحّص خريطة مفصّلة في لبنان للمنطقة الشمالية بين جوسية و الهرمل رأيت صدفة جبلا باسم [جبل الحسين]. و في تصوّري أن السبايا و الرؤوس قد مروا هناك فسمي الجبل باسم الحسين عليه السلام.»(5)
هنگامی که در نقشه دقیق لبنان از منطقه شمالی بین جوسیه و هرمل را بررسی می کردم، به طور تصادفی کوهی به نام «جبل الحسین» را دیدم. به نظرم اسیران خاندان عترت و سرهای مطهر (علیهم السّلام) از آنجا گذشتند پس آن کوه به نام حضرت امام حسین (علیه السّلام) نامگذاری شد.
اللبوة
درباره موقعیت جغرافیایی اللبوه در کتاب سبی آل بیت چنین آمده است:
«اللبوة، بلدة لبنانیة من قری بعلبک و تعود تسمیّتها الی اللغة الآرامیة و تعنی القلب أو الوسط ولکن هناک من یری أنّ اصل تسمیّتها عربیة بمعنی اللبوة أثنی الأسد. لم نجد لها تعریفا فی المصادر الجغرافیة و البلدانیة التی بین أیدینا الّا فی الموسوعة الحرّة.»(6)
اللبوة شهری در لبنان از روستای توابع بعلبک است و ریشه این نام به زبان آرامی برمی گردد و به معنی قلب یا وسط است ولی عده ریشه آن را از عربی می دانند. در مصادر جغرافیایی و کشوری در دست به جز موسوعه حرّة درباره آن تعریفی نیافتم.
در موسوعه کربلا به نقل از نسخه خطی مصرع الحسين مكتبة الأسد، صفحه ٤٤ درباره گذشتن سپاه خولی به همراه کاروان سرهای مطهر و خاندان عصمت (علیهم السّلام) از اللبوة به نقل از ابومخنف آمده است:
«قال أبو مخنف: فبلغ ذلك خولي فمالوا عن البلد و عبروا إلى اللبوة و كتبوا إلى صاحب بعلبك.»(7)
ابومخنف نقل می کند: پس این خبر [حمله به سپاه او] به خولی رسید پس از مسیر آن شهر روی برگرداند و از اللبوه گذشتند و به حاکم بعلبک نامه نوشتند.
الهرمل
یکی از منزلگاههای دیگری که در بین راه حمص به بعلبک بوده است و به احتمال بسیار زیاد کاروان سرهای مطهر و خاندان عصمت (علیهم السّلام) از آنجا گذشته اند الهرمل می باشد.
در کتاب جولة أثرية في بعض البلاد الشامية، منطقه الهرمل چنین معرفی شده است:
«و عند جوسیة الخراب الحد الفاصل فی یومنا بین البلاد الشامیة و البلاد اللبنانیة وثمه فی جنوبی هذا الحد کوره واسعة فی منبسط منحصر بین سلسلتی لبنان الشرقی و الغربی، اهلها مسلمون شیعة قصبتها تدعی الهرمل قریة کبیرة تبعد عن حمص 53 کیلومترا عدد سکانها 4500 کثیرة المیاه و البساتین و أشجارها الجوز و غیرها و فیها أطلال أثریه.
و علی بعد عشرة کیلومتر عن الهرمل، عین الزرقاء المنبع الأصلی لنهر العاصی و هی عین کبیرة تظللها أشجار دلب عظیمة تنبجس میاهها بشدة و تندفع لتأخذ فی طریقها روافد کثیرة ترد من منحدرات لبنان الغربی و الشرقی اخصها ما یرد من نبع اللبوة شمالی بعلبک. و علی بعد نصف کیلومتر من عین الزرقاء المذکورة و علی یمین المسیل المنحدر مغارة اصطناعیه حفرت وسط صخرة عمودیة واقفة کالجدار علوها نحو تسعین مترا و لها ثلاث طبقات و تعرف باسم مغارة الراهب أو دیر مار مارون نقر فیها فی الصخر الاصم...»(8)
و در جوسیه الخراب در مرز کنونی بین شهرهای شام و شهرهای لبنان و در سمت جنوب این مرز منطقه وسیعی است که در دو رشته کوه لبنان شرقی و غربی محصور شده است. و ساکنان آن مسلمان و شیعه هستند. روستای آنجا هرمل نامیده می شود که روستایی بزرگی است که در فاصله پنجاه و سه کیلومتری حمص واقع است و تعداد ساکنان آنجا چهار هزار و پانصد نفر است. در آنجا آب فراوان است و باغهای میوه و درختان گردو و انواع درختان دیگران وجود دارد و در آنجا آثار باستانی وجود دارد....
در ده کیلومتری هرمل، عین الزرقا سرچشمه اصلی رود عاصی است. آن چشمه بزرگی است که درختان تنومند چنار بر آن سایه افکنده اند و جریان آب در آنجا شدید است و فوران می کند و در مسیرش چشمه های فرعی زیادی را که از دامنه های لبنان غربی و شرقی جاری می شوند با خود همراه می سازد و به خصوص آن که از چشمه اللبوه در شمال بعلبک می آید. و در نیم کیلومتری از چشمه زرقای یاد شده و در سمت راست مسیل شیب دار رودخانه غار ساخته شده به دست بشر است که در وسط صخره عمودی حفر شده است که مانند دیوار ایستاده است و ارتفاع آن حدود نود متر و دارای سه طبقه است و این غار به غار راهب یا صومعه سنت مارون شناخته می شود که در صخره ای محکم تراشیده شده است.
بَعْلَبَك
«بالفتح ثم السكون و فتح اللام و الباء الموحدة و الكاف مشددة؛ مدينة قديمة فيها أبنية عجيبة و آثار عظيمة و قصور على أساطين الرّخام لانظير لها في الدنيا، بينها و بين دمشق ثلاثة أيام و قيل اثنا عشر فرسخا من جهة الساحل... و قيل: إن بعلبكّ كانت مهر بلقيس و بها قصر سليمان بن داود (عليه السّلام) و هو مبني على أساطين الرخام.»(9)
بعلبک به فتح و سپس سکون و فتح لام و باء و کاف مشدد؛ شهری است باستانی که در آنجا بناهای عجیب و آثار باستانی عظیم و قصرهایی با ستونهای مرمرین که در دنیا بی نظیر است؛ وجود دارد. بین بعلبک و دمشق سه روز راه است و گفته می شود از جهت ساحل دوازده فرسخ است. بعلبک مهریه بلقیس بوده است. در آنجا قصر سلیمان بن داوود (علیه السّلام) با ستونهای مرمرین واقع بود.
در موسوعه کربلا به نقل از الفهرست: معجم الخريطة التاريخية للممالك الاسلامية از أمين واصف بك، صفحه 28 بعلبک را چنین معرفی نموده است:
«بعلبك؛ أي مدينة الإله (بعل) عند الآشوريين والفينيقيين. مدينة بالشام فيها آثار يونانية و رومانية من عصر الاسكندر المكدوني. سمّيت هليوبوليس أي مدينة الشمس. خرّبت تلك الآثار بالزلازل التي وقعت سنة ١١٧٠ م. و سنة ١٧٥٠ م.»(10)
بعلبک به معنی شهر خدا (بت بزرگ) در نزد آشوریان و فینیقیها بوده است. در شهر شام آثار یونانی و رومی از عصر اسکندر مقدونی وجود دارد. هلیوپولیس یا شهر خورشید نامیده می شود. آن آثار بر اثر زلزله های سالهای 11170 و 1750 تخریب شده است.
در الاشارات إلى معرفة الزيارات ذکر شده است دیری که حضرت الیاس پیامبر (علیه السّلام) در آن محبوس بوده در آنجا واقع شده است و قلعه ای که زیارتگاه حضرت ابراهیم خلیل نیز در آنجاست. نقلهای نادرست دیگری نیز از زیارتگاهها و مناطق معروف آمده است که از ذکر آن خودداری می نماییم.(11)
خاندان عصمت (علیهم السّلام) در بعلبک
در کتاب نورالعین فی مشهد الحسین نیز اشاره شده است وقتی سپاه ابن زیاد نتوانستند وارد جوسیه شوند راه بعلبک را پیش گرفتند:
«فارتحلوا الی طریق آخر الی أن وصلوا الی بعلبک و کتبوا لحاکمها کتابا تلقنا فلما وصله خرج بالطبول و قد نشر الاعلام و لاقاهم فقالت أم کلثوم مایقال لهذه المدینة فقالوا بعلبک فقالت لاأعذب الله ماء ها و لاأرخص أسعارها و لارفع أیدی الظالمین عنها.»(12)
راه دیگری را در پیش گرفتند تا به بعلبک رسیدند و برای حاکم آنجا نامه نوشتند که با ما ملاقات کن. هنگامی که به بعلبک رسیدند با نواختن طبل و آذین بندی شهر با پرچمها از آنان استقبال نمود. حضرت ام کلثوم (سلام الله علیها) فرمودند: نام این شهر چیست؟ گفتند: بعلبک. فرمودند: خداوند آب را بر آنان گوارا نگرداند و نرخهایشان را ارزان نکند و دست ظالمان را از سرشان کوتاه نگرداند.
طبق نقلی که از ابومخنف در وسیله الدارین، مصائب راس الحسین، الدمعه الساکبه فی احوال النبی (صلی الله علیه و آله) و العترة الطاهره، المنتخب و مقاتل و کتب دیگر تاریخی آمده است در منزلگاههای قبل که مردم شهرها از پذیرفتن لشکر ابن زیاد به درون شهر خودداری نمودند و اعلام جنگ نمودند آنان ترسان و خائف به حاکم بعلبک نامه نوشتند و از او خواستند تا هم برایشان آذوقه فراهم نماید هم به استقبال آنان بیاید.
در وسیله الدارین چنین گزارش شده است:
«و کتبوا الی صاحبها ان معنا رأس الحسین فأمر بالجوار أن یضربن الدفوف و نشرت الاعلام و ضربت البوقات و اخذوا الخلوق و السّکر و السویق و یأتوا ثملین. فقالت ام کلثوم ما یقال لهذه البلدة؟ فقالوا بعلبک. فقالت أباد الله حضراتهم و لا اعذب الله شرابهم و لارفع الله ایدی الظلمة عنهم. فقالوا فلو ان الدنیا مملوة عدلا و قسطا لما نالهم الا ظلم و جور و باتوا تلک اللیلة و رحلوا منه و أدرکهم المساء عند صومعة راهب فی بعلبک و انشأ الامام زین العابدین
هو الزمان فما تفنی عجائبه عن الکرام و لاتهدأ مصائبه
فلیت شعری الی کم ذا تجاذبنا صروفة و الی کم ذا نجاذبه
یسیرونا علی الأقتاب عاریة و سائق العیس تخمس عنه غاربه
کأننا من سبایا الروم بینهم أو کلما قاله المختار کاذبة
کفرتم برسول الله ویلکم یا امة السوء قد ضاقت مذاهبه»(13)
و به حاکم بعلبک نامه نوشتند که سر حسین (علیه السّلام) همراه ماست. پس دستور داد که دف بزنند و پرچم برافرازند و بوق و کرنا بزنند و سویق و سکر و دیگر مشروبات و مأکولات پخش کنند.
حضرت ام کلثوم (سلام الله علیها) پرسیدند: نام این شهر چیست؟ گفتند: بعلبک. فرمودند: خداوند آنان را نابود کند و آب را بر آنان گوارا نگرداند و دست ظالمان را از سرشان کوتاه نگرداند. نقل کرده اند که اگر دنیا پر از عدل و داد می شد چیزی جز ظلم و جور نصیب مردمان بعلبک نمی شد. آن شب را در آنجا ماندند و از آنجا رفتند و در بعد از ظهر به صومعه راهب در بعلبک رسیدند و حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) فرمودند:
روزگاری است که وقایع عجیبش برای اهل کرامت تمامی ندارد و مصائبش پایان ندارد.
كاش مي دانستم كه روزگار تا كي با ما نزاع خواهد كرد؟ و ما تا كي با این حوادث روبرو خواهيم بود.
ما را بر روي شترهاي بي جهاز سوار كردند و سير مي دهند و ساربانان از ما حمايت نمي كنند.
گویا ما اسیران رومی هستیم و هر آنچه رسول برگزيده (صلي الله عليه و آله و سلم) دروغ بوده است.
وای بر شما که به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) کافر شدید و عصيان نموديد. ای امت شرور، شما گمراه شديد و راههاي شريعت بر شما تنگ شده است.
در المنتخب في جمع المراثي و الخطب نیز نزدیک به گزارش وسیله الدارین در بدو ورود به بعلبک چنین گزارش شده است:
«ثم رحلوا عنه إلى مدينة يقال لها بعلبك و كتبوا إلى صاحبها بأن تلقانا فإن معنا رأس الحسين بن علي فأمر بالرايات فنشرت و خرج الغلمان يتلقونهم على نحو من ستة أميال فرحا بهم. قال: فدعت عليهم أم كلثوم فقالت: أباد اللّه كثرتكم و سلط عليكم من يقتلكم. قال: فعند ذلك بكى علي بن الحسين و قال:
هو الزّمان فلا تفنى عجائبه عن الكرام و ما تهدا مصائبه
فليت شعري إلى كم ذا تجاذبنا فنونه و ترانا كم نجاذبه
يسرى بنا فوق أقتاب بلا وطا و سائق العيس يحمي عنه غاربه
كأنّنا من أسارى الروم بينهم كأنّ ما قاله المختار كاذبه
كفرتم برسـول اللّه و يحكم فكنتم مثل من ضلّت مذاهبه»(14)
سپس از آنجا [به نقل المنتخب منزلگاه قبل مرشاد بوده است.] حرکت کردند و به شهری رسیدند که به آن بعلبک می گفتند و به حاکم آنجا نامه نوشتند که با ما سر حسین بن علی (علیه السّلام) است با ما دیدار کن. پس حاکم دستور داد که پرچمها را برافراشتند و جوانان شادی کنان تا شش مایلی شهر به استقبال رفتند. گوید حضرت ام کلثوم (سلام الله علیها) آنها را نفرین نمودند و فرمودند: خدا جمع شما را نابود کند و بر شما کسی را مسلط گرداند که شما را بکشد. گوید: در آن زمان حضرت علی بن الحسین (علیه السّلام) گریستند و فرمودند:
روزگاری است که وقایع عجیبش برای اهل کرامت تمامی ندارد و مصائبش پایان ندارد.
كاش مي دانستم كه روزگار تا كي با ما نزاع خواهد كرد؟ و ما تا كي با این حوادث روبرو خواهيم بود.
ما را بر روي شترهاي بي جهاز سوار كرده و سير مي دهند؛ و ساربانان از ما حمايت نمي كنند.
گویا ما اسیران رومی هستیم و هر آنچه رسول برگزيده (صلي الله عليه و آله و سلم) دروغ بوده است.
وای بر شما که به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) کافر شدید و عصيان نموديد؛ ای امت شرور، شما گمراه شديد و شما مانند کسانی هستید که راهشان را گم نموده اند.
مزار خوله بنت الحسین(علیهما السّلام) در بعلبک
در جنوب بعلبک مرقد خوله دختر حضرت امام حسین (علیه السّلام) قرار دارد. طبق نقل برخی از منابع تاریخی کاروان خاندان عترت (علیهم السّلام) در روز 28 محرم به شهر بعلبک رسید.
به دلیل سختیهای سفر و مشقاتی که لشکریان ابن زیاد (لعنه الله علیهم) بر کودکان و بانوان خاندان رسول الله (صلی الله علیه و آله) وارد نمودند دختر خردسالی از حضرت امام حسین (علیه السّلام) در بعلبک از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد.
در کتاب قدیمی تاریخ بعلبک نوشته میخائیل موسی الوف البعلبکی در معرفی این مکان آمده است:
«و للمسلمین سته مساجد و سبعة مزارات للاولیاء منها ... و بمدخل البلدة مقابل اللوکندة الجدیده مسجد السیدة خولة ابنة الحسین بن علی بن ابی طالب (علیه السّلام). قیل انه لما سبی اهل البیت بعد موقعة کربلا و اتی بهم الامویون الی دمشق مرّوا ببعلبک فماتت خولة و دفنت فیها. و قد جدّد بناوه اسحق روحی افندی نائب بعلبک سنة 1891م.»(15)
شش مسجد و هفت مزار اولیای مسلمانان در آنجا است. و در ورودی شهر مقابل مهمانسرای جدید مسجد سیده خوله دختر حضرت امام حسین بن علی بن ابی طالب (علیه السّلام) واقع است. گفته می شود هنگامی که امویان خاندان اهل بیت (علیهم السّلام) در لوای اسارت بعد از واقعه کربلا به دمشق بردند از بعلبک گذشتند و خوله در آنجا جان سپرد و در همانجا به خاک سپرده شد. مرقد او را اسحاق روحی افندی نماینده پارلمان بعلبک در سال 1891 تجدید بنا نمود.
صومعه راهب در بعلبک
در باب این واقعه که در یکی از منزلگاههای تا شام، لشکریان ابن زیاد (لعنه الله علیهم) طبق معمول سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) را بر نیزه زدند و راهب از دیر خود سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) و امواجی از نور را دید و طبق برخی نقلها شبانگاه و طبق برخی نقلها صبح به ده هزار درهم سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) را لشکریان ابن زیاد (لعنه الله علیهم) ستاند و به گزارش برخی مقاتل با معجزه سخن گفتن سر مطهر حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) با ایشان، مسلمان شد. در همه مقاتل اگرچه با اختلافاتی ولی مسلمان شدن راهب ذکر شده است.
در اینکه دیر در کدام منزلگاه واقع شده است در نقلهای مختلف اختلافاتی دیده می شود. برخی منابع آن را منزلگاه نزدیک حرّان، برخی منابع در دیری واقع در قنسرین و برخی منابع در دیری واقع در بعلبک گزارش نموده اند.
ولی بیشتر منابع شیعی از وجود دیری در قنسرین خبر داده بودند که حوادث آن در ذیل اتفاقات آن منزلگاه ثبت شده است.
در نور العین فی مشهد الحسین و المنتخب، دیر مذکور را پس از بعلبک ذکر می کند.(16)
درباره تاییدی بر وجود چنین اتفاقی در آن زمان، لبیب بیضون در موسوعه کربلا از وجود تابلویی که عکس سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) در موزه حضرت امام علی بن موسی الرضا (علیه السّلام) خبر داده است که اصل آن تابلو در یکی از موزه های بریتانیا موجود است. در زیر عکس توضیح داده شده است:
«صورة الرأس المبارك لحضرة الحسين بن عليه (عليه السلام) الّذي استشهد في الحرب سنة ٦١ ه وكان عمره ٥٧ سنة. و هي منقولة عن صورة رسمها راهب مسيحي في ذلك الوقت.»(17)
«عکس سر مطهر حضرت حسین بن علی (علیه السّلام) که در جنگ سال 61 هجری به شهادت رسید و سن او 57 سال بود. و منقول است که این تصویر را راهب مسیحی در آن زمان کشیده است.»
البته در کتاب تاریخی « دمشق الشام في نصوص الرحالين و الجغرافيين البلدانیین العرب و المسلمین» نزدیک دمشق دیرهایی با نامهای دیرسمعان، دیر صلیبا، دیر فطرس و دیر بولس، دیر الماطرون، دیر مُران یاد نموده است که ممکن است یکی از آنها دیر مورد نظر باشد اگر دیر مذکور در شهر بعلبک واقع بوده باشد.(18)
جاری شدن خون از سنگی در نزدیکی دمشق
«في أسرار الشهادة قال الدربندي: في موضع قريب من دمشق حجر عظيم هو شبيه بالأسد فإذا كان يوم عاشوراء يفور من موضع عينيه الدم الكثير. قيل: إنه وضع عليه رأس الحسين (عليه السّلام) حين مسير الكفار و جند ابن زياد إلى الشام.»(19)
در کتاب اسرار الشهاده دربندی نقل شده است که در جایی نزدیک به شهر دمشق، سنگ بزرگی است و گویی که شباهت به شیر دارد و هنگامی که روز عاشورا فرا می رسید از جایگاه چشمان شیر خون زیادی فواره می زد. گفته شده است: وقتی که کفار و سپاه ابن زیاد به سوی شام می آمدند، سر حضرت ابا عبدالله (علیه السّلام) را بر آن سنگ گذاشتند.
از معجزات دیگر سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) سخن گفتن سر با حادث بن وكيده:
«روى ابن رستم الطبري بسنده عن سعد بن أبي خيران (طيران) عن الحارث بن وكيدة قال: «كنت فيمن حمل رأس الحسين فسمعته يقرأ سورة الكهف فجعلت أشكّ في نفسي وأنا أسمع نغمة أبي عبداللّه. فقال لي: يا ابن وكيدة أما علمت أنّا معشر الأئمّة أحياء عند ربّنا نرزق. فقلتُ في نفسي: أسرق رأسه. فنادى: يا ابن وكيدة، ليس لك إلى ذاك سبيل سفكهم دمي أعظم عند اللّه من تسييرهم رأسي فذرهم فسوف يعلمون إذ الأغلال في أعناقهم و السلاسل يُسحبون.»(20)
از حارث بن وكيده نقل شده است كه گفت: «من در ميان كسانى كه سر حسين (علیه السّلام) را حمل كردند؛ بودم، چون شنيدم كه سوره كهف را قرائت مى كند، شك كردم كه آيا واقعاً صداى اباعبداللّه را مى شنوم. پس سر مبارك به من گفت: اى پسر وكيده، آيا نمى دانى كه ما گروه ائمه زنده ايم و در نزد خدا روزى مى خوريم. با خود گفتم: سرش را مى دزدم. پس ندا داد: اى پسر وكيده، حق انجام اين كار را ندارى. ريختن خون من در نزد خداوند بزرگتر از حركت دادن سر من است. آنان را واگذار. به زودى و در آن هنگامى كه غل و زنجير به گردنشان كشيده شوند؛ خواهند دانست.»(21)
دمشق
خاندان عترت با مشقت و سختیهای فراوان در عین غربت همراه با قاتلان پدران و برادران خود سرانجام به دمشق رسیدند.
در کتاب دمشق الشام فی نصوص الرحالیین و الجغرافیین و البلدانیین العرب و المسلمین در معرفی دمشق می نویسد:
«دمشق هی مصر الشام و دارالملک ایّام بنی امیه و ثمّ قصورهم و آثارهم بنیانهم خشب و طین. و بلد قد خرقته الأنهار و أحدقت به الأشجار و کثرت به الثمار مع رخص أسعار و ثلج و أضداد. لاتری أحسن من حمّاماتها و لاأعجب من فوّاراتها و لا أحزم من أهلها.
الذی عرفت من ابوابها: باب الجابیة، باب الصغیر، باب الکبیر، باب الشرقیّ، باب توما، باب النهر و باب المحاملیّین.»(22)
دمشق پایتخت شام و دارالخلافه و پایتخت بنی امیه بود و قصرها و آثار باستانی آنجا از چوب و گل ساخته شده است و شهری است که رودها آن را شکافته درختان آن را احاطه نموده اند و میوه ها در آنجا زیاد است با قیمتهای ارزان، برف و تعدد و گوناگونی فراوان و زیباتر از حمامهای آن و شگفت انگیزتر از فواره هایش و قویتر از مردمش نمی یابی.
بابهای شناخته شده دمشق شام باب الجابیة، باب الصغیر، باب الکبیر، باب الشرقیّ، باب توما، باب النهر و باب المحاملیّین می باشد.
در مروج الذهب درباره اجداد باستانی اهالی دمشق و باب جیرون که محتمل است محل ورود خاندان عترت (علیهم السّلام) به دمشق باشد آمده است:
«و سار بعده عاد بن عوص بن إرم بن سام بن نوح بولده و من تبعه فحل بالأحقاف و أداني الرمل بين عمان و حضرموت و اليمن، و تفرق هؤلاء في الارض، فانتشر منهم ناس كثير: منهم جيرون بن سعد بن عاد حل بدمشق فمصر مصرها و جمع عمد الرخام و المرمر إليها و شيد بنيانها و سماها إرمَ ذات العماد و قد روي عن كعب الأحبار في إرم ذات العماد غير هذا و هذا الموضع بدمشق في هذا الوقت- و هو سنة اثنتين و ثلاثين و ثلثمائة- سوق من أسواقها عند باب المسجد الجامع يعرف بجيرون و جيرون: هو بنيان عظيم كان قصر هذا الملك عليه أبواب من نحاس عجيبة: بعضها على ما كانت عليه و البعض من مسجد الجامع.»(23)
پس از او عاد بن عوص بن ارم بن سام بن نوح با فرزندان و همراهان خود راه افتاد و در احقاف ما بين عمان و حضر الموت يمن جاگرفت، اينان در زمين پراكنده شدند و مردم بسيار از ايشان پديد آمد از جمله جيرون بن سعد بن عاد به محل دمشق مقام گرفت و آن شهر را پديد آورد و ستونهاى سنگ سپيد و مرمر بياورد و بناى شهر را استوار كرد و آنرا ارم ذات العماد ناميد.
درباره ارم ذات العماد از كعب الأحبار جز اين نيز نقل كرده اند هم اكنون يعنى به سال سيصد و سى و دو اين محل در دمشق بجاست و يكى از بازارهاى شهر است كه نزديك مسجد جامع است و بنام جيرون معروف است جيرون بنايى بزرگ است و قصر اين پادشاه بوده است و درهاى مسين عجيب دارد، بعضى به همان حال كه بوده هست و بعضى ديگر جزء مسجد جامع است. (24)
در کتاب «سبی آل البیت (علیهم السّلام) من الطف الی البلاد الشام» درباره مسیری که خاندان عترت و طهارت (علیهم السّلام) را به دمشق وارد کردند آورده است:
«واصلت القافلة سیرها باتّجاه دمشق و مرّوا بمواضع منها سرغایا و منها الی الزبدانی.
و أشار أحد الباحثین المعاصرین بأنّ قافلة السبایا قد مرّت بعدد من المواضع ما بین الزبدانی و دمشق و هی التکیة و منها الی عین الفیجة و منها الی الهامة و منها الی دمّر و منها الی الربوة. و کانت القافلة تجدّ فی سیرها حتی وصلت أحد ابواب دمشق فی الاول من صفر سنة 61 / 680 م. و لم یُسمح لها بدخول دمشق بل اوقفت علی ذلک الباب مدّة ثلاثة ایّام حتی أکملت السلطة الامویة استعداداتها للاحتفال بهذا الحدث.
لقد جاءت قافلة سبایا آل البیت من غرب دمشق من جهة لبنان. أی من طریق بعلبک، عین الفیجة، الهامة، دمشق بمحاذاة نهر بردی.فإنهم أول ما یصلون ألی دمشق القدیمة فسیکون أمام الباب الصغیر آو باب الجابیة حیث أنزلوهم عنده.
و لعل وصول القافلة من جهة الغرب الی دمشق کان لإخفاء خبر وصول القافلة من قبل السلطة الأمویة، مثلما أخفوا حقیقة سبایا آل البیت کی لایخرج الناس لإستقبالهم قبل استکمال السلطة إجراءاتها الأمنیة و اس تعداداتها الاحتفالیة.
و نعتقد أنّهم أنزلوا سبایا آل البیت عند موضع یدعی الیوم مقبرة الباب الصغیر. و لاتوجد روایة تذکر بأنّ أحداً من أهالی دمشق قد دنا من سبایا آل البیت و تکلّم معهم علی الرغم من بقائهم ثلاثة أیّام فی هذا المکان.(25)
کاروان راه خود را به سمت دمشق ادامه داد و از مناطقی از جمله سرغایا گذشت و از آنجا به الزبدانی رفت.
یکی از محققان معاصر خاطرنشان کرده است: کاروان اسراء از چند نقطه بین زبدانی و دمشق عبور کرده است که جمله می توان از مناطق تکیه، عین الفیجه، هامه، دمّر و ربوه یاد کرد.
و کاروان به مسیر خود ادامه داد تا اینکه در اول صفر سال 61/680 میلادی به یکی از دروازه های دمشق رسید. به آنان اجازه ورود به دمشق را ندادند بلکه سه روز کاروان را بر دروازه نگه داشتند تا اینکه حکومت اموی بتواند مقدمات جشن را برای این اتفاق مهیا کند.
کاروان اسرای اهل بیت (علیهم السّلام) از غرب دمشق از سمت لبنان وارد دمشق شد. یعنی از راه بعلبک، عین الفیجه، هامه، دمشق و در امتداد رود بردی. پس کاروان به دمشق قدیم روبروی باب الصغیر یا درب جابیه وارد شد و کاروانیان را آنجا فرود آوردند.
شاید ورود کاروان از غرب به دمشق برای مخفی نگه داشتن خبر ورود کاروان از دیگران قبل از آگاهی حکومت بنی امیه بود همانگونه که هویت اسرای اهل بیت (علیهم السّلام) را مخفی کردند تا مبادا مردم قبل از اقدامات امنیتی حکومت و آمادگی آنها برای جشن برای استقبال آنها خارج شوند.
و ما معتقدیم که اسیران اهل بیت را در محلی که امروز قبرستان الباب الصغیر نامیده می شود؛ فرود آوردند. و روايتى نيست كه گفته باشد يكى از اهل دمشق به اسيران اهل بيت نزديك شده باشد و با وجود سه روز اقامت در اين مكان با آنان سخن گفته باشد.
البته قابل یادآوری است که در برخی از منابع ذکر شده است که سه روز خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) پشت دروازه شام منتظر ماندند و نقل همه کتب و تاریخی و مقاتل نیست. بلکه برخی این مدت را از صبح تا حدود ظهر ذکر کرده اند تا از طرف یزید ملعون برای ورود خاندان پیامبر (علیهم السّلام) به کاخش اجازه صادر شود. و همین نقلی که این کتاب ذکر کرده است دلالت بر ضعف این نقل قول دارد که خاندان عصمت سه روز پشت دروازه شام منتظر بودند ولی ثبت نشده است که شخصی با آنان سخن گفته باشد در حالی که از مسیری که در شام به سمت کاخ یزید رفتند یکی دو مورد گفتگوی اهالی شام با حضرت امام سجاد (علیه السّلام) در تاریخ ثبت شده است.
در برخی از نقلها انتظار پشت دروازه شام سه ساعت ذکر شده است. طریحی در المنتخب چنین آورده است:
«قال: ثم أتوا إلى باب الساعات فوقفوا هناك ثلاث ساعات يطلبون الإذن من يزيد فبينما هم كذلك إذ خرج مروان بن الحكم فلما نظر إلى رأس الحسين عليه السّلام صار ينظر إلى أعطافه جذلا طربا، ثم خرج أخوه عبد الرحمن فلما نظر إلى الرأس بكى، ثم قال: أما أنتم فقد حجبتم عن جده رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و اللّه لا جامعتكم على أمر أبدا.»(26)
گوید: به باب الساعه رسیدند و سه ساعت آنجا توقف نمودند تا از یزید اذن ورود بگیرند. در این حین مروان بن الحکم بیرون آمد چون سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) را دید با خوشحالی زیاد به اطرافیانش نگاه می کرد. سپس برادرش عبدالرحمن بیرون آمد و چون به سر نگاه کرد گریه کرد و گفت: پس شما به راستی که جدش رسول الله را کتمان کردید. دیگر در هیچ کاری با شما همراه نخواهم شد.
از این باب که در متون مختلف نظریات مختلفی ارائه شده است برای اینکه خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) از کدام باب شهر شام وارد شهر شدند در این مجال به ذکر توضیحی که در کتاب دمشق الشام في نصوص الرحالين و الجغرافيين البلدانیین العرب و المسلمین درباره بابهای شهر شام آمده است؛ می پردازیم:
«و یدخل الیه العامة من أربعة أبواب: باب البرید عن الیمین ... و هذا الباب بین المغطّی و الصحن یقابله عن الیسار باب جیرون ... و باب الساعات فی زاویة المغطِّ الشرقیّة مصرعان سواذج علیه أروقه یجلس فیه الشروطیون و أشباههم. و الباب الرابع باب الفرادیس، مصراعان قبال المحراب فی أروقة بین زیادتین عن یمین و شمال علیه منارة محدثة مرصّعه.»(27)
از چهار باب عامه مردم وارد شام می شدند: باب البرید از سمت راست... این باب در بین رواق سرپوشیده و صحنی است که در مقابل و سمت چپ آن باب جیرون قرار دارد... باب الساعات در گوشه رواق سرپوشیده شرقی که دو درب ساده دارد که در رواقهای آن کاتبان عدل و امثالهم می نشستند. باب چهارم باب الفرادیس است... دو تکه درب در مقابل محراب که رواقهای بسیاری در چپ و راست دارد و مناره ای جدید و مرصع دارد.
در کتاب دمشق الشام فی نصوص الرحالیین و الجغرافیین و البلدانیین العرب و المسلمین درباره مسجد باب جیرون دمشق آمده است:
«و بها [دمشق] مسجد لیس فی الاسلام مثله و لااحسن بقعه منه. فامّا الجدار و القبّة التی فوق المحراب عند المقصورة فمن بناء الصائبین و کان مصلّی لهم ثم صار فی أیدی الیونانیین فکانوا یعظّمون فیه دینهم ثم صار لملوک من عبدة الأوثان. فقتل فی ذلک الزمان یحیی بن زکریا و نصب رأسه علی باب المسجد المسمّی باب جیرون. ثم تغلب علیه النصاری فصار فی أیدیهم بیعة یعظّمون فیه دینهم. ثم جاء الإسلام فصار المکان للمسلمین و اتّخذوه مسجدا. و علی باب جیرون نصب رأس الحسین بن علی (ع) بالموضع الذی نصب فیه رأس یحیی بن زکریا.» (28)
و در [دمشق] مسجدی است که در اسلام همانند آن و بهتر از آن بقعهای وجود ندارد. دیوار و گنبد بالای محراب در جایگاه پیش نماز مسجد توسط صائبین ساخته شده است و محل نیایش آنان بود تا به دست یونانیان درآمد پس مراسمهای دینی خود را در آنجا برگزار می کردند سپس تحت تصرف پادشاهانی بت پرستان درآمد. و در آن زمان یحیی بن زکریا (علیه السّلام) کشته شد و سرش را از آن سر در مسجدی که جیرون نام داشت آویختند.
سپس مسیحیان غلبه نمودند و آنجا را تصرف کردند و بیعه ای شد که در آنجا مراسم دین خود را برپادارند. سپس با آمدن اسلام این مکان تحت تصرف مسلمانان درآمد و مسلمانان آنجا را مسجد قرار دادند و بر درب جیرون سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) را آویختند همانگونه که سر یحیی بن زکریا را نصب نموده بودند.
در کتاب نورالعین فی مشهد الحسین درباره چگونگی ورود خاندان عترت و طهارت به شام آمده است:
«ثم کتب الی الیزید کتابا یقول فیه نهنی أمیرالمومنین (!) و نعلمه ان معنا رأس عدوّک الحسین و حریمه و أطفاله و نحن قریب من دمشق فاخرج لنا و تلاقانا ثم طوی الکتاب و أرسله مع رسول من عنده فلم یزل سائرا الی أن دخل دمشق و سلم الکتاب للیزید فقرأه و فهم معناه فأمر بتجهیز العساکر فجهزوا أمرهم أن یخرجوا لملاقاتهم فخرجوا من باب جیرون و باب أومی و هم عشرون ألفا و معهم الرایات منشورة و ألسنتهم بالتهلیل و التکبیر مشهورة و لم یزالوا حتی لاقوا القوم و أتوا بهم الی دمشق.
قال الراوی قال سهیل الشهروزی کنت حاضر ادخولهم فنظرت الی السبایا و إذا فیهم طفلة صغیرة علی ناقة و هی تقول وا أبتاه واحسیناه واعطشاه و هی کأنها القمر المنیر فنظرت الیّ و قالت یا هذا أما تستحی من الله و انت تنظر الی حریم رسول الله (صلی الله علیه و آله) فقلت لها والله مانظرت لکم نظرة استوجب بها هذا التوبیخ. فقالت من أنت فقلت أنا سهیل الشهروزی فقالت و الی ترید فقلت ارید الحج الی بیت الله و زیارة رسول الله (صلی الله علیه و آله) فقالت اذا وصلت الی قبر جدنا فاقرئه منا السلام و اخبره بخبرنا فقلت حبا و کرامة و هل لک حاجة غیر هذا فقالت: ان کان معک شیء من الفضة فأعط منه حامل رأس ابی و أمره أن یتقدم بالرأس امامنا حتی تشتغل الناس بالنظر الیها عنا و کانت ام کلثوم قبل أن یدخلوا دمشق قالت للشمر بالله علیک اذ دخلتم بنا دمشق فادخلوا من مکان قلیل النظار ففعل بضد سوالها.
قال سهیل ثم نظرت الی روشن علیه خمس نسوة و فیهم عجوز محدوبة الظهر فلما وصلت الرأس قبالها ضربتها بحجر فنظرتها ام کلثوم فقالت اللهم اهلکها و من معها فما استتم دعاؤها حتی سقط الروشن بالجمیع فهلکوا و هلک تحتهم خلق کثیر فقالت زینب الله اکبر من دعوة ما اسرع اجابتها ثم دخلوا بالرأس من باب جیرون و داروا بها الی باب الفرادیس فسقطت الرأس فتقلتها قرن حائط فعمر هناک مسجدا الی یومنا هذا ثم ازدحم الناس حتی خرجوا من باب الساعات و النساء مکشوفات الوجوه و الروس علی الرماح فقال أهل الشام و الله مارأینا السبایا أحسن من هولاء ثم أتوا حتی وقفوا بهم علی باب القصر و قد احدقت النظار الی زین العابدین و هو موثق بالرباط.»(29)
سپس [خولی] نامه ای به بدین مضمون یزید نوشت: به امیرالمؤمنین (!)تهنیت می گوییم و به او خبر می دهیم که سر دشمنت حسین [علیه السّلام] و خانواده اش و اطفالش با ماست و ما نزدیک به دمشق هستیم. به سمت ما بیایید و با ما دیدار کنید. سپس نامه را درپیچید و با پیکی از بین خودشان آن را نزد یزید فرستاد. پیک به سمت دمشق تاخت تا اینکه وارد دمشق شد و نامه را به یزید داد. نامه را خواند و معنای آن را فهمید و دستور داد که لشکری تجهیز نمایند. پس برای خروج و ملاقات با کاروان حامل سرها و خاندان عترت مهیا شدند و از باب جیرون و باب اومی از شهر خارج شدند و آنان بیست هزار نفربودند درحالی که پرچمها را برافراشته بودند و تحلیل و تکبیر می گفتند تا اینکه کاروان حامل سرها و خاندان عترت را ملاقات کردند و آنان را به دمشق آوردند.
راوی میگوید سهیل شهروزی نقل کرده است: من در هنگام ورود کاروان خاندان عصمت (علیهم السّلام) حاضر بودم. به اسیران نگریستم در میان آنان دختر کوچکی بر ناقه سوار بود و می گفت: وای پدرم، وای حسینم، وای ای تشنه لب و او چون ماه درخشان بود. پس به من نگریست و گفت: تو آیا از خداوند شرم نمی کنید به حرم رسول الله (صلی الله علیه و آله) نگاه می کنید؟
به او گفتم: به خدا نگاهی که مستوجب این تنبیه باشد، نکردم. گفت تو کیستی؟ گفتم من سهیل شهروزی هستم. گفت به کجا می روی؟ گفتم: به حج می روم خانه خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را زیارت کنم. پس فرمود: وقتی به نزد قبر جد ما رسیدی از ما به ایشان سلام برسان و از وضع ما به ایشان خبر بده. گفتم: از باب دوستی و کرامت شما آیا حاجت دیگری غیر از این دارید؟ فرمود: اگر درهمی داری به حامل سر پدرم بده و به او بگو سر را جلوتر از ما ببرد تا مردم به دیدن سر مشغول شوند و به ما ننگرند.
و حضرت ام کلثوم (علیها السّلام) قبل از اینکه وارد دمشق شوند به شمر (لعنه الله علیه) گفت که تو را به خدا قسم می دهم که وقتی ما را وارد دمشق می کنید پس ما را از جایی ببرید که مردم کمتری برای تماشا آمده باشند. شمر ملعون برعکس درخواست حضرت عمل نمود.
سهیل گوید به دریچه ای نگاه کردم که پنج زن در آنجا بودند و در بین آنها پیر زنی گوژپشت بود هنگامی که سر مطهر (علیه السّلام) به مقابل آنها رسید سنگی بر سر مطهر اباعبدالله (علیه السّلام) زد و حضرت ام کلثوم (علیها السّلام) به او نگریست و فرمود: خدایا او را هلاک کن و هر کسی که با اوست.
هنوز نفرین حضرت تمام نشده بود که دریچه فرو ریخت و همگی هلاک شدند و مردم بسیاری نیز زیر آن مردند.
حضرت زینب (علیها السّلام) فرمودند: الله اکبر. چه سریع به اجابت رسید.
سپس با سر مطهر (علیه السّلام) از باب جیرون وارد شدند و آن را تا درب فرادیس گرداندند. سر مطهر افتاد و به کنار دیواری غلتید و در آنجا مسجدی بنا کردند که تا امروز پابرجاست.
پس مردم اجتماع نمودند تا اینکه از دروازه ساعات خارج شدند و صورتهای بانوان باز بود و سرها بر نیزه بود. اهالی شام می گفتند: به خدا ما اسیرانی زیباتر از ایشان ندیدیم.
پیش آمدند تا در جلوی درب قصر توقف کردند و مردم نظاره کننده به حضرت زین العابدین (علیه السّلام) می نگریستند در حالی که ایشان را با بند بسته شده بودند.
پی نوشتها
(1)معجم البلدان، جلد2، صفحه 185
(2) جولة أثرية في بعض البلاد الشامية، صفحه 362
(3) موسوعه کربلا، صفحه 387
(4) نورالعین فی مشهد الحسین، صفحه 54
(5) موسوعه کربلا، صفحه 358
(6)سبی آل بیت، صفحه 299
(7)موسوعه کربلا، صفحه387
(8) جولة أثرية في بعض البلاد الشامية، صفحه 363
(9)معجم البلدان، جلد1، صفحه454 – 453
(10) موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 359 – 358
(11) الاشارات إلى معرفة الزيارات، صفحه 19
(12) نورالعین فی مشهد الحسین، صفحه 54
(13) وسیله الدارین، صفحه 375
(14)المنتخب في جمع المراثي و الخطب، صفحه ۴۶۸ - الدمعه الساکبه فی احوال النبی (ص) و العترة الطاهره، جلد5، صفحه 68 - مصائب راس الحسین، صفحه 122 – 121
(15)تاریخ بعلبک، صفحه 6
(16) نورالعین فی مشهد الحسین، صفحه 55 – 54 - المنتخب في جمع المراثي و الخطب، صفحه ۴۶۸
(17)موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 392
(18) دمشق الشام فی نصوص الرحالیین، صفحه 186 - 179
(19)معالي السبطين، صفحه 552 – موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 392
(20)مع الركب الحسيني، جلد5، صفحه 207 – 206 - دلائل الإمامة، جلد 13، صفحه 108
(21) با كاروان حسينى، جلد5، صفحه 174
(22) دمشق الشام فی نصوص الرحالیین و الجغرافیین و البلدانیین العرب و المسلمین، صفحه 215
(23) مروج الذهب، جلد 2، صفحه 112 -111
(24) ترجمه مروج الذهب، جلد1، صفحه 491
(25)سبی آل البیت (علیهم السّلام) من الطف الی البلاد الشام، صفحه 300 – 299
(26) المنتخب، صفحه 470
(27) دمشق الشام فی نصوص الرحالیین و الجغرافیین و البلدانیین العرب و المسلمین، صفحه 169
(28) دمشق الشام فی نصوص الرحالیین و الجغرافیین و البلدانیین العرب و المسلمین، صفحه 195 - 194
(29) نورالعین فی مشهد الحسین، صفحه 56 - 55
منابع
- الاشارات الی معرفه الزیارات، ابی الحسن بن ابی بکر الهروی، تحقیق: دکتر علی عمر، قاهره، مکتبه الثقافه الدینیه، 1423/ 2002
- با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه (ترجمه)، علی شاوی، قم، زمزم هدايت، 1386ش.
- تاریخ بعلبک، میخائیل موسی الوف البعلبکی، بیروت، الادبیة، 1908
- ترجمه مروج الذهب و معادن الجوهر، أبو الحسن على بن الحسين مسعودي، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374ش.
- جولة أثرية في بعض البلاد الشامية، احمد وصفی زکریا، دمشق، دارالفکر، الطبعه الثانیه، 1404/ 1984
- دمشق الشام في نصوص الرحالين و الجغرافيين البلدانیین العرب و المسلمین، أحمد الإيبش و د. قتيبة الشهابي، دمشق، منشورات وزاره الثقافه فی الجمهوریه العربیه السوریه، 1998
- الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة، محمدباقر بن عبدالکریم بهبهانی، منامه، مکتبة العلوم العامة، 1408 ه.ق.
- سبی آل البیت (علیهم السّلام) من الطف الی البلاد الشام، قاسم جاسم قاسم الحسینی، نجف، موسسه وارث الانبیاء للدراسات التخصصیة فی النهضة الحسینیه، 1438ق./ 2018
- مروج الذهب و معادن الجوهر، أبو الحسن على بن الحسين بن على المسعودي، تحقيق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409ق.
- مصائب الرأس الحسین، رضا موسی کاظمی نایینی، قم، مشهور، 1390
- مع الرکب الحسیني من المدینة إلی المدینة، علی شاوی، قم، تحسين، 1386ش.
-معالی السبطین مقتل جامع امام حسن و امام حسین (علیهما السّلام)، محمدمهدی مازندرانی، قم، صبح صادق، 1425
- معجم البلدان، شهاب الدين ابو عبد الله ياقوت بن عبد الله الحموى (م. 626)، بيروت، دار صادر، ط. الثانية، 1995
- المنتخب في جمع المراثي و الخطب المشتهر بـالفخري، فخرالدین بن محمد طریحی، بیروت، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1424ق.
- موسوعه کربلا، لبیب بیضون، بیروت، موسسه الاعلمی، 1427/ 1385ق.
- نور العين في مشهد الحسين، احمد البابی الحلبی، قاهره، مطبعه الشیخ عثمان عبدالزراق بحاره الفراخه،1302 ق.
- وسیله الدارین فی انصار الحسین، سید ابراهیم الموسوی الزنجانی، بیروت، اعلمی، 1402ق. /1982
اترك تعليق