غدیریه العبدی الکوفی با ذکر فضایل حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام)
بلّغ سلاميَ قبراً بالغَرِيِّ حوى
أوفى البَرِيَّةِ من عُجمٍ و من عَرَبِ
درود مرا به مضجعی كه در نجف است و بهترين انسان از عجم و عرب را در برگرفته برسان.
و أجعلْ شِعارَكَ للَّهِ الخشوعَ بهِ
و نادِ خيرَ وصيٍّ صِنْو خيرِ نبي
شعارت را خشوع برای خدا قرار بده و وصى والا مقام و داماد بهترين پيغمبر را بخوان و بگو:
اسمع أبا حسنٍ إنَّ الأُلى عَدَلوا
عن حُكْمك انقلبوا عن شرِّ مُنقَلَبِ
اى ابا حسن، سخنانم را بشنو آنها كه از فرمانت سرپيچيدند و به بدترين وجهى روى از سوى تو برگرداندند.
ما بالُهمْ نكبوا نهجَ النجاة و قد
وضَّحتَهُ و اقْتَفَوا نهجاً من العَطَبِ
راستى آنها را چه شد كه از طريق نجاتى كه تو روشنگر آن بودى، برگشتند و به مسير نابودى فتادند؟
و كان عنها لهم في خُمّ مُزْدَجَرٌ
لمّا رَقَى أحمدُ الهادي على قَتَبِ
در غدیر خم آنگاه كه احمد هادی، بر جهاز شتران قرار گرفت آنان را از اين جهالتها باز داشت.
و قال و الناسُ من دانٍ إليه و من
ثاوٍ لديه و من مُصْغٍ و مرْتَقِبِ
و به مردمى كه در پيرامونش گرد آمده يا در خدمتش نشسته و به سخنانش گوش مىدادند و نگرانش بودند، فرمود:
قُمْ يا عليُّ فإنّي قدْ أُمرتُ بأنْ
أُبلّغ الناس و التبليغُ أجدَرُ بي
اى على برخيز كه من مأمور رساندن فرمان ولايت به مردم هستم و اين تبليغ براى من سزاوارتر و بهتر است.
إنّي نصبتُ عليّا هادياً عَلَماً
بعدي و إنَّ عليّا خيرُ مُنتصَبِ
آرى من على را به رهبرى پس از خود منصوب مي كنم و على بهترين جانشین من است.
فبايعوك و كلٌّ باسطٌ يدَهُ
إليك من فوق قلبٍ عنكَ مُنقَلِبِ
آنها با تو بيعت كردند و دست خود را به سوى تو گشودند ليكن در دل از تو روى گردان بودند.
عافُوك لا مانعٌ طَولًا و لا حَصِرٌ
قولًا و لا لَهجٌ بالغِشِّ و الريَبِ
ترا رها كردند بى آنكه دست بخشش و عطايت كوتاه و گفتارت نارسا باشد و نه اينكه به دو رویى و نفاق شناخته شده باشى.
و كنتَ قُطْبَ رحى الإسلامِ دونَهمُ
و لا تدور رحىً إلّا على قُطُبِ
تو قطب سنگ آسياى اسلامى نه آنها و آسيا جز بر قطب نمى گردد.
و لا تُماثِلُهمْ في الفضلِ مرتبةً
و لا تُشابههُمْ في البيتِ و النَسَبِ
در فضل و مرتبت همتاى آنان و در نسب و خاندان شباهتی به آنها نداری.
إن تلْحَظِ القِرْنَ و العَسَّالُ في يدِهِ
يَظَلَّ مضطرباً في كفِّ مُضطربِ
اگر به همآورد نيزه در دست بنگرى، نيزه و دستش به لرزه مى افتد.
و إن هَزَزْتَ قناةً ظَلْتَ تُورِدُها
وريدَ ممتنعٍ في الرَوع مُجتنبِ
و چون خود نيزه بجنبانى آن را در رگ گردن رزمجوى دلير و گريز پاى مى نشانى.
و لا تَسُلُّ حُساماً يومَ مَلحَمةٍ
إلّا و تحجُبُه في رأسِ محتجبِ
در روز نبرد، شمشير نمى كشى مگر آنكه آن را در سر دارای كلاهخود دشمن فرود آوری.
كيومِ خيبرَ إذ لمْ يمتنعْ زُفَرٌ
عن اليهودِ بغير الفَرِّ و الهرَبِ
همچون روز خيبر كه هيچ نيرویی سپاه را از گريز قوم يهود ممانعت نكرد.
فأغضبَ المصطفى إذ جرَّ رايتَهُ
على الثرى ناكِصاً يهوي على العَقِبِ
و پيغمبر مصطفى چون از به خاك افتادن پرچم و هزيمت به خشم آمد؛
فقال إنّي سأُعطيها غداً لفتىً
يُحِبُّهُ اللَّهُ و المبعوثُ مُنْتَجَبِ
فرمودند: فردا پرچم را به جوانمرد برگزيده اى مى سپارم كه خدا و پيغمبر او را دوست دارند.
حتى غدوتَ بها جذلانَ تَحمِلُها
تِلقاءَ أرعنَ من جَمْعِ العدى لَجِبِ
تو در فرداى آن روز مسرور پرچم را به دوش كشيدى و با گروه انبوه و بی باک دشمن روبرو شدى.
جَمُّ الصلادمِ و البيضِ الصوارم و
الزرق اللهاذِم و الماذيّ و اليَلَبِ
شير مردانى با شمشيرهاى درخشان و سنانهاى برّان غرق در آهن و پولاد گرد آمده بودند.
فالأرضُ من لاحقيّاتٍ مُطَهَّمةٌ
و المستظلُّ مَثارُ القَسْطَلِ الهَدِبِ
زمين نبرد مملو از اسبهاى فربه بود و گرد و خاک آسمان را پوشانده بود.
و عارَض الجيش من نقعٍ بوارقه
لمع الأسنَّةِ و الهنديّة القُضُبِ
لشكر را غبارى چون ابر فراگرفته بود. برق درخشش سنانها و شمشيرهاى هندى نمایان بود.
أقدمتَ تضربُ صبراً تحتَهُ فغدا
يُصَوِّبُ مُزْناً و لو أحجمتَ لم يُصِبِ
و تو به آرامى به نبرد پرداختى تا اين ابر باريدن گرفت چه اگر پشت مى كردى هرگز نمى باريد.
غادرتَ فرسانَهُ من هاربٍ فَرِقٍ
أو مُقعصٍ بدمِ الأوداجِ مُختضبِ
دسته دسته سواران آنها را فراری دادی یا مانندی شیری که شکارش را میکُشد آنان را به خون گردنشان خضاب کردی.
لك المناقب يعيا الحاسبون بها
عَدّا و يعجِزُ عنها كلُّ مُكتتِبِ
تو را مناقبى است كه شمارندگان از شمردن و نويسندگان از نوشتن آن عاجز و ناتوان هستند.
كرجعةِالشمسِ إذرُمتَ الصلاةَ و قد
راحَتْ تَوارى عن الأبصارِ بالحُجُبِ
همچون «رد شمس» آنگاه كه نمازت را نخوانده بودى و آفتاب از ديدگان پنهان مى شد.
رُدَّتْ عليك كأنّ الشُّهْبَ ما اتّضَحَتْ
لناظرٍ و كأنّ الشمسَ لم تَغِبِ
به خاطر تو چنان برگشت كه گوئى شهابى ندرخشيده و آفتابى غروب نكرده بود.
و في براءةَ أنباءٌ عجائبُها
لم تُطوَ عن نازحٍ يوماً و مُقتربِ
در سوره برائت نيز اخبارى است كه عجائب آن از ديدگان مردم دور و نزديك پنهان نمانده است.
و ليلةَ الغارِ لمّا بتَّ ممتلئاً
أمْناً و غيرُك ملآنٌ من الرُعُبِ
و شب هجرت و رفتن پيغمبر به غار ثور كه تو با كمال آسايش خفتى و ديگران مالامال ترس بودند.
ما أنتَ إلّا أخو الهادي و ناصرُهُ
و مُظْهِرُ الحقِّ و المنعوتُ في الكُتُبِ
آرى تو برادر پيغمبر رهبر و ياور او و مظهر حقى و در كتب آسمانى مورد ستايش قرار گرفته اى.
و زوجُ بَضعتِهِ الزهراءِ يَكنُفُها
دون الورى و أبو أبنائه النُّجُبِ
تو همسر پاره تن پيغمبر و تنها نگهبان زهراء و پدر فرزندان نجيب او هستی.
من كلِّ مجتهدٍ في اللَّه مُعْتضِدٍ
باللَّه معتقدٍ للَّهِ مُحتسبِ
فرزندانى كه در راه خدا پر تلاش و کوشا هستند و از او يارى مىجويند و به وى معتقدند و براى او كار مى كنند.
هادينَ للرُشدِ إن ليلُ الضَّلالِ دَجا
كانوا لطارقهم أهدى من الشُهُبِ
و چنان راهنمايانى هستند كه اگر شب تاريك گمراهى، سايه بر سرها گسترد شبروان را بهتر از هر كوكب و شهابى، رهبرى مي كنند.
لُقِّبتُ بالرفض لمّا إن منحتُهمُ
وُدِّي و أحسنُ ما أُدعى به لقبي
از آن روز كه مهر خود را به پاى آنان ريختم، مرا رافضى خواندند و اين لقب بهترين نام من است.
صلاة ذي العرشِ تَتْرى كلَّ آونةٍ
على ابن فاطمةَ الكشّافِ للكُرَبِ
درود خداى ذو العرش، پيوسته و هميشه بر روان فرزندان غمگسار فاطمه باد.
و ابنيه من هالكٍ بالسُمِّ مُخْتَرمٍ
و من معفَّر خدٍّ في الثرى تَربِ
آن دو فرزندى كه يكى به زهر كشنده مسموم شد و ديگرى با گونه خاك آلود به خاك سپرده شد.
و العابدِ الزاهد السجّاد يتبعُهُ
و باقر العلم داني غايةِ الطَلَبِ
و پس از وى عابد زاهد، امام سجاد است و آنگاه باقر العلمى كه به غايت طلب دست یافت.
و جعفرٌ و ابنه موسى و يتبعُهُ ال
برُّ الرضا و الجواد العابد الدئبُ
و حضرت امام جعفر و فرزندش حضرت امام موسى و پس از آن امام نيكوكارى چون حضرت امام رضا و حضرت امام جواد عابد كوشا.
و العسكريَّينِ و المهديَّ قائمهمْ
ذي الأمر لابس أثوابِ الهدى القُشُبِ
و حضرت امامین عسكريين و مهدى كه قائم آنان و صاحب امرى است كه تشريف هدايت جدید در بر دارد.
مَنْ يملأُ الأرضَ عدلًا بعد ما مُلِئَتْ
جوراً و يَقْمَعُ أهل الزَيْغِ و الشَّغبِ
زمين را پس از آنكه از ستم پر شده باشد از عدل و داد پر مىكند و گمرهان و بدكاران را برمىاندازد.
القائدُ البُهَمَ الشوسَ الكماة إلى
حربِ الطغاة على قبِّ الكلا الشَّزِبِ
پيشواى دليران بی باك و رزمجویی است كه به پيكار سركشان همچون براى كندن گياهان هرزه مى روند.
أهلُ الهدى لا أُناسٌ باع بائعُهُمْ
دينَ المُهَيمنِ بالدنيا و بالرُتبِ
مردمى كه اهل هدايت هستند، نه آنهائى كه دين نيرومند خود را به دنيا و رتبه های دنیوی مى فروشند.
لو أنّ أضغانهم في النارِ كامنةٌ
لأغْنَتِ النار عن مُذْكٍ و محتطِبِ
و اگر كينه هاى آنان را در آتش بريزند دوزخ از هيزم و آتشگيره بى نياز شود.
يا صاحبَ الكوثر الرقراقِ زاخرةً
ذُدِ النواصِبَ عن سَلساله العَذِبِ
اى صاحب حوض كوثر زلال و لبریز كه دشمنان را از شربت گواراى آن باز مى دارى.
صَحِبْتُ حبّكَ و التقوى و قد كَثُرَتْ
ليَ الصحابُ فكانا خيرَ مُصْطَحِبِ
من مهر تو و تقوا را به يارى خود برگزيدم و با آنكه دوستان بسيارى دارم، اما مهر تو و تقوا بهترين دوستان من هستند.
قصیده العبدی الکوفی، الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، جلد2، صفحه 413 - 410
اترك تعليق