حضرت امام حسین (علیه السّلام) به مانند پدر مظلوم و بزرگوارشان هرگز حاضر نشدند با حکومتی بیعت نمایند که به دست غیر معصوم اداره می شود و به سبب بی اطلاعی از احکام الهی و مصون نبودن از گناه و اشتباه یا فرصت طلبی دنیایی بدعتهایی را پدید می آورد. حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) برای حفظ شریعت و سنّت حقیقی محمدی از بذل خون پاک خویش و خاندان بنی هاشم و یاران وفادارشان دریغ نورزیدند.
معاویه فریبکار و پرتزویر هیچ گاه در پی گرفتن بیعت از حضرت امام حسن و حضرت امام حسین (علیهما السّلام) برنیامد بلکه صلحنامه ای با حضرت امام حسن مجتبی (علیه السّلام) امضاء کرد که به مفاد آن پایبند نماند. با به درک واصل شدن معاویه، یزید (لعنه الله علیه) برخلاف مفاد صلحنامه به حکومت رسید و در پی این بر آمد که از حضرت امام حسین (علیه السّلام) بیعت بگیرد و به عاملان خود دستور داد که یا از حضرت امام حسین (علیه السّلام) بیعت بگیرند یا حضرت را به شهادت برسانند. بیعت با یزید (لعنه الله علیه) به معنی تأیید بدعتهای نهاده شده از ابتدا تا آن زمان در دستگاه خلافت بود؛ بیعت با یزید (لعنه الله علیه) یعنی از بین رفتن معارف قرآنی و تفسیر درست قرآن، بیعت با یزید (لعنه الله علیه) یعنی فراموشی سنت رسول الله(صلی الله علیه و آله)، بیعت با یزید (لعنه الله علیه) یعنی فراموشی امامان منصوص(علیهم السّلام).
حضرت امام حسین (علیه السّلام) با توجه به وظیفه امامت خویش به تربیت شیعیان مشتاق می پرداختند اگر چه به خاطر ممنوعیت نقل حدیث در آن زمان احادیث اندکی از احادیث ایشان به دست ما رسیده است. ایشان در زمان حیات معاویه اقدامات او را برای گرفتن بیعت برای یزید نکوهیده بودند؛ فرمانروایی یزید (لعنه الله علیه) را که فردی فاسق و بی دین بود به تباهی کشاندن امت پیامبر ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) و محو و نابودی اسلام می دانستند و هرگز حاضر به بیعت و تأیید حکومت یزید (لعنه الله علیه) نگردیدند و با حکومت منحرف و به دور از مبانی اسلامی سازش نکردند. وقتی در مدینه تحت فشار قرار گرفتند از مدینه به مکه هجرت نمودند اما چون یزید (لعنه الله علیه) دستور قتل امام حسین (علیه السّلام) را در مکه صادر کرد و حضرت امام حسین (علیه السّلام) خوش نداشتند که قداست مکه و کعبه شکسته شود حج خود را ناتمام نهادند و از آنجا به سمت کوفه رهسپار شدند، کوفه ای که جمع بسیاری از مسلمانان طی نامه ای ایشان را به شهر خویش دعوت کرده بودند. یزید (لعنه الله) چون اوضاع را چنین دید با سپردن حکومت کوفه و بصره به عبیدالله بن زیاد از خاندان خونخوار و ناپاک آل زیاد واقعه کربلا را سبب گردید.
این مقاله در بخش اول به بررسی معانی و احادیث رسیده از حضرات معصومین (علیهم السّلام) درباره بدعت می پردازد و در بخش دوم بدعتهایی که در زمان معاویه و یزید (لعنه الله علیهما) بنیان گزاری شد و شواهد تاریخی آن مورد بررسی قرار می گیرد.
1- بدعت و نحوه برخورد با بدعتگزار بر اساس احادیث معصومین (علیهم السّلام)
بدعت در شرع به اموري اطلاق می شود که بعد از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) ایجاد شده است و هیچ نصّی در خصوص آن امور وجود ندارد.
روشنگری درباره بدعت و مبارزه با آن به این دلیل که سبب دوری از معارف اصلی دین و آموزه های پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه اطهار (علیهم السّلام) می گردد، دارای اهمیت بسیاری است. احادیث زیادی از پیامبر و ائمه معصومین (علیهم السّلام) با مضامین خبر از به وجود آمدن بدعت در دین و ضرورت مقابله با آن، اهمیت طرد و نفی بدعتگزار و عدم معاشرت با آنان و خوار داشت بدعتگزاران نقل شده است. از آنجایی که شروع یک بدعت می تواند سبب ایجاد بدعتهای دیگری گردد، طرد و نفی بدعت اولیه و ممانعت از فراگیر شدن و ازدیاد آن در احادیث تأکید شده است. در اینجا به ذکر برخی از این احادیث می پردازیم:
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْعَمِّيِّ يَرْفَعُهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِي أُمَّتِي فَلْيُظْهِرِ الْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ يَفْعَلْ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ. (1)
حسین بن محمد با اسنادی از محمد بن جمهور مرفوعا از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقل می نماید که حضرت فرمودند: زمانى كه در امتم بدعتها هويدا گشت بر عالم است كه علم خويش را آشكار كند، هر عالمی كه چنین نكند لعنت خدا بر او باد.
حضرت امام محمد باقر (علیه السّلام) و حضرت امام صادق (علیه السّلام) بدعت را گمراهی و راهی به سوی دوزخ معرفی نمودند:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ رَفَعَهُ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ وَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالا: كُلُّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ وَ كُلُّ ضَلَالَةٍ سَبِيلُهَا إِلَى النَّارِ. (2)
علی بن ابراهیم با اسنادی از حضرت امام محمد باقر و حضرت امام صادق (عليهما السلام) نقل نموده است که فرمودند: هر بدعتى گمراهى است و راه هر گمراهى به سوى دوزخ است.
گناه بدعت در دین چندان بزرگ و سنگین است که بدعتگزار را از رحمت الهی به دور می کند و آمرزیده نخواهد شد:
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْعَمِّيِّ يَرْفَعُهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): أَبَى اللَّهُ لِصَاحِبِ الْبِدْعَةِ بِالتَّوْبَةِ قِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ كَيْفَ ذَلِكَ قَالَ إِنَّهُ قَدْ أُشْرِبَ قَلْبُهُ حُبَّهَا. (3)
حسین بن محمد با اسنادی از محمد بن جمهور مرفوعا از رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نقل می نماید که پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمودند: خدا راه توبه را بر بدعتگزار بسته است. عرض شد: يا رسول الله چرا این گونه است؟ فرمودند: چون دوستى آن بدعت بر دل بدعتگزار نشسته است.
همانطور که در حدیث نقل شده مطرح شد عالمان دین در هنگام مواجهه با بدعت وظیفه دارند ماهیت بدعت را برای مسلمانان مشخص نمایند و با بدعتها مخالفت نمایند. طبق حدیث ذیل این وظیفه تنها بر عهده عالمان نهاده نشده است بلکه همه مومنان موظف هستند از بدعتگزاران بیزاری بجویند و انحراف به وجود آمده را برای دیگران شرح و توضیح دهند تا با ایجاد آگاهی از نشر آن و ایجاد بدعتهای بعدی جلوگیری شود:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سِرْحَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): إِذَا رَأَيْتُمْ أَهْلَ الرَّيْبِ وَ الْبِدَعِ مِنْ بَعْدِي فَأَظْهِرُوا الْبَرَاءَةَ مِنْهُمْ وَ أَكْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ الْقَوْلَ فِيهِمْ وَ الْوَقِيعَةَ وَ بَاهِتُوهُمْ كَيْلَا يَطْمَعُوا فِي الْفَسَادِ فِي الْإِسْلَامِ وَ يَحْذَرَهُمُ النَّاسُ وَ لَا يَتَعَلَّمُوا مِنْ بِدَعِهِمْ يَكْتُبِ اللَّهُ لَكُمْ بِذَلِكَ الْحَسَنَاتِ وَ يَرْفَعْ لَكُمْ بِهِ الدَّرَجَاتِ فِي الْآخِرَةِ. (4)
محمد بن یحیی با اسنادی از حضرت امام صادق (عليه السلام) نقل نموده است که حضرت امام صادق (علیه السّلام) از قول حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمودند: هر گاه پس از من اهل ريب و بدعت را ديديد بيزارى خود را از آنها آشكار كنيد و آنها را لعن و نفرین کنید و بدی آنها را بگویيد و با برهان و دليل آنها را [از القای شبهه] وامانده نمایید تا نتوانند به فساد در اسلام طمع كنند و در نتيجه مردم از آنها دورى كنند و بدعتهاى آنها را ياد نگيرند و خداوند در برابر اين كار براى شما حسنات بنويسد و درجات شما را در آخرت بالا برد.
تا اندازه ای طرد و نفی بدعتگزاران اهمیت دارد که در احادیث احترام و بزرگداشت آنان به مانند کوشش برای بین بردن اسلام معرفی شده است:
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْعَمِّيِّ يَرْفَعُهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): مَنْ أَتَى ذَا بِدْعَةٍ فَعَظَّمَهُ فَإِنَّمَا يَسْعَى فِي هَدْمِ الْإِسْلَامِ. (5)
حسین بن محمد با اسنادی از محمد بن جمهور مرفوعا از رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) نقل می نماید که فرمودند: كسى كه نزد بدعتگزارى آيد و او را تعظيم كند، در از بین بردن اسلام كوشيده است.
در باب تحريم همنشينى و دوستى با اهل بدعت و تنها و مخذول گذاشتن آنان که در بردارنده مصالح دینی است حدیث دیگری نیز از حضرت امام صادق (علیه السّلام) نقل شده است:
أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) أَنَّهُ قَالَ: لَا تَصْحَبُوا أَهْلَ الْبِدَعِ وَ لَا تُجَالِسُوهُمْ فَتَصِيرُوا عِنْدَ النَّاسِ كَوَاحِدٍ مِنْهُمْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) الْمَرْءُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ وَ قَرِينِهِ. (6)
ابوعلی اشعری با اسنادی از عمر بن یزید نقل می کند که حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: با كسانى كه در دين بدعت مى گذارند دوستى و همنشينى نكنيد زيرا در نظر مردم يكى از آنان به شمار مىآييد. رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) فرموده اند انسان بر كيش دوست و رفيق خود است.
حتی فراتر از موارد یاد شده در نحوه معاشرت و برخورد با بدعتگزار در حدیثی حضرت امام صادق (علیه السّلام) به نقل از پدر بزرگوارشان شخص بدعت گذار را همرده با رهبر ستمگر و فاسقی که آشکارا فسق می کند قرار می دهند و این سه گروه از مردم را بی آبرو معرفی می نمایند. (7)
2- روند ایجاد بدعت در دین پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
پس از شهادت رسول الله (صلی الله علیه و آله) و عدم جانشینی وصی بر حق ایشان و تشکیل حکومت توسط غیر معصوم بدعتهای زیادی در دین وارد شد. وا نهادن بیشتر مردم خاندان رسالت (علیهم السّلام) را پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) و روی آوردن دستگاه خلافت به علمای یهودی و مسیحی تازه مسلمان شده که به درستی معارف اسلام را در نیافته بودند به این بدعتها دامن زد. کعب بن احبار از علمای یهود مسلمان شده و ابو رقیّه تمیمی بن اوس بن خارجه داری معروف به تمیم داری از راهبان نصرانی مسلمان شده در دستگاه خلافت جایگاه والایی یافتند و با نشر اخبار یهود و نصارا نقش زیادی در دور شدن جامعه از معارف وحیانی داشتند.
در حالی که در همان سالهای نخستین پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) نقل حدیث ممنوع شده بود؛ فقط این قبیل افراد اجازه روایت حدیث داشتند و چون تفسیر قرآن با منع حدیث معطل مانده بود «کعب الاحبار اخبار یهود را در میان مسلمانان نشر داد دروغهای وی در مدح و ثنای اهل کتاب و قبله آنان بیت المقدس و تفسیر آیات قرآن کریم به کتب تفسیر و حدیث و تاریخ اسلام مانند تفسیر طبری، تفسیر الدّر المنثور سیوطی، تفسیر قرطبی و تاریخ ابن کثیر و نظایر آن راه یافت. (8)
با دور ماندن از تعلیمات قرآن ناطق یعنی امام معصوم، در مدت کوتاهی بدعتهای فراوانی ایجاد گردید به طوری که در شورای شش نفره، عبدالرحمن بن عوف از حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) درخواست کرد که «اگر من با تو بیعت کردم سوگند بخور که بنی عبدالمطلب را بر گردن مردم سوار نخواهی کرد و از سیره رسول خدا (صلی الله علیه وآله) و شیخین سرپیچی نکنی. حضرت علی (علیه السّلام) پاسخ داد: رفتار من با شما تا آنجا که در توان داشته باشم بر اساس کتاب خدا و سنّت پیامبر خواهد بود.» (9) اما عثمان هر سه شرط عبد الرحمن بن عوف را پذیرفت. سه بار دیگر عبدالرحمن بن عوف سه شرط خود را تکرار کرد اما از حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) هر بار همان جواب را شنید و برای سومین بار حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) به عبدالرحمن بن عوف فرمودند که با کتاب خدا و سنّت پیامبر (صلی الله علیه وآله) نیاز به سیره و روش دیگری ندارد. بدین ترتیب حضرت مولی الموحدین امیرالمومنین (علیه السّلام) برای دوازده سال دیگر خانه نشین گردیدند و حاضر نشدند چیزی بر سیره حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله) بیفزایند.
پس از جنگ صفین و ساده لوحی یاران حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و نیرنگ عمر و عاص، معاویه بر بلاد اسلامی مسلط شد و روز به روز نفوذ خود را افزایش داد و به بدعتها و انحرافات دینی که پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شروع شده بود؛ سرعت بخشید.
حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) در نامه ای به معاويه چنين در مورد بدعتگزاریهای او هشدار داده است: «اين گمراهى و بيراهه روى را كه در سالخوردگى و سپرى شدن عمرت در وجودت ريشه دارد از وجود خودت ريشه كن ساز زيرا تو امروز وضع جامه پوسيدهاى را دارى كه هر گوشه اش را درست كنند، گوشه ديگرش وا خواهد رفت. تو يك نسل پر شمار از مردم را گمراه كرده اى و با رفتن به بيراهه آنها را فریب داده ای و به درياى خويش افكنده اى تا آنها را تاريكیها فرا گرفت و شبهه هاى متلاطم به اين سو و آن سو کشاند و از راه درست منحرف گشتند و رجعت كردند و به حال ديرينه باز گشتند جز آن عده با بصيرتى كه از تو روی برگرداندند و پس از اینکه تو را شناختند. تو را ترك كردند و از همكارى و كمك به تو به سوی خدا گريختند چون آنان را به دشوارى و گستاخى كشاندى و از راه راست و معتدل منحرف كردى.»(10)
حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) به فرزند خود حضرت امام حسن (علیه السّلام) از بدعتهای معاویه خبر می دهد: «آن هنگامى كه بنى اميه متصدى امر خلافت شوند و امير آنان شخصى است كه گلوى او و رودههايش گشاده مي باشد، وى مي خورد ولى سير نمىشود. در حالى مي ميرد كه در آسمان ياورى و در زمين پوزش پذيرى نخواهد داشت. او بر شرق و غرب مستولى خواهد شد، بندگان در مقابل وى ذليل مي شوند و سلطنت او طولانى خواهد شد، وى بدعت و گمراهیهایى به يادگار مي گذارد، حق و سنت پيامبر اسلام (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) را پايمال مي نمايد.» (11)
منع نقل حدیث که پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) شروع شده بود در زمان معاویه شدت یافت و حساسیّت اصلی معاویه در دوران خلافت خود جلوگیری از نقل روایاتی بود که در فضیلت حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بود. پس از صلح با حضرت امام حسن (علیه السّلام) معاویه دستورالعمل واحدی برای کارگزاران خود ارسال نمود و در مورد منع مردم از نقل فضایل حضرت علی (علیه السّلام) و نیز اظهار لعن و بیزاری از آن حضرت فرمانی صادر کرد. (12)
معاویه به این حد نیز بسنده نکرد و با دستور دیگری به کارگزاران خود از آنها خواست تا احادیث جعلی درباره خلفا و صحابه بسازند و مردم در بازگویی این اخبار جدّیت و کوشش فراوان به خرج دادند تا جایی که نقل این روایات به منبرها کشیده شد و به معلمان دستور داده شد تا این اخبار را به کودکان بیاموزند. دستور العمل بعدی معاویه، تحت فشار قرار دادن دوست داران حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و خاندانش بود. بنی امیه مردم را از اظهار فضائل حضرت علی (علیه السّلام) بازداشتند به طوری که راویان چون به ذکر روایتی از حضرت علی (علیه السّلام) می پرداختند از ذکر نام حضرت علی (علیه السّلام) خود داری کرده و تنها به «قال ابو زینب» بسنده می کردند. (13)
طبری درباره بیزاری جستن مسلمانان از مولی الموحدین حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) می نویسد: «معاويه، بنی اميّه و بنی عبّاس لعنت حضرت امیر المومنین (علیه السّلام) را بدعت بنهادند هشتاد و چهار سال باشد که در شرق و غرب بدين مداومت كردند تا به حدّى كه كودكان نام على نشنيدند و از ياد پيران برفت و لعنت به ابو تراب در دل و جان شيرين شد و چون نماز و روزه جاى گرفت تا هنگامی که عمر بن عبد العزيز مروانى این لعن را برداشت. خلق وى را به این دلیل که این سنّت را برداشت، بدين عبارت «لعن اللّه مغيّر السّنة و مبدّلها» لعنت مى كردند و مى گفتند: «غيّرت السّنة» و قصد ايشان از « السّنة » لعنت على (عليه السّلام) بود نه امرى ديگر. (14)
معاویه که از همان آغاز بدعهدی های خود را نسبت به صلح نامه منعقد شده بین او و حضرت امام حسن مجتبی (علیه السّلام) آغاز کرده بود پس از شهادت حضرت امام حسن (علیه السّلام) به این کار شدت بخشید. «از جمله هراس انگيزترين رفتار معاویه مورد حمله قرار دادن و به قتل رساندن شيعيان صالحي بود كه در برابر رفتارهاي منكر و بدعتهایي كه معاويه رواج مي داد و در برابر حديثهاي دروغيني كه بر زبان واليان و واعظان درباري خود در ميان مردم شايع مي كرد، ايستادگي مي كردند. هنگامي كه حضرت حسن بن علي (عليه السلام) درگذشت، به گزارش سليم بن قيس هلالي، مورخي كه خود در آن روزگار و در بحبوحه حوادث زيسته است و آنها را به دقت به ثبت رسانيده است، بلا و فتنه بسيار شد تا جایي كه همه اولياي خداوند يا بر جان خود مي هراسيدند يا كشته يا رانده يا آواره شده بودند.» (15)
حضرت امام حسین (علیه السّلام) در سال 58 هجری دو سال قبل از واقعه عاشورا در منی خطبه ای ایراد فرمودند و سکوت خود را در برابر این شجره ملعونه با این همه آزار و اذیت شیعیان و انحرافات در دین شکستند و از مردم درخواست کردند که سخن ایشان را به گوش مسلمانان دیگر برسانند. با توجه به مضامین آن خطبه حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) در واقع مسلمانان را به امامت حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و در نتیجه امامان معرفی شده پس از ایشان دعوت نمودند.
از جمله بدعتهایی که معاویه بنیان نهاد می توان به موارد زیر اشاره کرد:
«اذان گفتن برای نماز عید فطر و عید قربان که در شام چنین بدعتی را نهاد، بدعت به جای آوردن نماز جمعه در روز چهارشنبه، بدعت به همسری گرفتن دو خواهر همزمان، بدعت در دیه یهود و نصاری که نصف دیه را به خانواده آنها می پرداخت و نصف دیه را خزانه می ریخت. بدعت ترک تکبیرهای نماز؛ معاویه و در پی او امویان از تکبیر نماز در هنگام رفتن به رکوع و سجود و برخاستن از آن خود داری کردند، بدعت خطبه خواندن پیش از نماز عیدین، منسوب نمودن زیاد به خاندان خویش.» (16)
3- بدعتهای معاویه یزید در دین و شریعت به شهادت اسناد تاریخی
سیره نویسان به موارد بسیاری از بدعتهای به وجود آمده پس از پیامبر اشاره کرده اند که در این مجال به برخی از آن شواهد اشاره می شود:
1 – 3 نامه حضرت امام حسین (علیه السّلام) به بزرگان بصره و ارائه راهکار جهت رهایی از بدعت
حضرت امام حسین (علیه السّلام) در پی ظلم و جور معاویه و انحرافات ایجاد شده در دین، نامه ای به بزرگان بصره نوشتند و از بدعتهای رواج یافته و انحرافات ایجاد شده در اسلام یاد نمودند و آنان را به خود دعوت فرمودند زیرا که تنها راه رستگاری و زدودن تحریف از چهره دین و مقابله با بدعتها، روی آوردن به امام معصوم و اطاعت از دستورات و نواهی او است.
حضرت امام حسین (علیه السّلام) در قسمتی از نامه خود چنین نوشته اند:
«وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلی کِتابِ اللَّهِ وَسُنَّهِ نَبِیِّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ. فَإِنَّ السُّنَّهَ قَدْ أُمیتَتْ، وَ إِنَّ الْبِدْعَهَ قَدْ أُحْیِیَتْ. وَ إِنْ تَسْمَعُوا قَوْلی وَ تُطیعُوا أَمْری أَهْدِکُمْ إِلی سَبیلِ الرَّشادِ. وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ.
من پیک خود را با این نامه به سوی شما فرستادم و شما را به قرآن و سنّت پیامبر (صلی الله علیه وآله) دعوت می کنم. سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله) از میان رفته و بدعتها زنده شده است. اگر سخن مرا بشنوید و فرمان مرا اطاعت کنید شما را به راه رستگاری هدایت می کنم. درود و رحمت و برکات خداوند بر شما باد.» (17)
2 – 3 نامه امام حسین (علیه السّلام) به معاویه و آشکار نمودن بدعتها و ظلمهای او
حضرت امام حسین (علیه السّلام) در نامه ای که به معاویه از بدعتهایی که معاویه پدید آورده بود و دشمنی آشکار او با خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) و قتل و غارت دوستداران خاندان نبوت و بی لیاقتی و کفر یزید نوشت. «بلاذری در انساب الاشراف می نویسد(18) حسين به او نوشت: نامه ات به من رسيد. گفته بودي از من خبرهایي به تو رسيده كه خوش نمي داري و اگر راست باشد با من بر سر آن آرام نخواهي گرفت. هرگز كسي جز خداوند به سوي نيكویيها راه نمي نمايد و در راه آن راست و استوار نمي دارد. اما آن سخنها كه به تو رسانيده اند، همانا برافراشته چاپلوسان و سخن چينان و كساني است كه ميان جمع تفرقه مي افكنند. من نمي خواهم با تو جنگ كنم يا مخالفت نمايم و به خدا سوگند كه اين كار را وا نهاده ام، هرچند در وانهادنش از خداوند بيمناكم و گمان نمي كنم خداوند از من خشنود باشد كه محاكمه تو را به او وا گذارم و بي آنكه در باب ترك مواجه با تو و ياران بيدادگر ملحدت يعني حزب ظالمان و اولياي شياطين، عذر موجهي داشته باشم، مرا معذور دارد. آيا تو نبودي كه حجر بن عدي و ياران نمازگزار عبادت پيشه اش را كه ستم را ناپسند مي داشتند و بدعت را بر نمی تافتند و از هيچ سرزنشي در راه خدا بيم نداشتند، پس از آنكه با پيمانها و سوگندهای سخت امان دادي، به ستم و دشمني بكشتي؟ آيا تو نبودي كه عمرو بن حمق، يار رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را كه از عبادت فرسوده و زرد روي و نحيف بود بكشتي؟ نخست او را امان دادي و عهدها و ميثاقي الهي با او بستي كه اگر با بزهاي كوهي بسته بودي و آن را فهميده بودند، از ستيغ كوهها به سوي تو فرود مي آمدند آنگاه از روي گستاخي بر خداي عزّ و جلّ و بي اعتنایي به آن عهد، او را به قتل رساندي؟ آيا تو نبودي كه زياد بن سميه را كه بر فراش عبيد، عبد ثقيف، زاده شده بود منسوب به خود دانستي و فرزند پدرت خواندي، در حالي كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده بود: «الولد للفراش و للعاهر الحجر» پس سنت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را وانهادي و به عمد با امر او مخالفت كردي و بي آنكه از هدايت الهي پيروي كني، تكذيبگرانه به دلخواه خويش رفتار كردي؟ سپس وي را حاكم عراقين نمودي و او دستان مسلمانان ببريد و چشمانشان به در آورد و ايشان را بر شاخه هاي نخل بيآويخت؟ پنداري كه نه تو از اين امتي و نه اين امت از تو؟ و رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده است: «هركس نسبي را كه از گروهي نيست به ايشان ببندد، ملعون است.» آيا تو آن نيستي كه زياد بن سميه درباره حضرميان به تو نوشت كه ايشان بر كيش علي هستند و تو به او نوشتي: «هركه را بر كيش و نظر علي باشد؛ بكش» و او ايشان را بكشت و به دستور تو چنان عقوبت كرد كه عبرت ديگران شوند؟ كيش علي، كيش محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) است كه بر سر آن با پدر تو مي جنگيد و تنها انتساب به اين كيش، تو را به اين مقام رسانيده است و اگر اينها نبود، بزرگترين شرف تو همانا به رنج افتادن در دو كوچ تابستاني و زمستاني در طلب باده بود. گفته اي كه «به جان و دين خويش و امت بينديش و بپرهيز از اين كه در اين امت تفرقه بيفكني و مردمان را به فتنه بازگرداني.» و براي خودم و دينم چيزي را برتر از جهاد با تو نمي دانم كه اگر بدان دست يازم، مايه تقرب به پروردگارم است و اگر آن را واگذارم، گناهي است كه از خدا مي خواهم در شمار كوتاهي هاي فراوانم آن را بيامرزد و از خداوند طلب مي كنم مرا موفق بدارد تا در كارهايم به راه راست روم. در زمره سخنانت گفته اي كه «اگر تو را منكر شوم، مرا منكر مي شوي و اگر درحق تو بدسگالي كنم، درباره من بدسگال ميگردي.» اميد دارم كه بدسگالي تو مرا زيان نرساند و بيش از هركس به تو زيان رساند زيرا تو با بدسگالي خود دشمنت را بيدار و خودت را نابود مي سازي، مانند رفتارت با آنان كه پس از صلح و سوگندان و عهد و پيمان، ايشان را بكشتي و چنان عقوبت كردي كه عبرت ديگران شوند. ايشان را بي آنكه كسي را كشته باشند، تنها از آن روی بكشتي كه فضل ما را ياد مي كردند و حق ما را به آنچه تو بدان شرف و آوازه يافته اي، بزرگ مي داشتند. تو از كاري ترسيدي كه شايد اگر ايشان را نمي كشتي پيش از آنكه آن را انجام دهند، خود مي مردي يا پيش از آنكه كارشان بدانجا رسد، خود مي مردند. پس اي معاويه آماده قصاص باش و يقين بدان كه حساب در كار است. بدان خداي را كتابي است كه هيچ خرد و كلاني را فرو نميگذارد و همه را بر مي شمارد و خداوند فراموش نمي كند كه تو بنا بر بدگماني به مؤاخذه دست يازيدي و اولياي او را بر حسب گمان و تهمت بكشتي و مردمان را به بيعت با پسرت وا داشتي. نوجواني بي خرد كه باده مي نوشد و با سگان بازي مي كند. جز اين نمي بينم كه خودت را به زيان افکنده اي، دينت را تباه كرده اي، در امانت خيانت نموده اي، زيردستان خود را فريب داده اي و جايگاه خود را در دوزخ برگزيده اي. پس بر گروه ستمكاران هلاكت باد و درود بر كسي كه پيرو هدايت گرديد.» (19)
3 – 3 بدعتها و ظلمهای معاویه و یزید (لعنه الله علیهما) از بیان عبد الله بن عباس و عماد طبري
هنگامی که عبدالله بن زبیر در مکه حکومت را به دست گرفت و عامل یزید را بیرون کرد، بر عبد الله بن عباس برای بیعت با خود سخت گرفت و عبد الله بن عباس زیر بار نرفت. این خبر به یزید بن معاویه رسید و خوشحال شد و در طی نامه ای با ستودن او درخواست کرد که مردم را به یاری او بخواند. عبد الله بن عباس در نامه ای به یزید با اعلام انزجار از او و بیزاری جستن از او برای کشتن حضرت امام حسین و یارانش (علیهم السّلام) و مسلط نمودن ابن زیاد بر کوفه و وقایع عاشورا نوشت:
«پدرت به نادانی سنت را از میان برد و بدعتهای گمراه کننده را به عمد زنده کرد، من هر چه را از یاد ببرم، فراموش نخواهم کرد که حسین بن علی را از حرم پیامبر خدا به حرم خدا طرد کردی آنگاه مردانی را پنهانی بر سر او فرستادی تا غافلگیر او را بکشند، پس او را از حرم خدا به کوفه راندی و ترسان و نگران از مکه بیرون رفت با اینکه در گذشته و حال عزیزترین مردم بطحا در بطحا بود و اگر در مکه اقامت می گزید و جنگ در آن را روا می شمرد؛ از همه مردم مکه و مدینه در دو حرم بیشتر فرمان برده می شد لیکن او خوش نداشت که حرمت خانه و حرمت پیامبر خدا را حلال شمارد و بزرگ شمرد آنچه را تو کوچک شمردی هنگامی که در نهان مردانی در پی او به مکه فرستادی تا در حرم با او بجنگند و آنچه را که پسر زبیر نیز بزرگ نشمرد، هنگامی که حرمت کعبه را از میان برد و آن را در معرض سنگ و تیر قرار داد و چنان گمان می برم بلکه مرا شکی نیست که تو خود حلال شمرده ای که تو سوزاننده (کعبه) و ضامن آن هستی، تویی که پیوسته با زنان خواننده و نوازنده میگذرانی پس چون حسین بن علی انحراف عقیدتی تو را دید رهسپار عراق شد، بی آنکه بخواهد با تو نبرد کند و امر خدا فرمانی انجام یافته بود.» (20)
عماد طبري در تحفة الأبرار درباره شادی سپاه یزید و دشمنان خاندان عصمت (علیهم السّلام) پس از واقعه عاشورا می نویسد: «چون حضرت حسين بن على (عليه السّلام) را با جمعى از اولاد و اخوان و محبين و انساب در كربلا شهيد كردند، سپاه شوم يزيد سوره «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً» مى خواندند و شادى مى نمودند در غلبه يزيديان و مغلوب شدن آل پيغمبر آخر الزمان و يزيد پليد در اطراف ممالك خود فتحنامه [روان] كرد و خلايق به شومى وى مستحقّ دوزخ شده، از سر جهل و بدعت رسم و عادت خود دشمنى آل عبا و دوستى يزيد مريد به جهت دنياى بى بقا كردند و در دهه عاشورا به عيش و شادمانى مى گذرانيدند و در شب عاشورا دست [و پاى] خود را حنا بسته تا روز به سماع و غنا مى بودند، چنانچه اهل لار روز دهم محرم را چون عيد دانسته، آن روز را محيا گويند و مشايخ متصوّفه منحوسه در آن روز به استماع دفّ و نى و سماع مى پويند. نعوذ باللّه من شرور أنفسهم و من سيّئات أعمالهم.» (21)
در نهایت بدعتهای بنیان نهاده شده در طی پنجاه سال پس از شهادت پیامبر (صلی الله علیه و آله) چندان گسترش یافت که خاندان وحی (علیهم السّلام) خارج از دین به شمار آمدند و به جمعیت آن زمان چندین هزار نفر برای مقابله با ایشان صف بستند و با فجیع ترین حالت ممکن سبط آخرین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) را که معتقد بودند پدر و مادرش بهترین زنان و مردان عالم بودند به شهادت رسانیدند و به آن افتخار نمودند و برای ظلم و تعدی به خاندان وحی (علیهم السّلام) از هم سبقت گرفتند. و لعنت الله علی القوم الظالمین.
پانوشتها
(1)الكافي، جلد1 ، صفحه 54
(2) الكافي، جلد1 ، صفحه 56
(3) الكافي، جلد1 ، صفحه 54
(4) الكافي، جلد 2 ، صفحه 375
(5)الكافي، جلد1 ، صفحه 54
(6) الكافي، جلد 2 ، صفحه 375
(7)آداب معاشرت از ديدگاه معصومان عليهم السلام ، صفحه 205
(8) تاریخ حدیث پیامبر (صلی الله علیه وآله) ، صفحه 35 – 34
(9) سقیفه، صفحه 172
(10) ترجمه الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، جلد 19، صفحه 232
(11) زندگانى حضرت امام حسن (علیه السّلام)، ترجمه بحار الأنوار، صفحه 6
(12) تاریخ عمومی حدیث، صفحه 99 – 101
(13) تاریخ عمومی حدیث، صفحه102 – 104
(14) تحفة الأبرار، صفحه53
(15) کتاب سیره و سیماي امام حسین علیه السلام، صفحه 125
(16) الغدیر، جلد 19، صفحات 298 – 310 و الغدیر، جلد 20،صفحات 5 – 7
(17) منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(عربي)، ج1، ص: 566 - منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(فارسى)، جلد 2، صفحه 714
(18) مختصر تاریخ دمشق، جلد 7، صفحه 134 به نقل از سيره و سيماي امام حسين عليهالسلام، صفحه 144 - 142
(19) سيره و سيماي امام حسين عليهالسلام، صفحه 144
(20) ترجمه تاریخ یعقوبی، جلد 2، صفحه 188- 187
(21) تحفه الابرار، صفحه 258
منابع
آداب معاشرت از ديدگاه معصومان عليهم السلام (ترجمه وسائل الشيعة)، محمد بن حسن شيخ حر عاملى، مشهد، آستان قدس رضوى بنياد پژوهشهاى اسلامى، چاپ پنجم، 1380 ش.
تاریخ حدیث پیامبر (صلی الله علیه)، سید مرتضی عسکری، قم، انتشارات علامه عسکری، 1393
تاریخ عمومی حدیث، مجید معارف، تهران، کویر، 1388
تحفة الأبرار، عماد الطبري، مصحح سيد مهدي جهرمي، تهران، میراث مکتوب، 1376
ترجمه الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، جمعى از مترجمان، تهران، بعثت، بی تا
زندگانى حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام( ترجمه جلد 44 بحار الأنوار)، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، مترجم محمد جواد نجفى، تهران، اسلاميه، 1362 ش.
سقیفه، سید مرتضی عسکری، قم، انتشارات علامه عسکری، 1389
سيره و سيماي امام حسين عليه السلام: سرگذشتنامه اي تحليلي بر بنياد گزارشهاي محدث و مورخ شامي، ابنعساكر، در كتاب بزرگ تاريخ دمشق، محمدرضا حسيني جلالي، ترجمه جويا جهانبخش،تهران، اساطير، ۱۳۸۳
تاریخ یعقوبی، احمدبن ابییعقوب (ابنواضح یعقوبی)، ترجمه محمدابراهیم آیتی، جلد دوم (قسمت مربوط به اسناد تاریخ امام حسین علیه السّلام)، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،۱۳۴3
الكافي، محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى، تهران، دار الكتب الإسلاميه، چاپ چهارم، 1407 ق.
مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ايمان و كفر ( ترجمه كتاب الإيمان و الكفر بحار الأنوار جلد 64 / ترجمه عطاردى)، 2جلد، انتشارات عطارد - تهران، چاپ: اول، 1378 ش.
منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام(عربي)، حاج شيخ عباس قمى، قم، جامعه مدرسين (موسسه النشر الاسلامى)، 1422 ق.
منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام( فارسى)، حاج شيخ عباس قمى، قم، دليل، 1379
اترك تعليق