منزلگاههای پیموده شده توسط کاروان خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) از کوفه تا شام بلا (5)

سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) در دیر راهب و اسلام آوردن راهب

پس از حلب و بی حرمتی و ستمهایی که در آنجا به خاندان عترت (علیهم السّلام) گردید عاملان ملعون ابن زیاد (لعنه الله علیهم) کاروان را به سمت قنسرین حرکت دادند. همانطور که در برخی از منزلگاهها معجزاتی از سر مطهر حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) به وقوع پیوست که موجب شد گذشتن خاندان گرامی رسول الله (صلی الله علیه و آله) از آن نواحی در تاریخ ثبت شود و آن مکانها توسط محبان اهل بیت به زیارتگاهها و جایگاههای عرض ارادت به ساحت حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) و اهل بیت عصمت (علیهم السّلام) تبدیل شود. این بار در قنسرین سر مطهر حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) کشیش مسیحی ای را به دین اسلام درآورد تا حقانیت اسلام و مقام امامت حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) بار دیگر بر بالای نیزه در طول تاریخ زبان به زبان و سینه به سینه بازگو شود و لعنه الله علی القوم الظالمین.

 

قنّسرین

در موسوعه کربلا در معرفی قنسرین چنین آمده است:

«قنّسرين: مدينة تقع جنوب غرب حلب على بعد ٢٥ كم في طريق الذاهب من حلب إلى حمص. و هي بلدة تاريخية واقعة في سفح جبل النبي عيص الّذي يمتدّ من الشرق إلى الغرب. و في ذروته قبة بيضاء كان أصلها بيعة خربة اتّخذت بعد مدفنا لرجل زعموا أنه النبي عيص. و ثمة قرية بيوتها قباب مخروطية يقطنها أعراب فلاحون تدعى العيص بنيت فوق أطلال مدينة قنّسرين.

و قيل إن اسمها آت من أصل سرياني قننسرين أي عش النسور. و لما جاء الأمويون و العباسيون اتخذوها مركزا لجيوش المسلمين المرابطة في شمالي الشام و دعوا البلاد المرتبطة بها جند قنّسرين و بلغة عصرنا منطقة قنسرين العسكرية.»(1)

قنّسرین: شهری واقع در جنوب غربی حلب در بیست و پنج کیلومتری جاده حلب به حمص است. این شهر تاریخی است که در دامنه کوه عیص نبی قرار دارد که از جهت شرق به غرب امتداد یافته است.

و در قله آن گنبد سفیدی قرار دارد که در اصل کلیسای مخروبه ای بود و بعدا آرامگاه مردی شد که گمان می کردند عیص پیامبر باشد. و آنجا روستایی است که خانه ‌های آن گنبدهای مخروطی شکل دارد و عربهای کشاورز که «العیص» نامیده می شدند در آنجا زندگی می ‌کردند و آنجا بر روی خرابه‌ های شهر قنسرین ساخته شده است.

گفته می شود که نام آن از سریانی «قن نسرین» به معنای آشیانه عقابها گرفته شده است و در زمان بنی امیه و بنی عباس آنجا را مرکز لشکریان مسلمانان مستقر در شمال شام قرار دادند و کشورهای مرتبط آن را جند قنّسرين به اصطلاح زمانه ما منطقه نظامی قنّسرين نامیدند.

 

در معرفی قنسرین در معجم البلدان چنین آمده است: گفته می شود قبر صالح پیامبر (علیه السّلام) و آثار ناقه صالح در آنجا واقع است ولی نویسنده این خبر را تکذیب کرده است و گمان برده است که قبر صالح در یمن یا مکه باشد.(2)

 ولی طبق احادیث شیعی قبر صالح پیامبر به همراه هود نبی (علیهما السّلام) در نجف اشرف می باشد.

رسیدن خاندان عترت (علیهم السّلام) به قنّسرين

«و اتوا قنسرین و کانت عامرة بأهلها فلما بلغهم ذلک اغلقوا الابواب و جعلوا یلعنونهم و یرمونهم بالحجاره و یقولون یا فجرة یا قتلة الانبیاء و الله لادخلتم بلدنا فرحلوا عنهم. قال فبکت ام کلثوم و انشأت تقول:

کم تنصبون لنا الأقتاب عاریة                      کأننا من بنات الروم فی البلد

ألیس جدی رسول الله ویلکم                      هو الذی دبکم قصدا الی الرشد»(3)

به قنسرين رسيدند و آنجا شهر آبادی بود. مردم آنجا دروازه ها را محکم بستند و آنان را لعن و سب نمودند و به سمت آنان سنگ افکندند و گفتند: «اى قاتلان اولاد پيغمبران، به خدا قسم اجازه نمی ‌دهیم وارد شهر ما شوید (از شهر ما خارج شوید) لشکریان یزید هم که حامل اسرا و سرهای مقدس بودند خارج شدند.» حضرت ام كلثوم (عليها السّلام) بگريست و فرمودند:

چقدر ما را بر چهارپایان بی پالان سوار می کنید گویا ما دختران رومیان [غیر مسلمان] در این سرزمین هستیم.

آیا جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیست و وای بر شما. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او کسی است که شما را به سمت کمال و رشد هدایت کرد.

 

سر مطهر حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) در دیر راهب

درباره منزلگاههایی که دیرهای بر سر راه کاروان عترت(علیهم السّلام) و سرهای مطهر شهدای کربلا (علیهم السّلام) بوده است در برخی مقاتل و کتب تاریخی در هم آمیخته گزارشهایی آمده است.

برخی از منابع منزلگاه اول و برخی منزلگاه دوم را دیری دانسته اند که ملعونانی که سرهای مطهر و خاندان عترت (علیهم السّلام) را به شام می بردند در خرابه یا دیری فرود آمدند و مشغول به شرابخواری شدند و به نقل همه مقاتل یا نوشته ای پدیدار شد یا نوشته بر روی سنگی حکاکی شده مشاهده کردند که «أ ترجو أمة قتلت حسينا / شفاعة جده يوم الحساب: ‏آیا قاتلان حسین امید شفاعت جدش در روز قیامت را دارند؟» و این موجب وحشت آن ملعونان گردید.

واقعه دیگری که رخ داده است فرود آمدن عاملان یزید ملعون در کنار دیری است و جلب شدن توجه راهب دیر به سر مطهر حضرت سیدالشهداء (عليه السّلام) و گرفتن سر مطهر (عليه السّلام) در قبال مبالغی سکه و آوردن سر مطهر حضرت سیدالشهداء (عليه السّلام) در دیر و درخواست شفاعت راهب از سر مطهر (عليه السّلام)، سخن گفتن حضرت سیدالشهداء (عليه السّلام) با او و ایمان آوردن راهب که در برخی منابع سنی سخن گفتن سر مطهر حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) نیامده است.

این واقعه گاهی در بعضی منابع با واقعه دیری که برخی مقاتل در منزلگاه اول و برخی مقاتل در منزلگاه دوم نقل کرده اند به هم درآمیخته است. همچنین در منابع مختلف مکان این دیر را متفاوت نقل کرده اند و منزلگاههای مختلفی را نام برده اند که راهب با سر مطهر (علیه السّلام) ملاقات نموده است ولی طبق برخی از شواهد موجود به نظر می آید این واقعه در منزلگاهی نزدیک به شام اتفاق افتاده باشد.

برخی منابع ملاقات راهب با سر مطهر حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) را در منزلگاه نزدیک حرّان، برخی منابع در دیری واقع در قنسرین و برخی منابع در دیری واقع در بعلبک گزارش نموده اند. به هر حال طبق نقل اکثریت منابع این واقعه در نزدیک دمشق رخ داده است.

تفاوت دیگری که در نقلها وجود دارد این است که در برخی از منابع ذکر شده است راهب سر مطهر (علیه السّلام) را در طول شب به صومعه برده است و در برخی از منابع آمده است صبح هنگام برای ساعتی سر را از عاملان ابن زیاد (لعنه الله علیهم) گرفته است. اما مسلمان شدن راهب در همه منابع ذکر شده است.

در کتاب دمشق الشام في نصوص الرحالين و الجغرافيين تأليف أحمد الإيبش و د.قتيبة الشهابي در معرفی دمشق از وجود کنیسه ای با نام الفیجه یاد شده است که آبی در زیر کلیسا جریان دارد:

«و مخرج مائها من تحت کنیسه یقال لها الفیجه»

خروجی آب آن از زیر کلیسایی به نام الفیجه است.(4)

لبیب بیضون در موسوعه کربلا احتمال داده است این دیر همان دیری باشد که نزدیک دمشق بوده است و به واسطه سر مطهر حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) راهب آن به اسلام گراییده است.(5)

 

برخی از منابع موثق این دیر را در منزلگاه قنّسرین دانسته اند که در اینجا حوادث رخ داده بر اساس همان نقلها شرح می شود:

در مناقب آل أبي طالب عليهم السلام ابن شهرآشوب، وسیله الدارین و بحار الأنوار این دیر را در قنسرین گزارش نموده اند که در این مجال به ذکر مطالب آمده در این باره می پردازیم:

«النَّطَنْزِيُّ فِي الْخَصَائِصِ‏ لَمَّا جَاءُوا بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ وَ نَزَلُوا مَنْزِلًا يُقَالُ لَهُ قِنَّسْرِينُ اطَّلَعَ رَاهِبٌ مِنْ صَوْمَعَتِهِ إِلَى الرَّأْسِ فَرَأَى نُوراً سَاطِعاً يَخْرُجُ مِنْ فِيهِ وَ يَصْعَدُ إِلَى السَّمَاءِ فَأَتَاهُمْ بِعَشَرَةِ آلَافِ دِرْهَمٍ وَ أَخَذَ الرَّأْسَ وَ أَدْخَلَهُ صَوْمَعَتَهُ فَسَمِعَ صَوْتاً وَ لَمْ يَرَ شَخْصاً قَالَ طُوبَى لَكَ وَ طُوبَى لِمَنْ عَرَفَ حُرْمَتَهُ فَرَفَعَ الرَّاهِبُ رَأْسَهُ وَ قَالَ يَا رَبِّ بِحَقِّ عِيسَى تَأْمُرُ هَذَا الرَّأْسَ بِالتَّكَلُّمِ مَعِي فَتَكَلَّمَ الرَّأْسُ وَ قَالَ يَا رَاهِبُ أَيَّ شَيْ‏ءٍ تُرِيدُ قَالَ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ أَنَا ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ وَ أَنَا الْمَقْتُولُ بِكَرْبَلَاءَ أَنَا الْمَظْلُومُ أَنَا الْعَطْشَانُ فَسَكَتَ فَوَضَعَ الرَّاهِبُ وَجْهَهُ عَلَى وَجْهِهِ فَقَالَ لَا أَرْفَعُ وَجْهِي عَنْ وَجْهِكَ حَتَّى تَقُولَ أَنَا شَفِيعُكَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَتَكَلَّمَ الرَّأْسُ فَقَالَ ارْجِعْ إِلَى دِينِ جَدِّي مُحَمَّدٍ (ص) فَقَالَ الرَّاهِبُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ فَقَبِلَ لَهُ الشَّفَاعَةَ فَلَمَّا أَصْبَحُوا أَخَذُوا مِنْهُ الرَّأْسَ وَ الدَّرَاهِمَ فَلَمَّا بَلَغُوا الْوَادِيَ نَظَرُوا الدَّرَاهِمَ قَدْ صَارَتْ حِجَارَةً.

فِي أَثَرٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ‏ أَنَّ أُمَّ كُلْثُومٍ قَالَتْ لِحَاجِبِ ابْنِ زِيَادٍ وَيْلَكَ هَذِهِ الْأَلْفُ دِرْهَمٍ خُذْهَا إِلَيْكَ وَ اجْعَلْ رَأْسَ الْحُسَيْنِ أَمَامَنَا وَ اجْعَلْنَا عَلَى الْجِمَالِ وَرَاءَ النَّاسِ لِيَشْتَغِلَ النَّاسُ بِنَظَرِهِمْ إِلَى رَأْسِ الْحُسَيْنِ عَنَّا فَأَخَذَ الْأَلْفَ وَ قَدَّمَ الرَّأْسَ فَلَمَّا كَانَ الْغَدُ أَخْرَجَ الدَّرَاهِمَ وَ قَدْ جَعَلَهَا اللَّهُ حِجَارَةً سَوْدَاءَ مَكْتُوبٌ عَلَى أَحَدِ جَانِبَيْهَا وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ‏ وَ عَلَى الْجَانِبِ الْآخَرِ وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ‏.»(6)

«نطنزى در كتاب الخصائص مي نويسد: هنگامى كه سر حضرت امام حسين (عليه السّلام) را وارد قنسرين كردند و راهبى از صومعه خود متوجه سر مقدس آن حضرت شد ديد نورى از دهان مبارك امام حسين (عليه السّلام) خارج مي شد و به طرف آسمان صعود مي كرد.

آن راهب مبلغ ده هزار درهم آورد و سر حسين شهيد (عليه السّلام) را از آنان گرفت و داخل صومعه خويش برد. راهب صدائى شنيد ولى صاحب آن صدا را نديد آن گوينده به راهب مي گفت: خوشا به حال تو و خوشا به حال آن كسى كه از حرمت حسين آگاه شد.

راهب سر خود را بلند كرد و گفت: پروردگارا، تو را به حق عيسى قسم مي دهم كه اين سر را مأمور كنى با من تكلم نمايد. آن سر تكلم كرد و گفت: اى راهب، چه می خواهی؟ راهب گفت: تو كيستى؟ فرمود: «انا بن محمّد المصطفى و انا بن على المرتضى و انا بن فاطمة الزهراء، انا المقتول بكربلاء، انا المظلوم، انا العطشان.»

بعد آن سر مقدس ساكت شد. راهب صورت به صورت امام حسين (عليه السّلام) نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نخواهم داشت تا اينكه بگوئى: من روز قيامت شفيع تو خواهم بود. آن سر مقدس به سخن آمد و فرمود: به دين جدم محمّد مصطفى (صلّى اللَّه عليه و آله) درآی. راهب گفت: «اشهد أن لا اله الا اللَّه و اشهد أن محمدا رسول اللَّه» حضرت امام حسين (علیه السّلام) قبول فرمودند كه شفيع وى شود. هنگامى كه صبح شد نگهبانان سر مبارك(عليه السّلام) را با درهمها از آن راهب گرفتند. وقتى به وادى رسيدند ديدند آن درهمها به سنگ تبديل شده ‏اند.

در روايتى از ابن عباس نقل شده است: ام كلثوم (علیها السّلام) به دربان ابن زياد گفت: واى بر تو، اين هزار درهم را بگير و سر مبارك امام حسين (علیه السّلام) را از جلوی ما ببر و ما را سوار شتران در عقب مردم قرار بده تا مردم از نظر كردن ما منصرف و متوجه سر بريده حضرت امام حسين (علیه السّلام) شوند.

آن دربان پولها را گرفت و سر مقدس حضرت امام حسين (علیه السّلام) را جلوتر برد. وقتى صبح شد و آن دربان به پولها نگاه كرد ديد خدا همه آنها را به سنگ تبديل نموده است. در يك طرف آنها نوشته شده بود: وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ‏ و بر طرف ديگر آنها نوشته بود: وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ‏.»(7)

 

در گزارش دیگری که در بحار الأنوار آمده است از فرود آمدن کاروان نزد شخص یهودی ای سخن رفته است که چون متوجه می شود سر حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) به همراه کاروان است سر را از عاملان ابن زیاد (لعنه الله علیه) می گیرد و در نهایت اسلام می آورد که تصور می رود که این شخص همان راهب باشد.

«وَ قَالَ فِي كِتَابِ الْمَنَاقِبِ الْقَدِيمِ رُوِيَ‏ أَنَّهُ لَمَّا حُمِلَ رَأْسُهُ إِلَى الشَّامِ جَنَّ عَلَيْهِمُ اللَّيْلُ فَنَزَلُوا عِنْدَ رَجُلٍ مِنَ الْيَهُودِ فَلَمَّا شَرِبُوا وَ سَكِرُوا قَالُوا عِنْدَنَا رَأْسُ الْحُسَيْنِ (ع) فَقَالَ أَرُوهُ لِي فَأَرَوْهُ وَ هُوَ فِي الصُّنْدُوقِ يَسْطَعُ مِنْهُ النُّورُ نَحْوَ السَّمَاءِ فَتَعَجَّبَ مِنْهُ الْيَهُودِيُّ فَاسْتَوْدَعَهُ مِنْهُمْ وَ قَالَ لِلرَّأْسِ اشْفَعْ لِي عِنْدَ جَدِّكَ فَأَنْطَقَ اللَّهُ الرَّأْسَ فَقَالَ إِنَّمَا شَفَاعَتِي لِلْمُحَمَّدِيِّينَ وَ لَسْتَ بِمُحَمَّدِيٍّ فَجَمَعَ الْيَهُودِيُّ أَقْرِبَاءَهُ ثُمَّ أَخَذَ الرَّأْسَ وَ وَضَعَهُ فِي طَسْتٍ وَ صَبَّ عَلَيْهِ مَاءَ الْوَرْدِ وَ طَرَحَ فِيهِ الْكَافُورَ وَ الْمِسْكَ وَ الْعَنْبَرَ ثُمَّ قَالَ لِأَوْلَادِهِ وَ أَقْرِبَائِهِ هَذَا رَأْسُ ابْنِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ (ع) ثُمَّ قَالَ يَا لَهْفَاهْ حَيْثُ لَمْ أَجِدْ جَدَّكَ مُحَمَّداً (ص) فَأُسْلِمَ عَلَى يَدَيْهِ يَا لَهْفَاهْ حَيْثُ لَمْ أَجِدْكَ حَيّاً فَأُسْلِمَ عَلَى يَدَيْكَ وَ أُقَاتِلَ بَيْنَ يَدَيْكَ فَلَوْ أَسْلَمْتُ الْآنَ أَ تَشْفَعُ لِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَنْطَقَ اللَّهُ الرَّأْسَ فَقَالَ بِلِسَانٍ فَصِيحٍ إِنْ أَسْلَمْتَ فَأَنَا لَكَ شَفِيعٌ قَالَهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ وَ سَكَتَ فَأَسْلَمَ الرَّجُلُ وَ أَقْرِبَاؤُهُ.

وَ لَعَلَّ هَذَا الْيَهُودِيَّ كَانَ رَاهِبَ قِنَّسْرِينَ لِأَنَّهُ أَسْلَمَ بِسَبَبِ رَأْسِ الْحُسَيْنِ (ع) وَ جَاءَ ذِكْرُهُ فِي الْأَشْعَارِ وَ أَوْرَدَهُ الْجَوْهَرِيُّ الْجُرْجَانِيُّ فِي مَرْثِيَةِ الْحُسَيْنِ (ع‏).(8)

«در كتاب مناقب آمده است: روايت شده هنگامى كه سر مقدس حضرت امام حسين (علیه السّلام) را به سوى شام حركت دادند؛ شب شد. ايشان نزد مرد يهودى پياده شدند. وقتى ميگسارى كردند و مست شدند گفتند: سر حسين (عليه السّلام) نزد ما مي باشد. آن يهودى گفت: آن سر را به من نشان دهيد. آنان سر مبارك حضرت امام حسين (عليه السّلام) را به او نشان دادند. آن سر مقدس در ميان صندوق بود و نور از آن به طرف آسمان ساطع بود. آن يهودى از اين منظره تعجب كرد و آن سر مبارك را از ايشان به عنوان امانت گرفت و گفت: نزد جد خود براى من شفاعت كن خداى توانا آن سر را به سخن آورد و فرمود: « انما شفاعتى للمحمديين و لست بمحمدى يعنى شفاعت من براى افرادى است كه متدين به دين محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) باشند ولى تو بر دين حضرت محمّد نيستى.» آن يهودى پس از اينكه خويشاوندان خود را جمع كرد آن سر مبارك را در ميان طشت نهاد. گلاب، كافور، مشك و عنبر در ميان آن طشت ريخت و به فرزندان و خويشاوندان خود گفت: اين سر پسر دختر حضرت محمد (صلّى اللَّه عليه و آله) مي باشد.

سپس آن يهودى گفت: افسوس كه جدت حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله) را درك نكردم تا به دست وى اسلام اختيار نمايم. افسوس كه تو را درك ننمودم تا به دست تو اسلام بياورم و در ركاب تو قتال كنم. اگر الان مسلمان شوم آيا تو فرداى قيامت شفيع من مي شوى؟

خداى توانا آن سر را به سخن آورد و سه مرتبه با زبان فصيح فرمود: اگر اسلام بياورى من شفيع تو خواهم بود. آن مرد با خويشاوندان خود اسلام آوردند.

مؤلف گويد: شايد اين يهودى همان راهب قنسرين باشد. زيرا كه او به سبب سر مقدس امام حسين (عليه السّلام) اسلام آورد. نام او در اشعار برده شده است و جوهرى جرجانى وى را در مرثيه امام حسين (عليه السّلام) ياد کرده است.(9)

 

در معالی السبطین شرح مفصلی از منزل نمودن خاندان عترت (علیهم السّلام) در دیر نصارانی و سپردن سرهای مطهر به کشیش آنجا به دلیل ترس از حمله نصر خزاعی و گرفتن سرهای مطهر و آزاد نمودن خاندان عترت (علیهم السّلام) سخن رفته است. در ادامه آمده است که سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) با کشیش چنین سخن می گویند: «إن كنت تسأل عن حسبي و نسبي أنا ابن محمّد المصطفى، أنا ابن علي المرتضى، أنا ابن فاطمة الزهراء، أنا ابن خديجة الكبرى، أنا ابن العروة الوثقى، أنا شهيد كربلا أنا قتيل كربلا، أنا مظلوم كربلا، أنا عطشان كربلا، أنا ظمآن كربلا، أنا وحيد كربلا، أنا سليب كربلا، أنا الّذي خذلني الكفرة بأرض كربلا.» و کشیش و هفتاد نفر از یارانش ناله و نوحه می کنند توسط حضرت زین العابدین (علیه السّلام) به دین اسلام در می آیند و درخواست مقابله با عاملان یزید (لعنه الله علیهم) می نمایند ولی حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) موافقت نمی نمایند و مژده ظهور قائم آل محمد (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را به آنها می دهد که انتقام خون حضرت امام حسین (علیه السّلام) و یارانش را بازخواهد ستاند.

در پایان نویسنده ذکر می کند؛ در محل این دیر اختلافات وجود دارد. در برخی منابع ذکر شده است که در قنسرین بوده است و برخی منابع نوشته اند که قبل از ورود به حرّان بوده است.(10)

 

در شرح منزلگاه حرّان ذکر شد که یحیی حرّانی شنيده بود كه گروهى از زنان و كودكان اسير و سرهاى بريده را از دیر راهب به حران آورده اند به دیدن این کاروان رفت و با مشاهده قرآن خواندن سر مطهر اباعبدالله (علیه السّلام) ایمان آورد. ضمن شرح این واقعه ذکر شده است که کاروان خاندان عصمت (علیهم السّلام) در منزلگاه قبل از حرّان در دیری ساکن بودند. و آیا این دیر همان دیر راهب مورد نظر باشد قرینه ای در دست نیست:

«يقول صاحب كتاب روضة الأحباب و هو من علماء السنة الموثوقين: إن شخصا يهوديا اسمه يحيى الحرّاني كان يسكن على رأس تل قريب من مدينة حرّان. و سمع يوما أن أهل البيت عليهم‌ السلام سيقوا من دير الراهب إلى حران و سمع كذلك أن جماعة مؤلفة من نساء و أطفال قد أسروا و دخلوا حرّان بصحبة رؤوس كثيرة مقطّعة. فخرج يحيى من بيته و نزل من أعلى التل و انتظر وصول القافلة بجوار الطريق. و عندما انجلت مقدمة القافلة رأى يحيى رؤوسا محمولة على الرماح و رأى أهل البيت يساقون وراء الرؤوس كما يساق الكفار بقوة و عنف. و في تلك اللحظات وقعت عين يحيى على رأس ابن بنت المصطفى (صلى‌ الله ‌عليه‌ و آله ‌و سلم) و كان نور جماله يشع من بعيد. و عندما حدّق به شاهد شفتيه المباركتين تتحركان فاقترب من الرأس ليسمع ما ذا يقول فسمعه يقول: وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ... » (11)

«صاحب کتاب روضه الاحباب از علمای مورد اعتماد اهل سنت می گوید: شخص یهودی ای با نام یحیی حرّانی بر بالای تپه ای نزدیک به شهر حران زندگی می کرد.

روزى شنيد كه اهل بيت (علیهم السّلام) را از دیر راهب به حران آورده اند و نيز شنيد كه گروهى از زنان و كودكان اسير شده و با سرهاى بريده بسيار وارد حران شدند.

یحیی از خانه خارج شد و از بالای تپه پایین آمد و منتظر ماند تا کاروان به کنار جاده برسد. و چون اول کاروان پدیدار شد، یحیی سرهایی را بر نیزه دید و دید اهل بیت (علیهم السّلام) را پشت سرها می آورند و به رفتن وا می دارند همانگونه که کفار را به زور و خشونت می راندند.

در آن لحظات چشم یحیی به سر پسر دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله) افتاد و نور جمالش از دور می درخشید و چون به او خیره شد لبهای مبارکش حرکت می کرد به سر نزدیک شد تا بشنود چه می فرماید پس شنید که می فرمود: «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ: آنها كه ستم كردند به زودى خواهند دانست كه به چه مكانى باز مى‏گردند...» (12)

در کتاب الامام الحسین علیه السّلام به نقل سبط بن جوزی در تذکره الخواص واقعه بدینگونه شرح شده است که کاروانی که خاندان عصمت (علیهم السّلام) را به شام می برد نزدیک دیری منزل نمود و طبق عادت سر مطهر (علیه السّلام) را بر نیزه کردند و به نگهبانی مشغول شدند. در نیمه شب راهب متوجه نوری شد که از سر مطهر (علیه السّلام) تا آسمان کشیده می شد. از سربازان ملعون ابن زیاد (لعنه الله علیهم) درباره آنان و سر مقدس حضرت امام حسین (علیه السّلام) پرسید. وقتی فهمید که سر مطهر نوه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بر نیزه است ده هزار دینار به سربازان داد و سر حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) را به داخل دیر آورد و شست و شو داد و بوسید و احترام نمود و تمام شب گریست و صبح هنگام شهادتین را گفت و به دین اسلام گرایید و صومعه و آنچه که در آن بود را ترک کرد و به خدمت اهل بیت پرداخت.(13)

 

ابن جوزی این مورخ اهل سنت در گزارش خود از کرامت سر مطهر و سخن گفتن حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) سخنی به میان نیاورده است ولی به تبدیل به سفال شدن سکه هایی که سربازان از راهب در ازای سپردن سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) گرفتند؛ اشاره نموده است.

 

در منتخب طریحی واقعه بر نیزه بودن سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام)، نگریستن راهب در نیمه شب بر سر مطهر و انواری که از سر تا آسمان کشیده می شد چنین گزارش شده است:

« فلما جن الليل أشرف الراهب من صومعته و نظر إلى الرأس و قد سطع منه نور و قد أخذ في عنان السماء و نظر إلى باب قد فتح من السماء و الملائكة ينزلون و هم ينادون يا أبا عبد اللّه عليك السلام فجزع الراهب من ذلك فلما أصبحوا و هموا بالرحيل أشرف الراهب عليهم و قال: ما الذي معكم‌؟ قالوا: رأس الحسين بن علي، فقال: و من أمه‌؟ قالوا: فاطمة بنت محمد. قال: فجعل الراهب يصفق بكلتا يديه و هو يقول: لا حول و لا قوة إلاّ باللّه العلي العظيم صدقت الأحبار فيما قالت. فقالوا: و ما الذي قالت الأحبار؟ قال: يقولون إذا قتل هذا الرجل مطرت السماء دما و ذلك لا يكون إلاّ لنبي أو ولد وصي. ثم قال: وا عجباه من أمة قتلت ابن بنت نبيها و ابن وصيه. ثم إنه أقبل على صاحب الرأس الذي يلي أمره و قال له أرني الرأس لأنظر إليه فقال: ما أنا بالذي أكشفه إلاّ بين يدي الأمير يزيد لأحظى عنده بالجائزة و هي بدرة عشرة آلاف درهم، فقال الراهب: أنا أعطيك ذلك، فقال: أحضره فأحضر له ما قال، ثم أخذ الرأس و كشف عنه و تركه في حجره فبدت ثناياه فانكب عليها الراهب و جعل يقبلها و يبكي و يقول: يعز عليّ‌ يا أبا عبد اللّه أن لا أكون أول قتيل بين يديك و لكن إذا كان في الغد فاشهد لي عند جدك أني أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أن محمدا عبده و رسوله، ثم رد الرأس بعد أن أسلم و حسن إسلامه، فسار القوم ثم جلسوا يقتسمون الدراهم فإذا هي خزف مكتوب عليها وَ سَيَعْلَمُ‌ الَّذِينَ‌ ظَلَمُوا أَيَّ‌ مُنْقَلَبٍ‌ يَنْقَلِبُون.»(14)

«چون شب هنگام فرا رسید راهب از حجره خود به بیرون به سر مطهر (علیه السّلام) نگریست که نوری از آن ساطع می شد و تا آسمان امتداد می یافت. دید دری را که از آسمان گشوده شده بود و فرشتگان نازل می شدند و ندا می کردند: «يا أبا عبد اللّه عليك السلام» راهب ناله و بیتابی نمود هنگامی که صبح شد و تصمیم گرفتند؛ حرکت نمایند، راهب به آنان گفت: این سر کیست که همراه شماست؟ گفتند: سر حسین بن علی (علیه السّلام) و گفت: مادرش کیست؟ گفتند فاطمه دختر محمد راهب [به نشانه تاسف و دریغ] دو کف دست خود را بر هم زد و گفت: لا حول و لا قوة إلاّ باللّه العلي العظيم احبار یهودی در خبری که داده اند صادق بودند. پرسیدند: احبار چه گفته اند؟ راهب گفت: گفتند هنگامی که این مرد به شهادت برسد آسمان خون می بارد و این اتفاق رخ نمی دهد مگر که پیامبر یا وصی پیامبر باشد. سپس گفت: شگفتا از امتی که پسر دختر پیامبر و فرزند وصی پیامبرش را می کشد. راهب به سمت نگهبان سر مطهر (علیه السّلام) که به دستور او عمل می شد رفت و به آنان گفت می خواهم سر را ببینم گفت: ما اين سر را بيرون نمى ‏آوريم مگر در نزد يزيد بن معاويه تا از وى جايزه بگيريم که آن ده هزار درهم است. راهب گفت: اين مبلغ را من به تو عطا می كنم. گفت: حاضر كن. راهب هميانى‏ آورد كه حامل ده هزار درهم بود. پس آنچه را درخواست نموده بود حاضر نمود سپس راهب سر مطهر (علیه السّلام) را برداشت و پوشش سر را برداشت و به صومعه اش برد و در دامن خود نهاد دندانهای مبارک پیدا شد و آنها را دید آنگاه خود را بر روی سر مطهر خم کرد و شروع کرد به بوسیدن سر و گریستن و گفت: به خدا قسم كه بر من گران است يا أبا عبد اللّه كه در كربلا نبودم تا در پیش روی شما پیشمرگ شما بشوم ولی فردای قیامت نزد جدت شهادت بده برای من که من شهادت می دهم خدایی جز الله نیست و محمد بنده و فرستاده اوست. پس سر را بعد از اسلام آوردن به عاملان ابن زیاد (لعنه الله علیهم) داد و به اسلام حقیقی ایمان آورد.

کاروان حرکت کرد پس نشستند که درهمها را تقسیم کنند و دیدند به سفال تبدیل شده است که بر روی آن نوشته شده است: وَ سَيَعْلَمُ‌ الَّذِينَ‌ ظَلَمُوا أَيَّ‌ مُنْقَلَبٍ‌ يَنْقَلِبُون»

 

در مقاتلی که واقعه ملاقات راهب با سر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) را در بعلبک گزارش نموده اند وقایع را همچون طریحی از مقتل الحسين منسوب به ابومخنف نقل کرده اند.

 

در منتهى الآمال شرح ورود اهل بيت عليهم السّلام به دير راهب با وقایعی که در دیر منزلگاه اول و در برخی از گزارشها در منزلگاه دوم به وقوع پیوسته است، در آمیخته است. در این مجال به ذکر وقایع گزارش شده در منتهی الامال می پردازیم:

«و منها حادثة دير الراهب التي رواها المؤرخون و المحدّثون من الشيعة و السنة في كتبهم باختلاف يسير في الالفاظ و ملخصها انّه لما نزل اصحاب ابن زياد لعنه اللّه جنب دير الراهب وضعوا الرأس الشريف في الصندوق (و على رواية الراوندي انّه كان مركوزا على الرمح و معه الحرس) فوضعوا الطعام و جلسوا للأكل و هم سكارى من كثرة شرب الخمر، فاذا بكفّ في حائط الدير تكتب:

أ ترجو أمة قتلت حسينا

شفاعة جده يوم الحساب‏

فجزعوا جزعا شديدا و أهوى بعضهم الى الكف ليأخذها فغابت، ثم عادوا الى الطعام فاذا الكف قد عادت تكتب:

فلا و اللّه ليس لهم شفيع‏

و هم يوم القيامة في العذاب‏

فقاموا إليها ليأخذوها فغابت ثم عادوا الى الطعام، فعادت تكتب:

و قد قتلوا الحسين بحكم جور

و خالف حكمهم حكم الكتاب‏

فامتنعوا من الاكل و ما هنأ لهم تلك الليلة فباتوا على تلك الهيئة.

و كان في الدير راهب فسمع صوت التسبيح و التقديس، فقام و أخرج رأسه من الدير فرأى نورا ساطعا من الصندوق الذي فيه الرأس و الملائكة تنزل أفواجا عليه و تقول:

«السلام عليك يا ابن رسول اللّه السلام عليك يا أبا عبد اللّه صلوات اللّه و سلامه عليك»

فدهش الراهب و جزع جزعا شديدا و بقي حتى طلع الفجر، فخرج من الدير و جاء الى العسكر و سأل عن قائدهم؟ قالوا: هو خولي الأصبح، فسأل عما في الصندوق؟ فقالوا: رأس خارجي خرج في العراق و قتله عبيد اللّه بن زياد، قال: ما اسمه؟ قالوا: حسين بن عليّ بن أبي طالب.

قال: ما اسم أمّه؟ قالوا: فاطمة الزهراء بنت محمد المصطفى، فقال: تبا لكم على ما فعلتم، فقد صدق أحبارنا و علماؤنا حيث اخبروا بنزول الدم من السماء عند قتل هذا الرجل و ذلك لا يكون الّا عند قتل نبي أو وصي نبي، ثم قال: أرجوا منكم أن تعطوني الرأس ساعة فأرده إليكم بعدها، قالوا: لا نخرج الرأس من الصندوق الّا عند يزيد بن معاوية كي يعطينا الجوائز.

قال الراهب لقائدهم: كم هي جائزتك، قال: بدرة فيها عشرة آلاف درهم، فقال: عليّ ذلك فأحضر عشرة آلاف درهم و أعطاها لخولي، فأخذها و وضعها في هميانين و مهرهما و اعطاهما الى خازنه ثم سلّم الرأس الشريف الى الراهب.

فأخذ الراهب الرأس الى الدير فغسله و نظفه و حشاه بمسك و كافور كان عنده ثم جعله على السجاد و بدأ بالبكاء و النحيب قائلا: يا أبا عبد اللّه يعزّ و اللّه عليّ ان لم أنصرك و لم أكن في كربلاء لنصرتك، يا أبا عبد اللّه اشهد لي عند جدّك غدا انّي أسلمت عندك ثم قال:

اشهد أن لا إله الّا اللّه وحده لا شريك له و اشهد أنّ محمدا رسول اللّه و عليا وليّ اللّه‏. ثمّ ردّ الراهب الرأس و ترك الدير و ظلّ يجول في الصحارى و البجال مشغولا بالزهد و العبادة حتى مات.

 فلما قارب العسكر دمشق، أرادوا قسمة الدراهم خوفا من أن يأخذها يزيد، فأمر خولي باحضار الجرابين، فأحضرت بين يديه فنظر الى خاتمه ثم أمر أن تفتح فاذا الدراهم تحولت خزفا و قد كتب على جانبها: «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ» و على جانبها الآخر «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ‏»

فقال خولي: استروا هذا الامر ثم قال: انّا للّه و انّا إليه راجعون خسرت الدنيا و الآخرة ثم أمر أن تطرح الدراهم في النهر فطرحت و رحل الى دمشق‏.»(15)

«ديگر واقعه ‏اى است كه در دير راهب‏ اتّفاق افتاد و اكثر مورخين و محدّثين شيعه و سنّى در كتب خويش به اندك تفاوتى نقل كرده‏ اند و حاصل جميع آنها آن است كه چون لشكر ابن زياد ملعون در كنار دير راهب منزل كردند سر حضرت‏ امام حسين (عليه السّلام) را در صندوق گذاشتند (و موافق روايت قطب راوندى آن سر را بر نيزه كرده بودند) و بر دور او نشسته حراست مى ‏كردند. پاسى از شب را به شرب خمر مشغول گشتند و شادى مى ‏كردند آنگاه خوان طعام بنهادند و به خورش و خوردنى بپرداختند، ناگاه ديدند دستى از ديوار دير بيرون شد و با قلمى از آهن اين شعر را بر ديوار دير با خون نوشت:

أ ترجو امّة قتلت حسينا

شفاعة جدّه يوم الحساب؟

يعنى: آيا امّتى كه حسين (عليه السّلام) را كشتند، اميد شفاعت جدّ او را در روز قيامت دارند؟

آن جماعت سخت بترسيدند و بعضى برخاستند كه آن دست و قلم را بگيرند ناپديد شد چون بازآمدند و به كار خود مشغول شدند ديگر باره آن دست با قلم ظاهر شد و اين شعر را نوشت:

فلا و اللّه ليس لهم شفيع‏

و هم يوم القيامة فى العذاب‏

يعنى: به خدا قسم كه برای قاتلان حسين (عليه السّلام) شفاعت ‏كننده نخواهد بود بلكه ايشان در قيامت در عذاب باشند.

باز خواستند كه آن دست را بگيرند همچنان ناپديد شد. چون باز به كار خود شدند، ديگر باره بيرون شد و اين شعر را بنوشت:

و قد قتلوا الحسين بحكم جور

و خالف حكمهم حكم الكتاب‏

يعنى: چگونه ايشان را شفاعت كند پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و حال آن كه فرزند عزيز او حسين (عليه السّلام) را به حكم جور و مخالفت حكم ايشان با حكم كتاب خداوند شهيد كردند.

آن طعام بر پاسبانان آن سر مطهّر آن شب ناگوار افتاد و با تمام ترس و بيم بخفتند. نيمه شب راهب را بانگى به گوش رسيد چون گوش فرا داشت همه ذكر تسبيح و تقديس الهى شنيد، برخاست و سر از دريچه دير بيرون كرد ديد از صندوقى كه در كنار ديوار دير نهاده ‏اند نورى عظيم به جانب آسمان ساطع مى ‏شود و از آسمان فرشتگان فوجى از پس فوج فرود آمدند و همى ‏گفتند: « السّلام عليك يا بن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، السّلام عليك يا ابا عبد اللّه صلوات اللّه و سلامه عليك»

راهب را از مشاهده اين احوال تعجّب آمد و جزعى شديد و فزعى هولناك او را گرفت، ببود تا تاريكى شب بر طرف شد و سفيده صبح دميد پس از صومعه بيرون شد و به ميان لشكر آمد و پرسيد كه بزرگ لشكر كيست؟

گفتند: خولى اصبحى است. به نزد خولى آمد و پرسش نمود كه در اين صندوق چيست؟ گفت: سر مرد خارجى است و او در اراضى عراق بيرون شد و عبيد اللّه بن زياد او را به قتل رسانيد. گفت: نامش چيست؟ گفت: حسين بن على بن ابى طالب (عليهما السّلام). گفت: نام مادرش كيست؟ گفت: فاطمه زهرا دختر محمّد مصطفى (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم). راهب گفت: هلاك باد بر شما را آنچه كرديد، همانا احبار و علماى ما راست گفتند كه مى‏گفتند: هر وقت اين مرد كشته شود، آسمان خون خواهد باريد. و اين نيست جز در قتل پيغمبر و وصىّ پيغمبر، اكنون از شما خواهش مى ‏كنم كه اين سر به من دهید پس از ساعتى به شما می دهم.

گفت: ما اين سر را بيرون نمى ‏آوريم مگر در نزد يزيد بن معاويه تا از وى جايزه بگيريم. راهب گفت: جايزه تو چيست؟ گفت: بدره ‏اى كه ده هزار درهم داشته باشد. گفت: اين مبلغ را نيز من عطا كنم. گفت: حاضر كن.

راهب هميانى‏ آورد كه حامل ده هزار درهم بود پس خولى آن مبلغ را گرفت و شمرد و در دو هميان كرد و سر هر دو را مهر نهاد و به خزانه‏ دار خود سپرد و آن سر مطهّر را تا يك ساعت به راهب سپرد.

پس راهب آن سر مبارك را به صومعه‏ خويش برد و با گلاب شست و با مشك و كافور خوشبو گردانيد و بر سجّاده خويش گذاشت و بناليد و بگريست و به آن سر منوّر عرض كرد: يا ابا عبد اللّه، به خدا قسم كه بر من گران است كه در كربلا نبودم و جان خود را فداى تو نكردم. يا ابا عبد اللّه، آنگاه كه جدّت را ملاقات كنى شهادت بده كه من كلمه شهادت گفتم و در خدمت تو اسلام آوردم.

پس گفت: اشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه و اشهد انّ عليّا ولىّ اللّه.

پس راهب سر مقدّس را تحویل داد و بعد از اين واقعه از صومعه بيرون شد و در كوهستان مى ‏زيست و به عبادت و زهد روزگار گذرانید تا از دنيا رفت.

پس لشكريان را كوچ دادند و در نزديكى دمشق كه رسيدند از ترس آنكه مبادا يزيد آن پولها را از ايشان بگيرد، جمع شدند تا آن مبلغ را تقسیم كنند. خولى گفت تا آن دو هميان را آوردند، چون خاتم بر گرفت، آن درهمها را سفال يافت. و بر يك جانب هر يك نوشته بود: «لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ‏ (سوره مبارکه ابراهیم، آیه42) » و بر جانب ديگر مكتوب بود «وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ(سوره مبارکه شعرا، آیه227)»

خولى گفت: اين راز را پوشيده داريد و خود گفت: انّا للّه و انّا اليه راجعون خسر الدّنيا و الآخرة: زيانكار دنيا و آخرت شدم و دستور داد آن سفالها را در نهرى بریزند چنین کردند و به سمت دمشق راه افتادند.»(16)

 

پی نوشتها

(1) موسوعه کربلا، صفحه ٣٥٥

(2) معجم ‏البلدان، جلد‏4، صفحه 404

(3) وسیله الدارین، صفحه 373 - مقتل الحسين المنسوب لأبي مخنف، صفحه ١١٦به نقل از موسوعه کربلا، صفحه ٣٨٠

(4) دمشق الشام في نصوص الرحالين و الجغرافيين، صفحه 122

(5) موسوعه کربلا، صفحه 360

(6) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، جلد4، صفحه60 - وسیله الدارین، صفحه 373

(7) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 281 – 280

(8) بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 172

(9) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 209

(10) معالی السبطین، صفحه 555 - 554

(11) موکب الإباء من کربلاء الی الکوفه الی الشام، صفحه 87 - موسوعه کربلا، جلد2، صفحه 377

(12) مصائب الرأس الحسین (علیه السّلام)، صفحه 119

(13) الامام الحسین علیه السلام و اصحابه، صفحه 405 - 404

  (14) المنتخب في جمع المراثي و الخطب، صفحه ۴۶۹

(15) منتهى الآمال (عربی)، جلد‏، صفحه 754 - 752 

(16) منتهى الآمال(فارسی)، جلد‏2، صفحه 970 – 966

 

منابع

- قرآن کریم

‌- الامام الحسین علیه السلام و اصحابه: عرض تاریخی معمق لواقعه الطف و استشهاد الامام الحسین علیه السلام و تراجم تحقیقیه لمن حضر الواقعه من الاصحاب رجالا و نساء، فضل‌علی قزوینی، قم، محمود شريعت المهدوي، 1415ق.

- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.

- دمشق الشام في نصوص الرحالين و الجغرافيين البلدانیین العرب و المسلمین، أحمد الإيبش و د. قتيبة الشهابي، دمشق، منشورات وزاره الثقافه فی الجمهوریه العربیه السوریه، 1998

- زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام (ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، محمد باقر بن محمد تقى‏ مجلسى، مترجم: محمد جواد نجفى، تهران‏، اسلاميه،1364

- مصائب الرأس الحسین، رضا موسی کاظمی نایینی، قم، مشهور، 1390

- معالی السبطین، محمدمهدی حائری، قم، صبح الصادق، 1425

- معجم البلدان، شهاب الدين ابو عبد الله ياقوت بن عبد الله الحموى (م. 626)، بيروت، دار صادر، ط. الثانية، 1995

- مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، محمد بن على ابن شهر آشوب مازندرانى، 4 جلد، قم، علامه، چاپ اول، 1379 ق.

- المنتخب في جمع المراثي و الخطب المشتهر بالفخري، فخرالدین بن محمد طریحی، بیروت ، مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، 1424 ق.

- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (عربي)، شيخ عباس قمى، ‏ قم، جامعه مدرسين (موسسه النشر الاسلامى)، 1422 ق.

- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (فارسى)، شيخ عباس قمى‏، قم‏، دليل‏، 1379ش.

- موسوعه کربلا، لبیب بیضون، بیروت، موسسه الاعلمی، 1427/ 1385ق.

- موکب الإباء من کربلاء الی الکوفه الی الشام، لبیب بیضون، بیروت، موسسه البلاغ، 1430/ 2009

- وسیلۀ الدارین فی أنصار الحسین، ابراهیم الموسوی الزنجانی، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، 1395ق. / 1975

پیوست ها

: فاطمه ابوحمزه