پس از شروع جنگ با تیراندازی عمر بن سعد ملعون و جنگ تن به تن برخی از یاران با دشمنان عمرو بن حجاج و عمر بن سعد (لعنه الله علیهما) متوجه این موضوع شدند که در اگرچه تعداد یاران حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) اندک است اما بسیاری از لشکریان هماورد این یاران شجاع نیستند بنابراین عمر بن سعد ملعون دستور داد هیچ کس تک به تک به جنگ یاران حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) نرود و به صورت گروهی حمله کنند.
اقدامی نیز صورت گرفت تا از همه طرف به خیام حضرت حمله شود که ناموفق ماند. زیرا نقشه بسیار دقیق و کارآمد حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) طوری بود که نیروی دشمن تنها از یک سمت بتواند حمله کند و احتمال گروگان گرفتن حضرت امام حسین (علیه السّلام) و خانواده و یاران ایشان منتفی می نمود. برای شکستن این چینش عمر بن سعد(لعنه الله علیه) دستور داد گروهی، به داخل خیام نفوذ کنند و خیام را براندازند یا آتش بزنند که با تعقیب یاران حضرت امام حسین (علیه السّلام) این نقشه ناکام ماند.
پس از این اقدامات بی ثمر حمله وسیع و فراگیر در دستور کار لشکر ملعون عمر بن سعد قرار گرفت که با توجه به یاران بسیار اندک حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) در آن زمان مقاومت خوبی صورت پذیرفت.
شهادت یاران حضرت امام حسین (علیه السّلام) قبل از دستور حمله گروهی
در فاصله شهادت برخی از یاران حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السّلام) که در مقتل خوارزمی عمرو بن خالد ازدی و فرزندش و سعد بن حنظله تمیمی، عمیر بن عبدالله مسلم الضبابي، عبد اللّه البجلي و نافع بن هلال جملی نامبرده شده اند عمرو بن حجاج (لعنه الله علیه) که فرمانده میدان بود متوجه ناکارآمدی انبوه لشکر در جنگ تن به تن شد و لشکریان را به حمله دسته جمعی حتی با سنگ دعوت کرد.
در بحارالانوار و مقتل الحسین خوارزمی ترتیب مبارزه و شهادت یاران حضرت امام حسین (علیه السّلام) در این برهه پس از وهب را چنین ذکر نموده اند:
«قال: ثم برز من بعده عمرو بن خالد الأزدي و هو يقول:
اليـوم يا نفس إلى الرحمن تمضين بالروح و بالريحان
اليوم تجزين على الإحسان قد كان مـنك غابر الزمان
ما خط بـاللوح لدى الديّان فالـيوم زال ذاك بالغفران
لا تجـزعي فـكلّ حيّ فان و الصبر أحظى لك بالأمان
فقاتل حتى قتل ثمّ تقدم إبنه خالد بن عمرو بن خالد الأزدي و هو يقول:
صبرا على الموت بني قحطان كيما نكون في رضى الرّحمن
ذي الـمـجـد و العزّة و البرهان يـا أبـتـا قـد صرت في الجنان
ثم حمل فقاتل حتّى قتل. ثم خرج من بعده سعد بن حنظلة التميمي و هو يقول:
صبرا على الأسياف و الأسنّه صبرا عليها لدخول الجنّه
و حور عين ناعمات هـنّـه لمن يريد الفوز لا بالظنّه
يا نفس للراحة فاطر حنّه و في طلاب الخير فارغبنّه
ثم حمل و قاتل قتالا شديدا فقتل ثم خرج من بعده عمير بن عبد اللّه المذحجي و هو يقول:
قدعلمت سعد و حي مذحج أني ليث الغاب لم اهجهج
أعـلـو بسيفي هامة المدجّج و أترك القرن لدى التعرج
فريسـة الضبع الأزل الأعرج فـمـن تراه واقفا بمنهجي
و لم يزل يقاتل قتالا شديدا حتى قتله مسلم الضبابي و عبد اللّه البجلي اشتركا في قتله ثم خرج مسلم بن عوسجة الأسدي و هو يقول:
إن تسألوا عني فإني ذو لبد من فرع قوم من ذرى بني أسد
فمن بغاني حائد عن الرشد و كافر بديـن جـبّــار صـمـد
پس از او [وهب] عمرو بن خالد ازدى به ميدان آمد و چنين رجز خواند: «اى نفس، امروز با شادى و شادابى به سوى خداى رحمان مى روى. امروز پاداش خوبیهاى گذشته ترا مى دهند و آنچه (از خطاها) در كتاب اعمال نزد خداوند از تو ثبت شده است، بخشيده مى شود. ناراحت مباش كه هر زنده اى فانى مى شود و لذت صبر بيش از امان دشمن است.»
او نبرد كرد تا به شهادت رسيد پس از آن فرزندش خالد بن عمرو بن خالد ازدى پيش آمد و گفت: «اى بنى قحطان، بر مرگ صبر كنيد تا رضايت الهى را با مجد و عزت و عظمت به دست آريد. اى پدر، تو در بهشت هستى.»
او هم نبرد كرد تا به شهادت رسيد و سعد بن حنظله تميمى به ميدان آمد و چنين رجز خواند: «بر شمشيرها و نيزه ها صبر كنيد تا به بهشت و حوريه هاى نازپرورده برسيد. اينها براى كسى است كه مى خواهد به سعادت قطعى برسد. اى نفس، براى راحتى (آخرت) خود را (به سختى) بيفكن و براى رسيدن به خوبى رغبت كن.»
او حمله كرد و جنگ سختى كرد و به شهادت رسيد. پس از او عمير بن عبد اللّه مذحجى بيرون شد و رجز خواند:
«قبيله سعد و مذحج مى دانند كه من شير بيشه بى صدا هستم. شمشير خود را بر فرق سرى فرود مي آورم كه سلاح پوشيده باشد و حريف خود را در هنگامى كه كج شود نظير شكار كفتار لنگ رها مي كنم.
او هم نبرد سختى كرد تا مسلم ضبابى و عبد اللّه بجلى او را به شهادت رساندند. سپس مسلم بن عوسجه اسدى به ميدان آمد و چنين رجز خواند: «اگر مى خواهيد مرا بشناسيد من شيرى از ذرارى قبيله بنى اسد هستم. هركه با من دشمنى كند از راه هدايت بركنار و به دين خداى قادر، بى نياز و او كافر است.»(1)
در مقتل مقرم اسامی یاران حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) را که در این برهه به شهادت رسیدند چنین یاد کرده است:
«و لما نظر من بقي من أصحاب الحسين عليه السّلام إلى كثرة من قتل منهم أخذ الرجلان و الثلاثة و الأربعة يستأذنون الحسين في الذب عنه و الدفع عن حرمه و كل يحمي الآخر من كيد عدوه فخرج الجابريان و هما سيف بن الحارث بن سريع و مالك بن عبد بن سريع و هما ابنا عم و أخوان لأم و هما يبكيان قال الحسين: ما يبكيكما إني لأرجو أن تكونا بعد ساعة قريري العين قالا: جعلنا اللّه فداك ما على أنفسنا نبكي و لكن نبكي عليك نراك قد احيط بك و لا نقدر أن ننفعك فجزاهما الحسين خيرا فقاتلا قريبا منه حتى قتلا و جاء عبد اللّه و عبد الرحمن ابنا عروة الغفاريان فقالا: قد حازنا الناس إليك فجعلا يقاتلان بين يديه حتى قتلا.
و خرج عمرو بن خالد الصيداوي و سعد مولاه و جابر بن الحارث السلماني و مجمع بن عبد اللّه العائذي و شدوا جميعا على أهل الكوفة فلما أوغلوا فيهم عطف عليهم الناس و قطعوهم عن أصحابهم فندب إليهم الحسين أخاه العباس فاستنقذهم بسيفه و قد جرحوا بأجمعهم و في أثناء الطريق اقترب منهم العدو فشدوا بأسيافهم مع ما بهم من الجراح و قاتلوا حتى قتلوا في مكان واحد. (2)
«هنگامى كه باقیماندگان از اصحاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) به تعداد زياد كشتههاى خود نگاه كردند، افراد به صورت چند نفرى از امام (علیه السّلام) اجازه مى گرفتند كه از او و حرم او دفاع كنند و هر كدام ديگرى را حمايت كند. پس سيف بن حارث بن سريع و مالك بن عبد بن سريع كه پسر عموى پدرى و برادر مادرى بودند نزد امام آمدند در حالى كه هر دو مى گريستند.
حضرت امام حسین (علیه السّلام) از سبب گريه آنان سؤال کردند كه: چرا گريه مى كنيد؟ من اميدوارم كه تا چند لحظه ديگر نزد حور العين باشيد.
آنها جواب دادند: خداوند ما را فدائى شما قرار دهد، ما بر خود گريه نمى كنيم، ما بر شما گريه مى كنيم كه در محاصره هستيد و ما براى شما نفعى نداريم. حضرت امام حسین (علیه السّلام) براى آنها پاداش خير خواست، هر دو به میدان رفتند تا آنكه كشته شدند. پس از آن پسران عروه غفارى عبد الله و عبد الرحمن آمدند و پيشاپيش حضرت امام حسین (علیه السّلام) جنگيدند تا آنكه به شهادت رسيدند.
عمرو بن خالد صيداوى و غلام او به نام سعد و جابر بن حارث سلمانى و مجمّع بن عبد الله عائدى از لشكر امام بيرون آمدند و جنگیدند، لشكريان كوفه آنها را احاطه كردند و از أصحاب حضرت (علیه السّلام) جدا افتادند. حضرت امام حسین (علیه السّلام) برادرش حضرت عبّاس (علیه السّلام) را به كمك آنان فرستاد، پس با شمشير خود همه را نجات داد در حالى كه همه آنها مجروح شده بودند.
در ميانه راه دشمن مجدّدا به آنها نزديك شدند در حالى كه آنها مجروح بودند و با آنها وارد كارزار شدند تا آنكه به شهادت رسيدند.»(3)
مبارزه نافع بن هلال جملی
به نقل از بحار الانوار، مقتل مقرم، مقتل خوارزمی و مقاتل دیگر در هنگام مبارزه مسلم بن عوسجه، نافع بن هلال بجلى به میدان رفت و رجز می خواند «من جمليم، من بر دين عليم.» مردی از بنی قطیعه که سرسختانه ادعا می کرد بر دین عثمان است بر نافع بن هلال بجلى حمله کرد و نافع او را به درک واصل کرد. بیشتر مقاتل این واقعه را گزارش کرده اند. در تاریخ طبری در این باره نقل شده است:
«قال هشام بن محمد عن ابى مخنف قال: حدثنى يحيى بن هانئ بن عروه ان نافع بن هلال كان يقاتل يومئذ و هو يقول: انا الجملي، انا على دين على.
قال: فخرج اليه رجل يقال له مزاحم بن حريث، فقال: انا على دين عثمان، فقال له: أنت على دين شيطان، ثم حمل عليه فقتله.»(4)
يحيى بن هانى گويد: نافع بن هلال پيكار مى كرد و مى گفت: «من جمليم، من بر دين عليم.» گويد: مردى به نام مزاحم پسر حريث سوى وى آمد و گفت: «من بر دين عثمانم.» گفت: «بر دين شيطانى» و بدو حمله برد و خونش بريخت.(5)
در بیشتر مقاتل در جنگ نافع بن هلال با مزاحم بن حریث این نقل که مزاحم بن حریث در برابر رجزخوانی نافع بن هلال می گفت من بر دین عثمانم ذکر شده است. این گزاره مهمی است برای پی بردن به تفکر اشخاص گرد آمده برای به شهادت رساندن سبط گرامی رسول اسلام (صلی الله علیه و آله) دارد.
این شخص در مقتل الحسین (علیه السّلام) خوارزمی مردى از بنى قطيعه نامبرده شده است:
«فخرج لنافع رجل من بني قطيعة فقال لنافع: أنا على دين عثمان: مردى از بنى قطيعه برابر نافع آمد و گفت: من بر دين عثمان هستم.»(6)
در وقعه الطف، الکامل و تاريخ الطبري از این فرد با نام مزاحم بن حريث یاد شده است. (7)
برانگیختن عمرو بن حجاج لشکر را برای هجوم همگانی و حمله به سپاه حضرت از سمت فرات
پس از اینکه مردی از قطیعه که می گفت من بر دین عثمانم و بر نافع بن هلال که رجز می خواند من جملی هستم بر دین علی هستم حمله کرد و به درک واصل شد، عمرو بن حجاج با ذکر دلاوریهای یاران حضرت امام حسین (علیه السّلام) لشکریان را به حمله دسته جمعی حتی با سنگ تشویق کرد. این مطلب تقریبا در تمام مقاتل و کتب تاریخی ذکر شده است.
ادامه سخن عمرو بن حجاج نشان می دهد که آن ملعون همچنان ترس دارد از اینکه لشکریان از گرد آنان پراکنده شوند و بر حضرت امام حسین (علیه السّلام) تهمت و افترا می زند و آنان را به حمله دسته جمعی فرا می خواند.
عمرو بن حجاج زبیدی از افراد با نفوذ قبیله زبید بود. هنگامی که زیاد بن ابیه (لعنه الله علیه) چهارده نفر از شیعیان کوفه را زندانی کرده بود بر ضد حجر بن عدی (رحمه الله علیه) شهادت داد و زمینه برای به شهادت رساندن او فراهم شد.(8) وی از کسانی است که به همراه چند پیمان شکن دیگر از جمله شبث ربعی و حجار بن ابجر (لعنه الله علیهم) به حضرت امام حسین (علیه السّلام) نامه نوشت و ایشان را به کوفه دعوت نمود.(9)
سپس به کربلا آمد و به دستور ابن زیاد (لعنه الله علیه) با پانصد نفر بر شریعه فرات حاضر شد آب را بر حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) و یارانشان بست. و «در روز عاشورا فرمانده جناح راست لشکر ابن زیاد شد.»(10)
عمرو بن حجاج یکبار به سمت راست سپاه حضرت امام حسین (علیه السّلام) حمله کرده بود و با مقاومت یاران حضرت (علیه السّلام) مواجه شد. یاران حضرت ابتدا با نشانه گرفتن نیزه به سمت لشکریان عمرو بن حجاج سبب توقف اسبان و جلوگیری از پیشروی به سمت سپاه حضرت امام حسین (علیه السّلام) شدند و در هنگام عقب نشینی لشکریان عمر بن حجاح یاران حضرت لشکریان را تیرباران کردند و عدّه ای را به هلاکت رساندند و عدّه ای را مجروح نمودند. پس از این عقب نشینی مجددا عمرو بن حجاج ضمن ترغیب لشکریانش به یورش دسته جمعی برای بار دوم از سمت فرات به سپاه کم شمار حضرت امام حسین (علیه السّلام) حمله کرد.
در گزارش تاریخ طبری آمده است که عمرو بن سعد ملعون نیز این نظر عمرو بن حجاج را که لشکریان را به حمله دسته جمعی حتی با پرتاب سنگ تهییج می کرد پذیرفت و دستور حمله دسته جمعی را صادر کرد:
«فقال عمر بن سعد: صدقت، الرأي ما رايت و ارسل الى الناس يعزم عليهم الا يبارز رجل منكم رجلا منهم.»(11)
«عمر بن سعد گفت: راست گفتى، رأى درست همين است و کسی سوى قوم فرستاد و تأكيد كرد كه هيچ كس از شما هماورد يكى از آنها نشود.»(12)
طبق گزارش مقاتل و کتب تاریخی نظر حمله دسته جمعی عمرو بن حجاج مورد توجه عمر بن سعد ملعون قرار گرفت و بدین ترتیب عمرو بن حجاج از سمت فرات به حضرت امام حسین (علیه السّلام) حمله نمود.
گزارش تاریخ الکامل درباره تهییج عمرو بن حجاج لشکریان را برای حمله دسته جمعی چنین آمده است:
«فصاح عمرو بن الحجّاج بالناس: أتدرون من تقاتلون؟ فرسان المصر قوما مستميتين، لا يبرز إليهم منكم أحد فإنّهم قليل و قلّ ما يبقون والله لو لم ترموهم إلّا بالحجارة لقتلتموهم. يا أهل الكوفة الزموا طاعتكم و جماعتكم، لا ترتابوا في قتل من مرق من الدين و خالف الإمام. فقال عمر: الرأي ما رأيت. و منع الناس من المبارزة. قال: و سمعه الحسين فقال: يا عمرو بن الحجّاج أ عليّ تحرّض الناس؟ أ نحن مرقنا من الدين أم أنتم؟ و الله لتعلمنّ لو قبضت أرواحكم و متّم على أعمالكم أيّنا المارق. ثمّ حمل عمرو بن الحجّاج على الحسين من نحو الفرات.»(13)
«عمرو بن حجاج فرياد زد آيا مى دانيد شما با چه مردمى مى جنگید؟ اينها سواران و پهلوانان بلاد هستند. اينها از جان گذشته و تن به مرگ داده اند. هيچ يك از شما با آنها مبارزه نكند. عده آنها كم مي باشد و اندك مدتى زنده خواهند ماند. به خدا اگر شما فقط آنها را سنگسار كنيد، آنان را خواهيد كشت. اى اهل كوفه اطاعت كنيد و از جماعت جدا نشويد و شك و شبهه در جنگ كسى كه از دين برگشته و گريخته نداشته باشيد كه آنها با امام خود مخالفت كرده اند. عمر گفت: راى و عقيده همين است كه تو گفتى. مردم را از مبارزه منع كرد. (راوى) گفت: حسين (علیه السّلام) سخن او را شنيد و گفت اى عمرو بن حجاج، تو مردم را ضد من مى شورانى؟ آيا ما از دين گريخته و رو برگردانيده ام يا شما؟ بعد از اينكه جان شما گرفته شود، تو خواهى ديد كه با اين كارها كداميك از ما از دين گريخته و گمراه شده است.
بعد از آن عمرو بن حجاج از جهت رود فرات بر حسين (علیه السّلام) و ياران او حمله كرد.»(14)
در بحارالانوار درباره تشویق عمرو بن حجاج لشکریان را به جنگ همه جانبه چنین آمده است:
«فصاح عمرو بن الحجاج بالناس يا حمقى أ تدرون من تقاتلون تقاتلون فرسان أهل المصر و أهل البصائر و قوما مستميتين لا يبرز منكم إليهم أحد إلا قتلوه على قتلتهم و الله لو لم ترموهم إلا بالحجارة لقتلتموهم فقال له عمر بن سعد لعنه الله الرأي ما رأيت فأرسل في الناس من يعزم عليهم أن لا يبارزهم رجل منهم و قال لو خرجتم إليهم وحدانا لأتوا عليكم مبارزة.
و دنا عمرو بن الحجاج من أصحاب الحسين (ع) فقال يا أهل الكوفة الزموا طاعتكم و جماعتكم و لاترتابوا في قتل من مرق من الدين و خالف الإمام فقال الحسين (ع) يَا ابْنَ الْحَجَّاجِ أَ عَلَيَّ تُحَرِّضُ النَّاسَ أَ نَحْنُ مَرَقْنَا مِنَ الدِّينِ وَ أَنْتُمْ ثَبَتُّمْ عَلَيْهِ وَ اللَّهِ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنَا الْمَارِقُ مِنَ الدِّينِ وَ مَنْ هُوَ أَوْلَى بِصَلْيِ النَّارِ.
ثم حمل عمرو بن الحجاج لعنه الله في ميمنته من نحو الفرات فاضطربوا ساعة فصرع مسلم بن عوسجة و انصرف عمرو و أصحابه و انقطعت الغبرة فإذا مسلم صريع و قال محمد بن أبي طالب فسقط إلى الأرض و به رمق فمشى إليه الحسين و معه حبيب بن مظاهر فقال له الحسين (ع) رحمك الله يا مسلم «فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» ثم دنا منه حبيب فقال يعز علي مصرعك يا مسلم أبشر بالجنة فقال له قولا ضعيفا بشرك الله بخير فقال له حبيب لو لا أعلم أني في الأثر لأحببت أن توصي إلي بكل ما أهمك فقال مسلم فإني أوصيك بهذا و أشار إلى الحسين (ع) فقاتل دونه حتى تموت فقال حبيب لأنعمتك عينا ثم مات رضوان الله عليه.»(15)
«عمرو بن حجاج فرياد زد و گفت: اى مردم احمق، مي دانيد با چه كسى مي جنگيد؟ شما با شهسواران اهل مصر كه در جنگيدن بصير و بينا هستند، مبارزه مي نمایيد. اينان گروهى هستند كه از جان گذشته اند. احدى از شما با آنان مبارزه نمي كند مگر اينكه او را با اينكه قليل هستند؛ خواهند كشت. به خدا قسم اگر ايشان را فقط سنگباران كنيد آنان را خواهيد كشت.
عمر بن سعد (لعنه اللَّه عليه) به عمرو بن حجاج گفت: هر چه كه تو صلاح بدانى همان خوب است. در ميان آن افرادى كه با ايشان تصميم قتال دارند فردی را بفرست که احدى از آنان براى مبارزه با آن گروه قيام نكند و بگوید اگر شما تنها به جنگ آنان برويد بر شما غالب مي شوند.
عمرو بن حجاج نزديك اصحاب حضرت امام حسين (علیه السّلام) آمد و فرياد زد: اى اهل كوفه، مواظب اطاعت و جمعيت خود باشيد. راجع به قتل شخصى كه از دين خارج و با امام خويش يعنى يزيد مخالفت كرده شك و ترديد نداشته باشيد.
حضرت امام حسين (علیه السّلام) به عمرو بن حجاج فرمود: آيا مردم را عليه ما تحريك مي نمایى؟ آيا ما از دين خارج شده ايم و شما در دين ثابت مانده ايد؟ به خدا قسم شما حتما مي دانيد چه كسى از دين خارج شده و چه شخصى مستحق آتش دوزخ است.
سپس عمرو بن حجاج (لعنه اللَّه علیه) از طرف فرات به ميمنه لشكر حضرت امام حسين (عليه السّلام) حمله كرد و به قدر يك ساعت جنگیدند، در پی این نبرد مسلم بن عوسجه از پا در آمد. هنگامى كه عمرو بن حجاج بازگشت و گرد و غبار بر طرف شد، ديدند مسلم بن عوسجه از پا در آمده است.»(16)
شهادت مسلم بن عوسجه
در تاریخ طبری درباره چگونگی حمله عمرو بن حجاج آمده است:
«قال: ثم ان عمرو بن الحجاج حمل على الحسين في ميمنه عمر بن سعد من نحو الفرات فاضطربوا ساعه فصرع مسلم بن عوسجة الأسدي أول اصحاب الحسين ثم انصرف عمرو بن الحجاج و اصحابه و ارتفعت الغبره فإذا هم به صريع فمشى اليه الحسين فإذا به رمق فقال: رحمك ربك يا مسلم بن عوسجة «فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.»
و دنا منه حبيب بن مظاهر فقال: عز على مصرعك يا مسلم، ابشر بالجنة فقال له مسلم قولا ضعيفا: بشرك الله بخير. فقال له حبيب: لو لا انى اعلم انى في اثرك لاحق بك من ساعتي هذه لأحببت ان توصيني بكل ما أهمك حتى احفظك في كل ذلك بما أنت اهل له في القرابة و الدين. قال: بل انا اوصيك بهذا رحمك الله - و اهوى بيده الى الحسين- ان تموت دونه، قال: افعل و رب الكعبه. قال: فما كان باسرع من ان مات في ايديهم و صاحت جاريه له فقالت: يا بن عوسجتاه، يا سيداه، فتنادى اصحاب عمرو بن الحجاج: قتلنا مسلم بن عوسجة الأسدي فقال شبث لبعض من حوله من اصحابه: ثكلتكم أمهاتكم، انما تقتلون انفسكم بايديكم و تذللون انفسكم لغيركم، تفرحون ان يقتل مثل مسلم بن عوسجة، اما و الذى اسلمت له لرب موقف له قد رايته في المسلمين كريم لقد رايته يوم سلق آذربيجان قتل سته من المشركين قبل تتام خيول المسلمين. ا فيقتل منكم مثله و تفرحون. قال: و كان الذى قتل مسلم بن عوسجة مسلم بن عبد الله الضبابي و عبد الرحمن بن ابى خشكاره البجلي.»(17)
گويد: پس از آن عمرو بن حجاج با پهلوى راست عمر بن سعد از جانب فرات سوى حسين (علیه السّلام) حمله آورد و مدتى جنگیدند و مسلم بن عوسجه نخستين فرد از ياران حسين (علیه السّلام) بود که از پاى درآمد.
گويد: آنگاه که عمرو بن حجاج و يارانش برفتند و غبار نشست، مسلم را ديدند كه به زمين افتاده بود. حسين (علیه السّلام) سوى وى رفت، هنوز رمقى داشت و بدو گفت: «اى مسلم پسر عوسجه پروردگار ترا رحمت كند. « فَمِنْهُمْ من قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ من يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا (سوره مبارکه احزاب، آیه 23): بعضى از ايشان تعهد خويش را به سر بردند و به شهادت رسیدند و بعضى از ايشان منتظرند و به هيچ وجه تغييرى نيافته اند.» حبيب بن مظاهر نيز بدو نزديك شد و گفت: «اى مسلم مرگ تو بر من گران است. ترا به بهشت مژده می دهم.» گويد: مسلم با صداى نارسا بدو گفت: «خدايت مژده به خير دهاد.» حبيب بن مظاهر گفت: «اگر نبود كه مى دانم كه از پى تو می آیم و همين دم به تو مى پیوندم دوست داشتم هر چه را مىخواهى به من وصيت كنى تا به سبب ديندارى و خويشاوندی انجام دهم.» گفت: «خدايت رحمت كند، وصيت من همين است (و با دست به حضرت امام حسين (علیه السّلام) اشاره كرد.) كه پيش روى او بميرى.» گفت: «به پروردگار كعبه چنين مى كنم.» گويد: چيزى نگذشت كه در دست آنها جان سپرد و كنيزى كه داشت بانگ زد: «واى ابن عوسجه ام، واى سرورم.» گويد: ياران عمرو بن حجاج همديگر را بانگ زدند كه مسلم بن عوسجه اسدى را كشته ايم. شبث به كسانى از ياران خويش كه اطراف وى بودند گفت: «مادرانتان عزادارتان شود. افراد خود را به دست خودتان مى كشيد و خودتان را به خاطر ديگران ذليل مى كنيد از اينكه كسى چون مسلم بن عوسجه كشته شده خرسندى مى كنيد. قسم به آن كه به اسلام وى آمده ام خداوند براى او جايگاهى بلند در ميان مسلمانان قرار داده بود. وى را در سلق آذربيجان ديدم كه پيش از آنكه سپاه مسلمانان برسند شش كس از مشركان را بكشت، كسى همانند وى از شما كشته مى شود و خرسندى می كنيد؟» گويد: مسلم بن عوسجه به دست مسلم بن عبدالله ضبابى و عبدالرحمان بن ابى خشكاره بجلى كشته شده بود.(18)
سخن شبث در باب شجاعت و اقتدار مسلم بن عوسجه در جنگ با کفار علاوه بر تاریخ طبری در الکامل، مقتل مقرم، مقتل خوارزمی و مقاتل و کتب تاریخی دیگر ذکر شده است.(19)
حمله شمر به میسره لشکر حضرت امام حسین (علیه السّلام)
در مقاتل و کتب تاریخی از حمله شمر به میسره سپاه حضرت امام حسین (علیه السّلام) سخن گفته شده است. در برخی مقاتل مانند مقتل الحسین مقرم و وقعه الطف و ... نقل شده است شهادت عبدالله بن عمیر در جریان حمله شمر به سپاه حضرت امام حسین (علیه السّلام) رخ داده است و اقدام بعدی سپاه دشمن آتش زدن خیمه ها بوده است که طبق نقل مقاتل با طرح چنین تهدیدی همسر عبدالله بن عمیر به کنار پیکر عبدالله بن عمیر می شتابد و در همانجا به شهادت می رسد. مقتل مقرم این حمله را چنین گزارش کرده است:
«و حمل الشمر في جماعة من أصحابه على ميسرة الحسين فثبتوا لهم حتى كشفوهم و فيها قاتل عبد اللّه بن عمير الكلبي فقتل تسعة عشر فارسا و اثني عشر راجلا و شد عليه هاني بن ثبيت الحضرمي فقطع يده اليمنى و قطع بكر بن حي ساقه.
فأخذ أسيرا و قتل صبرا فمشت إليه زوجته أم وهب و جلست عند رأسه تمسح الدم عنه و تقول: هنيئا لك الجنة أسأل اللّه الذي رزقك الجنة أن يصحبني معك فقال الشمر لغلامه رستم اضرب رأسها بالعمود فشدخه و ماتت مكانها و هي أول امرأة قتلت من أصحاب الحسين.
و قطع رأسه و رمى به إلى جهة الحسين فأخذته أمه و مسحت الدم عنه ثم أخذت عمود خيمة و برزت إلى الأعداء فردها الحسين و قال: ارجعي رحمك اللّه فقد وضع عنك الجهاد فرجعت و هي تقول: اللهم لا تقطع رجائي فقال الحسين لا يقطع اللّه رجاءك.»(20)
شمر همراه با جماعتى به قسمت چپ لشكر حضرت امام حسين (عليه السّلام) حمله ور شد لشكريان امام آن قدر مبارزه كردند تا آنها را متفرق ساختند كه در اين ميان عبد الله بن عمير، نوزده سواره و دوازده پياده از لشكر كوفه را به هلاكت رساند، پس هانى بن ثبيت حضرمى و بكر بن حى با او گلاويز شدند و هانى دست راست و بكر پاى او را قطع كردند. سرانجام او را اسير كرده و به شهادت رساندند. همسر وى امّ وهب به سوى وى شتافت و بالاى سر او نشست، خون از چهره اش پاك كرد و گفت: بهشت گواراى تو باد. از خدايى كه بهشت را روزى تو كرد مى خواهم كه مرا نيز همراه تو قرار دهد. پس شمر به غلامش گفت: سر آن زن را بزن غلام چنين كرد و همانجا شهيد شد و اين اولين زنى بود كه از اصحاب امام (عليه السّلام) به شهادت رسيد.
شمر سر عبد اللّه را جدا كرد و به سوى حضرت امام حسين (عليه السّلام) انداخت، مادرش سر فرزند را برداشت و خون را پاك كرد. آنگاه عمود خيمه را برداشت و به سوى دشمن رفت، حضرت امام حسين (عليه السّلام) او را بازگرداند و فرمود: خدا تو را رحمت كند، برگرد كه جهاد از تو برداشته شده است او بازگشت در حالى كه مىفرمود: خدايا اميد مرا قطع نكن. حسين عليه السّلام فرمود: خداوند اميد ترا قطع نمىكند.(21)
در وقعه الطف گزارش شده است که شمر از میسره لشکر عمر بن سعد ملعون به میسره سپاه کم شمار حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) حمله کرد.
و حمل شمر بن ذي الجوشن في الميسرة على أهل الميسرة [من أصحاب الحسين عليه السّلام] فثبتوا له [و] طاعنوه و أصحابه فحمل هانئ بن ثبيت الحضرمي و بكير بن حيّ التيمى [على عبد اللّه بن عمير] الكلبيّ فقاتلاه [رحمه اللّه].(22)
شمر بن ذى الجوشن از جناح چپ به اصحاب جناح راست [لشكر حضرت امام حسين (عليه السّلام)] حمله برد و آنها در برابر شمر ايستادگى كردند و او و همراهانش را با نيزه هدف قرار دادند. در این اثنا هانئ بن ثبيت حضرمى و بكير بن حىّ تميمى بر عبد الله بن عمير كلبى حمله كردند و او را به قتل رساندند. رحمت خدا بر او باد.
مقاتل در این نبرد از دلاوری سپاه کم تعداد حضرت امام حسین (علیه السّلام) در برابر حمله همه جانبه لشکر ملعون عمربن سعد سخن گفته اند:
«و قاتلهم اصحاب الحسين قتالا شديدا و أخذت خيلهم تحمل و انما هم اثنان و ثلاثون فارسا و أخذت لا تحمل على جانب من خيل اهل الكوفه الا كشفته.»(23)
«ياران حسين سخت بجنگيدند، سوارانشان حمله آغاز كردند. همگى سى و دو سوار بودند و از هر طرف كه به سپاه كوفه حمله مى بردند آنرا عقب مى زدند.»(24)
مقاومت یاران حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) و درخواست نیروی کمکی از عمر بن سعد توسط فرماندهان در میدان جنگ
پس از حمله شمر ملعون یاران حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) چنان پایداری کردند که لشکریان عمر بن سعد دچار سرگردانی شدند و به گواهی تاریخ عزره بن قیس تمیمی پیکی را نزد عمر بن سعد (لعنه الله علیه) فرستاد و با ذکر این نکته که لشکر سرگردان شده اند درخواست نیروی کمکی نمود.
عمر بن سعد (لعنه الله علیه) ابتدا از شبث ربعی خواست که به جنگ با حضرت امام حسین (علیه السّلام) رود اما شبث که به حضرت نامه نوشته بود و چهره ای زاهد مآب در بین کوفیان داشت از رفتن به میدان امتناع نمود. پس عمر بن سعد ملعون حصین بن نمیر را با پانصد تیرانداز راهی میدان نمود که در این درگیری اسبهای یاران حضرت امام حسین (علیه السّلام) از جمله حرّ بن یزید ریاحی پی گردید حتی در منابع غیراصلی ذکر شده است مشکهای بسیاری در خیام وجود داشت که پرآب بود و در این تیراندازی بود که با اصابت تیر به مشکها آبهای آن به زمین ریخت و حرم دچار بی آبی شد. البته این مطلب در محدود منابع نه چندان معتبر ذکر شده است.
به دلیل نزدیکی خیام به یکدیگر لشکریان کوفه قادر به حمله همه جانبه نبودند به همین دلیل عمر بن سعد (لعنه الله علیه) دستور حمله به خیام را صادر کرد که با شجاعت یاران و جنگیدن تن به تن با آنها در خیام این توطئه برطرف شد.
به نقل تاریخ هنگامی که عمر بن سعد (لعنه الله علیه) دستور آتش زدن خیام را داد همسر عمیر بن کلبی به سمت پیکر همسرش به سوی میدان رفت و در کنار پیکر شوهرش به دست غلام شمر(لعنه الله علیه) به شهادت رسید.
در وقعة الطف حمله شمر و مقاومت یاران و درخواست نیروی کمکی عزرة بن قيس چنین گزارش شده است:
«و قاتل أصحاب الحسين [عليه السّلام] قتالا شديدا و أخذت خيلهم تحمل و إنما هم: اثنان و ثلاثون فارسا و أخذت لا تحمل على جانب من خيل أهل الكوفة إلا كشفته.
فلما رأى عزرة بن قيس [التميمي]- و هو على خيل أهل الكوفة- أن خيله تنكشف من كل جانب، بعث عبد الرحمن بن حصن الى عمر بن سعد [يقول]:
أ ما ترى ما تلقى خيلي منذ اليوم من هذه العدة اليسيرة، ابعث إليهم الرجال و الرّماة.
فقال لشبث بن ربعي [التميمي]: أ لا تقدم إليهم؟
فقال: سبحان اللّه، أتعمد الى شيخ مضر و أهل المصر عامّة، تبعثه في الرّماة، لم تجد غيري من تندب لهذا و يجزئ عنك؟
[ف] دعا عمر بن سعد: الحصين بن تميم، فبعث معه المجفّفة و خمسمائة من المرامية فاقبلوا [فما] دنوا من الحسين و أصحابه رشقوهم بالنبل فلم يلبثوا أن عقروا خيولهم و صاروا رجّالة كلّهم.
[و عقر فرس الحرّ بن يزيد الرياحي] فما لبث أن ارعد الفرس و اضطرب و كبا، فوثب عنه الحرّ كأنه ليث و السيف في يده و هو يقول:
إن تعقروا بي فانا ابن الحرّ اشجع من ذي لبد هزبر
و قاتلوهم حتى انتصف النهار، أشدّ قتال و [هم] لا يقدرون على أن يأتوهم إلا من وجه واحد، لاجتماع أبنيتهم و تقارب بعضها من بعض.
فلما رأى ذلك عمر بن سعد أرسل رجالا يقوّضونها عن أيمانهم و عن شمائلهم ليحيطوا بهم فأخذ الثلاثة و الاربعة من أصحاب الحسين [عليه السّلام] يتخلّلون البيوت فيشدّون على الرّجل و هو يقوّض فيقتلونه و يرمونه و يعقرونه.»(25)
اصحاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) جنگ سختى را آغاز كردند. و سوارانشان حمله را شروع كردند در حالى كه بيش از سى و دو اسب سوار نبودند امّا [وقتى] به هر طرف [سپاه عمر سعد] حمله مى بردند آنها را به عقب نشينى وا مى داشتند.
وقتى عزرة بن قيس تميمى، فرمانده سپاه اهل كوفه، ديد كه لشكرش از هر سو متلاشى شده است عبد الرحمن بن حصن را به نزد عمر بن سعد فرستاد و گفت: مگر نمى بينى امروز از دست اين عدّه قليل بر سر سپاه من چه آمده است؟ پيادگان و تيراندازها را به کمک آنان بفرست. عمر بن سعد به شبث بن ربعى گفت: آيا به كمك آنان مى روى؟
[شبث] گفت: سبحان الله، در ميان همه اهل شهر، شيخ مضر را انتخاب كرده اى و او را در ميان تير مى فرستى؟ غير از من كسى را نيافته اى كه بتواند حاجتت را برآورد، تا اين كار را به او واگذار كنى؟ عمر بن سعد: حصين بن تميم را خواست [و عده اى از] مجفّفه ( مجفّفه يك قسم از نظاميان بودند كه سر تا پايشان را مى پيچيدند و كارشان پرتاب كردن سنگ بود.) و پانصد تيرانداز را همراه او فرستاد، آنها آمدند و چون به حضرت امام حسین (علیه السّلام) و يارانش نزديك شدند آنها را تيرباران كردند، اسبهايشان را پى كردند و سپس همگى پياده شدند.
در بحارالانوار در باره این نبرد آمده است
«ثم حمل شمر بن ذي الجوشن في الميسرة فثبتوا له و قاتلهم أصحاب الحسين ع قتالا شديدا و إنما هم اثنان و ثلاثون فارسا فلا يحملون على جانب من أهل الكوفة إلا كشفوهم فدعا عمر بن سعد بالحصين بن نمير في خمسمائة من الرماة فاقتبلوا حتى دنوا من الحسين و أصحابه فرشقوهم بالنبل فلم يلبثوا أن عقروا خيولهم و قاتلوهم حتى انتصف النهار و اشتد القتال و لم يقدروا أن يأتوهم إلا من جانب واحد لاجتماع أبنيتهم و تقارب بعضها من بعض فأرسل عمر بن سعد الرجال ليقوضوها عن أيمانهم و شمائلهم ليحيطوا بهم و أخذ الثلاثة و الأربعة من أصحاب الحسين يتخللون فيشدون على الرجل يعرض و ينهب فيرمونه عن قريب فيصرعونه فيقتلونه.» (26)
«پس از اين جريان [مسلم بن عوسجه] بود كه شمر بن ذى الجوشن به ميسره لشكر امام (عليه السّلام) حمله كرد. ياران آن حضرت در مقابل شمر استقامت كردند و به شدت با دشمن شروع به كارزار نمودند. لشكر حضرت امام حسین (علیه السّلام)كه بيشتر از سی و دو نفر سوار نبودند به هيچ طرفى از لشكر كوفه حمله نمي كردند مگر اينكه آنان را شكست مي دادند.
عمر بن سعد، حُصَين بن نُمَير را خواست و او را با تعداد پانصد سوار از تيراندازان به طرف خيمه هاى حضرت امام حسين (عليه السّلام) روانه كرد. آنان آمدند تا به حضرت امام حسین (علیه السّلام) و اصحاب ایشان نزديك شدند و آن بزرگواران را تير باران كردند و اسبهاى ايشان را پى نمودند و همچنان مشغول قتال بودند تا روز نصفه شد و آتش جنگ شعله ور گرديد.»(27)
دستور حمله به خیام اباعبدالله الحسین (علیه السّلام)
پس از نتیجه نگرفتن از مبارزه تن به تن و صدور دستور جنگ دسته جمعی، عمر بن سعد ملعون دستور حمله به خیمه های حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) را صادر کرد و شمر (لعنه الله علیه) به خیمه ها حمله کرد. حضرت امام حسین (علیه السّلام) سپاه خود را جلوی خیمه ها مستقر فرمودند و همین امر موجب می شد دشمن نتواند سپاه کم شمار حضرت را محاصره کند. بدین دلیل عمر بن سعد ملعون دستور حمله به خیمه ها را صادر نمود.
در اکثر مقاتل و کتب تاریخی از جمله وقعه الطف، تاریخ طبری، تاریخ الکامل، مقتل الحسین(علیه السّلام) مقرم، مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمی و غیره از مستاصل شدن عمر بن سعد و لشکریانش (لعنه الله علیهم) و حمله به خیام حضرت برای شکستن مقاومت حضرت امام حسین (علیه السّلام) و یاران ایشان سخن رفته است. در اینجا به ذکر نقل تاریخ الکامل در این باره می پردازیم:
«فلمّا قال شبث ذلك دعا عمر بن سعد الحصين بن نمير فبعث معه المجفّفة و خمسمائة من المرامية فلمّا دنوا من الحسين و أصحابه رشقوهم بالنّبل فلم يلبثوا أن عقروا خيولهم و صاروا رجّالة كلّهم و قاتل الحرّ بن يزيد راجلا قتالا شديدا فقاتلوهم إلى أن انتصف النهار. أشدّ قتال خلقه الله لا يقدرون يأتونهم إلّا من وجه واحد لاجتماع مضاربهم. فلمّا رأى ذلك عمر أرسل رجالا يقوّضونها عن أيمانهم و شمائلهم ليحيطوا بهم فكان النفر من أصحاب الحسين الثلاثة و الأربعة يتخلّلون البيوت فيقتلون الرجل و هو يقوّض و ينهب و يرمونه من قريب أو يعقرونه فأمر بها عمر بن سعد فأحرقت فقال لهم الحسين: دعوهم فليحرقوها فإنّهم إذا حرقوها لا يستطيعون أن يجوزوا إليكم منها. فكان كذلك.
و خرجت امرأة الكلبي فجلست عند رأسه تمسح التراب عن وجهه و تقول: هنيئا لك الجنّة فأمر شمر غلاما اسمه رستم فضرب رأسها بالعمود فماتت مكانها.
و حمل شمر حتى بلغ فسطاط الحسين و نادى: عليّ بالنار حتى أحرّق هذا البيت على أهله. فصاح النساء و خرجن و صاح به الحسين: أنت تحرّق بيتي على أهلي؟ حرّقك الله بالنار، فقال حميد بن مسلم لشمر: إنّ هذا لا يصلح [لك]، تعذّب بعذاب الله و تقتل الولدان و النساء و الله إن في قتل الرجال لما يرضى به أميرك فلم يقبل منه فجاءه شبث بن ربعيّ فنهاه فانتهى و ذهب لينصرف فحمل عليه زهير بن القين في عشرة فكشفهم عن البيوت و قتلوا أبا عزّة الضّبابي و كان من أصحاب شمر. و عطف الناس عليهم فكثروهم و كانوا إذا قتل منهم الرجل و الرجلان يبين فيهم لقلّتهم و إذا قتل في أولئك لا يبين فيهم لكثرتهم.»(28)
چون شبث آن گفته را به زبان آورد [از رفتن به میدان امتناع کرد.] عمر بن سعد حصين بن نمير را خواند و با عده پانصد تيرانداز زره پوش روانه كرد چون به حسين (علیه السّلام) و ياران نزديك شدند يكباره آنها را هدف قرار دادند كه اسبها يكباره افتادند و همه پياده شدند. حر بن يزيد هم پياده جنگ نمود جنگ هم تا ظهر كشيد و سختتر گرديد. این جنگ از سختترين نبردها بوده است. آنها نمىتوانستند به ياران حسين (علیه السّلام) از چند جا حمله كنند فقط از يك جبهه حمله مى كردند زيرا خيمه هاى آنها به هم پيوسته و حايل و مانع بود. چون عمر بن سعد (لعنه الله علیه) آن وضع را ديد عده ای را فرستاد كه چادرها را سرنگون كنند. آنها هم از دو طرف راست و چپ چادرها را برافكندند. ياران حسين (علیه السّلام) ميان خيمه ها رفتند آنها را مى كشتند. سه و چهار تن از ياران با هم مى رفتند و مى زدند و مى كشتند. مردانى كه در حال انداختن خيمه بودند به آسانى غافلگير و كشته مى شدند و غارتگران كه سرگرم چپاول بودند به دست آنها زود و آسان كشته مى شدند. اسبهاى آنها را هم بى پا مى كردند. چون عمر بن سعد (لعنه الله علیه) آن حال را ديد دستور داد آتش در خيمه ها افروزند. خيمه ها را آتش زدند. حسين (علیه السّلام) گفت: بگذاريد چادرها را بسوزانند اگر آتشى افروختند نخواهند توانست به شما برسند. چنين هم شده بود. همسر كلبى (ام وهب) سوى شوهر به خون آغشته خود خراميد. بالاى سرش نشست و خاك را از سر و روى او زدود. به او مي گفت: گوارا بادت بهشت. شمر او را ديد غلام خود را كه رستم نام داشت فرستاد سر آن زن را با گرز زد و شكست. او هم همانجا جان سپرد. شمر حمله كرد تا به خيمه حسين (علیه السّلام) رسيد. فرياد زد آتش را بياريد تا من اين چادر را بر ساكنين آن آتش زنم. بانوان فریادزنان از چادر بيرون رفتند. حسين به او نهيب زد كه تو خيمه مرا بر خانواده من آتش مى زنى؟ خداوند ترا به آتش (دوزخ) بسوزاند. حميد بن مسلم به شمر گفت: اين كار شايسته نيست تو اسباب عذاب خداوند (آتش) را به كار مى گیری؟ تو اطفال و زنان را مىكشى؟ به خدا سوگند كشتن مردان براى خشنودى امير تو بس باشد. او قبول نكرد (به كار خود ادامه داد.) شبث بن ربعى رسيد و او را منع كرد ناگزير خوددارى نمود. او خواست برگردد ناگاه زهير بن القين با ده مرد به آنها حمله كرد و به عقب راند و از آتش زدن خيمه ها بازداشت. زهير و یاران او، ابا عزه ضبابى را كشتند كه از اتباع شمر بود. لشكريان فزونتر شدند و پياپى حمله كردند.
چون يك يا دو تن از ياران كشته مى شدند جاى آنها خالى مى شد و نقص و ضعف احساس مي گرديد. ولى هر كه از آنها (كوفيان) كشته مى شد به سبب فزونى تعداد آنها جای خالی ای احساس نمى شد.(29)
در گزارشهای حوادث جریان به آتش کشیدن خیمه ها در مقاتل به جز از سرزنش شبث، از سرزنش حمید بن مسلم به شمر برای حمله و به آتش کشیدن خیام سخن رفته است و همچنین دلاوریهای زهير بن قين و ده نفر از یارانش ذکر شده است که به برای مبارزه با دشمنانی برخاستند که داخل خیام نفوذ کرده بودند. در این باره در تاریخ طبری آمده است:
«قال: و حمل شمر بن ذي الجوشن حتى طعن فسطاط الحسين برمحه و نادى: على بالنار حتى احرق هذا البيت على اهله، قال: فصاح النساء و خرجن من الفسطاط، قال: و صاح به الحسين: يا بن ذي الجوشن، أنت تدعو بالنار لتحرق بيتى على اهلى، حرقك الله بالنار! قال ابو مخنف: حدثنى سليمان بن ابى راشد، عن حميد بن مسلم، قال: قلت لشمر بن ذي الجوشن: سبحان الله! ان هذا لا يصلح لك، ا تريد ان تجمع على نفسك خصلتين تعذب بعذاب الله، و تقتل الولدان و النساء. و الله ان في قتلك الرجال لما ترضى به اميرك، قال: فقال: من أنت؟ قال:
قلت: لا اخبرك من انا، قال: و خشيت و الله ان لو عرفني ان يضرني عند السلطان، قال: فجاءه رجل كان اطوع له منى، شبث بن ربعي فقال:
ما رايت مقالا اسوا من قولك، و لا موقفا اقبح من موقفك، ا مرعبا للنساء صرت! قال: فاشهد انه استحيا، فذهب لينصرف و حمل عليه زهير ابن القين في رجال من اصحابه عشره، فشد على شمر بن ذي الجوشن و اصحابه فكشفهم عن البيوت حتى ارتفعوا عنها فصرعوا أبا عزه الضبابي فقتلوه فكان من اصحاب شمر و تعطف الناس عليهم فكثروهم فلا يزال الرجل من اصحاب الحسين قد قتل فإذا قتل منهم الرجل و الرجلان تبين فيهم و أولئك كثير لايتبين فيهم ما يقتل منهم.»(30)
گويد: شمر بن ذى الجوشن حمله برد و نيزه در خيمه حسين فرو برد و بانگ زد: «آتش بياريد تا اين خيمه را بر سر ساكنانش آتش بزنم.» گويد: زنان فرياد زدند و از خيمه برون شدند.
گويد: حسين (علیه السّلام) بدو بانگ زد: «اى پسر ذى الجوشن، تو آتش مى خواهى كه خیام مرا بر سر خانواده ام آتش بزنى، خدا ترا به آتش بسوزاند.» حميد بن مسلم گويد: به شمر بن ذى الجوشن گفتم: «سبحان الله اين كار شايسته تو نيست، مى خواهى دو چيز را بر خويشتن بار كنى، مانند خداى عذاب كنى و فرزندان و زنان را بكشى، به خدا همان كشتن مردان، امير ترا خشنود مىكند.» گويد: گفت: «تو كيستى؟» گفتم: «به خدا به تو نمىگويم كيستم.» گويد: به خدا بيم داشتم كه اگر بشناسدم به نزد حكومت زيانم زند.
گويد: يكى كه شمر نسبت به وى مطيعتر از من بود، يعنى شبث بن ربعى، بيامد و گفت: «سخنى بدتر از سخن تو نشنيده ام و رفتارى زشتتر از رفتار تو نديده ام، زنان را می ترسانی؟» گويد: شهادت مى دهم كه شرمنده شد و مى خواست بازگردد كه زهير بن قين با گروهى از يارانش كه ده نفر بودند حمله بردند و به شمر و يارانش تاخت و آنها را از خيمه ها عقب راند كه از آنجا دور شدند. ابوعزه ضبابى را كه از ياران شمر بود از پاى در آوردند و خونش بريختند. گويد: جماعت به آنها حمله بردند و برايشان فزونى گرفتند و پيوسته از ياران حسين (علیه السّلام) كشته مى شد و چون يك يا دو نفر از آنها كشته مى شد نمودار بود، اما آن گروه بسيار بودند و هر چه از آنها كشته مى شد نمود نمى كرد.(31)
پیوستن ابوالشعثاء کندی و حملات او قبل از ظهر
«و كان أبو الشعثاء الكندي و هو يزيد بن زياد مع ابن سعد فلما ردوا الشروط على الحسين صار معه و كان راميا فجثا على ركبتيه بين يدي الحسين و رمى بمائة سهم و الحسين يقول: اللهم سدد رميته و اجعل ثوابه الجنة. فلما نفدت سهامه قام و هو يقول: لقد تبين لي أني قتلت منهم خمسة ثم حمل على القوم فقتل تسعة نفر و قتل.»(32)
ابو الشعشاء كندى همان يزيد بن زياد، از لشكريان ابن سعد بود و هنگامى كه ابن سعد شروط حضرت امام حسين )عليه السّلام( را نپذيرفت به حضرت پیوست. او تيرانداز بود و روز عاشورا جلوى حضرت امام حسين )عليه السّلام( روى زانوها ايستاد و صد تير انداخت در حالى كه حضرت امام حسين )عليه السّلام( مى فرمود: خدايا تيرهاى او را به هدف برسان و پاداش او را بهشت قرار ده. هنگامى كه تيرها تمام شد برخاست و گفت: دانستم كه پنج نفر از آنها را به قتل رساندم پس از آن حمله كرد نه نفر را به هلاكت رساند و خود نيز شهيد شد.(33)
پی نوشتها
(1) شرح غم حسین (علیه السّلام)، صفحه127 - ۱۲۵ - بحار الأنوار، جلد 45، صفحه 19- 18
(2) مقتل الحسين(علیه السّلام) مقرم، صفحه 249
(3) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 154 – 153
(4) تاريخ الطبري، جلد5، صفحه 435 - بحار الأنوار، جلد 45، صفحه 19 - وقعة الطف، صفحه 224
(5) ترجمه تاريخ الطبري، جلد 7، صفحه 3036
(6) شرح غم حسین علیه السلام، صفحه ۱۲۷
(7) الكامل، جلد4، صفحه67 - تاريخ الطبري، جلد 5، صفحه 435 - وقعة الطف، صفحه224
(8) أنساب الأشراف، جلد 5، صفحه 253
(9) الفتوح، جلد5، صفحه 30
(10) انساب الاشراف، جلد3، صفحه 187
(11)تاريخ الطبري،جلد 5،صفحه 436
(12)ترجمه تاريخ الطبري، جلد7، صفحه 3036
(13) الكامل، جلد4، صفحه 67 - تاريخ الطبري،جلد 5،صفحه 435
(14) ترجمه الكامل، جلد11، صفحه 177 – 176- ترجمه تاريخ الطبري، جلد7، صفحه 3036
(15)بحار الأنوار، جلد45، صفحه 20
(16) زندگانى حضرت امام حسين (عليه السّلام) (ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 33 – 31
(17) تاريخ الطبري، جلد 5، صفحه 436 – 435
(18) ترجمه تاريخ الطبري، جلد7، صفحه 3038- 3037
(19) الكامل، جلد4، صفحه 68 - مقتل الحسين(علیه السّلام) مقرم، صفحه 251 – مقتل مقتل الحسين(علیه السّلام) خوارزمی، صفحه 256
(20) مقتل مقرم، صفحه252 – 251
(21)ترجمه مقتل مقرم، صفحه 157 – 156
(22) وقعة الطف، صفحه 226
(23) تاريخ الطبري، جلد 5، صفحه 436
(24)ترجمه تاريخ الطبري،جلد 7، صفحه 3038
(25) وقعة الطف، صفحه 228 – 227
(26)بحار الأنوار، جلد45، صفحه 21- 20
(27) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 34
(28) الكامل، جلد4، صفحه 70- 69 - وقعة الطف، صفحه 229 – 228 - بحار الأنوار، جلد 45، صفحه 20 - 21
(29) ترجمه الكامل، جلد11، صفحه180- 178
(30)تاريخ الطبري، جلد5، صفحه 439
(31) ترجمه تاريخ الطبري، جلد7، صفحه3041
(32) مقتل الحسين(علیه السّلام) مقرم، صفحه 253
(33)ترجمه مقتل مقرم، صفحه 159- 158
منابع
- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، جلد 45، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.
- تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، 1387/1967
- ترجمه الکامل (كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران)، عز الدين على بن اثير، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
- ترجمه تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375
- ترجمه مقتل الحسين عليه السلام مقرم، عبد الرزاق مقرّم، مترجم محمد مهدى عزيز الهى كرمانى، نويد اسلام، قم، 1381
- شرح غم حسین (علیه السّلام)، موفق بن احمد اخطب خوارزمی، مترجم مصطفی صادقی، قم، مسجد مقدس جمکران، 1388
- الفتوح، محمد بن علی ابن اعثم کوفی، بیروت، دار الأضواء، 1411 ه.ق.
- الكامل في التاريخ، عز الدين أبو الحسن على بن ابى الكرم المعروف بابن الأثير (م 630)، بيروت، دار صادر، 1385/1965
- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.
- مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، موفق بن احمد اخطب خوارزم، قم، أنوار الهدی، 1381ش.
- وقعة الطفّ، لوط بن يحيى ابو مخنف كوفى، قم، جامعه مدرسين، چاپ: سوم، 1417 ق.
اترك تعليق