وقایع صبح عاشورا (4)

شروع حمله با تیراندازی عمر بن سعد ملعون

 

در باب شروع حمله لشکر عمر بن سعد (لعنه الله علیه) در صبح عاشورا همه مقاتل و کتب تاریخی متفق القول نقل کرده اند که اولین تیر را عمر بن سعد (لعنه الله علیه) به سمت خیام حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) پرتاب نمود و از لشکریان خواست تا نزد ابن زیاد ملعون گواهی دهند که او اولین فردی بود که تیر انداخت و در واقع اولین تعرض کننده و هتک کننده حرمت خاندان عصمت (علیه السّلام) در دشت کربلا بود. به دنبال تیر افکندن آن ملعون لشکریان نیز به سمت یاران و خیام مظلوم دشت کربلا حضرت امام حسین (علیه السّلام) تیرافکندند که در برخی از مقاتل شدت این تیراندازی را تا حدی می دانند که کمتر کسی در خیام و سپاه حضرت امام حسین (علیه السّلام) حضور داشت که تیری به او اصابت نکرده باشد.

از برآیند نقلهای ذکر شده در مقاتل و کتب تاریخی می توان استنباط کرد که پس از تیراندازی عمر بن سعد (لعنه الله علیه) و تیراندازی سنگین لشکریان، جنگ تن به تن با حریف طلبیدن دو غلام ابن زیاد و عبیدالله (لعنه الله علیهم) آغاز شد و پس از مدتی عمرو بن حجاج ملعون که فرمانده سمت راست لشکر عمر بن سعد در میدان بود متوجه شد شجاعت و انگیزه دفاع یاران حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) از خاندان عصمت سبب زمینگیری آنان در میدان جنگ شده است و لشکریان را به حمله جمعی فراخواند.

 

گزارش مقاتل و کتب تاریخی از زمان شروع جنگ و چگونگی حمله اول

زمان شروع جنگ در مقاتل و کتب تاریخی متفاوت گزارش شده است. بعضی از مقاتل و کتب تاریخی زمان شروع جنگ را پس از موعظه های حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السّلام) به آن لشکر عنود و کافر ذکر کرده اند. برخی شروع جنگ را پس از موعظه حرّ بن یزید به لشکریان عمر بن سعد (لعنه الله علیهم) ذکر کرده اند. و برخی نیز زمان شروع جنگ را پس از سخن حضرت امام حسین (علیه السّلام) با عمر بن سعد ملعون در میدان جنگ دانسته اند. در این مجال گزارشی از زمان آغاز جنگ و چگونگی آن از مقاتل مختلف ارائه می گردد:

در مقتل خوارزمی زمان شروع جنگ را پس از اینکه حضرت امام حسین (علیه السّلام) با عمر بن سعد (لعنه الله علیه) سخن گفتند و عواقب کارش را به او بازگو فرمودند؛ یاد کرده است و آن ملعون از حضرت روی گردانیدند و دستور به آغاز جنگ دادند:

«ثم قال: أين عمر بن سعد؟ ادعوا لي عمر فدعي له و كان كارها لا يحب أن يأتيه فقال: يا عمر، أنت تقتلني و تزعم أن يوليك الدعي بن الدعي بلاد الري و جرجان‌؟ و اللّه لا تتهنأ بذلك أبدا عهد معهود فاصنع ما أنت صانع فإنّك لا تفرح بعدي بدنيا و لا آخرة و كأني برأسك على قصبة قد نصب بالكوفة يتراماه الصبيان و يتخذونه غرضا بينهم. فغضب عمر بن سعد من كلامه ثمّ‌ صرف وجهه عنه و نادى بأصحابه: ما تنظرون به‌؟ احملوا بأجمعكم إنما هي أكلة واحدة.

ثم إن الحسين دعا بفرس رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله) المرتجز فركبه و عبأ أصحابه و زحف عمر بن سعد فنادى غلامه دريدا: قدم رايتك يا دريد ثمّ‌ وضع سهمه في كبد قوسه ثمّ‌ رمى به و قال: اشهدوا لي عند الأمير أني أول من رمى فرمى أصحابه كلّهم بأجمعهم في أثره رشقة واحدة فما بقي من أصحاب الحسين أحد إلاّ أصابه من رميتهم سهم.

بعد از اين سخنرانى، امام سراغ عمر بن سعد را گرفت و فرمود: به او بگوييد بيايد. به او گفتند تا نزد امام آمد در حالى ‌كه مايل نبود با آن حضرت روبرو شود. حضرت امام حسين (عليه السّلام) به او فرمود: اى عمر، تو مى ‌خواهى مرا بكشى و گمان مى‌ كنى زنازاده فرزند زنازاده، حكومت رى و گرگان را به تو خواهد داد؟ به خدا سوگند، هرگز به اين آرزو نخواهى رسيد چنين مقرر شده است. حال هر چه مى‌ خواهى بكن كه پس از من در دنيا و آخرت خوشى نخواهى ديد. گويا سرت را مى ‌بينم كه روى چوبى از نى در كوفه آويخته ‌اند و بچه‌ ها با آن بازى مى ‌كنند. عمر بن سعد از اين سخنان خشمگين شد پس رويش را از آن حضرت گرداند و به اطرافيانش گفت: منتظر چه هستيد؟ حمله دسته‌ جمعى كنيد كه طعمه ‌اى بيش نيست.

حضرت امام حسين (عليه السّلام) اسب رسول خدا را كه مرتجز نام داشت خواست و بر آن نشست و يارانش را آماده جنگ كرد.

عمر بن سعد حمله كرد و به غلامش دريد گفت: پرچم را جلو ببر. آنگاه تيرى در چله كمان گذاشت و رها كرده گفت: نزد امير گواهى دهيد كه من نخستين تير را انداختم.

به دنبال او اصحابش دسته ‌جمعى تيراندازى كردند و در اثر آن، هريك از ياران حضرت امام حسين (عليه السّلام) جراحتى برداشتند.»(1)

 

طبقات الکبری نیز هجوم عمر بن سعد ملعون به حضرت امام حسین (علیه السّلام) و حمله اول را بعد از سخن حضرت امام حسین (علیه السّلام) با عمر بن سعد (لعنه الله علیه) گزارش می کند:

«[و قال الحسين: أما و الله يا عمر ليكونن لما ترى يوما يسؤك. ثم رفع حسين يده مدا إلى السماء فقال: اللهم إن أهل العراق غروني و خدعوني و صنعوا بحسن بن علي ما صنعوا. اللهم شتت عليهم أمرهم و أحصهم عددا.]

و ناهض عمر بن سعد حسينا فكان أول من قاتل مولى لعبيد الله بن زياد يقال له: سالم. فصل من الصف فخرج إليه عبد الله بن تميم الكلبي فقتله و الحسين جالس عليه جبة خز دكناء و قد وقعت النبال‏ عن يمينه و عن شماله.»(2)

حسين (علیه السّلام) خطاب به عمر بن سعد گفت: همانا به خدا سوگند بر آنچه كه مى ‏بينى روزى پيش خواهد آمد كه تو را ناخوشايند خواهد بود. سپس دستهاى خود را به سوى آسمان برافراشت و عرضه داشت: پروردگارا، مردم عراق مرا فريب دادند و نسبت به من مكر ورزيدند و نسبت به حسن (علیه السّلام) هم چنین كردند. كردگارا كارشان را پراكنده ساز و شمارشان را از بن برانداز.

عمر بن سعد بر حسين (علیه السّلام) هجوم آورد و نخستين كس كه به جنگ دست يازيد يكى از بردگان عبيد الله بن زياد به نام سالم بود كه از صف بيرون آمد و تير انداخت و هماورد خواست. عبد الله بن تميم بن الکلبی به جنگ او بيرون شد و او را كشت. در اين هنگام حسين (علیه السّلام) در حالى كه جبه خز خاكسترى بر تن داشت برابر خيمه خود نشسته بود و تيرها بر چپ و راست او فرو مى ‏باريد.(3)

 

در مقتل مقرم شروع حمله اول را پس از نصیحت حرّ به لشکریان عمر بن سعد (لعنه الله علیهم) و تیرانداری آنان و برگشتن حرّ نزد حضرت امام حسین (علیه السّلام) نقل نموده است:

«و تقدم عمر بن سعد نحو عسكر الحسين و رمى بسهم و قال اشهدوا لي عند الأمير أني أول من رمى ثم رمى الناس‏ فلم يبق من أصحاب الحسين أحد إلا اصابه من سهامهم فقال عليه السّلام لأصحابه: قوموا رحمكم اللّه إلى الموت الذي لابد منه فإنّ هذه السهام رسل القوم إليكم. فحمل أصحابه حملة واحدة و اقتتلوا ساعة فما انجلت الغبرة إلا عن خمسين صريعا.»(4)

«عمر بن سعد به سوى لشكر حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمد و تيرى انداخت و گفت: نزد امير شهادت دهيد كه من نخستين كسى بودم كه تير انداختم. پس از وى مردم تير انداختند و احدى از اصحاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) نبودند مگر اينكه از اين تيرها به وى اصابت كرده باشد. حضرت امام حسین (علیه السّلام) به اصحابش فرمودند: خدا شما را رحمت كند، برخيزيد به سوى مرگى كه هيچ چاره ‏اى از آن نيست. همانا كه اين تيرها فرستادگان اين قوم به سوى شما هستند. اصحاب امام (عليه السّلام) حمله كردند و مدّتى جنگيدند هنگامى كه غبارها فرو نشست پنجاه نفر بر روى زمين افتاده بودند.(5)

 

در تاریخ طبری نیز شروع جنگ را پس از موعظه حرّ به سپاهیان عمر بن سعد (لعنه الله علیهم) که با تیراندازی دشمن به اجبار به پایان رساند؛ ذکر نموده است:

«قال ابو مخنف عن الصقعب بن زهير و سليمان بن ابى راشد عن حميد بن مسلم قال و زحف عمر بن سعد نحوهم ثم نادى: يا ذويد، ادن رايتك. قال: فأدناها ثم وضع سهمه في كبد قوسه ثم رمى فقال: اشهدوا انى أول من رمى.» (6)

گويد: پيادگان قوم سوى او [حرّ] حمله بردند و تير انداختند كه برفت تا پيش روى حسين (علیه السّلام) بايستاد.

حميد بن مسلم گويد: عمر بن سعد سوى آنها حمله آورد و بانگ زد: اى ذويد، پرچم خويش را پيش ببر. گويد: ذويد پرچم را پيش برد. آنگاه عمر تيرى در دل كمان نهاد و بينداخت و گفت: «شاهد باشيد كه من نخستين كسی هستم كه تير انداخت.»(7)

 

تاریخ طبری از تیراندازی لشکر عمر بن سعد ملعون پس از این اقدام او سخنی به میان نیاورده است و به نبرد تن به تن اشاره می کند.

 

در تاریخ الکامل مانند تاریخ طبری نیز پس از اشاره به اینکه جنگ بعد از موعظه حرّ بن یزید شروع شد و نخستین فرد عمر بن سعد (لعنه الله علیه) تیر اندازی نمود. سخن از جنگ تن به تن به میان می ­آورد.(8)

 

در مقتل لهوف درباره چگونگی آغاز جنگ نقل شده است که حضرت امام حسین (علیه السّلام) پس از موعظه لشکر عمر بن سعد (لعنه الله علیهم) و تأثیر نپذیرفتن آنان لب به نفرین گشودند و بر مرتجز که اسب حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود سوار شدند و صف یاران را برای مبارزه مرتب نمودند و در ادامه می آورد:

«قَالَ‌ الرَّاوِي فَتَقَدَّمَ‌ عُمَرُ بْنُ‌ سَعْدٍ فَرَمَى نَحْوَ عَسْكَرِ الْحُسَيْنِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ بِسَهْمٍ‌ وَ قَالَ‌ اشْهَدُوا لِي عِنْدَ الْأَمِيرِ أَنِّي أَوَّلُ‌ مَنْ‌ رَمَى وَ أَقْبَلَتِ‌ السِّهَامُ‌ مِنَ‌ الْقَوْمِ‌ كَأَنَّهَا الْقَطْرُ - فَقَالَ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ لِأَصْحَابِهِ‌ قُومُوا رَحِمَكُمُ‌ اللَّهُ‌ إِلَى الْمَوْتِ‌ الَّذِي لاَ بُدَّ مِنْهُ‌ فَإِنَّ‌ هَذِهِ‌ السِّهَامَ‌ رُسُلُ‌ الْقَوْمِ‌ إِلَيْكُمْ‌.

راوى گفت: عمر بن سعد پيش آهنگ لشكر كوفه شد و تيرى به طرف سربازان حضرت پرتاب نمود و گفت: در نزد امیر عبيد اللّه گواه من باشيد كه نخستين كس كه تير به سوى سپاه حسین (علیه السّلام) پرتاب نمود من بودم. اين بگفت و تيرها مانند قطرات باران باريدن گرفت. حضرت به يارانش فرمودند: رحمت خدا بر شما باد برخيزيد و مرگى را كه چاره ‌اى از آن نيست آماده شويد كه اين تيرها رسولان مرگ از دشمن به سوى شما هستند.»(9)

 

در الفتوح نیز با اینکه وقایع قبل از جنگ را مختصری گزارش می کند حمله عمر بن سعد (لعنه الله علیه) را پس از خطبه حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) ذکر می کند و برخلاف مقاتل دیگر که اغلب نفرین حضرت بر آن لشکر عنود کافر را آورده اند از ذکر آن خودداری می کند و پیوستن حرّ به حضرت را پس از تیراندازی حمله اول و استغاثه حضرت امام حسین (علیه السّلام) برمی شمرد:

«و تقدم عمر بن سعد حتى وقف قبالة الحسين على فرس له فاستخرج سهما فوضعه في كبد القوس ثم قال: أيها الناس، اشهدوا لي عند الأمير عبيد اللّه بن زياد أني أول من رمى بسهم إلى عسكر الحسين بن علي. قال: فوقع السهم بين‏ يدي الحسين، فتنحى عنه راجعا إلى ورائه و أقبلت السهام كأنها المطر.

فقال الحسين لأصحابه: أيها الناس، هذه رسل القوم إليكم فقوموا إلى الموت الذي لابد منه.

قال: فوثب أصحاب الحسين فخرجوا من باب خندقهم و هم يومئذ اثنان و ثلاثون فارسا و أربعون راجلا و القوم اثنان و عشرون ألفا لا يزيدون و لا ينقصون، فحمل بعضهم على بعض فاقتتلوا ساعة من النهار حملة واحدة حتى قتل من أصحاب الحسين نيف و خمسون رجلا  (رحمة اللّه عليهم).

قال: فعندها ضرب الحسين بيده إلى لحيته و جعل يقول: اشتد غضب اللّه على اليهود إذ جعلوا للّه ولدا و اشتد غضب اللّه عي النصارى و اشتد غضب اللّه على المجوس إذ عبدت الشمس و القمر و النار من دون اللّه و اشتد غضب اللّه على قوم اجتمعت آراؤهم على قتل ابن بنت نبيهم. و اللّه ما أجبتهم إلى شي‏ء مما يريدونه أبدا حتى ألقى اللّه و أنا مخضب بدمي. قال: ثم صاحب الحسين: أما من مغيث يغيثنا لوجه اللّه؟ أما من ذاب يذب عن حرم رسول اللّه؟ قال: فإذا الحر بن يزيد الرياحي قد أقبل يركض فرسه حتى وقف بين يدي الحسين.(10)

«عمر سعد پيش آمد و در برابر حضرت حسين بن على (علیه السّلام) بايستاد و تيرى در كمان نهاده بركشيد و گفت: گواه باشيد و پيش عبيد اللّه گواهى دهيد كه اوّل كس كه تير در لشكر حسين (علیه السّلام) انداخت، عمر سعد بود. اين بگفت و تير بينداخت. آن تير در برابر حضرت حسين بن على (علیه السّلام) بر زمين افتاد. آن حضرت عنان باز كشيد. پس لشكر عمر روى به حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) و اصحاب او آوردند و تير باران كردند. حضرت امام حسين (علیه السّلام) روى به ياران خويش کردند و فرمودند: اين تيرها رسولان مرگ هستند كه به نزديك ما مى ‏آيند. از مرگ چاره نيست و لابد طعم مرگ ببايد چشيد. اى ياران، آماده شويد و دل بر قضاى ربّانى نهيد.

خلاصه اصحاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) هفتاد و دو مرد بودند و لشكر عمر كم و بيش بيست و دو هزار سوار و پياده بودند و روى به جنگ آوردند. اصحاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) بر ايشان حمله مى‏ كردند و از ايشان مى‏ كشتند تا پنجاه نفر از ايشان كشته شد. حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: خداى تعالى بر گبران از آن سبب خشم گرفت كه ايشان آفتاب و ماه و آتش را معبود ساختند و اكنون خشم خداى تعالى بر اين قوم بسيار خواهد شد كه رايهاى ايشان بر كشتن فرزند دختر پيغمبرشان قرار گرفته است. و اللّه كه ايشان را در مرادى كه دارند، اجابت نخواهم كرد و همچنان روى به خون خضاب كرده به نزد پروردگار خواهم رفت. پس آواز برداشتند و فرمودند: هيچ فريادرسى نيست كه ما را فرياد رسد و هيچ دفع كننده ‏اى نيست كه از جهت تحصيل رضاى خداى تعالى دشمن را از اهل بيت پيغمبر دفع كند؟

حرّ بن يزيد رياحىّ آواز حضرت امام حسین (علیه السّلام) را شنيد. اسب برانگيخت و از لشكر عمر بيرون تاخت و پيش حضرت ابا عبد الله الحسین (علیه السّلام) آمد.(11)

 

در مقتل لهوف و کتاب الفتوح که شروع جنگ را پس از موعظه حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) بر لشکریان عنود ذکر کرده اند به این دلیل است که پیوستن حرّ بن یزید ریاحی به حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) را پس از حمله و استغاثه حضرت امام حسین (علیه السّلام) دانسته اند. در حالی که در مقتل مقرم و برخی مقاتل نام اشخاص دیگری که بعد از شنیدن از استغاثه حضرت امام حسین (علیه السّلام) در بحبوحه جنگ به ایشان پیوستند؛ آمده است.

 

شدت تیراندازی لشکریان عمر بن سعد (لعنه الله علیهم)

در باب تیراندازی لشکریان پس از تیر افکندن عمر بن سعد (لعنه الله علیه) در مقتل الحسین مقرم از تیربارانی شدید و مجروحان زیادی از یاران امام (علیه السّلام) گزارش شده است.

«ثم رمى الناس‏ فلم يبق من أصحاب الحسين أحد إلا اصابه من سهامهم.»(12)

«و احدى از اصحاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) نبودند مگر اينكه از اين تيرها به وى اصابت كرده باشد.»(13)

 

در مقتل الحسین خوارزمی نیز چنین گزارشی نقل شده است:

«فرمى أصحابه كلّهم بأجمعهم في أثره رشقة واحدة فما بقي من أصحاب الحسين أحد إلاّ أصابه من رميتهم سهم: به دنبال او اصحابش دسته‌ جمعى تيراندازى كردند و در اثر آن، هريك از ياران حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) جراحتى برداشتند.»(14)

 

در نفس المهموم هم درباره تیراندازی ابتدای حمله لشکریان عمر بن سعد (لعنه الله علیهم) آمده است:

«و نادى عمر بن سعد: يا دريد (ذويد) ادن رايتك. فأدناها ثم وضع سهمه في كبد قوسه ثم رمى فقال: اشهدوا أني أول من رمى، ثم ارتمى الناس و تبارزوا.

و قال محمد بن أبي طالب: فرمى أصحابه كلهم فما بقي من أصحاب الحسين عليه السلام إلا أصابه من سهامهم. قيل: فلما رموهم هذه الرمية قل أصحاب الحسين عليه السلام و قتل في هذه الحملة خمسون رجلا.»(15)

عمر بن سعد فرياد زد: دريد، پرچم خود را نزديك كن. پرچم را نزديك آورد و او تيرى در چله كمان نهاد و انداخت و گفت: گواه باشيد كه من نخست‏ تير را زدم سپس لشكر تيراندازى كردند و به مبارزه برخاستند. محمد بن ابى طالب گويد: همه اصحاب حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) تير خوردند و گفته ‏اند پس از اين تيرباران، ياران او كم شدند و پنجاه تن از آنان كشته شدند.(16)

 

جنگ تن به تن

پس از تیرباران وسیع و مجروح و زخمی شدن بسیاری از یاران و همراهان حضرت امام حسین (علیه السّلام) با حریف طلبیدن يسار، غلام زياد، و سالم، غلام عبيد اللّه بن زياد، جنگ تن به تن شروع شد. اگرچه در مقاتل و کتب تاریخی نحوه مبارزه و شهادت یکی از یاران ذکر می شود سپس به مبارزه و شهادت یکی دیگر از اصحاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) پرداخته می شود اما گویا این جنگها و نبردهای تن به تن طول می کشیده است. در سطور ذیل به شرح وقایعی خواهیم پرداخت که همزمان می شود با نبرد برخی از یاران امام اگرچه در مقاتل خیلی پیشتر از آن اتفاق از شهادت آن یار خبر داده شده است.

 

نخستین مبارز عبد اللَّه بن عمير كلبى (رضوان الله علیه)

برای مبارزه با دو غلام زیاد و عبیدالله بن زیاد، حبيب بن مظاهر و برير بن خضير(رضوان الله علیهما) از جای برخاستند اما حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) به آنان اذن میدان ندادند. حضرت به عبدالله بن عمیر کلبی(رضوان الله علیه) که مرد تنومند و بلندبالایی بود اجازه دادند به میدان برود و بجنگد و فرمودند: «انى لاحسبه للاقران قتالا. اخرج ان شئت: پندارم كه او كشنده هماوردان باشد. اگر مى‏ خواهى برو.»(17)

 

در مقاتل دیگر نیز چنین گزارشهایی نقل شده است. در نفس المهموم درباره مبارزه عبدالله بن عمیر (رضوان الله علیه) آمده است:

«فلما دنا منه عليه السلام عمر بن سعد و رمى بسهم ارتمى الناس فلما ارتموا خرج يسار مولى زياد بن أبي سفيان و سالم مولى عبيد اللّه بن زياد فقالا: من يبارز ليخرج إلينا بعضكم.

فقال: فوثب حبيب بن مظاهر و برير بن خضير فقال لهما الحسين عليه‏ السّلام: اجلسا فقام عبد اللّه بن عمير الكلبي فقال: يا أبا عبد اللّه رحمك اللّه ائذن لي لأخرج إليهما. فرأى الحسين عليه السّلام رجلا آدم طويلا شديد الساعدين بعيد ما بين المنكبين فقال الحسين عليه السّلام: إني أحسبه للأقران قتالا، أخرج إن شئت.

قال: فخرج إليهما فقالا: من أنت؟ فانتسب لهما فقالا: لا نعرفك ليخرج إلينا زهير بن القين أو حبيب بن مظاهر أو برير بن خضير- و يسار مستنتل‏ أمام سالم- فقال له الكلبي: يا بن الزانية و بك رغبة عن مبارزة أحد من الناس و لايخرج إليك أحد من الناس إلا و هو خير منك. ثم شد عليه فضربه بسيفه حتى برد [أي مات‏] فإنه لمشتغل به يضربه بسيفه إذ شد عليه سالم فصاح به (فصيح به) قد رهقك العبد. قال: فلم يأبه له حتى غشيه فبدره الضربة فاتقاه الكلبي بيده اليسرى فأطار أصابع كفه اليسرى ثم مال عليه الكلبي فضربه حتى قتله. و أقبل الكلبي مرتجزا و هو يقول و قد قتلهما جميعا:

ان تنكروني فأنا ابن كلب‏                    حسبي  ببيتي  في  عليم  حسبي‏

اني امرؤ ذو مرة و عصب‏                  و  لست   بالخوار   عند  النكب‏

اني   زعيم   لك  أم  وهب‏                  بالطعن  فيهم مقدما  و  الضرب‏

فأخذت أم وهب امرأته عمودا ثم أقبلت نحو زوجها تقول له: فداك أبي و أمي، قاتل دون الطيبين ذرية محمد (صلى اللّه عليه و آله). فأقبل إليها يردها نحو النساء فأخذت تجاذب ثوبه ثم قالت: اني لن أدعك دون أن أموت معك فناداها الحسين (عليه السّلام) فقال: جزيت من أهل بيت خيرا ارجعي رحمك اللّه إلى النساء فاجلسي معهن فإنه ليس على النساء قتال. فانصرفت إليهن.»(18)

«چون عمر بن سعد تير انداخت و لشكر تيراندازى كردند؛ «يسار» آزاد كرده زياد و «سالم» آزاد كرده پسرش عبيد اللَّه به ميدان رفتند و مبارز طلبيدند، حبيب بن مظاهر و برير از جا جستند، حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمود: شما بنشينيد، عبد اللَّه بن عمير كلبى از جا برخاست و اجازه خواست با آنها مبارزه کند. حضرت امام حسین (علیه السّلام) به او  نگريستند، مردى گندمگون و بلند بالا و سطبر بازو و شانه پهن بود. فرمودند: گمانم كشنده اقران است اگر خواهى برو. به ميدان آنها آمد و گفتند: تو كيستى؟ نژاد خود را بيان كرد. گفتند: ما تو را نشناسيم، بايد زهير بن قين يا حبيب بن‏ مظاهر يا برير بن خضير بيايند؛ «يسار» با شمشير كشيده جلوى سالم ايستاده بود، عمير كلبى گفت: اى زنازاده، تو از مبارزه با يك مردى عار دارى؟ هر كس برابرت آيد از تو بهتر است و بى‏ درنگ بر او حمله كرد و تيغ بر او نواخت او را کشت هنوز به او شمشير مى‏ زد كه سالم فرياد كشيد: برده سوی تو آمد. عمير به او توجهى نكرد تا بر سر او تاخت و پيشدستى كرد و بر او شمشيرى نواخت و عمير دست چپ را جلوى او داد انگشتان دست چپش را پرانيد و كلبى به او حمله برد و او را كشت و اين رجز را سرود كه هر دو را كشته بود:

زاده  كليم  گَرَم  شما  نشناسيد                  بس  بودم  كز  عليم  بيت بدانيد

مردم و نيروى من ز تيغ بخوانيد                 ار رسدم   نكبتى   ضعيف  ندانيد

ام وهب  را  كفيل  و  نقطه اميد                 نيزه و شمشير مى ‏زنم به صناديد

                        همچو غلامى كه مؤمن است و خداجو            

همسرش امّ وهب عمود خيمه را برداشت، به سوى شوهر خود رفت و به او ‏گفت: پدر و مادرم قربانت، به خاطر پاكان ذريه محمد (صلوات الله علیهم) نبرد كن. عمير پيش همسرش رفت كه او را به خيمه‏ ها برگرداند. وی دست به دامن شوهر زد گفت: دست از تو ندارم تا با تو بميرم. حضرت امام حسين (علیه السّلام) فرياد كرد: خدايت از خاندان پيغمبر جزاى خير دهد، برگرد. خدايت رحمت كند نزد بانوان باش، بر زنان جهاد واجب نيست. او نزد زنان برگشت‏.(19)

 

در تاریخ طبری درباره نحوه پیوستن عبد الله بن عمير (رضوان الله علیه) به کاروان حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمده است:

«قال ابو مخنف: حدثنى ابو جناب، قال: كان منا رجل يدعى عبد الله بن عمير من بنى عليم كان قد نزل الكوفه و اتخذ عند بئر الجعد من همدان دارا و كانت معه امراه له من النمر بن قاسط يقال لها أم وهب بنت عبد فراى القوم بالنخيلة يعرضون ليسرحوا الى الحسين، قال: فسال عنهم. فقيل له: يسرحون الى حسين بن فاطمه بنت رسول الله (ص) فقال: و الله لقد كنت على جهاد اهل الشرك حريصا و انى لأرجو الا يكون جهاد هؤلاء الذين يغزون ابن بنت نبيهم ايسر ثوابا عند الله من ثوابه إياي في جهاد المشركين فدخل الى امراته فأخبرها بما سمع و اعلمها بما يريد فقالت: اصبت أصاب الله بك ارشد امورك، افعل و أخرجني معك. قال: فخرج بها ليلا حتى اتى حسينا فأقام معه‏.»(20)

«ابو جناب كلبى گويد: يكى از ما به نام عبد الله پسر عمير از بنى عليم بود كه به كوفه آمده بود و به نزديك چاه جعده در محله همدان خانه ‏اى داشت، زن وى نيز كه از تيره نمر بن قاسط بود به نام ام وهب دختر عبد با وى بود. عبد الله جماعت را ديده بود كه در نخيله سان مى‏بينند كه سوى حسين روانه كنند.

گويد: از كارشان پرسيد، گفتند: «آنها را سوى حسين پسر فاطمه دختر پيمبر خدا روانه مى‏كنند.» گفت: «به خدا به پيكار مشركان علاقه داشتم و اميدوارم ثواب پيكار با اينان كه به جنگ پسر دختر پيمبر خود مى ‏روند به نزد خداى بيشتر از ثواب پيكار مشركان باشد.» گويد: به نزد زن خويش رفت و آنچه را شنيده بود با وى بگفت و قصد خويش را با او در ميان نهاد.

زن گفت: «كار صواب مى ‏كنى. خدا ترا به بهترين راه هدايت برساند. برو مرا نيز همراه خويش ببر.» گويد: پس شبانه با وى برفت تا به نزد حسين رسيد و با او بماند.»(21)

 

جنگ تن به تن که با حریف طلبیدن دو غلام ابن زیاد و عبیدالله (لعنه الله علیهم) آغاز شده بود ابتدا یک به یک و در ادامه مبارزه چند نفر چند نفر از حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) برای مبارزه در میدان اجازه می طلبیدند، مقتل مقرم گزارشی از به میدان رفتن چند نفر از یاران حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) را این گونه نقل می کند:

«و لما نظر من بقي من أصحاب الحسين (عليه السّلام) إلى كثرة من قتل منهم أخذ الرجلان و الثلاثة و الأربعة يستأذنون الحسين في الذب عنه و الدفع عن حرمه و كل يحمي الآخر من كيد عدوه فخرج الجابريان و هما سيف بن الحارث بن سريع و مالك بن عبد بن سريع و هما ابنا عم و أخوان لأم و هما يبكيان قال الحسين: ما يبكيكما إني لأرجو أن تكونا بعد ساعة قريري العين قالا: جعلنا اللّه فداك ما على أنفسنا نبكي و لكن نبكي عليك نراك قد احيط بك و لا نقدر أن ننفعك فجزاهما الحسين خيرا فقاتلا قريبا منه حتى قتلا و جاء عبد اللّه و عبد الرحمن ابنا عروة الغفاريان فقالا: قد حازنا الناس إليك فجعلا يقاتلان بين يديه حتى قتلا.

و خرج عمرو بن خالد الصيداوي و سعد مولاه و جابر بن الحارث السلماني و مجمع بن عبد اللّه العائذي‏ و شدوا جميعا على أهل الكوفة فلما أوغلوا فيهم عطف عليهم الناس و قطعوهم عن أصحابهم فندب إليهم الحسين أخاه العباس فاستنقذهم بسيفه و قد جرحوا بأجمعهم و في أثناء الطريق اقترب منهم العدو فشدوا بأسيافهم مع ما بهم من الجراح و قاتلوا حتى قتلوا في مكان واحد.

و لما نظر الحسين إلى كثرة من قتل من أصحابه قبض على شيبته المقدسة و قال: اشتد غضب اللّه على اليهود إذ جعلوا له ولدا و اشتد غضبه على النصارى‏ إذ جعلوه ثالث ثلاثة و اشتد غضبه على المجوس إذ عبدوا الشمس و القمر دونه و اشتد غضبه على قوم اتفقت كلمتهم على قتل ابن بنت نبيهم. أما و اللّه لا أجيبهم إلى شي‏ء مما يريدون حتى القى اللّه و أنا مخضب بدمي. ثم صاح أما من مغيث يغيثنا أما من يذب عن حرم رسول اللّه‏ فبكت النساء و كثر صراخهن.

و سمع الأنصاريان سعد بن الحارث و أخوه أبو الحتوف استنصار الحسين و استغاثته و بكاء عياله و كانا مع ابن سعد فمالا بسيفيهما على أعداء الحسين و قاتلا حتى قتلا.»(22)

«هنگامى كه باقیماندگان از اصحاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) به زيادى كشته ‏هاى خود نگاه كردند، افراد به صورت چند نفرى از امام (علیه السّلام) اجازه مى‏گرفتند كه از او و حرم او دفاع كنند و هر كدام ديگرى را حمايت كند. پس سيف بن حارث بن سريع و مالك بن عبد بن سريع كه پسر عموى پدرى و برادر مادرى بودند نزد امام آمدند در حالى كه هر دو مى‏ گريستند. حضرت امام حسین (علیه السّلام) از سبب گريه سؤال مى ‏كند كه: چرا گريه مى ‏كنيد؟ من اميدوارم كه تا چند لحظه ديگر نزد حور العين باشيد. آنها جواب مى ‏دهند: خداوند ما را فدائى شما قرار دهد ما بر خود گريه نمى ‏كنيم. ما بر شما گريه مى ‏كنيم كه در محاصره هستيد و ما براى شما نفعى نداريم. حضرت امام حسین (علیه السّلام) براى آنها پاداش خير خواست. هر دو شروع به جنگ كردند تا آنكه كشته شدند. پس از آن پسران عروه غفارى عبد الله و عبد الرحمن آمدند و پيشاپيش امام (علیه السّلام) جنگيدند تا آنكه به شهادت رسيدند.

عمرو بن خالد صيداوى و غلام او به نام سعد و جابر بن حارث سلمانى و مجمّع بن‏ عبد الله عائدى‏ از لشكر امام بيرون آمدند و شروع به جنگ كردند، لشكريان كوفه آنها را احاطه كردند و از أصحاب امام (عليه السّلام) جدا نمودند. حضرت امام حسین (علیه السّلام) برادرش عبّاس را به كمك آنان فرستاد پس با شمشير خود همه را نجات داد در حالى كه همه آنها مجروح شده بودند. در ميانه راه دشمن مجدّدا به آنها نزديك مى‏شود در حالى كه آنها مجروح بودند و با آنها وارد كارزار شدند تا آنكه به شهادت رسيدند.

هنگامى كه حضرت امام حسین (علیه السّلام) به كثرت شهداء نگريستند محاسن خود را به دست گرفتند و فرمودند: غضب خداوند بر يهود زمانى شديد شد كه براى او فرزند قرار دادند و بر مسيحيان زمانى شديد شد كه او را سومين خدا قرار دادند و بر مجوس زمانى شدّت گرفت كه خورشيد و ماه را پرستيدند و بر اين قوم شديد مى‏ شود كه بر كشتن پسر دختر پيامبرشان اتفاق كرده ‏اند به خدا قسم به خواسته آنها پاسخ مثبت نمى ‏دهم تا آنكه خداوند را ملاقات كنم در حالى كه به خون خود خضاب شده باشم.

پس از آن فرياد زد: آيا يارى كننده ‏اى نيست كه ما را يارى كند؟ آيا دفاع‏كننده ‏اى نيست كه از حرم رسول خدا دفاع نمايد؟ پس زنان گريستند و ناله آنها بسيار شد. سعد بن حارث و برادرش ابو الحتوف كه در لشكر ابن سعد بودند استغاثه حضرت امام حسین (علیه السّلام) و گريه زنان را شنيدند، با شمشيرهاى خود بر دشمنان حضرت امام حسین (علیه السّلام) حمله بردند و جنگيدند تا آنكه كشته شدند.»(23)

 

خبر دادن حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) از خشم گرفتن خداوند بر آن قوم ستمگر پس از شهادت برخی از یاران

پس از اینکه ساعتی اصحاب حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) با لشکریان عمر بن سعد (لعنه الله علیهم) جنگیدند و بسیاری از یاران حضرت به شهادت رسیدند، حضرت از خشم گرفتن خداوند بر آن قوم ستمگر خبر دادند:

«فَاقْتَتَلُوا سَاعَةً‌ مِنَ‌ النَّهَارِ حَمْلَةً‌ وَ حَمْلَةً‌ حَتَّى قُتِلَ‌ مِنْ‌ أَصْحَابِ‌ الْحُسَيْنِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ جَمَاعَةٌ‌.

قَالَ‌: فَعِنْدَهَا ضَرَبَ‌ الْحُسَيْنُ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ بِيَدِهِ‌ إِلَى لِحْيَتِهِ‌ وَ جَعَلَ‌ يَقُولُ‌ اشْتَدَّ غَضَبُ‌ اللَّهِ‌ تَعَالَى عَلَى اَلْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ‌ وَلَداً وَ اشْتَدَّ غَضَبُ‌ اللَّهِ‌ عَلَى اَلنَّصَارَى إِذْ جَعَلُوهُ‌ ثَالِثَ‌ ثَلاَثَةٍ‌ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ‌ عَلَى اَلْمَجُوسِ‌ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ‌ وَ الْقَمَرَ دُونَهُ‌ وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ‌ عَلَى قَوْمٍ‌ اتَّفَقَتْ‌ كَلِمَتُهُمْ‌ عَلَى قَتْلِ‌ ابْنِ‌ بِنْتِ‌ نَبِيِّهِمْ‌ أَمَا وَ اللَّهِ‌ لاَ أُجِيبُهُمْ‌ إِلَى شَيْ‌ءٍ مِمَّا يُرِيدُونَ‌ حَتَّى أَلْقَى اللَّهَ‌ وَ أَنَا مُخَضَّبٌ‌ بِدَمِي.

پس دو لشکر قسمتی از روز را با هم جنگيدند و چند حمله يكى پس از ديگرى كردند تا آنكه عدّه ‌اى از ياران حضرت شهيد شد.

راوى گفت: در اين هنگام حضرت امام حسین (علیه السّلام) دست بر محاسن شريف زد و مي فرمود: خشم خداوند بر يهود موقعى سخت شد كه فرزند براى خدا قرار دادند و غضب الهى بر نصارى هنگامى شدّت يافت كه خداوند را سوّمين خداى خود خواندند و بر طايفۀ مجوس آنگاه سخت خشمناك شد كه آفتاب و ماه را به جاى و پرستيدند و خداوند بر گروهى سخت غضبناك شده است كه همه براى كشتن فرزند دختر پيغمبرشان يك زبان شده ‌اند به خدا قسم از خواسته ‌هاى آنان هيچ نخواهم پذيرفت تا آنگاه كه بخوان خويش رنگين شوم و خداى تعالى را با اين حال ملاقات كنم.»(24)

 

نزول امداد غیبی برای پیروزی در جنگ و برگزیدن حضرت سیدالشهداء (ع) لقاء الله را بر پیروزی

در اللهوف، بحارالانوار و محن الابرار حدیثی نقل شده است که با بر پا شدن جنگ خداوند متعال امداد غیبی را برای نصرت حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) فرستاد ولی حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) لقاء الله را برگزیدند.

در این باره در اللهوف آمده است:

«فَرُوِيَ‌ عَنْ‌ مَوْلاَنَا الصَّادِقِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ أَنَّهُ‌ قَالَ‌ سَمِعْتُ‌ أَبِي يَقُولُ‌: لَمَّا الْتَقَى الْحُسَيْنُ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ وَ عُمَرُ بْنُ‌ سَعْدٍ لَعَنَهُ‌ اللَّهُ‌ وَ قَامَتِ‌ الْحَرْبُ‌ أَنْزَلَ‌ اللَّهُ‌ تَعَالَى النَّصْرَ حَتَّى رَفْرَفَ‌ عَلَى رَأْسِ‌ الْحُسَيْنِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ ثُمَّ‌ خُيِّرَ بَيْنَ‌ النَّصْرِ عَلَى أَعْدَائِهِ‌ وَ بَيْنَ‌ لِقَاءِ اللَّهِ‌ فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللَّه رَوَاهَا أَبُو طَاهِرٍ مُحَمَّدُ بْنُ‌ الْحُسَيْنِ‌ النَّرْسِيُّ‌ فِي كِتَابِ‌ مَعَالِمِ‌ الدِّينِ‌:

از مولاى ما حضرت امام صادق (علیه السّلام) روايت شده است كه فرمود: شنيدم از پدرم كه مي فرمود هنگامى كه حسين (علیه السّلام) با عمر بن سعد ملعون روبرو شد و جنگ بر پا گرديد خداى تعالى مدد غيبى فرو فرستاد تا آنجا كه بالهاى خود را بالاى سر حسين (علیه السّلام) گشودند سپس حضرتش را مخيّر كردند كه بر دشمنانش پيروز گردد و يا خداوند را ملاقات نمايد و آن حضرت ملاقات خداوند را برگزيد. اين روايت را ابوطاهر محمّد بن الحسين نرسى در كتاب معالم الدّين روايت كرده است.(25)

 

در کتاب کافی نیز دو حدیث از حضرت امام محمد باقر (علیه السّلام) نقل شده است که امداد غیبی در جنگ بر حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرود آمد و ایشان بین پیروزی و لقاء الله مخیر شدند و لقاء الله را برگزیدند:

«عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) قَالَ: أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى النَّصْرَ عَلَى الْحُسَيْنِ (ع) حَتَّى كَانَ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ‏ ثُمَّ خُيِّرَ النَّصْرَ أَوْ لِقَاءَ اللَّهِ فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللَّهِ تَعَالَى.»(26)

حضرت امام محمد باقر (عليه السّلام) فرمودند: خداى تعالى نصرت خود را بر حضرت امام حسين (عليه السّلام) فرود آورد تا آنجا كه ميان آسمان و زمين قرار گرفت (و نزديك شد كه او را بر كوفيان پيروزى دهد.) سپس او را مخيّر ساخت كه او يا پيروزى و يا ملاقات خدا را انتخاب كند، آن حضرت ملاقات خداى تعالى را اختيار كردند.(27)

 

حدیث دیگری که در کتاب کافی در این باره آمده است، عبارتند از:

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) قَالَ: لَمَّا نَزَلَ النَّصْرُ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ حَتَّى كَانَ بَيْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ خُيِّرَ النَّصْرَ أَوْ لِقَاءَ اللَّهِ فَاخْتَارَ لِقَاءَ اللَّهِ.(28)

حضرت امام محمد باقر (علیه السّلام) فرمود: چون نصرت خدا براى حسين بن على (عليه السّلام) فرود آمد تا آنجا كه ميان آسمان و زمين قرار گرفت ایشان را در انتخاب نصرت يا لقاء الله مخير ساختند، ایشان لقاء الله را انتخاب كردند.(29)

 

در کامل الزیاره نیز از حضرت امام صادق (علیه السّلام) درباره رسیدن فرشتگان به محضر حضرت امام حسین (علیه السّلام) برای یاری ایشان حدیثی نقل شده است:

«وَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ عَنْ مُوسَى بْنِ سَعْدَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ عُمَرَ بْنِ أَبَانٍ الْكَلْبِيِّ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع) إِنَّ أَرْبَعَةَ آلَافِ مَلَكٍ هَبَطُوا يُرِيدُونَ الْقِتَالَ مَعَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍ‏ (ع) لَمْ يُؤْذَنْ لَهُمْ فِي الْقِتَالِ فَرَجَعُوا فِي الِاسْتِئْذَانِ فَهَبَطُوا وَ قَدْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ (ع) فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ يَبْكُونَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ رَئِيسُهُمْ مَلَكٌ يُقَالُ لَهُ‏ الْمَنْصُورُ.»(30)

محمّد بن جعفر رزّاز از محمّد بن حسين بن أبى الخطّاب از موسى بن سعدان از عبد اللَّه بن القاسم از عمر بن أبان الكلبى از أبان بن تغلب نقل كرده كه گفت: حضرت ابو عبد اللَّه (عليه السّلام) فرمودند: چهار هزار فرشته به زمين فرود آمدند و خواستند همراه حضرت امام حسين (عليه السّلام) به قتال بپردازند ولى آن جناب به ايشان اذن ندادند پس بار ديگر كه به زمين فرود آمده براى اذن گرفتن آن حضرت شهيد شده بودند لذا ايشان بر سر قبر آن حضرت به حالتى ژوليده و گرفته باقى مانده و تا روز قيامت مى‏ گريند، رئيس ايشان فرشته‏ اى است كه به او منصور مى‏ گويند.(31)

 

حمله عمرو بن حجاج بر میمنه سپاه حضرت امام حسین (علیه السّلام)

از بررسی نقلهای مقاتل مختلف بر می آید عمرو بن حجاج دو بار بر سپاه کم تعداد حضرت امام حسین (علیه السّلام) حمله کرده باشد. گویا در حمله اول هنگامی که لشکر عمرو بن حجاج به جلو آمد یاران حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) با هدف گرفتن نیزه ها به سمت لشکر سبب رمیدن اسبان آنان شدند و ابن حوزه مردی از بنی تمیم خشمگین به سمت حضرت آمد و جسارت نمود که با نفرین حضرت امام حسین (علیه السّلام) بالفور به درک واصل شد.

در مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم همانند مقاتل و کتب تاریخی دیگر نقل شده است که در هنگام حمله اول عمرو بن حجاج یاران امام (علیه السّلام) با پرتاب نیزه به دشمن سبب رم کردن اسبان آنان و مانع پیشروی لشکریان شدند:

«ثم حمل عمرو بن الحجاج على ميمنة الحسين فثبتوا له و جثوا على الركب و أشرعوا الرماح فلم تقدم الخيل فلما ذهبت الخيل لترجع رشقهم أصحاب الحسين بالنبل فصرعوا رجالا و جرحوا آخرين.»(32)

«عمرو بن حجاج با لشكر خود به جناح راست ياران حضرت امام حسین (علیه السّلام) حمله برد چون نزديك رسيدند، اصحاب حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) زانو زدند و نيزه ‏ها را به سوى آنها كشيدند، اسبها از سر نيزه ‏هاى آنان رم کردند و خواستند برگردند آنها را به تير بستند و چند مرد كشته و چندنفر زخمى شدند.» (33)

 

در تاریخ طبری درباره این حمله عمرو بن حجاج چنین گزارش شده است:

« قال: و حمل عمرو بن الحجاج و هو على ميمنه الناس في الميمنه فلما ان دنا من حسين جثوا له على الركب و اشرعوا الرماح نحوهم فلم تقدم خيلهم على الرماح فذهبت الخيل لترجع فرشقوهم بالنبل فصرعوا منهم رجالا و جرحوا منهم آخرين.

قال ابو مخنف: فحدثني حسين ابو جعفر، قال: ثم ان رجلا من بنى تميم- يقال له عبد الله بن حوزه- جاء حتى وقف امام الحسين فقال: يا حسين، يا حسين، فقال حسين: ما تشاء؟ قال: ابشر بالنار. قال: كلا، انى اقدم على رب رحيم و شفيع مطاع من هذا؟ قال له اصحابه: هذا ابن حوزه. قال: رب حزه الى النار، قال: فاضطرب به فرسه في‏ جدول فوقع فيه و تعلقت رجله بالركاب و وقع راسه في الارض و نفر الفرس فاخذ يمر به فيضرب برأسه كل حجر و كل شجره حتى مات.

قال ابو مخنف: و اما سويد بن حيه فزعم لي ان عبد الله بن حوزه حين وقع فرسه بقيت رجله اليسرى في الركاب و ارتفعت اليمنى فطارت و عدا به فرسه يضرب راسه كل حجر و اصل شجره حتى مات.

قال ابو مخنف عن عطاء بن السائب عن عبد الجبار بن وائل الحضرمى عن أخيه مسروق بن وائل، قال: كنت في اوائل الخيل ممن سار الى الحسين فقلت: أكون في اوائلها لعلى اصيب راس الحسين فاصيب به منزله عند عبيدالله بن زياد. قال: فلما انتهينا الى حسين تقدم رجل من القوم يقال له ابن حوزه فقال: افيكم حسين؟ قال: فسكت حسين. فقالها ثانيه فاسكت حتى إذا كانت الثالثه قال: قولوا له: نعم، هذا حسين فما حاجتك؟ قال: يا حسين، ابشر بالنار. قال: كذبت بل اقدم على رب غفور و شفيع مطاع. فمن أنت؟ قال: ابن حوزه.

قال: فرفع الحسين يديه حتى رأينا بياض ابطيه من فوق الثياب ثم قال: اللهم حزه الى النار. قال: فغضب ابن حوزه، فذهب ليقحم اليه الفرس و بينه و بينه نهر. قال: فعلقت قدمه بالركاب و جالت به الفرس فسقط عنها. قال: فانقطعت قدمه و ساقه و فخذه و بقي جانبه الآخر متعلقا بالركاب.

 قال: فرجع مسروق و ترك الخيل من ورائه. قال: فسألته. فقال: لقد رايت من اهل هذا البيت شيئا لا اقاتلهم ابدا. قال: و نشب القتال.»(34)

«گويد: عمرو بن حجاج كه در سمت راست قوم بود به سمت راست حمله آورد و چون نزديك حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) رسيد [یاران حضرت] در مقابل وى زانو زدند و نيزه ‏ها را به طرف آنها دراز كردند و اسبان در مقابل نيزه‏ ها پيش نرفتند و بازگشتند در این هنگام كه مبادرت به تيرباران آنها كردند، چند نفر کشته شدند و چند نفر هم زخمی شدند.

حسين ابو جعفر گويد: يكى از بنى تميم به نام عبد الله بن حوزه بيامد و روبروى حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) ايستاد و گفت: «اى حسين، اى حسين» گفت: «چه مى‏ خواهى؟» گفت: «بدان كه سوى جهنم مى ‏روى.» گفت: «هرگز، سوى پروردگار رحيم و توبه ‏پذير و درخور اطاعت مى ‏روم.» آنگاه گفت: «اين كيست؟» يارانش گفتند: «ابن حوزه.» گفت: «پروردگارا او را به شکاف آتش درافکن.»

گويد: اسبش او را به طرف جويى برد كه در آن افتاد و پايش در ركاب بماند و سرش به زمين افتاد و اسب روان بود و او را مى‏ برد و سرش به سنگها و درختها مى‏ خورد تا جان بداد.

به گفته سويد بن حيه اسب عبد الله بن حوزه بيفتاد و پاى چپش در ركاب ماند و پاى راست بيرون ماند و جدا شد و اسب تاخت آورد و سرش را به سنگها و تنه درختها مى ‏زد تا جان داد.

مسروق بن وائل حضرمى ‏گويد: من جزء نخستين سوارانى بودم كه سوى حسين روان شدند، با خودم گفتم: «در جلوی لشکر پیش روم شايد سر حسين (علیه السّلام) را به دست آرم و به سبب آن به نزد ابن زياد منزلتى بيابم.» گويد: چون پيش حسين (علیه السّلام) رسيديم يكى از جماعت به نام ابن حوزه پيش رفت و گفت: «حسين ميان شماست؟» گويد: حسين خاموش ماند و ابن حوزه بار دوم اين سخن را گفت: حسين همچنان خاموش ماند و چون بار سوم بگفت، گفت: «به او بگوييد: بله، اين حسين است چه مى ‏خواهى؟» گفت: «اى حسين، بدان كه سوى جهنم مى ‏روى.» گفت: «هرگز، سوى پروردگار رحيم و توبه ‏پذير و درخور اطاعت مى ‏روم.» آنگاه گفت: «تو كيستى؟» گفت: «ابن حوزه»

گويد: پس حسين دو دست برداشت چنانكه سفيدى زير بغل او را از بالاى جامه بديديم. آنگاه گفت: «خدايا او را به شکاف جهنم بر.» گويد: ابن حوزه خشمگين شد و خواست كه اسب سوى وى تازد اما ميان وى و حسين (علیه السّلام) نهرى بود. پاى وى در ركاب بود و اسب با وى برجست كه از نهر بيفتاد. پاى و ساق و ران وى جدا شد و نيم ديگرش در ركاب بود.

راوى گويد: مسروق به پشت سپاه بازگشت. از او سبب بازگشتش را پرسيدم گفت: « از اين خاندان چيزى ديدم كه هرگز با آنها نمى‏ جنگم.»(35)

 

پی نوشتها

(1) شرح غم حسین (علیه السّلام)، صفحه ۱۱۵ – 114

(2) الطبقات الكبرى، جلد 10‏،صفحه 470

(3) ترجمه الطبقات الكبرى، جلد5، صفحه 101    

(4) مقتل الحسين(ع) مقرم، صفحه 247     

(5) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 153

(6) تاريخ ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 429

(7) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد‏7، صفحه 3029

(8) ترجمه الكامل، جلد‏11، صفحه 173

(9) اللهوف علی قتلی الطفوف، صفحه ۱۰۱- 100

(10) الفتوح، جلد ‏5، صفحه 101 – 100

(11) ترجمه الفتوح، صفحه 904- 903

(12) مقتل الحسين(ع) مقرم، صفحه 247

(13) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 153

(14) شرح غم حسین (علیه السّلام)، صفحه ۱۱۵  

(15)نفس المهموم، صفحه 232

(16) در كربلا چه گذشت، صفحه 323 – 322

(17) تاريخ ‏الطبري، جلد‏5، صفحه 429

(18)نفس المهموم، صفحه 233 – 232- وقعة الطف، صفحه 219 – 217

(19) در كربلا چه گذشت، صفحه 325- تاريخ ‏الطبري، جلد‏5، صفحه 430 - 429 - نفس المهموم، صفحه 233 – 232

(20)تاريخ ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 429 - نفس المهموم، صفحه 232

(21) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد 7، صفحه3030 – 3029

(22) مقتل الحسين(ع) مقرم، صفحه 250 - 249

(23)ترجمه مقتل مقرم، صفحه 154 – 153

(24) اللهوف علی قتلی الطفوف، صفحه: ۱۰۱ – 100

25) اللهوف علی قتلی الطفوف، صفحه ۱۰۲- 101 – محن الابرار، صفحه 835 - بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه  225

 (26) الكافي، جلد‏1، صفحه 260

(27) ترجمه أصول الكافي، جلد ‏1، صفحه 387

(28) الكافي، جلد‏1، صفحه 465

(29) ترجمه أصول الكافي، جلد‏2، صفحه 367

(30)كامل الزيارات، صفحه 84 – 83 - بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 226

(31) ترجمه كامل الزيارات، صفحه 265

(32)مقتل الحسين(ع) مقرم، صفحه 250 - الكامل، جلد‏4، صفحه 66 - وقعة الطف، صفحه 219 - نفس المهموم، صفحه 234 – 233

(33) در كربلا چه گذشت، صفحه 325 - ترجمه الكامل، جلد‏11، صفحه 175

(34) تاريخ ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 431 - وقعة الطف، صفحه 220 – 219 - الكامل، جلد‏4، صفحه 66

(35) ترجمه تاريخ‏ الطبري، جلد‏7، صفحه 3033 – 3031

 

منابع

- اصول الكافي، محمد بن يعقوب كلينى، ترجمه مصطفوى،كتاب فروشى علميه اسلاميه، تهران، چاپ اول، 1369 ش.

- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، جلد 45، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.

- تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، 1387/1967

- ترجمه الفتوح، ابن اعثم كوفى، مترجم: محمد بن احمد مستوفى‏ هروی، مصحح: غلامرضا طباطبایی مجد، تهران‏، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى‏، 1372 ش.‏

- ترجمه الکامل (كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران)، عز الدين على بن اثير، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.

- ترجمه تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375

- ترجمه ‏طبقات كبرى، ابن سعد كاتب واقدى، مترجم محمود مهدوى دامغانى، تهران‏، فرهنگ و انديشه‏، 1374

- ترجمه طبقات كبرى، ابن سعد كاتب واقدى، مترجم محمود مهدوى دامغانى، تهران‏‏، 1374

- ترجمه كامل الزيارات، جعفر بن محمد ابن قولويه، ترجمه ذهنى تهرانى، تهران، انتشارات پيام حق، چاپ اول، 1377ش.

- ترجمه ‏مقتل الحسين عليه السلام مقرم، عبد الرزاق مقرّم، مترجم محمد مهدى عزيز الهى كرمانى، نويد اسلام‏، قم، 1381

- در كربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم‏)، شيخ عباس قمى، مترجم محمد باقر كمره ‏اى‏، قم، مسجد جمكران‏، 1381 ش‏.

- شرح غم حسین (علیه السّلام)، موفق بن احمد اخطب خوارزمی، مترجم مصطفی صادقی، قم، مسجد مقدس جمکران، 1388

- الطبقات الکبری، محمد ابن سعد، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰ 

- الفتوح، محمد بن علی ابن‌اعثم کوفی، بیروت، دار الأضواء، 1411 ه.ق.

- الكافي، محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى، تهران، دار الكتب الإسلاميه، چاپ چهارم، 1407ق.

- كامل الزيارات، جعفر بن محمد ابن قولويه، نجف اشرف، دار المرتضوية، چاپ اول، 1356ش.

- الكامل في التاريخ، عز الدين أبو الحسن على بن ابى الكرم المعروف بابن الأثير (م 630)، بيروت، دار صادر، 1385/1965

- اللهوف علی قتلی الطفوف، علی بن موسی ابن‌طاووس، تهران، جهان، 1348 ش‏.

- محن الابرار، محمد باقر بن محمد تقی مجلسی، مترجم:حسن بن عبدالله هشترودی تبریزی، محقق: علی اکبر رنجبران تهرانی، تهران، آرام دل، 1389ش.

- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات،  1426ق.

- نفس المهموم‏، حاج شيخ عباس قمى، نجف، المكتبه الحيدريه‏، ‏1421 ق./ 1379ش.

- وقعة الطفّ، لوط بن يحيى ابو مخنف كوفى، قم، جامعه مدرسين، چاپ: سوم، 1417 ق.

 

پیوست ها

: فاطمه ابوحمزه