زندگینامه شهدای والامقام واقعه کربلا (1)

در باب زندگینامه شهدای دشت کربلا به علت اینکه برخی از یاران حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) ناشناس یا غلام بودند پیدا کردن نشانی ای از ایشان در تاریخ بسیار بعید است و در بین یاران حضرت امام حسین (علیه السّلام) سرشناسانی از قبایل مختلف وجود دارند که باز هم کل زندگینامه این بزرگواران در تاریخ نیامده است و فقط اگر در جنگهای حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و وقایع تاریخی حضور داشتند از ایشان نامبرده شده است.

سماوی (م.1370ق.) در کتاب ابصار العین با پژوهش دقیق در متون تاریخی که برخی از آنها امروزه به سختی در دسترس است و با ارجاع هر نقل قول به کتابی که بخشی از شرح زندگینامه شهدای دشت کربلا را آورده است زندگینامه شهدای کربلا را تألیف نموده است و مرجعی برای تحقیقات بعدی شده است.

سماوی بر اساس اینکه هر شهید متعلق به کدام قوم و قبیله یا تیره ای بوده کتاب ابصار العین را تدوین نموده است. وی در تدوین زندگینامه شهدای دشت کربلا اگر یادی از آنان در وقایع تاریخی شده اشاره نموده است و نقشی را که هر یک از شهدا در وقایع پس از مرگ معاویه و عزیمت حضرت امام حسین (علیه السّلام) به مکه و عراق تا روز عاشورا داشتند؛ شرح داده است.

وی زندگینامه شهدای کربلا را مطابق قوم، قبیله و تیره آنها در بخشهای شهداى خاندان ابوطالب، شهداى بنى اسد و بردگان آنان، شهداى همدانى و بردگان آنان‏، شهداى مذحجى‏، شهداى انصارى، شهداى بجلى و خثعمى، شهداى كندى، شهداى غفارى، شهداى كلبى، شهداى أزدى، شهداى عبدى، شهداى تيمى، شهداى طايى، شهداى تغلبى، شهداى جهنى‏ معرفی و در حد اطلاعات تاریخی موجود شرح نموده است و معرفی کوتاه و نقش آفرینی موثر چند تن از ياران دیگر حضرت ابا عبد اللّه الحسين (عليه السّلام) که جزء اقوام یاد شده نبودند ‏در وقایع مربوط به عاشورا را نیز آورده است.

در این مجال به ذکر شرح حالی از زندگی شهدای والا مقام دشت کربلا بر اساس خلاصه ای از زندگینامه ای که سماوی در ابصار العین ذکر نموده (1) به اضافه مطالبی که در کتب تاریخی و مقاتل درباره این شهدا ارائه شده است؛ می پردازیم:

 

شهدای غلامان آل ابوطالب

طبق شواهد تاریخی بسیاری از غلامانی که توسط حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و خاندان ایشان (علیهم السّلام) خریداری می شدند و بعد در راه خدا آزاد می شدند خود دوست داشتند که در کنار این خاندان بمانند و به ایشان خدمت کنند. حتی گزارشهای تاریخی حاکی از این است که برخی از این غلامان بسیار مسن بودند و خدمات زیادی نمی توانستند ارائه کنند اما زندگی در کنار خاندان عصمت و طهارت را برگزیده بودند و حضرات معصومین (علیهم السّلام) بزرگوارانه امرار معاش آنان را برعهده می گرفتند.

سعادتمندانی که از این خاندان به فیض شهادت در رکاب حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) نائل آمدند به شرح ذیل می باشند:

 

عبد اللّه بن يقطر حميرى

مادر عبد اللّه دايه حضرت امام حسين (علیه السّلام) بود. عبد اللّه بن يقطر حميرى حامل پاسخ نامه حضرت امام حسین (علیه السّلام) به آن نامه حضرت مسلم (علیه السّلام) بود که حضرت مسلم (علیه السّلام) خواستار تشريف فرمايى امام (علیه السّلام) شده بود و بیعت مردم را به اطلاع آن حضرت رسانده بود. عبد اللّه، توسط حصين‏ بن تميم[نمیر] در قادسيه‏ دستگير شد، وى حضرت مسلم (علیه السّلام) را نزد عبيداللّه فرستاد، عبيد اللّه ماجراى را از او جويا شد ولى او اطلاعاتى در اختيار وى قرار نداد از اين رو گفت: بالاى دارالاماره برو و دروغگو فرزند دروغگو را لعنت نما و سپس پايين بيا تا درباره‏ تو بينديشم. وى بالاى دارالاماره رفت وقتى مشرف بر مردم شد؛ گفت: مردم، من فرستاده حسين پسر فاطمه دخت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) به سوى شما هستم، بياييد و او را يارى كنيد و در برابر پسر مرجانه و پسر سميّه فرومايه فرزند فرومايه از حسين حمايت و پشتيبانى نماييد. عبيد اللّه فرمان داد او را از بالاى دار الاماره به زمين افكندند و استخوانهايش درهم شكست و اندك رمقى در بدنش باقى مانده بود كه عبد الملك بن عمير لخمى (قاضى و فقيه كوفه) وارد شد و با كاردى سر از بدن او جدا ساخت و زمانى كه او را بر اين كار مورد نكوهش قرار دادند، گفت: من خواستم او را راحت كنم.‏(2)

 

سليمان بن رزين غلام حضرت امام حسين (علیه السّلام)

وی حامل نامه حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) به قبائل پنجگانه بصره بود که توسط ابن زیاد (لعنه الله علیه) به شهادت رسید. (3)

 

أسلم بن عمرو غلام حسين بن على حضرت امام حسين (علیه السّلام)

أسلم از خدمتگزاران حضرت امام حسين (عليه السلام) بود، پدرش ترك بود و پسر او اسلام آورد. مورخين و ارباب مقاتل مى ‏نويسند: اسلم به ميدان جنگ رفت و اين رجز را مى ‏خواند:

اميرى حسين و نعم الأمير

 

سرور فؤاد البشير النذير

امير من حسين است و چه نيكو اميرى است او مايه سرور و شادى قلب پيامبر بشارت دهنده و ترساننده مى ‏باشد.

او پس از رجزخوانى جنگيد تا اينكه به شهادت رسيد. وقتى كه روى زمين افتاد حضرت امام حسين (علیه السّلام) به بالينش رسيد در حالى كه هنوز رمقى داشت ديد به حضرت اشاره مى ‏كند حضرت امام حسين (علیه السّلام) او را در آغوش گرفت و صورت به صورتش گذاشت او لبخند زد و گفت: كيست مثل من كه حسين (علیه السّلام) صورت به صورتم گذاشته است؟ آنگاه روح از بدنش پرواز كرد.

 

قارب بن عبد اللّه دئلى غلام حضرت امام حسين (علیه السّلام)

قارب با حضرت از مدينه به مكه و از آنجا به كربلا حركت كرد. در نخستين حمله يك ساعت مانده به ظهر به شهادت رسيد.

 

منجح بن سهم غلام حضرت امام حسن (علیه السّلام)

از مدينه تا كربلا همراه حضرت امام حسین (علیه السّلام) بود وقتى كه دو سپاه در كربلا روبرو شدند او مردانه جنگيد و به فوز عالى شهادت نايل آمد.

صاحب الحديقة الورديه مى ‏نويسد: «حسّان بن بكر الحنظلى به طرف منجح رفت و او را شهيد كرد. شهادت او در آغاز جنگ بود.»

 

سعد بن حارث غلام حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام)

سعد بن حارث غلام حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بود پس از آن حضرت، غلام امام حسن (علیه السّلام) و سپس غلام حضرت امام حسين (علیه السّلام) گرديد. سعد با حضرت امام حسین (علیه السّلام) از مدينه به مكه و از آنجا به كربلا همسفر شد، در روز عاشورا در حمله نخست به شهادت رسيد. ابن شهر آشوب در مناقب و مورخين ديگر نیز از او نام برده ‏اند.

 

نصر بن ابى نيرز غلام حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام)

ابو نيزر فرزند يكى از پادشاهان عجم يا حبشه بوده است. مبرّد در كتاب الكامل مى ‏نويسد: ابو نيزر فرزند نجاشى بوده است. در خردسالی به دين اسلام تمایل پيدا كرد او را نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آوردند حضرت او را تربيت كرد و پرورش داد چون آن حضرت از دنیا رفتند با حضرت فاطمه و فرزندانش (عليهم السلام) زندگى مى ‏كرد، برخى از مورّخين مى ‏گويند: ابو نيزر از فرزندان پادشاهان عجم بود كه به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اهدا شد سپس با حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) می زیست و در نخلستان آن حضرت كار مى ‏كرد. حديث مشهور از حضرت امير المؤمنين (علیه السّلام) در مورد جارى ساختن چشمه آب و وقف يا حبس آن- چنانكه مبرّد در الكامل ذكر كرده است- از او نقل شده است.

نصر بن ابى نيزر پس از حضرت امیرالمومنین و حضرت امام حسن (عليهما السلام) به حضرت امام حسین (علیه السّلام) پيوست و با حضرت از مدينه به مكه از آنجا به كربلا رفت و در كربلا به شهادت رسيد. نصر سواره بود اسبش را پى كردند سپس در حمله نخست به شهادت رسيد.

 

حارث بن بنهان غلام حمزة بن عبد المطلب (علیه السّلام)

بنهان غلام حمزه مرد شجاع و سواركارى بود، صاحب كتاب الحديقة الورديه گفته است: حارث پسر بنهان پس از حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و حضرت امام حسن (علیه السّلام) به حضرت امام حسين (علیه السّلام) پيوست و با حضرت به كربلا آمد و در حمله نخست به شهادت رسيد.

 

ياران حضرت امام حسين (علیه السّلام) از قبيله بنى اسد و مواليان‏

انس بن حارث بن نبيه بن كاهل بن عمرو بن صعب بن اسد بن خزيمه‏

اسدى كاهلى از بزرگان اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است و حديث آن حضرت را شنيده بود از جمله احاديثى را كه شنيده و نقل كرده است و گروه زيادى از عامّه و خاصّه از او روايت كرده‏ اند اين حديث مى‏ باشد كه گويد: شنيدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) درحالى‏كه حسين (علیه السّلام) را در آغوش گرفته بود ‏فرمودند: «اين پسرم در سرزمينى از عراق شهيد خواهد شد. آگاه باشيد هر كه آن لحظه را درك كرد و حضور داشت او را يارى نمايد.» جزرى در «اسد الغابه» و ابن حجر در كتاب «الاصابة» و ديگران اين حديث را آورده ‏اند.

انس بن حارث هنگامى كه حضرت امام حسين (علیه السّلام) را در عراق مشاهده كرد به حضور آن حضرت رسيد و او را يارى كرد تا به شهادت رسيد.(4)                        

در کتاب الاصابه درباره وی آمده است: «عداده في أهل الكوفة و قال البخاريّ: أنس بن الحارث قتل مع الحسين بن علي، سمع النبيّ (صلّى الله عليه و سلم) قاله محمد عن سعيد بن عبد الملك الحرانيّ عن عطاء بن مسلم حدثنا أشعث بن سحيم عن أبيه سمعت أنس بن الحارث و رواه البغويّ و ابن السكن و غيرهما من هذا الوجه و متنه: سمعت رسول الله (صلّى الله عليه و سلم) يقول: «إنّ ابني هذا- يعني الحسين- يقتل بأرض يقال لها كربلاء فمن شهد ذلك منكم فلينصره.» قال: فخرج أنس بن الحارث إلى كربلاء فقتل بها مع الحسين.»(5)

وی در شمار كوفيان بود و درباره او بخاری گفته است: انس بن حارث با حسین بن علی (علیه السّلام) کشته شد. از محمد از سعيد بن عبد الملك الحرانيّ از عطاء بن مسلم از أشعث بن سحيم از پدرش از أنس بن الحارث نقل شده است: (همچنین روایت البغويّ و ابن السكن و دیگران به همین صورت نقل کرده اند.) از حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمودند: این پسرم (حضرت امام حسین (علیه السّلام)) در سرزمینی با نام کربلا به شهادت می رسد و هر کس شاهد این واقعه باشد او را یاری نماید. پس او با حسین (علیه السّلام) کشته شد.

در مقاتل و کتب تاریخی از پیوستن انس بن حارث در کربلا سخن رفته است. (6)

جزرى وى را در شمار كوفيان دانسته است. او هنگام اجلال نزول حضرت امام حسین (علیه السّلام) در سرزمين كربلا به اتفاق جمعى كه سعادت نصيبشان گشته بود، شبانه با حضرت امام حسین (علیه السّلام) ديدار كرد.

« ابن شهرآشوب در مناقب آل أبي طالب (عليهم السّلام) آورده است که وی پس از قرّه بن ابو قرّه الغفاری به میدان آمد و چنین رجز می خواند:

آلُ عَلِيٍّ شِيعَةُ الرَّحْمَنِ‏          وَ آلُ حَرْبٍ شِيعَةُ الشَّيْطَان‏

و همچنین ذکر شده است که او چهارده جنگجو را به درک واصل کرد.»(7)

 

حبيب بن مظهّر

حبيب بن مظهّر بن رئاب بن اشتر بن جخوان بن فقعس بن طريف بن عمرو بن قيس بن حارث بن ثعلبة بن دودان بن اسد ابو القاسم اسدى فقعسى از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مى ‏باشد كه محضر آن حضرت را درك كرده است.

مورّخين نوشته ‏اند: حبيب بن مظهّر وارد كوفه شد و در تمام جنگها در خدمت حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بود و از خواصّ و فراگيرندگان علوم آن حضرت بود.

سيره ‏نويسان آورده ‏اند: حبيب از جمله افرادى بود كه به حضرت امام حسین (علیه السّلام) نامه نوشت. حبيب و مسلم بن عوسجه در كوفه براى حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) بيعت مى ‏گرفتند تا اين كه عبيد اللّه بن زياد وارد كوفه شد و مردم آن سامان را از اطراف مسلم پراكنده ساخت و ياران مسلم گريختند. حبيب و مسلم توسط قبايل خود، مخفيانه در جايى نگاهدارى شدند و زمانى كه حضرت امام حسین (علیه السّلام) وارد كربلا شد به طور نهانى از كوفه بيرون رفتند. شبها حركت مى ‏كردند و روزها پنهان مى‏ شدند تا خود را به حضرت امام حسین (علیه السّلام) رساندند.

در مقاتل و کتب تاریخی آمده است که در شب ششم محرم با افزایش تعداد سپاهیان عمر بن سعد (لعنه الله علیه) حبیب بن مظاهر از حضرت امام حسین (علیه السّلام) برای یاری طلبیدن از گروهی از قبیله بنی اسد که در نزدیکی کربلا و محل اقامت حضرت امام حسین (علیه السّلام) و یاران ایشان سکونت داشتند اجازه خواست و به سوی آن گروه رفت. از ایشان و عده ای که در برخی مقاتل هفتاد نفر و در برخی نقلها نود نفر ذکر شده است حاضر به یاری امام شدند. اما جاسوسی در آن مجلس برای عمر بن سعد (لعنه الله علیه) خبر برد و عمر بن سعد (لعنه الله علیه) به ازرق بن حرث صدایی دستور داد با چهار صد سوار همراه آن مرد بروند و راه را بر آنان ببندند. حبیب و یارانش در دل شب به سوي لشکرگاه حضرت امام حسین (علیه السّلام) در حرکت بودند که سواران عمر بن سعد (لعنه الله علیه) در کنار شط فرات به آنان رسیدند و میان دو گروه درگیري و زد و خورد شدیدي پدید آمد، حبیب فریاد برآورد: اي ازرق واي بر تو، تو را با ما چه کار؟ ما را رها کن و شقاوت خود را بر افراد دیگري غیر از ما به کار ببر. ازرق ایستادگی کرد و بنی اسد که در خود یاراي مقابله با آنان ندیدند رو به هزیمت گذاشتند و به قبیله خود بازگشتند و از ترس حمله عمر بن سعد (لعنه الله علیه)، شبانه به جاي دیگري کوچ کردند. حبیب نزد حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمد و ایشان را از قضیه آگاه ساخت. امام فرمودند: «لا حَوْل وَ لاقوة الّا باللَّه العلی العظیم» سپاهی که به مقابله بنی اسد رفته بود هنگام بازگشت، کنار فرات فرود آمد و میان آب و اصحاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) حایل شد.»(8)

 

مسلم بن عوسجه اسدى‏

مسلم بن عوسجة بن سعد بن ثعلبه بن دردان بن اسد بن خزيمه ابو حجل اسدى سعدى، مردى شريف، بزرگوار، عابد و زاهد و شجاع بود.

ابن سعد در طبقاتش گفته است: او صحابى و از كسانى است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را ديده و شعبى از او روايت كرده است. او جنگجوى دليرى بود و در مغازى و فتوحات اسلامى‏ نام او ذكر شده است و مورخين گفته ‏اند: او از كسانى است كه به حضرت امام حسين (علیه السّلام) نامه نوشت و تا آخر بر قول خود باقى ماند.

«او از كسانى است كه در كوفه براى حضرت مسلم (علیه السّلام) بيعت مى‏ گرفت. وی از جمله افرادی است که در شب عاشورا پس از اینکه حضرت امام حسین (علیه السّلام) بیعت خویشتن را از یاران برداشت پس از اظهار وفاداری بنی هاشم، اعلام وفاداری نمود و گفت: اگر ما شما را رها كنيم در مورد اداء حق شما چه عذرى پيش خدا بياوريم؟ به خدا قسم، اگر نيزه‏ ام در سينه آنان بشكند و با شمشيرم آنقدر آنها را بزنم كه دسته شمشير از دستم رها شود از شما جدا نخواهم شد. اگر سلاحى با من نباشد تا با آن با دشمن بجنگم پيش روى شما به سويشان سنگ پرتاب خواهم كرد تا با شما بميرم‏.»(9)

ابو مخنف گفته است: چون آتش جنگ شعله ‏ور شد، ميمنه ابن سعد بر ميسره حضرت امام حسين (علیه السّلام) حمله برد و از ناحيه فرات حمله ‏کردند و ساعتى جنگیدند و مسلم بن عوسجه در ميسره بود و جنگى كرد كه مانند آن شنيده نشده است با شمشيرى كه در دست داشت پشت ‏سر هم به دشمن حمله مى‏ برد و رجز مى ‏خواند تا اينكه مسلم بن عبد اللّه ضبابى و عبد الرحمن بن ابى خشكاره بجلى متوجّه او شدند و در قتل او همدست شدند و از شدّت درگيرى، گرد و خاك غليظى بلند شد و چون گرد و خاك نشست مسلم بن عوسجه را روى زمين ديدند و حضرت امام حسين (علیه السّلام) به سوى او رفتند در حالى‏كه آخرين لحظات عمرش بود و به او فرمودند: «خدا ترا رحمتت كند اى مسلم. بعضی پیمان خود را به آخر بردند و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.» سپس به او نزديك شد و حبيب چيزى به او گفت كه در شرح حالش بيان گرديد. (راوى گفت) ديرى نپائيد كه جان به جان آفرين تسليم كرد و كنيز او صيحه زد: وا سيّداه، يا بن عوسجتاه.(10)

ياران عمر بن سعد (لعنه الله علیه) بدين وسيله مرگ او را به همديگر مژده دادند و شبث بن ربعى به آنان گفت: مادرتان به عزايتان بنشيند، خودتان را با دست خودتان به قتل مى ‏رسانديد و خودتان را ذليل کردید. آيا از كشته شدن مسلم بن عوسجه خوشحاليد؟ قسم به خدائى كه تسليم او شده ‏ام چه بسا مواضع خوبى كه در ميان مسلمين از او ديده ‏ام، در سرزمين بى ‏آب و علف و ناهموار آذربايجان او را ديدم كه پيش از انتظام لشكريان اسلام، شش تن از مشركين را به قتل رساند حالا از كشته شدن او اظهار خوشحالى مى ‏كنيد؟ (آذربايجان به سال 20 هجری قمری به فرماندهى حذيفه بن يمان فتح شد و مسلم بن عوسجه در اين جنگ شركت داشت.)

 

قيس بن مسهّر صيداوى‏

قيس بن مسهّر بن خالد بن جندب بن منقذ بن عمرو بن قعين بن حارث بن ثعلبة بن‏ دودان بن اسد بن خزيمه بن اسدى صيداوى (صيدا شاخه‏ اى از قبيله اسد بود.) در بنى اسد مردى شريف و دلير و مخلص در محبّت اهل بيت (علیهم السّلام) بود.

بنا بر نقل مقاتل شیعیان بعد از مرگ معاويه، نامه ‏اى توسط قيس بن مسهّر صيداوى و عبدالرحمن بن عبداللّه أرحبى به حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرستادند و او با حضرت مسلم (علیه السّلام) به سوی کوفه رفت. پس از بیعت کوفیان حضرت مسلم (علیه السّلام) نامه ای به حضرت امام حسين (علیه السّلام) نوشت که به همراه قيس و عابس شاكرى و شوذب برده آنان، به خدمت حضرت فرستاد.

ابو مخنف روايت كرده است كه: چون حضرت امام حسین (علیه السّلام) به «حاجز» از بطن الرمه، رسيد نامه ‏اى خطاب به مسلم و شيعيان كوفه نوشت و به وسيله قيس فرستاد ولى قيس توسط حصين بن تميم دستگير شد و به شهادت رسید.

طبق نقل طبری حضرت امام حسين (علیه السّلام) از شهادت قیس در عذيب الهجانات توسط طرماح بن عدى طائى كه ابن نافع مرادى را يدك مى‏ كشيدند؛ مطلع شد.(11)

 

ابو خالد عمرو بن خالد اسدى صيداوى‏

عمرو بن خالد اسدى صيداوى از محترمين كوفه و از شيعيان مخلص بود كه همراه مسلم (علیه السّلام) قيام كرد و پس‏ از خيانت مردم كوفه به ناچار متوارى گشت و چون جريان قيس بن مسهّر و سخنان او را شنيد با اسب خود «الكامل» و برده خود سعد و مجمع عائذى و پسرش و جنادة بن حارث سلمانى و غلام نافع بجلى از كوفه خارج شدند و طرمّاح‏ بن عدى طائى را هم به عنوان راهنما با خود بردند كه براى تهيّه غذا جهت خانواده ‏اش به كوفه آمده بود طرماح آنان را از بيراهه برد و چون در راهها نگهبان گماشته بودند و از نگهبانان مى ‏ترسيدند، خيلى تند به راه خود ادامه دادند تا اينكه در «عذيب الهجانات» به خدمت امام رسيدند.

هنگامی که آتش جنگ بين حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) و لشكر كوفه مشتعل گرديد اينان در صف اوّل به دشمن حمله كردند و وارد جنگ شدند، دشمن متوجّه آنان شد و آنان را محاصره كرد و چون حضرت امام حسین (علیه السّلام) متوجه اين واقعه شد برادرش حضرت عبّاس (علیه السّلام) را به كمك آنان فرستاد، حضرت عباس (علیه السّلام) به تنهائى به دشمن حمله برد و صفوف را شكافت تا به آنان رسيد نجاتشان داد اما مجروح شده بودند. در برگشت مورد حمله مجدّد واقع شدند و از حضرت عبّاس (علیه السّلام) فاصله گرفتند و دسته جمعى با اينكه مجروح بودند به دشمن حمله بردند و جنگيدند تا در يك محلّ به شهادت رسيدند. حضرت عبّاس (علیه السّلام) آنان را گذاشت و برگشت و مراتب را به عرض رساند و حضرت امام حسين (علیه السّلام) به طور مكرّر به آنان رحمت مى ‏فرستاد.

 

در تاریخ طبری آمده است:

«فاما الصيداوى عمر بن خالد و جابر بن الحارث السلماني و سعد مولى عمر بن خالد و مجمع بن عبد الله العائذى فإنهم قاتلوا في أول القتال فشدوا مقدمين بأسيافهم على الناس فلما وغلوا عطف عليهم الناس فأخذوا يحوزونهم و قطعوهم من اصحابهم غير بعيد فحمل عليهم العباس بن على فاستنقذهم فجاءوا قد جرحوا فلما دنا منهم عدوهم شدوا بأسيافهم فقاتلوا في أول الأمر حتى قتلوا في مكان واحد.»(12)                                   

گويد: عمرو بن خالد صيداوى و جابر بن حارث سلمانى و سعد غلام عمر بن خالد و مجمع بن عبد الله عايذى در آغاز جنگ، جنگ انداختند و با شمشير به جماعت حمله بردند و چون در ميان جماعت افتادند اطرافشان را گرفتند كه از يارانشان جدا افتادند اما نه چندان دور. پس حضرت عباس (علیه السّلام) حمله برد و آنها را از ميان جماعت به در آورد كه زخمی بودند. بار ديگر دشمن به آنها نزديك شد كه با شمشير حمله بردند و جنگيدند تا يكجا به شهادت رسیدند.(13)

 

سعد غلام عمرو بن خالد اسدى صيداوى

سعد مردى بزرگوار، محترم و بلند همّت بود كه همراه مولايش به ياران حضرت امام حسين (علیه السّلام) ملحق شد و جنگيد تا به شهادت رسيد.

 

ابو موسى موقّع‏ بن ثمامه‏ اسدى صيداوى‏

نام او در برخی منابع مانند نفس المهموم و تاریخ طبری مرقع بن ثمامه ذکر شده است. وی شبانه در كربلا با عده ‏اى به خدمت حضرت امام حسين (علیه السّلام) رسيد. ابو مخنف گفته است: موقّع (مرقّع) به زمين افتاد، قوم و قبيله ‏اش او را نجات دادند و او را به كوفه منتقل كردند و پنهان نمودند كه خبر به ابن زياد رسيد و كسى را مأمور به قتل او كرد ولى با شفاعت جماعتى از بنى اسد از قتل او صرف نظر شد و با غل و زنجير به «زاره» تبعيد نمود كه در اثر جراحات وارده و بيمارى بعد از يك سال، زندگى را بدرود گفت.(14)

 

شهداى آل همدان و مواليان‏

ابو ثمامه عمرو صائدى‏

عمرو بن عبد اللّه بن كعب صاعد بن شرحبيل بن شراحيل بن عمرو بن جشم بن حاشد بن جشم بن حيزون بن عوف بن همدان ابو ثمامه همدانى صائدى تابعى، او از دليران عرب و بزرگان شيعه بود كه در جنگهاى حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) شركت داشت و بعد از آن حضرت در خدمت حضرت امام حسن (علیه السّلام) بود كه مقيم كوفه شد و بعد از مرگ معاويه به حضرت امام حسين (علیه السّلام) نامه نوشت و چون حضرت مسلم (علیه السّلام) به كوفه آمد همراه او قيام كرد و چون مردم از يارى مسلم دست برداشتند، ابوثمامه متوارى گشت و ابن زياد(لعنه الله علیه) بسیار به دنبال او گشت. از اين رو ابوثمامه همراه نافع بن هلال جملى به سوى حضرت امام حسين (علیه السّلام) حركت كردند و در راه، حضرت را ملاقات نمودند و همراه ایشان بودند.

«هنگامی که ابن سعد (لعنه الله علیه) كثير بن عبد اللّه الشعبىّ را نزد حضرت امام حسين (علیه السّلام) فرستاد که علت آمدن ایشان به عراق را جویا شود أبو ثمامة الصاعدىّ او را ديد به نزد حضرت امام حسين (علیه السّلام) آمد و گفت: يا أبا عبد اللّه، جان من فداى تو باد، دشمنترين اهل زمين به خاندان مصطفى (صلی الله علیه و آله) و بدترين خلايق روى زمين مى ‏آيد. حضرت امام حسين (علیه السّلام) بر پا خاست و در او نگريست. أبو ثمامه او را گفت: شمشير بنه و پيشتر رو و سخنى كه دارى بگوى. كثير بن عبداللّه الشعبىّ نپذیرفت و به نزد عمر بن سعد (لعنه الله علیه) بازگشت.»(15)

«در وقعه الطف آمده است که ابتدای وقت نماز ظهر أبو ثمامة عمرو بن عبد اللّه الصائدي نزد حضرت امام حسين (علیه السّلام) رسید و به حضرت گفت که نماز ظهر نزدیک است حضرت به آسمان نگریستند و فرمودند ابتدای وقت نماز است.»(16)

ابو ثمامه بعد از نماز به حضرت امام حسين (علیه السّلام) گفت: تصميم دارم كه به يارانم‏ ملحق شوم و خوش ندارم كه بمانم و تو را در ميان خانواده‏ ات تنها و كشته ببينم و امام فرمودند: برو ما هم به زودى به تو ملحق خواهيم شد. ابو ثمامه به ميدان رفت و جنگيد و زخمهاى فراوانى بر وى وارد آمد و بالأخره به دست عموزاده ‏اش قيس بن عبد اللّه صائدى كه با وى دشمنى ديرينه داشت به قتل رسيد و قتل وى، بعد از قتل حرّ بود.

 

برير بن خضير همدانى مشرقى‏

برير بزرگوار، تابعى و شخص عابد و زاهد و قارى قرآن و از اساتيد و بزرگان قرّاء بود. از اصحاب حضرت اميرالمومنین (علیه السّلام) و از اشراف مردم كوفه (از همدانيان) به شمار مى‏ رفت و او دائى ابو اسحاق همدانى سبعى است.

مورّخين گفته ‏اند: چون خبر حركت حضرت امام حسين (علیه السّلام) به برير رسيد، از كوفه به مكه رفت تا به خدمت امام برسد و همراه او به كربلا آمد تا به شهادت رسيد.

در الابصار العین به نقل از سروی آمده است زمانى كه حرّ حضرت امام حسین (علیه السّلام) را در تنگنا قرار داد، حضرت ياران خويش را گرد آورد و براى آنان خطابه ‏اى ايراد كرد كه در آن فرمودند: «اما بعد، فانّ الدنيا قد تغيّرت ...» پس از مسلم و نافع، برير به پای خاست و عرضه داشت: اى فرزند رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) خداوند بر ما منّت نهاده كه در ركاب شما بجنگيم و در راه دفاع از تو اعضاى بدنمان قطعه ‏قطعه شود تا جدّت روز قيامت ما را شفاعت نمايد. مردمى كه فرزند دختر پيامبرشان را به قتل رسانند روى رستگارى نخواهند ديد. واى بر آنها چگونه خدا را ملاقات خواهند كرد. افّ بر آنان آن روز كه با غم و اندوه و آه و فغان به سوى آتش جهنّم فرا خوانده ‏شوند.

در مقاتل و کتب تاریخی در شب عاشورا و روز عاشورا مکالماتی از او با دشمنان نقل شده است.

 

عابس بن ابى شبيب شاكرى

عابس بن ابى شبيب بن شاكر بن ربيعة بن مالك بن صعب بن معاوية بن كثير بن مالك بن جشم بن حاشد همدانى شاكرى (بنو شاكر نسلى از قبيله همدان بود.) از شخصيّتهاى شيعه، رئيس، دلير، سخنور عابد و شب ‏زنده‏ دار بود و اصولا بنى شاكر از مخلصين در ولاى حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بوده ‏اند و حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) در جنگ صفّين در مورد آنان فرمودند: اگر تعدادشان به يك هزار نفر مى‏ رسيد، خداوند متعال به شايستگى عبادت مى‏ شد آنان عموما از دليران و جنگجويان عرب بودند و به لقب «فتيان الصباح» ملقّب بودند. در محلّ بنى وادعه از همدان سكونت كردند و به آنان فتيان الصباح و به عابس شاكرى وادعى گفته شده است.

در برخی از مقاتل ذکر شده است وی در مجلسی که حضرت مسلم (علیه السّلام) برای حضرت امام حسین (علیه السّلام) پیمان می گرفت؛ برخاست و در حمایت خود از حضرت امام حسین (علیه السّلام) سخن گفت.(17)

در کتاب وقعه الطف آمده است او در جمعی که سران شیعه کوفه با مسلم بیعت کردند برخاست و بعد از حمد خدای چنین گفت:

«قام عابس بن أبي شبيب الشاكري‏ فحمد اللّه و أثنى عليه ثم قال: أمّا بعد، فانّي لا أخبرك عن الناس و لا أعلم ما في أنفسهم و ما اغرّك منهم و اللّه لاحدّثنك عمّا أنا موطّن نفسي عليه و اللّه لاجيبنّكم إذا دعوتم و لأقاتلنّ معكم عدوّكم و لأضربنّ بسيفي دونكم حتى ألقى اللّه، لا اريد بذلك إلا ما عند اللّه.»(18)

« من از طرف مردم به شما خبر نمى‏ دهم و نمى‏ دانم در دلشان چه مى‏ گذرد. شما را در مورد آنها فريب نمى‏ دهم. والله، آنچه مى ‏گويم بنايى است كه با خود گذاشته ‏ام. به خدا قسم، اگر دعوتم كنيد اجابت مى‏ كنم و در كنارتان با دشمنان مى‏ جنگم و همراهتان شمشير مى ‏زنم تا به لقاء الله برسم و در اين كار جز آنچه نزد خداست را نمى ‏طلبم.»

 

هنگامى كه حضرت مسلم (علیه السّلام) از كوفه براى حضرت امام حسین (علیه السّلام) نامه نوشت و خواستار آمدن هر چه سريعتر امام شد، نامه را به عابس سپرد و غلامش شوذب را نيز با او همراه کرد. سپس آن دو در مكه در کنار حضرت امام حسین (علیه السّلام) ماندند و در سفر به كربلا وى را همراهى كردند و هر دو در ركابش به شهادت رسيدند.(19)

درباره به شهادت رسیدن عابس بن ابى شبيب شاكرى در وقعة الطف آمده است:

«و جاء عابس بن أبي شبيب الشاكري و معه شوذب مولى شاكر فقال [له‏] يا شوذب، ما في نفسك أن تصنع؟ قال: ما أصنع؟ اقاتل معك دون ابن بنت رسول اللّه صلّى اللّه عليه [و آله‏] و سلّم حتى اقتل. قال: ذلك الظنّ بك أمّا لا فتقدّم بين يدي أبي عبد اللّه حتى يحتسبك كما احتسب غيرك من أصحابه و حتى احتسبك أنا فانه لو كان معي الساعة أحد أنا أولى به مني بك لسرّني أن يتقدّم بين يديّ حتى أحتسبه فان هذا يوم ينبغي لنا أن نطلب الأجر بكل ما قدرنا عليه فانه لا عمل بعد اليوم و إنما هو الحساب.

ثم قال عابس بن أبي شبيب: يا أبا عبد اللّه أما و اللّه ما أمسى على وجه الارض قريب و لا بعيد أعزّ عليّ و لا أحبّ إليّ منك و لو قدرت على أن أدفع عنك الضيم و القتل بشي‏ء أعزّ عليّ من نفسي و دمي لعملته. السلام عليك يا أبا عبد اللّه، اشهد اللّه أني على هديك و هدي أبيك.

ثم مشي بالسيف مصلتا نحوهم و به ضربة على جبينه. قال ربيع بن تميم [الهمداني‏]: لما رأيته مقبلا عرفته فقلت: أيها الناس، هذا الأسد الأسود، هذا ابن أبي شبيب، لا يخرجن إليه أحد منكم. فأخذ ينادي: أ لا رجل لرجل؟ فقال عمر بن سعد: ارضخوه بالحجارة. فرمي بالحجارة من كل جانب. فلمّا رأى ذلك ألقى درعه و مغفره، ثم شدّ على الناس فو اللّه لرأيته يكرد اكثر من مائتين من الناس. ثم إنّهم تعطّفوا عليه من كلّ جانب فقتل. [رحمة اللّه عليه‏]»(20)

ابومخنف نقل مى ‏كند كه چون در روز عاشورا جنگ مغلوب شد و برخى ياران حضرت امام حسین (علیه السّلام) به شهادت رسيدند عابس شاكرى آمد همراه او شوذب غلام شاکر بود. عابس پرسيد: اى شوذب مى ‏خواهى چه بكنى؟ گفت: چه مى‏ كنم؟ همراه تو آنقدر در ركاب پسر دختر رسول خدا (صلى الله عليه و آله) مى‏ جنگم تا كشته شوم.

گفت: از تو همين انتظار مى ‏رفت. اينك نزد اباعبدالله برو تا به تو نيز همانند ديگر يارانش اجازه ميدان دهد، تا من نيز به تو اجازه دهم. اگر اينك كسى از خودم عزيزتر بود، دوست داشتم بيايد تا به او اجازه دهم. زيرا امروز روزى است كه بايد تا مى ‏توانيم در پى مزد و پاداش باشيم، زیرا كه فردا عملى در كار نيست و فقط حساب است.

عابس هنگام گرفتن اجازه پيكار از حضرت امام حسین(علیه السّلام) عرض كرد: يا اباعبدالله به خدا سوگند هيچ دور و نزديكى برايم عزيزتر و محبوبتر از شما نيست. اگر مى‏ توانستم با چيزى عزيزتر از جان و خونم ستم و قتل را از شما دور كنم هر آينه چنين مى ‏كردم. درود بر تو اى اباعبدالله، گواه باش كه من بر راه و روش تو و پدرانت هستم. آنگاه در حالى كه زخمى بر جبين داشت با شمشير آهیخته به سپاه دشمن حمله برد. ابومخنف به نقل از ربيع بن تميم همدانى گويد: چون عابس را ديدم كه آمد او را شناختم. من كه در جنگها شجاعت و دلاورى او را ديده بودم، فرياد برآوردم: اى مردم، اين شير شيران است. اين ابن ابى‏ شبيب است. مبادا يك تنه به جنگ او رويد. آنگاه عابس فرياد برآورد: مگر يك مرد برابر يك مرد نيست؟ عمر بن سعد (لعنه الله علیه) گفت: سنگبارانش كنيد و به دنبال آن باران سنگ از هر سوى بر او باريدن گرفت. او كه چنين ديد زره و كلاهخودش را به كنارى افكند. سپس به جمعيت حمله ‏ور شد. به خدا سوگند ديدم كه دويست تن را عقب نشاند و سپس آنان از هر سوی به او روى آوردند و او را كشتند.»(21)

 

در مع الرکب الحسینی در ادامه چگونگی شهادت عابس بن ابى شبيب شاكرى آمده است:

«قال: فرأيت رأسه في‏ أيدي رجال ذوي عدّة هذا يقول أنا قتلته، وهذا يقول أنا قتلته فأتوا عمر بن سعد فقال: لاتختصموا، هذا لم يقتله سنان واحد ففرّق بينهم.»(22)

گويد: سرش را به دست چند تن ديدم كه اين مى‏ گفت من او را كشته ‏ام و آن یکی مى ‏گفت من او را كشته‏ ام. سپس نزد عمر بن سعد (لعنه الله علیه) رفتند و او گفت: دعوا مكنيد او به يك نيزه كشته نشده است و آنان را از هم جدا كرد.(23)

 

شوذب بن عبد اللّه همدانى شاكرى (غلام عابس)

شوذب از رجال و بزرگان شيعه و از انگشت‏ شمار جنگجويان بود. حافظ حديث و حامل حدیث از حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بود. صاحب الحدائق الورديه گفته است: شوذب مى ‏نشست و شيعیان براى أخذ حديث به خدمت او مى ‏رسيدند و او شخصيّت ممتازى داشت. شوذب مولاى خود عابس را بعد از آمدن حضرت مسلم (علیه السّلام) به كوفه از كوفه تا مكه براى رساندن نامه حضرت مسلم (علیه السّلام) به حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) همراهى كرد و با او ماند تا به كربلا آمد و شهید شد.

 

حنظلة بن اسعد شبامى

حنظلة بن اسعد بن شبام بن عبد اللّه بن اسعد بن حاشد بن همدان همدانى شبامى (بنو شبام شاخه‏ اى از همدان بود.) شخصيّتى از شخصيّتهاى شيعه، سخنور، فصيح، دلير و قارى قرآن بود و پسرى داشت به نام على كه در متون تاريخی از آن نام برده شده است.

ابو مخنف گفته است: حنظله موقع ورود حضرت امام حسین (علیه السّلام) به كربلا خدمت حضرت (علیه السّلام) رسيد و پيش از شروع جنگ امام او را همراه نامه پيش عمر بن سعد(لعنه الله علیه) مى ‏فرستاد و چون روز عاشورا شد خدمت امام رسيد و اذن ميدان طلبيد.

در وقعه الطف درباره او در نبرد روز عاشورا آمده است: « و جاء حنظلة بن أسعد الشبامي فقام بين يدي حسين [عليه السّلام‏]: فأخذ ينادي: «يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزابِ، مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ وَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ ما لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ. (سورة مبارکه غافر، آیه 33-30)» يا قوم لا تقتلوا حسينا فيسحتكم اللّه بعذاب‏ «وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى(سوره مبارکه طه، آیه 61)‏»

فقال له حسين [عليه السّلام‏] يا ابن أسعد، رحمك اللّه إنّهم قد استوجبوا العذاب حيث ردّوا عليك ما دعوتهم إليه من الحق و نهضوا إليك ليستبيحوك و أصحابك فكيف بهم الآن و قد قتلوا إخوانك الصالحين. قال: صدقت جعلت فداك. أنت أفقه منّي و أحقّ بذلك. أ فلا نروح الى الآخرة و نلحق باخواننا؟ فقال: رح الى خير من الدّنيا و ما فيها و الى ملك لا يبلى.

فقال: السلام عليك أبا عبد اللّه صلّى اللّه عليك و على أهل بيتك و عرّف بيننا و بينك في جنّته. فقال [عليه السّلام‏]: آمين، آمين. فاستقدم [حنظلة الشبامي‏] فقاتل حتى قتل.[رحمة اللّه عليه‏]» (24)

حنظلة بن أسعد شبامى روبروى حسين [عليه السّلام‏] ايستاد و فرياد زد: « اى قوم من، بر شما از آنچه بر سر آن اقوام ديگر آمده است بيمناكم. همانند قوم نوح و عاد و ثمود و كسانى كه از آن پس آمدند. حال آنكه خدا براى بندگانش خواستار ستم نيست. اى قوم من، از آن روز كه يكديگر را به فرياد بخوانيد بر شما بيمناكم. آن روز كه همگى پشت كرده بازمى ‏گرديد و هيچ كس شما را از عذاب خدا نگاه نمى ‏دارد. و هر كس را كه خدا گمراه كند، هيچ راهنمايى ندارد. اى مردم حسين را نكشيد كه خدا شما را با عذاب از بين خواهد برد. « هر كس كه (بر خدا) دروغ ببندد، نوميد (و شكست خورده) مى‏ شود.»

حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: يا بن أسعد، خدا ترا رحمت كند. آنها دعوت ترا به حق و حقيقت نپذيرفته اند و براى نابودى شما و يارانت به پای خاسته اند و مستوجب عذاب شده ‏اند چه رسد به حال كه برادران صالح شما را كشته ‏اند.

حنظله گفت: راست مى‏ گويى فدايت شوم. شما عالمتر و داناتر از من و در دعوت كردن آنان به حق شايسته‏ تر هستید، آيا ما به سوى آخرت نمى ‏رويم و به برادران خود ملحق نمى ‏شويم؟ حضرت فرمودند: برو به جايگاهى بهتر از دنيا و آنچه در آن است می باشد به ملكى كه از بين رفتنى نيست.

حنظله گفت: السلام عليك يا أبا عبد الله، درود خدا بر شما و خاندان شما، خدا ما را در بهشتش به يكديگر بشناساند. حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) فرمودند: آمين، آمين. آنگاه حنظله‏ به ميدان رفت و جنگید تا به شهادت رسيد.

 

عبد الرحمن بن عبد اللّه ارحبى

عبد الرّحمن بن عبد اللّه بن كدن أرحب بن دعام بن مالك بن معاويه بن صعب بن رومان بن بكير همدانى ارحبى (بنى ارحب شاخه ‏اى از همدان است.) فردى موجّه، تابعى، دلير و جسور بود. مورخين گفته ‏اند: اهل كوفه با قيس بن مسهّر كه او را برای ارسال نامه به حضرت امام حسین (علیه السّلام) به مكّه فرستادند تعداد نامه‏ ها تقريبا پنجاه و سه عدد بود و هر نامه به عنوان دعوت امام از سوى جماعتى نوشته شده بود.

در وقعه الطف از قول محمد بن بشر همدانى در این باره آمده است:

«پس از مرگ معاویه و اجتماع سران شیعه در منزل سليمان بن صرد خزاعى ابتدا نامه ای نوشتند که توسط عبد الله بن سبع همدانى و عبد الله بن وال [تميمى‏] براى حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرستاده شد، آن دو به سرعت حركت كردند و يازدهم ماه رمضان در مكّه بر حضرت امام حسین (علیه السّلام) وارد شدند. دو روز بعد صد و پنجاه نامه‏ كه برخى از نامه ها را يك نفر و بعضى از نامه ها از سوى دو يا چهار نفر نوشته شده بود توسط قيس بن مسهر صيداوى و عبد الرحمن بن عبد الله بن كدن أرحبى و عمارة بن عبيد سلولى برای حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرستاده شد.»(25)

عبد الرحمن بن عبد الله بن كدنى أرحبى و قيس بن مسهر صيداوى و عمارة بن عبيد سلولى حضرت مسلم (علیه السّلام) را در مسیر ایشان به کوفه همراهی کردند و همراه ایشان به کوفه در آمدند و در منزل مختار بن أبى عبيد وارد شد.(26)

در ابصار العین آمده است: سپس عبد الرحمن به خدمت حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) برگشت و جزء ياران ایشان بود تا اينكه روز دهم محرّم آن وضع را ديد و اذن قتال خواست و به ميدان رفت و جنگيد تا به شهادت رسید.

 

سيف بن حارث بن سريع بن جابر همدانى جابرى و پسر عمويش مالك بن عبداللّه‏‏

سيف و مالك (الجابريّان) پسر عمو و برادر امّى بود. (بنو جابر نسلى از همدان است.) و همراه برده‏ شان شبيب به خدمت حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) آمد و به ياران او ملحق شدند. روز عاشورا در رکاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) جنگیدند تا شهید شدند.

در وقعه الطف درباره این دو جوان آمده است:

«و جاء الفتيان الجابريّان: سيف بن الحارث بن سريع و مالك بن عبد بن سريع و هما ابنا عمّ و اخوان لأمّ فأتيا حسينا فدنوا منه و هما يبكيان. فقال [عليه السّلام‏]: أي ابني أخي، ما يبكيكما؟ فو اللّه انا لأرجو أن تكونا قريري عين عن ساعة. قالا: جعلنا اللّه فداك، لا و اللّه ما على أنفسنا نبكي و لكنّا نبكي عليك نراك قد احيط بك و لا نقدر على أن نمنعك.                     

فقال [عليه السّلام‏] فجزا كما اللّه يا ابني اخي بوجد كما من ذلك و مواساتكما إياي بأنفسكما، أحسن جزاء المتقين. ثم استقدم الفتيان الجابريان يلتفتان الى حسين [عليه السّلام‏] و يقولان: السلام عليك يا ابن رسول اللّه، فقال: و عليكما السلام و رحمة اللّه. فقاتلا حتى قتلا .»(27)

دو جوان جابرى سيف بن حارث بن سريع و مالك بن عبد بن سريع كه پسر عموى يكديگر و برادران مادرى بودند، گریان نزد حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمدند.

حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: برادرزاده ‏هايم، چه چيز شما را به گريه انداخته است؟ اميدوارم به زودى چشمتان روشن شود.

گفتند: خدا ما را به فداي تو كند. نه والله، براى خودمان گريه نمى‏ كنيم. براى شما گریه می کنیم چون در محاصره قرار گرفته‏ اید و ما نمى‏توانيم خطر را از شما دور کنیم.

حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: خدا به شما بهترين پاداش متّقين را به دلیل تأثر شما بر این اوضاع و یاری رساندن با جانهایتان عطا نماید. سپس دو جوان جابرى به میدان رفتند و روی به حضرت امام حسین (علیه السّلام) می کردند و مى ‏گفتند: «السّلام عليك يا بن رسول اللّه» حضرت امام حسین (علیه السّلام) می فرمودند: «و عليكما السلام و رحمة اللّه» سپس جنگيدند تا به شهادت رسیدند. رضوان خدا بر ایشان باد.

 

شبيب برده حارث بن سريع همدانى جابرى‏

شبيب قهرمانى دلير بود و همراه سيف و مالك پسران سريع آمد و پيش از ظهر عاشورا به شهادت رسید.

 

ابو سلامه عمّار بن سلامة دالانى

ابو سلامه عمّار بن سلامة بن عبد اللّه بن عمران بن راس بن دالان همدانى دالانى (بنو دالان نسلى از همدان است)، از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) و از اصحاب حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) در سه جنگ آن حضرت بوده است.

 

بلاذری در أنساب ‏الأشراف درباره وی می نویسد: «عمّار بن أبي سلامة الدالاني أن يفتك بعبيد الله ابن زياد في عسكره بالنخيلة فلم يمكنه ذلك، فلطف حتى لحق بالحسين فقتل معه.»(28)

عمار بن ابى سلامه دالانى به عبيداللَّه زياد در لشكرگاهش در نخيله شبیخون زد تا او را بكشد ولى موفق نشد سپس مخفى شد و به حضرت امام حسین (علیه السّلام) پيوست و همراه ایشان به شهادت رسید.

 

در مقتل الحسین مقرم او را با نام عامر بن ابى سلامة بن عبد الله یاد کرده است. درباره پیوستن او به حضرت امام حسین (علیه السّلام) چنین آمده است:

«و جعل عبيد اللّه بن زياد زجر بن قيس الجعفي على مسلحة في خمسمائة فارس و أمره أن يقيم بجسر الصراة يمنع من يخرج من الكوفة يريد الحسين عليه السّلام فمر به عامر بن أبي سلامة بن عبد اللّه بن عرار الدالاني فقال له‏ زجر: قد عرفت حيث تريد فارجع فحمل عليه و على أصحابه فهزمهم و مضى و ليس أحد منهم يطمع في الدنو منه فوصل كربلاء و لحق بالحسين عليه السّلام حتى قتل معه.»(29)

عبيد اللّه بن زياد زجر بن قيس جعفى را به همراه پانصد سوار فرستاد و به او امر كرد كه در راه كوفه بايستد و مانع هر شخصى شود كه قصد پيوستن به حسين (عليه السّلام) را دارد. عامر بن ابى سلامة بن عبد الله به او رسيد، زجر گفت: مى ‏دانم مقصد تو كجاست، برگرد. عامر بر او و اصحابش حمله برد و همه را از ميان برداشت و عبور كرد تا آنكه به كربلا رسيد، به حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) ملحق شد تا آنكه با وى به شهادت رسيد.(30)

در زيارت ناحيه مقدسه نیز بر وى چنين درود فرستاده شده است: سلام بر عامر بن ابى سلامه همدانى.

 

حبشى بن قيس نهمى‏

حبشى بن قيس بن سلم بن طريف بن أبان بن سلمة بن حارث همدانى نهمى (بنو نهم نسلى از همدان بودند.) چنانكه جماعتى از اهل طبقات گفته ‏اند، از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) بوده است و پسرش قيس هم ادراك و رؤيتى از پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) داشته است.

حبشى قيس حبشى از كسانى است كه قبل از شروع جنگ با گروهى در كربلا به خدمت حضرت امام حسين (عليه السّلام) رسيد و بنا به گفته ابن حجر همراه آن حضرت، به شهادت رسيد.

از منابع تاریخی در الاصابه و وسیله الدارین از وی نامبرده شده است.

 

ابوعمره زياد همدانى صائدى

وى ابو عمره همدانى صائدى زياد بن عريب بن حنظلة بن دارم بن عبد اللّه بن‏ كعب، صائد بن شرحبيل بن شراحيل بن عمرو بن جشم بن حاشد بن خيرون بن عوف همدانى است. بنى صائد تيره ‏اى از همدانيان بوده ‏اند. به گفته طبقات‏ نويسان: عريب پدر زياد از ياران رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و فرزندش ابو عمره نيز اندكى حضرت را درك كرده بود. وى دلاور مردى پارسا و در عبادت و نيايش شهره بوده است.

 ابو عمره در كربلا حضور يافت و در ركاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) به شهادت رسيد.

 

سوّار بن منعم بن حابس بن ابى عمير همدانى نهمى

در المناقب از ایشان با نام «سوار بن ابى عمير فهمى» یاد شده است.

سوّار از كسانى است كه پيش از شروع جنگ، به خدمت حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمد و در حمله نخستين جنگيد و مجروح شد و به زمين افتاد.

در الحدائق الورديه گفته است: «سوّار جنگيد تا به زمين افتاد و او را پيش ابن سعد (لعنه الله علیه) آوردند و دستور قتل او را داد ولى با وساطت قومش نجات يافت و پس از شش ماه دار فانى را وداع گفت.»

برخى از مورّخين گفته ‏اند: تا هنگام مرگش، در اسارت باقى ماند و ميانجيگرى قومش تنها در جلوگيرى از قتلش مؤثّر افتاد و عبارت موجود در قائميات آن را تأييد مى ‏كند: سلام بر زخمى اسير شده سوّار بن ابى عمير نهمى. البته مى ‏توان اين عبارت را به اسير شدن او در اوّل امر، تفسير كرد.

 

عمرو بن عبد اللّه جندعى‏

در ذکر نام او در کتب تاریخی اختلاف است:

در وسیله الدارین از وی با نام عمرو بن جندعی یاد شده است. در همین کتاب زندگینامه فرد دیگری با نام «عمرو بن جندب حضرمى» آورده شده است.(32)

در المناقب ابن شهر آشوب با نام «عمر الجندعی» از وی یاد کرده است.(33)

در ابصار العين با نام «عمرو بن عبد اللّه الهمداني الجندعي»‏ یاد شده است(34)

عمرو بن عبد اللّه جندعى از كسانى است كه در ايام صلح در سرزمين طفّ به خدمت حضرت امام حسين (علیه السّلام) رسيد و پيش ایشان ماند.

در كتاب «الحدائق» آورده است: او در ركاب حضرت امام حسين (علیه السّلام) جنگيد و به زمين افتاد چون كه يك ضربت كارى بر سرش وارد شده بود. قوم و قبيله‏ اش او را تحويل گرفتند و در اثر آن ضربت يكسال تمام در رختخواب بود و پس از یک سال زندگى را به درود گفت.

 

پی نوشتها

(1) ابصار العین، صفحه219- 49 - سلحشوران طف، صفحه282 - 61

‏(2)ر.ک. مقتل الحسين(علیه السّلام) مقرم، صفحه 185- 184

(3)ر.ک. وقعه الطف، صفحه 107 - 104- حياة الإمام الحسين (علیه السّلام)، جلد2، صفحه 323 – 322 – منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد‏1، صفحه 566 - تاريخ‏ الطبري، جلد ‏5، صفحه 357 - نفس المهموم، صفحه 81

(4) أسدالغابة، جلد‏1، صفحه 146

(5)الإصابة، جلد‏1، صفحه 271

(6) حياة الإمام الحسين (علیه السّلام)، جلد‏3، صفحه 234 – تاریخ مدینه دمشق، جلد14، صفحه 224 – 223

(7) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)،جلد‏4، صفحه 102 - بحار الأنوار، جلد‏45، صفحه 25

(8)شرح غم حسین، صفحه 77 – 74 - مقتل الحسين (عليه السّلام) مقرم، صفحه 254 - الفتوح، جلد 5، صفحه 91 – 90 - أنساب‏ الأشراف، جلد‏3، صفحه 180 - الدّمعة السّاكبة، جلد 4، صفحه 263 – 262 - بحار الأنوار، جلد ‏44، صفحه 377- 376

(9) وقعه الطف، صفحه 198

(10)ر.ک. وقعه الطف، صفحه 225

(11)ر.ک. تاريخ ‏الطبري، جلد‏5، صفحه 406 – 395

(12) تاريخ ‏الطبري، جلد‏5، صفحه 446

(13) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد‏7، صفحه 3052

(14) ‏تاريخ ‏الطبري، جلد‏5، صفحه 454 - نفس المهموم، صفحه 272

(15) الفتوح، جلد‏5، صفحه 88 – 86

(16) وقعة الطف، صفحه229

(17)وقعه الطف، صفحه 111 - تاريخ ‏الطبري، جلد‏5، صفحه 355

(18) وقعة الطف، صفحه 100   

(19) مع الركب الحسيني، جلد2، صفحه 382 - با كاروان حسينى، جلد2، صفحه 339 - وقعه الطف، صفحه 112 – 111 - تاريخ ‏الطبري، جلد‏5، صفحه 355

(20) وقعة الطف، صفحه 237- 236 - مع الركب الحسيني، جلد‏2، صفحه 384- 382

(21) با كاروان حسينى، جلد‏2، صفحه 340 – 339

(22) مع الركب الحسيني، جلد‏2، صفحه 384 – 383

(23) با كاروان حسينى، جلد‏2، صفحه 340

(24)وقعة الطف، صفحه 236 – 235

(25) ر.ک. وقعة الطف، صفحه 93 – 92

(26)ر. ک. وقعة الطف، صفحه 99

(27) وقعة الطف، صفحه 235 – 234

(28) أنساب ‏الأشراف، جلد‏3، صفحه 180

(29) مقتل الحسين(علیه السّلام) مقرم، صفحه 206 – 205

(30) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 118

(31) المناقب، جلد۴، صفحه ۱۱۳

(32) وسیله الدارین، صفحه 94

(33) المناقب، جلد4، صفحه 113

(34) إبصار العين، صفحه 136   

 

منابع

- قرآن کریم

- ابصار العين في أنصار الحسين عليه السلام‏، شيخ محمد بن طاهر سماوى‏، قم،‏ دانشگاه شهيد محلاتى‏، 1419ق‏.

- أسد الغابة فى معرفة الصحابة، عز الدين بن الأثير أبو الحسن على بن محمد الجزرى، بيروت، دار الفكر، 1409/1989

- الإصابة فى تمييز الصحابة، احمد بن على بن حجر العسقلانى، تحقيق عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415/1995

- انساب الأشراف، البلاذرى، تحقيق محمد باقر المحمودي، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1977/1397

- با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه (ترجمه)، علی شاوی، قم، زمزم هدايت، 1386ش.

- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.

- تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل أو اجتاز بنواحیها من واردیها و أهلها، علی بن حسن ابن عساکر، جلد ۱۴، محقق علی شیری، بیروت، دار الفکر، 1415ق.

- تاريخ الطبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، بيروت، دارالتراث، 1387/1967

تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375

- حياة الإمام الحسين عليه السلام‏، باقر شريف قرشى، ‏ قم، ‏مدرسه علميه ايروانى‏، 1413ق‏.

- الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة، محمدباقر بن عبدالکریم بهبهانی، منامه، مکتبة العلوم العامة، 1408 ه.ق.

- سلحشوران طف (إبصار العين في أنصار الحسين عليه السلام)، نويسنده: شيخ محمد بن طاهر سماوى، مترجم: عباس جلالى، ‏ قم‏، زائر، 1381

- شرح غم حسین (علیه السّلام)، موفق بن احمد اخطب خوارزمی، مترجم مصطفی صادقی، قم، مسجد مقدس جمکران، 1388

- الفتوح، محمد بن علی ابن‌اعثم کوفی، بیروت، دار الأضواء، 1411 ه.ق.

- مع الرکب الحسیني من المدینة إلی المدینة، علی شاوی، قم، تحسين، 1386ش.

- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.

- مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، محمد بن على ابن شهر آشوب مازندرانى، 4 جلد، قم، علامه، چاپ اول، 1379 ق.

- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، حاج شيخ عباس قمى، قم، جامعه مدرسين (موسسه النشر الاسلامى)، 1422 ق.

- نفس المهموم‏، حاج شيخ عباس قمى، نجف، المكتبه الحيدريه‏، ‏1421 ق./ 1379ش.

- وسیلۀ الدارین فی أنصار الحسین، ابراهیم الموسوی الزنجانی، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، 1395ق. / 1975

- وقعة الطفّ، لوط بن يحيى ابو مخنف كوفى، قم، جامعه مدرسين، 1417ق.

 

پیوست ها

: فاطمه ابوحمزه