وقایع پس از نزول اجلال حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) در کربلا از روز سوم تا ششم محرم

 

پس از اینکه ابن زیاد (لعنه الله علیه) ابتدا راه رفتن بر کوفه را بر حضرت و یاران ایشان بست که سبب تغییر مسیر کاروان حسینی شد. به حرّ بن یزید ریاحی و جاسوسانی که بر وی گمارده بود دستور داد در منطقه ای خشک و بی آب و علف کاروان حضرت امام حسین(علیه السّلام) را متوقف نمایند که سرانجام این کار در سرزمین کربلا صورت پذیرفت و در دوم محرم کاروان حضرت سیدالشهداء(علیه السّلام) در دشت نینوا فرود آمدند و حر نیز با هزار نفر از سپاهیان در برابر ایشان خیمه زد.

 

قضیه رفتن عمر بن سعد (لعنه الله علیه) با چهار هزار لشکر به کربلا

ابن زیاد (لعنه الله علیه) روز سوم محرم با تهدید و وعده و وعید عمر بن سعد ملعون را با چهار هزار نفر راهی کربلا نمود. درباره چگونگی گسیل سپاه عمر بن سعد (لعنه الله علیه) به کربلا در مقتل مقرم چنین ذکر شده است:

«أمر عمر بن سعد بالخروج إلى كربلاء و كان معسكرا (بحمام أعين) في أربعة آلاف ليسير بهم إلى دستبى لأن الديلم قد غلبوا عليها و كتب له ابن زياد عهدا بولاية الري و ثغر دستبى و الديلم‏ فاستعفاه ابن سعد و لما استرد منه العهد استمهله ليلته و جمع عمر بن سعد نصحاءه فنهوه عن المسير لحرب الحسين و قال له ابن أخته حمزة بن المغيرة بن شعبة: أنشدك اللّه أن لا تسير لحرب الحسين فتقطع رحمك و تأثم بربك فو اللّه لأن تخرج من دنياك و مالك و سلطان الأرض كله لو كان لك لكان خيرا لك من أن تلقى اللّه بدم الحسين.

فقال ابن سعد: أفعل إن شاء اللّه و بات ليلته مفكرا في أمره و سمعه يقول:

أأترك ملك الري و الري رغبتي‏

  أم ارجع مذموما بقتل حسين‏

و في قتله النار التي ليس دونها

  حجاب و ملك الري قرة عيني‏

 

و عند الصباح أتى ابن زياد و قال: إنك وليتني هذا العمل و سمع به الناس فأنفذني له و ابعث إلى الحسين من لست أغنى في الحرب منه،و سمى له أناسا من أشراف الكوفة.

فقال ابن زياد: لست أستأمرك فيمن أريد أن أبعث فإن سرت بجندنا و إلا فابعث إلينا عهدنا فلما رآه ملحا قال: إني سائر فأقبل في أربعة آلاف.» (1)

«ابن زياد (لعنه الله علیه) به عمر بن سعد (لعنه الله علیه) دستور داد كه با چهار هزار نيرو كه براى رفتن به دستبى (2) آماده شده بودند به كربلا بروند و ابن زياد(لعنه الله علیه) عهد نامه‏ اى ‏نوشت و ولايت رى و مرزبانى دستبى و ديلم را به او واگذار کرد. عمر بن سعد قبول نمى كرد و هنگامى كه عهدنامه استرداد شد يك شب مهلت خواست. عمر بن سعد (لعنه الله علیه) ناصحين خود را جمع کرد، همگان او را از رفتن به جنگ حضرت امام حسین (علیه السّلام) نهى کردند، خواهرزاده‏ اش حمزة بن مغيرة گفت: «تو را به خدا قسم مى ‏دهم كه به جنگ حسين (علیه السّلام) نروى با اين كار رحم خود را قطع نمایی‏ و خداوند را عصيان کرده ای، به خدا قسم اگر پادشاهى زمين مال تو باشد و تو از دنيا و اين سلطنت خارج شوى برايت بهتر است كه خدا را با خون حسين (علیه السّلام) ملاقات كنی.» سعد گفت: ان شاء الله چنين خواهم كرد و تمامى شب را فكر كرد.

صبح روز بعد نزد ابن زياد (لعنه الله علیه) رفت و گفت: تو اين كار را به من سپردى و مردم شنيدند، پس مرا معاف بدار و شخص ديگرى را بفرست و بعضى از اشراف كوفه را نام برد. ابن زياد (لعنه الله علیه) گفت: من با تو مشورت نكردم اگر مى ‏خواهى حركت كن و در غير اين صورت عهدنامه را بده هنگامى كه اصرار ابن زياد (لعنه الله علیه) را ديد گفت: عيب ندارد من خودم حركت مى ‏كنم‏ پس با چهار هزار نفر حركت كرد.» (3)

 

قضیه رفتن عمر بن سعد (لعنه الله علیه) به جنگ حضرت امام حسین (علیه السّلام) در طبقات کبری چنین نقل شده است:

«ثم سار حتى نزل بكربلاء فاضطرب فيه. ثم قال: أي منزل نحن به؟ قالوا: بكربلاء فقال: يوم كرب و بلاء فوجه إليه عبيد الله بن زياد عمر بن سعد بن أبي وقاص في أربعة آلاف و قد كان استعمله قبل ذلك على الري و همذان. و قطع ذلك البعث معه. فلما أمره بالمسير إلى حسين تابى ذلك و كرهه و استعفى منه فقال له ابن زياد: أعطى الله عهدا لئن لم تسر إليه و تقدم عليه. لأعزلنك عن عملك. و أهدم دارك. و أضرب عنقك. فقال: إذا افعل فجاءته بنو زهرة. قالوا: ننشدك الله أن تكون أنت الذي تلي‏ هذا من حسين. فتبقى عداوة بيننا و بين بني هاشم‏ فرجع إلى عبيد الله فاستعفاه فأبى أن يعفيه. فصمم و سار إليه‏ و مع حسين يومئذ خمسون رجلا و أتاهم من الجيش عشرون رجلا و كان معه من أهل بيته تسعة عشر رجلا.»(4)

«عبيد الله بن زياد (لعنه الله علیه) به عمر بن سعد بن ابى وقاص (لعنه الله علیه) که به حكومت رى و همدان گماشته بود؛ فرمان داد همراه چهار هزار مرد به سوى حضرت امام حسين (علیه السّلام) برود. چون اين فرمان به عمر بن سعد (لعنه الله علیه) داده شد آن را خوش نداشت و از فرمان سر پيچيد و از ابن زياد (لعنه الله علیه) خواست كه او را از اين كار معاف دارد. ابن زياد (لعنه الله علیه) به او گفت: با خدا عهد كرده ‏ام كه اگر به سوى حسين (علیه السّلام) نروى و بر جنگ با او اقدام نكنى تو را از حكومت بر كنار سازم و خانه ‏ات را ويران كنم و گردنت را بزنم. عمر بن سعد گفت: در اين صورت راهی می شوم. افراد خاندان زهره پيش عمر بن سعد (لعنه الله علیه) آمدند و گفتند: به خدا سوگندت مى ‏دهيم مبادا تو آن كسى باشى كه جنگ با حسين (علیه السّلام) را بر عهده بگيرى كه در آن صورت دشمنى ميان ما و بنى هاشم پايدار خواهد ماند. عمر بن سعد ملعون پيش ابن زياد (لعنه الله علیه) برگشت و از او خواست از آن كار معافش دارد، ابن زياد(لعنه الله علیه) نپذيرفت. عمر بن سعد (لعنه الله علیه) تصميم گرفت و سوى حضرت امام حسین(علیه السّلام) حركت كند.

در آن هنگام همراهان حضرت امام حسین (علیه السّلام) پنجاه مرد بودند كه بيست مرد ديگر هم از لشكريان به او پيوستند و نوزده مرد هم از خاندان حضرت امام حسین (علیه السّلام) با او بودند.»(5)

 

انگيزه‏ ابن زیاد ملعون برای انتخاب عمر بن سعد (لعنه الله علیه)

در کتاب حیاه الامام الحسین (علیه السّلام) درباره انگیزه ای که ابن زیاد (لعنه الله علیه) از انتخاب عمر بن سعد (لعنه الله علیه) داشت؛ آمده است:

«و انما انتخبه ابن مرجانة لحرب الامام الحسين (ع) ليغري به سواد الناس وجها لهم و يزج بهم لحرب ريحانة رسول اللّه (ص) فانه ابن فاتح العراق واحد المرشحين الستة من قبل عمر بن الخطاب لزعامة الخلافة الاسلامية و انه قرشي و ممن يمت للامام بصلة و مضافا إلى ذلك فانه قد وقف على اتجاهاته الفكرية و عرف نقاط الضعف التي عنده فرأى أنه لا يقوم أحد باقتراف هذه الجريمة سواه.»(6)

«فرزند مرجانه (لعنه الله علیه) به اين سبب عمر بن سعد ملعون را براى جنگ با حضرت امام حسين (عليه السّلام) برگزيد تا عامّه مردم و جاهلان را بفريبد و آنها را به جنگ ريحانه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) بفرستد؛ زيرا وى فرزند فاتح عراق و فرزند يكى از شش نفرى بود كه از سوى عمر بن خطاب براى منصب خلافت اسلامى نامزد شده بودند و اينكه وى از قريش و از كسانى بود كه با امام قرابتى داشت و علاوه بر آن ابن زياد (لعنه الله علیه) با گرايشهاى فكرى وى آشنا بود و نقاط ضعف او را می شناخت و می دانست كه جز او هيچ كس به اين جنايت عظيم دست نخواهد زد.»(7)

 

سوم محرم الحرام سال 61 هجری

ورود عمر بن سعد ملعون و سپاهیانش به دشت بلا کربلا

عمر بن سعد (لعنه الله علیه) با چهار هزار نیروی خود روز سوم محرم سال 61 وارد کربلا شد و حرّ با هزار نفر تحت فرمانروایی او قرار گرفت و تعداد سپاه دشمن در سوم محرم به پنج هزار نفر رسید.

ابن اعثم در الفتوح درباره رفتن عمر بن سعد (لعنه الله علیه) و سپاهیانش به کربلا چنین گزارش نموده است:

«فسار عمر في أربعة آلاف فارس و سار الحر في ألف فارس فصار خمسة آلاف فارس.

قال: ثم دعا عمر بن سعد رجلا من أصحابه يقال له عروة بن قيس فقال له امض يا هذا إلى الحسين فقل له: ما تصنع في هذا الموضع؟ و ما الذي أخرجه عن مكة و قد كان مستوطنا بها؟ فقال عروة بن قيس: أيها الأمير، إني كنت اليوم أكاتب الحسين و يكاتبني و أنا أستحيي أن أسير إليه فإن رأيت أن تبعث غيري فابعث. قال فبعث إليه رجلا يقال له فلان بن عبد اللّه السبيعي و كان فارسا بطلا شجاعا لا يرد وجهه عن شي‏ء فقال له عمر بن سعد: امض إلى الحسين فسله ما الذي أخرجه عن مكة و ما يريد.

قال: فأقبل السبيعي نحو الحسين ثم قال له الحسين لما رآه: ضع سيفك حتى نكلمك. فقال: لا و لا كرامة لك إنما أنا رسول عمر بن سعد فإن‏ سمعت مني بلغتك ما أرسلت به و إن أبيت انصرفت عنك. فقال له أبو ثمامة الصائدي فإني آخذ سيفك فقال: لا و اللّه لا يمس سيفي أحد فقال أبوثمامة: فتكلم بما تريد و لا تدن من الحسين فإنك رجل فاسق. قال: فغضب السبيعي و رجع إلى عمر بن سعد و قال: إنهم لم يتركوني أصل إلى الحسين فأبلغه الرسالة.

قال: فأرسل إليه قرة بن قيس الحنظلي فأقبل فلما رأى معسكر الحسين قال الحسين لأصحابه: هل تعرفون هذا؟ فقال حبيب بن مظاهر الأسدي: نعم هذا من بني تميم و قد كنت أعرفه بحسن الرأي و ما ظننت أنه يشهد هذا المشهد. قال: و تقدم الحنظلي حتى وقف بين يدي الحسين فسلم عليه و أبلغه رسالة عمر بن سعد.

فقال: يا هذا، أعلم صاحبك عني أني لم أرد إلى ههنا حتى كتب إليّ أهل مصركم أن يبايعوني و لا يخذلوني و ينصروني فإن كرهوني أنصرف عنهم من حيث جئت.

قال: ثم وثب إليه حبيب بن مظاهر الأسدي فقال: ويحك يا قرة، عهدي بك و أنت حسن الرأي في أهل البيت فما الذي غيرك حتى أتيتنا في هذه الرسالة؟ فأقم عندنا و انصر هذا الرجل فقال الحنظلي: لقد قلت الحق و لكني أرجع إلى صاحبي بجواب رسالته و أنظر في ذلك.

قال: فانصرف الحنظلي إلى عمر بن سعد و خبره بمقالة الحسين (علیه السّلام) و كتب عمر بن سعد إلى عبيد اللّه بن زياد بذلك فكتب إليه يحرضه على‏ قتله فقال: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، يا ابن زياد كأنك لا تعرف العواقب و اللّه المستعان.»(8)

 «چون چهار هزار سوار و عمر سعد ملعون به كربلا رسيدند، حرّ با هزار سوار بدو پيوست. عمر بن سعد (لعنه الله علیه) يكى از اصحاب خويش را به نام عروة بن قيس الأحمسىّ بخواند و به او گفت: نزديك حسين بن على (علیه السّلام) شو و از او بپرس كه چرا از مكّه كه حرم امن و امان است، بيرون آمدى و در اين صحراى كربلا منزل ساختى؟

عروه گفت: اى امير، ميان من و حسين بن على (علیه السّلام) اخیرا مكاتبه اى بوده است و هر نوع كلمات در معنى دوستى نوشته ‏ام و چون به وفا مقرون نشد، اين ساعت شرم دارم كه پيش او روم.

عمر بن سعد (لعنه الله علیه) گفت: تو را معاف داشتم. پس به شخصى كه او را كثير بن عبد اللّه الشعبىّ می گفتند و مردى جسور بود؛ گفت: نزد حسين (علیه السّلام) برو و از او بپرس كه چرا مقام مكّه كه حرم امن است گذاشته، به زمين كربلا آمده ‏اى؟ مراد تو چيست و چه غرض دارى كه اينجا منزل ساخته‏ اى؟

شعبى ملعون كه دشمن خاندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود؛ گفت: چنين كنم. پس برخاست و به سوى خيام آن حضرت روان شد. چون نزديك رسيد، أبو ثمامة الصاعدىّ او را بديد به نزد حضرت امام حسين (علیه السّلام) آمد و گفت: يا أبا عبد اللّه، جان من فداى تو باد، دشمنترين اهل زمين به خاندان مصطفى (صلی الله علیه و آله) و بدترين خلايق روى زمين مى ‏آيد. حضرت امام حسين (علیه السّلام) بر پا خاست و در او نگريست. أبو ثمامه او را گفت: شمشير بنه و پيشتر رو و سخنى كه دارى بگوى.

شعبى گفت: من رسولم و پيغامى دارم اگر بشنوند بگويم، شمشير از خود جدا نكنم.

أبو ثمامه گفت: شمشيرت را به من بده تا نگاه دارم. چون پیامت را رساندی مراجعت نمودى به تو باز دهم.

گفت: دست هيچ كس به شمشير من نرسد و به كسى ندهم.

أبو ثمامه گفت: هم اينجا بايست و سخنى كه دارى به حضرت امام حسین (علیه السّلام) بگوى.

شعبى گفت: چنين نكنم و به خشم بازگشت و پيش عمر بن سعد (لعنه الله علیه) شد و گفت: ايشان نمى‏ گذارند مرا كه به نزد حسين (علیه السّلام) بروم و سخنى كه دارم باز گويم.

عمر بن سعد (لعنه الله علیه)، قرّة بن قيس حنظلىّ را بخواند و او را به نزد حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرستاد. چون نزديك رسيد و حضرت امام حسین (علیه السّلام) او را بديد، به اصحاب خويش فرمود: شما او را مى ‏شناسيد؟ حبيب بن مظاهر الأسدى گفت: او را می شناسم يا ابن رسول اللّه. او مردى ‏ از بنى تميم است، مردى نيكو اعتقاد است و من گمان نمی کردم كه با اين جماعت باشد.

القصّه چون قرّه بن قيس حنظلىّ به نزد آن حضرت رسيد، سلام كرد و پیام را گزارد. آن حضرت فرمودند: مرا خود عزيمت كوفه نبود لكن معارف و اماثل كوفه به من نامه نوشتند و مرا بخواندند تا به من اقتدا كنند و بيعت نمايند و در اين معنى جهدها كردند و مبالغتها نمودند. من ناچار سخن ايشان باور نمودم و بر قول ايشان اعتماد كردم، از مكّه به اين جانب آمدم. امروز چون حال نوع ديگر است و از آن سخنها كه گفتند پشيمان شده ‏اند و نقض عهد نمودند و اگر از آمدنم کراهت دارند؛ باز گردم و به مكّه شوم. جواب رسالت تو اين است همچنين كه شنيدى با عمر بن سعد بگوى. قرّه گفت: چنين كنم و منّت دارم.

چون قرّه بازگشت، حبيب بن مظاهر به او گفت: من هميشه تو را نيكو اعتقاد و دوستدار اهل بيت مصطفى (صلی الله علیه و آله) ديده ‏ام. اكنون تعجب می کنم كه چرا با اين گروه فاسق و فاجر دشمن خدا و رسول او موافقت كرده ای اينجا آمده ‏اى. اگر اعتقاد بدل نكرده ‏اى، بازگرد و در خدمت حضرت امام حسین (علیه السّلام) آى تا سعادت أبدى يابى و فرداى قيامت از شفاعت جدّ او مصطفى (صلی الله علیه و آله) كامياب گردى. قرّه گفت: نيكو مى ‏گويى، نعوذ باللّه كه من اعتقاد بدل كنم و نقصانى به دوستى اهل بيت پيغمبر(صلی الله علیه و آله) راه دهم. چون اين ساعت مرا به رسالت فرستاده ‏اند، بايد باز گردم و جوابى كه شنيده ‏ام باز بايد گفت و بعد از آن انديشه كنم؛ باشد كه به نزد شما توانم آمد.

در جمله قرّه بازگشت و سخنان حضرت امام حسین (علیه السّلام) را به عمر بن سعد (لعنه الله) باز گفت. عمر بن سعد (لعنه الله) گفت: للّه الحمد، باشد كه از دستار غيب لطيفه زايد كه حسين بن على (علیه السّلام) باز گردد تا مرا از اين هلاك خلاص باشد؛ چه ما را با او جنگ نبايد كرد. پس این خبر را عمر بن سعد (لعنه الله علیه) برای عبیدالله بن زیاد نوشت. ابن زیاد به او نامه ای نوشت و او را تحریض به قتل حضرت امام حسین(علیه السّلام) نمود. پس عمر بن سعد گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، ابن زیاد گویا تو عواقب امور را نمی دانی و خدا یاری رسان است.»(9)

 

در اخبار الطوال درباره ورود عمر بن سعد (لعنه الله علیه) به کربلا و اقدامات اولیه او پس رسیدن به کربلا چنین آمده است:

«ثم قال عمر بن سعد لقره بن سفيان الحنظلى انطلق الى الحسين فسله ما اقدمك فأتاه فابلغه.

فقال الحسين: ابلغه عنى ان اهل هذا المصر كتبوا الى يذكرون ان لا امام لهم و يسألونني القدوم عليهم، فوثقت بهم فغدروا بي، بعد ان بايعنى منهم ثمانية عشر الف رجل فلما دنوت فعلمت غرور ما كتبوا به الى اردت الانصراف الى حيث‏ منه اقبلت فمنعني الحر بن يزيد و سار حتى جعجع بي في هذا المكان و لي بك قرابة قريبه، و رحم ماسه فاطلقنى حتى انصرف.

فرجع قره الى عمر بن سعد بجواب الحسين بن على. فقال عمر: الحمد لله و الله انى لأرجو ان اعفى من محاربه الحسين. ثم كتب الى ابن زياد يخبره بذلك.

فلما وصل كتابه الى ابن زياد كتب اليه في جوابه: قد فهمت كتابك فاعرض على الحسين البيعه ليزيد فإذا بايع في جميع من معه فأعلمني ذلك ليأتيك رأيي. فلما انتهى كتابه الى عمر بن سعد قال: ما احسب ابن زياد يريد العافيه.

فأرسل عمر بن سعد بكتاب ابن زياد الى الحسين فقال الحسين للرسول: لا اجيب ابن زياد الى ذلك ابدا فهل هو الا الموت، فمرحبا به.

فكتب عمر بن سعد الى ابن زياد بذلك فغضب فخرج بجميع اصحابه الى النخيله ثم وجه الحصين بن نمير و حجار بن ابجر و شبث بن ربعي و شمر ابن ذي الجوشن ليعاونوا عمر بن سعد على امره. فاما شمر فنفذ لما وجهه له و اما شبث فاعتل بمرض فقال له ابن زياد: اتتمارض؟ ان كنت في طاعتنا فاخرج الى قتال عدونا. فلما سمع شبث ذلك خرج و وجه أيضا الحارث بن يزيد بن رويم.»(10)

«عمر بن سعد (لعنه الله علیه) به قرة بن سفيان حنظلى گفت پيش حسين (علیه السّلام) برو و از او بپرس چه چيزى موجب شده است که اينجا بيايد، او رفت و اين پيام را گزارد، حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: از سوى من به او بگو كه مردم اين شهر براى من نامه نوشتند و متذكر شدند كه پيشوايى ندارند و از من خواستند پيش آنان بيايم و به ايشان اعتماد كردم ولى با من مكر كردند با آنكه هيجده هزار مرد از ايشان با من بيعت كردند و چون نزديك رسيدم و از فريب آنان آگاه شدم خواستم به همانجا برگردم كه آمده ‏ام ولى حر بن يزيد مرا از آن كار بازداشت و مرا در اين سرزمين فرود آورد و مرا با تو خويشاوندى نزديك است مرا آزاد بگذارد تا برگردم.

قرة با پاسخ حضرت امام حسین (علیه السّلام) پيش عمر بن سعد (لعنه الله علیه) برگشت و عمر بن سعد (لعنه الله علیه) گفت: سپاس خداى را، سوگند به خدا اميدوارم كه از جنگ با حسين (علیه السّلام) معاف باشم و سپس به ابن زياد (لعنه الله علیه) نامه‏ اى نوشت و اين خبر را به اطلاع او رساند چون نامه او به ابن زياد (لعنه الله علیه) رسيد در پاسخ نوشت:

«مضمون نامه ‏ات را فهميدم اكنون بيعت با يزيد را به حسين (علیه السّلام) پيشنهاد كن هر گاه او و همه همراهانش بيعت كردند مرا آگاه كن تا نظر خودم را بنويسم.»

چون اين نامه به عمر بن سعد (لعنه الله علیه) رسيد؛ گفت: خيال نمى ‏كنم ابن زياد صلح و مسالمت را بخواهد. عمر بن سعد (لعنه الله علیه) نامه ابن زياد ملعون را براى حضرت امام حسین(علیه السّلام) فرستاد و امام (علیه السّلام) به فرستاده او فرمود هرگز تقاضاى ابن زياد (لعنه الله علیه) را نخواهم پذيرفت مگر به چيزى جز مرگ منجر می شود، در این صورت خوشا بر مرگ.»(11)

 

کرامت حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) درباره خبر دادن از قاتل حضرت امام حسین(علیه السّلام)

حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) در زمان حیات خود عمر بن سعد (لعنه الله علیه) را از انتخاب جهنم بر بهشت برحذر داشتند:

«قال محمد بن سيرين: و قد ظهرت كرامات علي بن أبي طالب (ع) في هذا فانه لقي عمر بن سعد يوما و هو شاب فقال ويحك يا ابن سعد كيف بك اذا اقمت يوما مقاما تخير فيه بين الجنة و النار فتختار النار.»(12)

محمد بن سيرين مى‏ گويد: كرامات حضرت على بن ابى طالب (علیه السّلام) در اينجا ظاهر شد زيرا حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام)‏ روزى عمر بن سعد (لعنه الله علیه) را كه جوان بود ملاقات كرد و فرمود: «واى بر تو اى پسر سعد چگونه خواهى بود آن روزى كه در جايى قرار بگيرى؛ خود را بين بهشت و دوزخ مخيّر ببينى و دوزخ را اختيار كنی.»(13)

 

تحریض ابن زیاد (لعنه الله علیه) مردم را به جنگ با حضرت امام حسین (علیه السّلام)

ابن زیاد (لعنه الله علیه) مردم را در مسجد کوفه جمع کرد و برای آنان سخنرانی کرد و از فضایل ساختگی برای خاندان ابوسفیان و یزید (لعنه الله علیه) سخن گفت. با خبر افزایش ارزاق و مواجب مردم آنان را به جنگ با حضرت امام حسین(علیه السّلام) دعوت کرد.

خود در نخیله اردو زد تا به کربلا نزدیک باشد و اخبار جنگ را زودتر دریافت کند و فرمان داد از سرشناسان و بزرگان کوفه کسی در کوفه نماند و همگی به همراه او به اردوگاه نخیله بروند و برای جنگ با سبط پیامبرشان (صلی الله علیه و آله) آماده شوند. سپس نظارت شدیدی بر کوفه اعمال کرد بدین منظور که همه برای جنگ با حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) از کوفه خارج شوند و شیعیان کوفه هم نتوانند به حضرت امام حسین (علیه السّلام) بپیوندند.

با این حال در متون تاریخی و مقاتل نقل شده است که برخی از شیعیان توانستند با جنگ یا به صورت مخفیانه خود را به حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) برسانند و در رکاب امام بجنگند تا به شهادت برسند.

در مقتل مقرم درباره سخنرانی ابن زیاد (لعنه الله علیه) و اقدامات بعدی او برای دعوت مردم به جنگ با حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمده است:

«و جمع ابن زياد الناس في جامع الكوفة فقال: أيها الناس إنكم بلوتم آل أبي سفيان فوجدتموهم كما تحبون و هذا أمير المؤمنين يزيد قد عرفتموه حسن السيرة محمود الطريقة محسنا إلى الرعية يعطي العطاء في حقه و قد أمنت السبل على عهده و كذلك كان أبوه معاوية في عصره و هذا ابنه يزيد يكرم العباد و يغنيهم بالأموال و قد زادكم في أرزاقكم مائة مائة و أمرني أن اوفرها عليكم و أخرجكم إلى حرب عدوه الحسين فاسمعوا له و أطيعوا.

ثم نزل و وفر العطاء و خرج إلى «النخيلة» و عسكر فيها و بعث على الحصين بن نمير التميمي و حجار بن أبجر و شمر بن ذي الجوشن و شبث بن ربعي و أمرهم بمعاونة ابن سعد فاعتل شبث بالمرض فأرسل إليه إن رسولي يخبرني بتمارضك و أخاف أن تكون من الذين إذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و إذا خلوا إلى شياطينهم قالوا إنّا معكم إنما نحن مستهزئون فإن كنت في طاعتنا فأقبل مسرعا فأتاه بعد العشاء لئلا ينظر إلى وجهه فلم يجد عليه أثر العلة و وافقه على ما يريد.

و جعل عبيد اللّه بن زياد زجر بن قيس الجعفي على مسلحة في خمسمائة فارس و أمره أن يقيم بجسر الصراة يمنع من يخرج من الكوفة يريد الحسين (عليه السّلام) فمر به عامر بن أبي سلامة بن عبد اللّه بن عرار الدالاني فقال له‏ زجر: قد عرفت حيث تريد فارجع فحمل عليه و على أصحابه فهزمهم و مضى و ليس أحد منهم يطمع في الدنو منه فوصل كربلاء و لحق بالحسين (عليه السّلام) حتى قتل معه.»(14)

«ابن زياد (لعنه الله علیه) مردم را در مسجد جامع كوفه گرد آورد و گفت: اى مردم شما آل ابى سفيان را آزموده ‏ايد و ديده ‏ايد كه همانگونه هستند كه شما دوست داريد. امير المؤمنين يزيد را مى‏ شناسيد كه سيرتى نيكو و روش پسنديده دارد، به رعيّت احسان مى‏ كند و هديّه ‏ها مى‏ دهد، راهها را ايمن مى ‏كند و پدرش معاويه نيز چنين بود، يزيد بندگان را اكرام مى‏ كند و با اموال آنها را بى ‏نياز مى ‏سازد رزق شما را صد برابر افزوده است و به من امر كرده است كه آن را بيشتر كنم و شما را به جنگ دشمنش حسين (عليه السّلام) بفرستم پس بشنويد و اطاعت كنيد. آنگاه فرود آمد، هداياى بسيارى ميان مردم تقسيم كرد و به نخيلة رفت‏ كه اردوگاه لشكر بود. همچنين فرستادگانى نزد حصين بن نمير تميمى و حجّار بن ابجر و شمر بن ذى الجوشن و شبث بن ربعى فرستاد و به آنها امر كرد تا به ابن سعد كمك كنند. شبث بن ربعى به بهانه بيمارى راهی نشد. ابن زياد (لعنه الله علیه) شخصى نزد او فرستاد كه فرستاده من خبر تمارض تو را به من داد و مى‏ ترسم از كسانى باشى كه نزد مؤمنين ادّعاى ايمان كنى و نزد شياطين با آنان بوده باشى، اگر در مسير اطاعت ما هستى پس سريعا نزد ما بيا.

شبث بعد از عشاء آمد كه چهره‏ اش ديده نشود.

عبيد اللّه بن زياد(لعنه الله علیه) زجر بن قيس جعفى را به همراه پانصد سوار فرستاد و به او امر كرد كه در راه كوفه بايستد و مانع هر شخصى شود كه براى پيوستن به حسين (عليه السّلام) بيرون می رود. عامر بن ابى سلامة بن عبد الله به او رسيد، زجر گفت: مى ‏دانم مقصد تو كجاست، برگرد. عامر بر او و اصحابش حمله برد و همه را از ميان برداشت و عبور كرد تا آنكه به كربلا رسيد، به حسين (عليه السّلام) ملحق شد تا آنكه با وى به شهادت رسيد.»(15)

 

 به مانند همین گزارش در کتابهای الفتوح، انساب الاشراف و مقاتل دیگر نیز نقل شده است.(16)

 

تشویق سمره بن جندب به رفتن جنگ با حضرت امام حسین(علیه السّلام)

«و لعب سمرة بن جندب الصحابي الكذاب دورا مهما في حث الناس على حرب ابن رسول اللّه (ص) فقد كان على شرطة عبيد اللّه بن زياد و اخذ يدفع الناس إلى قتال ريحانة رسول اللّه.»(17)

«سمرة بن جندب» آن صحابى دروغگو، نقش مهمّى را در تشويق مردم به جنگ با فرزند رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) ايفا نمود زيرا وى فرمانده پليس عبيد اللّه بن زياد بود و مردم را به جنگ با ريحانه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) برمى ‏انگيخت.(18)

 

اقدامات دیگر ابن زیاد (لعنه الله علیه) در کوفه برای برانگیختن کوفیان به جنگ با حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام)

از اقدامات دیگری که ابن زیاد (لعنه الله علیه) در کوفه انجام داد تا تمام مردم کوفه را علیه حضرت امام حسین (علیه السّلام) برانگیزاند و آنان را راهی جنگ با حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السّلام) بنماید در انساب الاشراف چنین گزارش شده است:      

«قالوا: و لما سرح ابن زياد عمر بن سعد من حمّام أعين أمر الناس فعسكروا بالنخيلة و أمر أن لا يتخلف أحد منهم و صعد المنبر فقرّض معاوية و ذكر إحسانه و ادراره الأعطيات و عنايته بأمور الثغور و ذكر اجتماع الألفة به و على يده و قال: إن يزيد ابنه المتقيّل له السالك لمناهجه المحتدى لمثاله و قد زادكم مائة مائة في أعطيتكم فلا يبقينّ رجل من العرفاء و المناكب و التجار و السكان الا خرج فعسكر معي فأيما رجل وجدناه بعد يومنا هذا متخلفا عن العسكر برئت منه الذمة.

ثم خرج ابن زياد فعسكر و بعث إلى الحصين بن تميم و كان بالقادسية في أربعة آلاف، فقدم النخيلة في جميع من معه.

ثم دعا ابن زياد كثير بن شهاب الحارثي و محمد بن الأشعث ابن قيس و القعقاع بن سويد بن عبد الرحمان المنقري و أسماء بن خارجة الفزاري و قال: طوفوا في الناس فمروهم بالطاعة و الاستقامة، و خوفوهم عواقب الأمور و الفتنة و المعصية، و حثوهم على العسكرة (كذا) فخرجوا فعزروا و داروا بالكوفة.

ثم لحقوا به غير كثير بن شهاب فإنه كان مبالغا يدور بالكوفة يأمر الناس بالجماعة، و يحذرهم الفتنة و الفرقة و يخذل عن الحسين!!! و سرح ابن زياد أيضا حصين بن تميم في الاربعة الآلاف الذين كانوا معه إلى الحسين بعد شخوص عمر بن سعد بيوم أو يومين.

و وجه أيضا إلى الحسين حجار بن أبجر العجلي في ألف.

و تمارض شبث بن ربعي فبعث إليه فدعاه و عزم عليه أن يشخص إلى الحسين في ألف ففعل.

و كان الرجل يبعث في ألف فلا يصل إلا في ثلاث مائة و أربع مائة و أقل من ذلك كراهة منهم لهذا الوجه.

و وجه أيضا يزيد بن الحرث بن يزيد بن رويم في ألف أو أقل.

ثم ان ابن زياد استخلف على الكوفة عمرو بن حريث، و أمر القعقاع بن سويد بن عبد الرحمان بن بجير المنقري بالتطواف بالكوفة في خيل فوجد رجلا من همدان قد قدم يطلب ميراثا له بالكوفة، فأتى به ابن زياد فقتله فلم يبق بالكوفة محتلم إلا خرج إلى العسكر بالنخيلة.

ثم جعل ابن زياد يرسل العشرين و الثلاثين و الخمسين إلى المائة، غدوة و ضحوة و نصف النهار و عشية من النخيلة يمد بهم عمر بن سعد.

و كان عمر يكره أن يكون هلاك الحسين على يده فلم يكن شي‏ء أحب إليه من أن يقع الصلح.

و وضع ابن زياد المناظر على الكوفة لئلا يجوز أحد من العسكر مخافة لأن يلحق الحسين مغيثا له، و رتب المسالح حولها و جعل على حرس الكوفة زحر بن قيس الجعفي.

و رتب بينه و بين عسكر عمر بن سعد خيلا مضمرة مقدحة فكان خبر ما قبله يأتيه في كل وقت.»(19)

نقل کرده اند: هنگامي كه ابن زياد (لعنه الله) عمر سعد ملعون را از حمام اعین فراخواند به همه مردم دستور داد كه در نخيله اردو بزنند و امر کرد هيچ كس‏ تخلف نكند. او به منبر رفت و معاويه (لعنه الله) را ستود و از احسان و بخشش و عنایتش به سرحدات سخن راند و الفت و همبستگى و يكپارچگى دوران او را يادآور شد و گفت: يزيد پسر اوست، با همان روش و منش، راهش را ادامه می دهد و سيرتش را اقامه مي كند! و اكنون صد در صد بر حقوق و پاداش شما افزوده است. پس هيچ يك از افراد سرشناس و كلانتران و كاسبان و ساكنان شهر نبايد بر جاى بمانند و همگى بايد بيرون روند و با من اردو بزنند و از فردا هر كس را بيابيم كه سر پيچى كرده باشد در امان نخواهد بود.

سپس از شهر خارج شد و اردو زد و حصين بن نمير را كه با چهار هزار نيرو در قادسّيه بود؛ فراخواند و او با همراهانش به نخيله آمدند.

بس از آن كثير بن شهاب حارثى، محمد بن اشعث بن قیس، محمد بن الأشعث بن قيس و قعقاع بن سويد بن عبد رحمان منقري و اسماء بن خارجه را خواست و گفت: «در بين مردم گشت بزنيد و آنها را به طاعت و استقامت وا داريد و از فرجام كار و فتنه و نافرمانى بترسانيد و دلگرمشان كنيد كه به اردوگاه بيايند.

آنها نيز به كوفه رفتند و به گشت پرداختند و عدّه اى را تنبيه كردند و سپس به ابن زياد(لعنه الله) پيوستند و تنها كثير بن شهاب باقى ماند كه با شدّت و قدرت در كوفه گشت مي زد و مردم را به اجتماع مي كشانيد و از فتنه و تفرقه و يارى حسين بر حذر مي داشت.(!)

ابن زياد (لعنه الله علیه) همچنين دو روز بعد حصين بن نمير را با همان چهار هزار نيرویى كه با او بود به سوى حسين (علیه السّلام) فرستاد و بعد حجّار بن ابجر را با هزار نفر به دنبال او روانه كرد.

در اين بين شبث بن ربعى تمارض كرد ولى ابن زياد (لعنه الله علیه) او را خواست و مجبورش ساخت تا با هزار نفر به سوى حضرت امام حسين (علیه السّلام) برود و او پذيرفت و به راه افتاد و چنان بود كه هر فرمانده اى كه با هزار نيرو حركت مي كرد با سيصد يا چهار صد نفر و يا كمتر از آن به مقصد مي رسيد به خاطر کراهتی که از این جنگ داشتند.

ابن زياد (لعنه الله علیه) همچنين يزيد بن حرث را با هزار نفر يا كمتر روانه كرد.

سپس ابن زياد (لعنه الله علیه) عمرو بن حريث را در كوفه جانشين خود كرد و به قعقاع بن سويد بن عبدالرحمان بن بجير منقري دستور داد با سوارانش در كوفه گشت بزنند. مردى از قبيله همدان را كه براى طلب ارث به كوفه آمده بود؛ دستگير كرد و نزد ابن زياد برد و او را كشت و چنان شد كه هيچ فرد بالغى در كوفه نماند مگر آن كه به اردوگاه نخيله رفت.

ابن زياد(لعنه الله علیه) پس از آن، از صبح تا شب گروههاى بيست نفره و سى نفره و پنجاه نفره و صد نفره را از نخيله به يارى عمر بن سعد (لعنه الله علیه) مي فرستاد. عمر جنگ با حسین (علیه السّلام) را خوش نمي داشت و بيشتر دوست داشت كه صلح واقع شود.

ابن زياد (لعنه الله) در اطراف كوفه ديدبانهایی گماشت که اجازه ندهند هیچ کس از سپاهیان پنهانی به حضرت امام حسین (علیه السّلام) ملحق شود و او را یاری رساند و اسلحه خانه ‏‌هايى ترتيب داد و زجر بن قيس جعفى را بر نگهبانان کوفه گماشت و ميان وى و سپاه ابن سعد، اسبان آماده ‏اى را مهيّا كرد تا هر اتفاقى را بالفور به اطلاع وى دهند.

 

حکم مرگ برای هرگونه تحرکی به نفع حضرت امام حسین(علیه السّلام) در کوفه

طبق گزارش انساب الاشراف هرگونه تحریکی به نفع امام در کوفه حکم مرگ داشت:

«و حدّثنا عبّاس بن هشام الكلبي حدثنا معاوية بن الحرث عن شمر أبي عمرو عن عروة بن عبد الله الجعفي قال: كان عبد الله بن يسار- و يسار هو أبو عقب- قدم علينا فقال: إن حسينا قادم فانصروه. و جعل يحضّ على القتال معه.

و كان يقول: يقتلني رجل يقال له: عبيد الله. فتطلبه ابن زياد فتوارى و تزوّج امرأة من مراد فأتاه عبيد الله بن الحر فاستخرجه ثم أتى به السبخة فقتله.»(20)

عباس بن هشام کلبی از معاویه بن الحرث از شمر ابی عمرو از عروه بن عبد الله جعفی نقل می کند: عبد اللّه بن يسار _ و يسار همان أبو عقب است_ نزد ما آمد و گفت: حضرت امام حسین(علیه السّلام) می آید پس او را یاری کنید و مردم را به جنگ در رکاب امام تشويق مى ‏‌نمود. ابن زياد مطلع شد و دستور داد تا او را دستگير نمايند. وى خود را مخفى ساخت و با زنی از قبیله مراد ازدواج کرد. عبيد اللّه بن حر (او غير از «عبيد اللّه بن حر جعفى» مى ‏‌باشد.) او را پیدا کرد و دستگير نمود و به سوى سبخه برد و به قتل رساند.

 

فرار سپاهيان راهی کربلا در راه به خاطر کراهت از قتال با حضرت سیدالشهداء(علیه السّلام)

برخی از مقاتل و کتب تاریخی از کراهت کوفیان از جنگ با حضرت امام حسین (علیه السّلام) سبط پیامبرشان گزارشهایی نقل شده است:

در اخبار الطوال در این باره آمده است:

«قالوا: و كان ابن زياد إذا وجه الرجل الى قتال الحسين في الجمع الكثير، يصلون الى كربلاء و لم يبق منهم الا القليل كانوا يكرهون قتال الحسين فيرتدعون و يتخلفون.

فبعث ابن زياد سويد بن عبد الرحمن المنقرى في خيل الى الكوفه و امره ان يطوف بها فمن وجده قد تخلف أتاه به.                 

فبنيا هو يطوف في احياء الكوفه إذ وجد رجلا من اهل الشام قد كان قدم الكوفه في طلب ميراث له، فأرسل به الى ابن زياد فامر به فضربت عنقه. فلما راى الناس ذلك خرجوا.»(21)

«نقل شده است: ابن زياد (لعنه الله علیه) هر گاه كسى را با گروه زيادى به جنگ و پيكار با حضرت امام حسین (علیه السّلام) روانه مى‏ كرد آن شخص فقط با عده كمى به كربلا مى‏ رسيد كه مردم جنگ با حضرت امام حسین (علیه السّلام) را خوش نداشتند و آنرا ناپسند مى‏ دانستند و از آن سر باز مى ‏زدند.

ابن زياد سويد بن عبد الرحمن منقرى را همراه سوارانى به كوفه فرستاد و دستور داد در كوفه جستجو كند و هر كس را كه از رفتن خوددارى كرده است پيش او بياورد، سويد در كوفه مشغول جستجو بود که مردى از شاميان را دید كه براى مطالبه ميراث خود به كوفه آمده بود. او را گرفت و پيش ابن زياد فرستاد و ابن زياد دستور داد گردنش را زدند، مردم كه چنين ديدند حركت كردند و رفتند.»(22)

 

در کتاب انساب الاشراف نیز گزارشی شاهد بر این ماجرا ذکر شده است:

«و كان الرجل يبعث في ألف فلا يصل إلا في ثلاث مائة و أربع مائة و أقل من ذلك كراهة منهم لهذا الوجه.»(23)

فرمانده ‏اى با هزار نفر حركت مى‏ كرد، وقتى كه به كربلا مى‏ رسيد تنها سيصد يا چهارصد نفر و يا كمتر از آن همراه وى بودند. آنان به خاطر ناخرسندى از آن عمل، پاى به فرار مى‏ گذاشتند.

 

اقدام براى كشتن ابن زياد (لعنه الله علیه)

در کتاب انساب الاشراف و همچنین حياة الإمام الحسين(علیه السلام) قرشي از تلاشهایی برای کشتن ابن زیاد(لعنه الله علیه) سخن به میان آمده است:

«و هم عمّار بن أبي سلامة الدالاني أن يفتك بعبيد الله ابن زياد في عسكره بالنخيلة فلم يمكنه ذلك، فلطف حتى لحق بالحسين فقتل معه.»(24)

«قهرمان دلير، عمار بن ابى سلامه دالابى، تلاش كرد تا ابن زياد (لعنه الله) را در نخيله به هلاكت برساند ولى به سبب محافظت شديد و نگهبانان فراوان موفق به اين كار نشد و هنگامى كه در اين مهم ناكام ماند، كوشيد تا به حضرت امام حسين (عليه السّلام) ملحق شود و سرانجام در خدمت آن حضرت به شهادت رسيد.»(25)

 

دستور ابن زیاد ملعون مبنی بر بستن تمام مسیرهای اصلی و مخفی پیوستن به حضرت امام حسین (علیه السّلام)

پس از اینکه ابن زیاد (لعنه الله علیه) کوفیان را راهی جنگ با حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) نمود دستور بستن تمام مسیرهای منتهی به کربلا از کوفه را صادر نمود تا شیعیان حضرت نتوانند به ایشان بپیوندند.

قرشی در کتاب حیاه الامام الحسین(علیه السّلام) چنین می نویسد:

«و نزح الطاغية إلى النخيلة فعسكر بها و معه قطعات كبيرة من الجيش و قد استخلف على الكوفة عمرو بن حريث و قد بلغه أن الرجل و الرجلين و الثلاثة يتسللون إلى معسكر الامام عن طريق الفرات فأمر بضبط الجسر و حراسته فلم يترك أحدا يجوزه‏.» (26)

«ابن زياد ستمگر به نخيله‏ رفت و در آنجا اردو زد، در حالى كه سپاه زیادی به همراه داشت. وى عمرو بن حريث را در كوفه جانشين خود ساخت. به وى خبر رسيده بود كه مردم، يك يك، يا دو به دو و يا سه نفر با هم از راه فرات به سوى اردوگاه امام مى ‏شتابند. لذا دستور داد تا پل را تحت مراقبت و نگهبانى شديد قرار دهند و ديگر نگذاشت كسى از آنجا عبور كند.»(27)

 

در مقتل مقرم نقل شده است راه کوفه به کربلا را زجر بن قيس جعفى با پانصد سوار به دستور ابن زیاد(لعنه الله علیه) سد نمودند:

«و جعل عبيد اللّه بن زياد زجر بن قيس الجعفي على مسلحة في خمسمائة فارس و أمره أن يقيم بجسر الصراة يمنع من يخرج من الكوفة يريد الحسين عليه السّلام فمر به عامر بن أبي سلامة بن عبد اللّه بن عرار الدالاني فقال له‏ زجر: قد عرفت حيث تريد فارجع فحمل عليه و على أصحابه فهزمهم و مضى و ليس أحد منهم يطمع في الدنو منه فوصل كربلاء و لحق بالحسين (عليه السّلام) حتى قتل معه و كان قد شهد المشاهد مع أمير المؤمنين علي بن أبي طالب (عليه السّلام).»(28)

«عبيد اللّه بن زياد، زجر بن قيس جعفى را به همراه پانصد سوار فرستاد و به او امر كرد كه در راه كوفه بايستد و مانع هر شخصى شود كه براى پيوستن به حسين (عليه السّلام) در حال بيرون شدن است. عامر بن ابى سلامة بن عبد الله به او رسيد، زجر گفت: مى‏ دانم مقصد تو كجاست؛ برگرد. عامر بر او و اصحابش حمله برد و همه را از ميان برداشت و عبور كرد تا آنكه به كربلا رسيد، به حسين (عليه السّلام) ملحق شد تا آنكه با وى به شهادت رسيد.»(29)

 

رسیدن هرثمه بن سلیم به خدمت حضرت سیدالشهداء(علیه السّلام) از اردوگاه ابن زیاد (لعنه الله علیه)

طبق نقل قولهای منابع تاریخی گویا تا زمانی که بر حضرت امام حسین (علیه السّلام) سخت نگرفته بودند و نیروهای ابن زیاد (لعنه الله علیه) در کربلا تکمیل نشده بود فرصت پیوستن به حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) برای شیعیان فراهم بود اگرچه در نقلهایی هم از پیوستن افرادی به حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) تا شب عاشورا خبر داده اند. تهدیدها و عافیت طلبی و دنیا دوستی و عدم درک از وجود معصوم و ضعف در امام شناسی کوفیان مانع پیوستن آنان به حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) گردید.

 

در برخی کتب تاریخی و مقاتل از جمله تاریخ مدینه الدمشق، حياة الإمام الحسين (علیه السّلام) و بحارالانوار گزارشی از رسیدن هرثمه بن سلیم به خدمت حضرت امام حسین (علیه السّلام) نقل نموده اند:

«قَالَ نَصْرٌ وَ حَدَّثَنَا مَنْصُورُ بْنُ سَلَّامٍ عَنْ حَيَّانَ التَّيْمِيِّ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ عَنْ هَرْثَمَةَ بْنِ سُلَيْمٍ قَالَ: غَزَوْنَا مَعَ عَلِيٍّ (ع) صِفِّينَ فَلَمَّا نَزَلَ بِكَرْبَلَاءَ صَلَّى بِنَا فَلَمَّا سَلَّمَ رَفَعَ إِلَيْهِ مِنْ تُرْبَتِهَا فَشَمَّهَا ثُمَّ قَالَ وَاهاً لَكِ يَا تُرْبَةُ لَيُحْشَرَنَّ مَعَكِ قَوْمٌ‏ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ... بِغَيْرِ حِسابٍ‏ قَالَ فَلَمَّا رَجَعَ هَرْثَمَةُ مِنْ غَزَاتِهِ إِلَى امْرَأَتِهِ جَرْدَاءَ بِنْتِ سُمَيْرٍ وَ كَانَتْ مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ (ع) حَدَّثَهَا هَرْثَمَةُ فِيمَا حَدَثَ فَقَالَ لَهَا أَ لَا أُعْجِبُكِ مِنْ صَدِيقِكِ أَبِي حَسَنٍ قَالَ لَمَّا نَزَلْنَا كَرْبَلَاءَ وَ قَدْ أَخَذَ حَفْنَةً مِنْ تُرْبَتِهَا فَشَمَّهَا وَ قَالَ وَاهاً لَكِ أَيَّتُهَا التُّرْبَةُ لَيُحْشَرَنَّ مِنْكِ قَوْمٌ‏ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ... بِغَيْرِ حِسابٍ‏ وَ مَا عِلْمُهُ بِالْغَيْبِ فَقَالَتِ الْمَرْأَةُ لَهُ دَعْنَا مِنْكَ أَيُّهَا الرَّجُلُ فَإِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَمْ يَقُلْ إِلَّا حَقّاً قَالَ فَلَمَّا بَعَثَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ الْبَعْثَ الَّذِي بَعَثَهُ إِلَى الْحُسَيْنِ (ع) كُنْتُ فِي الْخَيْلِ الَّتِي بَعَثَ إِلَيْهِمْ فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَى الْحُسَيْنِ وَ أَصْحَابِهِ عَرَفْتُ الْمَنْزِلَ الَّذِي نَزَلْنَا فِيهِ مَعَ عَلِيٍّ وَ الْبُقْعَةَ الَّتِي رُفِعَ مِنْ تُرْبَتِهَا وَ الْقَوْلَ الَّذِي قَالَهُ فَكَرِهْتُ مَسِيرِي فَأَقْبَلْتُ عَلَى فَرَسِي حَتَّى وَقَفْتُ عَلَى الْحُسَيْنِ (ع) فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ وَ حَدَّثْتُهُ بِالَّذِي سَمِعْتُ مِنْ أَبِيهِ فِي هَذَا الْمَنْزِلِ فَقَالَ الْحُسَيْنُ (ع) أَ مَعَنَا أَمْ عَلَيْنَا فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَا مَعَكَ وَ لَا عَلَيْكَ تَرَكْتُ وُلْدِي وَ عِيَالِي وَ أَخَافُ عَلَيْهِمْ مِنِ ابْنِ زِيَادٍ فَقَالَ (ع) اذْهَبْ حَتَّى لَا تَرَى مَقْتَلَنَا فَوَ الَّذِي نَفْسُ حُسَيْنٍ بِيَدِهِ لَا يَرَى الْيَوْمَ أَحَدٌ مَقْتَلَنَا ثُمَّ لَا يُعِينُنَا إِلَّا دَخَلَ النَّارَ قَالَ فَأَقْبَلْتُ فِي الْأَرْضِ أَشْتَدُّ هَرَباً حَتَّى خَفِيَ عَلَيَّ مَقْتَلُهُمْ.»(30)

«نصر و همچنین منصور بن سلام از حیان تمیمی از ابوعبیده از هرثمه بن سُلیم نقل کرده اند: با حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) به نبرد صفین رفتیم هنگام بازگشت در کربلا توقف نمودند براي ما نماز اقامه کردند پس از سلام نماز، قطعه اي از خاك آن زمین را برگرفتند، آن را بوییدند و سپس فرمودند: خوشا بر تو اي خاك پاك، گروهی از تو محشور می شوند که بدون حسابرسی به بهشت وارد می شوند.

چون هرثمه از جنگ نزد همسرش، جرداء دختر سمیر که از شیعیان حضرت امام علی (علیه السّلام) بود بازگشت به زنش گفت: آیا سخنی شگفت از آنکه دوستش داری، حضرت ابو الحسن (علیه السّلام) برایت بگویم؟ وقتی در کربلا فرود آمدیم قطعه اي از خاك آنجا را برداشتند، آن را بوییدند و فرمود: «خوشا بر تو اي خاك پاك، گروهی از تو محشور می شوند که بدون حسابرسی به بهشت وارد می شوند.» او این علم غیب را از کجا یافته است؟ همسرش گفت: اي مرد از این بد دلی دست بدار، زیرا امیر مؤمنان جز حق نگفته است. هرثمه می گوید: (چندي بعد) که عبید الله بن زیاد نیرویی براي جنگ حسین بن علی (علیهما السلام) و یارانش فرستاد من نیز در زمره سواران اعزام شده بودم. وقتی به گروه حسین و یارانش نزدیک شدیم، من همان جایی را که با حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) در آن فرود آمده بودیم و قطعه خاکی را که برخاسته بودند و گفتاري را که او گفته بودند به یاد آوردم و متنبّه شدم. از این رو از ادامه همراهی (با آنان) نفرتی در خود احساس کردم و با اسب خود، روي به اردوگاه حضرت امام حسین (علیه السّلام) نهادم تا خدمتش ایستادم و بر او سلام کردم و آنچه را در این مکان از پدرش شنیده بودم به وي باز گفتم، حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند: تو اکنون با مایی یا بر ضد ما؟ گفتم: اي پسر پیامبر خدا، نه با تو هستم و نه بر ضد تو. زن و فرزند خود را رها کرده ام و بر (جان) آنان از (گزند) ابن زیاد بیم دارم. حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمود: پس به سرعت بگریز تا کشته شدن ما را در اینجا نبینی، سوگند به کسی که جان حسین در دست قدرت اوست هرکس امروز اگر شاهد کشته شدن ما باشد اما ما را یاري نکند، خداوند وي را در دوزخ خواهد افکند. هرثمه می گوید: بنابراین من رو به راه نهادم و گریختم تا قتلگاه آنان از دیده ام نهان شد.»(31)

 

پیوستن انس بن حارث به حضرت سید الشهداء (علیه السّلام) و شهادت در رکاب ایشان

‏درباره پیوستن انس به حارث از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) در کتاب حياة الإمام الحسين(علیه السّلام) قرشي چنین آمده است:

«و انس بن الحارث الكاهلي من صحابة النبي (ص) و قد شهد معه بدرا و حنينا، و قد سمعه يقول: «ان ابني هذا- يعني الحسين- يقتل بأرض كربلا، فمن شهد ذلك منكم فلينصره» و قد لازم الحسين و صحبه من مكة و كان شيخا كبيرا طاعنا و قد استأذن من الامام أن يجاهد بين يديه فاذن له‏.»(32)

«یکی از اصحاب جليل القدر انس بن حارث، به امام پيوست و آنچه را از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) شنيده بود، براى امام بازگو نمود كه حضرت فرموده بود: «اين پسرم (حضرت امام حسين(علیه السّلام)) در زمينى كه كربلا ناميده مى ‏شود؛ كشته خواهد شد، پس هر كس از شما او را ببيند، يارى كند.»

آنگاه انس، ملازم خدمت امام ماند تا اينكه در خدمت آن حضرت، به شهادت رسيد.»(33)

 

پیوستن عبد الله بن عمیر به حضرت امام حسین (علیه السّلام) و شهادت در رکاب ایشان

«قال ابو مخنف حدثنى ابو جناب، قال كان منا رجل يدعى عبد الله بن عمير من بنى عليم كان قد نزل الكوفه و اتخذ عند بئر الجعد من همدان دارا و كانت معه امراه له من النمر بن قاسط يقال لها أم وهب بنت عبد فراى القوم بالنخيلة يعرضون ليسرحوا الى الحسين، قال فسال عنهم فقيل له يسرحون الى حسين بن فاطمه بنت رسول الله (ص) فقال: و الله لقد كنت على جهاد اهل الشرك حريصا، و انى لأرجو الا يكون جهاد هؤلاء الذين يغزون ابن بنت نبيهم ايسر ثوابا عند الله من ثوابه إياي في جهاد المشركين فدخل الى امراته فأخبرها بما سمع و اعلمها بما يريد فقالت: اصبت أصاب الله بك ارشد امورك، افعل و أخرجني معك، قال: فخرج بها ليلا حتى اتى حسينا فأقام معه.»(34)

«ابو جناب كلبى گويد: يكى از ما به نام عبد الله پسر عمير از بنى عليم بود كه به كوفه آمده بود و به نزديك چاه جعده در محله همدان خانه ‏اى داشت، زن وى نيز كه از تيره نمر بن قاسط به نام ام وهب دختر عبد با وى بود. عبد الله جماعت را ديده بود كه در نخيله سان مى ‏بينند كه سوى حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) روانه كنند.

گويد: از كارشان پرسيد؛ گفتند: «آنها را به سوى حسين (علیه السّلام) پسر فاطمه دختر پيمبر خدا روانه مى‏ كنند.» گفت: «به خدا به پيكار مشركان علاقه داشتم و اميدوارم ثواب پيكار با اينان كه به جنگ پسر دختر پيمبرشان مى ‏روند به نزد خداى بيشتر از ثواب پيكار مشركان باشد.» گويد: به نزد زن خويش رفت و آنچه را شنيده بود با وى بگفت و قصد خويش را با او در ميان نهاد. زن گفت: «كار صواب مى‏ كنى، خدا ترا به بهترين راه هدايت برساند؛ برو، مرا نيز همراه خويش ببر.» گويد: پس شبانه با وى برفت تا به نزد حضرت امام حسين(علیه السّلام) رسيد و با او بماند.»(35)

 

در مقاتل و کتب تاریخی معتبر به تفکیک از حوادث روز چهارم و روز پنجم محرم سال 61 هجری سخن نرفته است و گویا اضافه شدن نیروهای ابن زیاد (لعنه الله علیه) به همراه سرشناسان یا روسای قبایل مهمترین رخداد این روزها محسوب می شود.

فقط در کتاب الوقایع و الحوادث درباره رخدادهای این دو روز به موارد ذیل اشاره شده است:

«روز چهارم محرم شریح قاضی به کشتن حضرت امام حسین (علیه السّلام) فتوا داد و ابن زیاد (لعنه الله علیه) با خواندن این فتوا در مسجد کوفه مردم را به کشتن حضرت امام حسین (علیه السّلام) تحریض کرد.

روز پنجم محرم حصین بن نمیر (لعنه الله علیه) به دستور عبیدالله بن زیاد (لعنه الله علیه) با چهار هزار جنگجو به کربلا آمد.»(36)

 

حوادث شب ششم محرم الحرام سال 61

در مقاتل و کتب تاریخی در شب ششم به وقایع یاری خواستن حبیب بن مظاهر از گروهی از قبیله بنی اسد اشاره نموده اند. که در اینجا به تفضیل ذکر می شود.

در مقاتل مقتل الحسين (عليه السّلام) خوارزمی، مقتل الحسين (عليه السّلام) مقرّم، الدّمعة السّاكبة و کتب أنساب‏ الأشراف و بحار الأنوار درباره یاری جستن حبیب بن مظاهر چنین گزارش شده است:

«فلما رأي ذلک حبیب بن مظاهر الأسدي جاء إلی الحسین فقال له: یابن رسول اللَّه، إنّ هاهنا حیا منأسد قریبا منا أفتأذن لی بالمصیر إلیهم اللیلۀ أدعوهم إلی نصرتک فعسی اللَّه أن یدفع بهم عنک بعض ما تکره؟ فقال له الحسین: قد أذنت لک فخرج الیهم حبیب من معسکر الحسین فی جوف اللیل متنکرا حتی صار إلیهم فحیاهم و حیوه و عرفوه فقالوا له: ما حاجتک یابن عم؟ قال: حاجتی إلیکم إنی قد أتیتکم بخیر ما أتی به وافد إلی قوم قط. أتیتکم أدعوکم إلی نصرة ابن بنت نبیکم فإنه فی عصابۀ من المؤمنین، الرجل منهم خیر من ألف رجل لن یخذلوه و لن یسلّموه و فیهم عین تطرف و هذا عمر بن سعد قد أحاط به فی اثنین و عشرین ألفاً و أنتم قومی و عشیرتی و قد أتیتکم بهذه النصیحۀ فأطیعونی الیوم تنالوا شرف الدنیا و حسن ثواب الآخرة فإنی اقسم باللَّه لا یقتل منکم رجل مع ابن بنت رسول اللَّه صابرا محتسبا إلّا کان رفیق محمّد (صلی الله علیه وآله) فی أعلی علیین. فقام رجل من بنی أسد یقال له عبداللَّه بن بشر فقال: أنا أوّل من یجیب إلی هذه الدّعوة ثم جعل یرتجز و یقول:

قد علم القــوم إذا تناکلوا     و أحجم الفرسان إذ تناضلوا

إنی الشجاع البطل المقاتل     کأننی لیــث عرین باسـل

ثمّ بادر رجال الحی إلی حبیب و أجابوه فالتأم منهم تسعون رجلاً و جاءوا مع حبیب یریدون الحسین. فخرج رجل من الحی یقال: فلان بن عمرو حتی صار إلی عمر بن سعد فی جوف اللیل فأخبره بذلک فدعا عمر برجل من أصحابه یقال له الأزرق بن الحرث الصدائی فضمّ إلیه أربعمائۀ فارس و وجه به إلی حی بنی اسد مع ذلک الذي جاء بالخبر فبینا اولئک القوم من بنی أسد قدأقبلوا فی جوف اللیل مع حبیب یریدون عسکر الحسین إذ استقبلتهم خیل ابن سعد علی شاطئ الفرات و کان بینهم و بین معسکر الحسین الیسیر فتناوش الفریقان و اقتتلوا فصاح حبیب بالأزرق ابن الحرث: مالک و لنا انصرف عنا یا ویلک دعنا و اشق بغیرنا فأبی الأزرق و علمت بنو أسد أنّ لا طاقۀ لهم بخیل ابن سعد فانهزموا راجعین إلی حیهم ثم تحملوا فی جوف اللیل خوفاً من ابن سعد أن یکبسهم. و رجع حبیب إلی الحسین فأخبره، فقال: لا حول و لا قوة إلّا باللَّه العلی العظیم.

و رجعت تلک الخیل حتی نزلت علی الفرات و حالوا بین الحسین و أصحابه و بین الماء.

با افزایش روز افزون لشکر عمر بن سعد (لعنه الله علیه) حبیب بن مظاهر اسدي نزد حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمد و عرض کرد: اي فرزند پیامبر، در این نزدیکیها گروهی از قبیله بنی اسد زندگی می کنند. اجازه می فرمایید امشب نزد آنان بروم و ایشان را به یاري شما فرا خوانم؟ امید است خداوند به وسیله آنان، برخی از سختیها را از شما برطرف سازد. امام(علیه السّلام) رخصت دادند و حبیب در نیمه هاي شب به صورت ناشناس از لشکرگاه امام بیرون رفت و به نزد آنان رسید.

آنان پس از شناختن حبیب پرسیدند: چه می خواهی اي پسر عمو؟ حبیب گفت: هیچ واردي بهتر از آنچه من برایتان آورده ام؛ نیاورده است. آمده ام شما را به یاري فرزند پیامبرتان بخوانم که گروهی از مؤمنین همراه او هستند. هر یک از آنان از هزار مرد بهتر است.

هرگز او را تنها نمی گذارند و تا چشمهایشان پلک می زند، وي را تحویل دشمن نخواهند داد. عمر بن سعد (لعنه الله علیه) با انبوهی از لشکر که شمار آنان به بیست و دو هزار تن می رسد، گرد او را گرفته اند. شما قوم و عشیره من هستید و من براي شما این ارمغان را آورده ام.

پس امروز از من پیروي کنید تا از شرافت دنیا و بهترین نیکیهاي آخرت بهره مند شوید. سوگند به خدا، هیچ کس در رکاب او شهید نمی شود جز این که در بالاترین درجات بهشت همراه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) خواهد بود. مردي از قبیله بنی اسد به نام عبداللَّه بن بشر گفت: من اولین نفری هستم که این دعوت را اجابت می کنم و این رجز را خواند:

قوم و قبیله من می دانند در سختترین مراحل جنگ و گریز که کار را به یکدیگر واگذار می کنند من دلاوری شجاع و جنگاور همانند شیر بیشه هستم.

دیگر مردان آن قبیله نیز به حبیب پیوستند چندان که نود تن گرد او را گرفتند و همراه وي براي یاري حضرت امام حسین (علیه السّلام) به راه افتادند.

از همین قبیله به نام فلان بن عمرو با شتاب خود را به ابن سعد رساند و او را از این جریان آگاه ساخت. ابن سعد به ازرق بن حرث صدایی دستور داد با چهار صد سوار همراه آن مرد برود و راه را بر آنان ببندند. حبیب و یارانش در دل شب به سوي لشکرگاه حضرت امام حسین (علیه السّلام) در حرکت بودند که سواران ابن سعد در کنار شط فرات به آنان رسیدند و میان دو گروه درگیري و زد و خورد شدیدي پدید آمد، حبیب فریاد برآورد: اي ازرق واي بر تو، تو را با ما چه کار؟ ما را رها کن و شقاوت خود را بر افراد دیگري غیر از ما به کار بر. ازرق ایستادگی کرد و بنی اسد که در خود یاراي مقابله با آنان ندیدند رو به هزیمت گذاشتند و به قبیله خود بازگشتند و از ترس حمله ابن سعد، شبانه به جاي دیگري کوچ کردند. حبیب نزد حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمد و ایشان را از قضیه آگاه ساخت. امام فرمودند: «لا حَوْل وَ لاقوة الّا باللَّه العلی العظیم»

سپاهی که به مقابله بنی اسد رفته بود هنگام بازگشت، کنار فرات فرود آمد و میان آب و اصحاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) حایل شد.»(37)

 

بنا بر نقل فوق اولین محاصره فرات در شب ششم صورت گرفته است ولی گویا دستوری بر منع آب از حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) و یاران ایشان نداشتند.

 

قرشی درباره کمک خواستن حبيب بن مظاهر که از مخلصترين و وفادارترين ياران نامدار حضرت امام حسين (عليه السّلام) بود از برخی از افراد قبیله بنی اسد پس از تجمع لشکر ابن زیاد (لعنه الله علیه) در کربلا چنین می نویسد:

« قائلا: إن هاهنا حيا من بني أسد أعرابا ينزلون (بالنهرين) و ليس بيننا و بينهم إلا رواحة أ فتأذن لي في اتيانهم و دعائهم، لعل اللّه أن يجد بهم إليك نفعا أو يدفع عنك مكروها فاذن له الامام فانطلق مسرعا إليهم و لما مثل عندهم قال: «إني ادعوكم إلى شرف الآخرة و فضائلها و جسيم ثوابها أنا ادعوكم الى نصرة ابن بنت رسول اللّه نبيكم (ص) فقد اصبح مظلوما، دعاه أهل الكوفة لينصروه فلما أتاهم خذلوه و عمدوا عليه ليقتلوه.»

فاستجاب له سبعون شخصا و كان من بينهم عبد اللّه بن بشر الأسدي، فقال: أنا أول من يجيب هذه الدعوى ثم جعل يرتجز.

        قد علم القوم اذا تواكلوا            و احجم الفرسان او تثاقلوا

         اني شجاع بطل مقاتل            كأنني ليــث عرين باسـل

 و خفوا الى نصرة الامام الا انه كان في المجالس عين لابن سعد فأسرع إليه و أخبره بذلك فجهز مفرزة من جيشه بقيادة جبلة بن عمر فحالوا بينهم و بين الالتحاق بالحسين فرجع حبيب حزينا فأخبر الامام بذلك فقال: «الحمد للّه كثيرا» و ظل الامام مع اصحابه و هم يعانون أشد الضيق من الحصار الذي فرض عليهم و ينتظرون الأحداث الرهيبة التي يلاقونها على صعيد كربلا.»(38)         

«وى گفت: در اينجا گروهى از بنى اسد هستند. آنان چادرنشينانى مى ‏باشند كه در نهرين اقامت مى ‏گزينند و مسافت اندكى ميان ما و آنها وجود دارد، آيا به من اجازه مى ‏دهید كه نزد آنان بروم و ايشان را فراخوانم، شايد خداوند به وسيله آنان نفعى به تو برساند و يا بدى را از تو دور سازد؟

حضرت امام حسین (علیه السّلام) به وى اجازه دادند، او به سرعت نزد آنان رفت و هنگامى كه به آنها رسيد، گفت: «من شما را به سوى شرافت آخرت و فضيلتها و ثواب عظيم آن فرا مى ‏خوانم، من شما را براى يارى فرزند دخت رسول خدا، پيامبرتان (صلّى اللّه عليه و آله) فرا مى ‏خوانم كه اينك مظلوم واقع شده است، مردم كوفه او را فراخواندند تا او را يارى كنند ولى هنگامى كه به سوى آنان آمد، او را رها كردند و به سوى او آمده‏ اند تا او را بكشند.»

هفتاد نفر دعوتش را پذيرفتند كه «عبد اللّه بن بشر اسدى» در ميان آنان بود، وى گفت: من نخستين كسى هستم كه اين دعوت را مى ‏پذيرم سپس به رجزخوانى پرداخت:

هرگاه مردم تصميم بگيرند، مى ‏دانند و هرگاه سواران بازمانند و يا كار بر آنان سنگينى كند.

من شجاعى قهرمان و رزمنده هستم، گويى كه شيرى ژيان در بيشه مى ‏باشم.

آنان براى يارى امام شتافتند ولى در آن مجلس، جاسوسى براى ابن سعد (لعنه الله علیه) بود كه به سرعت نزد وى شتافته او را از آن كار باخبر ساخت، او گروهى از لشكريانش را به فرماندهى جبلة بن عمر مأمور ساخت و این لشکر مانع پيوستن آنها به حضرت امام حسین (علیه السّلام) شدند و حبيب اندوهگين بازگشت، امام را از ماجرا آگاه ساخت، حضرت گفت: «الحمد للّه كثيرا»

امام به همراه يارانش دست به گريبان سخت‏ترين تنگنا، بر اثر محاصره تحميل شده بر آنان باقى ماندند و در انتظار حوادث هولناكى كه در صحراى كربلا بر ايشان خواهد گذشت، به سر بردند.»(39)

 

حوادث روز ششم محرم الحرام سال 61

از جمله حوادث روز ششم در مقاتل و کتب تاریخی از اجتماع حداقل بیست هزار نفر از لشکریان ابن زیاد (لعنه الله علیه) در کربلا گزارش داده اند و همچنین پیوستن شبث ربعی ملعون به لشکر ابن زیاد (لعنه الله علیه) که به دلیل نوشتن نامه به حضرت امام حسین (علیه السّلام) و دعوت از او سعی داشت به کربلا لشکر کشی نکند ولی ابن زیاد (لعنه الله علیه) از او خواست اگر در جرگه یاران من هستی باید در کربلا حاضر شوی و او چنین کرد.

تقریبا در اکثر مقاتل و کتب تاریخی این برخورد شبث بن ربعی (لعنه الله علیه) گزارش شده است. در نفس المهموم در این باره چنین آمده است:

«فلا يزال يرسل العساكر حتى اجتمعت عند عمر بن سعد إلى ست ليال خلون من المحرم عشرون ألف فارس‏.

ثم أرسل ابن زياد إلى شبث بن ربعي أن أقبل إلينا فإنا نريد أن نتوجه بك إلى حرب الحسين عليه السلام فتمارض شبث و أراد أن يعفيه ابن زياد، فأرسل‏ إليه: أما بعد فإن رسولي أخبرني بتمارضك و أخاف أن تكون من الذين «إذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنا و إذا خلوا إلى شياطينهم قالوا إنا معكم إنما نحن مستهزؤن» إن كنت في طاعتنا فأقبل إلينا مسرعا. فأقبل إليه شبث بعد العشاء لئلا ينظر إلى وجهه فلا يرى عليه أثر العلة، فلما دخل رحب به و قرب به مجلسه و قال: أحب أن تشخص إلى قتال هذا الرجل عونا لابن سعد عليه. فقال: أفعل إيها الأمير. فأرسله في ألف فارس.»(40)

«تا ششم محرم بيست هزار سوار نزد عمر بن سعد فراهم شد سپس دنبال شبث بن ربعى فرستاد و او را خواست كه به جنگ حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرستد، شبث خود را به بيمارى‏ زد و مى‏ خواست او را معاف دارد. ابن زياد به او نوشت:

 «اما بعد، فرستاده ‏ام به من خبر داد كه تو خود را به بيمار زده ای و مى ‏ترسم از آن كسانى باشى كه چون مؤمنان را بينند؛ «گويند ايمان آورديم و چون با شياطين خود خلوت كنند؛ گويند ما با شما هستيم و همانا از استهزاء كنندگان هستيم.(سوره مبارکه بقره، آیه 14)» اگر تحت فرمان ما هستى زود نزد ما بيا.»

شبث پس از نماز عشاء نزد ابن زیاد رفت تا از رخسارش نفهمد كه بيمار نبوده است، چون نزد ابن زیاد وارد شد بسيار به او خوش آمد گفت و او را به خود نزديك نشاند و گفت: من دوست دارم به جنگ اين مرد بروى و به عمر بن سعد كمك كنى، گفت: ای امیر چنین می کنم پس شبث بن ربعی (لعنه الله) را با هزار سوار به کربلا فرستاد(41)

 

شبث بن ربعی (لعنه الله علیه) ابتدا به حضرت امام حسین(علیه السّلام) نامه نوشت سپس به جنگ او رفت و طبق نقل تاریخ طبری و أنساب‏الأشراف فرمانده سپاهیان پیاده نظام را بر عهده گرفت.(42)                       

 

در روز عاشورا حضرت امام حسین (علیه السّلام) او و چند نفر دیگر را که به حضرت (علیه السّلام) نامه نوشته بودند و هم در جنگ با ایشان حاضر بودند مورد خطاب قرار دادند که آیا شما برای من چنین ننوشتید پس چرا با من پیکار می کنید که این افراد نوشتن نامه به حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) را انکار نمودند. شبث ربعی (لعنه الله علیه) به همین مقدار هم کفایت نکرد و بنا بر حدیث حضرت امام محمد باقر (علیه السّلام) پس از شهادت حضرت امام حسین (علیه السّلام) به این دلیل که حضرت را به شهادت رساندند، چهار مسجد را در کوفه تجدید نمودند که یکی از آن مساجد مسجد شبث بن ربعی بود.(43)

 

درباره شخصیت شبث ربعی (لعنه الله) در کتاب «در کربلا چه گذشت» چنین آمده است:

«شبث بن ربعى یكى از مردان روحانى مسلك كوفه بود كه مردم به او اعتماد دينى داشتند و او را از صحابه كبار پيغمبر (صلی الله علیه و آله) مى ‏پنداشتند و از هم‏ قطاران عمر بن سعد (لعنه الله علیه) و در سن و سابقه بر او مقدم بود و براى عوام ‏فريبى و خوش‏ جلوه دادن كشتن امام مظلوم سهم بسزائى داشت، به همين دلیل ابن زياد(لعنه الله علیه) وجود او را در كنار عمر بن سعد(لعنه الله علیه) لازم می دانست و به وعد و وعيد و تهديد، او را در اين جنايت شريك كرد و رشوه كافى به او داد، يك سهم آن به عنوان ساختمان مسجدى بود كه به نظر عوام ترويج اسلام محسوب مى ‏شد و از اينجا فهمیده‏ مى‏ شود كه شبث مردی روحانى و مسجددار در كوفه به حساب می آمده است.»(44)

 

طبق نقل کتاب الفتوح ابن زیاد (لعنه الله علیه) برای عمر بن سعد ملعون پس از فرستادن فرماندهان و لشکریان کوفه نامه ای نوشت بدین مضمون که دیگر عذری از او را برای به تأخیر افکندن جنگ نمی پذیرد:

«فأول من خرج إلى عمر بن سعد الشمر بن ذي الجوشن السلولي (لعنه الله علیه) في أربعة آلاف فارس، فصار عمر بن سعد في تسعة آلاف، ثم أتبعه زيد بن ركاب الكلبي في ألفين، و الحصين بن نمير السكوني في أربعة آلاف، و المصاب الماري في ثلاثة آلاف و نصر بن حربة في ألفين فتم له عشرون ألفا. ثم بعث ابن زياد إلى شبث بن ربعي الرياحي [رجلا و سأل أن يوجه إلى عمر بن سعد، فاعتل بمرض، فقال له ابن زياد: أ تتمارض؟ إن كنت في طاعتنا فاخرج إلى قتال عدونا] فخرج إلى‏ عمر بن سعد في ألف فارس بعد أن أكرمه ابن زياد و أعطاه و حباه، و أتبعه بحجار بن أبجر في ألف فارس فصار عمر بن سعد في اثنين و عشرين ألفا ما بين فارس و راجل.

ثم كتب ابن زياد إلى عمر بن سعد أني لم أجعل لك علة في قتال الحسين من كثرة الخيل و الرجال، فانظر أن لا تبدأ أمرا حتى تشاورني غدوا و عشيا مع كل غاد و رائح و السلام.»(45)

«اوّل معروفى كه آماده جنگ حسين بن على (علیه السّلام) شد شمر ذى الجوشن(لعنه الله علیه) بود. با چهار هزار مرد برفت و به عمر پيوست و لشكر عمر سعد نه هزار شد. پس يزيد بن ركاب الكلبى با دو هزار مرد بدو پيوست. به دنبال او حصين بن نمير السّكونىّ با چهار هزار مرد روان شد. پس مصار بن مزينة المازنى با سه هزار نفر و ديگرى با دو هزار مرد بدو پيوست. بر اثر او اميرى ديگر بر عقب يكديگر فوج فوج به عمر بن سعد(لعنه الله علیه) پيوستند تا لشكر او بيست هزار شد.

پس عبيد اللّه فردی را فرستاد و شبث بن ربعىّ را پيغام داد و گفت: آماده شو كه به جنگ حسين بن على (علیه السّلام) مى ‏بايد رفت. شبث ناخوشدل شد و هيچ حيله ندانست الّا تعارض. خويشتن را به بيماری زد و جواب باز فرستاد كه فرمان امير را منقادم الّا آن است كه ضعفى دارم. لطف فرمايد و چندان مرا معذور دارد كه آن عارضه زايل شود. چون صحّتى روى نمايد، بر حسب اشارت امير بروم و بدان خدمت قيام نمايم.

عبيد اللّه رسول بفرستاد و گفت: حال تو دانسته ‏ام. خويش را بيمار مساز و از آن طايفه مباش كه خداى تعالى فرمايد: وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَياطِينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ‏.

از رفتن به جنگ حسين (علیه السّلام) و پيوستن به عمر سعد اگر بر جادّه طاعت و منهج مايى، هيچ عذر مياور و بر جناح تعجيل روان كه هيچ عذرى مقبول نيست.

چون پيغام عبيد اللّه(لعنه الله علیه) به شبث بن ربعىّ رسيد و دانست كه بر حيله او واقف شده‏ است، بترسيد و به وقت نماز خفتن به نزديك او شد تا نيك فرا رنگ روى او نبيند.

عبيد اللّه ملعون چون او را بديد، بشاشت نمود و مرحبا گفت. پس به نزد خويش بنشاند و گفت: مى ‏بايد كه امشب كار آماده شوی و بامداد با هزار سوار روان شوى و به عمر سعد بپيوندى. شبث گفت: چنان كنم كه امير فرمايد.

ديگر روز شبث با هزار سوار برفت و عبيد اللّه هزار سوار ديگر درهم آورد و حجّار بن أبجر البجلىّ را امير هزار سوار و پياده گردانيد و آنجا فرستاد تا آنكه لشكر عمر سعد به بيست و دو هزار نفر از سوار و پياده شد.

پس، عبيد اللّه زياد (لعنه الله علیه) نامه ‏اى نوشت به عمر سعد بدين مضمون:

امّا بعد، تو را در محاربت با حسين بن على (علیه السّلام) هيچ بهانه نماند. اگر از قلّت لشكر شكايت مى ‏كردى، اين ساعت آن بهانه برخاست؛ چه بيست و دو هزار سوار و پياده با عدّت و آلت و سلاح و شوكت به تو فرستاده آمد و كار تو انتظامى گرفت. مى ‏بايد كه بر تواتر و تعاقب مرا از حال خبر دهى و از آنچه ميان تو و حسين بن على (علیه السّلام) رود از محاربه و مقاتله اعلام واجب دارى، چنانچه هر روز بامداد و نماز شام قاصد تو مى ‏رسد و نوشته تو را مشتمل بر تقرير حوادث احوال اخبار مى‏آرد. اين معنى از فرايض دان و السّلام.»(46)

 

رونق بازار آهنگران کوفه از روز ششم محرم

از حوادث دیگری که برای روز ششم و احتمالا پس از آن تا روز تاسوعا ذکر نموده اند رونق بازار آهنگران شهر کوفه بود. که تعداد زیادی از آهنگران برای لشکرهایی که به کربلا می رفتند شمشیر، نیزه و تير می ساختند یا شمشیرهای آنان را تیز می نمودند و به زهر آغشته می کردند تا در جنگ با حضرت امام حسین (علیه السلام) مسلح باشند. 

در کتاب وسیلۀ الدارین فی أنصار الحسین رونق بازار آهنگران برای ساخت شمشیر و نیزه برای جنگ با حضرت سیدالشهداء(علیه السّلام) چنین گزارش نموده است:

«و قیل: إنه من الیوم السادس من المحرم کان سوق الحدادین بالکوفۀ قائما علی ساق لهم: و هج و رهج و وجبۀ و جلبۀ فکل من تلقاه إما أن یشتري سیفا أو رمحا أو سهما أو سنانا و یحدّدها عند الحداد و ینقعها بالسم لإراقۀ دم ریحانۀ الرسول و مهجۀ فؤاد البتول و کانت السهام کلها مسمومۀ و بعضها ذو شعبۀ أو شعبتین و بعضها ذو ثلاث شعب.

أما السهم الّذي وقع فی نحر الطفل الرضیع فکان ذا شعبتین فذبحه من الورید إلی الورید و أما السهم الّذي وقع علی قلب الحسین(روحی له الفداء) فکان له ثلاث شعب فخرق أحشاءه و خرّق قلبه الشریف حتّی خرج من قفاه.»(47)

و نقل شده است: از روز ششم محرم بازار آهنگران در كوفه به زور آنان برپا بود: شعله هاي آتش، گرد و غبار، داد و فرياد. هر كسي كه می دیدی شمشير، نيزه، پيكان و سرنيزه مي خريد و آن را نزد آهنگر تيز مي كرد و براي ريختن خون ريحانه رسول خدا و جگرگوشه فاطمه (سلام الله علیها) با سم آغشته مي كرد. همه تيرها با سم آغشته شده بود. بعضي از آنها يك يا دو شاخه داشت و بعضي ديگر سه شاخه بود.

در مورد پیکان که در ذبح طفل شیرخوار رخ داده است آن دو شعبه بود و از گوش تا گوش سرمبارکشان جدا شد. اما تيري که بر قلب حسين (روحی له الفداء) اصابت كرد، سه شاخه بود که شکم و قلب مبارك حضرت را دريدند تا اینکه از پهلوي مبارکشان خارج شد.

 

پی نوشتها

(1) مقتل الحسين (علیه السّلام)، صفحه 204 – 203

(2)معرب دشتبی، بلوکی بزرگ مشترک بین ری و همدان است که منقسم می شود به دو قسمت و قسمت متعلق به همدان مشتمل بر قریب نود قریه است که یکی از آنها دستبی است. (معجم البلدان) ناحیه دستبی آنچنانکه از کتاب المسالک و الممالک ابن خردادبه برمی آید در هنگام حمله عرب به ایران به دو قسمت دشتبی همدان و دشتبی ری تقسیم می شده است و آنطور که از نوشته حمداﷲ مستوفی برمی آید این ناحیه در زمان هارون الرشید به سه بخش تقسیم شد که یکی جزء ری و دیگری جزء همدان و قسمت سوم جزء قزوین گشت و با توجه به برخی نشانه ها می توان گفت که مجموع سه ناحیه مزبور دهستانهای کنونی : خرقان، دودانگه، افشاریه و شاید سردرود و درجزین همدان و خلجستان قم را در بر می گرفته است. در حدود قرن سوم هجری قمری بیشتر این نواحی سه گانه جزء قزوین می گردد ولی ناحیه ای که امروز نام دشتبی را بر خود دارد بسیار کوچکتر از دوران گذشته است. (لغت نامه دهخدا)

(3) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 116- 115

(4) الطبقات الكبرى، جلد ‏10، صفحه 465- 464

(5) ترجمه الطبقات‏ الكبرى جلد ‏5، صفحه 97

(6) حياة الإمام الحسين(ع)، جلد ‏3، صفحه 112

(7)زندگانى حضرت امام حسين (عليه السّلام)، جلد ‏3 ، صفحه 133

(8) الفتوح، جلد ‏5، صفحه 88 – 86

(9) ترجمه الفتوح، صفحه 890 – 887

(10) الأخبارالطوال، صفحه 254

(11)ترجمه اخبارالطوال، صفحه 300

(12)تذكرة الخواص، صفحه 223   

(13)شرح حال و فضائل خاندان نبوت، صفحه 332 – 331

(14) مقتل الحسين(علیه السّلام) مقرم، صفحه 206- 205

(15)ترجمه مقتل مقرم، صفحه 118- 117

(16) الفتوح، جلد5، صفحه 90 - 89 - أنساب‏الأشراف، جلد‏3، صفحه 177

(17) حياة الإمام الحسين (علیه السّلام)، جلد ‏3، صفحه 116

(18)زندگانى حضرت امام حسين(علیه السّلام)، جلد ‏3، صفحه 137   

(19)أنساب‏ الأشراف، جلد‏3، صفحه 179 – 177

(20)أنساب ‏الأشراف، جلد‏3، صفحه 166

(21) الأخبارالطوال، صفحه 255- 254

(22)ترجمه اخبارالطوال، صفحه 301

(23) أنساب ‏الأشراف، جلد ‏3، صفحه 179

(24)أنساب ‏الأشراف، جلد ‏3، صفحه180

(25) زندگانى حضرت امام حسين (علیه السّلام)، جلد‏3، صفحه 141

(26)حياة الإمام الحسين (علیه السّلام)، جلد ‏3، صفحه 119

(27)زندگانى حضرت امام حسين(علیه السّلام)، جلد‏3، صفحه 141

(28) مقتل الحسين(علیه السّلام) مقرم، صفحه 206 – 207

(29) ترجمه مقتل مقرم ، صفحه 118- 117

(30) بحار الأنوار، جلد ‏32، صفحه 420 - حياة الإمام الحسين(ع)، جلد ‏3، صفحه 101 – تاریخ مدینه الدمشق، جلد 14- صفحه 223 – 222

(31) ترجمه بحارالانوار، جلد 32، ص 441 – 330

(32) حياة الإمام الحسين (علیه السّلام)، جلد ‏3 ، صفحه 234   

(33)زندگانى حضرت امام حسين (علیه السّلام)، جلد3 ‏، صفحه 119 – تاریخ مدینه دمشق، جلد14، صفحه 224 – 223

(34)تاريخ ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 429 -  نفس المهموم، صفحه 232 - البداية و النّهاية، جلد8، صفحه 181

(35) ترجمه تاريخ‏ الطبري، جلد ‏7، صفحه 3030- 3029 - در كربلا چه گذشت، صفحه 323

(36)الوقایع و الحوادث، جلد2، صفحه 124

(37)شرح غم حسین، صفحه 77 – 74 - مقتل الحسين (عليه السّلام) مقرم، صفحه 254 - الفتوح، جلد 5، صفحه 91 – 90 - أنساب‏ الأشراف، جلد‏3، صفحه 180 - الدّمعة السّاكبة، جلد 4، صفحه 263 – 262 - بحار الأنوار، جلد ‏44، صفحه 377- 376

(38) حياة الإمام الحسين(ع)، جلد ‏3، صفحه 142- 141

(39) زندگانى حضرت امام حسين (علیه السّلام)، جلد ‏3، صفحه 168- 167

(40) نفس المهموم، صفحه 194 – 193 أنساب ‏الأشراف، جلد ‏3، صفحه179- مقتل الحسين(علیه السّلام) مقرم، صفحه 206- 205 - الفتوح، جلد ‏5، صفحه 89

(41)در كربلا چه گذشت، صفحه 265- 264

(42)تاريخ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 422 - أنساب ‏الأشراف، جلد ‏3، صفحه 187

(43)ر. ک. تهذيب الأحكام، جلد‏3، صفحه250 - بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 189

(44) در كربلا چه گذشت، صفحه 266 – 265

(45) الفتوح، جلد‏5، صفحه90 – 89

(46) ترجمه الفتوح، صفحه892 - 891

(47) وسیلۀ الدارین فی أنصار الحسین، صفحه 78 – 79 - موسوعۀ کربلاء، جلد 1،صفحه 622

 

منابع

- قرآن کریم

- الأخبار الطوال، ابو حنيفه احمد بن داود الدينورى، تحقيق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم، منشورات الرضى، 1368ش.

- اخبار الطوال، ابو حنيفه احمد بن داود دينورى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نى، 1371ش.

- انساب الأشراف، البلاذرى، تحقيق محمد باقر المحمودي، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1977/1397

- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.

- البداية و النهاية، أبو الفداء اسماعيل بن عمر بن كثير الدمشقى، بيروت، دار الفكر،1407 ق./ 1986

- تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، 1387/1967

- تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375

- تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل أو اجتاز بنواحیها من واردیها و أهلها، علی بن حسن ابن عساکر، جلد ۱۴، محقق علی شیری، بیروت، دار الفکر، 1415ق.

- تذکرة الخواص من الأمة بذکر خصائص الأئمة، یوسف‌ بن‌ قزاوغلی‌ ابن‌جوزی‌، ۲ جلد، محقق: حسین تقی‌ زاده، قم، المجمع العالمي لاهل البيت عليهم السلام، مرکز الطباعة و النشر، ۱۴۲۶ ق.

- ترجمه بحارالانوار، محمد باقر بن محمدتقی علامه مجلسی، مترجم: گروه مترجمان، تهران، موسسه انتشارات کتاب نشر، 1392

- ترجمه ‏مقتل الحسين عليه السلام مقرم، عبد الرزاق مقرّم، مترجم محمد مهدى عزيز الهى كرمانى، نويد اسلام‏، قم، 1381

- تهذيب الأحكام، محمد بن الحسن‏ طوسى، محقق/مصحح: حسن الموسوى‏ خرسان، تهران‏، دار الكتب الإسلاميه‏،1407 ق‏.

- حياة الإمام الحسين عليه السلام‏، باقر شريف قرشى، ‏قم، ‏مدرسه علميه ايروانى‏، 1413 ق‏.

- در كربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم‏)، شيخ عباس قمى، مترجم: محمد باقر كمره ‏اى‏، قم، مسجد جمكران‏، 1381 ش‏.

- الدمعه الساکبه فی الاحوال النبی(ص) و العتره الطاهره، محمد باقر بن عبدالکریم بهبهانی، بحرین- منامه، مکتبه العلوم العامه، 1408ق.

- زندگانی حضرت امام حسین (علیه السّلام)، باقرشریف قرشی، حسین محفوظی (اهوازي)، قم، بنیاد معارف اسلامی، 1380ش.

- شرح حال و فضائل خاندان نبوت‏، سبط بن جوزى، مترجم محمدرضا عطائى، ‏ مشهد، آستان قدس رضوى، ‏1379 ش‏.

- شرح غم حسین (علیه السّلام)، موفق بن احمد اخطب خوارزمی، مترجم مصطفی صادقی، قم، مسجد مقدس جمکران، 1388

- الفتوح، ابن اعثم كوفى، مترجم: محمد بن احمد مستوفى‏ هروی، مصحح: غلامرضا طباطبایی مجد، تهران‏، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى‏، 1372 ش.‏

- الفتوح، محمد بن علی ابن‌اعثم کوفی، بیروت، دار الأضواء، 1411 ق.

- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.

- موسوعۀ کربلاء، لبیب بیضون، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، 1427 ق.

- نفس المهموم‏، حاج شيخ عباس قمى، نجف، المكتبه الحيدريه‏، ‏1421 ق./ 1379ش.

- وسیلۀ الدارین فی أنصار الحسین، ابراهیم الموسوی الزنجانی، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، 1395ق. / 1975

پیوست ها

: فاطمه ابوحمزه