حضرت امام حسین(علیه السّلام) به همراه خاندان و یاران وفادار خویش روز هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری از مکه به سمت کوفه حرکت نمودند.
عمال بنی امیه از عزیمت حضرت امام حسین(علیه السّلام) به کوفه به وحشت افتادند. حاکم مکه سعی نمود که امام را از رفتن منصرف نماید ولی موفق نشد و حضرت سیدالشهداء(علیه السّلام) استوار و راسخ به راه خود ادامه دادند.
طبق فرمایش حضرت امام سجاد(علیه السّلام) حضرت امام حسین(علیه السّلام) در طی مسیر در اکثر منازل از شهادت حضرت یحیی(علیه السّلام) یاد می نمودند:
«عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(علیه السّلام) قَالَ: خَرَجْنَا مَعَ الْحُسَيْنِ فَمَا نَزَلَ مَنْزِلًا وَ لَا ارْتَحَلَ عَنْهُ إِلَّا وَ ذَكَرَ يَحْيَى بْنَ زَكَرِيَّا وَ قَالَ يَوْماً مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى أُهْدِيَ إِلَى بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيلَ.»(1)
حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام فرمودند: ما با حضرت امام حسین (علیه السّلام) خارج شدیم. آن حضرت در هر منزلی که پیاده می شدند و از هر منزلی که حرکت می کردند، حضرت یحیی بن زکریا و شهادت او را یادآور می شدند. یک روز آن بزرگوار فرمودند: یکی از موضوعاتی که بی ارزشی دنیا را بر خداي عزّ و جلّ ثابت می کند، این است که سر مبارك یحیی بن زکریا به عنوان هدیه براي زنی از زنان بدکار بنی اسرائیل فرستاده شد.
برخی از مقاتل اولین منزلگاهی را که حضرت امام حسین (علیه السّلام) در آن توقف نمودند و اتفاقاتی برایشان رخ داد؛ تنعیم دانسته اند ولی اندکی از مقاتل اولین منزلگاه را بستان بنی عامر یا منزلگاهی به نام ابطح نام برده اند.
بستان بنی عامر
«مجتمع النّخلتين النخلة اليمانية و النخلة الشامية و هما واديان و العامة يسمونه بستان ابن عامر و هو غلط، قال الأصمعي و أبو عبيدة و غيرهما: بستان ابن عامر انما هو لعمر بن عبيد الله بن معمر ابن عثمان بن عمرو بن كعب بن سعد بن تيم بن مرة ابن كعب بن لؤي بن غالب و لكن الناس غلطوا فقالوا بستان ابن عامر و بستان بني عامر و إنما هو بستان ابن معمر.»(2)
بستان ابن عامر نخلستانى است که دو وادى نخلستان یمانی و نخلستان شامی در آنجا به هم مى پیوندد مردم بستان ابن معمر را به غلط، بستان ابن عامر و بستان بني عامر گفته اند که اشتباه است و اصمعی و ابوعبیده و غیر از این دو نفر گفته اند: بستان ابن عامر برای عمر بن عبيد الله بن معمر بن عثمان بن عمرو بن كعب بن سعد بن تيم بن مرة ابن كعب بن لؤي بن غالب بوده است ولیکن به اشتباه بین مردم بستان ابن عامر و بستان بني عامر شهرت یافته است و همان بستان بن معمر است.
در این مجال به شرح بعضی از اتفاقاتی که در مقاتل و کتب تاریخی برای این منزلگاه و برخی از اتفاقاتی که برای منزلگاههای بعدی گزارش شده و به این منزلگاه نسبت داده شده است به اختصار اشاره می شود و بحث تفضیلی برخی از رخدادها در منزلگاههای مربوطه می آید.
«طبق نقل المصدر السابق در صفحه 67 حضرت امام حسین(علیه السّلام) که به این منزل رسیدند عمرو بن سعید به یزید(لعنه الله) نامه نوشت و او را از عزیمت حضرت به سمت عراق آگاه نمود.
طبق گفته ابن عساکر در تاریخ مدینۀ دمشق صفحه 192، عبد الله بن عمر با حضرت امام حسین(علیه السّلام) صحبت نمودند و ایشان را از رفتن به عراق منع نمود.
ابن جوزی در تذکره الخواص صفحه 251 نقل کرده است که فرزدق با حضرت امام حسین(علیه السّلام) در بستان بنی عامر ملاقات نمودند.»(3)
طبق نقل برخی از مصادر زمانی که حضرت امام حسین(علیه السّلام) به این منزلگاه رسیدند عمرو بن سعيد نامه ای به یزید(لعنه الله) نوشت و او را از عزیمت حضرت سیدالشهدا(علیه السّلام) آگاه نمود. در مثیر الاحزان ذکر شده است که در هنگامی حضرت امام حسین (علیه السّلام) به منزلگاه ثعلبیه رسیدند عمرو بن سعيد طی نامه ای به یزید(لعنه الله) خروج ایشان را از مکه به سمت عراق گزارش نمودند.(4)
برخی از مقاتل منزلگاه اول را ابطح یاد کرده اند که در آن زید بن ثبیط بصری و چند نفر از فرزندانش به همراه جمعی از شیعیان به آن حضرت ملحق شدند.(5)
تنعيم
«التَّنْعيمُ موضع بمكة في الحل و هو بين مكة و سرف، على فرسخين من مكة و قيل على أربعة و سمي بذلك لأن جبلا عن يمينه يقال له نعيم و آخر عن شماله يقال له ناعم و الوادي نعمان و سقايا على طريق المدينة، منه يحرم المكيون بالعمرة.»(6)
تنعیم محلی در مکه در حل و در دو فرسخی مکه یا به گفته شده در چهار فرسخی بین مکه و سرف قرار دارد. بدین نام خوانده می شود به دلیل اینکه کوهی در سمت راست آن نعیم نامیده می شود و از شمال ناعم نامیده می شود و وادی نعمان و محل آبگیری در راه مدینه است. از این محل اهل مکه برای عمره محرم می شوند.
در وقعه الطف درباره یکی از اتفاقات این منزلگاه آمده است:
«ثُمَّ إِنَّ الْحُسَيْنَ(عَلَيْهِ السَّلاَمُ) أَقْبَلَ حَتَّى مَرَّ بِالتَّنْعِيمِ فَلَقِيَ بِهَا عِيراً قَدْ بَعَثَ بِهَا بُحَيْرُ بْنُ رَيْسَانَ الْحِمْيَرِيُّ إِلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ، وَ كَانَ عَامِلَهُ عَلَى الْيَمَنِ، وَ عَلَى الْعِيرِ الْوَرْسُ وَ الْحُلَلُ يَنْطَلِقَ بِهَا إِلَى يَزِيدَ، فَأَخَذَهَا الْحُسَيْنُ(عَلَيْهِ السَّلاَمُ) فَانْطَلَقَ بِهَا.
ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِ الْإِبِلِ: لاَ أُكْرِهُكُمْ، مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَمْضِيَ مَعَنَا إِلَى الْعِرَاقِ أَوْفَيْنَا كِرَاءَهُ وَ أَحْسَنَّا صُحْبَتَهُ، وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يُفَارِقَنَا مِنْ مَكَانِنَا هَذَا أَعْطَيْنَاهُ مِنَ الْكِرَاءِ عَلَى قَدْرِ مَا قَطَعَ مِنَ الْأَرْضِ.
فَمَنْ فَارَقَهُ مِنْهُمْ حُوسِبَ فَأَوْفَى حَقَّهُ، وَ مَنْ مَضَى مِنْهُمْ مَعَهُ أَعْطَاهُ كِرَاءَهُ وَ كَسَاهُ.»(7)
بعد حضرت امام حسین(علیه السّلام) حركت كردند تا به تنعيم رسيدند و با كاروانى كه بحير بن ريسان حميرى براى يزيد بن معاويه فرستاده بود برخورد كرد [بحير] فرماندار يزيد در يمن بود و آن كاروان حامل ورس (8) و بردها و حوله هاى يمنى بود كه براى يزيد برده مى شد.
حضرت امام حسین(علیه السّلام) آنها را ضبط كرده به شتربانان فرمود: مجبورتان نمى كنم، هر كس مى خواهد با ما به عراق بيايد كرايه اش را كامل مى دهيم و به نيكى با او مصاحبت خواهيم كرد، هر كس هم دوست دارد از اينجا از ما جدا شود كرايه اش را به اندازۀ راهى كه طى كرده به او مى دهيم.
سپس حساب هر كس را كه از او جدا شد پرداخت كردند مزدش را به طور كامل دادند و به كسانی كه با او آمده بودند كرايه و جامه اى عطا نمودند.(9)
در برخی مقاتل از جمله وقعه الطف و طبری آمده است که حضرت امام حسین(علیه السّلام) بعد از خارج شدن از مکه در ناحیه ای به نام تنعیم به كاروانی حامل ورس و بردها و هدایایی ارزشمند برخوردند که از طرف عامل یزید در یمن برای یزید(لعنه الله) فرستاده می شد. مقتل ابومخنف و مقتلهای عامی قرن سوم ادعا نموده اند که اموال این کاروان را حضرت امام حسین(علیه السّلام) ضبط می کنند و نکته جالب این است که خبری هم از درگیری برای حفاظت از اموال گزارش نمی شود. آیا ممکن است کاروانی حامل هدایای ارزشمندی با وضعیت ناامنی راههای آن روزگار از سرزمین یمن به شام برای یزید(لعنه الله) فرستاده شود و از محموله کاروان در برابر مصادره کالاها اقدامی صورت نپذیرد؟ یا اینکه به کاروان برای اخذ محموله حمله شود و کاروانیان هیچ اقدامی نکنند؟ آیا مسئولیت این محموله با آنها نبوده است و مواخذه نمی شدند که هیچ اقدامی نکردند؟
به هر حال هیچ گزارشی از رخ دادن درگیری بین کاروان امام حسین(علیه السّلام) و کاروان حامل هدایا به یزید(لعنه الله) در هیچ مقتل یا کتب تاریخی گزارش نشده است.
اما وجوه دیگری در این میان محتمل است که در این مجال به آنها اشاره می شود:
1. طبق نقل ارشاد حضرت سیدالشهدا(علیه السّلام) چند شتر برای بارهای خود و اهل کاروان از آنان کرایه نموده اند زیرا در ادامه این نقل که بین همه نقلهای مقاتل چه آن دسته که نوشته اند حضرت اموال را مصادره نموده و چه نقلهایی که مطرح کرده اند حضرت شتر کرایه نموده اند این مطلب مشترک است که درباره مزد شتربانان سخن می گویند: «هر يك از شما اگر مى خواهيد مي توانيد با ما به عراق بيائيد و ما قول مى دهيم كه كرايه شما را بدهيم و به بهترين نحو با شما همراهى كنيم و هر كسى كه خواست برگردد، مى تواند از وسط راه برگردد و به اندازه اى كه با ما همراهى کند، كرايه او را مى دهيم.»
بنابراین مطلب اصلی بحث کرایه شتر بوده است. چنانکه ذکر شد و در مقاتل نیز آمده است حرکت امام حسین(علیه السّلام) از مکه در ایام حج به علت تصمیم بنی امیه بر شهادت آن حضرت و شکستن حرمت مکه بوده است. عزیمت از مکه سبب می شد به شهادت رساندن حضرت امام حسین(علیه السّلام) به دست افراد بنی امیه به صورت مخفیانه و جوسازی به سود امویان منتفی باشد و مجبور شوند رویاروی حضرت بایستند و این فضاحت جنگ با سبط رسول دینشان برای همیشه در تاریخ ثبت شود. حاکم مکه ابتدا با نامه و سپس که کاری از پیش نبرد با نیروهایش راه را بر حضرت امام حسین(علیه السّلام) و کاروانیان سد نمود. طبری در تاریخ خود نقل می کند:
«دو گروه به دفع همديگر پرداختند و تازيانه ها به كار افتاد. حضرت امام حسين(علیه السّلام) و ياران وى به سختى مقاومت كردند و به راه خويش ادامه دادند.»(10)
پر واضح است در حالی که امویان کمر به شهادت حضرت امام حسین (علیه السّلام) بسته بودند و در برخی از مقاتل نقل شده است که چند فرسخ قبل از تنعیم کاروان حضرت امام حسین(علیه السّلام) با نیروهای اموی درگیری داشته اند و با مقاومت توانستند به راهشان ادامه دهند و هنوز رفع خطر سربازان حکومتی قطعی نبود و به تصریح اکثر مقاتل حضرت امام حسین(علیه السّلام) با شتاب از مکه دور می شدند تا خطری کاروان ایشان را که خاندان رسول الله(صلی الله و علیه و آله) و بانوان و کودکان در آن حضور داشتند تهدید نکند؛ حمله به محموله ای که برای یزید(لعنه الله) فرستاده می شد منطقی به نظر نمی آید.
البته برخی مقاتل رویارویی با سربازان والی مدینه را در منزلگاههای بعدی دانسته اند اما نقل ارشاد درباره کرایه کردن شترهایی به منظور سرعت بخشیدن به حرکت کاروان برای رسیدن به منطقه امن یا حداقل محلی که سیطره بنی امیه بر آن منطقه کمتر باشد با واقعیت تطبیق بیشتری دارد.
وجه قابل تصور دیگر این است که بنی امیه سعی در تحریف علت اصلی مخالفت حضرت امام حسین(علیه السّلام) با یزید(لعنه الله) داشتند.
با تحریف این اتفاق سعی نموده باشند تا اهداف اصلی حضرت امام حسین(علیه السّلام) را که به آن دلایل با یزید بیعت ننمودند و خائف از مدینه شهر پیامبر(صلی الله علیه و آله) خارج شدند در حالی که آیه ای که حضرت موسی خائف از مصر خارج شدند را زمزمه می کردند:«فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِین: ترسان و نگران از شهر بيرون شد. گفت: اى پروردگار من، مرا از ستمكاران رهايى بخش.(سوره مبارکه قصص، آیه 21)» پوشیده نگاه دارند.
بنابراین حضرت امام حسین(علیه السّلام) از مدینه خائف به مکه آمدند و با جدی شدن اقدامات لازم برای به شهادت رساندن حضرت و شکسته شدن حرمت کعبه، حضرت حج را به عمره بدل نمودند و از مکه به سمت عراق خارج شدند اما عمال بنی امیه در مکه چون به هدف نرسیده اند به دنبال کاروان حضرت می روند تا حضرت را به مکه برگرداند و در فرصت مقتضی آن گونه که مصلحت خودشان ایجاب می کند حضرت را به شهادت برساند بدون اینکه لکه ننگی برای امویان بر جای بماند ولی حضرت با ایستادگی به راه خویش ادامه می دهند.
تا اینجا نقشه های امویان برملا شده است و تنها راه برای امویان مشوش نمودن اذهان نسبت به حضرت امام حسین(علیه السّلام) و اهداف ایشان در عدم بیعت با یزید(لعنه الله) است.
بنابراین در ابتدای راه خروج از مکه غارت کاروان حامل هدایا برای یزید(لعنه الله) می تواند بهانه خوبی برای به مبارزه طلبیدن و قیام علیه امویان محسوب شود و برای جنگ نابرابر کاروان متشکل از خاندان و یاران حضرت امام حسین(علیه السّلام) در برابر لشکر چندین هزار نفره یزید(لعنه الله) زمینه سازی شود.
و بدین نحو هدف امام حسین(علیه السّلام) که تأیید ننمودن انحرافات یزید(لعنه الله) و عدم بیعت با او بود که خواه ناخواه سبب می گردید که گروهی از یاران آن حضرت با یزید(لعنه الله) بیعت نکنند؛ به گونه ای دیگر نمایانده می شد که بیشتر اذهان را به سمت به دست گرفتن حکومت و قدرت منحرف می کرد و هدف اصلی حضرت امام حسین(علیه السّلام) یعنی اصلاح امت جدشان و مبارزه حضرت با بدعتهای نهاده شده بعد از حضرت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تا حکومت یزید را تحت الشعاع این تبلیغ قرار می داد.
این خود نیز موفقیتی برای امویان محسوب می شد تا اهداف حضرت برای اذهان پنهان بماند و قادر به فریب اذهان مردم باشند.
البته صاحبان برخی مقاتل از جمله مقتل الحسين (علیه السّلام) مقرم و لهوف نظر دیگری را ارائه نموده اند که اين مال متعلّق به امام امّت است كه از طرف خداوند تعيين شده است در حالى كه يزيد و پدرش حقّ او و حقّ امت را غصب كرده اند بنابراین مصادره اموالی که حق امام (علیه السّلام) بوده است مانعی ندارد.(11)
صفاح
«موضع بين حنين و أنصاب الحرم على يسرة الداخل إلى مكّة من مشاش.»(12)
صفاح محلی در نزدیکی مکه است که بین حُنَین و انصاب حرم واقع شده است. این مکان در سمت چپ كسى است كه از مشاش به مكه وارد مىشود.
حضرت امام حسین(علیه السّلام) در روز جمعه 11 ذی الحجه در منزلگاه صفاح رسیدند و در آنجا فرود آمدند. «نزل به یوم الجمعه لأحد عشر خلت من ذی الحجه.»(13)
تاریخ طبری ملاقات فرزدق با حضرت امام حسین(علیه السّلام) در منزلگاه صفاح چنین گزارش می کند:
«قال ابو مخنف عن ابى جناب عن عدى بن حرمله عن عبد الله ابن سليم و المذرى قالا: أقبلنا حتى انتهينا الى الصفاح، فلقينا الفرزدق بن غالب الشاعر، فواقف حسينا فقال له: أعطاك الله سؤلك و املك فيما تحب، فقال له الحسين: بين لنا نبا الناس خلفك، فقال له الفرزدق: من الخبير سالت، قلوب الناس معك، و سيوفهم مع بنى اميه، و القضاء ينزل من السماء، و الله يفعل ما يشاء، فقال له الحسين: صدقت، لله الأمر، و الله يفعل ما يشاء، و كل يوم ربنا في شان، ان نزل القضاء بما نحب فنحمد الله على نعمائه، و هو المستعان على أداء الشكر، و ان حال القضاء دون الرجاء، فلم يعتد من كان الحق نيته، و التقوى سريرته، ثم حرك الحسين راحلته فقال: السلام عليك، ثم افترقا.»(14)
«ابومخنف از عبد الله بن سليم و مذرى نقل می کند: بيامديم تا به صفاح رسيديم. فرزدق بن غالب شاعر را بديديم كه پيش حسين ايستاد و گفت: «خدايت حاجات تو را بدهد و آرزويت را برآورد.» حضرت امام حسین(علیه السّلام) گفت: «خبر مردمى را كه از نزد آنها می آیی با ما بگوى.» فرزدق گفت: «از مطلع پرسيدى، دلهاى ایشان با تو است و شمشيرهايشان با بنى اميه. تقدير از آسمان مى رسد و خدا هر چه بخواهد مى كند.» حسين گفت: «راست گفتى، كار به دست خداست و خدا هر چه بخواهد مى كند و هر روزى پروردگار ما به كارى ديگرست. اگر تقدير به دلخواه ما نازل شود نعمتهاى خدا را سپاس مى داريم و براى شكرگزارى كمك از او بايد جست. اگر قضا ميان ما و مقصود حايل شود، كسى كه نيت پاك و انديشه پرهيزكارى دارد، اهميت ندهد.» آنگاه حضرت امام حسین(علیه السّلام) مركب خويش را حركت داد و گفت:«سلام بر تو» و از هم جدا شدند.»(15)
مقتل مقرم نیز این ملاقات را در منزلگاه صفاح نقل می کند.(16)
از مشاهداتی که در متون تاریخی و مقاتل از کاروان حضرت نقل شده است مسلح بودن کاروان است که در این باره در تاریخ طبری آمده است:
قال هشام عن عوانه بن الحكم عن لبطه بن الفرزدق بن غالب عن ابيه قال: حججت بأمي فانا اسوق بعيرها حين دخلت الحرم في ايام الحج و ذلك في سنه ستين إذ لقيت الحسين بن على خارجا من مكة معه اسيافه و تراسه فقلت: لمن هذا القطار؟ فقيل: للحسين بن على فأتيته فقلت: بابى و أمي يا بن رسول الله، ما اعجلك عن الحج؟ فقال: لو لم اعجل لأخذت، قال: ثم سألني: ممن أنت؟ فقلت له: امرؤ من العراق، قال: فو الله ما فتشنى عن اكثر من ذلك، و اكتفى بها منى، فقال: أخبرني عن الناس خلفك؟ قال: فقلت له: القلوب معك، و السيوف مع بنى اميه، و القضاء بيد الله، قال: فقال لي: صدقت، قال: فسألته عن أشياء فأخبرني بها من نذور و مناسك.(17)
فرزدق گويد: مادرم را به حج بردم، در ايام حج كه شتر او را مى راندم وقتى وارد حرم شدم و اين به سال شصتم بود، حسين بن على را ديدم كه از مكه بيرون مى شد و شمشيرها و نيزه هاى خويش را همراه داشت.
گفتم: «اين قطار از كيست؟» گفتند: «از حسين بن على.» گويد: پيش او رفتم و گفتم: «اى پسر پيمبر خدا، پدر و مادرم به فدايت. چرا حج نكرده با شتاب مى روى؟» گفت: «اگر شتاب نكنم مرا مى گيرند.» گويد: آنگاه از من پرسيد: «از كجايى؟» گفتم: «مردى از عراقم.» گويد: به خدا بيشتر از اين كنجكاوى نكرد و به همين بس كرد و گفت: «از اخبار مردم پشت سر خود، با من بگوى.» گفتم: «دلها با توست و شمشيرها با بنى اميه و تقدير به دست خداست.» گفت: «راست گفتى.» گويد: چيزهايى درباره نذور و مناسك از ایشان پرسيدم كه به من پاسخ دادند.(18)
در مقتل مقرم از کاروان امام با عنوان لشکر یاد شده است:
«و يروى عن الفرزدق أنه قال خرجت من البصرة أريد العمرة فرأيت عسكرا في البرية، فقلت عسكر من؟ قالوا: عسكر حسين بن علي فقلت لأقضين حق رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فأتيته و سلمت عليه فقال: من الرجل؟ قلت الفرزدق بن غالب فقال هذا نسب قصير، قلت أنت أقصر مني نسبا أنت ابن بنت رسول اللّه.»(19)
از فرزدق روایت شده است که گفت: «من از بصره خارج شدم و قصد عمره كردم لشكريانى در بيابان ديدم و گفتم: لشكر كيست؟ گفتند: لشكر حسين بن على (عليه السّلام) است، گفتم: بايد حق رسول الله را أدا كنم. آمدم و سلام كردم، امام (عليه السّلام) فرمودند: كيستى؟ گفتم: فرزدق بن غالب، فرمودند: نسب كوتاهى است. گفتم: نسب شما كوتاهتر است، شما پسر دختر رسول خدا هستيد.»(20)
سبط ابن جوزى در كتاب تذكرة الخواص محل ملاقات فرزدق شاعر عرب با حضرت امام حسین(علیه السّلام) را منزلگاه بستان بنى عامر ذکر نموده است.
و أمّا الحسين عليه السّلام فإنّه خرج من مكّة سابع ذي الحجّة سنة ستّين فلمّا وصل بستان بني عامر لقي الفرزدق الشّاعر و كان يوم التّروية فقال له: إلى أين يا ابن رسول اللّه؟ ما أعجلك عن الموسم؟! قال:«لو لم أعجل لأخذت أخذا، فأخبرني يا فرزدق عمّا وراءك» فقال: تركت النّاس بالعراق قلوبهم معك و سيوفهم مع بني أميّة، فاتّق اللّه في نفسك و ارجع.(21)
ابن اعثم محل ملاقات فرزدق با امام را در شقوق ذکر کرده است:«قال: و سار الحسين حتى نزل الشقوق فإذا هو بالفرزدق بن غالب الشاعر قد أقبل عليه فسلم ثم دنا منه فقبل يده، فقال الحسين: من أين أقبلت يا أبا فراس؟ فقال: من الكوفة يا ابن بنت رسول اللّه...»(22)
به تبع ابن اعثم خوارزمی نیز در مقتل خود محل ملاقات فرزدق با امام را در «شقوق» ذکر کرده است.(23)
در كشف الغمة نیز محل ملاقات فرزدق با امام در «شقوق» ذکر شده است.(24)
وادی العقیق و وادی صفراء
در برخی مقاتل از جمله مثیر الاحزان و الامام الحسین و اصحابه از دو منزلگاه دیگر وادی العقیق و وادی صفراء بین صفاح و ذات عرق نام برده اند.
درباره وقایع وادی العقیق در مقتل الامام الحسین و اصحابه آمده است:
در روز شنبه 12 ذی الحجه کاروان حسینی به این منزلگاه رسیدند.
در مثیر الاحزان ملاقات بشر بن غالب در این منزلگاه گزارش شده است.(25)
علت این اختلاف منزلگاه در ملاقات افراد گاهی به این دلیل است که این منزلگاهها به همدیگر نزدیک هستند و در گزارشات تاریخی به جای یکدیگر ذکر شده اند.
مثلا در متون تاریخی آمده است: وادى عقيق جايى نزديك ذات عرق است و عراقیها براى حج از آنجا محرم مىشوند.
در مثیرالاحزان این منطقه را جزء ذات عرق دانسته است: «ثُمَّ سَارَ الامام الحسین(ع) حَتَّى بَلَغَ إِلَى وَادِي الْعَقِيقِ ذَاتِ عِرْق.»(26)
منزلگاه دیگری که قبل از منزلگاه ذات عرق از آن در برخی مقاتل یاد شده است؛ «وادی الصفراء» است.
در کتاب الامام الحسین و اصحابه ذکر شده است:
«قد ورده الامام الحسین (عليه السّلام) يوم الأحد ثالث عشر من ذي الحجة.»(27)
حضرت امام حسین(علیه السّلام) و یارانشان در روز سیزدهم ذی الحجه به این منزلگاه رسیدند.
ذات عرق
«مهلّ أهل العراق و هو الحدّ بين نجد و تهامة و قيل: عرق جبل بطريق مكة و منه ذات عرق و قال الأصمعي: ما ارتفع من بطن الرّمّة فهو نجد إلى ثنايا ذات عرق و عرق: هو الجبل المشرف على ذات عرق و إياه عنى ساعدة بن جؤيّة بقوله.» (28)
ذات عِرق، محل احرام بستنِ عراقیها برای حج است. آنجا مرز بین نجد و تهامه است. و گفته شده: عِرق کوهی است در راه مکه که ذات عِرق بخشی از آن است. اصعمی گفته است: آنچه بالاتر از بطنِ رمّه است تا بالای ذات عرق، نجد نامیده می شود. و عرق همان کوهی است که بر ذات عرق مشرف است و ساعده بن جویه در شعری که گفته منظورش همین کوه عرق بوده است.
به نقل از مقتل الامام الحسین (علیه السّلام) و اصحابه حضرت امام حسین(علیه السّلام) در روز دوشنبه چهاردهم ذی الحجه به این منزلگاه رسیدند و آنجا اقامت کردند.
«نزل الامام الحسین (عليه السّلام) يوم الاثنین رابع عشر من ذي الحجة.»(29)
دیدار بشر بن غالب با حضرت امام حسین(علیه السّلام)
در مقتل الحسین خوارزمی درباره ملاقات بشر بن غالب با حضرت امام حسین(علیه السّلام) آمده است:
«ثمّ سار حتى إذا صار بذات عرق لقيه رجل من بني أسد يقال له بشر بن غالب فقال له الحسين: ممّن الرجل؟ قال: من بني أسد قال: فمن أين أقبلت؟ قال: من العراق قال: فكيف خلفت أهل العراق؟ فقال: يا بن رسول اللّه! خلفت القلوب معك و السيوف مع بني اميّة. فقال له الحسين: صدقت يا أخا بني أسد، إنّ اللّه تبارك و تعالى يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد. فقال له الأسدي: يا بن رسول اللّه، أخبرني عن قول اللّه تعالى: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ. فقال له الحسين: نعم يا أخا بني أسد، هما إمامان: إمام هدى دعا إلى هدى و إمام ضلالة دعا إلى ضلالة فهذا و من أجابه إلى الهدى في الجنّة و هذا و من أجابه إلى الضلالة في النار.»(30)
امام به راه خود ادامه داد تا به ذات عرق رسيد. در آنجا مردى از قبيله بنى اسد را ديد به نام بشر بن غالب. امام از قبيله اش پرسيد. گفت: از بنى اسد هستم. فرمود: از كجا مى آيى؟ گفت: از عراق. فرمود: مردم عراق در چه وضعى بودند؟ گفت: اى فرزند پيامبر، دلهاى آنان با تو و شمشيرها با بنى اميه است. امام فرمود: اى اسدى، خداى تبارك و تعالى هرچه بخواهد. انجام مى دهد و هرچه بخواهد حكم مى كند. مرد اسدى گفت: اى فرزند رسول خدا، درباره آيه «يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ: قيامت، روزى است كه هر گروه را با پيشوایانشان فرا مى خوانيم.(سوره مبارکه اسراء، آيه ۷۱)» برايم توضيح بدهد. فرمودند: پيشوايان دو نوع هستند: برخى هدايت می کنند و برخى گمراه كننده هستند.
پيشوایان هدايت کننده و هركه دنبالش برود بهشتى شود و پيشوایان گمراه كننده با هركه او را اجابت كند، در آتش خواهد بود.
طبرى و ديگران از ملاقات بشر بن غالب اسدى با امام گزارشى ندارند؛ ولى ابن اعثم و به تبع او خوارزمى اين خبر را نقل كرده اند. فسوى و ابن سعد هم بدون نقل اين ملاقات از سفيان بن عيينه روايت مى كنند كه بشر بن غالب خود را بر قبر حضرت امام حسين (عليه السّلام) انداخته بود و از اينكه او را يارى نكرد، اظهار پشيمانى داشت. (المعرفة و التاريخ،۷۵۴/۲؛ ترجمة الامام الحسين عليه السّلام، ص ۸۸) مورّخان و از جمله خود ابن اعثم و خوارزمى، جمله مشهور «دلهاى كوفيان با تو و شمشيرهاى آنها با بنى اميه است.» را از آن همام بن غالب (فرزدق) و برخى از آنان ملاقات او با امام را در همين ذات عرق مى دانند. (بنگريد تاريخ الطبرى،۳۸۶/۵؛ تاريخ خليفه، صفحه ۱۴۳؛ انساب الاشراف،۳۷۶/۳ و ۳۷۷). بنابراين به نظر مى رسد اصل يارى نكردن بشر، درست باشد، اما درباره اين ملاقات، مورّخان، بين بشر بن غالب و همام بن غالب دچار اشتباه شده اند.(31)
درباره ملاقات بشر بن غالب با حضرت امام حسین(علیه السّلام) در منزلگاه ذات عرق در مقتل الحسین مقرم چنین گزارشی آمده است:
«و سار أبو عبد اللّه عليه السّلام لا يلوي على أحد فلقي في «ذات عرق» بشر بن غالب و سأله عن أهل الكوفة قال: السيوف مع بني أمية و القلوب معك قال: صدقت.
و حدث الرياشي عمن اجتمع مع الحسين عليه السّلام في أثناء الطريق إلى الكوفة يقول الراوي بعد أن حججت انطلقت أتعسف الطريق وحدي فبينا أسير إذ رفعت طرفي إلى أخبية و فساطيط فانطلقت نحوها فقلت: لمن هذه الأخبية؟ قالوا: للحسين بن علي و ابن فاطمة عليهم السّلام و انطلقت نحوه فإذا هو متكي على باب الفسطاط يقرأ كتابا بين يديه فقلت: يا ابن رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بأبي أنت و أمي ما أنزلك في هذه الأرض القفراء التي ليس فيها ريف و لا منعة؟ قال عليه السّلام: إن هؤلاء أخافوني و هذه كتب أهل الكوفة و هم قاتليّ، فإذا فعلوا ذلك و لم يدعوا للّه محرما إلا انتهكوه بعث اللّه إليهم من يقتلهم حتى يكونوا أذل من فرام الأمة.»(32)
«حضرت ابا عبد الله(علیه السّلام) حركت مى كرد در حالى كه با سفارش أحدى باز نمى ايستاد، بشر بن غالب را در ذات عرق ملاقات نمود و درباره اهل كوفه سؤال نمود، او پاسخ مى دهد: شمشيرهاى آنان با بنى اميه و دلهايشان با توست امام (علیه السّلام) مى فرمايند: راست گفتى.
رياشى از همراهان حسين (علیه السّلام) روايت مى كند كه مى گويد: بعد از حج حركت كردم و از راه اصلى عدول نمودم، در وسط راه چشمم من به خيمه هايى افتاد، به سوى آنها رفتم و سؤال كردم كه اين خيمه ها از آن كيست؟ گفتند: از آن حسين بن على فرزند فاطمه (عليها السّلام) است. به سوى حضرت امام حسين (علیه السّلام) رفتم در حالى كه بر در خيمه تكيه زده بود و نامه اى مى خواند. گفتم: اى پسر رسول خدا، پدر و مادرم فداى شما باد. چه چيزى شما را در اين سرزمين خشك فرود آورده است كه نه سبزه اى در آن است و نه امنيّتى، فرمودند: ايشان مرا تهدید نموده اند، اين نامه هاى اهل كوفه است در حالى كه آنان قاتل من هستند. هنگامى كه چنين كردند و هر حرمتى را هتك كردند خداوند كسى را براى آنها مى فرستد كه آنان را به قتل برساند تا جائى كه از كهنه كنيزكان ذليلتر باشند.»(33)
شیخ عباس قمی در نفس المهموم درباره پیش بینی حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) در این منزلگاه طبق آنچه در امالی طوسی آمده نقل نموده است:
«و توجه الحسين عليه السلام نحو العراق مغذا لا يلوي على شيء حتى نزل ذات عرق. قلت: و ظهر معنى كلام أمير المؤمنين (صلوات اللّه عليه) كما عن أمالي الطوسي عن عمارة الدهني قال: سمعت أبا الطفيل يقول: جاء المسيب بن نجبة إلى أمير المؤمنين (عليه السلام) متلببا بعبد اللّه بن سبا فقال له أمير المؤمنين: ما شأنك؟ فقال له: يكذب على اللّه و رسوله. فقال: ما يقول؟ فلم أسمع مقالة المسيب و سمعت عليا (عليه السّلام) يقول: هيهات هيهات الغضب و لكن يأتيكم راكب الذعلبة يشد حقوها بوضينها لم يقض تفثا من حج و لا عمرة فيقتلونه يريد بذلك الحسين بن علي عليهما السلام.
و لما بلغ الحسين عليه السلام ذات عرق لقي بشر بن غالب واردا من العراق فسأله عن أهلها فقال: خلفت القلوب معك و السيوف مع بني أمية. فقال عليه السلام: صدق أخو بني أسد إن اللّه يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد.»(34)
«حسين شتابانه به سوى عراق مى رفت و به پشت سر نگاه نمى كرد تا در ذات عرق فرود آمد و معنى كلام حضرت امير المؤمنين(علیه السّلام) پديدار شد؛ در امالى طوسى از عماره دهنى روايت كرده است كه: ابو الطفيل مى گفت: مسيب بن نجبه عبد اللَّه بن سبا را كشانيد و نزد حضرت امير المؤمنين(علیه السّلام) آورد، حضرت امير المؤمنين(علیه السّلام) به او گفت: چه كار مى كنى؟ گفت: اين مرد به خدا و رسولش دروغ مى بندد، فرمود: چه مى گويد؟ من گفتار مسيب را نشنيدم شنيدم حضرت على(علیه السّلام) مى فرمود: دور باد خشم، آرى، نزد شما مى آيد سوارى بر شتر تندرو و تنگ بسته كه انجام نداده حج و نه عمره و او را بكشند و مقصود او حضرت امام حسين(علیه السّلام) بود، چون حضرت امام حسين(علیه السّلام) به «ذات عرق» رسيد به بشر بن غالب برخورد كه از عراق مى آمد، از اهل آن از وى پرسيد، گفت: دلها با شما است و شمشيرها با بنى اميه، فرمود: اين اسدى راست مى گويد: خدا هر چه خواهد كند و هر چه خواهد حكم كند.)»(35)
از رویدادهای دیگری که در وادی ذات عرق در مقاتل گزارش آمده این است که هنگامی که حضرت امام حسین(علیه السّلام) به این منزلگاه رسیدند یزید(لعنه الله) به ابن زیاد(لعنه الله) چنین نامه نوشت:
«بلغنی أن حسینا قد فصل من مکۀ متوجها إلی العراق، فاترك العیون علیه، وضع الأرصاد علی الطریق، و احبس علی الظنّۀ، و اقتل علی التهمۀ.» (36)
خبر دارم شدم حسین(علیه السّلام) مکه را ترک کرده است و به سوی عراق در حرکت است. بر او جاسوس بگمار و بر سر راهش دیده بان بگذار. هرکس را که گمان و ظن داری با او است، بکش و دستگیر کن؛ چه با ظن چه با اتهام.
«چون به عبيد اللَّه بن زياد خبر رسيد كه حضرت امام حسين(عليه السّلام) به كوفه مى آيد، حصين بن تميم رئيس پليس خود را به «قادسيه» فرستاد و او سوارانى از قادسيه تا خفان و از قادسيه تا قطقطانيه گماشت و به مردم اعلام كرد كه حسين (علیه السّلام) به عراق مى آيد.»(37)
طبق گزارش طبری در تاریخ طبری ابلاغ نامه عبد الله بن جعفر توسط دو پسرش عون و محمد و همچنین ملاقات عبد الله بن جعفر و يحيى و ابلاغ نامه عمرو بن سعيد در این منزل به حضرت امام حسین(علیه السّلام) صورت گرفته است.(38)
الحاجر
«قد ذكر في الرمة و هو واد معروف بعالية نجد و قال ابن دريد: الرّمّة قاع عظيم بنجد تنصبّ إليه أودية.»(39)
ذکر شده است که حاجز در رمه واقع شده است. درّه اى مشهور در بلندى نجد است. ابن دريد گويد: رُمّه دشتى است بزرگ در نجد كه چندين درّه بدان منتهى مى شود.
نامه حضرت امام حسین(علیه السّلام) به کوفیان
به اتفاق در مقاتل مقرم، ابو مخنف و تاریخ اخبار الطوال نقل شده است:«هنگامى كه امام (عليه السّلام) به حاجر از بطن الرمه رسيدند پاسخ نامه مسلم بن عقيل را خطاب به اهل كوفه نوشتند و آن را به وسيله قيس بن مصهّر صيداوى فرستادند.»(40)
به نقل از مقتل الامام الحسین (علیه السّلام) و اصحابه حضرت امام حسین(علیه السّلام) در روز سه شنبه پانزدهم ذی الحجه به این منزلگاه رسیدند و آنجا اقامت کردند.
«نزل الامام الحسین (عليه السّلام به في منتصف ذي الحجة يوم الثلاثاء.»(41)
متن نامه حضرت امام حسین(علیه السّلام) به کوفیان در این منزلگاه در مقتل وقعه الطف چنین مرقوم شده است:
«بسم اللّه الرحمن الرحيم؛ من الحسين بن علي الى اخوانه من المؤمنين و المسلمين- سلام عليكم، فاني أحمد إليكم اللّه الذي لا إله إلا هو أمّا بعد فانّ كتاب مسلم بن عقيل جاء ني يخبرني فيه بحسن رأيكم و اجتماع ملئكم على نصرنا و الطلب بحقّنا فسألت اللّه أن يحسن لنا الصنع و أن يثيبكم على ذلك أعظم الأجر و قد شخصت إليكم من مكّة يوم الثلاثاء لثمان مضين من ذي الحجّة يوم التروية فاذا قدم عليكم رسولي فاكمشوا أمركم و جدّوا فاني قادم عليكم في أيامي هذه ان شاء اللّه. و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته»(42)
«بسم الله الرحمن الرحيم؛ از طرف حسين بن على به برادران مؤمن و مسلمانش سلام عليكم، حمد و سپاس مى كنم خدايى را كه الهى جز او نيست، امّا بعد، نامه مسلم بن عقيل به من رسيد، كه از حسن نيت و اجتماعتان در يارى رساندن به ما و مطالبه حق ما خبر مى داد. از خدا مى خواهم كار را برايمان آسان و نيكو گرداند به خاطر اين نصرت و يارى، أجر عظيمى نصيبتان كند، روز سه شنبه هشتم ذى الحجّه يوم التروية به طرف شما حركت كردم لذا وقتى فرستاده ام نزدتان آمد، در كارتان سرعت و اهتمام بورزيد كه من إن شاء الله در همين روزها بر شما وارد خواهم شد. و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
در اخبار الطوال متن نامه حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) به کوفیان چنین است:
طبق گزارشی که در اخبار الطوال نقل شده است حضرت امام حسین(علیه السّلام) وقتی به بطن رمه (43) رسیدند نامه ای برای کوفیان چنین مرقوم داشتند:
«بسم الله الرحمن الرحيم، من الحسين بن على الى اخوانه من المؤمنين بالكوفه؛ سلام عليكم، اما بعد فان كتاب مسلم بن عقيل ورد على باجتماعكم لي و تشوفكم الى قدومى و ما أنتم عليه منطوون من نصرنا و الطلب بحقنا فاحسن الله لنا و لكم الصنيع و اثابكم على ذلك بافضل الذخر و كتابي إليكم من بطن الرمة و انا قادم عليكم و حثيث السير إليكم. و السلام.»(44)
«به نام خداوند بخشاينده مهربان، از حسين بن على به برادران مؤمن كوفه، درود بر شما و سپس نامه مسلم بن عقيل به من رسيد كه شما براى من اجتماع كردهايد و مشتاق آمدن من هستيد و تصميم به نصرت و يارى دادن ما و گرفتن حق ما داريد خداوند براى ما و شما نيكى پيش آورد و در مقابل اين كار بهترين پاداش را به شما بدهد و من اين نامه را از بطن الرمه براى شما نوشتم و شتابان پيش شما مى آيم و السلام.»(45)
در مقتل مقرم متن نامه حضرت امام حسین(علیه السّلام) چنین آمده است:
«أما بعد فقد ورد علي كتاب مسلم بن عقيل يخبرني باجتماعكم على نصرنا و الطلب بحقنا فسألت اللّه أن يحسن لنا الصنع و يثيبكم على ذلك أعظم الأجر و قد شخصت إليكم من مكة يوم الثلاثاء لثمان مضين من ذي الحجة فإذا قدم عليكم رسولي فانكمشوا في أمركم فإني قادم في أيامي هذه.»(46)
«نامه مسلم بن عقيل به دست من رسيد كه از اجتماع شما براى يارى ما خبر مى داد، از خداوند مى خواهم بهترين امر را محقّق سازد و بهترين پاداش را به شما بدهد، من در روز سهشنبه هشتم ذى الحجة به سوى شما حركت كردم، هنگامى كه فرستاده من آمد در كار خود پايدار باشيد كه من در همين ايّام نزد شما خواهم آمد.»(47)
درباره اتفاقاتی که برای قیس بن مسهر پیک حضرت امام حسین(علیه السّلام) به مردم کوفه افتاده است؛ در وقعه الطف چنین نقل شده است:
«و أقبل قيس بن مسهر الصيداوي الى الكوفة بكتاب الحسين (عليه السّلام) حتى اذا انتهى الى القادسيّة أخذه الحصين بن تميم فبعث به الى عبيد اللّه بن زياد فقال له عبيد اللّه: اصعد الى القصر فسبّ الكذّاب ابن الكذّاب.
فصعد ثم قال: أيها الناس، انّ هذا الحسين بن علي- خير خلق اللّه- ابن فاطمة بنت رسول اللّه و أنا رسوله إليكم و قد فارقته بالحاجر فأجيبوه، ثم لعن عبيد اللّه بن زياد و أباه و استغفر لعلّي بن أبي طالب.
فأمر به عبيد اللّه بن زياد أن يرمى به من فوق القصر فرمي به فتقطّع فمات.»(48)
«قيس بن مسهر صيداوى با نامه حضرت امام حسين(عليه السّلام) به طرف كوفه رفت. وقتى كه به قادسيّه رسيد، حصين بن تميم او را دستگير نمود به سوى عبيد الله بن زياد فرستاد، عبيد الله به قيس گفت: برو بالاى قصر و به كذّاب پسر كذّاب ناسزا بگو.
ولى قيس بالاى قصر رفت و فرمود: اى مردم، اين حسين بن على بهترين خلق خدا، پسر فاطمه دختر رسول الله است و من فرستاده او به طرف شما هستم، در حاجر از او جدا شده ام، او را اجابت كنيد، سپس عبيد الله بن زياد و پدرش را لعنت كرد و براى حضرت امام على (عليه السّلام) طلب رحمت نمود.
بنابراين عبيد الله بن زياد دستور داد او را از بالاى قصر پرتاب كنند، پرتابش كردند و استخوانهایش خرد شد و به شهادت رسید.
در مقتل نفس المهموم درباره نحوه به شهادت رسیدن پیک حضرت امام حسین(علیه السّلام) به کوفیان چنین گزارش شده است:
«و كان مسلم كتب إليه عليه السلام قبل أن يقتل بسبع و عشرين ليلة:
«أما بعد، فإن الرائد لا يكذب أهله و قد بايعني من أهل الكوفة ثمانية عشر ألفا فعجل الإقبال حين يأتيك كتابي.»
و كتب إليه عليه السلام أهل الكوفة أن لك هاهنا مائة ألف سيف فلا تتأخر فأقبل قيس بن مسهر الصيداوي إلى الكوفة بكتاب الحسين عليه السلام حتى انتهى إلى القادسية أخذه الحصين بن تميم فبعث به إلى عبيد اللّه بن زياد فقال له عبيد اللّه: اصعد فسب الكذاب بن الكذاب الحسين بن علي عليه السلام.
و في رواية أخرى: لما قارب دخول الكوفة اعترضه الحصين بن نمير صاحب عبيد اللّه ليفتشه فأخرج قيس الكتاب و مزقه (خرقه) فحمله الحصين إلى عبيد اللّه بن زياد، فلما مثل بين يديه قال له: من أنت؟ قال: أنا رجل من شيعة أمير المؤمنين علي بن أبي طالب عليه السلام و ابنه. قال: فلما ذا خرقت الكتاب؟ قال: لئلا تعلم ما فيه. قال: و ممن الكتاب و إلى من؟ قال: من الحسين عليه السلام إلى جماعة من أهل الكوفة لا أعرف أسماءهم. فغضب ابن زياد و قال: و اللّه لا تفارقني حتى تخبرني بأسماء هؤلاء القوم أو تصعد المنبر فتلعن الحسين بن علي و أباه و أخاه و إلا قطعتك إربا إربا. فقال قيس: أما القوم فلا أخبرك بأسمائهم و أما لعن الحسين و أبيه و أخيه فأفعل. فصعد المنبر فحمد اللّه و أثنى عليه و صلى على النبي صلى اللّه عليه و آله و أكثر من الترحم على علي و الحسن و الحسين صلوات اللّه عليهم ثم لعن عبيد اللّه بن زياد و أباه و لعن عتاة بني أمية عن آخرهم.
ثم قال: أيها الناس أنا رسول الحسين إليكم، و قد خلفته بموضع كذا فأجيبوه. فأخبر ابن زياد بذلك فأمر بإلقائه من أعالي القصر فألقي من هناك فمات.
و روي أنه وقع على الأرض مكتوفا فتكسرت عظامه و بقي به رمق فأتاه رجل يقال له عبد الملك بن عمير اللخمي فذبحه فقيل له في ذلك و عيب عليه فقال: أردت أن أريحه.(49)
مسلم بیست هفت روز پیش از شهادت خود نامه ای به حضرت امام حسین(علیه السّلام) نوشته بود و حضرت را به کوفه فرا خوانده بود. اهل کوفه هم نامه هایی به حضرت سیدالشهداء(علیه السّلام) نوشته بودند:
«شما در اينجا صد هزار شمشير داريد، بدون تأخير بيائيد؛ قيس بن مسهر صيداوى نامه حضرت امام حسين(علیه السّلام) را به كوفه مى برد كه در قادسيه حصين بن تميم او را گرفت و نزد عبيداللَّه بن زياد فرستاد و عبيد اللَّه به او گفت: بالاى منبر برو و به كذّاب بن كذّاب حسين دشنام بگو.
در روايت ديگرى است كه نزديك كوفه، حصين بن نمير به او برخورد و خواست او را بازرسى كند، قيس نامه را درآورد و پاره كرد. حصين او را نزد عبيد اللَّه برد و چون پيش او ايستاد گفت: تو كيستى؟ گفت: من يكى از شيعيان امير المؤمنين و پسرش مى باشم، گفت: چرا نامه را دريدى؟ گفت: تا ندانى در آن چيست، گفت: نامه از طرف چه کسی براى چه فردی نوشته شده بود؟
گفت: از طرف حسين به جمعى از اهل كوفه كه نام آنها را نمى دانم، ابن زياد غضب كرد و گفت: به خدا از من جدا نشوى تا نام آن مردم را بگویى يا بالاى منبر روى و حسين بن على و پدر و برادرش را لعن كنى وگرنه بند از بندت جدا كنم. قيس گفت: من نام آنان را به تو نگويم ولى حسين و پدر و برادرش لعن گويم.
بالاى منبر رفت و حمد و ثناى خدا كرد و صلوات بر پيغمبر فرستاد و براى حضرت امام على و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين (علیه السّلام) بسيار طلب رحمت كرد و عبيد اللَّه بن زياد و پدرش و سركشان بنى اميه را تا آخر لعنت كرد و سپس گفت: اى مردم، حضرت امام حسين(علیه السّلام) مرا به سوى شما فرستاده است و در فلان منزل از او جدا شدم، او را اجابت كنيد؛ جريان را به ابن زياد گزارش دادند و دستور داد او را از بالاى قصر پرتاب كردند و شهید شد. روايت شده است كه او دست بسته به زمين افتاد و استخوانهايش خرد شد و رمقى در تن داشت و مردى به نام عبد الملك بن عمير لخمى سرش بريد و به او اعتراض شد و گفت: خواستم آسوده اش كنم.»(50)
برخلاف نقل برخی از مقاتل شیخ مفید در الارشاد آورده است که حضرت امام حسین(علیه السّلام) برادر رضاعى خويش عبداللّه بن يقطر را به كوفه فرستاد.
«منابع تاريخى از جمله تاریخ طبری و ابصار العین تأكيد دارند كه اين هر دو شهيد پيك امام (علیه السّلام) به كوفه بوده اند. ولى مكان اعزام قيس بن مسهّر به كوفه حاجر از بطن الرمه ذكر گرديده است و عبداللّه يقطر را با مسلم فرستاد. او نيز پس از مشاهده بى وفايى كوفيان، پيش از آنكه گرفتار شود، عبداللّه را نزد حسين فرستاد تا موضوع را به او گزارش دهد.
بر فرض اين كه عبداللّه بن يقطر نيز پس از خروج امام(علیه السّلام) از مكّه از سوى ايشان به كوفه فرستاده شده باشد، اعزام وى به آن شهر از نظر زمانى پيش از قيس بن مسهّر و از نظر مكانى، پيش از منطقه حاجر از بطن الرمّه بوده است. زيرا كه وى حداقل اندكى پيشتر از رسيدن قيس بن مسهر- كه پيش از مسلم كشته شد- به قادسيه رسيد و دستگير شد و از بالاى قصر به زير افكنده شد و به شهادت رسيد. به اين دليل كه خبر شهادت عبداللّه بن يقطر، اندكى پس از خبر شهادت مسلم و هانى بن عروه در زباله به امام(علیه السّلام) رسيد و حضرت از شهادت آنان اين گونه خبر داد: اما بعد، خبرى دردناك به ما رسيده است. مسلم بن عقيل، هانى بن عروه و عبداللّه بن يقطر كشته شده اند. ولى خبر قتل قيس اندكى پس از آن و در عذيب الهجانات به امام(علیه السّلام) رسيد.
بنابراين هيچ منعى وجود ندارد كه هر دوى آنها پس از خروج امام(علیه السّلام) از مكّه به كوفه اعزام شده باشند ولى عبداللّه بن يقطر اندكى پيش از قيس رفته باشد. هر دوى آنها نيز با افكنده شدن از بالاى قصر كشته شده باشند، ولى ابن يقطر اندكى پيش از ابن مسهّر كشته شده باشد.
برخى از منابع تاريخى نوشته اند كه عبداللّه بن يقطر پيك مسلم بود. او پس از بيرون آمدن از كوفه در اطراف آن شهر و در نزديكى قادسيه دستگير شد و پيش از مسلم بن عقيل به شهادت رسيد. در روايت ابن شهر آشوب آمده است كه عبيداللّه زياد پس از ديدار با شريك ابن اعور حادثى در بستر بيمارى (در خانه هانى بن عروه) و اجرا نشدن نقشه شريك براى قتل عبيداللّه، ترسيد و بيرون آمد. چون وارد قصر شد، مالك بن يربوع تميمى نامه اى را كه از دست عبداللّه بن يقطر گرفته بود؛ آورد. در نامه چنين نوشته بود: «به حسين بن على (ع)، اما بعد، به اطلاع شما مى رسانم كه اين شمار از كوفيان با شما بيعت كرده اند. چون نامه ام به شما رسيد، بشتابید بشتابید كه مردم با شما هستند و به يزيد هيچ تمايل و گرايشی ندارند. عبيداللّه فرمان به قتل او داد.»(51)
دیدار با عبد الله بن مطيع
«و سار الحسين (ع) من بطن الرمة فلقيه عبد الله بن مطيع و هو منصرف من العراق فسلم على الحسين(ع) و قال له: بابى أنت و أمي يا بن رسول الله، ما اخرجك من حرم الله و حرم جدك؟
فقال: ان اهل الكوفه كتبوا الى يسألونني ان اقدم عليهم لما رجوا من احياء معالم الحق و أماته البدع.
قال له ابن مطيع: أنشدك الله ان لا تأتي الكوفه، فو الله لئن أتيتها لتقتلن.
فقال الحسين (ع): لن يصيبنا الا ما كتب الله لنا. ثم ودعه و مضى.»(52)
«حضرت امام حسين(علیه السّلام) چون از بطن الرمه حركت كرد عبد الله بن مطيع كه از عراق بر مى گشت بر آن حضرت سلام كرد و گفت اى پسر رسول خدا پدر و مادرم فداى تو باد چه چيز موجب شد كه از حرم خدا و حرم جد خود بيرون آيى؟ فرمود مردم كوفه براى من نامه نوشتند و از من خواستند پيش ايشان بيايم و اميدوارند كه حق را زنده كنند و بدعتها را از ميان بردارند، ابن مطيع گفت ترا به خدا سوگند مى دهم كه به كوفه نيايى كه به خدا سوگند اگر به كوفه بروى كشته خواهى شد.
حضرت امام حسين (علیه السّلام) اين آيه را تلاوت فرمودند:« قُلْ لَنْ يُصيبَنا إِلاَّ ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا: بگو: جز آنچه خدا براى ما مقرر داشته هرگز به ما نمى رسد.(سوره مبارکه توبه، آیه 51)» و سپس از او خداحافظی کرد و حركت فرمود.»(53)
علی الشاوی در مقتل مع الرکب الحسینی درباره شخصیت و اعمال عبداللّه بن مطيع تحلیلی ارائه داده است که در مجال ذکر می شود:
«كان هذا هو اللقاء الثاني لعبداللّه بن مطيع العدويّ مع الإمام عليه السلام، إذ كان اللقاء الأوّل بينهما بين المدينة و مكّة، عند بئر لهذا العدوي كان يحفره آنذاك و هذا العدوي: «رجل من قريش، همّه العافية و المنفعة الذاتية و حرصه على مكانة قريش و العرب أكبر من حرصه على الإسلام و هو ليس من طلّاب الحقّ و لا من أهل نصرته و الدفاع عنه و كاذب في دعوى مودّة أهل البيت (عليهم السّلام) مع معرفته بمنزلتهم الخاصة عنداللّه تبارك و تعالى. و نرى ابن مطيع هذا يكشف عن كذبه في دعوى حبّه للإمام عليه السلام، حين انضمّ الى ابن الزبير و صار عاملًا له على الكوفة «فجعل يطلب الشيعة و يخيفهم» و قاتلهم في مواجهته لحركة المختار. و استعان عليهم بقتلة الإمام الحسين (عليه السّلام) أنفسهم، أمثال شمر بن ذي الجوشن و شبث بن ربعي و غيرهم و في أوّل خطبة له في الكوفة أعلن عن عزمه على تنفيذ أمر ابن الزبير في السير بأهل الكوفة بسيرة عمر بن الخطّاب و سيرة عثمان بن عفان. لكنّه فوجيء بحنين أهل الكوفة إلى سيرة عليّ عليه السلام و رفضهم للسير الأخرى.
و لقد كان الإمام الحسين عليه السلام يعرفه تمام المعرفة و يعرف حقيقة دعاواه و كان يعامله بأدبه الإسلاميّ السامي فلا يكذّب له دعواه في المودّة و في حرصه على ألّا يُقتل لكنه عليه السلام لم يُطلعه على شيء من أمر نهضته إلّا بقدر ما يناسبه ففي لقائه الأوّل معه لم يكشف له إلّا عن مقصده المرحلي (مكّة) و لم يكشف له عن شيء مما بعدها إلّا «فإذا صرت إليها استخرتُ اللّه تعالى في أمري بعد ذلك.» أو «يقضيّ اللّه ما أَحبَّ» أمّا في لقائه الثاني فكان لابدّ- وقد رآه في الطريق إلى العراق- أن يكشف له عن ظاهر علّة سفره إلى العراق، أي رسائل أهل الكوفة إليه عليه السلام و يُلاحظ بوضوح أنّ الإمام عليه السلام في كلا اللقائين لم يكن يعبأ بمعارضة العدويّ هذا و إصراره وتوسّلاته بل كان عليه السلام يمرّ به مرور الكرام.»(54)
«عبداللّه بن مطيع يك بار پيش از اين بر سر چاهى كه ميان راه مدينه و مكّه حفر مى كرد با امام ديدار كرد و اين دومين ديدار او با امام (ع) بود. عدوى مردى بود از قريش كه تمام همّتش رسيدن به عافيت و منفعت شخصى بود و به منزلت قريش و عرب بيش از اسلام اهمّيّت مى داد. او نه جوياى حق بود و نه اهل دفاع و يارى آن. ادعاى وى براى دوستى اهل بيت نيز با آن كه به منزلت الهى آنان آگاهى داشت، دروغ بود. دروغ بودن ادعاى وى آنجا روشن مى شود كه به ابن زبير پيوندد و حكومت كوفه را به دست مى گيرد. و در جست و جوى شيعه بر مىآيد و آنان را مى ترساند. و براى مقابله با قيام مختار با آنان مى جنگند. او از خود قاتلان حضرت امام حسين (علیه السّلام)، امثال شمر بن ذى الجوشن و شبث بن ربعى و ديگران كمك گرفت. در نخستين خطبه اى كه در كوفه خواند؛ اعلام داشت كه فرمان ابن زبير ميان اهل كوفه مطابق سيره عمر بن خطّاب و عثمان بن عفان رفتار مى كند. ولى شوق كوفيان براى سيره على(علیه السّلام) و ردّ سيره ديگران او را غافلگير ساخت.
حضرت امام حسين(علیه السّلام) نسبت به او و ادّعاهايش شناخت كامل داشت. ولى با ادب اسلامى عالى خويش با او رفتار مى كرد. حضرت دعوى دوستى ابن مطيع و اين را كه نمى خواهد امام كشته شود تكذيب نكرد، ولى از امور مربوط به نهضت جز به قدر لازم چيزى به او نگفت. در ديدار نخست با وى تنها همين اندازه گفت كه به مكّه مى رود و پس از آن همين اندازه گفت كه چون به آن شهر رسيدم، درباره آينده كار خويش استخاره مى كنم.(به نقل از الفتوح، جلد 5، صفحه 37- 36)
خداوند هر چه را دوست بدارد مقدّر مى سازد.(به نقل از الاخبار الطوال، صفحه 228- 229)
ولى در ديدار دوم چون در راه عراق بود، ناگزير بايد ظاهر علّت سفر خود يعنى نامه هاى اهل كوفه را باز مى گفت. در هر دوى اين دو ديدار به خوبى ديده مى شود كه امام به مخالفت عدوّى توجّهى نمى كند و بى اعتنا مى گذرد.»(55)
پی نوشتها
(1)بحار الأنوار، جلد 45، صفحه 299 – 298
(2) معجمالبلدان، جلد 1، صفحه 414
(3)موسوعۀ کربلاء، جلد 1، صفحه 548 – 547
(4)ر. ک. موسوعۀ کربلاء، جلد 1، صفحه 548 - مثیر الاحزان، صفحه 45 – 44
(5)الامام الحسین علیه السّلام و اصحابه، جلد 1، صفحه 155 _ 154
(6) معجم البلدان، جلد2، صفحه 49
(7) وقعة الطف، صفحه ۱۵۷
(8)ورس گياهى به شكل كنجد زرد رنگ است كه با آن رنگ را زرد مىكنند و از آن زعفران پديد مى آيد.
(9)تاریخ طبری، جلد5، صفحه 386
(10) ترجمه تاريخالطبري، جلد7، صفحه 2968
(11) مقتل الحسين (ع) مقرم، صفحه 176- اللهوف على قتلى الطفوف، صفحه 69
(12) معجم البلدان، جلد3، صفحه 412
(13) الامام الحسین و اصحابه، جلد1، صفحه 154
(14) تاريخالطبري، جلد 5، صفحه 386
(15) ترجمه تاريخالطبري، جلد7، صفحه 2969
(16)مقتل الحسين(ع) المقرم، صفحه 177
(17)تاريخالطبري، جلد 5، صفحه 386
(18) ترجمه تاريخالطبري، جلد 7، صفحه 2970
(19) مقتل الحسين(ع) المقرم، صفحه 178 – 177
(20) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 93
(21) تذکرة الخواص من الأمة بذکر خصائص الأئمة، جلد ۲، صفحه ۱۴۰
(22) الفتوح، جلد ۵، صفحه ۷۱
(23) شرح غم حسین علیه السّلام، صفحه ۲۶
(24)كشف الغمة، جلد2، صفحه223
(25)مثیر الاحزان، صفحه 42
(26) مثير الأحزان، صفحه 42
(27) الامام الحسین علیه السلام و اصحابه، صفحه 159
(28) معجم البلدان، جلد4، صفحه 108- 107
(30) شرح غم حسین علیه السلام، صفحه ۲2 – 21
(31)شرح غم حسین علیه السلام، صفحه22 – ۲۱
(32) مقتل الحسين(ع) المقرم، صفحه 178
(33)ترجمه مقتل مقرم، صفحه 94
(34)نفس المهموم، صفحه 158 - 157
(35) در كربلا چه گذشت، صفحه220
(36)موسوعۀ کربلاء، جلد1، صفحه551
(37)در كربلا چه گذشت، صفحه220
(38) ترجمه تاريخالطبري، جلد7، صفحه2974- 2971
(39) معجم البلدان، جلد1، صفحه 449
(40)ترجمه مقتل مقرم، صفحه 95 - وقعة الطف، صفحه160- أخبار الطوال، صفحه ۲۹۳
(41)الامام الحسین علیه السلام و اصحابه، صفحه162
(42) وقعة الطف، صفحه 160
(43)صحراى بزرگى در نجد كه آب چند مسيل در آن مى ريزد.
(44) الأخبارالطوال، صفحه 245
(45) أخبار الطوال، صفحه ۲۹۳
(46) مقتل الحسين(ع)مقرم، صفحه 179
(47) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 95
(48) وقعة الطف، صفحه 160
(49) نفس المهموم، صفحه 161- 160
(50) در كربلا چه گذشت، صفحه 224 – 223
(51) با كاروان حسينى، جلد3، صفحه 178- 176
(52)اخبار الطوال، صفحه 264
(53) أخبار الطوال، صفحه ۲۹۳
(54) مع الركب الحسيني، جلد3، صفحه 200 - 199
(55) با كاروان حسينى، جلد3، صفحه180- 179
منابع
- قرآن کریم
- أخبار الطوال، احمد بن داود دینوری، تهران، نشر نی، 1371ش.
- الامام الحسین علیه السلام و اصحابه : عرض تاریخی معمق لواقعه الطف و استشهاد الامام الحسین علیه السلام و تراجم تحقیقیه لمن حضر الواقعه من الاصحاب رجالا و نساء، فضل علی قزوینی، محقق احمد حسینی اشکوری، قم، محمود شريعت المهدوي، 1415ق.
- با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه (ترجمه)، علی شاوی، قم، زمزم هدايت، 1386ش.
- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.
- تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، 1387/1967
- تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375
- تذکرة الخواص من الأمة بذکر خصائص الأئمة، یوسف بن قزاوغلی ابنجوزی، قم، المجمع العالمي لاهل البيت عليهم السلام، 1426 ق.
- ترجمه مقتل الحسين(عليه السّلام)، عبد الرزاق مقرّم، مترجم محمد مهدى عزيز الهى كرمانى، قم، نويد اسلام،1381 ش.
- در كربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم)، شيخ عباس قمى، مترجم محمد باقر كمره اى، قم، مسجد جمكران، 1381 ش.
- شرح غم حسین علیه السلام، موفق بن احمد اخطب خوارزم، قم، مسجد مقدس جمکران، 1388ش.
- الفتوح، محمد بن علی ابناعثم کوفی، بیروت، دار الأضواء، 1411ق.
- كشف الغمة في معرفة الأئمة، على بن عيسى اربلى، تبريز ، چاپ اول، 1381ق.
- اللهوف علی قتلی الطفوف، علی بن موسی ابنطاووس، احمد فهری زنجانی، تهران، جهان، بی تا
- مثیر الأحزان، احمد بن محمد ابن فهد حلی، جعفر بن محمد ابننما، محقق: مدرسه الامام المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، قم، مدرسة الإمام المهدي (علیه السلام)، ۱۴۰۶ ق.
- مع الركب الحسيني، علی الشاوی، قم، تحسین، 1428 ق./ 1386 ش.
- معجم البلدان، شهاب الدين ابو عبد الله ياقوت بن عبد الله الحموى، بيروت، دار صادر، 1995
- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.
- موسوعۀ کربلاء، لبیب بیضون، بیروت، موسسه اعلمی، 1427ق.
- نفس المهموم، حاج شيخ عباس قمى، نجف، المكتبه الحيدريه، 1421 ق./ 1379ش.
- وقعة الطف، لوط بن یحیی ابومخنف، قم، مؤسسة النشر الإسلامي، 1417ق.
اترك تعليق