ممتاز شدن منزلت حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) و شجاعت، رشادت و دلاوریهای بی نظیر ایشان در غزوه خیبر(1)

 

بر اساس نقلهای تاریخی غزوه خیبر در سال ششم یا هفتم هجری واقع شده است و سپاه اسلام با محاصره بیش از بیست روزه قلعه های خیبر با رشادت و دلاوریهای حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) توانستند بر یهودیان خیبر پیروز شوند. برخی فتح خیبر را در ماه صفر و برخی در ماه رجب ذکر کرده اند.

یهودیان خیبر و همپیمانان آنان

یهودیان خيبر، نيرومندترين طائفه يهود در سرزمين حجاز و داراى بيشترين نفرات و امكانات و استوارترين دژها بودند. در هنگام جنگ خیبر یهودیان غطفان برای دفاع از آنان راهی شدند ولی در بین راه از ترس حمله مسلمانان به محل سکونتشان بازگشتند.(1)

علت دیگر بازگشت یهودیان غطفان مسیری بود که حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله) برای رسیدن به خیبر انتخاب نموده بودند.

در خيبر در حدود چهارده هزار يهودى اقامت داشتند و اينها قلعه‏ هاى محكم و دژهاى استوارى را براى خود ساخته بودند، پيغمبر در هنگام محاصره قلعه‏ هاى آنها را يكى پس از ديگرى مي گرفت و سخت ترين حصار آنها «قموص» بود كه اهميت فوق العاده‏اى داشت.(2)

يهوديان پس از مشورت، بر پيكار همداستان شدند. زنان و كودكان و اموالشان را به قلعه ‏هاى وطيح و سلالم بردند. ذخائر غذائى خود را در قلعه ناعم قرار دادند و رزمندگانشان نيز در قلعه نطاة گِرد آمدند. درگيرى دو طرف در اطراف اين قلعه روى داد و پيكارى سخت كردند تا آنكه شمار بسيارى از مسلمانان مجروح گشتند. هر دو طرف دل به مرگ سپرده بودند، مسلمانان يورش مى ‏بردند و آنان با سختكوشى و ايستادگى بى ‏مانندى دفاع مى‏ كردند.(3)

 

قلعه های خیبر

قلعه ها و حصنهایی که در جنگ خیبر فتح شد چندین قلعه بودند که از آن جمله در طبقات الکبری به موارد زیر اشاره شده است: «حصار نطاة و حصار صعب بن معاذ و حصار ناعم و حصار قلعة الزبير و شقّ. شقّ خود چند حصن بود چون حصن ابىّ و حصن نزار و حصنهاى كتيبه و آن خود چند حصن بود؛ قموص، وطيح و سلالم و سلالم حصن بنى ابى الحقيق بود و گنجينه خاندان ابوالحقيق در جلد شتر نرى بود و در خرابه‏ اى خاك شده بود و به لطف خداوند، پيامبر(صلی الله علیه و آله) آگاه شد و آن را بيرون آورد.»(4)

 پس می توان گفت خیبر از دو بخش تشکیل می ‌شد؛ بخش اول پنج قلعه بزرگ را شامل می ‌شد: ناعم، صعب بن معاذ، زبیر، ابیّ و نزار. سه قلعه اول در منطقه‌ ای به نام نطاة و دو قلعه دیگر در منطقه ‌ای به نام شقّ قرار داشتند. بخش دوم معروف به کتیبه دارای سه قلعه مستحکم قموص، وطیح و سلالم بود.

در تاریخ الکامل قلعه های خیبر را چنین برشمرده است:

«نخستين قلعه را كه فتح نمودند حصن ناعم بود در آنجا محمود بن سلمه كشته شد كه يك سنگ آسيا از (بام) قلعه بر او انداخته شد. بعد از آن قلعه قموص بنى ابى الحقيق گشوده شد. سپس قلعه صعب را (پيغمبر) گشود كه آن قلعه داراى نعمت و خوار بار و ذخيره بيشتر بود. همچنين قلعه ودك سپس قلعه وطيح و سلالم را قصد نمود كه آخرين سنگر آنها بود. آن محل را بيشتر از ده شبانه روز محاصره فرمود. از آن قلعه بود که مرحب كامل السلاح براى مبارزه خارج شد.(5)

در کتاب زندگانی محمد(صلی الله علیه و آله) نیز تصریح شده است که دو قلعه وطیح و سلاسم آخرین قلعه هایی بودند که فتح شدند:

«قلاع خيبر يكى پس از ديگرى فتح شد تنها دو قلعه ماند كه فتح آنها بيش از ده روز طول كشيد اين دو قلعه: يكى «وطيح» و ديگرى «سلالم» نام داشت.»(6)

ولی در اعلام الوری از «قموص» به عنوان سخت ترین قلعه فتح شده نامبرده است. (7)

 

به سمت خیبر

حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله) سباع بن عرفطه غفاری را جانشین خود در مدینه تعیین کرد و به سوی خیبر حرکت کردند. (8)

رسول‌خدا (صلی الله علیه و آله) از مدینه رهسپار «عصر» که کوهی است میان مدینه و وادی فرع، شدند سپس از آنجا به صهباء که در یک منزلی خیبر قرار داشت رفتند و تا وادی رجیع پیش رفتند.(9)

بدین ترتیب راه ارتباطی یهودیان خیبر با یهودیان غطفان قطع شد. سپاه اسلام شبانه خود را به قلعه خیبر رسانیدند و در صبحگاه سبب غافلگیری یهودیان شدند.(10)

 

دعای حضرت رسول الله(صلی الله علیه و آله) در نزدیکی قلعه خیبر

وقتی که سپاه اسلام به نزدیکی قلعه خیبر رسیدند حضرت رسول الله(صلی الله علیه و آله) ایستادند و دعا نمودند که در منابع تاریخی ذکر شده است:

«فروى محمّد بن يحيى الأزدي عن مسعدة بن اليسع و عبيد اللّه بن عبد الرحيم، عن عبد الملك بن هشام، و محمّد بن إسحاق و غيرهم من أصحاب الآثار قالوا: لمّا دنا رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم من خيبر قال للناس: قفوا، فوقفوا فرفع يديه إلى السماء و قال: «اللهمّ ربّ السماوات السبع و ما أظللن و ربّ الأرضين السبع و ما أقللن و ربّ الشياطين و ما أضللن أسألك خير هذه القرية و خير ما فيها و أعوذ بك من شرّها و شرّ ما فيها، ثمّ نزل عليه السّلام تحت شجرة و أقمنا بقيّة يومنا و من غده، ... حاصر خيبرا بضعا و عشرين ليلة و كانت الراية لأمير المؤمنين فعرض له رمد أعجزه عن الحرب، و كان المسلمون يناوشون اليهود بين أيدي حصونهم و جنباتها.»(11)

«چنانچه محمد بن يحيى ازدى از مسعدة بن يسع و عبيد اللَّه بن عبد الرحيم از عبد الملك بن هشام و محمد بن اسحاق و غير هم از اصحاب اخبار و ارباب آثار روايت كرده است: چون رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) به نزديك خيبر رسيد فرمود كه اى مردمان توقف نمائيد، چون ایستادند، دستان مبارك را به سوى آسمان بلند کردند و فرمودند: بار خدايا، اى پروردگار هفت رقعه آسمان و آنچه آسمان بر او سايه مى‏ اندازد و اى آفريدگار هفت طبقه زمين و آنچه زمين آن را برمى‏ دارد و اى آفريننده شياطين و آنچه آنان را گمراه می کند كه از تو خير اين قريه را و خير آنچه در آن است را در خواست می کنم و پناه مى ‏آورم به تو از شرّ اين قریه و از شرّ آنچه در آن است. سپس در سايه درختى كه در آنجا بود فرود آمد و آنجا اقامت فرمودند... و بيست و چند روز آن قلعه ها را محاصره كردند و رايت از آن امير المؤمنين (ع) بود اما چند روزى آن حضرت دچار چشم درد شد و از حرب تقاعد فرمود و مسلمانان به پاى قلعه ها هر روز نزديك مى‏ رفتند و جنگ مى‏ کردند.»(12)

مسلمانان نبرد را از قلعه های جنوبی «نطاة» شروع کردند و به تدریج به شمال قلعه پیشروی نمودند.(13)

با شدت گرفتن جنگ کار گره خورد و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) پرچم را به ابوبکر و سپس به عمر دادند ولی کاری از پیش نبردند.

 

ذکر منزلت و دلاوریهای حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) در غزوه خیبر

هرگاه کار مشکل می شد و نبرد سخت می گردید مشکل گشای میدان نبرد حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) بودند. جنگاوری و شجاعت حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) در تمامی غزوه ها و جنگها زبانزد بوده است و در غزوه خیبر نیز فتح قلعه های باقیمانده که کار را برای مسلمین دشوار کرده بود تنها و تنها به دست حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) انجام پذیرفت. پیامبر با ذکر حدیثی که به «حدیث رایت» معروف شد در آن تنگنا به منزلت و فضایل بی همتای حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) اشاره نمودند.

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند:

«فَقَالَ لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ كَرَّاراً غَيْرَ فَرَّارٍ لَا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ.»(14)

« همانا فردا پرچم را به دست مردی می دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند. حمله کننده ای است که نمی گریزد و از میدان جنگ برنمی گردد تا خداوند با دستان او (قلعه خیبر را) بگشاید.»

در کلام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) «كرّار غير فرّار» اشاره به دلاوری و شجاعت فرد معرفی شونده یعنی حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) دارد که برخلاف افرادی که به خیبر حمله کرده بودند و از میدان جنگ گریخته بودند ایشان دلاوری است که آنقدر می جنگد تا فتح و پیروزی با دستان ایشان برای مسلمین به ارمغان آید.

در این مجال به ذکر منابعی که به ذکر حدیث رایت در منزلت حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) اشاره کرده اند؛ می پردازیم:

ابن طاوس در الطرائف به جمع نظرات عامه و خاصه درباره «حدیث رایت» پرداخته است:

«وَ مِنْ ذَلِكَ مَا رَوَاهُ أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ فِي مُسْنَدِهِ مِنْ أَكْثَرَ مِنْ ثَلَاثَةَ عَشَرَ طَرِيقاً فَمِنْ ذَلِكَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُرَيْدَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبِي يَقُولُ‏: حَضَرْنَا خَيْبَرَ فَأَخَذَ اللِّوَاءَ أَبُو بَكْرٍ فَانْصَرَفَ وَ لَمْ يُفْتَحْ لَهُ ثُمَّ أَخَذَهَا مِنَ الْغَدِ عُمَرُ فَرَجَعَ وَ لَمْ يُفْتَحْ لَهُ ثُمَّ أَخَذَهَا عُثْمَانُ وَ لَمْ يُفْتَحْ لَهُ فَأَصَابَ النَّاسَ يَوْمَئِذٍ شِدَّةٌ وَ جُهْدٌ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ إِنِّي دَافِعٌ الرَّايَةَ غَداً إِلَى رَجُلٍ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ لَهُ فَبِتْنَا طَيِّبَةً أَنْفُسُنَا أَنَّ الْفَتْحَ غَداً ثُمَّ قَامَ قَائِماً وَ دَعَا بِاللِّوَاءِ وَ النَّاسُ عَلَى مَصَافِّهِمْ فَدَعَا عَلِيّاً وَ هُوَ أَرْمَدُ فَتَفَلَ فِي عَيْنِهِ وَ دَفَعَ إِلَيْهِ اللِّوَاءَ وَ فُتِحَ لَهُ‏ وَ رَوَاهُ الْبُخَارِيُّ فِي صَحِيحِهِ فِي أَوَاخِرِ الْجُزْءِ الثَّالِثِ مِنْهُ عَنْ سَلَمَةَ بْنَ الْأَكْوَعِ‏ وَ رَوَاهُ أَيْضاً الْبُخَارِيُّ فِي الْجُزْءِ الْمَذْكُورِ عَنْ سَهْلٍ‏ وَ رَوَاهُ أَيْضاً الْبُخَارِيُّ فِي الْجُزْءِ الرَّابِعِ فِي رَابِعِ كُرَّاسٍ مِنَ النُّسْخَةِ الْمَنْقُولِ مِنْهَا وَ رَوَاهُ أَيْضاً فِي الْجُزْءِ الرَّابِعِ فِي ثُلُثِهِ الْأَخِيرِ مِنْ صَحِيحِهِ فِي مَنَاقِبِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (‏ع) وَ رَوَاهُ أَيْضاً الْبُخَارِيُّ فِي الْجُزْءِ الْخَامِسِ مِنْ صَحِيحِهِ فِي رَابِعِ كُرَّاسٍ مِنْ أَوَّلِهِ مِنَ النُّسْخَةِ الْمَنْقُولِ مِنْهَا وَ رَوَاهُ مُسْلِمٌ فِي صَحِيحِهِ فِي الْجُزْءِ الرَّابِعِ فِي نِصْفِ اْلكُرَّاسِ الْأَوَّلِ مِنَ النُّسْخَةِ الْمَنْقُولِ مِنْهَا وَ رَوَاهُ أَيْضاً مُسْلِمٌ فِي صَحِيحِهِ فِي آخِرِ كُرَّاسٍ مِنَ الْجُزْءِ الْمَذْكُورِ مِنَ النُّسْخَةِ الْمُشَارِ إِلَيْهَا.

فَمِنْ رِوَايَةِ الْبُخَارِيِّ وَ مُسْلِمٍ فِي صَحِيحَيْهِمَا مِنْ بَعْضِ طُرُقِهِمَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) قَالَ يَوْمَ خَيْبَرَ لَأُعْطِيَنَّ هَذِهِ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يَفْتَحُ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ فَبَاتَ النَّاسُ يَذْكُرُونَ لَيْلَتَهُمْ أَيُّهُمْ يُعْطَاهَا فَلَمَّا أَصْبَحَ النَّاسُ غَدَوْا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ كُلُّهُمْ يَرْجُونَ أَنْ يُعْطَاهَا فَقَالَ أَيْنَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَقَالُوا هُوَ يَا رَسُولَ اللَّهِ يَشْتَكِي عَيْنَيْهِ قَالَ فَأَرْسِلُوا إِلَيْهِ فَأُتِيَ بِهِ فَبَصَقَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فِي عَيْنَيْهِ وَ دَعَا لَهُ فَبَرَأَ كَأَنْ لَمْ يَكُنْ بِهِ وَجَعٌ فَأَعْطَاهُ الرَّايَةَ فَقَالَ عَلِيٌّ يَا رَسُولَ اللَّهِ أُقَاتِلُهُمْ حَتَّى يَكُونُوا مِثْلَنَا فَقَالَ انْفُذْ عَلَى رَسْلِكَ حَتَّى تَنْزِلَ بِسَاحَتِهِمْ ثُمَّ ادْعُهُمْ إِلَى الْإِسْلَامِ وَ أَخْبِرْهُمْ بِمَا يَجِبُ عَلَيْهِمْ مِنْ حَقِّ اللَّهِ‏ تَعَالَى فِيهِ فَوَ اللَّهِ لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ بِكَ رَجُلًا وَاحِداً خَيْرٌ لَكَ مِنْ أَنْ يَكُونَ لَكَ حُمْرُ النَّعَمِ‏. وَ رَوَاهُ فِي الْجَمْعِ بَيْنَ الصِّحَاحِ السِّتَّةِ مِنَ الْجُزْءِ الثَّالِثِ فِي غَزْوَةِ خَيْبَرَ مِنْ صَحِيحِ التِّرْمِذِيِ‏ وَ رَوَاهُ فِي الْجَمْعِ بَيْنَ الصَّحِيحَيْنِ لِلْحَمِيدِيِّ فِي مُسْنَدِ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ وَ فِي مُسْنَدِ سَعْدِ بْنِ أَبِي وَقَّاصٍ وَ فِي مُسْنَدِ أَبِي هُرَيْرَةَ وَ فِي مُسْنَدِ سَلَمَةَ بْنِ الْأَكْوَعِ.

وَ رَوَاهُ الْفَقِيهُ الشَّافِعِيُّ ابْنُ الْمَغَازِلِيِّ أَيْضاً مِنْ طُرُقِ جَمَاعَةٍ فَمِنْ رِوَايَاتِ الشَّافِعِيِّ ابْنِ الْمَغَازِلِيِّ فِي كِتَابِ الْمَنَاقِبِ عَنْ سَعِيدِ بْنِ الْمُسَيَّبِ عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ‏: بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) أَبَا بَكْرٍ إِلَى خَيْبَرَ فَلَمْ يُفْتَحْ عَلَيْهِ ثُمَّ بَعَثَ عُمَرَ فَلَمْ يُفْتَحْ عَلَيْهِ فَقَالَ لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ رَجُلًا كَرَّارٌ غَيْرُ فَرَّارٍ يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ فَدَعَا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ(ع) وَ هُوَ أَرْمَدُ الْعَيْنِ فَتَفَلَ فِي عَيْنَيْهِ فَفَتَحَ عَيْنَيْهِ كَأَنَّهُ لَمْ يَرْمَدْ قَطُّ فَقَالَ خُذْ هَذِهِ الرَّايَةَ فَامْضِ بِهَا حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَيْكَ فَخَرَجَ يُهَرْوِلُ وَ أَنَا خَلْفَ أَثَرِهِ حَتَّى رَكَزَ رَايَتَهُ فِي أَصْلِهِمْ تَحْتَ الْحِصْنِ فَاطَّلَعَ رَجُلٌ يَهُودِيٌّ مِنْ رَأْسِ الْحِصْنِ وَ قَالَ مَنْ أَنْتَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَالْتَفَتَ إِلَى أَصْحَابِهِ وَ قَالَ غُلِبْتُمْ وَ الَّذِي أَنْزَلَ التَّوْرَاةَ عَلَى مُوسَى قَالَ فَمَا رَجَعَ حَتَّى فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْهِ‏.

وَ رَوَاهُ عُلَمَاءُ التَّارِيخِ مِثْلُ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْأَزْدِيِّ وَ ابْنِ جَرِيرٍ الطَّبَرِيِ‏ وَ الْوَاقِدِيِّ وَ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ وَ أَبِي بَكْرٍ الْبَيْهَقِيِّ فِي دَلَائِلِ النُّبُوَّةِ وَ أَبِي نُعَيْمٍ فِي كِتَابِ حِلْيَةِ الْأَوْلِيَاءِ وَ الْأَشْبَهِيِّ فِي الْإِعْتِقَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ وَ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ وَ سَلَمَةَ بْنِ الْأَكْوَعِ وَ أَبِي سَعِيدٍ الْخُدْرِيِّ وَ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِ‏: أَنَّ النَّبِيَّ (ص) بَعَثَ أَبَا بَكْرٍ بِرَايَتِهِ مَعَ الْمُهَاجِرِينَ وَ هِيَ رَايَةٌ بَيْضَاءُ فَعَادَ يُؤَنِّبُ قَوْمَهُ وَ يُؤَنِّبُونَهُ ثُمَّ بَعَثَ عُمَرَ بَعْدَهُ فَرَجَعَ يُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَ يُجَبِّنُونَهُ حَتَّى سَاءَ ذَلِكَ النَّبِيَّ(ص) فَقَالَ لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ كَرَّارٌ غَيْرُ فَرَّارٍ لَا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ فَأَعْطَاهَا عَلِيّاً فَفُتِحَ عَلَى يَدَيْهِ‏.»(15)

«از جمله رواياتى كه در باره فضائل حضرت على (عليه السلام) نقل شده، روايتى است كه احمد بن حنبل در مسند خود از بيش از سيزده طريق و سند روايت كرده است، از جمله از عبد اللَّه بن بريده گفت: شنيدم پدرم مى ‏گفت در خيبر حاضر شديم اول پرچم را ابو بكر بگرفت (ولى نتوانست كارى از پيش ببرد) برگشت و قلعه براى او گشوده نشد بعد از آن عمر آن را برداشت او هم نتوانست (كارى انجام دهد) برگشت و قلعه گشوده نشد سپس عثمان گرفت باز گشوده نشد مردم، به زحمت و مشقت افتادند پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «انّى دافع الرّاية غدا الى رجل يحبّه اللَّه و رسوله و يحبّ اللَّه و رسوله: به زودى- يا فردا- پرچم جنگ را به دست كسى مى ‏دهم كه خدا و رسولش  را دوست مى ‏دارد و خدا و رسولش او را دوست مى ‏دارند.» او بر نمى ‏گردد مگر اين كه خدا قلعه را با دست او مى‏ گشايد. شب را با شادى و خوشحالى روز كرديم به اميد اينكه فردا فتح و پيروزى نصيب ما خواهد شد، سپس پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) ايستادند و پرچم را خواستند و مردم در انتظار بودند و حضرت على (عليه السلام) را خواندند، او چشمش درد مى‏كرد، از آب دهان خود بر چشم حضرت على(علیه السّلام) ماليدند و پرچم را به او دادند، قلعه به دست حضرت امیرالمومنین (عليه السّلام) گشوده شد.

همين روايت را بخارى نيز در صحيح خود در چند جا ذكر كرده است در يك جا از «سلمة بن اكوع» (صحيح بخارى، جلد 5، صفحه76 ) و در جاى ديگر از سهل.(صحيح بخارى، جلد 5، صفحه 8 و 47 و همين طور صحيح بخارى، جلد 4، صفحه 207، 47)

همچنين مسلم نيز اين روايت را در صحيح خود دو مرتبه روايت كرده است‏. (صحيح مسلم، جلد 4، صفحه 1871- 1872)

پس از روايات بخارى و مسلم در صحيحشان اين است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روز خيبر فرمودند: «لأعطينّ هذه الرّاية غدا رجلا يفتح اللَّه على يديه يحبّ اللَّه و رسوله و يحبه اللَّه و رسوله: فردا اين پرچم را به دست مردى خواهم داد كه خداوند (قلعه خيبر را) به دستهاى او خواهد گشود، كه خدا و رسولش او را دوست مى‏دارند او نيز خدا و رسولش را دوست مى‏دارد.»

مردم شب را به سر بردند و مى ‏گفتند كه فردا پيامبر پرچم را به دست چه كسى خواهد داد؟ چون مردم صبح كردند خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمدند، هرکدام از آنها امید داشتند كه پرچم به او داده شود، پيامبر اكرم (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) فرمودند: على بن ابى طالب كجاست؟ گفتند: يا رسول اللَّه چشمانش درد مى ‏كند. فرمودند: كسى را دنبال او بفرستيد، چون حضرت امیرالمومنین (عليه السّلام) آمدند، پيامبر آب دهان خود را به چشمان او ماليدند و براى او دعا كردند و حضرت كاملا خوب شدند، گويا كه هيچ دردى نداشته اند. پیامبر (صلی الله علیه و آله) پرچم را به حضرت امیرالمومنین (عليه السّلام) دادند.

حضرت امیرالمومنین (عليه السلام) گفتند: آيا آن قدر قتال كنم كه همه مثل ما مسلمان شوند؟

پيامبر فرمودند: حركت كن و همچنان پيش بران تا به قلعه آنان درآیى، آن وقت آنان را به اسلام دعوت كن و واجبات اسلام را بر ايشان شرح ده قسم به خدا: «لان يهدى اللَّه بك رجلا واحدا خير لك من ان يكون لك حمر النّعم: كه اگر خداوند يك نفر از ايشان را به وسيله تو هدايت كند براى تو از شتران سرخ موی بهتر است‏.» (بخارى، جلد 4، صفحه 207- مسند احمد بن حنبل، جلد 5، صفحه 333- صحيح مسلم، جلد 4، صفحه 1872)

همچنين روايت را در كتاب «الجمع بين الصحاح الستة» در وقايع غزوه خيبر از صحيح ترمذى روايت كرده است‏.(الجمع بين الصحاح، جلد 5، صفحه 374- ترمذى، جلد 13، صفحه 171)

اين روايت را در كتاب «الجمع بين الصحيحين» و مسند سهل بن سعد و مسند سعد بن ابى وقاص و مسند ابو هريره و مسند سلمة بن اكوع آورده ‏اند.(الجمع بين الصحيحين، به نقل احقاق الحق، جلد 5، صفحه 394)

همچنين اين روايت را فقيه شافعى ابن مغازلى نيز از طريق جماعتى روايت كرده است از جمله روايات شافعى ابن مغازلى در كتاب «المناقب» روايتى است كه سعيد بن مسيب از ابو هريره نقل كرده است که گفت: پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) ابو بكر را به خيبر فرستاد با دست او فتح نشد بعد از او عمر را فرستاد باز هم براى او فتح نشد پيامبر فرمودند:«لأعطينّ الرّاية رجلا كرّارا غير فرّار يحبّ اللَّه و رسوله و يحبّه اللَّه و رسوله: پرچم را به دست مردى مى ‏دهم كه سخت حمله‏ كننده است و نمی گریزد، خدا و رسولش را دوست مى‏ دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى‏ دارند.» پس حضرت امیرالمومنین ‏(عليه السّلام) را فرا خواندند ولى چشمان او درد مى‏ كرد، آب دهان به چشمان او ماليدند، حضرت امیرالمومنین (عليه السلام) چشمان خود را باز كردند گويا هرگز دردی نداشته اند؛ فرمودند: اين پرچم را بگير و حمله كن تا قلعه خيبر براى تو گشوده شود.

پس حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) به سرعت مى ‏رفتند و من پشت سر ایشان بودم تا اين كه سرنيزه خود را در ميان آبادى دشمن زير حصار به زمين فرو بردند. آن وقت مرد يهودى از بالاى حصار مطلع شد و گفت: تو كيستى؟ گفتند: على بن ابى طالب. آن مرد يهودى رو به ياران خود كرد و گفت: مغلوب شديد، قسم به خدائى كه تورات را بر موسى نازل كرد.

راوى گفت: حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) برنگشتند تا اين كه خداوند «قلعه» را بر او گشود.(المناقب، صفحه 181)

اين حديث را مورخینی مثل محمد بن يحيى ازدى، ابن جرير طبرى، واقدى، محمد بن اسحاق، ابوبكر بيهقى و ابونعيم اصفهانى و اشبهى در كتابهاى خود از: عبد اللَّه بن عمر، سهل بن سعد، سلمة بن اكوع، ابو سعيد خدرى و جابر بن عبد اللَّه انصارى نقل كرده‏ اند: پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) ابو بكر را با مهاجرين با پرچم خود فرستاد (و رنگ آن پرچم سفيد بود) او (بدون اين كه قلعه را فتح كند) برگشت و قومش را سرزنش و ملامت مى ‏كرد و آنها نيز ابو بكر را سرزنش و ملامت مى ‏كردند.

تا اين كه عمر را فرستاد و او نيز (بدون اين كه كارى از پيش ببرد) برگشت در حالى كه ياران خود را مى ‏ترساند و يارانش نيز او را مى‏ ترساندند و اين موضوع براى پيامبر ناگوار بود فرمود: «لأعطينّ الرّاية غدا رجلا يحبّ اللَّه و رسوله و يحبّه اللَّه و رسوله، كرّار غير فرّار لا يرجع حتّى يفتح اللَّه على يديه فاعطاها عليّا ففتح على يديه: پرچم را فردا به دست مردى مى‏ دهم كه خدا و رسولش را دوست مى‏ دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى ‏دارند، بسيار حمله‏ كننده و غير فرّار است بر نمى ‏گردد تا اين كه خداوند با دست او (قلعه را) فتح كند سپس پرچم را به على (عليه السلام) داد. خداوند آن را با دست على گشود.» (سنن بيهقى، جلد 9، صفحه 106- تاريخ طبرى، جلد 3، صفحه 93، چاپ بيروت- حلية الاولياء، جلد 1، صفحه 62- ذخائر العقبى، صفحه 82)»(16)

در ادامه ابن طاوس به تفسیر ثعلبی از آیه دوم و سوم سوره مبارکه فتح اشاره می کند. وی معتقد است این آیات در فتح خیبر نازل شده است و به ذکر حدیث رایت و سپردن رایت به حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) می پردازد و از افراد دیگری که فرماندهی سپاه اسلام را برعهده گرفتند و از میدان جنگ گریختند نام می برد:

«وَ رَوَاهُ الثَّعْلَبِيُ‏ فِي تَفْسِيرِ قَوْلِهِ تَعَالَى‏ «وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً» وَ ذَلِكَ فِي فَتْحِ خَيْبَرَ قَالَ حَاصَرَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَهْلَ خَيْبَرَ حَتَّى أَصَابَتْنَا مَخْمَصَةٌ شَدِيدَةٌ وَ إِنَّ النَّبِيَّ أَعْطَى اللِّوَاءَ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ وَ نَهَضَ مَنْ نَهَضَ مَعَهُ مِنَ النَّاسِ فَلَقُوا أَهْلَ خَيْبَرَ فَانْكَشَفَ عُمَرُ وَ أَصْحَابُهُ وَ رَجَعُوا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ يُجَبِّنُهُ أَصْحَابُهُ وَ يُجَبِّنُهُمْ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) قَدْ أَخَذَتْهُ الشَّقِيقَةُ فَلَمْ يَخْرُجْ إِلَى النَّاسِ فَأَخَذَ أَبُو بَكْرٍ رَايَةَ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ نَهَضَ فَقَاتَلَ ثُمَّ رَجَعَ فَأَخَذَهَا عُمَرُ فَقَاتَلَ ثُمَّ رَجَعَ فَأُخْبِرَ بِذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ يَأْخُذُهَا عَنْوَةً وَ لَيْسَ ثَمَّ عَلِيٌّ فَلَمَّا كَانَ الْغَدُ تَطَاوَلَ إِلَيْهَا أَبُو بَكْرٍ وَ عُمَرُ وَ رِجَالٌ مِنْ قُرَيْشٍ رَجَاءَ كُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ أَنْ يَكُونَ هُوَ صَاحِبَ ذَلِكَ فَأَرْسَلَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) سَلَمَةَ بْنَ الْأَكْوَعِ إِلَى عَلِيٍّ(ع) فَجَاءَهُ عَلَى بَعِيرٍ لَهُ حَتَّى أَنَاخَ قَرِيباً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ هُوَ أَرْمَدُ قَدْ عَصَّبَ عَيْنَيْهِ بِشِقَّةِ بُرْدٍ قَطَرِيٍّ قَالَ سَلَمَةُ فَجِئْتُ بِهِ أَقُودُهُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ مَا لَكَ قَالَ رَمِدْتُ قَالَ ادْنُ مِنِّي فَدَنَا مِنْهُ فَتَفَلَ فِي عَيْنَيْهِ فَمَا شَكَا وَجَعَهُمَا بَعْدُ حَتَّى مَضَى لِسَبِيلِهِ ثُمَّ أَعْطَاهُ الرَّايَةَ فَنَهَضَ بِالرَّايَةِ ثُمَّ ذَكَرَ الثَّعْلَبِيُّ صُورَةَ حَالِ الْحَرْبِ بَيْنَ عَلِيٍّ وَ بَيْنَ مَرْحَبٍ وَ كَانَ عَلَى رَأْسِهِ مِغْفَرٌ مُصْفَرٌّ وَ حَجَرٌ قَدْ ثَقَبَهُ مِثْلَ الْبَيْضَةِ عَلَى رَأْسِهِ ثُمَّ قَالَ فَاخْتَلَفَا ضَرْبَتَيْنِ فَبَدَرَهُ عَلِيٌّ (ع) بِضَرْبَةٍ فَقَدَّ الْحَجَرَ وَ الْمِغْفَرَ وَ فَلَقَ رَأْسَهُ حَتَّى أَخَذَ السَّيْفُ فِي الْأَضْرَاسِ وَ أَخَذَ الْمَدِينَةَ وَ كَانَ الْفَتْحُ عَلَى يَدِهِ.» (17)

«ثعلبى در تفسير آيه: «وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً: و به راه راست هدايتت فرمايد و پيروزى شكست‏ ناپذيرى نصيب تو كند.» آورده است كه اين آيه در خصوص فتح خيبر بوده است.

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مردم خيبر را محاصره كردند (اين محاصره به طول انجاميد) به مسلمانان فشار و تنگى زيادى رسيد، پيامبر پرچم را به دست عمر بن خطاب داد و كسانى كه مى‏خواستند با او بروند، رفتند با مردم خيبر روبرو شدند، عمر و يارانش (بدون اينكه كارى از پيش ببرند) به سوى پيامبر برگشتند در حالى كه او همراهان خود را مى‏ ترساند و همراهانش نيز او را مى ‏ترسانيدند در آن حال پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) سر درد گرفته بود و از خيمه بيرون نمى ‏آمد.

پس از آن ابوبكر پرچم پيامبر را گرفت، رفت تا جنگ كند، ولى برگشت دوباره پرچم پيامبر را عمر گرفت و جنگ كرد (و بدون فتح و پيروزى) برگشت و جريان را به پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) خبر دادند؛ فرمودند:«اما و اللَّه لأعطينّ الرّاية غدا رجلا يحبّ اللَّه و رسوله و يحبّه اللَّه و رسوله يأخذها عنوة: به خدا قسم فردا پرچم جنگ را به دست مردى مى‏ دهم كه خدا و رسولش را دوست مى‏ دارد و خدا و رسولش او را دوست مى ‏دارند و قلعه را با غلبه فتح كند.»

(موقعى كه پيامبر اين جمله را فرمود) حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) در آنجا حاضر نبودند، چون فردا شد، ابوبكر و عمر و مردانى از قريش به سوى پرچم گردن كشيدند و اميد هر يك از آنها اين بود كه صاحب آن رتبه باشند. پيامبر (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) «سلمة بن اكوع» را به دنبال على (عليه السلام) فرستادند. على (عليه السلام) شترى داشت با آن آمد و شتر را در نزديك‏ پيامبر خواباند. در حالى كه چشمش درد مى ‏كرد، با يك قطعه برد قطرى بسته بود سلمه گفت: آمدم كه شتر او را جلو بكشم تا خدمت پيامبر(صلی الله علیه و آله) برسد، پيامبر(صلی الله علیه و آله) به او فرمودند: يا على چه اتفاقی برای تو افتاده است؟ جواب دادند: چشمم درد مى ‏كند. فرمودند: نزديك من بيا، حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) نزديكتر شدند پيغمبر آب دهان خود را به چشمانش ماليدند، چشمانش خوب شدند، (پس از آن چشمان حضرت على (عليه السلام) تا زنده بودند، درد نگرفت.) و آنگاه پرچم را به دست ایشان دادند و ایشان حركت كردند.

سپس ثعلبى به صحنه درگيرى حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) و مرحب اشاره مى ‏كند و مى ‏گويد: مرحب وسط سنگى را سوراخ كرده بود و آن را به جاى خود كلاه بر سر نهاده بود و رجزخوانى كرد على (عليه السلام) نيز رجز خواندند بين آنها دو ضربت رد و بدل شد. على (عليه السلام) ضربتى بر فرق مرحب فرود آورد كه تا دندانهايش شكافت و هنوز آخر سپاه اسلام به كشته او نرسيده بودند كه اول سپاه داخل قلعه شده بود. (تفسير ثعلبى، ذيل سوره فتح، مسند احمد بن حنبل، جلد 5، صفحه 358- المناقب خوارزمى، صفحه 103 ، چاپ نجف)» (18)

 

«ابن اثير جزرى در «اسد الغابة» از «ضحّاك انصارى» روايت كرده است كه گفت: وقتى رسول خدا(صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) به سوى خيبر مى ‏رفتند حضرت على(عليه السلام) را در جلو لشكر گذاشته بودند و به او فرمودند: هر كس از يهوديان خيبر از قلعه بيرون بيايد و داخل نخلستان خود شود، جانش در امان است، حضرت على (عليه السلام) اين فرمان را به بانگ بلند به سربازان خود اعلام كردند. در اين ميان رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) جبرئيل را ديد كه مى‏ خندد، پرسيد به چه مى‏ خندى؟ گفت: از بس على را دوست دارم، رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) به على (عليه السلام) فرمودند: اينك جبرئيل است، مى‏ گويد: على را دوست دارم. حضرت على (عليه السلام) گفت: كار من به جايى رسيده كه جبرئيل مرا دوست بدارد؟ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: تو را كسى دوست مى ‏دارد كه از جبرئيل بهتر است؟ پرسيد آن كيست؟ فرمود: آن خداى عزّ و جلّ است.‏

«فنظر النّبى (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) الى جبرئيل يضحك فقال ما يضحك قال انّى احبّه فقال النّبيّ (صلى اللَّه عليه و آله و سلّم) لعلىّ انّ جبرئيل يقول انّه يحبّك قال و بلغت ان يحبّنى جبرئيل قال نعم و من هو خير من جبرئيل، اللَّه عزّ و جلّ.» (ابن اثير جزرى، اسد الغابة، جلد 3، جلد 34- صفحه 5- 231)»(19)

در تذكرة الخواص نیز سبط بن الجوزي از حديث رایت در منزلت حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) سخن می گوید:

«قال احمد في المسند: أنبأنا محمد بن جعفر أنبأنا شعبة عن الحكم عن مصعب بن سعد و أخرجه البخاري و مسلم في الصحيحين و اتفقا عليه من حديث سهل بن سعد قال قال رسول اللّه (ص) يوم خيبر لأعطين الراية أو هذه الراية غدا رجلا يحب اللّه و رسوله و يحبه اللّه و رسوله يفتح اللّه على يديه فبات الناس يدوكون أيهم يعطاها فلما أصبحوا غدوا على رسول اللّه (ص) يرجو كل أن يعطاها فقال اين علي بن أبي طالب فقيل يا رسول اللّه هو ارمد أو يشتكي عينيه قال فارسلوا اليه فجاء فبصق في عينيه و دعا له فبرأ كأن لم يكن به وجع فاعطاه الراية فقال يا رسول اللّه على ما أقاتلهم فقال انفذ على رسلك حتى تنزل بساحتهم ثم ادعهم الى الاسلام و اخبرهم بما يجب عليهم من حق اللّه تعالى فيه فو الذي نفسي بيده لان يهتدي بهداك أو لان يهدي اللّه بهداك رجلا واحدا خير من أن يكون لك حمر النعم و في رواية يا رسول اللّه اقاتلهم حتى يكونوا مثلنا؟ فقال رسول اللّه(ص) انزل بساحتهم و ذكره و لمسلم ان عمر بن الخطاب رضي اللّه عنه قال في ذلك اليوم ما أحببت الإمارة إلا يومئذ فتساورت لها رجاء أن ادع لها فدعا رسول اللّه(ص) عليا فدفعها إليه و قال له امش حتى يفتح اللّه عليك و لا تلتفت فسار قليلا ثم وقف و لم يلتفت و صرخ يا رسول اللّه على ما ذا اقاتلهم فقال حتى يشهدوا أن لا إله إلا اللّه و ان محمدا رسول اللّه فاذا فعلوا ذلك فقد منعوا منك دماءهم و أموالهم الا بحقها و حسابهم على اللّه.»(20)

«احمد در مسند گويد: محمد بن جعفر از شعبة، به نقل از حكم و او از قول مصعب بن سعد اين حديث را نقل كرده است و بخارى و مسلم در صحيح خود آن را نقل كرده ‏اند و در اينكه نقل کننده حديث سهل بن سعد است اتّفاق نظر دارند، مى‏ گويد: در جنگ خيبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «بى ‏ترديد فردا اين پرچم را به دست مردى خواهم داد كه او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى ‏دارند، خداوند به دست او فتح را نصيب ما مى ‏كند.» مردم آن شب را بیخوابى كشيدند و نگران بودند كه پرچم را به كداميك از ايشان داده خواهد شد. بامدادان به خدمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) رسيدند و هر كدام اميدوار بودند كه پرچم به او داده شود. پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «على بن ابى طالب كجاست؟» عرض كردند: او به چشم درد مبتلاست فرمودند: «كسى را در پى او بفرستيد.» حضرت على(علیه السّلام) حاضر شدند. پيامبر(صلی الله علیه و آله) از آب دهانشان به چشمان او ماليدند و دعا كردند، درد چشم حضرت بهبود يافت به گونه ‏اى كه گويى هيچ دردى نداشته است، پيامبر(صلی الله علیه و آله) پرچم را به او دادند، حضرت علی (علیه السّلام) عرض كردند: «يا رسول اللّه، بر چه محورى با ايشان بجنگم؟» پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «سربازانت را بفرست تا وارد محيط آنها شوند سپس آنها را به اسلام دعوت كن و آنها را از حق واجبى كه خداوند بر گردنشان دارد مطّلع گردان. قسم به خدايى كه جان من در قبضه قدرت اوست هرآينه اگر يك نفر به وسيله تو هدايت شود بهتر است از اين كه مالك شتران سرخفام باشى.» و در روايتى آمده است كه حضرت على(علیه السّلام) پرسيدند: «يا رسول اللّه، آيا من با ايشان بجنگم تا اينكه مانند ما (مسلمان) شوند؟» رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «در ناحيه ايشان فرود آى و اسلام را بر آنها معرفی کن.»

 مسلم (در صحيح خود مى‏ گويد) عمر بن خطاب آن روز گفت: هيچ وقت فرماندهى را دوست نداشتم مگر امروز. نگاهى به پرچم كردم كه شايد به من واگذارند، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) على (علیه السّلام) را صدا كردند و پرچم را به او دادند و فرمودند: «برو تا اين كه خدا به دست تو فتح را نصيب ما كند و به چيزى توجه مكن.» پس على(علیه السّلام) اندكى پيش رفت سپس توقّف كرد و به هيچ چيز توجه نداشت و صدا زد: «يا رسول اللّه، بر چه محورى با ايشان بجنگم؟» فرمودند: «تا وقتى كه گواهى دهند بر اين كه خدايى جز خداى يكتا نيست و اين كه محمد رسول خداست و هرگاه چنين گواهى دادند در حقيقت خون و مالشان را به حق از تو بازداشته ‏اند و حسابشان با خداست.» (21)

در کتاب الطرائف در این باره آمده است:

«قال عبد المحمود مؤلف هذا الكتاب و رأيت في الحديث الذي رواه مسلم في صحيحه في الموضع الذي تقدمت الإشارة إليه و هو في أواخر كراس من الجزء الرابع زيادة و هي أن عمر بن الخطاب قال ما أحببت الإمارة إلا يومئذ فتشاوقت لها رجاء أن أدعى لها قال فدعا رسول الله(ص) علي بن أبي طالب فأعطاه الراية و قال امش و لا تلتفت حتى يفتح الله عليك قال فسار علي شيئا ثم وقف و لم يلتفت فصرخ يا رسول الله على ما ذا أقاتل قال قاتلهم حتى يشهدوا أن لا إله إلا الله و أن محمدا رسول الله فإن فعلوا فقد منعوا منك دماءهم و أموالهم إلا بحقها و حسابهم على الله‏.(الذریعه، جلد1، صفحه 6 )» (22)

مؤلف كتاب «عبد المحمود» گفت: ديدم در حديثى كه آن را مسلم در صحيح خود روايت كرده است نسبت به روايات ديگر اضافاتى دارد و آن اين كه عمر بن خطاب گفت: قبل از آن روز، فرماندهى را آنقدر دوست نمى‏ داشتم به طمع فرماندهى آن روز را به سر آوردم. لذا همواره گردن مى‏ كشيدم باشد که رسول خدا مرا صدا بزند ولى على بن ابى طالب (عليه السلام) را دعوت كرد و پرچم جنگ را به او داد و فرمود: برو و جز پيش رفتن هدفى نداشته باش و بر نگرد تا خداوند قلعه را به دست تو فتح كند. حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) مقدارى كه رفت بدون اينكه روی برگرداند، ايستادند و صدا زدند يا رسول اللَّه بر چه چيز قتال كنم؟ فرمود: قتال كن تا شهادت دهند معبودى جز خدا نيست و محمد رسول او است، همين كه اين شهادت را به زبان آوردند، مال و جانشان بر تو حرام مى ‏شود و اما باطن دلهایشان هر چه باشد حسابشان با خداست.‏(23)

در باره این موضوع شیخ مرتضى عاملي در کتاب «الصحيح من السيرة النبي الأعظم» به مباحث دقیقی اشاره نموده است.(24)

 

در مناقب ابن شهرآشوب درباره اینکه چگونه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) را به میدان نبرد خیبر فرستادند؛ چنین آمده است:

«أَرْكَبَهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) يَوْمَ خَيْبَرَ وَ عَمَّمَهُ بِيَدِهِ وَ أَلْبَسَهُ ثِيَابَهُ وَ أَرْكَبَهُ بَغْلَتَهُ ثُمَّ قَالَ امْضِ يَا عَلِيُّ وَ جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِكَ وَ مِيكَائِيلُ عَنْ يَسَارِكَ وَ عَزْرَائِيلُ أَمَامَكَ وَ إِسْرَافِيلُ وَرَاءَكَ وَ نَصْرُ اللَّهِ فَوْقَكَ وَ دُعَائِي خَلْفَكَ‏ وَ خَبَرُ النَّبِيِّ (ع) رَمْيَهُ بَابَ خَيْبَرَ أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً فَقَالَ(ع) وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَقَدْ أَعَانَهُ عَلَيْهِ أَرْبَعُونَ مَلَكا.»(25)

«رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خود ایشان را راهی میدان کردند و با دست خود عمامه بر سرش نهادند و لباسهایش را به او پوشانیدند و او را بر قاطرش سوار ساختند. سپس فرمود: «اي علی، پیش رو. در حالی که جبرئیل در سمت راست تو و میکائیل در سمت چپ تو و عزرائیل در پیش رو و إسرافیل در پشت سرت و یاري خداوند در بالاي سر تو و دعاي من پشت سرت، همراه تو هستند.

و هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) آگاه گردید که حضرت علی (علیه السّلام) درب خیبر را چهل ذراع آن سوتر پرتاب کرده است؛ فرمودند: سوگند به کسی که جانم در دست اوست، بی شک در این کار چهل فرشته او را یاري کردند.» (26)

 

وصف درب قلعه خیبر و رشادت حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام)

تاريخ‏ يعقوبى درب قلعه خیبر را که حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) از جای برکندند بدین صورت وصف می نماید: «على مرحب يهودى را كشت و درب قلعه را كه سنگى بود به درازاى چهار ارش، در پهناى دو ارش، در بلندى يك ارش از جا كند. على بن ابى طالب آن را پشت سرش انداخت و به قلعه در آمد و مسلمانان نيز وارد قلعه شدند.»(27)

«با إسناد روایی از لیث بن ابی سلیم از حضرت امام محمد باقر (علیه السّلام) روایت کرده است که فرمودند: جابر بن عبدالله به من گفت که علی (علیه السّلام) روز خیبر درب را برداشت و مسلمانان توانستند از آن بگذرند و به قلعه هجوم برند و آن را فتح کنند و خواستند آن درب را بعد از آن واقعه حرکت دهند ولی چهل مرد نتوانستند آن را بردارند.

همچنین به صورتی دیگر از جابر روایت شده است: سپس هفتاد مرد بر آن در جمع شدند و تلاششان آن بود که در را برگردانند (ولی از انجام آن بازماندند.)(28)

«خطیب در تاريخ بغداد به سند خود از «جابر بن عبد اللَّه انصارى» روايت كرده است كه: «و قال حدّثنى جابر بن عبد اللَّه‏: «انّ عليّا حمل باب خيبر يوم افتتحها و انّهم جربوه بعد ذلك فلم يحمله الّا اربعون رجلا: على (عليه السلام) در جنگ خيبر روزى كه آن را فتح كرد در خيبر را بلند كرد و بعد آن را آزمايش كردند كمتر از چهل نفر نتوانست آن را بر دارد.» (تاريخ بغداد، جلد 11، صفحه 324)

اين روايت را «ذهبى» در «ميزان الاعتدال» (ميزان الاعتدال، جلد 2، صفحه 218) و «عسقلانى» در «فتح البارى» (فتح البارى، جلد 9، صفحه 18 ) و «على بن سلطان» در «مرقاتش» (مرقات، جلد 5، صفحه 567) و «محب طبرى» در «رياض النضرة» (رياض النضرة، جلد 2، صفحه 188) آورده ‏اند. محب طبرى و على بن سلطان گفته ‏اند: بعدها خواستند در را به جاى خود بگذارند هفتاد نفر منتهاى جهد خود را به كار بستند و اين سخن را به «اربعين حاكم» نيز نسبت داده‏ اند.

متقى هندى در «كنز العمال» از «جابر بن سمرة» روايت كرده اند كه نقل شده است: على (عليه السلام) در روز خيبر درب را بلند كرد و مسلمانان از روى آن به بالاى قلعه صعود كردند و قلعه را فتح نمودند، بعدها آن را تجربه كردند كه كمتر از چهل نفر نتوانستند آن را بر دارد.(كنز العمال، جلد 6، صفحه 398)»(29)

 

نبرد اصلی

حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) در این جنگ مانند جنگهای دیگر چهره ممتازى نسبت به ديگران داشتند و به افتخاراتى نايل آمدند كه هيچ‏ كس را یارای برابری با او نیست. در واقع دلاوریها و قهرمانیهای ایشان سبب پیروزی مسلمین و فتح خیبر گردید.

پس از برکندن درب خیبر و ورود مسلمانان به قلعه، رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) پیاپی قلعه ها را یکی بعد از دیگري می گشودند و اموال را تصرف می کردند تا آنکه به دژ وطیح و سلالم رسیدند که آخرین قلعه هاي خیبر بودند که فتح شد و پیامبر آنان را ده شب و اندي به محاصره درآورد.(30)

ابن هشام در السیره النبویه می نویسد:

«قال ابن إسحاق: و لمّا افتتح رسول اللَّه (صلى اللَّه عليه و سلم) من حصونهم ما افتتح، و حاز من الأموال ما حاز، انتهوا إلى حصنيهم الوطيح و السلالم، و كان آخر حصون أهل خيبر افتتاحا، فحاصرهم رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم بضع عشرة ليلة.»(31)

قلاع خيبر يكى پس از ديگرى فتح شد و اموال آن به غنیمت گرفته شد و تنها دو قلعه ماند كه يكى «وطيح» و ديگرى «سلالم» نام داشت. فتح آن دو قلعه بيش از ده روز طول كشيد.(32)

در کشف الیقین نقل شده است که پس از بيست و چند شب روز دروازه را گشودند در حالى كه گرد خويش خندقى كنده بودند و مرحب با يارانش بيرون آمدند تا به جنگ بپردازند. در این زمان پيامبر(صلی الله علیه و آله) ابو بكر را فرا خواندند و پرچم را در ميان گروهى از مهاجران بدو سپردند ولى ابوبكر شكست خورد. فرداى آن روز پيامبر(صلی الله علیه و آله) پرچم را به عمر دادند و عمر نيز هنوز مسير چندانى نپيموده بود كه شكست خورد.(33)

در کشف الغمه ماجرای نبرد خیبر و شکست و فرار سرداران سپاه اسلام به جز حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) چنین توصیف شده است:

« فلمّا كان ذات يوم فتحوا الباب و كانوا خندقوا على أنفسهم، و خرج مرحب برجله يتعرّض للحرب فدعا رسول اللّه أبا بكر فقال له: خذ هذه الراية، فأخذها في جمع من المهاجرين فاجتهد و لم يغن شيئا، و عاد يؤنّب القوم الذي اتبعوه و يؤنّبونه.

فلمّا كان من الغد تعرض لها عمر فسار بها غير بعيد، ثمّ رجع يجبّن أصحابه و يجبّنونه، فقال النبي (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم): ليست هذه الراية لمن حملها، جيئوني بعلي بن أبي طالب، فقيل: إنّه أرمد، فقال: أرونيه تروني رجلا يحبّ اللّه و رسوله و يحبّه اللّه و رسوله، يأخذها بحقّها ليس بفرّار، فجاؤوا بعلي يقودونه إليه، فقال: ما تشتكي يا علي؟ قال: رمدا ما أبصر معه، و صداعا برأسي، فقال له: اجلس وضع رأسك على فخذي، ففعل عليّ ذلك فدعا له النبي (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و تفل في يده فمسحها على عينيه و رأسه فانفتحت عيناه، و سكن الصداع و قال في دعائه له: اللهمّ قه الحرّ و البرد و أعطاه الراية و كانت بيضاء و قال: امض بها و جبرئيل معك و النصر أمامك و الرعب مبثوث في صدور القوم و اعلم يا علي إنّهم يجدون في كتابهم أنّ الذي يدمّر عليهم اسمه إليا فإذا لقيتهم فقل أنا علي بن أبي طالب فإنّهم يخذلون إن شاء اللّه تعالى.

قال علي عليه السّلام: فمضيت بها حتّى أتيت الحصن، فخرج مرحب و عليه درع و مغفر قد نقّبه مثل البيضة على رأسه و هو يقول:

قد علمت خيبر أنّي مرحب‏

 

شاكي السلاح بطل مجرّب‏

    فقلت: 

        انا الذی سمتنی امی حیدره                                     کلیث غابات شدید قسوره

                                           اکلیکم بالسیف کیل السندره

و ورد أنّ أمير المؤمنين (عليه السّلام) لمّا قال: أنا علي بن أبي طالب، قال حبر منهم: غلبتهم و ما أنزل على موسى، فخامرهم رعب شديد و رجع من كان مع مرحب‏ و أغلق باب الحصن فصار إليه أمير المؤمنين(عليه السّلام) و عالجه حتّى فتحه و أكثر الناس لم يعبروا الخندق فأخذ الباب و جعله جسرا على الخندق حتّى عبروا و ظفروا بالحصن و أخذوا الغنائم و لمّا انصرفوا دحى به بيمناه أذرعا و كان يغلقه عشرون رجلا.»(34) فاختلفتا ضربتين فبدرته فقددت الحجر و المغفر و رأسه حتّى وقع السيف في أضراسه و خرّ صريعا.

«يك روزى درب قلعه را گشودند و بعضى بيرون آمدند و خندق ايشان در پاى قلعه كنده بودند بر كنار خندق ايستاده مرحب يهودى در مقام محاربه درآمده مبارز طلبيد.

حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) ابو بكر را با جمعى از مهاجرين فرستادند و رايت دادند؛ رفتند و كوشش نمودند كارى از پيش نرفت بازگشتند و يكديگر را توبيخ و سرزنش مي كردند.

حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) روز ديگر عمر را با بعضى از ايشان فرستاد به اندك زمانى بازگشتند و ترس و بيدلى يكديگر را به هم مى‏ گفتند.

آنگاه آن حضرت فرمود كه: اين رايت از آن اينها نيست كه برمى ‏دارند و على بن ابى طالب (علیه السّلام) را از براى من طلب كنيد، گفتند كه رمد و درد سر دارد. فرمودند: او را به من بنمائيد كه مى‏ خواهم مردى را ببينم كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند كه فرا گيرد رايت را آن چنانچه حق اوست و او كرّار غير فرار است.

رفتند و آن حضرت را آوردند فرمودند: يا على در چه حالی هستی؟ فرمود كه: رمد و سردرد دارم آن حضرت فرمودند: بنشين و سر خود را بر ران من بنه، آن حضرت چنين كردند. حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) در حق امير المؤمنين‏ (علیه السّلام) دعا فرمودند و دستان مبارك خود را با آب دهان تر ساختند و بر چشم و سر آن حضرت ماليدند في الحال چشم گشودند و درد سرشان تسكين يافت.

رسول اللَّه (صلی الله علیه و آله) برای ایشان دعا فرمودند: بار خدايا او را از گرما و سرما نگاهدار و بعد از آن رايت بيضا را به دست حضرت دادند و فرمودند: برو كه جبرئيل با تو است و نصرت در پيش است و رعب و ترس در دلهاى قوم مركوز است، بدان اى على كه ايشان در كتاب خود يافته ‏اند كه هلاك ‏كننده ايشان نام او اليا باشد، پس چون با ايشان ملاقات كنى بگو كه: منم على بن ابى طالب كه ايشان از اين مخذول و منكوب مى ‏شوند ان شاء اللَّه تعالى.

حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) فرمودند: رفتم به نزديك حصار ديدم كه مرحب يهودى بيرون آمده جبه و جوشنى بر خود پوشيده و تمام مسلح بود چون مرا ديد گفت:قد علمت خیبر انی مرحب                                                 شاکی السلاح بطل مجرب

.يعنى همه اهل خيبر مى ‏دانند كه من مرحب هستم كه تمام مسلح هستم و پهلوانی کار آزموده هستم

هنگامی که او اين رجز  را خواند، من گفتم:انا الذی سمتنی امی حیدره                 کلیث غابات شدید قسوره

اکلیکم بالسیف کیل السندرة

 من آن كسی هستم که مرا مادرم حيدر صفدر نام نهاده است. همچون شير غران در بيشه شجاعت خصم را بدرانم و با شمشير بران با چنان سرعتی بر شما بتازم که به شما أمان ندهم كه بر خود بجنبيد.

بعد از آن حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) و مرحب با هم به نبرد برخاستند و دو ضربت در ميان ايشان رد و بدل شد، آنگاه آن حضرت مبادرت فرموده به قوت بازوى مردانگى ضربتى بر فرق مرحب زدند كه خود و سر او را شكافته به دندانهاش رسيد و افتاد و جان داد.

در خبر وارد است كه چون حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) فرمودند كه من على بن ابى طالب هستم دانشمندى از ايشان گفت كه مغلوب شديد و رقم خوارى بر شما كشيده شد و اين امر بر موسى پيغمبر(علیه السّلام) نازل شده بود و از قتل مرحب ترس و وحشت بسياری بر ايشان راه يافت. به درون حصار رفتند و درب آن را محكم بستند. حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) چاره ای فرمودند تا خود را به پيش در رسانيدند و به قوت روحانى صمدانى آن در را از جاى جنبانيده از پاشنه بركندند و بر روى خندق انداخته پل ساختند تا لشكريان گذشتند به قلعه حمله کردند و خاك مذلت بر فرق اهل قلعه بيختند و غنايم بسيار گرفته بيرون آمدند و چون مردم تمام از خندق گذشتند و به جانب لشكرگاه رسول اللَّه(صلی الله علیه و آله) رفتند حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) آن در را از روى خندق به دست راست خود برداشته چند گز دور انداخت و آن درب را بيست و پنج كس مى ‏بسته ‏اند و گويند كه مسلمانان تا هفتاد كس نشدند؛ نتوانستند كه آن درب را از جاى خود بردارند.(35)

در کتاب الخرائج و الجرائح آمده است که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) در هنگام فرستادن حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) به نبرد خیبر و چگونگی برخورد با یهودیان خیبر چنین سفارش نموده اند:

«أَنَّهُ لَمَّا سَارَ إِلَى خَيْبَرَ أَخَذَ أَبُو بَكْرٍ الرَّايَةَ إِلَى بَابِ الْحِصْنِ فَحَارَبَهُمْ فَحَمَلَتِ الْيَهُودُ فَرَجَعَ مُنْهَزِماً يُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَ يُجَبِّنُونَهُ. وَ لَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ أَخَذَ عُمَرُ الرَّايَةَ وَ خَرَجَ ثُمَّ رَجَعَ يُجَبِّنُ النَّاسَ‏.

فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ قَالَ مَا بَالُ أَقْوَامٍ يَرْجِعُونَ مُنْهَزِمِينَ يُجَبِّنُونَ أَصْحَابَهُمْ أَمَا لَأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَداً رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ كَرَّاراً غَيْرَ فَرَّارٍ لَا يَرْجِعُ حَتَّى يَفْتَحَ اللَّهُ عَلَى يَدَيْهِ.

وَ كَانَ عَلِيٌّ(ع) أَرْمَدَ الْعَيْنِ فَتَطَاوَلَ جَمِيعُ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ قَالُوا أَمَّا عَلِيٌّ فَإِنَّهُ لَا يُبْصِرُ شَيْئاً لَا سَهْلًا وَ لَا جَبَلًا.

فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) مِنَ الْخَيْمَةِ وَ الرَّايَةُ فِي يَدِهِ فَرَكَزَهَا وَ قَالَ أَيْنَ عَلِيٌّ فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ رَمِدٌ مَعْصُوبُ الْعَيْنَيْنِ قَالَ هَاتُوهُ إِلَيَّ فَأُتِيَ بِهِ يُقَادُ فَفَتَحَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَيْنَيْهِ ثُمَّ تَفَلَ فِيهِمَا فَكَأَنَّمَا لَمْ تَرْمَدَا قَطُّ. ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ أَذْهِبْ عَنْهُ الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ فَكَانَ عَلِيٌّ يَقُولُ مَا وَجَدْتُ بَعْدَ ذَلِكَ حَرّاً وَ لَا بَرْداً فِي صَيْفٍ وَ لَا شِتَاءٍ ثُمَّ دَفَعَ إِلَيْهِ الرَّايَةَ. ثُمَّ قَالَ لَهُ سِرْ فِي الْمُسْلِمِينَ إِلَى بَابِ الْحِصْنِ وَ ادْعُهُمْ إِلَى إِحْدَى ثَلَاثِ خِصَالٍ إِمَّا أَنْ يَدْخُلُوا فِي الْإِسْلَامِ وَ لَهُمْ مَا لِلْمُسْلِمِينَ وَ عَلَيْهِمْ مَا عَلَيْهِمْ وَ أَمْوَالُهُمْ لَهُمْ. وَ إِمَّا أَنْ يُذْعِنُوا بِالْجِزْيَةِ وَ الصُّلْحِ وَ لَهُمُ الذِّمَّةُ وَ أَمْوَالُهُمْ لَهُمْ. وَ إِمَّا الْحَرْبُ فَإِنْ هُمُ اخْتَارُوا الْحَرْبَ فَحَارِبْهُمْ فَأَخَذَهَا وَ سَارَ بِهَا وَ الْمُسْلِمُونَ خَلْفَهُ حَتَّى وَافَى بَابَ الْحِصْنِ فَاسْتَقْبَلَهُ حُمَاةُ الْيَهُودِ وَ فِي أَوَّلِهِمْ مَرْحَبٌ يَهْدِرُ كَمَا يَهْدِرُ الْبَعِيرُ فَدَعَاهُمْ إِلَى الْإِسْلَامِ فَأَبَوْا ثُمَّ دَعَاهُمْ إِلَى الذِّمَّةِ فَأَبَوْا فَحَمَلَ عَلَيْهِمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَانْهَزَمُوا بَيْنَ يَدَيْهِ وَ دَخَلُوا الْحِصْنَ وَ رَدُّوا بَابَهُ.

وَ كَانَ الْبَابُ حَجَراً مَنْقُوراً فِي صَخْرٍ وَ الْبَابُ مِنَ الْحَجَرِ فِي ذَلِكَ الصَّخْرِ الْمَنْقُورِ كَأَنَّهُ حَجَرُ رَحًى وَ فِي وَسَطِهِ ثَقْبٌ لَطِيفٌ فَرَمَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) بِقَوْسِهِ مِنْ يَدِهِ الْيُسْرَى وَ جَعَلَ يَدَهُ الْيُسْرَى فِي ذَلِكَ الثَّقْبِ الَّذِي فِي وَسَطِ الْحَجَرِ دُونَ الْيُمْنَى لِأَنَّ السَّيْفَ كَانَ فِي يَدِهِ الْيُمْنَى ثُمَّ جَذَبَهُ إِلَيْهِ فَانْهَارَ الصَّخْرُ الْمَنْقُورُ وَ صَارَ الْبَابُ فِي يَدِهِ الْيُسْرَى فَحَمَلَتْ عَلَيْهِ الْيَهُودُ فَجَعَلَ ذَلِكَ تُرْساً لَهُ وَ حَمَلَ عَلَيْهِمْ فَضَرَبَ مَرْحَباً فَقَتَلَهُ وَ انْهَزَمَ الْيَهُودُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ فَرَمَى عِنْدَ ذَلِكَ بِالْحَجَرِ بِيَدِهِ الْيُسْرَى إِلَى خَلْفِهِ فَمَرَّ الْحَجَرُ الَّذِي هُوَ الْبَابُ عَلَى رُءُوسِ النَّاسِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَى أَنْ وَقَعَ فِي آخِرِ الْعَسْكَرِ.

وَ قَالَ الْمُسْلِمُونَ فَذَرَعْنَا الْمَسَافَةَ الَّتِي مَضَى فِيهَا الْبَابُ فَكَانَتْ أَرْبَعِينَ ذِرَاعاً ثُمَّ اجْتَمَعْنَا عَلَى ذَلِكَ الْبَابِ لِنَرْفَعَهُ مِنَ الْأَرْضِ وَ كُنَّا أَرْبَعِينَ رَجُلًا حَتَّى تَهَيَّأَ لَنَا أَنْ نَرْفَعَهُ قَلِيلًا مِنَ الْأَرْضِ.»(36)

«هنگامى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) به طرف خيبر حركت نمودند و به آنجا رسيدند، پرچم را ابوبكر گرفت و با يهود جنگ كرد ولى شكست خورد و برگشت. مسلمانان را از قدرت دشمن ترسانيد و فرداى آن روز عمر پرچم را گرفت و رفت او نيز مانند ابو بكر شكست خورد و برگشت و مردم را از دشمن مى‏ ترسانيد.

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) خشمگين شدند و فرمودند: «چرا اينها با شكست بر مى ‏گردند و ياران خود را مى ‏ترسانند؟ فردا پرچم را به دست كسى مى‏ دهم كه خدا و رسولش را دوست مى ‏دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى‏ دارند؛ حمله مى ‏برد و فرار نمى‏ كند. برنمى‏ گردد مگر اينكه خدا او را پيروز مى ‏گرداند.»

در اين روزها چشمان حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) به سختى درد مى‏ كرد، تمام مهاجرين و انصار فکر مى‏ كردند آن شخص مورد نظر پیامبر حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) نباشد، زیرا چشمش درد مى ‏كند و چيزى نمى ‏بيند؛ نه كوهى و نه دشتى و چون صبح شد، پيغمبر(صلّى اللَّه عليه و آله) از چادر بيرون آمدند و پرچم را بر زمين نصب كردند و فرمودند: «على كجاست؟» گفتند: يا رسول اللَّه، چشمانش درد مى‏كند. فرمودند: «او را به اينجا بياوريد.»

دست على (علیه السّلام) را گرفتند و آوردند. حضرت از آب دهانش به چشمان او ماليدند، چشمان على (علیه السّلام) در حال شفا يافت، مثل اينكه هرگز درد نمى‏كرد. در حق ايشان دعا كردند و فرمودند: «خدايا، گرما و سرما را از او دور كن.»

حضرت امیرالمومنین(عليه السّلام)  ‏فرمودند: «بعد از آن، سرما و گرما را حس نكردم.»

سپس پرچم را به على(علیه السّلام) دادند و فرمودند: «برو به در قلعه و آنها را به انتخاب يكى از اين سه راه بخوان:

الف- اسلام بياورند و با مسلمانان برابر باشند و اموالشان نيز از آن خودشان باشد.

ب- يا اينكه جزيه بدهند و صلح كنند و باز هم اموالشان براى خودشان باشد.

ج- اگر جنگ انتخاب كردند، با آنها پيكار كن.

حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) پرچم را گرفتند و به طرف قلعه‏ هاى يهود پيش رفتند و مسلمانان نيز پشت سر او حركت مى‏ كردند تا اينكه به در قلعه رسيدند. گروهى از يهوديان كه در رأس آنها مرحب بود و مثل شتر نعره مى كشيد، پيش آمدند. حضرت على (علیه السّلام) اوّل آنها را به اسلام دعوت نمودند اما آنها نپذيرفتند. سپس ماليات و جزيه را مطرح نمودند، باز هم نپذيرفتند. آنگاه به آنها حمله كردند و آنان فرار كردند و درب قلعه را به روى حضرت بستند. درب قلعه از سنگ بود و به صخره ‏اى وصل شده بود.

حضرت با دست چپ درب را گرفتند؛ چون در دست راست او شمشير بود. درب را سپر قرار دادند و با يهوديان جنگيد. مرحب را كشت و ديگر يهوديان پا به فرار گذاشتند.

حضرت درب را برداشت و به پشت سر خود انداخت؛ از بالاى سر مسلمانان گذشت و پشت سر آنها به زمين افتاد.

مسلمانان گفتند: «فاصله‏اى كه على (علیه السّلام) درب را انداختند؛ حساب كرديم، چهل ذراع بود. و چهل مرد به سختى مى ‏توانستند درب را كمى از زمين حركت دهند.(37)

 

با فداکاریها و رشادتهای حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) و با کشته شدن مرحب پهلوان یهودیان خیبر و برکندن درب قلعه به دستان یداللهی حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) و با ورود مسلمانان به قلعه زمینه پیروزی کامل مسلمانان فراهم گردید.

در کتاب السيرة النبوية، ابن هشام  درباره فتح قلعه های مختلف خیبر چنین گزارش شده است:

«و يفتتحها حصنا حصنا، فكان أوّل حصونهم افتتح حصن ناعم، و عنده قتل محمود بن مسلمة، ألقيت عليه منه رحى فقتلته ثم القموص، حصن بنى أبى الحقيق، و أصاب رسول اللَّه (صلى اللَّه عليه و سلم) منهم سبايا...

فحدثني عبد اللَّه بن أبو بكر أنه حدّثه بعض أسلم: أن بنى سهم من أسلم أتوا رسول اللَّه (صلى اللَّه عليه و سلم) فقالوا: و اللَّه يا رسول اللَّه لقد جهدنا و ما بأيدينا من شي‏ء فلم يجدوا عند رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و سلم شيئا يعطيهم إياه فقال: اللَّهمّ إنك قد عرفت حالهم و أن ليست بهم قوّة و أن ليس بيدي شي‏ء أعطيهم إياه فافتح عليهم أعظم حصونها عنهم غناء و أكثرها طعاما و ودكا فغدا الناس ففتح اللَّه عزّ و جلّ حصن الصّعب بن معاذ و ما بخيبر حصن كان أكثر طعاما و ودكا منه.»(38)

«پس از صدور دستور حمله به قلعه ‏هاى يهود از طرف رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، قلاع مزبور يكى پس از ديگرى به دست مسلمين فتح می شد و حضرت غنائم آن را ميان فاتحين پخش مي فرمودند، نخستين قلعه كه فتح شد قلعه «ناعم» بود كه محمّد بن مسلمة در پاى همان قلعه به وسيله سنگى كه از بالاى ديوار به سرش افتاد كشته شد، پس از آن قلعه «قموص» كه قلعه فرزندان أبى الحقيق بود فتح شد و در اين قلعه اسيران زيادى نصيب مسلمانان شد...

عبدالله بن ابوبکر از بعضی از قبیله اسلم نقل می کند: در ميان جنگجويان اسلام كسى كه از غنائم اين چند قلعه بى نصيب مانده بودند تيره بنى سهم از قبيله اسلم بود كه به نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمدند و گفتند: يا رسول اللّه به خدا سوگند ما هم در گشودن قلعه ‏ها زحمت كشيدیم و كوشش كرديم ولى بهره ای به ما نرسيده و دستمان از غنائم تهى است؟ رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نيز كه چيزى نزدش نمانده بود سر به سوى آسمان بلند کردند و گفتند:« بار خدايا تو بر حال اينان واقفى و نيك مي دانى كه نيرو و قوه ‏اى ندارند و مي دانى كه در نزد من هم چيزى نيست كه به ايشان بدهم... خدايا آن قلعه كه اندوخته ‏اش از همه بيشتر و ثروتش از همه زيادتر است براى ايشان بگشا.»

(دعاى آن حضرت به اجابت رسيد و) فرداى آن روز قلعه «صعب بن معاذ» كه اندوخته و خوار و بار در آنجا بيش از ساير قلعه ‏ها بود فتح شد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) آنها را ميان ايشان تقسيم كرد.(39)

در واقع پس از قتل مرحب و از جای برکندن درب قلعه توسط حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) پیروزی مسلمانان مسجل شد.

 

هاشم معروف در سیره المصطفی می نویسد:

«و روى اكثر المؤلفين في السيرة ان عليا (ع) بعد ان قتل مرحبا و اخاه استولى الخوف على اليهود فالتجئوا الى الحصن و أغلقوا بابه و كان منيعا يعرف بحصن القموص و قد حفروا حوله خندقا يتعذر على المسلمين اجتيازه فاقتلع باب الحصن و جعله جسرا فعبر عليه المسلمون، و استبسلوا بقيادة علي(ع) فهاجموا بقية الحصون و تغلبوا على من فيها حتى انتهوا الى حصن الوطيح و السلالم و كانا آخر حصونهم المنيعة و فيهما الذراري و النساء و الأموال و لما احس اليهود بأنه اسقط في ايديهم و ان المسلمين سيأسرونهم و يقتلونهم ان هم ظلوا على موقفهم طلبوا الصلح من النبي(ص) فأجابهم الى ذلك بعد ان استولى على اموالهم و ابقاهم يعملون في الأرض على ان يكون لهم نصف ثمرها مقابل عملهم.»(40)

«بيشتر سيره ‏نويسان روايت كرده‏ اند پس از آنكه حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) مرحب و برادر او را كشت ترس بر يهوديان چيره گشت و آنان به قلعه خود پناه بردند، دروازه آن را بستند. آن قلعه كه به قموص نامیده می شد، دژى بلند بود كه گرداگرش خندق كنده بودند و گذر از آن براى مسلمانان بسيار دشوار بود. حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) درب قلعه را كندند و آن را پل خندق قرار دادند. مسلمانان از روى آن گذشتند و به فرماندهى حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) دل بر مرگ نهادند به ديگر دژها يورش بردند و بر اهل آنها چيره گشتند تا آنكه به دژهاى وطيح و سلالم كه آخرين دژهاى مرتفع آنان بود و زنان و كودكان و اموال در آنها قرار داشتند؛ رسيدند. يهوديان چون احساس كردند كه به زودى آنها نيز به دست مسلمانان خواهند افتاد و اگر بر موضع خود باقى بمانند مسلمانان ايشان را اسير كرده خواهند كشت، از پيامبر (صلی الله علیه و آله) درخواست صلح نمودند. پيامبر نيز پس از آنكه بر اموال ايشان سلطه يافت اين درخواست را پذيرفت و به ايشان اجازه داد كه در زمينهاى خيبر باقى بمانند و در آنجا كار كنند و نيمى از محصول در ازاى كارشان از آن ايشان باشد.»(41)

پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و مسلمانان از به دست آوردن چنین پیروزی بزرگی بسیار شادمان شدند تا جایی که نقل شده است:

«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ الْمُفَسِّرُ الْمَعْرُوفُ بِأَبِي الْحَسَنِ الْجُرْجَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا يُوسُفُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ الرِّضَا عَلِيِّ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ عَنْ أَبِيهِ زَيْنِ الْعَابِدِينَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لَمَّا جَاءَهُ جَعْفَرُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ مِنْ حَبَشَةَ قَامَ إِلَيْهِ وَ اسْتَقْبَلَهُ اثْنَتَيْ عَشْرَةَ خُطْوَةً وَ عَانَقَهُ وَ قَبَّلَ مَا بَيْنَ عَيْنَيْهِ وَ بَكَى وَ قَالَ فَمَا أَدْرِي بِأَيِّهِمَا أَنَا أَشَدُّ سُرُوراً بِقُدُومِكَ يَا جَعْفَرُ أَمْ بِفَتْحِ اللَّهِ عَلَى يَدِ أَخِيكَ خَيْبَرَ وَ بَكَى فَرَحاً بِرُؤْيَتِهِ.»(42)                       

«يوسف بن محمّد بن زياد از پدرش و او از امام عسكرى (عليه السّلام) و آن حضرت نيز از پدران بزرگوار خود يكى پس از ديگرى نقل فرموده ‏اند كه حضرت علىّ (عليه السّلام) فرمودند: وقتى جعفر بن ابى طالب از حبشه برگشت، رسول اكرم (صلى اللَّه عليه و آله) در مقابل او برخاستند و دوازده قدم پيش رفتند او را در آغوش گرفتند و پيشانى وى را بوسيدند و گريستند و فرمودند: نمى‏دانم از كداميك مسرورترم از آمدن تو اى جعفر يا از اينكه خداوند خيبر را به دست برادرت فتح نمود و از خوشحالى ديدار او گريستند.»(43)

 

تلفات یهودیان و شهدای مسلمانان در جنگ خیبر

«و قتل منهم ثلاثة و تسعين رجلا من يهود. منهم الحارث أبو زينب و مرحب و أسير و ياسر و عامر و كنانة بن أبي الحقيق و أخوه و إنما ذكرنا هؤلاء و سميناهم لشرفهم. و استشهد من أصحاب النبی(ص) بخيبر ربيعة بن أكثم و ثقف ابن عمرو بن سميط و رفاعة بن مسروح و عبد الله بن أمية بن وهب حليف لبني أسد بن عبد العزى و محمود بن مسلمة و أبو ضياح بن النعمان من أهل بدر. و الحارث بن حاطب من أهل بدر و عدي بن مرة بن سراقة و أوس بن حبيب و أنيف بن وائل و مسعود ابن سعد بن قيس و بشر بن البراء بن معرور مات من الشاة المسمومة و فضيل بن النعمان و عامر بن الأكوع أصاب نفسه فدفن هو و محمود بن مسلمة في غار واحد بالرجيع بخيبر و عمارة بن عقبة بن عباد بن مليل و يسار العبد الأسود و رجل من أشجع فجميعهم خمسة عشر رجلا و في هذه الغزاة سمت زينب بنت الحارث امرأة سلام بن مشكم رسول الله(ص) أهدت له شاة مسمومة فأكل منها رسول الله(ص) و ناس من أصحابه فيهم بشر بن البراء بن معرور فمات منها. فيقال إن رسول الله (ص) قتلها. (44)

«و از يهوديان نود و سه تن از آن جمله حارث پدر زينب و مرحب و اسير و ياسر و عامر و كنانة بن ابوحقيق و برادر او كشته شدند و اينان را که نام برديم، از بزرگان قوم خود بودند. از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در غزو خيبر پانزده تن شهيد شدند؛ ربيعة بن اكثم و ثقف بن عمرو بن سميط و رفاعة بن مسروح و عبد اللّه بن امية بن وهب (همپيمانان خاندان بنى اسد بن عبد العزّى) و محمود بن مسلمة و ابو ضيّاح بن نعمان كه از حاضران در غزوه بدر بود و حارث بن حاطب كه او نيز از بدريان بود و عدىّ بن مرّة بن سراقه و اوس بن حبيب و انيف بن وائل و مسعود بن سعد بن قيس و بشر بن براء بن معرور كه از گوشت گوسفند مسموم خورد و درگذشت و فضيل بن نعمان و عامر بن اكوع و او و محمود بن مسلمة را به رجيع از نواحى خيبر، در غارى دفن كردند و عمارة بن عقبة بن عبّاد ابن مليل و يسار كه برده ‏اى سياه بود و مردى از اشجع.

در اين غزو زينب، دختر حارث همسر سلّام بن مشكم، پيامبر(صلی الله علیه و آله) را سم داد و بزغاله بريان مسمومى هديه فرستاد كه پيامبر و گروهى از ياران، از آن جمله بشر بن براء بن معرور از آن خوردند و بشر بن براء به همین دلیل کشته شد و گفته ‏اند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) امر به قتل زينب داد.»(45)

 

پانوشتها

(1)ر.ک. ترجمه سيرة المصطفى، جلد ‏2، صفحه 219

(2) ترجمه إعلام الورى، صفحه 144    

(3)ترجمه سيرة المصطفى، جلد 2، صفحه 219 

(4)ترجمه الطبقات الكبرى، جلد ‏2، صفحه 105

(5)ترجمه الكامل ابن الأثير، جلد ‏7، صفحه 256 – 254

(6) زندگانى محمد(ص)، جلد ‏2، صفحه 226

(7) ترجمه إعلام الورى، صفحه 144    

(8)تاريخ ‏الطبري، جلد ‏2، صفحه 564

(9) المغازی، جلد ۲، صفحه ۶۳8

 (10) طبقات الکبری، جلد ۲، صفحه ۸۱

(11) كشف الغمة، جلد ‏1، صفحه 216

(12) ترجمه و شرح كشف الغمة، جلد ‏1، صفحه 284 – 283

(13) المغازی، جلد ۲، صفحه ۶۴۵

(14) بحار الأنوار، جلد ‏39، صفحه 9

(15) الطرائف، جلد ‏1، صفحه 58 – 55

(16) ترجمه الطرائف، صفحه 159 – 157

(17)الطرائف، جلد ‏1، صفحه 59 - 58

(18)ترجمه الطرائف، صفحه 161- 160

(19)ترجمه الطرائف، صفحه 162

(20) تذكرة الخواص، صفحه 32

(21)شرح حال و فضائل خاندان نبوت، صفحه 37 – 36

(22)الطرائف، جلد‏1 ، صفحه 59    

(23) ترجمه الطرائف، صفحه 161به نقل از صحيح مسلم، جلد 4، صفحه 1872- طبقات ابن سعد، جلد3، صفحه 156

(24) الصحيح من السيرة النبي الأعظم، جلد ‏17، صفحه 270 – 266

(25) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، جلد ‏2، صفحه 239

(26)ترجمه بحار، جلد 21، صفحه 30

(27) ترجمه تاريخ‏ يعقوبى، جلد‏1، صفحه 415

(28) ترجمه بحارالانوار، جلد21، صفحه 12 – 10

(29)ترجمه الطرائف، صفحه 163- 162

(30) ترجمه بحارالانوار، جلد،21 صفحه 12

(31) السيرة النبوية، جلد2 ‏، صفحه 332    

(32) زندگانى محمد(ص)، جلد2، صفحه 226    

(33) ترجمه كشف اليقين، صفحه 161    

(34) كشف الغمة، جلد ‏1، صفحه 218- 216

(35) ترجمه و شرح كشف الغمة، جلد ‏1، صفحه 287 – 284

(36) الخرائج و الجرائح، جلد 1، صفحه 161- 160

(37)جلوه ‏هاى اعجاز معصومين عليهم السلام، صفحه 134- 133

(38) السيرة النبوية، جلد2، صفحه 332 - 330 

(39) زندگانى محمد(ص) ، جلد‏2، صفحه 226 – 225

(40)سيرة المصطفى، صفحه 546

(41)ترجمه سيرة المصطفى، جلد ‏2، صفحه 228

(42)عيون أخبار الرضا عليه السلام، جلد‏1، صفحه 254 - الخصال، جلد‏1 ،صفحه 76

(43) متن و ترجمه عيون أخبار الرضا عليه السلام، جلد ‏1، صفحه 526

(44)الطبقات الكبرى، جلد ‏2، صفحه 82

(45)ترجمه الطبقات الكبرى، جلد ‏2، صفحه 105

 

منابع

- قرآن کریم

- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.

- تاریخ یعقوبی، احمد بن ابی‌ یعقوب (ابن ‌واضح یعقوبی)، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، جلد دوم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،۱۳۴3

- تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، 1387/1967

- تذکرة الخواص من الأمة بذکر خصائص الأئمة، یوسف‌ بن‌ قزاوغلی‌ ابن‌جوزی‌، ۲ جلد، محقق: حسین تقی‌ زاده، قم، المجمع العالمي لاهل البيت عليهم السلام، مرکز الطباعة و النشر، ۱۴۲۶ ق.

- ترجمه بحارالانوار، محمد باقربن محمدتقی مجلسی، ترجمه: گروه مترجمان، جلد 21، تهران، کتاب نشر، 1392

- ترجمه كشف اليقين‏، علامه حلى، مترجم: حميدرضا آژير، تهران‏،وزارت ارشاد، 1379 ش‏.

- ترجمه و شرح ‏كشف الغمة، محدث اربلى، مترجم على بن حسين زواره ‏اى‏، تهران‏، اسلامية، 1382 ش‏.

- جلوه‏ هاى اعجاز معصومين عليهم السلام (ترجمه الخرائج و الجرائج)، سعيد بن هبة الله قطب الدين راوندى، 1جلد، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ: دوم، 1378 ش.

- الخرائج و الجرائح، سعيد بن هبة الله قطب الدين راوندى، 3جلد، قم، مؤسسه امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف، چاپ: اول، 1409 ق.

- الخصال‏، محمد بن على ابن بابويه ،‏ مصحح على اكبر غفارى، قم‏، جامعه مدرسين‏، 1362 ش‏.

- زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام (ترجمه إعلام الورى)، فضل بن حسن طبرسى، تهران، اسلاميه، چاپ اول، 1390 ق.

- زندگانى چهارده معصوم عليهم السلام، فضل بن حسن طبرسى، مترجم: عزيز الله عطاردى‏،تهران‏، اسلامية، 1390 ق.

- زندگانى محمد صلّى الله عليه و آله و سلّم، ابن هشام حميرى معافرى، مترجم سيد هاشم رسولى محلاتى‏، قم‏، كتابچى‏،1375 ش.

- سيرة المصطفى،‏ هاشم معروف الحسنى‏، بيروت، ‏ دار التعارف‏، 1416 ق.

- سيرة المصطفى، هاشم معروف الحسنى، مترجم حميد ترقى جاه‏، تهران‏، حكمت‏، نوبت چاپ: اوّل‏، 1412 ق.

- السيرة النبوية، ابن هشام حميرى معافرى، ‏ بيروت‏، دار المعرفة،بی تا

- شرح حال و فضائل خاندان نبوت‏، سبط بن جوزى، مترجم محمدرضا عطائى، ‏ مشهد، آستان قدس رضوى، ‏1379 ش‏.

- الصحيح من سيرة النبي الأعظم‏، جعفر مرتضى العاملى، ‏ قم‏، دار الحديث، 1426 ق‏.‏

طبقات الکبری، محمد ابن سعد، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰ 

- طبقات كبرى، ابن سعد كاتب واقدى، مترجم محمود مهدوى دامغانى، تهران‏‏، 1374                 

- الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف‏، سيد ابن طاوس‏، قم‏، خيام‏،1400ق.

- الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، على بن موسى ابن طاووس، ترجمه داود إلهامى، 1جلد، قم، نويد اسلام، چاپ: دوم، 1374

- عيون أخبار الرضا عليه السلام، محمد بن على ابن بابويه، 2جلد، تهران، جهان، چاپ: اول، 1378ق.

- عيون أخبار الرضا عليه السلام‏، محمد بن على‏ ابن بابويه، مترجم: حميد رضا مستفيد و على اكبر غفارى، تهران‏، صدوق‏،1372

- كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371

- كشف الغمة في معرفة الأئمة، محدث اربلى، ‏ قم،‏ رضى‏،1421 ق‏.

- متن و ترجمه عيون أخبار الرضا عليه السلام، محمد بن على ابن بابويه، مترجم: حميد رضا مستفيد و على اكبر غفارى، 2جلد، تهران،صدوق، چاپ: اول، 1372ش.

- المغازی، محمد بن عمر واقدی، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر دانشگاهی، چاپ دوم، 1369

- مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، محمد بن على ابن شهر آشوب مازندرانى، 4جلد، قم، علامه، چاپ: اول، 1379 ق.

 

پیوست ها

: فاطمه ابوحمزه