حضرت امام حسین و خاندان اهل بیت عصمت (علیهم السّلام) در شب جمعه كه سوم ماه شعبان بود؛ وارد مكّه معظّمه شدند و تا هشتم ذی الحجه در مکه ماندند.
حضرت هنگامی که داخل مكّه شدند، به اين آيه مباركه تمثّل جستند:«وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ: چون حضرت موسى عليه السّلام متوجّه شهر مدين شد، گفت: اميد است كه پروردگار من هدايت كند مرا به راه راست كه مرا به مقصود برساند. (سوره مبارکه قصص، آیه 22)»(1)
ملاقات شیعیان و مسلمانان با حضرت امام حسین (علیه السّلام)
در مدت این چهار ماه و چند روزی که حضرت امام حسین (علی السّلام) در مکه حضور داشتند شیعیان و مسلمانانی که برای عمره و تمتع به مکه می آمدند با حضرت امام حسین (علیه السّلام) دیدار می کردند.
«بيشتر وقتها عبداللّه بن زبير نيز به همراه مردم نزد وى مى آمد امير مكه يحيى بن حكيم متعرض او نمى شد و چون امام حسين را به حال خود گذارده بود و كارى به كارش نداشت. يزيد او را عزل كرد و به جايش عمرو بن سعيد بن العاص را گمارد. در رمضان همان سال مدينه را نيز تحت امارت او درآورد و وليد بن عتبة را از آنجا عزل كرد زيرا او آن چنان كه روايت ابن قتيبه تصريح دارد، در برخورد با امام حسين روش مسالمت آمیزی پيش گرفته بود و خواسته مروان را انجام نداده بود.»(2)
عبد الله بن زبير و نیّت او نسبت به امام حسین (علیه السّلام)
در وقعه الطف درباره حضور عبدالله بن زبیر و قصد و نیّت او چنین آمده است:
«و ابن الزبير بها قد لزم الكعبة فهو قائم يصلّي عامّة النهار و يطوف و يأتي حسينا (عليه السّلام) فيمن يأتيه فيأتيه اليومين المتواليين و يأتيه بين كل يومين مرّة و لا يزال يشير عليه بالرأي و هو (عليه السّلام) أثقل خلق اللّه على ابن الزبير [لأنه] عرف أنّ أهل الحجاز لا يبايعونه و لا يتابعونه أبدا ما دام الحسين عليه السّلام بالبلد و أنّ حسينا (عليه السّلام) أعظم في أعينهم و أنفسهم و أطوع في الناس منه.»(3)
عبد الله بن زبير در مكه ملازم كعبه شده بود. بيشتر روز را به نماز مى ايستاد و طواف مى كرد و همراه افرادی كه نزد حضرت امام حسين (عليه السّلام) مى آمدند، گاهى دو روز پشت سر هم و گاه يك روز در ميان به ملاقات آن حضرت مى آمد همواره با امام مشورت مىكرد [يعنى در مورد اوضاع و احوال روز از حضرت امام حسین (عليه السّلام) نظر خواهى مىكرد.] برايش حضور احدى از خلق خدا به اندازه حضور حضرت امام حسين (عليه السّلام) در مكه سنگين نبود. به خوبی آگاه بود تا زمانى كه حضرت امام حسين (عليه السّلام) در اين شهر باشد، اهل حجاز نه با او بيعت مى كنند و نه از او پيروى مى نمايند زیرا كه حسين (عليه السّلام) در ديدگان و دلهايشان بزرگتر و بزرگوارتر از او است.
تاریخ طبری در این باره می نویسد: «ابن زبير نيز در مكه بود و پيوسته در جوار كعبه بود. بيشتر اوقات روز آنجا به نماز ايستاده بود يا طواف مى كرد. وى نيز جزء كسان پيش حسين مى آمد. دو روز پياپى مى آمد، دو روز يكبار مى آمد و پيوسته به او مشورت مى داد. ابن زبير، حسين را از همه خلق خدا ناخوشتر مى داشت كه دانسته بود تا آنجا است مردم مكه هرگز بيعت و تبعيت از او نمی کنند كه حسين در ديده و دلهايشان از او بزرگتر است و مردم اطاعت او بيشتر مى كنند.»(4)
شیخ عباس قمی درباره این رفتار عبدالله بن زبیر می نویسد: «عبد اللّه بن زبير در آن وقت رحل اقامت به مكّه افكنده بود و ملازمت كعبه نموده بود و پيوسته براى فريب دادن مردم در جانب كعبه ايستاده مشغول به نماز بود و اكثر روزها بلكه در هر دو روز يكبار به خدمت آن حضرت مى رسيد و لكن بودن آن حضرت در مكّه بر او گران مى نمود زيرا مى دانست كه تا آن حضرت در مكّه است كسى از اهل حجاز با او بيعت نخواهد كرد.»(5)
«پسر زبير، به امام پيشنهاد مى كرد كه به سوى عراق برود تا از او راحت شود. وى به آن حضرت مىگفت: «چه چيزى تو را از شيعيانت و شيعيان پدرت باز مى دارد؟ به خدا، اگر من مانند آنها را داشتم، به هيچ جايى جز به سوى آنها نمى رفتم.»(6)
فرزند زبير دلسوز امام نبود و در اظهار عقيده براى آن حضرت اخلاص نداشت، تنها مى خواست كه از آن حضرت راحت شود ولى انگيزه هاى وى بر امام پوشيده نبود. آن حضرت به يارانش فرمودند: «اين يك- در حالى كه به پسر زبير اشاره مى نمود- چيزى در دنيا نزد وى بهتر از اين نيست كه من از حجاز خارج شوم، او مى داند كه مردم مرا با وى برابر نمى دانند، لذا دوست دارد كه من خارج شوم تا صحنه برايش خالى بماند.»(7)
این غرض و نیت عبدالله بن زبیر نسبت به حضرت امام حسین (علیه السّلام) آنقدر برای همه آشکار بود که وقتی ابن عباس پس از اینکه موفق نشد امام را از رفتن منصرف کند محزون و ناراحت از نزد امام خارج شد و به عبدالله بن زبیر برخورد به او گفت: ای پسر زبیر، آنچه دوست داشتی محقق شد، چشمت روشن. اباعبدالله از حجاز می رود و اینجا را ترک می کند.(8)
حكومت اموى نيز اهميتى به فرزند زبير نداد و همه تلاشهايش را متوجه حضرت امام حسين (عليه السّلام) كرد.
وحشت حاکم مدینه از حضور حضرت امام حسین (علیه السّلام) در مدینه
یزید(لعنه الله) و حاکم مدینه عمرو بن سعید که از جایگاه خاندان عصمت و عزّت و کرامت حضرت امام حسین (علیه السّلام) در بین مردم آگاه بودند پس از رسیدن حضرت امام حسین (علیه السّلام) به مکه ترسیدند که جایگاه خود و حکومت اموی با میل مردم به سوی حضرت امام حسین (علیه السّلام) سست گردد.
در این باره در تذکره الخواص پس از ذکر رسیدن حضرت امام حسین (علیه السّلام) از مدینه به مکه آمده است:
فقال له عمرو بن سعيد: ما أقدمك؟ فقال: «عائذا باللّه و بهذا البيت.» و أقام الحسين بمكّة. و لمّا بلغ يزيد ما صنع الوليد عزله عن المدينة و ولاّها عمرو بن سعيد الأشدق.(9)
عمرو بن سعيد حاكم مكّه، به نزد امام شتافت و به آن حضرت گفت: چه چيزى تو را (به اينجا) آورده است؟ حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: به خداوند و به اين خانه پناه آورده ام.
و حضرت امام حسین (علیه السّلام) در مکه ساکن شدند و هنگامی که به یزید خبر رسید که ولید مدارا نموده است او را از مدینه عزل کرد و عمرو بن سعید اشدق را به جای او حاکم نمود.
«عمر بن سعید اعتنايى به سخن امام نكرد، بلكه نامه اى به يزيد نوشت و او را از آمدن امام به مكه و رفت و آمد مردم نزد وى و ازدحام آنان در مجلس امام و اجماع آنان بر تكريم آن حضرت، آگاه كرد و به وى خبر داد كه اين مسأله، خطرى براى دولت اموى به وجود مى آورد.(10)
نامه یزید (لعنه الله علیه) به عبدالله بن عباس
پس از این که یزید ملعون از رسیدن نامه های کوفیان به حضرت امام حسین (علیه السّلام) و دعوت ایشان به کوفه و عدم پذیرش حاکمیت یزید مطلع شد از روی بی خردی و عدم درک مسئولیت حضرت امام حسین (علیه السّلام) برای رهایی جامعه از بدعتهایی که بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در دین اسلام وارد شده بود؛ نامه ای به عبدالله بن عباس نوشت:
«أمّا بعد، فإنّ ابن عمّك حسينا و عدوّ اللّه ابن الزّبير التويا ببيعتي و لحقا بمكّة مرصدين للفتنة، معرضين أنفسهما للهلكة فأمّا ابن الزّبير؛ فإنّه صريع الفناء و قتيل السّيف غدا و أمّا الحسين فقد أحببت الإعذار إليكم أهل البيت ممّا كان منه و قد بلغني أنّ رجالا من شيعته من أهل العراق يكاتبونه و يكاتبهم و يمنّونه الخلافة و يمنّيهم الإمرة و قد تعلمون ما بيني و بينكم من الوصلة و عظيم الحرمة و نتائج الأرحام و قد قطع ذلك الحسين و بتّه و أنت زعيم أهل بيتك و سيّد أهل بلادك فالقه فاردده عن السّعي في الفرقة، وردّ هذه الأمّة عن الفتنة فإن قبل منك و أناب إليك فله عندي الأمان و الكرامة الواسعة و أجري عليه ما كان أبي يجريه على أخيه و إن طلب الزّيادة فاضمن له ما أراك اللّه، أنفذ ضمانك و أقوم له بذلك و له عليّ الأيمان المغلّظة و المواثيق المؤكّدة بما تطمئنّ به نفسه إليه و يعتمد في كلّ الأمور عليه، عجّل بجواب كتابي و بكلّ حاجة لك إليّ و قبلي و السّلام. و ختم كتابه بهذه الأبيات:
يا أيها الراكب العادى مطيته
على غذافرة فى سيرها فحسم
ابلغ قريشا على نأى المزار بها
بينى و بين الحسين اللّه و الرحم
و موقف بفناء البيت انشده
عهد الاله غدا و ما توفى به الذمم
عنيتم قومكم فخرا بأمكم
ام لعمرى حصان عفة كرم
هى التى لا يدانى فضلها احد
بنت الرسول و خيرالناس قدعلموا
انى لا علم او ظنا كعالمه
و الظن يصدق احيانا فينتظم
ان سوف يترككم ما تدعون بها
قتلى تهاداكم العقبان و الرخم
يا قومنا لا تشبوا الحرب اذ سكنت
و امسكوا بحبال السلم و اعتصموا
قدجرب الحرب من قد كان قبلكم
من القرون و قد بادت بها الأمم
فأنصفوا قومكم لا تهلكوا برحا
فرب ذى برح زلت به القدم»(11)
اما بعد، عموزاده ات حسين و دشمن خدا، فرزند زبير از بيعت با من خود دارى نموده اند و به مكه پيوسته و در كمين فتنه اند و خود را در معرض هلاكت افكنده اند، اما پسر زبير: وى بر خاك فنا مى افتد و فردا كشته شمشير خواهد بود اما حسين، مى خواستم در مورد وى به شما اهل بيت، عذر آورده باشم، شنيده ام كه افرادى از شيعيانش از اهل عراق به وى نامه مى نويسند و او با آنها مكاتبه مى نمايد، آنان وى را وعده خلافت مى دهند و او به آنان وعده امارت، شما مى دانيد كه ميان من و شما چه وصلتى وجود دارد و چه حرمتى و چه نتايج خويشاوندى كه حسين آن را قطع نموده ناديده گرفته است، تو رهبر اهل بيت خود و سرور سرزمين خويش هستى پس با وى ديدار كن و او را از تلاش در فتنه بازگردان، پس اگر از تو بپذيرد و برگردد، نزد من امان و كرامت فراوان خواهد داشت و براى وى جارى مى كنم آنچه را پدرم براى برادرش جارى مى ساخت و اگر بيشتر بخواهد، هر چه را بخواهد براى وى ضمانت كن من تضمين تو را انجام مى دهم و برايش به جاى مى آورم و براى او سوگندهاى محكم و پيمانهاى مؤكّد مى آورم تا خاطرش جمع گردد و در همه كارها بر آن اعتماد داشته باشد. در پاسخ نامه ام و هر حاجتى نزد من دارى، شتاب كن والسلام.
او نامه خود را با اين ابيات پايان داد:
اى سوارى كه مركب خود را به سرعت مى راند و به شتاب مى رود.
به قريش، با وجود دورى راه ابلاغ كن كه ميان من و حسين، خداوند است و خويشاوندى.
و ايستادنى در كنار خانه كعبه كه پيمان خدا را از او بخواهم، فردا و آنچه عهدها به آن وفا مى كنند.
شما قومتان را مهم دانستيد به افتخار مادرتان، مادرى كه به جانم سوگند، قلعه عفت و بزرگى باشد.
اوست كه هيچ كس در برترى به او نمى رسد، دخت پيامبر و بهترين مردم است و همه اين را می دانند.
من مي دانم و یا ظنی دارم که مانند علم است و ظن گاهی اوقات صادق است و نظم امور را درست می کند.
كه آنچه به آن فرا مىخوانيد، از شما كشتگانى خواهد ساخت كه عقابها و كركسها بر سر آنها مى آيند.
اى قوم ما، آتش جنگ را كه خاموش شده، روشن نكنيد و ريسمان صلح را چنگ زنيد و داشته باشيد.
جنگ را كسانى كه پيش از شما بودند، آزمودند و امتها بدان نابود گشته اند.
پس براى قومتان، انصاف داشته باشيد و آنها را به شر نكشيد كه گاهى پاى انسان شرور، لغزيده است. (12)
جواب عبدالله بن عباس به یزید بن معاویه (لعنه الله علیه)
در تذکره الخواص جواب عبدالله بن عباس به یزید بن معاویه (لعنه الله علیه) چنین آمده است:
«القدم فكتب إليه ابن عبّاس: أمّا بعد، فقد ورد عليّ كتابك تذكر فيه لحاق الحسين و ابن الزّبير بمكّة، فأمّا ابن الزّبير فرجل منقطع عنّا برأيه و هواه يكاتمنا مع ذلك أضغانا يسرّها في صدره يري علينا وري الزّناد، لا فكّ اللّه أسيرها فر في أمره ما أنت راء.
و أمّا حسين، فإنّه لمّا نزل مكّة و ترك حرم جدّه و منازل آبائه سألته عن مقدمه فأخبرني أنّ عمّالك بالمدينة أساءوا إليه و عجّلوا عليه بالكلام الفاحش فأقبل إلى حرم اللّه مستجيرا به و سألقاه فيما أشرت إليه و لن أدع النّصيحة فيما يجمع اللّه به الكلمة و يطفئ به النّائرة و يخمد به الفتنة و يحقن به دماء الأمّة فاتّق اللّه في السّرّ و العلانية و لا تبيتنّ ليلة و أنت تريد لمسلم غائلة و لا ترصده بمظلمة و لا تحفر له مهواة فكم من حافر لغيره حفرا وقع فيه و كم من مؤمّل أملا لم يؤت أمله و خذ بحظّك من تلاوة القرآن و نشر السّنّة و عليك بالصّيام و القيام. لا يشغلك عنهما ملاهي الدّنيا و أباطيلها و إنّ كلّ ما اشتغلت به عن اللّه يضرّ و يفنى و كلّ ما اشتغلت به من أسباب الآخرة ينفع و يبقى و السّلام.»(13)
«ابن عباس» به وى پاسخ داد: «اما بعد، نامه تو رسيد و در آن از پيوستن حسين و فرزند زبير به مكه سخن گفته اى اما فرزند زبير او مردى است از ما بريده و به نظر و هوايش پيوسته و علاوه بر آن در خفا براى ما كينه هايى نهفته در سينه دارد كه چون سنگ آتش زنه، آنها را براى ما نگه داشته است كه خداوند اسيرشان را وانگذارد، پس در مورد او نظر خود را داشته باش. و اما حسين، هنگامى كه وى به مكه وارد شد و حرم جد و منازل پدرانش را ترك كرد، از او درباره اقدامش پرسيدم كه به من خبر داد عمّال تو در مدينه به او بدى كردند و در كلام ناخوشايند نسبت به وى شتاب كرده اند پس به حرم خداوند به پناه آورده است و در مورد آنچه اشاره نموده اى با او ملاقات خواهم كرد و از نصيحت دريغ نخواهم نمود تا خداوند با آن، وحدت كلمه را ميسّر سازد و آتش را خاموش كند و فتنه را بخواباند و خونهاى امّت را حفظ كند پس در پنهان و آشكار، از خداى بترس و هيچ شبى را به صبح نرسان در حالى كه براى مسلمانى قصد ناخوشايندى داشته باشى و يا در كمين ظلم رساندن به وى بنشينى و يا چاهى براى وى بكنى كه بسيار هستند كسانى كه براى ديگران چاه كندند و خود در آن افتادند و چه بسيار آرزومندانى كه به آرزويشان نرسيدند، پس به تلاوت قرآن و گسترش سنّت اهتمام داشته باش و به روزه و نماز بپرداز تا مبادا لهو دنيا و باطلهاى آن تو را از آنها باز دارد كه هر چه تو را از خدا مشغول دارد، زيان مى رساند و نابود مى شود و هر چه از مسائل آخرت، تو را مشغول دارد، سود مى دهد و باقى مى ماند والسلام.»(14)
در کتاب تاریخ مدینه دمشق ابن عساکر و طبقات الکبری جواب ابن عباس به یزید ملعون چنین آمده است:
«فكتب إليه عبد اللّه بن عباس: إني لأرجو أن لا يكون خروج الحسين لأمر تكرهه، و لست أدع النصيحة له في كلّ ما يجمع اللّه به الألفة و تطفى به النائرة.»(15)
ابن عباس در جواب یزید نوشت: امیدوارم که خروج حسین به خاطر کاری نباشد که ناخوشایند تو است. من نیز از نصیحت به او کوتاهی نمی کنم در آنچه خداوند به وسیله آن ایجاد الفت می کند و آشوب و فتنه را فرو می نشاند.
در منابع تاریخی از دو دیدار عبدالله بن عباس با حضرت امام حسین (علیه السّلام) سخن رفته است. اولین بار زمانی است که حضرت امام حسین به مکه رسیدند و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر در مکه بودند و به دیدار حضرت امام حسین (علیه السّلام) رفتند.
دومین بار طبق آنچه در متن کتابهای تاریخی آمده است پس از نامه یزید به ابن عباس بوده است و روز دهم ذی الحجه نقل شده است.
دیدار عبد الله بن عبّاس و عبد الله بن عمر با حضرت امام حسین (علیه السّلام)
در الفتوح درباره دیدار عبد الله عبّاس و عبد الله عمر با حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمده است:
«و كان عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن عمر مقيمين في مكة حينما أقبل الامام الحسين إليها و قد خفا لاستقباله و التشرف بخدمته و كانا قد عزما على مغادرة مكة فقال له ابن عمر.
أبا عبد اللّه رحمك اللّه، اتق اللّه الذي إليه معادك، فقد عرفت من عداوة أهل هذا البيت- يعني بني أمية- لكم و قد ولي الناس هذا الرجل يزيد بن معاوية و لست آمن أن يميل الناس إليه لمكان هذه الصفراء و البيضاء فيقتلونك و يهلك فيك بشر كثير فاني قد سمعت رسول اللّه (ص) يقول: «حسين مقتول و لئن قتلوه و خذلوه و لن ينصروه ليخذلهم اللّه إلى يوم القيامة و أنا أشير عليك أن تدخل في صلح ما دخل فيه الناس و اصبر كما صبرت لمعاوية من قبل فلعل اللّه أن يحكم بينك و بين القوم الظالمين.
فقال له ابي الضيم: «أنا أبايع يزيد و أدخل في صلحه؟ و قد قال النبي (ص) فيه و في أبيه ما قال.»
و انبرى ابن عباس فقال له: صدقت أبا عبد اللّه قال النبي (ص) في حياته: مالي و ليزيد لا بارك اللّه في يزيد و انه يقتل ولدي و ولد ابنتي الحسين و الذي نفسي بيده لا يقتل ولدي بين ظهراني قوم فلا يمنعونه الا خالف اللّه بين قلوبهم و ألسنتهم.
و بكى ابن عباس و الحسين و التفت إليه قائلا: «يا ابن عباس أتعلم أني ابن بنت رسول اللّه (ص)؟»
اللهم نعم، نعلم ما في الدنيا أحد هو ابن بنت رسول اللّه غيرك و ان نصرك لفرض على هذه الأمة كفريضة الصلاة و الزكاة التي لا يقبل أحدهما دون الأخرى.
فقال له الحسين: «يا ابن عباس، ما تقول في قوم أخرجوا ابن بنت رسول اللّه (ص) من داره و قراره و مولده و حرم رسوله و مجاورة قبره و مسجده و موضع مهاجره فتركوه خائفا مرعوبا لا يستقر في قرار و لا يأوي في موطن يريدون في ذلك قتله و سفك دمه و هو لم يشرك باللّه و لا اتخذ من دونه وليا و لم يتغير عما كان عليه رسول اللّه (ص).»
و انبرى ابن عباس يؤيد كلامه و يدعم قوله قائلا ما أقول: فيهم الا انهم كفروا باللّه و رسوله و لا يأتون الصلاة الا و هم كسالى يراءون الناس و لا يذكرون اللّه الا قليلا مذبذبين لا إلى هؤلاء و لا الى هؤلاء و من يظل اللّه فلن تجد له سبيلا و على مثل هؤلاء تنزل البطشة الكبرى و أما أنت يا بن رسول اللّه فانك رأس الفخار برسول اللّه فلا تظن يا بن بنت رسول اللّه أن اللّه غافل عما يفعل الظالمون و أنا اشهد أن من رغب عن مجاورتك، و طمع في محاربتك و محاربة نبيك محمد فماله من خلاق. و انبرى الامام الحسين فصدق قوله قائلا: «اللهم نعم.»
فقال ابن عباس: «جعلت فداك يا بن بنت رسول اللّه، كأنك تريدني إلى نفسك و تريد مني أن أنصرك و اللّه الذي لا إله إلا هو ان لو ضربت بين يديك بسيفي هذا بيدي حتى انخلعا جميعا من كفي لما كنت ممن وفى من حقك عشر العشر و ها أنا بين يديك مرني بأمرك.
و قطع ابن عمر كلامه و أقبل على الحسين فقال له: «مهلا عما قد عزمت عليه و ارجع من هنا الى المدينة و ادخل في صلح القوم و لا تغب عن وطنك و حرم جدك رسول اللّه (ص) و لا تجعل لهؤلاء الذين لا خلاق لهم على نفسك حجة و سبيلا و إن أحببت أن لا تبايع فأنت متروك حتى ترى رأيك فان يزيد بن معاوية عسى أن لا يعيش إلا قليلا فيكفيك اللّه أمره.»
و زجره الامام و رد عليه قوله قائلا: «اف لهذا الكلام أبدا مادامت السماوات و الأرض، اسألك يا عبداللّه أنا عندك على خطأ من أمري؟ فان كنت على خطأ ردني فأنا أخضع و أسمع و أطيع.»
فقال ابن عمر: اللهم لا و لم يكن اللّه تعالى يجعل ابن بنت رسول اللّه على خطأ و ليس مثلك من طهارته و صفوته من رسول اللّه (ص) على مثل يزيد ابن معاوية و لكن أخشى أن يضرب وجهك هذا الحسن الجميل بالسيوف و ترى من هذه الأمة ما لا تحب فارجع معنا إلى المدينة و ان لم تحب أن تبايع فلا تبايع أبدا و اقعد في منزلك.
و التفت إليه الامام فأخبره عن خبث الأمويين و سوء نواياهم نحوه قائلا: «هيهات يا بن عمر ان القوم لا يتركوني و إن أصابوني و ان لم يصيبوني، فلا يزالون حتى أبايع و أنا كاره أو يقتلوني، أ ما تعلم يا عبد اللّه ان من هوان الدنيا على اللّه تعالى أنه أتي برأس يحيى بن زكريا إلى بغي من بغايا بني اسرائيل و الرأس ينطق بالحجة عليهم؟ أما تعلم يا أبا عبد الرحمن ان بني اسرائيل كانوا يقتلون ما بين طلوع الفجر إلى طلوع الشمس سبعين نبيا ثم يجلسون في أسواقهم يبيعون و يشترون كلهم كأنهم لم يصنعوا شيئا فلم يجعل اللّه عليهم ثم أخذهم بعد ذلك أخذ عزيز مقتدر. يا ابن عمر، إن كان الخروج معي مما يصعب عليك و يثقل فأنت في أوسع العذر و لكن لا تتركن لي الدعاء في دبر كل صلاة و اجلس عن القوم و لا تعجل بالبيعة لهم حتى تعلم إلى ما تؤول الأمور.
ثم أقبل الحسين على عبد الله بن عباس رحمه الله فقال: و أنت يا ابن عباس ابن عم أبي، لم تزل تأمر بالخير منذ عرفتك و كنت مع أبي تشير عليه بما فيه الرشاد و السداد و قد كان أبي يستصحبك و يستنصحك و يستشيرك و تشير عليه بالصواب فامض إلى المدينة في حفظ اللّه و لا تخف علي شيئا من أخبارك فاني مستوطن هذا الحرم و مقيم به ما رأيت أهله يحيبونني و ينصرونني فاذا هم خذلوني استبدلت بهم غيرهم و استعصمت بالكلمة التي قالها ابراهيم يوم ألقي في النار حسبي اللّه و نعم الوكيل فكانت النار عليه بردا و سلاما فبكى ابن عباس و ابن عمر في ذلك الوقت بكاء شديدا و الحسين يبكي معهما ساعة ثم ودعهما و صار ابن عمر و ابن عباس إلى المدينة و أقام الحسين بمكة قد لزم الصوم و الصلاة.»(16)
هنگامى كه حضرت امام حسين (عليه السّلام) به مكه آمد، عبد اللّه بن عباس و عبد اللّه بن عمر در آنجا اقامت داشتند. آنها براى استقبال از آن حضرت و تشرّف به خدمتش شتافتند در حالى كه قصد داشتند از مكه خارج شوند، پس عبد اللّه بن عمر به آن حضرت گفت: «به خاطر خدایی که بازگشت به سوی اوست، از این کار پرهیز کن تو از عداوت اهل كوفه با خاندان شما آگاه هستی اينك اين مرد (يزيد بن معاويه) بر مردم حاكم شده است، من مطمئن نيستم از اينكه مردم به خاطر اين زرد و سفيد (زر و سيم) به سوى او ميل كنند و تو را بكشند و عده زیادی در جنگ با تو کشته می شوند زيرا من از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) شنيدم كه فرمودند: حسين كشته مى شود و اگر او را كشتند و واگذاشتند و يارى نكردند، خداوند آنها را تا روز قيامت خوار خواهد ساخت. من به تو پيشنهاد مى كنم كه وارد صلحى شوى كه مردم در آن داخل شده اند و صبر كن آنگونه كه قبلا با معاويه صبر كردى، شايد خداوند ميان تو و قوم ستمكاران حكم كند.»
سرور آزادگان به وى فرمودند: «من با يزيد بيعت كنم و در صلح وى وارد شوم؟ در حالى كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) درباره وى و پدرش آنچنان فرمودند.»
ابن عباس به سخن آمد و به آن حضرت گفت: «اى ابا عبد اللّه، راست گفتى، پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله) در زمان حياتش فرمودند: مرا با يزيد چه کار باشد، خداوند، يزيد را بركت ندهد، او پسرم و فرزند دخترم، حسين را مى كشد و سوگند به آنكه جانم در دست او است فرزندم در ميان قومى كشته نشود مگر در قومی که از او حمايت نكنند و خداوند ميان دلها و زبانهايشان اختلاف خواهد افكند.»
ابن عباس و حضرت امام حسين(عليه السّلام) گريستند، آنگاه آن حضرت روى به ابن عباس كردند و گفتند: «اى ابن عباس، آيا مى دانى من فرزند دخت رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله) هستم؟»
ابن عباس گفت: آرى، به خدا سوگند مى دانيم كه در دنيا كسى جز تو فرزند دخت رسول اللّه نيست و اينكه يارى كردن تو بر اين امّت واجب است همچون واجب بودن نماز و زكات كه هيچ يك از آنها بدون ديگرى، پذيرفته نمى شود.
حضرت امام حسين (عليه السّلام) به وى گفتند: «اى ابن عباس، چه مى گويى در مورد قومى كه فرزند دخت رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله) را از خانه و محل آرامش و زادگاه و حرم پيامبرش و مجاورت قبر و مسجد و محل هجرتش خارج كردند و او را هراسان و پريشان ساختند كه نه در جايى آرام مى گيرد نه به موطنى پناه مى آورد و از اين كار قصد دارند كه او را بكشند و خونش را بريزند در حالى كه وى نه برای خداوند شریك گرفته و نه به جاى وى كسى را به يارى گزيده و نه از آنچه رسول خدا(صلّى اللّه عليه و آله) بر آن بوده اند؛ دگرگون گشته است.»
ابن عباس، به تأييد كلامش پرداخت و در حمايت از گفتار آن حضرت، گفت: «أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ كُسالى يُراؤُنَ النَّاسَ»(سوره مبارکه توبه، آیه 54) وَ لا يَذْكُرُونَ الله إِلَّا قَلِيلًا: «همانا آنان به خدا و پيامبرش كافر شده اند و به سوى نماز نمى روند جز در حالى كه خسته و بيزار باشند.» براى مردم ريا مى كنند و جز اندكى، خداى را ياد نكنند. «مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ من يُضْلِلِ الله فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا: آنان در ميان ايمان و كفر حيران و سرگردان هستند: نه به سوى اينان (مؤمنين) هستند و نه به سوى آنان (كفّار و مشركين) و كسى را كه خدا گمراه كند (به خود واگذارد) هرگز براى او راهى (به حقّ) نخواهى يافت. (سوره مبارکه نساء، آیه 143)» بر امثال اينان است كه عذاب بزرگ فرود مى آيد. اما تو اى فرزند رسول اللّه، تو رأس افتخار به رسول اللّه هستى، اى فرزند دخت رسول اللّه پس گمان مبر كه خداوند از آنچه ظالمان انجام مى دهند، غافل است من گواهى مى دهم كه هر كس از مجاورت با تو روى گردان شود و به جنگ با تو و جنگ با پيامبرت طمع ورزد، او را بهره اى نخواهد بود.
امام حسين (عليه السّلام) سخنش را تصديق نمودند و فرمودند: «آرى، به خدا سوگند.»
آنگاه ابن عباس آمادگى خود را براى اقدام به يارى آن حضرت بيان كرد و گفت: اى فرزند رسول خدا، فدايت گردم. گويا تو مرا براى خود مى خواهى و از من مى خواهى كه ياریت كنم. به خدايى كه جز او پروردگارى نيست، اگر من با اين شمشيرم، در خدمت تو آنقدر بجنگم كه دو دستم از كفهايم جدا شوند، به اندازه يكصدم از حق تو را ادا نكرده باشم هم اينك من در خدمت تو هستم، فرمان بده و به من امر كن.
ابن عمر سخن ابن عباس را قطع كرد و روى به حضرت امام حسين (عليه السّلام) نمود و گفت: در تصميمى كه گرفته اى درنگ كن و از همين جا به مدينه بازگرد، در صلح اين قوم وارد شو و از وطنت و حرم جدّت رسول اللّه(صلّى اللّه عليه و آله) دور مشو، براى اين افراد كه بهره اى براى آنان نيست، حجت و راهى بر خود ايجاد نكن، اگر دوست دارى بيعت نكنى، تو رها هستى تا نظر خود را ببينى، زيرا يزيد بن معاويه شايد جز اندكى زنده نماند و خداوند امر او را از تو كفايت كند.
امام بر او ايراد آوردند و سخنش را بر او بازگرداندند و فرمودند: «افسوس از اين سخن براى هميشه مادام كه آسمانها و زمين باشند، من از تو اى عبد اللّه، مى پرسم كه آيا من نزد تو بر خطا هستم؟ پس اگر بر خطا باشم مرا بازگردان كه من مى پذيرم و مى شنوم و فرمان مى برم.»
ابن عمر گفت: سوگند به خدا نه، خداوند متعال، فرزند دخت پيامبر خدا را بر خطا قرار نمى دهد و كسى همچون تو با طهارت و نزديكيش نسبت به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) همانند يزيد بن معاويه نيست، ولى من بيم دارم كه اين چهره زيباى تو را با شمشيرها بزنند و از اين امّت چيزى را ببينى كه دوست ندارى پس همراه ما به مدينه بازگردد و اگر دوست ندارى بيعت كنى، هرگز بيعت مكن و در خانه ات بنشين.
امام روى به او كردند و او را از پليدى امويان و نيتهاى بدشان نسبت به آن حضرت، آگاه نمودند و فرمودند: «هيهات اى فرزند عمر، اين قوم مرا رها نخواهند كرد، هر چند مرا داشته باشند و اگر بر من دست نيابند، همچنان تلاش خواهند كرد تا من به اجبار بيعت كنم يا مرا بكشند، آيا نمى دانى اى عبداللّه، از ناچيزى دنيا نزد خداوند متعال است كه سر يحيى بن زكريا نزد ستمكارى از ستمكاران بنى اسرائيل آورده شد، در حالى كه آن سر با ارائه حجّت به آنان سخن مى گفت؟ آيا نمى دانى اى ابو عبدالرحمن، بنى اسرائيل ميان طلوع فجر تا طلوع آفتاب، هفتاد پيامبر را مى كشتند و سپس همگى در بازارهاى خود به خريد و فروش مى نشستند گويى كه كارى نكرده اند، خداوند در مورد آنها به شتاب اقدامى نكرد و سپس آنان را گرفت، چه شكوهمند و با قدرت. اگر اين ساعت تو را عذرى هست و با من همراهی نتوانى كرد، عذر تو قبول است. بارى در دعاى خير تقصير مكن و به آخر پنج نماز كه گزارى مرا به دعايى ياد آر و در بيعت آن جماعت تعجيل مكن و چندان توقّف نماى كه تو را عاقبت آن كار معلوم شود.
حضرت امام حسين(عليه السّلام) روى به ابن عباس كردند و فرمودند: «تو اى ابن عباس، عموزاده پدرم هستى، از آن وقت كه تو را شناختم همچنان امر به خير كرده اى، تو همراه پدرم بودى و به او پيشنهادهايى كه رستگارى و صواب در آنها بود؛ مى دادى، پدرم تو را هم صحبت خود مى كرد و از تو نظر مى خواست و با تو مشورت مى نمود، تو هم به صواب، مشورت مى دادى، پس در امان خدا به مدينه برو و چيزى از خبرهايت را از من پنهان مكن. در اين حرم وطن گرفته و مقيم هستم مادامی كه ببينم اهل اینجا به من پاسخ مثبت دهند و ياریم مى كنند پس هرگاه مرا واگذارند، ديگرانى را به جاى آنان بر مىگزينم و به سخن حضرت ابراهيم هنگام افكنده شدن در آتش پناه مىجويم كه: حسبى اللّه و نعم الوكيل. خداوند برايم كافى است و او بهترين ياور است و آتش بر او سرد و سلامت گرديد.»
ابن عباس و ابن عمر بسیار شدید گریستند و امام حسین (علیه السّلام) نیز با آنان گریستند. پس وداع نمودند و ابن عمر و ابن عباس به سوی مدینه رفتند و حضرت امام حسین در مکه به عبادت مشغول گشتند. (17)
ملاقات عبدالله بن عباس با حضرت امام حسین (علیه السّلام) پس از رسیدن نامه یزید (لعنه الله علیه)
ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق و در طبقات الکبری درباره ملاقات ابن عباس با حضرت سیدالشهدا(علیه السّلام) پس از رسیدن نامه یزید(لعنه الله) آمده است:
«و دخل عبد اللّه بن عباس على الحسين فكلّمه ليلا طويلا و قال: أنشدك اللّه أن تهلك غدا بحال مضيعة لا تأتي العراق و إن كنت لا بد فاعلا فأقم حتى ينقضي الموسم و تلقى الناس و تعلم على ما يصدرون ثم ترى رأيك - و ذلك في عشر ذي الحجة سنة ستين- فأبى الحسين أن لا يمضي إلى العراق فقال له ابن عباس: و اللّه إني لأظنك ستقتل غدا بين نسائك و بناتك كما قتل عثمان بين نسائه و بناته. و اللّه إني أخاف أن تكون الذي يقاد به عثمان فإنا للّه و إنا إليه راجعون. فقال: أبا العباس، إنك شيخ قد كبرت. فقال ابن عباس: لو لا أن يزري ذلك بي أو بك لنشبت يدي في رأسك و لو أعلم أنا إذا تناصبنا أقمت لفعلت و لكن لا أخال ذلك نافعي فقال له الحسين: لأن أقتل بمكان كذا و كذا أحبّ إليّ أن تستحل بي - يعني مكة - قال: فبكى ابن عباس و قال: أقررت عين ابن الزبير [و كان ابن عباس يقول:] فذاك الذي سلاّ بنفسي عنه. ثم خرج عبد اللّه بن عباس من عنده و هو مغضب و ابن الزبير على الباب فلما رآه قال: يا ابن الزبير، قد أتى ما أحببت، قرّت عينك هذا أبو عبد اللّه يخرج و يتركك و الحجاز.» (18)
عبد اللّه بن عبّاس نزد حضرت امام حسين (عليه السلام) آمد و مدّتى طولانى با وى سخن گفت و چنين گفت: تو را به خدا كه فردا خود را به حال تباهى به كشتن نده و به عراق نرو و اگر ناچارى صبر کن تا مراسم حج انجام شود و مردم را ببينى و بدانى كه چه مى خواهند. سپس به رأى خود بنگر. اين در دهم ذى حجّه سال شصت بود. امّا حضرت امام حسين (عليه السلام) نپذيرفت جز آن كه به سوى عراق برود. ابن عبّاس به او گفت: به خدا گمان مى برم كه فردا در ميان همسران و دخترانت كشته شوى چنان كه عثمان در ميان همسران و دخترانش كشته شد و نگرانم كه به راه عثمان بروى و در آن صورت، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ». حضرت امام حسين (عليه السلام) فرمودند: «تو پير شده اى. پس ابن عبّاس گفت: اگر نبود كه براى من يا تو زشت است، دستانم را بر روی سرت می گذاشتم و مانع رفتنت می شدم و اگر مى دانستم كه با دست به گريبان شدن با تو می توانم همين جا نگاهت دارم، اين كار را مى كردم. ولى گمان نمى برم كه اين كار براى من سودى داشته باشد. حضرت امام حسين (عليه السلام) به او فرمودند: «اگر در جايى چنين و چنان كه گفتى كشته شوم، بهتر است از اين كه حرمت مكّه به وسيله من شكسته شود.» ابن عبّاس گريست و گفت: ابن زبير را خوشحال مى كنى. به جان خودم، اين همان است كه مايه خُرسندى او خواهد شد. سپس ابن عبّاس، خشمگين از نزد او رفت. ابن زبير بر در ايستاده بود. ابن عبّاس چون او را ديد گفت: اى فرزند زبير، آنچه دوست داشتى پيش آمد. چشمت روشن باد، اباعبد اللّه مى رود و حجاز را به تو وا مى گذارد.
در تذکره الخواص از هشام بن محمد نقل شده است:
«قال هشام بن محمّد: ثمّ إنّ الحسين كثرت عليه كتب أهل الكوفة و تواترت إليه رسلهم،[و هم يقولون]: إن لم تصل إلينا فأنت آثم فعزم على المسير، فجاء إليه ابن عبّاس و نهاه عن ذلك و قال له: يا ابن عمّ، إنّ أهل الكوفة قوم غدر، قتلوا أباك، و خذلوا أخاك و طعنوه و سلبوه و أسلموه إلى عدوّه و فعلوا و فعلوا.
فقال: هذه كتبهم و رسلهم و قد وجب عليّ المسير لقتال أعداء اللّه» فبكى ابن عبّاس و قال: وا حسيناه.
و ذكر المسعودي في كتاب مروج الذّهب أنّ ابن عبّاس قال له: إن كرهت المقام بمكّة خوفا على نفسك فسر إلى اليمن فإنّ فيها عزلة و لنا بها أنصار و أعوان و بها قلاع و شعاب و اكتب إلى أهل الكوفة فإن أخرجوا أميرهم و سلّموها إلى نائبك فسر إليهم فإنّك إن سرت إليهم على هذه الحالة لم آمن عليك منهم و إن عصيتني فاترك أهلك و أولادك هاهنا فو اللّه إنّي لخائف عليك أن تقتل كما قتل عثمان و نساؤه و أهله ينظرون إليه.
قلت و هذا معنى قول عليّ عليه السّلام:«للّه درّ ابن عبّاس فإنّه ينظر من ستر رقيق»
فلمّا يئس ابن عبّاس منه حزن لفقده و لقى ابن الزّبير فقال: يا ابن الزّبير، قرّت عينك.»(19)
هنگامی که نامه های زیادی از اهل کوفه به حضرت امام حسین (علیه السّلام) رسید و پیوسته به سوی امام نامه می نوشتند و پیکها می فرستادند و گفتند: اگر با وجود این دعوتها اگر به سوی ما نیایی، گناهش به گردن خودت می باشد. از طرفی حضرت عزم سفر کرد. ابن عباس نزد حضرت امام حسین (علیه السّلام) رفت و ایشان را از سفر نهی کرد و گفت: ای پسر عموی من همانا مردم کوفه قومی نیرنگ باز هستند و پدرت را کشتند و برادرت را یاری نکردند و به او طعنه ها زدند و او را غارت کردند و به دشمنش تسلیم نمودند و چنین و چنان کردند. حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: «این نوشته ها و نامه هایشان است و بر من واجب است که مسیر مبارزه با دشمن خدا را بپیمایم.» ابن عباس گریست و گفت واحسینا.
مسعودی در کتاب مروج الذهب می نویسد: همانا ابن عباس به حضرت امام حسین (علیه السّلام) گفت: اگر ماندن در مکه را ناخوش داری و از جانت بیمناکی به سوی یمن برو. در آنجا آرامش خواهی داشت.
و ما در آنجا یاران و دوستانی داریم و در آنجا مکانهای امن و کوهها و راههای امن برای شما فراهم است. و به اهل کوفه بنویس اگر امیرشان را عزل کردند و آن را تحویل نماینده تو دادند تو به سوی آنها می روی و اگر در این شرایط به سوی آنان بروی از آنان بر خود ایمن مباش. اگر سخن مرا نمی پذیری پس خانواده و فرزندانت اینجا بگذار و با خود مبر. به خدا حقیقتا بر تو ترسانم که ترا بکشند همچنان که عثمان را کشتند و اهل منزلش او را نگاه می کردند.
گفتم این است معنای کلام حضرت علی (علیه السّلام): خدا خیر دهد ابن عباس را که انگار حقایق را از پشت پردهای نازک میدید.
هنگامی که ابن عباس نا امید شد برای از دست دادن ایشان ناراحت شد عبد اللَّه بن زبير برخورد و گفت: چشمت روشن.
گفتگوی حضرت امام حسین (علیه السّلام) با محمد بن حنفیه
بحث گفتگوی حضرت امام حسین(علیه السّلام) با محمد بن حنفیه هنگامی که حضرت قصد عزیمت از مکه نمودند در مقالات قبلی به تفصیل بحث شده است.برخی کتب تاریخی از اصرار محمد بن حنفیه به حضرت امام حسین(علیه السّلام) برای عدم عزیمت به عراق سخن گفته اند.
باقر شریف قرشی درباره این گفتگو می نویسد:«محمد بن حنفيه در مدينه بود و هنگامى كه از تصميم برادرش براى حركت به سوى عراق آگاه شد، به طرف مكه حركت كرده و يك شب قبل از حركت امام به سوى عراق، به مكه رسيد و به محض رسيدن، نزد آن حضرت رفت و به او گفت: «اى برادرم، اهل كوفه، خيانتشان نسبت به پدر و برادرت را دانستى، ترسيده ام كه حال تو همچون حال گذشتگان باشد، پس اگر قصد اقامت در حرم را داشته باشى، تو عزيزترين و ايمنترين فرد در حرم هستى.»
باقر شریف قرشی به نقل از تاریخ اسلام ذهبی می نویسد: «محمد بن حنفيه در مدينه بود و هنگامى كه از تصميم برادرش براى حركت به سوى عراق آگاه شد، به طرف مكه حركت كرد و يك شب قبل از حركت امام به سوى عراق، به مكه رسيد.» (20)
بدیهی است که تصمیم عزیمت حضرت امام حسین(علیه السّلام) به عراق نه آنقدر طولانی شد و نه آنقدر علنی بود که خبر به محمد بن حنفیه برسد و با وسایل حمل و نقل آن زمان او خود را از مدینه به مکه برساند. به هر حال این خبر فقط مشخص می کند یک شب قبل از حرکت حضرت امام حسین(علیه السّلام) به عراق محمد بن حنفیه برای انجام فریضه حج به مکه رسید و از آنجایی که امام تصمیم خود را به بنی هاشم اطلاع دادند و از آنها خواستند که او را همراهی کنند و هر کسی که همراهی نکند و تخلف نمايد به فتح و پيروزى نخواهد رسيد، محمد بن حنفیه از عزیمت امام به سوی عراق اطلاع یافتند و در پی منصرف نمودن حضرت(علیه السّلام) برآمدند.
در کتاب نفس المهموم و لهوف درباره گفتگوی محمد بن حنفیه در مکه با حضرت امام حسین(علیه السّلام) آمده است:
«روَيْتُ مِنْ كِتَابِ أَصْلِ الْأَحْمَدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بْنِ بُرَيْدَةَ الثِّقَةِ وَ عَلَى الْأَصْلِ أَنَّهُ كَانَ لِمُحَمَّدِ بْنِ دَاوُدَ الْقُمِّيِّ بِالْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: سَارَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِلَى الْحُسَيْنِ (ع) فِي اللَّيْلَةِ الَّتِي أَرَادَ الْخُرُوجَ صَبِيحَتَهَا عَنْ مَكَّةَ فَقَالَ يَا أَخِي إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةِ مَنْ قَدْ عَرَفْتَ غَدْرَهُمْ بِأَبِيكَ وَ أَخِيكَ وَ قَدْ خِفْتُ أَنْ يَكُونَ حالُكَ كَحَالِ مَنْ مَضَى فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُقِيمَ فَإِنَّكَ أَعَزُّ مَنْ فِي الْحَرَمِ وَ أَمْنَعُهُ فَقَالَ يَا أَخِي قَدْ خِفْتُ أَنْ يَغْتَالَنِي يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ فِي الْحَرَمِ فَأَكُونَ الَّذِي يُسْتَبَاحُ بِهِ حُرْمَةُ هَذَا الْبَيْتِ فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْحَنَفِيَّةِ فَإِنْ خِفْتَ ذَلِكَ فَصِرْ إِلَى الْيَمَنِ أَوْ بَعْضِ نَوَاحِي الْبَرِّ فَإِنَّكَ أَمْنَعُ النَّاسِ بِهِ وَ لَا يَقْدِرُ عَلَيْكَ فَقَالَ أَنْظُرُ فِيمَا قُلْتَ فَلَمَّا كَانَ فِي السَّحَرِ ارْتَحَلَ الْحُسَيْنُ(ع) فَبَلَغَ ذَلِكَ ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ فَأَتَاهُ فَأَخَذَ زِمَامَ نَاقَتِهِ الَّتِي رَكِبَهَا فَقَالَ لَهُ يَا أَخِي أَ لَمْ تَعِدْنِي النَّظَرَ فِيمَا سَأَلْتُكَ قَالَ بَلَى قَالَ فَمَا حَدَاكَ عَلَى الْخُرُوجِ عَاجِلًا فَقَالَ أَتَانِي رَسُولُ اللَّهِ (ص) بَعْدَ مَا فَارَقْتُكَ فَقَالَ يَا حُسَيْنُ(ع) اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلًا فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْحَنَفِيَّةِ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» فَمَا مَعْنَى حَمْلِكَ هَؤُلَاءِ النِّسَاءَ مَعَكَ وَ أَنْتَ تَخْرُجُ عَلَى مِثْلِ هَذِهِ الْحَالِ قَالَ فَقَالَ لَهُ قَدْ قَالَ لِي إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا وَ سَلَّمَ عَلَيْهِ وَ مَضَى.»(21)
با اسنادی از حضرت امام صادق(علیه السّلام)روايت شده است كه فرمودند: محمد بن حنفيه شب حركت حضرت امام حسين(علیه السّلام) از مكه نزد او رفت و عرض كرد: اى برادر جان، اهل كوفه همان كسانند كه مىدانى با پدر و برادرت پيمانشكنى كردند، مىترسم با تو هم چنان كنند، اگر در نظر گيرى كه همين جا بمانى تو از همه اهل حرم عزيزتر و محفوظ ترى، فرمود: برادرم، مىترسم يزيد بن معاويه مرا در حرم غافلگير كند و حرمت حرم و خانه كعبه براى من زير پا شود، ابن الحنفيه گفت: اگر مى ترسى، به يمن يا گوشه بيابانى برو كه در آنجا محفوظى و به تو دست نيابد، فرمود: پيشنهاد تو را مطالعه مى كنم؛ سحرگاهان که حضرت امام حسين (علیه السّلام) راهی شدند خبر به محمد بن حنفيه رسيد، آمد و مهار ناقه اى كه سوار بود گرفت و عرض كرد: برادرم، مگر وعده ام ندادى كه درخواستم را بررسی کنی؟ فرمود: بلی، عرض كرد: براى چه فورى حركت كردى؟
فرمود: از تو كه جدا شدم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نزد من آمد و فرمود: اى حسين، به عراق برو كه خدا مى خواهد تو را كشته بيند، عرض كرد: انا للَّه و انا اليه راجعون، پس با اين حال بردن اين زنان همراه خود چه معنى دارد؟ فرمود: جدّم فرمود: خدا خواسته آنها را اسير بيند. بر او خداحافظی کرد و گذشت.(22)
در منابع تاریخی و مقاتل برخی از سخنان ذکر شده از قول چند نفر تکرار شده است و یا گاهی سخنان حضرت سیدالشهدا(علیه السّلام) را خطاب به بیش از یک نفر آورده اند و مدرک قطعی برای چنین سخنانی نداریم که به طور قطعی مشخص کنیم مخاطب گفتگوی مدنظر کیست.
باقر شریف قرشی عللی را برای اینکه حضرت امام حسین(علیه السّلام) دیگر بلاد اسلامی را برای عزیمت انتخاب ننمودند؛ ذکر می نماید که به علل زیر که به نظر متقن تر است؛ اشاره می شود:
علت اینکه حضرت امام حسین(علیه السّلام) حجاز را ترک کردند به علت دشمنی مردم آن دیار و عدم یاری حضرت بوده است. شواهدی نیز در شرح نهج البلاغه آمده است:
«و قال شيخنا أبو جعفر الإسكافي كان أهل البصرة كلهم يبغضونه و كثير من أهل الكوفة و كثير من أهل المدينة و أما أهل مكة فكلهم كانوا يبغضونه قاطبة و كانت قريش كلها على خلافه و كان جمهور الخلق مع بني أمية عليه.» (23)
ابو جعفر اسكافى مى گويد: مردم بصره همگی با حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) دشمن بودند و بسیاری از اهل کوفه و جمع کثیری از اهل مدینه و اما اهل مكه همگى با حضرت على(علیه السّلام) دشمنى داشتند و همه قريش با وى مخالف و اكثريت مردم با بنى اميه بودند.
همچنین در شرح نهج البلاغه آمده است:
«و روى أبو عمر النهدي قال سمعت علي بن الحسين يقول ما بمكة و المدينة عشرون رجلا يحبنا.»(24)
ابوعمر الهندی نقل می کند از حضرت امام على بن الحسين (عليه السّلام) شنیدم که فرمودند:«در مكه و مدينه بيست نفر هم دوستدار ما نيستند.»
امام در حالى كه همه حجازيان مى ديدند و مى شنيدند از آنجا خارج شدند ولى آنان براى همراهى وى نشتافتند و هيچ يك از آنان جز اهل بيتش براى يارى و دفاع از آن حضرت، به همراهش نرفتند.
حضرت امام حسین(علیه السّلام) مصر را برای عزیمت انتخاب ننمودند زیرا در مصر، گرايشى عثمانى وجود داشت و والى آن عمرو بن عاص بود كه دشمنى و عداوت نسبت به اهل بيت )عليهم السّلام( را در آنجا شايع گردانيده بود و دوستى نسبت به بنى اميه را برقرار كرده بود.»
ابن حنفيه و ديگران به امام پيشنهاد كردند كه به يمن عزیمت کند اما حضرت امام حسین(علیه السّلام) یمن را برای عزیمت انتخاب ننمودند زیرا توده هاى مردم در يمن، هنگامى كه سپاهيان معاويه به فرماندهى «بسر بن ابى ارطاة» ستمگر بر آنها حمله ور شدند، به حمايت از سرزمين خويش نپرداختند تا آنجا كه آن ستمگر، بسيارى از آنان را كشت و زنان را به اسارت گرفت و آنها را در بازارها به فروش رساند ولى مردم يمن براى دفع از اعراض خود به پا نخاستند بلكه خونها و مالهايى را كه خواسته دشمن اموى بود، تسليمشان كردند.
حضرت امام حسین(علیه السّلام) ایران را برای عزیمت انتخاب ننمودند زیرا هيچ پشتوانه اى در ایران نداشتند و دعوت به سوى اهل بيت(عليهم السّلام) هنوز در آنجا متبلور نشده بود تنها پس از گذشت مدتى مركزى براى دعوت علويان شد. يعنى هنگامى كه مجموعه بزرگى از شيعيان كه زياد آنان را به ايران تبعيد كرده بود به اين سرزمين آمدند و به نشر تشيع در آن پرداختند و داعيان بنى عباس از ثمره اى كه داعيان شيعه در ايران به وجود آورده بودند؛ استفاده نمودند و ايران را مقرّى براى خود قرار دادند و از آنجا بود كه قيام بر ضد بنى اميه آغاز کردند و حكومت و سلطنت آنان را برانداختند.
حضرت امام حسین(علیه السّلام) بصره را برای عزیمت انتخاب ننمودند زیرا آنجا گرايشى عثمانى داشت و بسيارى از مردم آن، پيرو زبير و طلحه بودند.
در مطلبی که از شرح نهج البلاغه که در سطور بالا نقل شد ابو جعفر اسكافى می گوید: اهل بصره همگى حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) را دشمن مى داشتند.
سبب این دشمنی با حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) جنگ جمل بود که در دلهايشان دشمنى نسبت به امام و فرزندانش انباشته شد، البته جمعى از شيعيان در آنجا بودند كه امام وقتى مى خواست به سوى كوفه حركت كند، با آنان مكاتبه نمود.(25)
ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق از اشخاص ذیل نام می برد که با حضرت امام حسین(علیه السّلام) دیدار نمودند و از ایشان خواستند که مدینه را به قصد مکه و مکه را به قصد عراق ترک نکنند:
عبد اللّه بن عمر، عبد اللّه بن عياش بن أبي ربيعة، ابن عمر، ابن عباس، أبو سعيد الخدري، أبو واقد الليثي، جابر بن عبد اللّه، سعيد بن المسيّب، أبو سلمة بن عبد الرّحمن، المسور بن مخرمة، عمرة بنت عبد الرّحمن، أبو بكر بن عبد الرّحمن بن الحارث بن هشام، عبد اللّه بن جعفر بن أبي طالب و عمر بن سعید بن عاص.(26)
اگرچه برخی از این افراد از روی دلسوزی و بعضا با اهداف دیگری از حضرت سیدالشهداء(علیه السّلام) درخواست کردند که به کوفه نرود اما نکته مورد توجه این است که این افراد به مقام امام و علم امامت و وظیفه هدایت امت که بر عهده امام است؛ آگاه نبودند.
علم امامت که میراث علم انبیاء است بسیار برتر از دیدگاه ظاهری و عقل کوچک بشری است. حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) در حالی اقدام به هجرت به کوفه نمودند و فرزندان و خاندان عصمت (علیهم السّلام) را با خود به همراه بردند که به علم امامت آگاه بودند و تنها راه نجات دین اسلام را از بدعتهای نهاده شده پس از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مبارزه با یزید که آشکارا فسق و فجور می کرد و بذل خون پاک خود و خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) می دانستند. بنابراین نصیحتهایی که افراد به جهت عزیز بودن حضرت امام حسین (علیه السّلام)، سبط رسول الله (صلی الله علیه و آله) در نزدشان نموده اند و در برخی نویسندگان این نصایح را اندیشمندانه برشمرده اند، تنها معادله ای است که با عقل کوچک بشری و برای مدت کوتاه و چه بسا مدت بسیار کوتاه درست در می آمده است. اما علم امامت و مسئولیّتی که امام در امت اسلامی بر عهده دارد بسیار فراتر از محاسبه با این عقل محدود بشری است.
پی نوشتها
(1)منتهى الآمال، جلد2، صفحه 708 - تاريخ الأمم و الملوك، جلد 5، صفحه 343 - ترجمه تاريخ الطبري، جلد 7، صفحه 2911- ترجمه الكامل، جلد 11، صفحه 107 - لواعج الاشجان فی مقتل الحسین (علیه السّلام)، صفحه 26
(2)زندگانى دوازده امام عليهم السلام، جلد 2، صفحه 63
(3)وقعة الطف، صفحه 89 -88
(4) ترجمه تاريخ الطبري، جلد 7، صفحه 2918
(5) منتهى الآمال، جلد 2، صفحه 709
(6) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام، جلد 2، صفحه 396 به نقل از تاريخ اسلام ذهبى، جلد 4، صفحه 170 (اول حوادث سال 60)
(7) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام، جلد 2، صفحه 397 – 396 به نقل از تاريخ ابن اثير، جلد 4، صفحه 38 - تاريخ طبرى، جلد 5، صفحه 383
(8) تاریخ مدینه دمشق، صفحه 211 – طبقات الکبری، صفحه 451
(9) تذكرة الخواص، صفحه 133
(10) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام، جلد2، صفحه 399 – 398
(11) حياة الإمام الحسين(ع)، جلد 2، صفحه 314
(12) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام، جلد 2، صفحه 401 – 399
(13) تذکره الخواص، جلد 2، صفحه 136 – 135 - حياة الإمام الحسين(ع)، جلد 2، صفحه 315– 314
(14) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام، جلد 2، صفحه 402 – 401
(15) تاریخ مدینه دمشق، صفحه 210 – طبقات الکبری، صفحه 450
(16) حياة الإمام الحسين(ع)، جلد 2، صفحه 320 – 317 – الفتوح، جلد 5، صفحه 42 – 38
(17) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام، جلد 2، صفحه 409 – 405
(18) تاریخ مدینه دمشق، صفحه 211 – طبقات الکبری، صفحه 450
(19) تذکره الخواص، جلد 2، صفحه 137 - 136
(20) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام، جلد 3، صفحه 37
(21) اللهوف، صفحه 65 – 64 - نفس المهموم، صفحه 149- منتهى الآمال، جلد1، صفحه 596
(22)در كربلا چه گذشت، صفحه 208 – 207
(23) شرح نهج البلاغة، جلد4، صفحه 103
(24) شرح نهج البلاغة، جلد4، صفحه 104
(25) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام، جلد3، صفحه23 - 20
(26) تاریخ مدینة دمشق، جلد ۱۴، صفحه ۲۰۹
منابع
- تاریخ مدینه دمشق و ذکر فضلها و تسمیه من حلها من الاماثل أو اجتاز بنواحیها من واردیها و أهلها، علی بن حسن ابن عساکر، محقق: علی شیری، بیروت، دارالفکر، 1415ق.
- تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، 1387/1967
- تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375
- تذکره الخواص من الامه بذکر خصائص الائمه، یوسف بن قزاوغلی ابن جوزی، محقق: حسین تقی زاده، قم، المجمع العالمی لاهل البیت علیهم السلام، 1436ق.
- حياة الإمام الحسين عليه السلام، باقر شريف قرشى، قم، مدرسه علميه ايروانى، 1413 ق.
- در كربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم)، شيخ عباس قمى، مترجم محمد باقر كمره اى، قم، مسجد جمكران، 1381 ش.
- زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام، نويسنده: باقر شريف قرشى، مترجم: سيد حسين محفوظى اهوازى، قم، بنياد معارف اسلامى، 1422ق.
- زندگي دوازده امام، هاشم معروف الحسني، جلد 1، تهران، اميرکبير، 1386
- شرح نهج البلاغة، ابن أبي الحديد عبد الحميد بن هبة الله، قم، مكتبة آية الله المرعشي النجفي، 1404ق.
- طبقات الکبری، ابن سعد محمد بن سعد، محقق: محمد بن صامل سلمی، طائف، مکتبه الصدیق، 1414ق.
- الکامل (كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران)، عز الدين على بن اثير، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.
- لواعج الاشجان فی مقتل الحسین (علیه السّلام)، نویسنده: محسن امین، محقق: حسن امین، بیروت، دارالثقافه، 1996
- اللهوف علی قتلی الطفوف، علی بن موسی ابن طاووس، مترجم: احمد فهری زنجانی، تهران، جهان،1348 ش.
- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (عربي)، حاج شيخ عباس قمى، قم، جامعه مدرسين (موسسه النشر الاسلامى)، 1422 ق.
- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (فارسی)، حاج شیخ عباس قمی، قم، دلیل، 1379ش.
- نفس المهموم، حاج شيخ عباس قمى، نجف، المكتبه الحيدريه، 1421 ق./ 1379ش.
- وقعة الطف، لوط بن يحيى ابو مخنف كوفى، 1جلد، قم، جامعه مدرسين، چاپ سوم، 1417 ق.
اترك تعليق