نفحات إسلامية
2020-03-22
1416 بازدید
ای ذات پاک تو سبب فطرت وجود
|
|
دست قمرشکاف تو فیاض بحر جود
|
شمع بساط قرب تو خورشید تاجور
|
|
صحن سرای قدر تو این طارم کبود
|
از درج فضل نامده چون تو دُری یتیم
|
|
وز مثل زادن تو عقیم آمده ولود
|
از فیض همت تو دو عالم غنی شدند
|
|
تا ذات پاکت از تتق غیب رخ نمود
|
رای تو اقتباس از آن نور محض کرد
|
|
کاین آفتاب چرخ برش اخگرست و دود
|
هفت آسمان و هفت زمین در سرای قرب
|
|
بر مجمر وصال تو بر سوخته چو عود
|
در بزم چرخ در کف خنیاگر فلک
|
|
دست شریعت تو به هم برشکسته عود
|
صیت رسالت تو جهان را فراگرفت
|
|
از شرق تا به غرب علی الرغم هر یهود
|
تا بر فراز سدره نهادی قدم به قدر
|
|
شد پایمال قصه تو دیده عـنود
|
تو تاجدار تخت «لعمرک» بُدی ز جاه
|
|
کآدم میان یثرب و بطحی فتاده بود
|
تاریکی مذلت عقبا کجا کشد
|
|
هـر دل که از محبـت تو روشنی فــــزود |
تو روشنی دیده خلق دو عالمی
|
|
ای روشنی دولت تو کوری حسود
|
ناورده روزگار و محال است کآورد
|
|
همتای تو ز کتم عدم در ره وجود
|
گردون چو آفتاب جمال تو را بدید
|
|
خود را به رسم مرتبه بندگی ستود
|
در پات ریخت گوهر اجرام و عذرخواست
|
|
کاین درخور تو نیست مرا بیش ازین نبود
|
گر دست مه شکاف بر آری به روز حشر
|
|
از امت تو کس نکند در سقر خلود
|
زان سان که بر محبت تو آفرید خلق
|
|
هم بر محبت تو ببخشد مگر ودود
|
ما را چه زهره سخن اندر ثنای تو
|
|
ای گفته مدح ذات تو را واجب الوجود
|
با کیمیای مهر تو مسّ گناه ما
|
|
شاید که روز حشر شود زرّ ناب زود
|
سرمایه ای است مهر تو و مرتضی علی
|
|
کان راست در مقابل دارالسّلام شود
|
شاهی که آهنین در خیبر به زور دست
|
|
با ضعف چشم به یک حمله در ربود
|
تیغش ز مرد واسب به یک حمله درگذشت
|
|
بر فرق هر که خنجر او ضربت آزمود
|
میری که پای پیلتنان درگه مصاف
|
|
چندان گشاده بود که او حمله ای نمود
|
آن شاه شیردل که شد از زخم گرز او
|
|
بر فرق خصم روز وغا واژگونه خود
|
از تف تیغ و بازوی خیبرگشای او
|
|
چون کوره اثیر بمانده دل ثمود
|
بی مهر او مباش که نبود به روز حشر
|
|
جز دشمنش در آتش دوزخ دگر وقود
|
بر افضلیت علی از بعد مصطفی
|
|
گر منکری ز جهل طلب داردم شهود
|
سی و یک آیت آمده از فیض ذوالجلال
|
|
در جود آن سه جود شهنشاه پرسجود
|
در آیت مباهله او نفس مصطفی است
|
|
بر نفس مصطفی نتواند کسی فزود
|
چون نفس او بود، به خلافت هم او سزد
|
|
کار امامت است مقید بدین قیود
|
ای مدّعی که منکر آل محمدی
|
|
بیرون نهاده پای به تقلید از این حدود
|
زن دست اعتصام به دامان آن شهی
|
|
کآمد برای منقبتش «هل أتی» فرود
|
حقّا که بی وسیله مهرش به زیر خاک
|
|
آسوده ساعتی نتواند کسی غنود
|
حقیّت علیت یقین آن زمان شود
|
|
کز مالک جحیم خوری آتشین عمود
|
شاخی چنان نشان که سعادت دهد ثمر
|
|
تخمی چنان بکارد که بتوانیش درود
|
خشنود باد حضرت شاهی ز ما که هست
|
|
بر روضه مطهرش از کبریا درود
|
خواهی سعادت ابدی صبر کن به فقر
|
|
کآواز «لا تخف» به صبوری توان شنود
|
کاشی نگاه دار ره بندگی که هست
|
|
از بندگی حضرت او دولت خلود
|