نگاهی کوتاه به برخی از کرامات حضرات ائمه معصومین (صلوات الله علیهم)(2)
بازگرداندن آهوبره به مادرش بعد از شکایت ماده آهو به حضرت امام سجاد (علیه السّلام):
«محمد بن الحسين بن أبي الخطاب عن محمد بن علي عن علي بن محمد الحناط عن محمد بن مسكين عن عمرو بن شمر عن جابر بن يزيد عن أبي جعفر (ع) قال: بينا علي بن الحسين (ع) مع أصحابه إذ أقبل ظبي من الصحراء حتى قام حذاه و حمحم فقال بعض القوم يا ابن رسول الله ما تقول هذه الظبية قال تقول إن فلانا القرشي أخذ خشفها بالأمس و إنها لم ترضعه من أمس شيئا فبعث إليه علي بن الحسين (ع) أرسل إلي بالخشف فبعث به فلما رأته حمحمت و ضربت بيديها ثم رضع عنها فوهبه علي بن الحسين (ع) لها و كلمها بكلام نحو كلامها فتحمحمت و ضربت بيديها و انطلقت و الخشف معها فقالوا له يا ابن رسول الله ما الذي قالت فقال دعت الله لكم و جزتكم خيرا.»(1)
«جابر بن يزيد از حضرت امام باقر (علیه السّلام) نقل می کند که فرمودند: روزى حضرت امام سجاد (علیه السّلام) با اصحاب خود بود كه آهوئى ماده از بيابان پيش آن جناب آمد ناله خاصی كرد يكى از حاضرين عرض كرد اين ماده آهو چه مي گويد؟ حضرت (علیه السّلام) فرمودند: بره اش را فلان شخص قريشى ديروز صيد كرده و از ديروز به او شير نداده است. حضرت امام محمد باقر (علیه السّلام) پيغام فرستاد كه بره آهو را بفرست همين كه چشم مادر به بره افتاد از شادى پاى بر زمين زد و شروع كرد به شير دادن، حضرت امام زين العابدين (علیه السّلام) بره را به مادرش بخشيد و با او سخنى شبيه خودش گفت. آهو با بره به راه افتاد. عرض كردند: چه گفت؟ فرمود: براى شما دعا كرد و جزاى خير خواست.»(2)
حضرت امام باقر (علیه السّلام) به اذن الهی ابوبصیر را بینا نمودند تا همه چیز را دید ولی به خاطر پاداش اخروی وی نابینایی را برگزید:
«عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد عن علي بن الحكم عن مثنى الحناط عن أبي بصير قال: دخلت على أبي جعفر (ع) فقلت له أنتم ورثة رسول الله )ص( قال نعم قلت رسول الله )ص( وارث الأنبياء علم كل ما علموا قال لي نعم قلت فأنتم تقدرون على أن تحيوا الموتى و تبرؤوا الأكمه و الأبرص قال نعم بإذن الله ثم قال لي ادن مني يا أبا محمد فدنوت منه فمسح على وجهي و على عيني فأبصرت الشمس و السماء و الأرض و البيوت و كل شيء في البلد ثم قال لي أ تحب أن تكون هكذا و لك ما للناس و عليك ما عليهم يوم القيامة أو تعود كما كنت و لك الجنة خالصا قلت أعود كما كنت فمسح على عيني فعدت كما كنت قال فحدثت ابن أبي عمير بهذا فقال أشهد أن هذا حق كما أن النهار حق.»(3)
«ابوبصیر گوید خدمت حضرت امام باقر (علیه السّلام) رفتم، عرض کردم شما وارث پیامبر (صلی الله علیه و آله) هستید؟ فرمودند: آری. عرض کردم: پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز وارث همه انبیاء بود و هرچه آنها می دانستند، ایشان می دانست؟ فرمودند: آری. عرض کردم: شما می توانید مرده را زنده کنید و کور و پیش را شفا دهید؟ فرمودند: بلی، به اذن خدا. در این موقع به من فرمودند: نزدیک بیا. نزدیک شدم. دستشان را روی چشمانم کشیدند. خورشید و آسمان و زمین و هر چه در خانه بود را دیدم. فرمودند: مایلی همین طور چشمهایت سالم باشد تو نیز مثل مردم هر معامله ای که با آنان از سود و زیان در روز قیامت می شود با تو نیز بکنند؟یا مثل اول نابینا باشی و بهشت برین به تو ارزانی شود؟ عرض کردم: مایلم همانطور که اول بودم باشم، باز دست بر روی چشمم کشیدند، مثل اول شدم.
علی [بن حکم] گوید: این جریان به ابن ابی عمیر گفتم، در پاسخ گفت: گواهی می دهم که مثل روز روشن حقیقت این جریان را می دانم.»(4)
تصرف حضرت امام صادق (علیه السّلام) بر دیدگان ابوبصیر و دیدن طینت واقعی حاجیان در طواف:
«حدثنا محمد بن الحسين عن عبد الله بن جبلة عن علي بن أبي حمزة عن أبي بصير قال: حججت مع أبي عبد الله (ع) فلما كنا في الطواف قلت له جعلت فداك يا ابن رسول الله يغفر الله لهذا الخلق فقال يا أبا بصير إن أكثر من ترى قردة و خنازير قال قلت له أرنيهم قال فتكلم بكلمات ثم أمر يده على بصري فرأيتهم قردة و خنازير فهالني ذلك ثم أمر يده على بصري فرأيتهم كما كانوا في المرة الأولى ثم قال يا أبا محمد أنتم في الجنة تحبرون و بين أطباق النار تطلبون فلا توجدون و الله لا يجتمع في النار منكم ثلاثة لا و الله و لا اثنان لا و الله و لا واحد.»(5)
«ابوبصیر گوید با حضرت امام صادق (علیه السّلام) به حج رفتم در طواف عرض کردم: یابن رسول الله، خداوند این مردم را می آمرزد؟ فرمود: این جمعیت که می بینی بیشترشان میمون و خوک هستند. عرض کردم: ممکن است ببینم؟ امام (علیه السّلام) چند کلمه فرمودند، آنگاه دست بر چشم من کشیدند، دیدم همه میمون و خوک هستند، به وحشت افتادم. باز دست کشیدند، آنها را به صورت اول دیدم. فرمودند: ابابصیر، شما در بهشت می خرامید، در جهنم شما را جستجو می کنند، هیچکدام از شما را آنجا نمی یابند. به خدا قسم در جهنم سه نفر از شما نخواهد رفت، نه به خدا دو نفر، نه به خدا یک نفر هم نخواهد رفت.(6)
دستور حضرت امام صادق (علیه السّلام) به مادر طفلی که از دنیا رفته بود برای بازگرداندن طفلش از درگاه الهی:
«محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن عمر بن عبد العزيز عن جميل قال: كنت عند أبي عبد الله )ع( فدخلت عليه امرأة و ذكرت أنها تركت ابنها و قد قالت بالملحفة على وجهه ميتا فقال لها لعله لم يمت فقومي فاذهبي إلى بيتك فاغتسلي و صلي ركعتين و ادعي و قولي يا من وهبه لي «و لم يك شيئا» جدد هبته لي ثم حركيه و لا تخبري بذلك أحدا قالت ففعلت فحركته فإذا هو قد بكى.»(7)
«جمیل بن درّاج گوید خدمت حضرت امام صادق (علیه السّلام) بودم. زنی داخل شد و گفت: لحاف به روی بچه مرده اش کشیده و او را ترک کرده و به محضر امام (علیه السّلام) آمده است. حضرت امام صادق (علیه السّلام) به آن زن فرمود: شاید نمرده است. بلند شو و به خانه ات برو، غسل کن و دو رکعت نماز بخوان و دعا کن و بگو: «ای کسی که او را به من بخشیده است در حالی که چیزی نبود دوباره او را به من ببخش.» سپس او را تکان بده و این را به کسی خبر نده. راوی گوید: آن زن طبق دستور حضرت امام صادق (علیه السّلام) عمل کرد و بچه را تکان داد. ناگهان گریه بچه بلند شد.»(8)
زنده نمودن گاوی که وسیله امرار معاش زنی با کودکان یتیمش بود توسط حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السّلام):
«عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد عن علي بن الحكم عن عبد الله بن المغيرة قال: مر العبد الصالح بامرأة بمنى و هي تبكي و صبيانها حولها يبكون و قد ماتت لها بقرة فدنا منها ثم قال لها ما يبكيك يا أمة الله قالت يا عبد الله إن لنا صبيانا يتامى و كانت لي بقرة معيشتي و معيشة صبياني كان منها و قد ماتت و بقيت منقطعا بي و بولدي لا حيلة لنا فقال يا أمة الله هل لك أن أحييها لك فألهمت أن قالت نعم يا عبد الله فتنحى و صلى ركعتين ثم رفع يده هنيئة و حرك شفتيه ثم قام فصوت بالبقرة فنخسها نخسة أو ضربها برجله فاستوت على الأرض قائمة فلما نظرت المرأة إلى البقرة صاحت و قالت عيسى ابن مريم و رب الكعبة فخالط الناس و صار بينهم و مضى (ع).»(9)
عبدالله بن مغیره گوید حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) در منی بر زنی گذشت که می گریست و فرزندانش هم گرد او می گریستند زیرا گاو آنها مرده بود.
حضرت نزدیک رفت و فرمودند: چرا گریه می کنی ای بنده خدا؟ زن گفت: ای بنده خدا، من فرزندان یتیمی دارم و گاوی داشتیم که زندگی من و کودکانم از آن می گذشت اکنون آن گاو مرده و دست من و فرزندانم از همه چیز کوتاه است و بیچاره مانده ایم. حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) فرمودند: ای بنده خدا، می خواهی آن را برای تو زنده کنم؟ به او الهام شد که بگوید: آری ای بنده خدا، حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) در گوشه ای دو رکعت نماز گزاردند و اندکی دست بلند کردند و دعایی خواندند سپس برخاستند و گاو را صدا زدند و نفهیمدم با سر عصا یا با پنجه پایش بود که به آن گاو زدند، گاو برخاست و راست بایستاد. چون زن نگاهش به گاو افتاد: فریادی کشید و گفت: به پروردگار کعبه این مرد عیسی بن مریم است. حضرت امام موسی بن جعفر (علیه السّلام) به میان مردم رفت و از آنجا بگذشت. صلی الله علیه و علی آبائه الطاهرین.
خبر دادن حضرت امام صادق (علیه السّلام) از عرضه اعمال در روز پنج شنبه بر ایشان به یکی از یاران:
«أخبرنا محمد بن محمد قال أخبرنا أبو الحسن علي بن بلال المهلبي قال حدثنا علي بن سليمان قال حدثنا أحمد بن القاسم الهمداني قال:حدثنا أحمد بن محمد السياري قال حدثنا محمد بن خالد البرقي قال حدثنا سعيد بن مسلم عن داود بن كثير الرقي قال: كنت جالسا عند أبي عبد الله (عليه السلام) إذ قال مبتدئا من قبل نفسه: يا داود، لقد عرضت علي أعمالكم يوم الخميس فرأيت فيما عرض علي من عملك صلتك لابن عمك فلان فسرني ذلك. إني علمت صلتك له أسرع لفناء عمره و قطع أجله.
قال داود: و كان لي ابن عم معاندا ناصبا خبيثا، بلغني عنه و عن عياله سوء حال، فصككت له بنفقة قبل خروجي إلى مكة فلما صرت في المدينة أخبرني أبو عبد الله (عليه السلام) بذلك.(10)
«داود بن كثير گفت خدمت حضرت امام جعفر صادق (علیه السّلام) نشسته بودم بدون سابقه فرمودند: داود اعمال شما را روز پنجشنبه بر من عرضه نمودند از جمله در اعمال تو ديدم كه رسيدگى به وضع پسر عمويت نموده اى، خوشحال شدم. من مي دانم اين صله رحم و رسيدگى تو بخويشاوندت زودتر باعث نابودى و از بين رفتن او مىشود.
داود گفت: من پسر عمویى داشتم دشمن اهل بيت پيامبر آدم بدسيرتی بود. شنيدم وضع مالى او خراب است و گرفتار شده است قبل از آنكه عازم مكه شوم مقدارى پول به او دادم در همان سفر وقتى به مدينه رسيدم حضرت امام صادق (علیه السّلام) به من چنین فرمودند.(11)
اجابت دعای حضرت امام صادق (علیه السّلام) در حق بانویی که به برص مبتلا بود و شفای او:
«إبراهيم الأحمري عن محمد بن أبي عمير عن سدير الصيرفي قال: جاءت امرأة إلى أبي عبد الله (عليه السلام) فقالت له: جعلت فداك، إني و أبي و أهل بيتي نتولاكم. فقال لها: صدقت، فما الذي تريدين قالت له المرأة: جعلت فداك يا ابن رسول الله، أصابني وضح في عضدي، فادع الله أن يذهب به عني. قال أبو عبد الله: اللهم إنك تبرئ الأكمه و الأبرص، و تحيي العظام و هي رميم، ألبسها من عفوك و عافيتك ما ترى أثر إجابة دعائي. فقالت المرأة: و الله لقد قمت و ما بي منه قليل و لا كثير.»(12)
«سدير صيرفى گفت زنى خدمت حضرت امام صادق (علیه السّلام) رسيده عرض كرد فدايت شوم پدر و مادر و فاميلم به شما ارادت دارند. امام فرمودند راست مي گوئى منظورت چيست؟ عرض كرد در بازويم برص (پيسى) پيدا شده از خدا بخواهید برطرف شود. امام حضرت امام صادق (علیه السّلام) دست به دعا برداشتند و فرمودند: اى خدائى كه نابينا و پيسى را خوب مي كنى و استخوان پوسيده را زندگى مى بخشى، اين زن را شفا بخش و مورد عفو خويش قرار ده به طورى كه اثر مستجاب شدن دعاى مرا ببينند. آن زن گفت به خدا قسم از جاى حركت كردم اثرى كم يا زياد از بيمارى در من وجود نداشت.(13)
نگریستن حضرت امام صادق (علیه السّلام) بر صحیفه ای که نام شیعیان در آن ثبت شده و لرزه افتادن بر اندام ابن ابى حمزه:
«قالت فقال الحسين أو من رواه عن أحمد قال حدثني الحسين بن بزة [برة] عن إسماعيل بن بزة [برة] بن عبد العزيز عن أبان الأحمر عن أبي بصير قال: دخلت على أبي عبد الله (ع) فقلت له جعلت فداك ما فضلنا على من خالفنا فو الله إني لأرى الرجل منهم من هو أرخى بالا و أنعم رياشا و أحسن حالا قال فسكت عني حتى إذا كنت بالأبطح أبطح مكة و رأيت الناس يضجون إلى الله فقال يا أبا محمد ما أكثر الضجيج و العجيج و أقل الحجيج و الذي بعث محمدا (ص) بالنبوة و عجل روحه إلى الجنة ما يتقبل الله إلا منك و من أشباهك خاصة و مسح يده على وجهي و قال يا أبا بصير انظر قال فإذا أنا بالخلق كلب و خنزير و حمار إلا رجل بعد رجل.»(14)
ابن ابى حمزه گفت من دست ابا بصير را گرفته بودم او را به خانه حضرت امام صادق (علیه السّلام) مي بردم. به من گفت صحبت نكن و چيزى نگو. به در خانه حضرت امام صادق (علیه السّلام) رسيديم، تنحنحى كرد. شنيدم حضرت امام صادق (علیه السّلام) به كنيز فرمودند: در را باز كن ابومحمد پشت در است گفت وارد شديم چراغى در مقابل امام بود و كتابى جلو ايشان باز بود. يك مرتبه پيكر مرا لرزه گرفت و شروع كردم به لرزيدن. حضرت امام صادق (علیه السّلام) سر بلند نمودند به من فرمودند: تو بزاز هستى؟ گفتم: آرى فدايت شوم. چادرى قهستانى پيش من انداخته، فرمود: اين را بپيچ. من چادر را پيچيدم. باز فرمود تو بزاز هستى؟ در آن موقع نگاه در همان كتاب مي كرد. لرزه تنم زياد شد. وقتى خارج شديم گفتم: يا ابا محمد وضع امشب را در عمرم نديده بودم. در خدمت امام جلدى را ديدم كه از درون آن كتابى بيرون آوردند و نگاه به صفحات آن ميكردند. هر وقت نگاه ميكردند لرزه بدن مرا مي گرفت. ابا بصير با دست خود بر پيشانى زده گفت: واى بر تو، چرا آن وقت به من نگفتى آن نوشته به خدا قسم صحيفهاي است كه نام شيعيان در آن است اگر خبر داده بودى تقاضا مي كردم اسم ترا نشان دهد.»(15)
خبر دادن حضرت امام رضا (علیه السّلام) از درخواست یکی از یارانش به خدمتگزارش بدون اینکه خدمتگزارش سخنی بگوید و برآوردن آن خواسته را:
«قرب الإسناد الريان بن الصلت قال: كنت بباب الرضا (ع) بخراسان فقلت لمعمر إن رأيت أن تسأل سيدي أن يكسوني ثوبا من ثيابه و يهب لي من الدراهم التي ضربت باسمه فأخبرني معمر أنه دخل على أبي الحسن الرضا (ع) من فوره ذلك قال فابتدأني أبو الحسن فقال يا معمر لا يريد الريان أن نكسوه من ثيابنا أو نهب له من دراهمنا قال فقلت له سبحان الله هذا كان قوله لي الساعة بالباب قال فضحك ثم قال إن المؤمن موفق قل له فليجئني فأدخلني عليه فسلمت فرد علي السلام و دعا لي بثوبين من ثيابه فدفعهما إلي فلما قمت وضع في يدي ثلاثين درهما.»(16)
«قرب الاسناد: ابان بن صلت گفت من دربان حضرت امام رضا (علیه السّلام) در خراسان بودم به معمر گفتم اگر صلاح بدانى به حضرت علي بن موسى الرضا (علیه السّلام) پيشنهاد كنى از لباسهایى كه پوشيده جامه اى به من ببخشد و مقدارى از درهمهایى كه به نام ايشان سكه زده اند به من لطف فرمايد.
معمر به من گفت: خدمت حضرت امام رضا (علیه السّلام) رسيدم بلافاصله قبل از اينكه چيزى بگويم آن جناب فرمودند: معمر، ريان ميل ندارد كه از لباسهاى خود و از درهمهایى كه به نام ما سكه زده شده است، به او بدهم؟ عرض كردم: سبحان الله هم اكنون از من در درب خانه همين تقاضا را مي كرد. حضرت امام رضا (علیه السّلام) خنديدند و فرمودند: مؤمن را خدا توفيق مي دهد و وسيله برآوردن حاجتش را فراهم مي نمايد. بگو بيايد. مرا وارد كرد. سلام كردم، جواب داد و جامه ای براى من خواست و به من ارزانى داشت همين كه از جاى حركت كردم سى درهم در دست من گذاشت.»(17)
اجابت تقاضای ساربانی که از حضرت امام جواد (علیه السّلام) درخواست داشت تا در نزد ایشان خدمت کند؛ قبل از بیان درخواست ساربان:
«و منها ما قال أبو هاشم كلفني جمال أن أكلم أبا جعفر (ع) له ليدخله في بعض أموره. قال فدخلت عليه لأكلمه فوجدته مع جماعة فلم يمكني كلامه. فقال يا أبا هاشم كل و قد وضع الطعام بين يديه ثم قال ابتداء من غير مسألة مني يا غلام انظر الجمال الذي أتانا به أبو هاشم.»(18)
«ابو هاشم گفت ساربان من درخواست كرد كه با حضرت امام جواد (علیه السّلام) صحبت كنم تا او را به كارى از كارهاى خود بگمارد من خدمت آن جناب رسيدم تا آن تقاضا را بكنم ديدم عده اى در خدمت ايشان هستند امكان صحبت كردن نيست. سفره گسترده بود. حضرت امام جواد (علیه السّلام) فرمودند: غذا ميل كن. قبل از اينكه من تقاضائى بكنم، فرمودند: غلام برو آن ساربانى كه ابوهاشم با خود آورده بياور او را جزء همكاران خود قرار ده.»(19)
خبر داشتن حضرت امام جواد (علیه السّلام) از حوادث طبیعی و توصیه به یاران به اقامت در آن شب برای در امان ماندن از بلا:
«و منها ما روى أحمد بن هلال عن أمية بن علي القيسي قال: دخلت أنا و حماد بن عيسى على أبي جعفر (ع) بالمدينة لنودعه فقال لنا لا تخرجا أقيما إلى غد قال فلما خرجنا من عنده قال حماد أنا أخرج فقد خرج ثقلي قلت أما أنا فأقيم. قال فخرج حماد فجرى الوادي تلك الليلة فغرق فيه و قبره بسيالة.»(20)
«امية بن على قيسى گفت: من و حماد بن عيسى خدمت حضرت امام جواد (علیه السّلام) رسيديم تا خداحافظى كنيم. فرمودند: تا فردا باشيد، حركت نكنيد. وقتى از خدمتش خارج شديم حماد گفت: من كه بايد بروم چون اسباب و وسايل مرا بردهاند و همراهانم رفته اند. گفتم: من هستم. حماد رفت همان شب سيلى آمد و حماد در آن سيل غرق شد. قبر او در محلى به نام سياله است.»(21)
خبر داشتن حضرت امام جواد (علیه السّلام) از فوت یکی از محبانش که تقاضای جامه ایشان را برای کفنش داشت:
«و منها ما روى داود بن محمد النهدي عن عمران بن محمد الأشعري قال: دخلت على أبي جعفر الثاني (ع) فقضيت حوائجي و قلت له إن أم الحسن تقرئك السلام و تسألك ثوبا من ثيابك تجعله كفنا لها.
قال قد استغنت عن ذلك فخرجت و لست أدري ما معنى ذلك فأتاني الخبر بأنها قد ماتت قبل ذلك بثلاثة عشر يوما أو أربعة عشر.»(22)
«عمران بن محمد اشعرى گفت: خدمت حضرت امام جواد (علیه السّلام) رسيدم و كارهاى خود را انجام داده عرض كردم: ام الحسن سلام رساند و تقاضا كرد يكى از جامه هاي خود را لطف فرمائيد كه با آن كفن كند. فرمود: ديگر احتياج ندارد. من از خدمتش مرخص شدم ولى معنى اين حرف را كه ديگر احتياجى ندارد، نفهميدم. بعد خبر آمد كه سيزده يا چهارده روز پيش از دنيا رفته است.»(23)
اجابت دعای حضرت امام هادی (علیه السّلام) در حق یکی از شیعیانش:
«أبو محمد الفحام قال حدثني أبو الحسن محمد بن أحمد قال حدثني عم أبي قال: قصدت الإمام (عليه السلام) يوما فقلت: يا سيدي، إن هذا الرجل قد اطرحني و قطع رزقي و ملني و ما أتهم في ذلك إلا علمه بملازمتي لك فإذا سألته شيئا منه يلزمه القبول منك فينبغي أن تتفضل علي بمسألته. فقال: تكفى إن شاء الله. فلما كان في الليل طرقني رسل المتوكل، رسول يتلو رسولا فجئت و الفتح على الباب قائم فقال: يا رجل، ما تأوي في منزلك بالليل كد هذا الرجل مما يطلبك فدخلت و إذا المتوكل جالس في فراشه فقال: يا أبا موسى نشغل عنك و تنسينا نفسك، أي شيء لك عندي فقلت: الصلة الفلانية و الرزق الفلاني و ذكرت أشياء، فأمر لي بها و بضعفها فقلت للفتح: وافى علي بن محمد إلى هاهنا فقال: لا. فقلت: كتب رقعة فقال: لا.
فوليت منصرفا فتبعني فقال لي: لست أشك أنك سألته دعاء لك، فالتمس لي منه دعاء فلما دخلت إليه (عليه السلام) قال لي: يا أبا موسى، هذا وجه الرضا. فقلت: ببركتك يا سيدي، و لكن قالوا لي: إنك ما مضيت إليه و لا سألته.
فقال: إن الله (تعالى) علم منا أنا لا نلجأ في المهمات إلا إليه و لا نتوكل في الملمات إلا عليه و عودنا إذا سألنا الإجابة و نخاف أن نعدل فيعدل بنا.
قلت: إن الفتح قال لي كيت و كيت. قال: إنه يوالينا بظاهره و يجانبنا بباطنه، الدعاء لمن يدعو به إذا أخلصت في طاعة الله و اعترفت برسول الله (صلى الله عليه و آله) و بحقنا أهل البيت و سألت الله (تبارك و تعالى) شيئا لم يحرمك.
قلت: يا سيدي فتعلمني دعاء أختص به من الأدعية. قال: هذا الدعاء كثيرا ما أدعو الله به و قد سألت الله أن لا يخيب من دعا به في مشهدي بعدي و هو: يا عدتي عند العدد و يا رجائي و المعتمد و يا كهفي و السند و يا واحد يا أحد و يا قل هو الله أحد أسألك اللهم بحق من خلقته من خلقك و لم تجعل في خلقك مثلهم أحدا أن تصلي عليهم و تفعل بي كيت و كيت.»(24)
«منصورى از عموى پدر خود نقل كرد كه گفت: روزى خدمت حضرت امام هادی (علیه السّلام) رسيدم و عرض كردم: آقا اين مرد مرا كنار زده و حقوقم را قطع نموده و باعث ناراحتى من شده است خيال نمي كنم چيزى او را بر اين كار واداشته باشد جز اينكه اطلاع پيدا كرده است من به شما ارادت دارم. وقتى از او درخواستى بكنيد به طور قطع قبول خواهد كرد. تقاضا دارم در اين مورد از او درخواست بنمائيد حضرت امام هادی (علیه السّلام) فرمودند: كارت درست خواهد شد ان شاء الله.
شبانگاه ديدم از طرف متوكل پيك يكى پس از ديگرى مى آيد. فورى پيش او رفتم. فتح بن خاقان نيز بر در سراى متوكل ايستاده بود. گفت: مرد، چقدر بخانه خود انس گرفته اى متوكل مرا به زحمت انداخت آنقدر كه پشت سر هم ترا از من خواست. وارد شدم متوكل روى رختخواب خود نشسته بود. گفت: يا ابا موسى ما از تو فراموش كرده ايم تو هم خود را به ما نشان نمي دهى؟ بگو ببينم چقدر از ما طلب دارى. گفتم: فلان جايزه و مقررى و حقوق اين چند وقت. چند مورد را ذكر كردم همه را دستور داد و برابر به من بدهند. به فتح بن خاقان گفتم: حضرت امام على النقى اينجا تشريف آوردند. گفت: نه پرسيدم نامه اى نوشته بود؟ گفت: نه. من برگشتم فتح بن خاقان از پى من آمد، گفت: من مي دانم تو از آن جناب تقاضا كرده اى برايت دعا كند براى من هم درخواست كن دعا نمايد.
وقتى خدمت حضرت امام هادی (علیه السّلام) رسيدم تا چشمش به من افتاد فرمود: ابا موسى از چهره ات پيداست كه خوشحالى و راضى هستى. عرض كردم: آرى به بركت شما ولى مي گفتند شما آنجا تشريف نبرده اید و از متوكل تقاضائى ننمودهايد. فرمود: خداوند مي داند كه ما در گرفتاريها به غير او پناه نمي بريم و در پيشآمدهاى سخت جز بر او توكل نداريم. هر وقت درخواست كرده ايم درخواست ما را رد نكرده است. مي ترسم كه از اين كار دست بردارم خداوند نيز رفتار خود را تغيير دهد.
عرض كردم: آقا، فتح بن خاقان به من چنين گفت. فرمودند: او در ظاهر ما را دوست مي دارد ولى در باطن مخالف ما است. دعا نيز تابع نيت و قلب شخص است. وقتى در فرمانبردارى خدا اخلاص داشته باشى و به نبوت رسول اكرم و حقوق ما خانواده پيامبر اعتراف نمائى آنگاه از خدا چيزى بخواهى هرگز نااميدت نخواهد كرد.
عرض كردم: آقا، دعائى به من بياموز كه از بين دعاها براى خود اختصاص دهم. فرمود: من بسيار اين دعا را خواندهام و از خداوند درخواست كرده ام كه هر كس پس از فوت من اين دعا را در حرمم بخواند او را مأيوس نكند آن دعا اين است: «يا عدتى عند العدد و يا رجائى و المعتمد و يا كهفى و السند و يا واحد يا احد يا قل هو الله أحد و اسألك اللهم بحق من خلقته من خلقك و لم تجعل في خلقك مثلهم احدا ان تصلى عليهم و تفعل بى كيت و كيت بجاى كيت و كيت حاجت خود را به زبان آور.»(25)
آگاهی حضرت امام هادی (علیه السّلام) از مکنونات قلبی فردی که برای شکایت به نزد ایشان رفته بود و یادآوری نعمتهای الهی در حق ایشان:
«حدثنا الحسين بن أحمد بن إدريس رضوان الله عليه قال حدثنا أبي عن محمد بن أحمد العلوي قال حدثني أحمد بن القاسم عن أبي هاشم الجعفري قال: أصابتني ضيقة شديدة فصرت إلى أبي الحسن علي بن محمد (ع) فأذن لي فلما جلست قال يا أبا هاشم أي نعم الله عز و جل عليك تريد أن تؤدي شكرها قال أبو هاشم فوجمت فلم أدر ما أقول له فابتدأ (ع) فقال رزقك الإيمان فحرم به بدنك على النار و رزقك العافية فأعانتك على الطاعة و رزقك القنوع فصانك عن التبذل يا أبا هاشم إنما ابتدأتك بهذا لأني ظننت أنك تريد أن تشكو إلي من فعل بك هذا و قد أمرت لك بمائة دينار فخذها.»(26)
«ابو هاشم جعفرى گفت: مبتلا به تنگدستى شديدی شدم. خدمت حضرت امام هادی (علیه السّلام) رسيدم به من اجازه ملاقات دادند. همين كه نشستم؛ فرمودند: كداميك از نعمتهاى خدا را مي خواهى شكرگزارى كنى. من زبانم بند آمد و ندانستم چه در جواب بگويم.
قبل از اينكه سخنى بگويم فرمودند: خداوند ترا به نعمت ايمان آراسته كه با اين نعمت بدنت بر آتش جهنم حرام شده است و به تو سلامتى ارزانى داشته كه توفيقى است براى عبادت و بندگى و به تو قناعت روزى فرموده كه با اين صفت از خوارى و بى ارزش شدن نگهداريت نموده است. من قبل از سخنان تو اين سخنان را برايت توضيح دادم، چون مي دانستم، مىخواهى شكايت كنى از خدایى كه چنين نعمتها را به تو ارزانى داشته است. اينك دستور دادم به تو صد دينار طلا بدهند. آن را بگير.»(27)
آگاهی حضرت امام حسن عسكرى (علیه السّلام) از خواطر ذهنی یکی از یارانش و اشاره به آن:
«و بهذا الإسناد عن أبي هاشم الجعفري قال سمعت أبا محمد (ع) يقول من الذنوب التي لا تغفر قول الرجل ليتني لا أؤاخذ إلا بهذا فقلت في نفسي إن هذا لهو الدقيق ينبغي للرجل أن يتفقد من أمره و من نفسه كل شيء فأقبل علي أبو محمد (ع) فقال يا أبا هاشم صدقت فالزم ما حدثت به نفسك فإن الإشراك في الناس أخفى من دبيب الذر على الصفا في الليلة الظلماء و من دبيب الذر على المسح الأسود.»(28)
«ابو هاشم جعفرى از حضرت ابو محمد امام عسكرى (علیه السّلام) نقل کردند که فرمودند: از گناهانى كه بخشيده نمى شود اين است كه شخصی بگويد كاش مرا از همين يك گناه بازخواست كنند. من با خود گفتم اين مطلب دقيقى است آدم بايد متوجه كارهاى خود باشد و كمال دقت را درباره تمام كارهاى خويش داشته باشد.
امام (علیه السّلام) روى به جانب من نمودند و فرمودند: صحيح است آنچه به خاطرت گذشت به كار ببند زيرا تشخيص شرك در ميان مردم از ديدن اثر پاى مورچه بر روى سنگ سخت در شب تار يا راه رفتن آن مورچه روى پلاس سياه مشكلتر است.»(29)
خبر دادن حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) از خلع دشمنش در سه روز آینده به یکی از شیعیانش:
«سعد بن عبد الله عن أحمد بن الحسين بن عمر بن يزيد قال أخبرني أبو الهيثم بن سيابة: أنه كتب إليه لما أمر المعتز بدفعه إلى سعيد الحاجب عند مضيه إلى الكوفة و أن يحدث فيه ما يحدث به الناس بقصر ابن هبيرة جعلني الله فداك بلغنا خبر قد أقلقنا و أبلغ منا. فكتب (ع) إليه بعد ثالث يأتيكم الفرج فخلع المعتز اليوم الثالث.(30)
« احمد بن حسين بن عمر بن يزيد گفت ابو الهيثم بن سبانه نقل كرد وقتى معتز حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) را تحويل به سعيد حاجب داد در قصر ابن هبيره و به او گوشزد كرد كه چنان بر او تنگ بگيرد و در فشارش قرار دهد كه مردم داستانها از آن سختگيریها نقل كنند و خود عازم كوفه شد. من نامهاى براى امام نوشتم كه: جانم فدايت خبر ناگوارى به ما رسيده كه بسيار بر ما گران است.
حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) در جواب نوشت پس از سه روز فرج مي رسد. روز سوم معتز را خلع كردند.(31)
حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) درخواست یکی از یاران خویش را بدون اینکه ذکر کنند چه می خواست، برآورده نمودند:
«المناقب لابن شهرآشوب يج، الخرائج و الجرائح قال أبو هاشم ما دخلت قط على أبي الحسن و أبي محمد (ع) إلا رأيت منهما دلالة و برهانا فدخلت على أبي محمد و أنا أريد أن أسأله ما أصوغ به خاتما أتبرك به فجلست و أنسيت ما جئت له فلما أردت النهوض رمى إلي بخاتم و قال أردت فضة فأعطيناك خاتما و ربحت الفص و الكرى [الكراء] هنأك الله.»(32)
«ابو هاشم گفت: هيچ وقت نشد كه خدمت حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) برسم و از آن حضرت معجزه اى مشاهده نكنم. يك روز خدمت ایشان رسيدم، تصميم داشتم مقدارى نقره براى ساختن انگشترى بگيرم كه براى تبرك به دست نمايم. نشستم ولى کار خود را فراموش كردم. همين كه از جاى حركت كردم كه خارج شوم، حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) انگشترى پيش من انداختند و فرمودند: تصميم داشتى مقدارى نقره بگيرى من به تو انگشتر دادم نگين و اجرت ساخت هم به نفع تو شد. خدا برايت مبارك كند.»(33)
چند کرامت دیگر از حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام):
«المناقب لابن شهرآشوب الخرائج و الجرائح عن أبي هاشم الجعفري قال: كنت في الحبس مع جماعة فحبس أبو محمد (ع) و أخوه جعفر فخففنا له و قبلت وجه الحسن و أجلسته على مضربة كانت عندي و جلس جعفر قريبا منه فقال جعفر وا شيطناه بأعلى صوته يعني جارية له فضجره [فزجره] أبو محمد و قال له اسكت و إنهم رأوا فيه أثر السكر و كان المتولي حبسه صالح بن وصيف و كان معنا في الحبس رجل جمحي يدعي أنه علوي فالتفت أبو محمد و قال لو لا أن فيكم من ليس منكم لأعلمتكم متى يفرج الله عنكم و أومأ إلى الجمحي فخرج فقال أبو محمد هذا الرجل ليس منكم فاحذروه فإن في ثيابه قصة قد كتبها إلى السلطان يخبره بما تقولون فيه فقام بعضهم ففتش ثيابه فوجد فيها القصة يذكرنا فيها بكل عظيمة و يعلمه أنا نريد أن ننقب الحبس و نهرب و قال أبو هاشم كان الحسن يصوم فإذا أفطر أكلنا معه ما كان يحمله إليه غلامه في جونة مختومة فضعفت يوما عن الصوم فأفطرت في بيت آخر على كعكة و ما شعر بي أحد ثم جئت فجلست معه فقال لغلامه أطعم أبا هاشم شيئا فإنه مفطر فتبسمت فقال مما تضحك يا أبا هاشم إذا أردت القوة فكل اللحم فإن الكعك لا قوة فيه فقلت صدق الله و رسوله و أنتم عليكم السلام فأكلت فقال أفطر ثلاثا فإن له المنة لا ترجع لمن أنهكه الصوم في أقل من ثلاث فلما كان في اليوم الذي أراد الله أن يفرج عنه جاءه الغلام فقال يا سيدي أحمل فطورك قال احمل و ما أحسبنا نأكل منه فحمل الطعام الظهر و أطلق عنه العصر و هو صائم فقالوا كلوا هداكم الله.»(34)
«ابو هاشم جعفرى گفت: من با عده اى در زندان بوديم، حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) و برادرش جعفر را نيز زندانى كردندو ما اطراف آن حضرت را گرفتيم و من صورت حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) را بوسيدم و ايشان را روى لحافى كه داشتم نشاندم. جعفر نيز نزديك ايشان نشست. يك مرتبه با صداى بلند فرياد زد: وا شيطاناه، منظورش صدا زدن كنيزش بود. امام (علیه السّلام) جعفر را از اين كار منع كردند و فرمود: ساكت باش آثار مستى از جعفر ديده مى شد زندان بان صالح بن وصيف بود.
مردى از جمحى با ما در زندان بود كه ادعا مىكرد من علوى هستم حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام)رو به ما نمودند و فرمودند اگر در ميان شما نامحرمى نمى بود مى گفتم چه وقت آزاد مى شويد.
با دست اشاره به همان مرد جمحى كرد. او خارج شد. فرمودند: اين شخص از شما نيست از او بپرهيزيد. داخل لباسهايش گزارشى كه از شما براى سلطان تهيه كرده است را پنهان نموده. يك نفر رفت و لباسهاى او را جستجو نمود، گزارش را پيدا كرد كه بسيار خطرناك نوشته بود و گوشزد كرده بود كه ما تصميم داريم از داخل زندان نقب بزنيم و فرار كنيم.
ابو هاشم گفت: حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) روزه مى گرفت موقع افطار آنچه غلامش غذا براى ايشان مىآورد ما نيز با آن جناب مىخورديم. يك روز من به واسطه ضعف نتوانستم روزه بگيرم در خانه ديگرى با مقدارى نان قندى روزه ام را باز كردم هيچ كس از اين جريان اطلاع نداشت بعد آمدم و با ايشان نشستم.
حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) رو به غلام كردند و فرمودند: چيزى بده ابو هاشم بخورد او روزه نيست. من لبخند زدم. فرمودند: چرا ميخندى؟ هر وقت مايلى نيرو و قدرت پيدا كنى گوشت بخور، نان قندى قوه ندارد. عرض كردم: خدا و پيامبرش و شما راست گفتند، و درود خدا بر شما باد و شروع به خوردن كردم. فرمود سه روز از گرفتن روزه خوددارى كن كسى كه از روزه گرفتن ضعيف شده باشد تا سه روز از روزه خوددارى نكند؛ نيرو نمي گيرد.
روزى كه حضرت امام حسن عسکری (علیه السّلام) را از زندان مرخص كردند غلامش آمد و گفت: آقا، غذا برايتان بياورم؟ فرمود: بياور ولى گمان نمىكنم از آن بخورم.
ظهر برايش غذا آورد و عصر امام آزاد شد در حالى كه روزه داشتند. فرمودند: اين غذا را بخوريد خدا شما را هدايت كند.»(35)
در کرامت قائم آل محمد مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و کامل نمودن عقل و اخلاق بندگان
« الحسين بن محمد عن معلى بن محمد عن الوشاء عن المثنى الحناط عن قتيبة الأعشى عن ابن أبي يعفور عن مولى لبني شيبان عن أبي جعفر (ع) قال: إذا قام قائمنا وضع الله يده على رؤوس العباد فجمع بها عقولهم و كملت به أحلامهم.»(36)
حضرت امام باقر (علیه السّلام) فرمودند: وقتى قائم ما قيام كند، دستش را بر سر بندگان مى نهد و عقلهاى آنان را به هم پيوند مى دهد و اخلاق آنان را كامل مى سازد.(37)
حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) علم بشر را در زمان ظهور به اکمال می رساند:
«و عن موسى بن عمر بن يزيد الصيقل عن الحسن بن محبوب عن صالح بن حمزة عن أبان عن أبي عبد الله )ع( قال العلم سبعة و عشرون جزءا فجميع ما جاءت به الرسل جزءان فلم يعرف الناس حتى اليوم غير الجزءين فإذا قام القائم أخرج الخمسة و العشرين جزءا. فبثها في الناس و ضم إليها الجزءين حتى يبثها سبعة و عشرين جزءا.»(38)
ابان از حضرت امام صادق (علیه السّلام) روايت مىكند كه حضرت فرمودند: علم بیست و هفت جزء دارد، تمامى آنچه رسولان آورده اند دو جزء آن است و مردم تا به امروز به جز اين دو جزء چيزى نمى دانند. وقتى قائم قيام فرمايد، بیست و پنج جزء ديگر علم را خارج ساخته، در بين مردم منتشر مى سازد و اين دو جزء را هم بدان مى افزايد تا به بیست و هفت جزء مىرسد.(39)
پی نوشتها
(1)الإختصاص، صفحه299 - بحار الأنوار، جلد46، صفحه2
(2)زندگانى حضرت سجاد و امام محمد باقر عليهما السلام ( ترجمه جلد 46 بحار الأنوار)، صفحه20
(3)الكافي، جلد1، صفحه470 - بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، جلد1، صفحه 269 - بحار الأنوار، جلد46، صفحه237
(4)ترجمه بصائر الدرجات، صفحه 625 – 624
(5)بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، جلد1، صفحه270
(6)ترجمه بصائر الدرجات، صفحه 627
(7)الكافي، جلد3، صفحه479 - بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، جلد1، صفحه 272
(8)ترجمه بصائر الدرجات، صفحه 632 – 631
(9)الكافي، جلد1، صفحه 484
(10)الأمالي (طوسي)، صفحه413
(11)زندگانى حضرت امام جعفر صادق عليه السلام ( ترجمه جلد 47 بحار الأنوار)، صفحه 50 49–
(12)الأمالي، صفحه407 – 406 – بحار الأنوار، جلد47، صفحه65 - 64
(13)زندگانى حضرت امام جعفر صادق عليه السلام ( ترجمه جلد 47 بحار الأنوار)، صفحه50
(14)بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، جلد1، صفحه 271 – 270 - بحار الأنوار، جلد47، صفحه66
(15)زندگانى حضرت امام جعفر صادق عليه السلام ( ترجمه جلد 47 بحار الأنوار)، صفحه51
(16)بحار الأنوار، جلد49، صفحه 29
(17)زندگانى حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام ( ترجمه جلد 49 بحار الأنوار)، صفحه22
(18)الخرائج و الجرائح، جلد2، صفحه 665 - بحار الأنوار، جلد50، صفحه 4241 –
(19)زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام ( ترجمه جلد 50 بحار الأنوار)، صفحه 30 29-
(20)الخرائج و الجرائح، جلد2، صفحه 667 - بحار الأنوار، جلد50، صفحه 43
(21)زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام (ترجمه جلد 50 بحار الأنوار)، صفحه31
(22)الخرائج و الجرائح، جلد2، صفحه 667 - بحار الأنوار، جلد50، صفحه 44 - 43
(23)زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام (ترجمه جلد 50 بحار الأنوار)، صفحه31
(24)الأمالي (طوسي)، صفحه 286 – 285
(25)زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام(ترجمه جلد 50 بحار الأنوار)، صفحه110 108 –
(26)الأمالي (صدوق)، صفحه 413 412 –
(27)زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام ( ترجمه جلد 50 بحار الأنوار)، صفحه 113 – 112
(28)الغيبة، صفحه207 - بحار الأنوار، جلد50، صفحه 250
(29)زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام (ترجمه جلد 50 بحار الأنوار)، صفحه 218
(30)الغيبة، صفحه 208 - بحارالأنوار، جلد50، صفحه 251
(31)زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام (ترجمه جلد 50 بحار الأنوار)، صفحه 218
(32) بحارالأنوار، جلد50، صفحه 254
(33)زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام (ترجمه جلد 50 بحار الأنوار)، ص: 222 – 221
(34)بحارالأنوار، جلد50، صفحه 255 254-
(35) زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام (ترجمه جلد 50 بحار الأنوار)، صفحه223 - 222
(36) الكافي، جلد1، صفحه25 - الخرائج و الجرائح، جلد2، صفحه840
(37)جلوههاى اعجاز معصومين عليهم السلام، صفحه573
(38)الخرائج و الجرائح، جلد2، صفحه 841
(39) جلوههاى اعجاز معصومين عليهم السلام، صفحه573
منابع
- الإختصاص، محمد بن محمد مفيد، قم، الموتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد، چاپ: اول، 1413ق.
- الأمالي، محمد بن الحسن طوسى، محقق / مصحح: مؤسسة البعثة، قم، دار الثقافة، 1414ق.
- الأمالي، محمد بن على ابن بابويه، تصحیح استاد ولى و حسین غفاری، جلد1، تهران، كتابچى، چاپ ششم، 1376ش
- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.
- بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد صلّى الله عليهم، محمد بن حسن صفار، محقق / مصحح: محسن بن عباسعلى كوچه باغى، قم، مكتبة آية الله المرعشي النجفي، 1404 ق.
- ترجمه بصائر الدرجات في علوم آل محمد(ع)، ترجمه و تصحيح و تعليق: عليرضا زكي زاده رناني، قم، وثوق، 1391
- جلوه هاى اعجاز معصومين عليهم السلام (ترجمه الخرائج و الجرائج)، سعيد بن هبة الله قطب الدين راوندى، 1جلد، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ: دوم، 1378 ش.
- الخرائج و الجرائح، سعيد بن هبة اللهقطب الدين راوندى، قم، چاپ: اول، 1409 ق.
- زندگانى حضرت امام جعفر صادق عليه السلام (ترجمه جلد 47 بحار الأنوار)، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، تهران، اسلاميه، 1398 ق.
- زندگانى حضرت جواد و عسكريين عليهم السلام (ترجمه جلد 50 بحار الأنوار)، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، تهران، چاپ دوم، 1364 ش.
- زندگانى حضرت سجاد و امام محمد باقر عليهما السلام( ترجمه جلد 46 بحار الأنوار)،محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، تهران، اسلاميه، 1396 ق.
- زندگانى حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام (ترجمه جلد 49 بحار الأنوار)، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، اسلاميه، تهران، 1380 ش.
- الغيبة، محمد بن الحسن طوسى، قم، چاپ اول، 1411ق.
- الكافي، محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى، محقق / مصحح: على اكبر غفارى و محمد آخوندى، تهران، دار الكتب الإسلامية، 1407 ق.
اترك تعليق