پس از حمله و شهادت حضرت علی اکبر (علیه السّلام)، عبد اللّه بن مسلم (رضوان الله علیه) به میدان رفت. هنگامى كه عبد اللّه بن مسلم به شهادت رسيد، آل ابى طالب همگى يكباره حمله كردند. حضرت امام حسين (عليه السّلام) فرياد زدند: اى عموزادگان بر مرگ صبور باشيد. به خدا قسم بعد از امروز سختى نخواهيد ديد. عون بن عبد اللّه بن جعفر كه مادرش حضرت زينب (عليها السّلام) و برادرش محمّد كه مادرش خوصاء است و عبد الرّحمن بن عقيل بن ابى طالب و برادرش جعفر بن عقيل و محمد بن مسلم بن عقيل در ميان آنها قرار داشتند.
حسن دوم فرزند حضرت امام حسن (عليه السّلام) هجده جراحت بر مى دارد و دست راستش قطع مى شود ولى شهيد نمى شود. أبوبكر فرزند حضرت امير المؤمنين على (عليه السّلام) كه نامش محمد است به میدان می رود و زحر بن بدر نخعى او را به شهادت مى رساند.
عبد اللّه بن عقيل به میدان می رود و آنقدر مى جنگد كه سراپا مجروح مى شود، بر زمين مى افتد و عثمان بن خالد تميمى بر سر او مى آيد و او را به قتل مى رساند.
حضرت قاسم و برادرشان (علیهما السّلام)
ابوبكر بن حسن بن اميرالمؤمنين كه عبد اللّه اكبر و مادرش ام ولد است و به او رملة هم گفته مى شد، به میدان می رود و آنقدر مى جنگد كه به شهادت مى رسد. پس از او برادرش حضرت قاسم (عليه السّلام) درحالى كه به سن بلوغ نرسيده بود، به میدان می رود. حضرت امام حسين (عليه السّلام) به او نگاه كردند، او را در آغوش كشيدند و گريستند به او اذن میدان دادند و او به میدان رفت در حالى كه چهره اش مثل پاره ماه بود، در دست او شمشير، لباس او پيراهن و شلوار و بر پاى او نعلين بود. حركت مى كند و بند كفش او پاره مى شود، فرزند پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) ابا دارد كه در ميدان پا برهنه باشد، مى ايستد كه بند كفش را محكم كند در حالى كه هيچ اعتنايى به جمعيّت چند هزار نفرى نمى كند. در اين حال عمرو بن سعد بن نفيل به سوى او مى رود، حميد بن مسلم مى گويد: از اين پسر چه مى خواهى؟ آيا اينان كه مى بينى براى تو كافى نيست؟ عمرو مى گويد به خدا قسم بر او سخت مى گيرم. برمى گردد و با شمشير به سر او مى زند. حضرت قاسم (عليه السّلام) بر زمين مى افتد و فرياد مى زند: اى عمو، حضرت امام حسين (عليه السّلام) مثل شير خشمگين مى آيد ضربه اى بر عمرو مى زند، عمرو دستش را جلو مى آورد و از آرنج قطع مى شود. فرياد بلندى مى زند و لشكر ابن سعد براى نجات او حمله ور مى شوند و عمرو زير سم اسبان به هلاكت مى رسد.
گرد و غبار فرو مى نشيند در حالى كه حضرت امام حسين (عليه السّلام) بالاى سر حضرت قاسم (عليه السّلام) ايستاده است و او پاهاى خود را باز و بسته مى كرد. حضرت امام حسين (عليه السّلام) فرمودند: از رحمت خداوند دور باشند آنها كه تو را كشتند در حالى كه دشمن آنها در روز قيامت جدّ تو است. سپس فرمودند: به خدا قسم بر عمويت سخت است كه او را بخوانى و تو را اجابت نكند يا اجابت كند و براى تو سودى نداشته باشد. به خدا قسم دشمنان او بسيار و دوستانش كم هستند. آنگاه قاسم را حمل كرد در حالى كه سينه حضرت قاسم (عليه السّلام) بر سينه امام (عليه السّلام) بود و پاهاى ایشان بر زمين كشيده مى شد، او را كنار حضرت على اكبر (عليه السّلام) و ساير شهداء اهل بيت (عليهم السّلام) قرار دادند. روى خود را به آسمان كردند و فرمودند: خدايا آنها را به حساب آور و از احدى فروگذار نكن و آنها را هرگز نيامرز. صبر كنيد اى عموزادگان، اى اهل بيت، بعد از امروز هرگز سختى نخواهيد ديد.
برادران حضرت عبّاس (عليه السّلام)
هنگامى كه حضرت عبّاس (عليه السّلام) كثرت شهدا را مشاهده نمودند به برادران خود عبد الله، عثمان و جعفر فرمودند: اى فرزندان مادر پيشى گيريد تا ناصح در راه خدا و رسول باشيد. آنگاه به عبد اللّه رو نمودند كه از عثمان و جعفر بزرگتر بود و فرمودند: اى برادر برو تا تو را شهيد ببينم و صبر كنم پس همگان پيشاپيش حضرت ابوالفضل (عليه السّلام) جنگيدند و شهيد شدند.
شهادت حضرت ابوالفضل عبّاس (عليه السّلام)
پس از شهادت اصحاب و اهل بيت (عليهم السّلام) حضرت عبّاس (عليه السّلام) نتوانستند ماندن را تحمّل نكند، مى ديدند كه اعانت و يارى حجّت وقت غير ممكن شده است و ناله بانوان حرم و شيون اطفال را می شنیدند لذا از برادرش حضرت سيّد الشهداء (عليه السّلام) اجازه میدان خواستند. از آنجا كه حضرت عبّاس (عليه السّلام) نفيسترين ذخيره نزد امام (عليه السّلام) بودند. زیرا دشمن از هيبت ایشان مى ترسيد و از جنگ با ایشان وحشت داشت و اهل حرم هرگاه پرچم برافراشته حضرت عبّاس (عليه السّلام) را مى ديدند به وجود ایشان اطمينان مى يافتند لذا حضرت امام حسين (عليه السّلام) راضى به جدائى از ایشان نبودند و فرمودند: «اى برادر تو صاحب پرچم من هستى.»حضرت عبّاس (عليه السّلام) فرمودند: سينه ام از دست اين منافقين تنگ شده است و مى خواهم از آنان خونخواهى كنم. حضرت امام حسين (عليه السّلام) امر كردند كه براى اطفال طلب آب فرمایند.
حضرت عبّاس (عليه السّلام) به سوى لشكر رفتند، آنها را موعظه نمودند و از غضب خداوند ترساندند ولی فايده نبخشيد. با صداى بلند فرياد زدند: اى عمر بن سعد، اين حسين (عليه السّلام) پسر دختر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) است، اصحاب و اهل بيت او را كشتيد، خانواده و فرزندان او تشنه هستند، آنها را سيراب كنيد كه تشنگى قلبهاى آنها را سوزانده و با وجود همه اين مصائب مى گويد: رهايم كنيد، من به روم يا هند مى روم و حجاز و عراق را براى شما مى گذارم. كلام او در لشكريان اثر مى كند و بعضى شروع به گريه مى كنند. شمر فرياد مى زند: اى فرزند ابوتراب، اگر تمامى سطح زمين آب بود و زير دست ما بود، قطره اى از آن را به شما نمى داديم تا آنكه به بيعت يزيد داخل شويد. حضرت عبّاس (عليه السّلام) به سوى برادر باز مى گردند و اين خبر را به ایشان مى دهند. ناله اطفال را مى شنوند كه از عطش مىنالند. نمىتوانند تحمل كنند و غيرت ایشان را به حركت مى آورد.
اسب خود را سوار مى شوند و مشكى بر مى دارند، چهار هزار نفر ایشان را محاصره مىكنند و با تير مى زنند، كثرت دشمن حضرت عباس (عليه السّلام) را وحشت زده نمى سازد و همگان را مى شكافد در حالى كه پرچم را روى سر خود گرفته است. لشكريان نمى فهمند كه آيا عبّاس است يا علىّ بن أبي طالب (عليه السّلام) که در ميدان ظاهر شده است. هيچ كس توان مقابله با ایشان را ندارد و او با آرامش بدون اعتنا به كثرت دشمن به فرات وارد مى شوند. هنگامى كه كفى از آب بر مى دارند تا بنوشند عطش حضرت امام حسين (عليه السّلام) و اطفال را بياد مى آورند و آب را مى ريزند و مى فرمايند:
اى نفس پس از حسين خوار باش و مبادا كه پس از او زنده باشى
مشك را از آب پر مى كند بر اسب سوار مى شوند و متوجّه خيمه ها مى گردند، راه را بر ایشان مى بندند و ایشان آنقدر به قتل مى رسانند كه راه را باز مى كنند و مى فرمايند: نمى ترسم از مرگ هنگامى كه مرگ صيحه بزند تا آنكه در زير خاكها پنهان شوم. نفس من سپر فرزند پاك مصطفى باد من عبّاس هستم كه به سقّا عنوان يافتم و در روز محشر ترسى از شرّ ندارم.
زيد بن رقّاد جهنى ملعون پشت يك نخل كمين مى كند و با كمك حكيم بن طفيل سنبسى ضربه اى بر دست راست حضرت مى زند و دست را قطع مىكند. حضرت عبّاس (عليه السّلام) به بريدن دست راست اعتناء نمى كنند و هدف ایشان رساندن آب به اطفال حضرت امام حسين (عليه السّلام) است. حكيم بن طفيل مجدّدا پشت نخل كمين مى كند و دست چپ ایشان را قطع مىكند. همگان حمله مى كنند و تير مثل باران به سوى او مى آيد. تيرى به مشك اصابت مى كند و آب مى ريزد تير ديگرى به سينه حضرت اصابت مى كند و مردى عمود بر سر ايشان مى زند. بر زمين مى افتند و فرياد مىزنند: سلام من بر تو باد اى ابا عبد اللّه. حضرت امام حسين (عليه السّلام) نزد ایشان مى آيند. اى كاش مى دانستم كه حضرت امام حسين (عليه السّلام) چگونه آمد، آيا با روحی كه در اثر اين مصيبت عظيم در حال جدا شدن بود يا جذبه برادرى او را به سوى قتلگاه برادر محبوبش كشاند؟
آرى حضرت امام حسين (عليه السّلام) نزد حضرت عبّاس (عليه السّلام) مى آيند و مى بينند كه قربانى مقدّس بر روى زمين افتاده است. به خون خود آغشته و تيرها، به او عظمتى بخشيده اند. نه دست راست دارد كه بجنگد نه گفتارى كه رجز بخواند، نه هيبتى كه بترساند و نه چشمى كه ببيند در حالى كه مغز او بر روى زمين آشكار است.
آيا صحيح است كه حضرت امام حسين (عليه السّلام) اين فجايع را ديدند و هنوز زنده بودند كه برخيزند؟ پس حضرت امام حسين (عليه السّلام) در این زمان فرمودند: الآن كمرم شكست و چاره ام كم شد. شكستگى در پيشانى حضرت آشكار شد و كوه ها از ناله ایشان شكسته شدند.
حضرت عبّاس (عليه السّلام) را در همان مكان باقی مىگذارند به خاطر راز نهفته اى كه روزگار آن را آشكار كند: اينكه جدا از شهدا دفن شوند و زيارتگاهى داشته باشند كه مردم حاجات خود را بخواهند و بقعه اى كه مردم رفت و آمد كنند، كرامات حضرت ظاهر شود و مردم جايگاه عالى و منزلت ایشان را نزد خداوند ببينند. دائما ابراز محبّت كنند و او حلقه اتّصال ميان آنها و خداوند باشد.
حضرت امام حسين (عليه السّلام) خواستند كه طبق مشيّت خداوند متعال، منزلت ظاهرى حضرت ابوفاضل (عليه السّلام) شبيه به منزلت معنوى ايشان باشد. حضرت امام حسين (عليه السّلام) به خيمه بازگشتند در حالى كه شكسته، محزون و گريان بودند.اشكهاى خود را با دست پاك مى كردند و لشكريان اطراف خيمه ها حلقه زده بودند، حضرت امام حسين (عليه السّلام) فرياد زدند: آيا یاری دهنده اى نيست كه ما را یاری دهد؟ آيا پناه دهنده اى نيست كه ما را پناه دهد؟ آيا خواهان حقّى نيست كه ما را يارى كند؟ آيا ترسان از آتش دوزخ کسی نيست كه از ما دفاع كند. حضرت سكينه (عليها السّلام) نزد امام (عليه السّلام) آمد و درباره عمو سؤال كردند. حضرت امام حسين (عليه السّلام) خبر شهادت ایشان را دادند. حضرت زينب (عليها السّلام) اين خبر را شنيدند و فرياد ایشان بلند شد: وا أخاه، وا عبّاساه، بانوان همگى گريستند و حضرت امام حسين (عليه السّلام) با ایشان گريستند. حضرت زينب (عليها السّلام) فرمودند: واى از پریشانی و نابسامانی ما بعد از تو.
مقتل الحسين (علیه السّلام) مقرم، صفحه 283 - 274
ترجمه مقتل مقرم، صفحه 176 - 181
اترك تعليق