براي اینکه دعوت به اسلام از وابستگی و التقاط و تحریف و تغییر مصون بماند، پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) امّت را بر تمسّک به قرآن و عترت وصیت فرمودند، امامان و رهبرانی از اهل بیتش که مؤیّد من عند اللّه و شناسنده مکتب او و روح دعوت و تفسیر قرآن و وصی او می باشند، دستورات هدایتگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در تمام شؤون امتداد دادند و به مرور زمان علومی که از آن خاندان ظاهر شد و ناتوانی دیگران از حلّ مشکلات و معضلات علمی نشان داد که این ارجاع و الزام امّت در رجوع به آنها، براساس واقعیت و صلاحیت و شایستگی آنها بوده است.
اگر امّت را از خطی که براي آنها معیّن شده بود، بیرون نمی کردند و مسیر رهبري را تغییر نمی دادند به طور مسلّم هیچگونه گمراهی و ضلالت و اختلافی براي دین پیش نمی آمد مخصوصا دینی مثل اسلام که خاتم ادیان است و قرنها و شاید هزارها سال و بالاخره تا این زمین و عالم تکلیف باقی است باید باقی بماند. باید حجتی باشد تا مردم در اموري که در آن اختلاف می نمایند یا جاهل هستند و راهنمایی می خواهند و به راهنما نیاز دارند، به او رجوع نمایند.
مثلًا وقتی در مفاد یک آیه از آیات قرآن مجید، یک میلیون و دویست و شصت هزار احتمال عُقلایی باشد باید در بین امّت یک نفر باشد احتمالی را که با واقع مطابق است و مراد آیه شریفه است از میان این همه احتمال معین کند. باید یک نفر باشد تا مثلًا حدّي را که باید بر سارق جاري شود، معین کند از کجاي دست او و چه مقدارش باید قطع شود. و همچنین در موارد دیگر، باید کسی باشد که تفسیرش از کتاب خدا و سنّت پیغمبر، حجت و معتبر باشد و بر هر قول و رأي مقدّم شود لذا از ابان بن تغلب نقل شده است که فرمود: شیعه آن کسی است که اگر تمام مردم به راهی رفته باشند و در مسأله قولی داشته باشند و علی (علیه السلام) به راه دیگر رفته و قول دیگري داشته باشد، راه علی (علیه السلام) و قول او را حقّ و صحیح می داند.(رجال نجاشی، صفحه 9، شرح حال ابان)
متأسفانه پس از رحلت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) مسیر جریان امور امّت را تغییر دادند. سیاستمدارانی که بر امور مسلمین تسلّط یافتند و زمام امور را به دست گرفتند، از یکسو خود فاقد صلاحیّت علمی بودند و از اینکه بتوانند پاسخگوي مراجعات مردم در مسایل اسلامی باشند عاجز بودند و حتی در اداره امور سیاسی و سازمان بخشی و حل و فصل امور نمی توانستند اعمال خود را با موازین شرعی توجیه نمایند و از سوي دیگر بازبودن درب خانه اهل بیت (علیهم السلام) و شناخته شدن آنها به عنوان یگانه مرجع علمی و هدایتگر و پاسخگو به مسایل اسلامی و تفسیر قرآن و بیان احکام، خلاف سیاست آنها و معارض با حکومتشان بود. از این جهت تصمیم گرفتند به عنوان اینکه قرآن مجید تنها مرجع است از نقل احادیث و سنّت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) جلوگیري کنند و عملاً قول و عمل آن حضرت و تأسّی به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را از اعتبار ساقط کنند.
با این کار از نقل احادیث فضایل اهل بیت (علیهم السلام) که در نتیجه منتهی به تزلزل سیاسی و سقوط حکومت آنها می شد، جلوگیري می کردند. با این وضع در بن بست عجیبی افتاده بودند زیرا از یکسو علم و دانش باب علم پیغمبر، علی (علیه السلام) را نمی توانستند انکار کنند و در بسیاري از موارد به آن اعتراف می نمودند و از سوي دیگر شناخت علی (علیه السلام) را از اسلام و اصالت تعریفات و توجیهات و ارشادات او را چنان که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) حجت قرار داده بودند و همگان را به پیروي از او مکلّف کرده بود، مخفی می کردند و تلاششان بر این بود که به تدریج مکتب اهل بیت (علیهم السلام) و شناخت اصیلی که آنان از اسلام داشتند، منزوي شود و نظام اسلام مخصوصا در سیاست و اموال عمومی و بیت المال دگرگون گردد.
آنان تلاش می کردند سایر صحابه یا حدّاقل چند تن از مشاهیر آنها را هم طراز علی (علیه السلام) قرار دهند لذا وقتی هم که نقل حدیث آزاد شد و در مقام جمع آوري حدیث برآمدند، از احادیثی که علی (علیه السلام) روایت کردند جز تعداد کمی روایت نکردند. با آن سوابق طولانی و اختصاصی که علی (علیه السلام) با پیغمبر (صلی الله علیه و آله) داشت که از طفولیتشان در آغوش پیغمبر (صلی الله علیه و آله) پرورش یافتند و از نخستین مرتبه اي که وحی بر پیغمبر نازل شد با پیغمبر بودند. حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) همان شخصیتی است که رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) به ایشان فرمود:
«إِنَّکَ تَسْمَعُ ما أَسْمَعُ وَتَري ما أَري إِلاّ أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ وَلکِنَّکَ لَوَزِیرٌ: شما می شنوي آنچه که من می شنوم و می بینی آنچه که من می بینم جز اینکه شما پیغمبر نیستی لیکن وزیر هستی.»(نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 192)
از آن همه سوابق علمی و ارتباط کامل معنوي و روحی او با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که محتوایش می توانست تمام نیازمنديهاي این امّت را تا روز قیامت مرتفع سازد، اکثریت امّت مسلمان بلکه دنیاي بشریت را محروم ساختند.
یکی از راه هایی که براي پاسخگویی به پرسشهاي دینی مردم پیرامون مسایلی که در قرآن مجید مطرح است؛ مثل مبدأ خلقت، چگونگی آفرینش، تاریخ انبیا، تفسیر آیات متشابه و مسایل دیگري که انتخاب کردند، مراجعه به افرادي از یهود و نصاري بود که اسلام آورده بودند. با اینکه حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرموده اند: ؛« لَوْ کانَ مُوسی حَیّا لَما وَسَعَهُ إِلَّا اتِّباعِی: اگر موسی زنده بود جز پیروي از من راهی نداشت.»
و آنان را در موارد متعددي از مراجعه به احبار یهود که اطلاعات مورد اعتمادي در اختیار نداشتند؛ نهی فرموده بود با این حال به «کعب الاحبار» مراجعه می کردند و نقل احادیثی را که مسلمانان شخصا از پیغمبر شنیده بودند؛ ممنوع ساخته بودند. به نقلهای بدون مأخذ و بی مصدر آنها اعتماد می نمودند. از این جهت بازار خرافات و مسموعات و افسانه ها که بسا دروغ خلق الساعه هم بودند؛ رواج یافت و در آن عصر کعب الاحبار یهودي یکی از افراد سرشناسی بود که دستگاه به اصطلاح خلافت به او ارج می گذارد و همان طور که عرض کردم، سنّت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) را که بلاواسطه نقل می شد، کنار گذاردند و نقلیات کعب الاحبار را از قرنها پیش بدون اینکه واسطه یا مصدر صحیحی در اختیار داشته باشد؛ قبول می کردند. کعب الاحبارها و وهب بن منبه ها وارد میدان شدند و شد آنچه نباید بشود.
در این بین یگانه نوري که در این تاریکیها از پشت هزاران پرده سیاست و استکبار و استعباد می درخشید و اصالت معارف اسلام را تضمین می کرد و اسرائیلیّاتی را که وارد معارف اسلام کرده بودند، کنار می نهاد؛ نوري بود که از مکتب اهل بیت و مدرسه خاندان رسالت و ولایت پرتو افکن بوده و هست. این مکتب که امتداد مکتب اسلام بود علی رغم تمام فشارها و تحمّل تمام محرومیتها و مظلومیتها و استقبال از هرگونه خطر توانست اسلام اصیل را به مردم برساند و از اینکه یهودیت و نصرانیت بتواند معارف اسلام را دگرگون و شناخت حقایق آن را دشوار سازد، جلوگیري نماید. اهل بیت (علیهم السلام) این منابع یهودي و بیگانه را غیر معتبر اعلام کردند و در شناخت دین هرگونه مأخذي را که به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نمی پیوندد، باطل شمردند.
اهل انصاف می دانند اگر این مکتب و این مدرسه اهل بیت و جهاد و تلاش ائمه (علیهم السلام) و اصحاب و روات احادیث و علوم آنها نبود، اسلام به عقاید باطل دیگران مخصوصا خرافات یهود آلوده شده بود و شریعت به گونه اي که کعب الاحبارها و ابوسفیانها و معاویه ها و یزیدها و سایر جبابره می خواستند؛ جلوه می کرد.
شناسایی اسرائیلیات
با دقتها و موشکافیها و بررسیهایی که محدّثین بزرگ و شاگردان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) در فرهنگ اسلامی به طور کلی دارند، شناسایی اسرائیلیات و عقایدي که از این رهگذر وارد اندیشه ها و کتابهاي اسلامی به خصوص تفسیر و تاریخ شده است براي آنان که اهل فن هستند کار دشواري نیست و به طور کلی اسرائیلیات را می توان به دو نوع تقسیم کرد:
1 - تواریخ و اندیشه هایی که با عقل صریح یا ظاهر کتاب و سنّت مخالف است و معلوم است نسبت دادن آن به انبیاي گذشته نیز غلط و تهمت است؛ مانند عقاید مجسّمه و مجبّره یا نسبت دادن کفر و معصیت و بلکه کبیره به انبیاء.
2 - تواریخ و اندیشه هایی که درستی یا نادرستی آنها معلوم نیست و فقط استناد آن نقل امثال کعب الاحبار می باشد و مدرك اسلامی از قرآن و حدیث ندارد.
بدیهی است این گونه نقلها بی اساس و غیر معتبر یا خلاف عقل و معیارهاي اسلامی است که بر اثر سوء سیاست زمامداران و یا اغراض بیگانگان و دسایس آنها در فرهنگ اسلام وارد شده است و به هیچوجه مورد اعتنا و اعتماد نیست و اسلام از آن منزّه است.
و بحمداللّه کاملًا این نقلیات از احادیث و معارفی که اصالت اسلامی دارند، مشخص است.
... عدّه اي که خود را روشنفکر و متنوّر می شمارند، در برخی از معارف اسلامی که با عالم غیب ارتباط دارد، مانند معجزات مادي، مددهاي غیبی، اشراط ساعت، علایم قیامت و مسایلی که اصالت قرآنی دارند؛ تشکیک و تردید نموده اند بلکه انکار می نمایند و براي اینکه خود را روشنفکر نشان بدهند، سرمایه اي غیر از این اظهارات تردیدآمیز ندارند. آنان می خواهند هرچه می توانند از ارزش غیبی دین بکاهند و مقامات پیامبران و ائمه (علیهم السلام) را نپذیرند و وحی و نزول ملائکه را در جنگ بدر و حوادث دیگر از این قبیل را به گونه اي که مادّي پسند شود و منکران خدا و قدرت و توانایی او هم قبول کنند، مطرح نمایند و انبیاء را رجال ژنی و نابغه قلمداد کنند و با این مقوله و سخنان در مسایل دین تصرفات و مداخلات ناروا می نمایند.
بدیهی است که این روشنفکري نیست بلکه غربزدگی و مادّي گرایی است که متأسفانه بسیاري در اثر تلقینات سوء و ضعف عقیده و قلّت آشنایی با مبانی محکم اسلامی به آن مبتلا شده اند.
این بیماري به نظر ما براي دعوت اسلام و براي عقاید اسلامی بسیار خطرناك است زیرا در پوشش یک سلسله الفاظ مادّي گرایانه، دین را تحریف و مسخ می نمایند و مردم را از هسته مرکزي دین که ایمان به عالم غیب است؛ جدا می کنند و در این میان عذر بسیاري از اینها در ردّ یک سلسله حقایق اسرائیلیات است یعنی هرچه را که عقل آنها از فهمش عاجز شود و هرچه را که وقوعش با مبانی مادّي بدیع و بعید دیدند منکر شدند و آن را اسرائیلیات می خوانند.
واقعا جاي تعجّب است دیروز در صدر اسلام با ترویج اسرائیلیات از نشر حقایق اسلامی جلوگیري می کردند، امروز بازماندگان همانان به اسم ردّ اسرائیلیات حقایق مسلّمی را که بر حسب قرآن و حدیث معتبر ثابت است؛ انکار می نمایند و معیار اسرائیلیات بودن یک موضوع را دور بودن از فهم ماديگراي خود می دانند.
برگزیده ای از کتاب سلسله مباحث امامت و مهدویت (7) اصالت مهدویت، آیت الله شیخ لطف اللّه صافی گلپایگانی، صفحه 43 - 34
اترك تعليق