خطبه حضرت امام حسین (علیه السّلام) در صبح عاشورا برای کوفیان
طبق نقل تاریخ طبری، وقعه الطف، لهوف، شرح غم حسین و طبقات الکبری وقتی سپاه دشمن به قصد حمله جلو آمد حضرت مرکبی خواستند و بر آن نشستند تا همه موعظه ایشان را بشنوند و آن قوم عنود کافر را موعظه نمودند.(1)
در وقعه الطف خطبه ای را که حضرت امام حسین (علیه السّلام) صبح عاشورا برای لشکریان عمر بن سعد (لعنه الله علیهم) ایراد فرمودند چنین ذکر شده است:
«[و] لما دنا منه القوم [دعا] براحلته فركبها ثم نادى بأعلى صوته يسمع جلّ الناس: أيّها الناس، اسمعوا قولي و لاتعجلوني حتى أعظكم بما [ي] حقّ لكم عليّ و حتى اعتذر إليكم من مقدمي عليكم فان قبلتم عذري و صدّقتم قولي و اعطيتموني النصف كنتم بذلك أسعد و لم يكن لكم عليّ سبيل و ان لم تقبلوا مني العذر و لم تعطوا النّصف من أنفسكم «فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ» «إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ» فلمّا سمع أخواته كلامه هذا صحن و بكين و بكى بناته [و] ارتفعت أصواتهن فأرسل إليهن أخاه العباس بن علي و عليّا ابنه و قال لهما: سكّتاهن فلعمري ليكثرن بكاؤهن.
فلما سكتن حمد اللّه و اثنى عليه و ذكر اللّه بما هو أهله و صلّى على محمّد )صلّى اللّه عليه [و آله]( و على ملائكته و أنبيائه [قال الراوي]: فو اللّه ما سمعت متكلّما قط قبله و لا بعده أبلغ في منطق منه. ثم قال: أمّا بعد؛ فانسبوني فانظروا من أنا؟ ثم ارجعوا الى أنفسكم و عاتبوها فانظروا هل يحلّ لكم قتلي و انتهاك حرمتي؟ ألست ابن بنت نبيكم )صلّى اللّه عليه [و آله] و سلّم( و ابن وصيّه و ابن عمّه و أول المؤمنين باللّه و المصدّق لرسوله بما جاء به من عند ربّه أو ليس حمزة سيد الشهداء عمّ أبي؟ أو ليس جعفر الشهيد الطيّار ذو الجناحين عمّي؟
أو لم يبلغكم قول مستفيض فيكم: أن رسول اللّه )صلّى اللّه عليه و آله و سلّم( قال لي و لأخي: «هذان سيّدا شباب أهل الجنّة.» فان صدّقتموني بما أقول و هو الحق فو اللّه ما تعمّدت كذبا مذ علمت أن اللّه يمقت عليه أهله و يضرّ به من اختلقه ... و ان كذّبتموني فانّ فيكم من إن سألتموه عن ذلك أخبركم سلوا جابر بن عبد اللّه الأنصاري أو أبا سعيد الخدري أو سهل بن سعد الساعدي أو زيد بن ارقم أو أنس بن مالك.
يخبروكم: أنهم سمعوا هذه المقالة من رسول اللّه )صلّى اللّه عليه [و آله] و سلّم( لي و لأخي أفما في هذا حاجز لكم عن سفك دمي؟
فقال له شمر بن ذي الجوشن: هو يعبد اللّه على حرف ان كان يدري ما يقول.
فقال حبيب بن مظاهر: و اللّه اني لأراك تعبد اللّه على سبعين حرفا و أنا أشهد أنك صادق ما تدري ما يقول قد طبع اللّه على قلبك.
ثم قال لهم الحسين [عليه السّلام]: فان كنتم في شك من هذا القول أ فتشكون أثرا بعد؟ أما انّي ابن بنت نبيّكم؟ فو اللّه ما بين المشرق و المغرب ابن بنت نبيّ غيري منكم و لا من غيركم انا ابن بنت نبيّكم خاصة.
أخبروني أتطلبوني بقتيل منكم قتلته؟ أو مال استهلكته؟ أو بقصاص من جراحة؟ فأخذوا لايكلّمونه ... فنادى: يا شبث بن ربعي و يا حجّار بن أبجر و يا قيس بن الاشعث و يا يزيد بن الحارث، ألم تكتبوا إليّ: أن قد اينعت الثمار و اخضرّ الجناب و طمّت الجمام و انما تقدم على جند لك محنّد فاقبل؟ قالوا له: لم نفعل.
فقال: سبحان اللّه، بلى و اللّه لقد فعلتم. ثم قال: أيها الناس، اذكرهتموني فدعوني انصرف عنكم الى مأمني من الارض.
فقال له قيس بين الاشعث: أو لا تنزل على حكم بني عمّك! فانهم لن يروك إلا ما تحب و لن يصل إليك منهم مكروه.
فقال الحسين [عليه السّلام]: أنت أخو أخيك [محمد بن الاشعث] أتريد ان يطلبك بنو هاشم بأكثر من دم مسلم بن عقيل؟ لا و اللّه لا اعطيهم بيدى اعطاء الذليل و لا اقرّ اقرار العبيد.
عباد اللّه «وَ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ» «اعوذ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ» ثم أناخ راحلته و أمر عاقبة بن سمعان فعقلها.»(2)
«وقتى آن قوم به نزديك آمدند حضرت مرکب خويش را طلب نمودند و برنشستند و با صداى بلند به طورى كه مردم صدای ایشان را مى شنيدند؛ فرمودند:
«در كار من شتاب مكنيد تا درباره حقى كه بر شما دارم سخن آرم و بگويم كه به چه سبب سوى شما آمده ام. اگر گفتار مرا پذيرفتيد و سخنم را تصديق كرديد و انصاف داديد سعادتمند مى شويد كه وجهى براى جنگ با من نخواهيد يافت و اگر نپذيرفتيد و انصاف نداديد «فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لاتُنْظِرُونِ» «إِنَّ وَلِيِّيَ اللَّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ.» «شما و شريكانتان كارتان را هماهنگ و عزمتان را جزم كنيد سپس در كارتان پرده پوشى نكنيد آنگاه كارم را تمام كنید و مرا مهلت ندهيد.(سوره مبارکه یونس، آیه 71)» «سرور من خدايى است كه كتاب [قرآن] را نازل نموده و نيكوكاران را دوست دارد.(سوره مبارکه اعراف، آیه 196)»
وقتى خواهران حضرت امام حسین (علیه السّلام) اين سخن را شنيدند؛ شیون نمودند و گريستند. دختران او نيز گريه كردند و صداي ناله بلند شد. حضرت امام حسین (علیه السّلام) برادرش حضرت عباس (علیه السّلام) و فرزندش على (علیه السّلام) را نزد بانوان فرستادند و به ایشان فرمودند: بانوان را ساكت كنيد که پس از این گریه های بسیاری در پیش دارند.
هنگامى كه بانوان ساكت شدند حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) حمد و ثناى الهى را گفت و خدا را بدانچه شايسته اوست ياد كردند و بر حضرت محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و بر ملائكه و أنبيا درود فرستادند. راوی گوید: به خدا هرگز چه پيش از آن و چه پس از آن نشنيدم كه گوينده اى بليغتر از او سخن بگوید.
آنگاه حضرت امام حسین (علیه السّلام) در ادامه خطبه خود فرمودند: أما بعد، نسب مرا به ياد آريد بنگريد من كيستم آنگاه به نفوس خودتان رجوع كنید و آن را نكوهش كنيد. تأمل كنيد كه آيا كشتن و هتك حرمت من برايتان حلال است؟ مگر من پسر دختر پيامبر شما (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و پسر وصى و پسر عمويش كه پيش از همه به خدا ايمان آورد و تصديق كننده رسولش در آنچه كه از طرف پروردگارش آورد؛ نيستم؟ آيا حمزه سيد الشهداء عموى پدرم نيست؟ آيا جعفر طيّار شهيدى كه دو بال دارد عمويم نيست؟ مگر سخنى را مشهور را نشنيده ايد كه رسول الله (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) در مورد من و برادرم فرمودند: اين دو سرور جوانان اهل بهشت هستند؟ آنچه مى گويم حق است اگر تصديق مى كنيد، قسم به خدا از زمانى كه فهميدم خداوند دروغگو را دشمن دارد و دروغگو زيان مى بيند، دروغ نگفته ام و اگر مرا تكذيب مى كنيد در ميان شما كسانى هستند كه اگر در اين مورد از آنها سؤال كنيد به شما خبر خواهند داد. از جابر بن عبد الله انصارى يا أبوسعيد خدرى يا سهل بن سعد ساعدى يا زيد بن أرقم يا أنس بن مالك سؤال كنيد به شما خبر خواهند داد كه اين سخن را از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) در شأن من و برادرم شنيده اند. آيا همين سخن شما را از ريختن خون من باز نمى دارد؟ شمر بن ذى الجوشن گفت: هر كس آنچه را كه او مى گويد باور كند معلوم مى شود خدا را با دودلى مى پرستد.
حبيب بن مظاهر [به شمر] گفت: به خدا قسم به نظر من تو در هفتاد جاى دينت بر لب پرتگاه قرار دارى. من گواهى مى دهم شما راست مى گويى و آنچه را كه حسين (علیه السّلام) مى گويد نمى فهمى. خداوند بر قلب تو مهر زده است. آنگاه حضرت امام حسین (علیه السّلام) به آنها فرمودند: اگر تاكنون در اين كلام رسول الله (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) شك داشتید آيا در اين سخنان نيز شك داريد؟ مگر نه اين است كه من پسر دختر پيامبر شما هستم؟ و الله اگر به مشرق و مغرب برويد از قوم شما يا قوم ديگر به جز من پسر دختر پيمبرى وجود ندارد، تنها من پسر پيمبر شما هستم. به من بگوييد آيا به عوض كسى كه كشته ام يا مالى كه تلف كرده ام يا قصاص زخمى كه زده ام از پى من هستيد؟»
راوی گويد: اما خاموش ماندند و جواب حضرت را ندادند.
آنگاه حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند:
«اى شبث بن ربعى، اى حجّار بن أبجر، اى قيس بن أشعث، اى يزيد بن حارث، مگر شما برايم ننوشته بوديد؛ ميوه ها رسيده، باغها سرسبز شده و نهرها لبريز گرديده است. بر سپاهى آماده وارد خواهى شد؛ بيا؟ گفتند: «ما ننوشتيم.» گفت: «سبحان الله، بلی به خدا شما نوشتيد.»
سپس فرمودند: اى مردم، اگر مرا نمى خواهيد؛ بگذاريد تا به محل أمنى بر روى زمين بروم. قيس بن أشعث گفت: چرا به حكم عموزادگانت تسليم نمى شوى؟ به خدا با تو رفتارى ناخوشايند نمى كنند و از آنها بدى به تو نمى رسد.
حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمود: تو برادر آن برادری [محمد بن أشعث]، مى خواهى بنى هاشم بيش از خون مسلم بن عقيل را از شما مطالبه كنند؟ نه والله من مانند ذليلان تسليم نمى شوم و مانند بردگان و غلامان فرمانبردارشان نخواهم شد. بندگان خدا، «إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ: از شر اينكه مرا سنگسار كنند به پروردگار خود و شما پناه مىبرم.(سوره مبارکه دخان، آیه 20) «عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ: از هر متكبرى كه به روز حساب ايمان نمى آورد به پروردگار خويش و پروردگار شما پناه مى برم.(سوره مبارکه غافر، آیه 27)»
گويد: آنگاه مركب خويش را خوابانيد و عقبة بن سمعان را بگفت تا آنرا زانوبند زد و قوم حمله كنان سوى وى آمدند.
در تاریخ طبری نیز خطبه حضرت امام حسین (علیه السّلام) به مانند خطبه حضرت در وقعه الطف گزارش شده است.(3)
قسمتی از خطبه حضرت سید الشهداء (علیه السّلام) که در وقعه الطف و تاریخ طبری آمده در الكامل نیز نقل شده است.(4)
موعظه یاران حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) به لشکریان دشمن
موعظه برير بن خضير الهمدانی
در مقتل الحسین خوارزمی، الفتوح، اللهوف و محن الابرار ذکر شده است که حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) پیش از خطبه خویشتن به برير بن خضير الهمدانىّ فرمودند که برود و دشمن را نصیحت و موعظه نماید.(5)
در برخی از مقاتل، موعظه برير بن خضير الهمدانىّ ذکر نشده است و برخی از مقاتل نیز موعظه برير بن خضير و زهیر بن قین را با هم پس از خطبه حضرت امام حسین (علیه السّلام) آورده اند. بدون اینکه زمان موعظه برير بن خضير را ذکر کرده باشند که قبل از سخنان حضرت بوده یا زمان دیگری بوده است.
در الفتوح درباره موعظه برير بن خضير به مردم کوفه نقل شده است:
«قال: و أصبح الحسين و صلى بأصحابه ثم قرب إليه فرسه فاستوى عليه و تقدم نحو القوم في نفر من أصحابه و بين يديه برير بن حضير الهمداني فقال له الحسين: كلم القوم يا برير و احتج عليهم.
قال: فتقدم برير حتى وقف قريبا من القوم و القوم على بكرة قد زحفوا إليهم فقال لهم برير: يا هؤلاء، [اتقوا اللّه، فإن نسل محمد (صلّى اللّه عليه و سلّم) قد أصبح بين أظهركم و هؤلاء] ذريته و عترته و بناته و حريمة فهاتوا ما الذي عندكم و ما تريدون أن تصنعوا بهم. فقالوا: نريد أن نمكن منهم الأمير عبيد اللّه بن زياد فيرى رأيه فيهم. فقال برير بن حضير: و لا تقبلون منهم إن رجعوا إلى المكان الذي أقبلوا منه يا أهل الكوفة؟ أنسيتم كتبكم إليه و عهودكم الذي أعطيتموها من أنفسكم؟ و أشهدتم اللّه عليها و كفى باللّه شهيدا، يا ويلكم! دعوتم أهل بيت نبيكم و زعمتم أنكم تقتلون أنفسكم دونهم، حتى إذا أتوا عليكم أسلمتموهم إلى عبيد اللّه بن زياد و حلتم بينهم و بين الماء الجاري. و هو مبذول يشرب منه اليهود و النصارى و المجوس و ترده الكلاب و الخنازير فبئس ما خلفتم محمدا صلّى اللّه عليه و سلّم في ذريته ما لكم لا سقاكم اللّه يوم القيامة. ويلكم هذا الحسن و الحسين سيدا أهل الجنّة من الأولين و الآخرين.
قال: و تقدم عمر بن سعد حتى وقف قبالة الحسين على فرس له فاستخرج سهما فوضعه في كبد القوس ثم قال: أيها الناس، اشهدوا لي عند الأمير عبيد اللّه بن زياد أني أول من رمى بسهم إلى عسكر الحسين بن علي، قال: فوقع السهم بين يدي الحسين فتنحى عنه راجعا إلى ورائه و أقبلت السهام كأنها المطر.
فقال الحسين لأصحابه: أيها الناس، هذه رسل القوم إليكم فقوموا إلى الموت الذي لا بد منه.»(6)
«چون صفها چیده شد برير بن خضير الهمدانىّ پيش رفت و گفت: اى عمر سعد، با حضرت امام حسین (علیه السّلام) قتال خواهى كرد؟ گفت: بلى و در اين محاربه تن بسيار بى سر خواهد شد.
برير گفت: چرا نمى گذاريد كه ايشان باز گردند و به جانب مكّه يا مدينه روند؟
آخر اى اهل كوفه، نامه هايى كه به حضرت امام حسین (علیه السّلام) نوشته ايد، فراموش كرديد كه خداى تعالى را بر خويش گواه گرفته بوديد؟ چندان غلوّ و مبالغه در درخواست از ایشان چه بود كه مى نوشتيد و مى گفتيد: چون اينجا رسى، همگان در موافقت تو باشيم و در خدمت تو كمر بنديم؟ چه شد آن گفته ها و نبشته ها؟
چون بر سخن شما اعتماد كردند و بدين جا آمدند، با خصم او يار شديد و شمشير كشيديد و روى بدو آورديد و بعد آب از فرزندان او بازداشتيد. آب فرات كه منفعت آن عام است و جهودان، ترسايان، مجوسان، وحش و طيور اين بيابان از آن مى خورند و شما سگان و دواب را از آن آب در برابر ايشان مى دهيد و نمى گذاريد كه اطفال و ذرّيّت پيغمبر از آن جوى آب قطره اى بچشند. اين چه طريق باشد؟ فرداى قيامت به محمّد مصطفى (صلی الله علیه و آله) جواب چه خواهيد داد و اين گناه را چه عذر خواهيد آورد؟ ما لكم لاسقاكم اللّه يوم القيامة فبئس القوم أنتم.
جمعى از لشكر عمر آواز دادند: اى برير، ما نمى دانيم كه تو چه مى گويى.
برير گفت: هر چه با شما مى گويم، ضلالت شما زياده است و بصر بصيرت من بر كار شما بيشتر. بار خدایا، تو را معلوم است كه من از اين قوم بيزارم. بار خدايا، دمار از ايشان برآر و سزاى اين افعال هر چه بيشتر بديشان رسان.
آن قوم دست به كمان بردند و چند تير پياپى به سمت برير انداختند. برير باز پس آمد.»(7)
موعظه برير بن خضير به لشکریان کوفه در کتاب محن الابرار چنین ذکر شده است:
«آن مظلوم بيابان نينوا، شهيد آل عبا بر اسب خود سوار شدند با چند نفر از اصحاب گرامي خود در مقابل آن كافران ایستادند و برير بن خضير (قدس سرّه) در پيش روى حضرت راه مى رفت، حضرت امام حسین (علیه السّلام) به برير بن خضير فرمود: پيش اين قوم برو با ايشان سخن بگو و آنان را پند و نصيحت کن.
برير (قدس سرّه) بنا به فرمان حضرت امام حسین (علیه السّلام) به مقابل آن كافران رفت و فرمود: اى قوم، از خدا بترسيد و از عذاب دردناك خداوند پرهيز نماييد. اين جماعت كه به قتال ايشان مهيا شده ايد ثقل و عترت حضرت محمّد مصطفى (صلى الله عليه و آله) هستند كه به ديار شما وارد شده اند و مهمان شهر شما شده اند. ايشان ذريت و عترت و دختران و حرم محترم حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) هستند پس آنچه در دل داريد بياوريد و آن کاری که قصد دارید درباره ایشان انجام دهید؛ بگوييد.
آن كافران ستمكار جواب دادند: مى خواهيم ايشان را به دست امير عبيدالله بن زياد بدهيم و او را بر ايشان قاهر و غالب نماييم تا اينكه رأى خود را درباره ايشان جارى سازد.
برير (قدس سرّه) فرمود: آيا به اين راضى نمىشويد كه ايشان را بگذاريد به جاى خود برگردند و اين را از ايشان قبول نمى كنيد؟ واى بر شما اى اهل كوفه، آيا نامه ها و پيمانهاى خود را فراموش كرديد كه براى بيعت و طاعت ايشان بستيد و خدا را بر عهدها و پيمانهاى خود شاهد و گواه گرفتيد؟ واى بر شما اى ستمكاران، اهل بيت پيغمبر خود را به ديار خود خوانديد و گمان شما اين بود كه جان خود را در راه محبّت ايشان فدا نماييد چون ايشان بنا به خواهش شما به ديار شما آمدند مى خواهيد ايشان را به دست پسر زياد ملعون بسپاريد و به زير فرمان آن لعين بياوريد؟ و اکنون ايشان را از آب فراوان فرات منع كرده ايد؟ چه بسيار بد حقّ پيغمبر بزرگوار خود را در خصوص ذرّيت و اهل گرامى او ادا نمودید، چه چيز به شما عارض شد؟ خدا هرگز شما را در روز قيامت سيراب ننمايد، شما چه گروه بسيار بدکرداری هستید.
چند نفر از آن كافران بدكردار به آن بزرگوار گفتند: اى مرد، ما هرگز سخنان تو را نمى فهميم و نمى دانيم تو چه مى گويى.
آن بزرگوار فرمود: حمد مخصوص خداوندى است كه بصيرت و دانايى مرا در كفر و عناد شما زياده گردانيد و گفت: پروردگارا، از كردار اين قوم اشرار و از افعال ايشان به سوى تو پناه مى برم و اظهار بیزارى مى نمايم. خداوندا، ايشان را به يكديگر مبتلا گردان و چنان كن كه به جان يكديگر بيافتند و شرّ ايشان را به جان يكديگر بگردان، تا اينكه ملاقات عذاب تو نمايند، در حالتى كه تو بر ايشان غضبناك بوده باشى.
آن حرامزادگان لشکر شيطان چون اين سخنان را از آن مؤمن صاحب يقين و ايمان شنيدند، تيرهاى خود را به چلّه كمان گذاشتند، به جانب آن بزرگوار انداختند؛ برير به جاى خود برگشت.
و حضرت امام حسين (عليه السّلام) برابر آن قوم ستمكاران آمد و در مقابل صفوف ايشان ايستاد و بر صفوف آن ياوران شيطان و لشکر آل ابىسفيان نگاه نمود، ديد كه صفوف ايشان مانند سيلاب آب به روى يكديگر ريخته است. پسر سعد حرامزاده را مشاهده فرمود كه با بزرگان اهل كوفه در ميان صفهاى لشکر ضلالت با كمال تكبّر و نخوّت ايستاده است.(8)
موعظه زهیر بن قین به لشکر اعداء
تقریبا در منابع تاریخی و مقاتل اتحادنظر وجود دارد که موعظه زهیر بن قین پس از سخنان حضرت امام حسین (علیه السّلام) صورت گرفته است.
پس از آنکه حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) فرماندهان لشکر اعداء را مانند شبث بن ربعى، حجار بن ابجر و قيس بن اشعث و زيد بن حارث که اتفاقا به حضرت نامه نوشته بودند و با تغییر اوضاع، فرماندهی لشکر سپاه ابن زیاد را برعهده گرفته بودند از جمله اینکه شبث بن ربعى (لعنه الله علیه) فرماندهی لشکر پیاده و عروه بن قیس (لعنه الله علیه) فرمانده سواره نظام را پذیرفتند و در میدان جنگ حاضر شدند مورد خطاب قرار دادند و فرمودند آیا شما به من نامه ننوشتید؟ و آنان انکار کردند و حضرت دوباره درخواست فرمودند ایشان را رها کنند تا به سرحدات یا ناحیه ای امن بروند و بی شرمانه قيس بن اشعث (لعنه الله علیه) گفت: آيا نمى خواهى به حكم پسر عمويت تن دهى؟ آنها تو را به خواسته ات مى رسانند و هيچ بدى از آنها به تو نمى رسد. حضرت از اعمال ناشایست آن قوم کافر به خدا پناه بردند و از مرکب پیاده شدند. در این زمان زهیر بن قین جلو رفت و در مقابل لشکر ایستاد و آنان را موعظه کرد:
در تاریخ طبری موعظه زهير بن قين به سپاهیان عمر بن سعد (لعنه الله علیه) را چنین ذکر نموده است:
«خرج إلينا زهير بن قين على فرس له ذنوب شاك في السلاح فقال: يا اهل الكوفه، نذار لكم من عذاب الله نذار. ان حقا على المسلم نصيحه أخيه المسلم و نحن حتى الان اخوه و على دين واحد و مله واحده ما لم يقع بيننا و بينكم السيف و أنتم للنصيحة منا اهل فإذا وقع السيف انقطعت العصمة و كنا أمه و أنتم أمه ان الله قد ابتلانا و إياكم بذريه نبيه محمد(ص) لينظر ما نحن و أنتم عاملون. انا ندعوكم الى نصرهم و خذلان الطاغيه عبيد الله بن زياد فإنكم لا تدركون منهما الا بسوء عمر سلطانهما كله ليسملان اعينكم و يقطعان ايديكم و ارجلكم و يمثلان بكم و يرفعانكم على جذوع النخل و يقتلان أماثلكم و قراءكم امثال حجر بن عدى و اصحابه و هانئ بن عروه و أشباهه قال:
فسبوه و اثنوا على عبيد الله بن زياد و دعوا له و قالوا: والله لا نبرح حتى نقتل صاحبك و من معه او نبعث به و باصحابه الى الأمير عبيد الله سلما فقال لهم: عباد الله، ان ولد فاطمه رضوان الله عليها أحق بالود و النصر من ابن سميه فان لم تنصروهم فاعيذكم بالله ان تقتلوهم فخلوا بين الرجل و بين ابن عمه يزيد بن معاويه فلعمرى ان يزيد ليرضى من طاعتكم بدون قتل الحسين. قال: فرماه شمر بن ذي الجوشن بسهم و قال: اسكت، اسكت الله نامتك، ابرمتنا بكثرة كلامك فقال له زهير: يا بن البوال على عقبيه ما إياك اخاطب انما أنت بهيمة والله ما اظنك تحكم من كتاب الله آيتين فابشر بالخزي يوم القيامه و العذاب الأليم. فقال له شمر: ان الله قاتلك و صاحبك عن ساعه. قال: ا فبالموت تخوفنى.
فو الله للموت معه أحب الى من الخلد معكم. قال: ثم اقبل على الناس رافعا صوته فقال: عباد الله، لا يغرنكم من دينكم هذا الجلف الجافي و أشباهه فو الله لا تنال شفاعه محمد(ص) قوما هراقوا دماء ذريته و اهل بيته و قتلوا من نصرهم و ذب عن حريمهم قال: فناداه رجل فقال له: ان أبا عبد الله يقول لك: اقبل، فلعمرى لئن كان مؤمن آل فرعون نصح لقومه و ابلغ في الدعاء، لقد نصحت لهؤلاء و ابلغت لو نفع النصح و الإبلاغ.»(9)
«زهير بن قين سوار بر اسب خويش كه دمى پرموى داشت غرق در سلاح بيامد و گفت: اى مردم، اى اهل كوفه از عذاب خداى حذر كنيد. حق يك مسلمان بر برادر مسلمان نصيحت است. ما و شما تا كنون و تا وقتى كه شمشير در ميانه نيامده برادريم و بر يك دين و بر يك جماعت (ملت) هستیم و سزاوار است شما را اندرز نماييم و چون شمشير در ميان آيد همبستگى برود و ما امتى باشيم و شما امت ديگر، خداوند ما و شما را به باقيماندگان پيمبر خويش امتحان مى كند تا ببيند ما و شما چگونه عمل مى كنيم. شما را به يارى خاندان پيامبر دعوت مى كنيم و از پشتيبانى عبيد الله بن زياد طغيانگر بازمانيد كه در ايام سلطه آنها جز بد نخواهيد ديد، چشمانتان را ميل مى کشد دست و پاى شما را قطع و بدنهاى شما را مثله مى كنند و شما را روى نخلها حلق آويز مى كنند و پارسايان و قاريان شما امثال حجر بن عدى و يارانش و هانى بن عروه و نظاير آنان را مى كشند.» گويد: لشکریان به او ناسزا گفتند و عبيد الله را ثنا و دعا كردند و گفتند: «به خدا نمى رويم تا يار تو را با هر كه همراه اوست بكشيم يا او و يارانش را به مسالمت سوى امير عبيد الله فرستيم.» گويد: به آنها گفت: «اى بندگان خدا، فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) از پسر سميه سزاوارتر به يارى و دوستى هستند. اگر ياريشان نمى كنيد خدا را به ياد آريد و با ایشان جنگ نکنید. اين مرد را با پسر عمويش يزيد بن معاويه واگذاريد كه به دينم قسم يزيد بى كشتن حسين نيز از اطاعت شما خشنود مى شود.» گويد: شمر بن ذى الجوشن تيرى به او انداخت و گفت: «خاموش باش كه خدا صدايت را خاموش كند كه از پرگويي خود ما را خسته كردى.» زهير گفت: «اى پسر كسى كه به پاشنه هايش مى شاشيد، روى سخنم با تو نيست كه تو حيوانى بيش نيستى. به خدا گمان ندارم دو آيه از كتاب خدا را بدانى. تو را به ذلّت در روز قيامت و عذاب دردناك بشارت باد.» شمر گفت: «خدا هم اكنون تو و يارت را مى كشد.» گفت: «مرا از مرگ مى ترسانى؟ به خدا قسم مرگ در ركاب او محبوبتر از جاودانگى همراه با شما است.» گويد: آنگاه رو به لشکر كرد و با صداى بلند گفت: «اين سبكسر و امثال او شما را فريب ندهند، به خدا قسم شفاعت محمد (صلّى اللّه عليه و آله) به قومى نمى رسد كه خون فرزندان او را بريزند و حاميان و ياوران آنها را به قتل برسانند.»
گويد: مردی ندا داد که حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) می فرمایند؛ برگرد. قسم به جانم، اگر مؤمن آل فرعون قوم خويش را اندرز گفت و كار دعوت را به كمال برد تو نيز اين قوم را اندرز گفتى و به كمال بردى، اگر اندرز و بلاغ سودمند افتد.»(10)
هیاهوی لشکر دشمن برای جلوگیری از رسیدن صدای حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) به همه مردم
در برخی مقاتل از جمله محن الابرار به نقل از مناقب و نفس المهموم آمده است که پس از موعظه زهیر حضرت امام حسین (علیه السّلام) مجدد برای انذار و موعظه سپاهیان آمدند ولی آنها هیاهو برپای کردند و به سخنان امام (علیه السّلام) گوش نمی دادند تا امام ایشان را به سکوت فراخواند.(11)
فركب الحسين (عليه السّلام) ناقته و قيل فرسه فاستنصتهم فنصتوا فحمد اللّه و أثنى عليه و ذكره بما هو أهله و صلى على الملائكة و الأنبياء و الرسل و أبلغ في المقال. ثم قال: تبا لكم أيتها الجماعة.(12)
حضرت امام حسين (علیه السّلام) سوار بر شتر يا اسب خود شدند و آنها را به خاموشى واداشتند و خدا را حمد و ستايش نمودند و آنچنان که شايسته او است ياد فرمودند و...(13)
«در آن هنگام حضرت امام حسين (عليه السّلام) از ميان لشکر سعادت اثر خود بيرون آمدند، ديدند كه لشکر اشرار صداها به هلهله و هاى و هوى و غوغا بلند نمودهاند و ايشان را امر نمود كه ساكت شوند، تا اينكه حجّت خدا را بر ايشان تمام نمايد.
آن ملاعين لشگر شيطان گوش به سخن امام انس و جانّ ننمودند و از سكوت و گوش دادن به سخنان خوش بيان آن حضرت ابا و امتناع كردند تا اينكه آن مظلوم كشته جور و جفا فرمود: وَيْلَكُمْ مَا عَلَيْكُمْ أَنْ تُنْصِتُوا إِلَيَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلِي وَ إِنَّمَا أَدْعُوكُمْ إِلَي سَبِيلِ الرَّشَادِ...»(14)
در حیاه الامام الحسین (علیه السّلام) ذکر شده است که پس از موعظه زهیر حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) عمامه جدش رسول الله (صلی الله علیه و آله) را بر سر نهادند و شمشیر ایشان را به خویشتن بستند و برای موعظه در بین دشمنان آمدند:
«و ابت رحمة الامام و شفقته على أعدائه إلا أن يقوم باسداء النصيحة لهم ثانيا حتى يستبين لهم الحق و لايدعي أحد منهم أنه على غير بينة من أمره فانطلق نحوهم و قد نشر كتاب اللّه العظيم و اعتم بعمامة جده رسول اللّه (ص) و لبس لامته و كان على هيبة تعنو لها الجباه و تغض عنها الابصار.»(15)
«رحمت و مهربانى امام نسبت به دشمنانش، آن حضرت را بر آن داشت كه بار ديگر آنان را پند و اندرز دهد تا كسى از آنان ادعا نكند كه در كار خود آگاه نبوده است. پس در حالى كه كتاب خداوند بزرگ را باز كرده بودند و عمامه جدش رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) را بر سر نهاده و جنگ افزار آن حضرت را به خود بسته بودند در هيبتى بود كه پيشانيها در برابرش خاضع مىشد و چشمها از نگريستن به آن بازمىماند، به سوى آنها رفتند.»(16)
نفرین حضرت امام حسین (علیه السّلام) بر آن لشکر گمراه متمرد عنود
طبق نقل اکثر مقاتل و کتب تاریخی حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) پس از نصیحت زهیر بن قین نزد آن لشکر عنود و گمراه آمدند تا مجددا آنها را موعظه و پند دهند و آن طور که از این متون برمی آید وقتی حضرت لب به سخن گشودند لشکریان هیاهو می کردند تا سخن آن مظلوم دشت کربلا حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) به گوش لشکریان نرسد ولی حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) آنها را به خاموشی واداشتند و چون با لجاجت آن قوم گردنکش کینه جو روبرو شدند آنان را نفرین نمودند.
در مقتل مقرم نقل شده است که در آخرین انذار حضرت امام حسین (علیه السّلام) ایشان با شمشير و عمامه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) در حالی که قرآنی بر سر داشتند در برابر لشکریان عمر بن سعد (لعنه الله علیهم) حاضر شدند تا بدین ترتیب آنان را به یاد منزلت خود در نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) بیندازند که آن کورباطنان راهی به حقیقت نداشتند و حضرت بر آن قوم نفرین نمودند:
«ثم إنّ الحسين )عليه السّلام( ركب فرسه و أخذ مصحفا و نشره على رأسه و وقف بإزاء القوم و قال:
يا قوم إن بيني و بينكم كتاب اللّه و سنة جدي رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم) ثم استشهدهم عن نفسه المقدسة و ما عليه من سيف النبي (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و لامته و عمامته فأجابوه بالتصديق فسألهم عما أقدمهم على قتله قالوا: طاعة للأمير عبيد اللّه بن زياد.
فقال (عليه السّلام): تبا لكم أيتها الجماعة و ترحا أحين استصرختمونا و الهين فأصرخناكم موجفين سللتم علينا سيفا لنا في أيمانكم و حششتم علينا نارا اقتدحناها على عدونا و عدوكم فأصبحتم إلبا لاعدائكم على أوليائكم بغير عدل أفشوه فيكم و لا أمل أصبح لكم فيهم فهلا لكم الويلات تركتمونا و السيف مشيم و الجأش طامن و الرأي لما يستحصف و لكن أسرعتم إليها كطيرة الدبا و تداعيتم عليها كتهافت الفراش ثم نقضتموها فسحقا لكم يا عبيد الأمة و شذاذ الأحزاب و نبذة الكتاب و محرفي الكلم و عصبة الاثم و نفثة الشيطان و مطفئي السنن و يحكم أهؤلاء تعضدون و عنا تتخاذلون. أجل و اللّه غدر فيكم قديم و شجت عليه أصولكم و تأزرت فروعكم فكنتم أخبث ثمرة، شجى للناظر و أكلة للغاصب.
ألا و إنّ الدعي ابن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة يأبى اللّه لنا ذلك و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمية و نفوس أبية من أن نؤثر طاعة اللئام على مصارع الكرام، ألا و إني زاحف بهذه الأسرة على قلة العدد و خذلان الناصر. ثم أنشد أبيات فروة بن مسيك المرادي:
فان نهزم فهزامون قدما
و ان نهزم فغير مهزمينا
و ما ان طبنا جبن و لكن
منايانا و دولة آخرينا
فقل للشامتين بنا افيقوا
سيلقى الشامتون كما لقينا
اذا ما الموت رفع عن اناس
بكلكله اناخ بآخرينا
أما و اللّه لا تلبثون بعدها إلا كريثما يركب الفرس حتى تدور بكم دور الرحى و تقلق بكم قلق المحور عهد عهده إلي أبي عن جدي رسول اللّه:
«فأجمعوا أمركم و شركاءكم ثم لا يكن أمركم عليكم غمة ثم اقضوا إلي و لا تنظرون إني توكلت على اللّه ربي و ربكم ما من دابة إلا هو آخذ بناصيتها إن ربي على صراط مستقيم.»
ثم رفع يديه نحو السماء و قال: اللهم احبس عنهم قطر السماء و ابعث عليهم سنين كسني يوسف و سلط عليهم غلام ثقيف يسقيهم كأسا مصبرة فإنهم كذبونا و خذلونا و أنت ربنا عليك توكلنا و إليك المصير.
و اللّه لا يدع أحدا منهم إلا انتقم لي منه قتلة بقتلة و ضربة بضربة و إنه لينتصر لي و لأهل بيتي و اشياعي.»(17)
اى مردم، هلاکت و اندوه همیشگى بر شما باد. آیا با آن شور و شوق فراوان که ما را به یارى خویش طلبیدید و ما براى فریاد رسى به سوى شما شتافتیم و به یارى شما برخاستیم، روا بود شمشیرى را که براى دفاع از ما به دست گرفته بودید به روى ما بکشید؟ و آتش فتنه اى که دشمن شما و ما فراهم ساخته بود بر ضدّ ما شعله ور سازید؟ یک پارچه بر ضدّ دوستان خود و به یارى دشمنانتان برخاستید. بدون آنکه آنان در میان شما به عدل رفتار کرده باشند و آرزویى از شما برآورده سازند.
پس واى بر شما که از ما روى بر تافته اید و از یارى ما سر باز زده اید. آنگاه که شمشیرها در نیام و دلها آرام، و فکرها بى تشویش بود، شما آتش فتنه را آماده ساختید و مانند مور و ملخ از هر سو به جانب ما روى آوردید و بسان پروانه ها از هر سو هجوم آوردید. پس رویتان زشت باد. شما همان طاغوت هاى این امّت هستید و بازماندگان احزاب و رهاکنندگان کتاب و پیروان شیطان و گروه گناهکاران و تحریف کنندگان کتاب خدا و خاموش کنندگان سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و قاتلان فرزندان انبیا و نابود کنندگان عترت اوصیا و ملحق کنندگان ناپاکان به صاحبانِ نسبهاى پاک و آزار دهندگان مؤمنان و فریاد رسان رهبران استهزاگر که قرآن را پاره پاره کردند.
آگاه باشید، این زنازاده فرزند زنازاده (ابن زیاد) مرا بین دو چیز قرار داده است: بین شمشیر و ذلت(بیعت با یزید) و هیهات که ما به زیر بار ذلت برویم و هیهات که ما به زیر بار ذلت برویم زیرا خدا و پیامبرش و مؤمنان از آن ابا دارند و دامنهای پاک و پاکیزه مادران و مغزهای با غیرت و نفوس ابیه و با شرافت پدران اجازه نمیدهند که ما اطاعت افراد پست را بر قتلگاه بزرگان و رادمردان ترجیح دهیم. آگاه باشید من با همین گروه به ظاهر اندک و با همین کمی افراد و با وجود پشت کردن یاری دهندگان وحشت زده نیستم و آماده پیکار هستم.
سپس امام اين اشعار فروة بن مسيك مرادي را خواند: «اگر دشمن را شكست دهيم، پيش از اين هم اين كار را كرده ايم - در ميان خانواده ما سابقه دارد - و اگر شكست بخوريم در حقيقت شكست نخورده ايم زيرا ما هراسی در دل نداریم بلكه مرگ ما فرا رسيده است و نوبت ديگران نیز می رسد.»
بدانيد كه پس از اين، مدت زيادى خوش نخواهيد بود و آسياب طور ديگرى خواهد چرخيد. اين (حقيقت) را پدرم از قول جدم به من گفته است. حال تصميم خود را بگيريد - حرف خود و رؤسايتان را يكى كنيد - و تمام نقشه هايتان را به كار بنديد و مرا مهلت ندهيد. من بر خدايى كه پروردگار من و شماست توكل دارم. سرنوشت هر جنبنده اى به دست اوست و او بر راه مستقيم است.
سپس سر مبارکشان را به سمت آسمان نمودند و فرمودند:
بار خدايا، باران را از اينان بازدار و قحطى اى چون قحطى دوران يوسف برايشان بفرست و غلام ثقيف را بر آنان مسلط كن تا تلخى مرگ را به آنها بچشاند و احدى را وانگذارد. هر قتلى را به قتل پاسخ دهد و هر ضربت را به ضربتى. انتقام من و اهل بيت و يارانم را از آنها بگيرد زیرا ما را فريب دادند و خوار كردند و به ما دروغ گفتند. تو پروردگار ما هستی و توكّل ما بر تو است. به سوي تو انابه مى كنيم و نزد تو باز خواهيم گشت.
در مقتل الحسین خوارزمی نفرین حضرت سیدالشهداء(علیه السّلام) بر آن قوم لجوج کافر چنین نقل شده است:
«و بهذا الإسناد عن السيد أبي طالب هذا أخبرني أبي أخبرني حمزة بن القاسم العلوي حدثني بكر بن عبد اللّه بن حبيب حدثني تميم ابن بهلول الضبي أبو محمد أخبرني عبد اللّه بن الحسين بن تميم حدثني محمد بن زكريا حدثني محمد بن عبد الرحمن بن القاسم التيمي حدّثني عبد اللّه بن محمد بن سليمان بن عبد اللّه بن الحسن بن الحسن عن أبيه عن جدّه عن عبد اللّه بن الحسن قال: لما عبأ عمر بن سعد أصحابه لمحاربة الحسين و رتبهم في مراتبهم و أقام الرايات في مواضعها و عبأ الحسين أصحابه في الميمنة و الميسرة فأحاطوا بالحسين من كلّ جانب حتى جعلوه في مثل الحلقة خرج الحسين من أصحابه حتى أتى النّاس فاستنصتهم فأبوا أن ينصتوا فقال لهم: ويلكم ما عليكم أن تنصتوا إليّ فتسمعوا قولي و إنما أدعوكم إلى سبيل الرشاد فمن أطاعني كان من المرشدين و من عصاني كان من المهلكين و كلكم عاص لأمري غير مستمع لقولي قد انخزلت عطياتكم من الحرام و ملئت بطونكم من الحرام فطبع اللّه على قلوبكم ويلكم ألا تنصتون؟ ألا تسمعون؟
فتلاوم أصحاب عمر بن سعد و قالوا: انصتوا له. فقال الحسين: تبالكم أيتها الجماعة و ترحا أفحين استصرختمونا و لهين متحيرين فأصرخناكم مؤدين مستعدين سللتم علينا سيفا في رقابنا و حششتم علينا نار الفتن التي جناها عدوكم و عدونا فأصبحتم إلبا على أوليائكم و يدا عليهم لأعدائكم بغير عدل أفشوه فيكم و لا أمل أصبح لكم فيهم إلاّ الحرام من الدنيا أنالوكم و خسيس عيش طمعتم فيه من غير حدث كان منا و لا رأي تفيل لنا فهلاّ لكم الويلات إذ كرهتمونا تركتمونا فتجهزتموها و السيف لم يشهر و الجأش طامن و الرأي لم يستحصف و لكن أسرعتم علينا كطيرة الدبا و تداعيتم إليها كتداعي الفراش فقبحا لكم فإنما أنتم من طواغيت الامة و شذاذ الأحزاب و نبذة الكتاب و نفثة الشيطان و عصبة الآثام و محرّ في الكتاب و مطفئي السنن و قتلة أولاد الأنبياء و مبيري عترة الأوصياء و ملحقي العهار بالنسب و مؤذي المؤمنين و صراخ أئمة المستهزئين الذين جعلوا القرآن عضين و أنتم ابن حرب و أشياعه تعتمدون و إيانا تخذلون.
أجل و اللّه الخذل فيكم معروف و شجت عليه عروقكم و توارثته اصولكم و فروعكم و نبتت عليه قلوبكم و غشيت به صدوركم فكنتم أخبث شيء سنخا للناصب و أكلة للغاصب، ألا لعنة اللّه على الناكثين الذين ينقضون الأيمان بعد توكيدها و قد جعلتم اللّه عليكم كفيلا فأنتم و اللّه هم.
ألا إن الدعي بن الدعي قد ركز بين اثنتين: بين القتلة و الذلة و هيهات منا أخذ الدّنية أبى اللّه ذلك و رسوله و جدود طابت و حجور طهرت و انوف حمية و نفوس أبية لا توثر طاعة اللئام على مصارع الكرام ألا إني قد أعذرت و أنذرت ألا إني زاحف بهذه الاسرة على قلّة العتاد و خذلة الأصحاب ثم أنشد:
فإن نهزم فهزّامون قدما
و إن نهزم فغير مهزّمينا
و ما أن طبّنا جبن ولكن
منايـانـا و دولة آخرينا
أما إنه لا تلبثون بعدها إلاّ كريث ما يركب الفرس حتى تدور بكم دور الرحى عهد عهده إليّ أبي عن جدي فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكٰاءَكُمْ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لاٰ تُنْظِرُونِ * إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّٰهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ * مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّٰ هُوَ آخِذٌ بِنٰاصِيَتِهٰا إِنَّ رَبِّي عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ.
اللّهم احبس عنهم قطر السماء و ابعث عليهم سنين كسني يوسف و سلّط عليهم غلام ثقيف يسقيهم كأسا مصبرة فلا يدع فيهم أحدا قتلة و ضربة بضربة ينتقم لي و لأوليائي و أهل بيتي و أشياعي منهم فإنهم غرونا و كذبونا و خذلونا و أنت ربّنا عليك توكلنا و إليك أنبنا و إليك المصير.
... از عبد اللّه بن الحسن نقل شده است كه چون عمر بن سعد، لشکرش را براى جنگ با حضرت امام حسين (عليه السّلام) آماده كرد و چینش لشکریان خود را مرتب نمود و پرچمها را در محل خود افراشت و امام هم اصحابش را در جناح چپ و راست آراست، آن حضرت را از هرسو محاصره كردند گويى در ميان حلقه اى قرار گرفت. در اين هنگام، امام از ميان يارانش بيرون آمد و به مردم گفت سخنش را گوش كنند. آنان از شنيدن، سر باز زدند. پس فرمودند:
«واى بر شما چه شده است كه به سخنم گوش نمى دهيد در حالىكه شما را به راه راست دعوت مى كنم. هركه اطاعتم كند راه يابد و آنكه بى توجهى كند نابود گردد. شما عصيانگر هستید و سخنم را بر نمى تابيد. پولهايتان از حرام است و شكمهايتان از حرام پر شده لذا بر دلهای شما مهر خورده است. واى بر شما، چرا نمى شنويد و گوش نمى كنيد؟»
در اينجا اصحاب عمر بن سعد يكديگر را سرزنش كرده و گفتند به او گوش فرا دهيد. پس امام فرمودند:
«بدبخت و اندوهگين باشيد. ما را با شور و اشتياق فرا مى خوانيد و از ما يارى مى خواهيد و حالا كه شما را اجابت كرديم و اعلام آمادگى نموديم، به روي ما شمشير مى كشيد؟ آتش فتنه اى را كه دشمن مشترك ما روشن كرده است، شعلهور مى كنيد؟ دوستان خود را از هرسو محاصره مى كنيد و كمك كار دشمنانتان مى شويد؟ آنها نه عدالتى بين شما برقرار كرده اند و نه اميد خيرى از آنها داريد. فقط حرام دنيا را به شما رسانده اند و زندگى ناچيزىكه به آن طمع كرده ايد، بدون آنكه ما گناهى كرده يا رأى و سخن نادرستى گفته باشيم. واى بر شما، حالا كه ما را نمى خواهيد و از ما خوشتان نمى آيد؛ چرا ما را رها نمى كنيد و با اينكه ما شمشير نكشيده ايم و دلهايمان آرام است و راه چاره انديشى نهايى از بين نرفته، لشكر كشيده ايد؟ به سرعت مانند ملخ ريز -که باد آنها را جابجا مى كند- دور ما را گرفته ايد و همديگر را مانند مگس به سوى ما خوانده ايد.
رويتان زشت باد كه از طاغوتيان اين امت و از احزاب پراكنده هستيد. قرآن را پشت سر نهادید دميدۀ شيطان، اجتماع گناهكار، تحريف كننده قرآن، تعطيل كننده سنتها، قاتل فرزندان انبيا، نابودكننده خاندان اوصيا، ملحق كننده زنازاده به نسب، آزاردهنده مؤمنان و بلندگوى مسخرهكنندگان بزرگ، آنانكه قرآن را جزء جزء كردند، مى باشيد. بر خاندان ابوسفيان تكيه و اعتماد مى كنيد ولى ما را رها كرده و يارى نمى كنيد.
آرى، به خدا قسم شما هميشه افراد را خوار مى كنيد و رگ و خونتان با بى وفايى عجين شده و بزرگ و كوچكتان آن را از يكديگر ارث برده ايد و دلها و سينه هايتان بر آن عادت كرده است. شما بدترين وسيله براى دشمنان ما و لقمه هاى خوبى براى غاصبان هستيد. «لعنت خدا بر پيمان شكنانى كه عهد و قسم خود را بعد از محكم كردن آن مى شكنند با آنکه خدا را بر آن ضامن گرفته اند.» شما اينطوريد. (مصداق اين آيه هستيد.)
اكنون بدانيد كه زنازاده فرزند زنازاده، مرا بين دو راهى قرار داده است: كشته شدن يا پذيرفتن ذلت. انتخاب راه پستى و ذلت از ما بعيد است و خدا و رسولش آن را نمى پسندند.
پدران پاك و مادران پاكدامن و آزادگان غيور و انسانهاى عزّتمند، حاضر به اطاعت انسانهاى پست نيستند و آن را بر كشته شدن باكرامت ترجيح نمى دهند. من عذر خود را بيان كردم و هشدار دادم و با اين خانواده كم و با اينكه يارانم - كوفيان دعوت كننده – بى وفايى كرده اند و تنهايم گذاشتند، ايستادگى خواهم كرد.»
سپس امام اين شعر را خواند: «اگر دشمن را شكست دهيم، پيش از اين هم اين كار را كرده ايم - در ميان خانواده ما سابقه دارد - و اگر شكست بخوريم در حقيقت شكست نخورده ايم زيرا ما هراسی در دل نداریم بلكه مرگ ما فرا رسيده است و نوبت ديگران نیز می رسد.»
بدانيد كه پس از اين، مدت زيادى خوش نخواهيد بود و آسياب طور ديگرى خواهد چرخيد. اين (حقيقت) را پدرم از قول جدم به من گفته است. حال تصميم خود را بگيريد - حرف خود و رؤسايتان را يكى كنيد - و تمام نقشه هايتان را به كار بنديد و مرا مهلت ندهيد. من بر خدايى كه پروردگار من و شماست توكل دارم. سرنوشت هر جنبنده اى به دست اوست و او بر راه مستقيم است.
بار خدايا، باران را از اينان بازدار و قحطى اى چون قحطى دوران يوسف برايشان بفرست و غلام ثقيف را بر آنان مسلط كن تا تلخى مرگ را به آنها بچشاند و احدى را وانگذارد. هر قتلى را به قتل پاسخ دهد و هر ضربت را به ضربتى. انتقام من و اهل بيت و يارانم را از آنها بگيرد زیرا ما را فريب دادند و خوار كردند و به ما دروغ گفتند. تو پروردگار ما هستی و توكّل ما بر تو است. به سوي تو انابه مى كنيم و نزد تو باز خواهيم گشت.»(18)
در اللهوف نفرین حضرت امام حسین (علیه السّلام) در صبح عاشورا بر لشکریان دشمن چنین نقل شده است:
«وَ رَكِبَ أَصْحَابُ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَبَعَثَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ بُرَيْرَ بْنَ خُضَيْرٍ فَوَعَظَهُمْ فَلَمْ يَسْتَمِعُوا وَ ذَكَّرَهُمْ فَلَمْ يَنْتَفِعُوا فَرَكِبَ الْحُسَيْنُ عَلَيْهِ السَّلاَمُ نَاقَتَهُ وَ قِيلَ فَرَسَهُ فَاسْتَنْصَتَهُمْ فَأَنْصَتُوا فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ وَ ذَكَرَهُ بِمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلَى الْمَلاَئِكَةِ وَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الرُّسُلِ وَ أَبْلَغَ فِي الْمَقَالِ ثُمَّ قَالَ تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَمَاعَةُ وَ تَرَحاً حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَالِهِينَ فَأَصْرَخْنَاكُمْ مُوجِفِينَ سَلَلْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً لَنَا فِي أَيْمَانِكُمْ وَ حَشَشْتُمْ عَلَيْنَا نَاراً اقْتَدَحْنَاهَا عَلَى عَدُوِّنَا وَ عَدُوِّكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ أَلْباً لِأَعْدَائِكُمْ عَلَى أَوْلِيَائِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ وَ لاَ أَمَلٍ أَصْبَحَ لَكُمْ فِيهِمْ فَهَلاَّ لَكُمُ الْوَيْلاَتُ تَرَكْتُمُونَا وَ السَّيْفُ مَشِيمٌ وَ الْجَأْشُ طَامِنٌ وَ الرامي [اَلرَّأْيُ] لَمَّا يُسْتَحْصَفْ وَ لَكِنْ أَسْرَعْتُمْ إِلَيْهَا كَطَيْرَةِ الدَّبَى وَ تَدَاعَيْتُمْ إِلَيْهَا كَتَهَافُتِ الْفَرَاشِ فَسُحْقاً لَكُمْ يَا عَبِيدَ الْأُمَّةِ وَ شُذَّاذَ اَلْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةَ اَلْكِتَابِ وَ مُحَرِّفِي الْكَلِمِ وَ عُصْبَةَ الْآثَامِ وَ نَفَثَةَ اَلشَّيْطَانِ وَ مُطْفِئِ السُّنَنِ أَ هَؤُلاَءِ تَعْضُدُونَ وَ عَنَّا تَتَخَاذَلُونَ أَجَلْ وَ اللَّهِ غَدْرٌ فِيكُمْ قَدِيمٌ وَشَجَتْ إِلَيْهِ أُصُولُكُمْ وَ تَأَزَّرَتْ عَلَيْهِ فُرُوعُكُمْ فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ ثَمَرٍ شَجًا لِلنَّاظِرِ وَ أُكْلَةً لِلْغَاصِبِ أَلاَ وَ إِنَّ الدَّعِيَّ ابْنَ الدَّعِيِّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ بَيْنَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهَاتَ مِنَّا الذِّلَّةُ يَأْبَى اللَّهُ ذَلِكَ لَنَا وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ حُجُورٌ طَابَتْ وَ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ مِنْ أَنْ نُؤْثِرَ طَاعَةَ اللِّئَامِ عَلَى مَصَارِعِ الْكِرَامِ أَلاَ وَ إِنِّي زَاحِفٌ بِهَذِهِ الْأُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ الْعَدَدِ وَ خِذْلَةِ النَّاصِرِ ثُمَّ أَوْصَلَ كَلاَمَهُ بِأَبْيَاتِ فَرْوَةَ بْنِ مُسَيْكٍ الْمُرَادِيِّ:
فَإِنْ نَهْـزِمْ فَهَزَّامُونَ قِدْماً
وَ إِنْ نُغْلَبْ فَغَيْرُ مُغَلَّبِينَا
وَ مَا إِنْ طِبُنَا جُبْنٌ وَ لَكِنْ
مَنَايَانَا وَ دَوْلَةُ آخَـرِيـنَـا
إِذَا مَا الْمَوْتُ رَفَعَ عَنْ أُنَاسٍ
كَلاَكِلَهُ أَنَاخَ بِآخَرِينَـا
فَأَفْنَى ذَلِكُمْ سَرَوَاتِ قَوْمِي
كَمَا أَفْنَى الْقُرُونَ الْأَوَّلِينَا
فَلَوْخَلَدَ الْمُلُوكُ إِذاً خَلَـدْنَـا
وَ لَوْ بَقِيَ الْكِرَامُ إِذاً بَقِينَا
قُل لِلشّامِتِین بِنَا أفِیقُوا سَیَلقی الشّامِتُونَ کَمَا لَقِینَا
ثُمَّ ايْمُ اللَّهِ لاَ تَلْبَثُونَ بَعْدَهَا إِلاَّ كَرَيْثِ مَا يُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتَّى تَدُورَ بِكُمْ دَوْرَ الرَّحَى وَ تَقْلَقُ بِكُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَيَّ أَبِي عَنْ جَدِّي «فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكٰاءَكُمْ ثُمَّ لاٰ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لاٰ تُنْظِرُونِ» «إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللّٰهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ مٰا مِنْ دَابَّةٍ إِلاّٰ هُوَ آخِذٌ بِنٰاصِيَتِهٰا إِنَّ رَبِّي عَلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ» اللَّهُمَّ احْبِسْ عَنْهُمْ قَطْرَ السَّمَاءِ وَ ابْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنِينَ كَسِنِي يُوسُفَ وَ سَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلاَمَ ثَقِيفٍ فَيَسُومَهُمْ كَأْساً مُصَبَّرَةً فَإِنَّهُمْ كَذَّبُونَا وَ خَذَلُونَا وَ أَنْتَ رَبُّنَا «عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ»
ثُمَّ نَزَلَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ دَعَا بِفَرَسِ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) اَلْمُرْتَجِزِ فَرَكِبَهُ وَ عَبَّى أَصْحَابَهُ لِلْقِتَالِ.
راوى گفت: سربازان عمر سعد (لعنه الله علیه) سوار شدند حضرت امام حسين (عليه السّلام) برير را فرستادند تا مگر آنان را پندى دهد ولى به اندرزش گوش ندادند و تذكّراتى داد كه سودى نبخشيد لذا حضرت امام حسين (عليه السّلام) شخصا بر شتر خود سوار شدند (و نقل شده كه بر اسب سوار شدند) و مردم را به سكوت دعوت فرمودند. وقتی ساكت شدند پس خدا را حمد و ستايش كردند و آنچه سزاوار مقام ربوبى بود بيان فرمودند و بر پيغمبر خاتم و فرشتگان و سفيران و فرستادگان الهى با بيانى شيرين درود فرستادند سپس فرمودند: مرگ و پريشانى بر شما اى مردم كه حيران و سرگردان بوديد و ما را به دادرسى خويش خوانديد همين كه ما شتابان براى دادرسى شما آمديم شمشيرى كه مى بايست طبق سوگندهايتان براى يارى ما بكشيد بروى ما كشيديد و آتشى را كه ما برای دشمنان ما افروخته بوديم براى ما برکشیدید. امروز به نفع دشمنان خود و زيان دوستان گرد آمده ايد. با اينكه دشمنان شما نه رسم عدالتى در ميان شما گذاشته اند و نه اميد تازه اى به آنان بسته ايد اى واى بر شما ما را رها كرديد؟
پيش از آنكه شمشيرى در يارى ما از نيام بكشيد و يا اضطراب خاطرى داشته باشيد و يا نظری اتّخاذ كنيد و لكن با شتابزدگى مانند ملخ دست به اين كار زديد و هم چون پروانه بر اين كار هجوم آورديد مرگ بر شما اى بردگان اجتماع و رانده شدگان احزاب و رهاكنندگان كتاب و تبديلكنندگان احكام الهى. اى جمعيّت سراپا گناه و اى شريكان شيطان و خاموش كنندگان چراغهاى هدايت پيغمبر، آيا اينان را يارى مى كنيد و ما را وا می گذارید؟ آرى به خدا قسم نيرنگى است كه از دير زمان در شما است و به برگها و ريشه هاى شما پيچيده و شاخه هاى شما را فرا گرفته و شما ناپاكترين ميوۀ آن درخت هستيد كه برای باغبان همچون استخوان گلوگير هستيد ولى براى غاصب لقمه اى گوارا. هان كه اين زنازادۀ فرزند زنازاده مرا بر سر دوراهى نگهداشته است راهى به سوى مرگ و راهى به سوى ذلّت. هرگز مباد كه ما ذلّت را بر مرگ برگزینیم. خدا و پيغمبرش و مردم با ايمان و دامنهاى پاك و پاكيزه كه ما را پروريده و مردمى كه زير بار ستم نروند و افرادى كه تن به ذلّت ندهند به ما اجازه نمي دهند كه فرمانبرى لئيمان را بر كشته شدن شرافتمندانه برگزينيم. هان كه من با اين افراد فاميلم با اينكه کم تعداد هستند و ياورى ندارم با شما خواهم جنگيد. سپس حضرت سخنش را با شعار فروة بن مسيك مرادى پيوست بدين مضمون:
غالب ار گـرديـم هـستـيـم از قـديـم
ور كـه مغلـوبـيـم مـغلوبان نئيم
زانـكـه حق بـا مـا و حـق بـاقـى بـود
بـاطـل ار پيروز شـد فـانـى بـود
نيست در ما ترس ليك اين نوبتى است
كه زما مرگ و ز آنان دولتى است
مـرگ اشتـر وار ســيــنـه بـرگـرفـت
تـا ز قـومى ديـگرى در بر گرفت
مـرگ فـانــى كــرد از مــن سروران
هم چنان كـو كـرده از پيشينيان
گـر كريمـان و شــهــان را بــد بقـا
هم بــبودى آن بــقــا از آن مـا
هان ملامت گوى ما از خواب خيز
كاين چنين روزى ز پى دارى تو نيز
به خدا قسم پس از اين جنايت بيش از مقدار سوار شدن اسبى درنگ نخواهيد نمود كه همچون سنگ آسيا سرگردان و مانند ميلۀ وسط آن به ناراحتى و اضطراب دچار خواهيد شد پدرم از قول جدم این حقیقت را به من فرموده است.
در كار خود با شريكان جرم يكجا بنشينيد تا كارتان بر شما پوشيده نماند سپس به كار كشتن من بپردازيد و مرا مهلت مدهيد كه توكّل من بر خدائى است كه پروردگار من و شما است سرنوشت همۀ جنبنده ها به دست قدرت او است همانا پروردگار من بر راه راست است بار الها، بارانهاى آسمان از آنان بازدار و سالهائى را مانند سالهاى قحطى يوسف بر آنان بفرست و جوان ثقيفى را بر آنان مسلّط فرما تا ساغرهاى تلخ و ناگوار مرگ را در كامشان خالى كند كه اينان دعوت ما را نپذيرفتند و دست از يارى ما برداشتند و توئى پروردگار ما توكّل ما فقط بر تو است و به تو روى آورديم و بازگشت همه به سوى تو است.» سپس از مركب فرود آمد و اسب سوارى پيغمبر را كه مرتجز نام داشت بخواست و بر آن سوار شد و براى جنگ از اصحاب خود صفآرايى نمود.(19)
در کتاب حیاه الامام الحسین (علیه السّلام) نیز این خطبه حضرت ذکر شده است.(20)
فراخواندن حضرت امام حسین (علیه السّلام) عمر بن سعد (لعنه الله علیه) را به نزد خویش
پس از اتمام سخنرانی حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام)، عمر بن سعد (لعنه الله علیه) را فراخواندند در حالی که آن ملعون رغبتی به ملاقات با حضرت (علیه السّلام) نداشت در نزد ایشان حاضر شد و حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) او را از عاقبت جنگ با ایشان و خواری و خفتی که نصیبش می شود مطلع فرمودند اما آن کینه جوی عنود خشمگین شد و به سمت لشکر رفت و دستور حمله دسته جمعی داد.
«ثم قال: أين عمر بن سعد؟ ادعوا لي عمر فدعي له و كان كارها لا يحب أن يأتيه فقال: يا عمر، أنت تقتلني و تزعم أن يوليك الدعي بن الدعي بلاد الري و جرجان؟ و اللّه لا تتهنأ بذلك أبدا عهد معهود فاصنع ما أنت صانع فإنّك لا تفرح بعدي بدنيا و لا آخرة و كأني برأسك على قصبة قد نصب بالكوفة يتراماه الصبيان و يتخذونه غرضا بينهم. فغضب عمر بن سعد من كلامه ثمّ صرف وجهه عنه و نادى بأصحابه: ما تنظرون به؟ احملوا بأجمعكم إنما هي أكلة واحدة.
حضرت امام حسين (عليه السّلام) به ایشان فرمودند: اى عمر، تو مى خواهى مرا بكشى و گمان مى كنى زنازاده فرزند زنازاده، حكومت رى و گرگان را به تو خواهد داد؟ به خدا سوگند، هرگز به اين آرزو نخواهى رسيد. چنين مقرر شده است، حال هرچه مى خواهى بكن كه پس از من در دنيا و آخرت خوشى نخواهى ديد. گويا سرت را مى بينم كه روى چوبى از نى در كوفه آويخته اند و بچهها با آن بازى مى كنند. عمر بن سعد از اين سخنان خشمگين شد پس رويش را از آن حضرت گرداند و به اطرافيانش گفت: منتظر چه هستيد؟ دسته جمعى حمله كنيد كه طعمه اى بيش نيست.(21)
در طبقات الکبری درباره سخن حضرت امام حسین (علیه السّلام) با عمر بن سعد (لعنه الله علیه) قبل از جنگ چنین آمده است:
«و قال الحسين: أما و الله يا عمر ليكونن لما ترى يوما يسؤك. ثم رفع حسين يده مدا إلى السماء فقال: اللهم إن أهل العراق غروني و خدعوني. و صنعوا بحسن بن علي ما صنعوا. اللهم شتت عليهم أمرهم و أحصهم عددا.»(22)
«حضرت امام حسين (علیه السّلام) خطاب به عمر بن سعد فرمودند: به خدا سوگند روزى بلایی بر سر تو خواهد آمد كه برای تو ناخوشايند خواهد بود. سپس دستهاى خود را به سوى آسمان برافراشتند و عرضه داشتند: پروردگارا، مردم عراق مرا فريب دادند و نسبت به من مكر ورزيدند و نسبت به حسن (علیه السّلام) هم چنین كردند. خدایا كارشان را پراكنده ساز و شمارشان را از بن برانداز.»(23)
البته در طبق توالی حوادث ذکر شده در کتاب الطبقات الکبری، سخنان حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) با عمر بن سعد (لعنه الله علیه) پس از پیوستن حرّ بن یزید ریاحی نقل شده است.(24)
پانوشتها
(1) وقعة الطف، صفحه 209 – 206- الطبقات الكبرى، جلد10، صفحه 469 – 468 - تاريخ الطبري، جلد5، صفحه 425 – 424 – اللهوف علی قتلی الطفوف، صفحه ۱۰۰- 96- شرح غم حسین علیه السلام، صفحه ۱۱۴- 110
(2) وقعة الطف، صفحه 209 – 206
(3) تاريخ الطبري، جلد5، صفحه 425 – 424
(4)الكامل، جلد4، صفحه 61
(5) مقتل الحسين(ع) خوارزمي، جلد1، صفحه 356 - الفتوح، جلد5، صفحه 96 -اللهوف علی قتلی الطفوف، صفحه 96 - محن الأبرار، صفحه ۸۰1 – 800
(6) الفتوح، جلد 5، صفحه 101 – 100
(7) ترجمه الفتوح، صفحه 902
(8)محن الأبرار، صفحه ۸۰1 – 800
(9)تاريخ الطبري، جلد5، صفحه 427- 426
(10) ترجمه تاريخالطبري، جلد7، صفحه 3026 - 3024
(11) محن الابرار، صفحه 812 - نفس المهموم، صفحه 222
(12) نفس المهموم، صفحه 222
(13)در كربلا چه گذشت، صفحه 307
(14) محن الأبرار، صفحه ۸۱۱
(15) حياة الإمام الحسين(ع)، جلد 3، صفحه 192
(16)زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام، جلد3، صفحه 227
(17) مقتل الحسين(ع) مقرم، صفحه 245- 243
(18) شرح غم حسین علیه السلام، صفحه ۱۱۴- 110
(19) اللهوف علی قتلی الطفوف، صفحه ۱۰۰- 96
(20) حياة الإمام الحسين(ع)، جلد3، صفحه194 – 192
(21) شرح غم حسین علیه السلام، صفحه ۱۱۴
(22) الطبقات الكبرى، جلد10، صفحه 470
(23)ترجمه الطبقات الكبرى، جلد 5، صفحه 101
(24)الطبقات الكبرى، جلد10، صفحه 469 - 468
منابع
- تاريخ الطبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، بيروت، دارالتراث، 1387/1967
- ترجمه الفتوح، ابن اعثم كوفى، مترجم: محمد بن احمد مستوفى هروی، مصحح: غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372 ش.
- ترجمه تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375
- ترجمه طبقات كبرى، ابن سعد كاتب واقدى، مترجم محمود مهدوى دامغانى، تهران، فرهنگ و انديشه، 1374
- حياة الإمام الحسين عليه السلام، باقر شريف قرشى، قم، مدرسه علميه ايروانى، 1413ق.
- در كربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم)، شيخ عباس قمى، مترجم محمد باقر كمره اى، قم، مسجد جمكران، 1381 ش.
- زندگانی حضرت امام حسین علیه السلام، باقرشریف قرشی، حسین محفوظی (اهوازي)، قم، بنیاد معارف اسلامی، 1380ش.
- شرح غم حسین (علیه السّلام)، موفق بن احمد اخطب خوارزمی، مترجم مصطفی صادقی، قم، مسجد مقدس جمکران، 1388
- الطبقات الکبری، محمد ابن سعد، تحقیق محمد عبدالقادر عطاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۹۹۰
- الفتوح، محمد بن علی ابناعثم کوفی، بیروت، دار الأضواء، 1411 ه.ق.
- الكامل في التاريخ، عز الدين أبو الحسن على بن ابى الكرم المعروف بابن الأثير (م. 630)، بيروت، دار صادر - دار بيروت، 1385/1965
- اللهوف علی قتلی الطفوف، علی بن موسی ابنطاووس، تهران، جهان، چاپ: اول، 1348ش.
- محن الابرار، محمد باقر بن محمد تقی مجلسی، مترجم:حسن بن عبدالله هشترودی تبریزی، محقق: علی اکبر رنجبران تهرانی، تهران، آرام دل، 1389ش.
- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.
- مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، موفق بن احمد اخطب خوارزم، جلد ۲، قم، أنوار الهدی، 1381ش.
- نفس المهموم، حاج شيخ عباس قمى، نجف، المكتبه الحيدريه، 1421 ق./ 1379ش.
- وقعة الطفّ، لوط بن يحيى ابو مخنف كوفى، 1جلد، قم، جامعه مدرسين، چاپ: سوم، 1417ق.
اترك تعليق