زندگینامه شهدای والامقام واقعه کربلا (2)

در شمار و اسامی یاران حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) در روز عاشورا در کتب تاریخی و مقاتل مختلف اختلافاتی مشاهده می شود.

پیوستن مخفیانه برخی از افراد به حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) به علت سختگیریهای ابن زیاد (لعنه الله علیه) و ملحق شده گروهی از سپاهیان عمر بن سعد ملعون در شب عاشورا یا حتی روز عاشورا در در کتب تاریخی و مقاتل، مختلف گزارش شده است.

از زندگی بسیاری از شهدای دشت کربلا (رضوان الله علیهم) اطلاع دقیقی در دست نیست مگر افرادی که جزء شیعیان یا ناموران کوفه یا سران قبایل باشند و از آنان در متون مختلف یادی شده باشد یا در جنگهای حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) شرکت نموده باشند و در متون تاریخی از آنان ذکری رفته باشد. بنابراین در تاریخ نیز معرفی مختصری از زندگی شهدای دشت کربلا (رضوان الله علیهم) وجود دارد. سماوی (م.1370ق.) در کتاب ابصار العین شرح زندگینامه شهدای دشت کربلا را بر اساس شهدای متعلق به هر قوم و قبیله ای تدوین نموده است.

در بخش دوم زندگینامه شهدای والامقام دشت کربلا زندگینامه شهدای انصار از قبيله مذحج‏ و یاران حضرت امام حسین (علیه السّلام) از انصار بر اساس خلاصه ای از شرح حالهایی که سماوی در ابصار العین برای شهدای کربلا ذکر نموده (1) به اضافه مطالبی که در کتب تاریخی و مقاتل درباره شهدای دشت کربلا (رضوان الله علیهم) نقل شده؛ تدوین گردیده است.

 

شهداى انصار از قبيله مذحج‏

هانى بن عروة مرادى

وى ابو يحيى مذحجى مرادى غطيفى، هانى بن عروة بن نمران بن عمرو بن قعاس بن عبد يغوث بن مخدش بن حصر بن غنم بن مالك بن عوف بن منبّه بن غطيف بن مراد بن مذحج و مانند پدر خود عروه، يكى از ياران رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و پيرى سالخورده بود. او و پدرش از شخصيّتهاى به نام شيعه تلقى مى ‏شدند. هانى در جنگهاى سه‏گانه حضرت امير المؤمنين عليه السّلام (جمل، صفّين و نهروان) در ركاب آن حضرت حضور داشت‏ و در کوفه به خاطر حمایت از حضرت مسلم بن عقیل (علیه السّلام) به شهادت رسید.(2)

 

در مروج ‏الذهب درباره مقتل هانی بن عروه جلال و شوکت وی در بین قبیله اش و بی وفایی قبیله وی آمده است:

«فأصعدوه[مسلم (علیه السّلام)] الى أعلى القصر فضرب بكير الأحمري عنقه فأهوى رأسه الى الأرض ثم أتبعوا رأسه جسده ثم امر بهاني‏ء ابن عروة فأخرج الى السوق فضرب عنقه صبراً و هو يصيح: يا آل مراد و هو شيخها و زعيمها و هو يومئذ يركب في اربعة آلاف دارع و ثمانية آلاف راجل و إذا إجابتها احلافها من كندة و غيرها كان في ثلاثين ألف دارع فلم يجد زعيمهم منهم أحداً فشلًا و خذلاناً.»(3)

«مسلم را بالاى قصر بردند و بكير احمرى گردنش را بزد و سرش را روى زمين افكند. پس از آن جسدش را نيز به زمين افكندند. سپس [ابن زیاد (لعنه الله علیه)] بگفت تا هانى بن عروه را به بازار بردند و دست بسته گردنش را بزدند. او همچنان فرياد مي زد و از قبيله بنى مراد كمك مي خواست كه شيخ و پيشواى قبيله بود و با چهار هزار زره‏ پوش و هشت هزار پياده سوار مي شد و اگر قبايل همپيمان او از كنده و غيره بدو مى ‏پيوستند سى هزار زره‏ پوش می شدند ولى پيشواى قبيله يكى از آنها بدو کمک نکرد كه پراكنده و مرعوب بودند.»(4)

 

جنادة بن حارث مذحجى مرادى سلمانى‏ كوفى‏

جنادة بن حارث مرادى از طایفه مرادی بود که تیره ای از مذحج محسوب می شد. وی بزرگان مشهور شيعه و از ياران حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بود. به یاری حضرت مسلم (علیه السّلام) شتافت. پس از عهدشکنی مردم با عمرو بن خالد صيداوى به سوی حضرت امام حسین (علیه السّلام) حرکت کردند و زمانی به ایشان رسیدند که حرّ و لشکریانش مانع ادامه راه کاروان حسینی شده بودند. حرّ مانع پیوستن آنان به حضرت شد ولی با حمایت حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) که فرمودند آنان جزء یاران من هستند و اگر بخواهی آنان را دستگیر کنی با تو می جنگیم حرّ از دستگیری آنان صرفنظر نمود. (5)

در روز عاشورا به دشمن حمله نمودند و گرفتار شدند حضرت عباس (علیه السّلام) به کمک ایشان شتافت و نجاتشان داد ولی در بازگشت در نبردی دلیرانه به شهادت رسیدند.(6)

 

واضح تركى غلام حارث مذحجى سلمانى

واضح غلام تركى، دلير و قارى قرآن و غلام حارث سلمانى بود. با جنادة بن حارث به سوى حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمد. صاحب كتاب «الحدائق الورديه» نیز به این مطلب اشاره نموده است.

در مقاتل آمده است: واضح تركى در ساعات آخر عمرش استغاثه كرد و حضرت امام حسین (علیه السّلام) با شتاب فراوان، خود را به او رساند و او را به بغل گرفت در حالی كه زندگى را بدرود مى‏ گفت و گفت: من كجا و فرزند رسول خدا كجا؟ كه چهره ‏اش را بر چهره من بگذارد و در اين لحظه جان به جان آفرین تسلیم کرد. خداوند از او خوشنود باشد.

 

مجمّع بن عبد اللّه عائذى و پسرش عائذ بن مجمّع بن عبد اللّه مذحجى عائذى

او مجمّع بن عبداللّه بن مجمّع بن مالك بن اياس بن عبد مناة بن عبيد اللّه بن سعد العشيرة مذحجى عائذى است. پدرش عبد اللّه بن مجمّع از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود ولى فرزندش از تابعین و از اصحاب حضرت امير المؤمنين (علیه السّلام) مى ‏باشد. مؤلّفان كتب انساب و طبقات اين دو را ذكر كرده ‏اند. مجمع و پسرش «عائذ» با عمرو بن خالد صيداوى به سوى حضرت امام حسین (علیه السّلام) حركت كردند و با حرّ مواجه شدند ولى با حمایت حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) از آنان به لشکریان حضرت پیوستند.

 

درباره پیوستن مجمّع بن عبد اللّه عائذى و پسرش عائذ به حضرت امام حسین (علیه السّلام) در منزلگاه عذیب الهجانات در مقاتل چنین نقل شده است:

«فإذا هم باربعه نفر قد أقبلوا من الكوفه على رواحلهم يجنبون فرسا لنافع بن هلال يقال له الكامل و معهم دليلهم الطرماح بن عدى على فرسه ... قال: فلما انتهوا الى الحسين انشدوه هذه الأبيات فقال: اما و الله انى لأرجو ان يكون خيرا ما اراد الله بنا قتلنا أم ظفرنا قال: و اقبل اليهم الحر بن يزيد فقال: ان هؤلاء النفر الذين من اهل الكوفه ليسوا ممن اقبل معك و انا حابسهم او رادهم فقال له الحسين: لامنعنهم مما امنع منه نفسي انما هؤلاء انصارى و أعواني و قد كنت أعطيتني الا تعرض لي بشي‏ء حتى يأتيك كتاب من ابن زياد فقال: اجل، لكن لم يأتوا معك قال: هم اصحابى و هم بمنزله من جاء معى فان تممت على ما كان بيني و بينك و الا ناجزتك قال: فكف عنهم الحر. قال: ثم قال لهم الحسين: أخبروني خبر الناس وراءكم فقال له مجمع بن عبد الله العائذى و هو احد النفر الأربعة الذين جاءوه: اما اشراف الناس فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائرهم يستمال ودهم و يستخلص به نصيحتهم فهم إلب واحد عليك و اما سائر الناس بعد فان أفئدتهم تهوى إليك و سيوفهم غدا مشهوره عليك قال: أخبروني فهل لكم برسولي إليكم؟ قالوا: من هو؟ قال: قيس بن مسهر الصيداوى فقالوا: نعم، اخذه الحصين ابن تميم فبعث به الى ابن زياد فأمره ابن زياد ان يلعنك و يلعن اباك فصلى عليك و على ابيك و لعن ابن زياد و أباه و دعا الى نصرتك و اخبرهم بقدومك فامر به ابن زياد فالقى من طمار القصر فترقرقت عينا حسین (علیه السّلام) و لم يملك دمعه ثم قال: «منهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.» اللهم اجعل لنا و لهم الجنه نزلا و اجمع بيننا و بينهم في مستقر من رحمتك و رغائب مذخور ثوابك.»(7)

«ناگهان چهار نفر را ديدند كه از كوفه مى ‏آمدند، بر مركبهاى خويش بودند و اسبى از آن نافع بن هلال را به نام كامل يدك كرده بودند. راهنمای آنان طرماح بن عدى، بر اسب خويش همراهشان بود. چون به حسین (علیه السّلام) رسيد این اشعار را براى وى خواندند: «به خدا من اميدوارم كه آنچه خدا براى ما خواسته، كشته شويم يا ظفر يابيم، نيك باشد.» گويد: حرّ بن يزيد بيامد و گفت: «اين كسان كه از مردم كوفه‏ هستند جزء همراهان تو نبودند و من آنها را برمی گردانم يا بازداشت می کنم.» حسین (علیه السّلام) گفت: «از آنها، همانند خويش دفاع مى ‏كنم، آنها ياران و پشتيبانان من هستند. تعهد كرده بودى متعرض من نشوى تا نامه ‏اى از ابن زياد سوى تو آيد.» گفت: «بله، اما با تو نيامده بودند.» گفت: «آنها ياران من هستند و همانند كسانى هستند كه همراه من بودند، اگر به قرارى كه ميان من و تو بوده عمل نكنى با تو پيكار مى‏ كنم.» گويد: حرّ دست از آنها بداشت.

گويد: آنگاه حضرت امام حسين (علیه السّلام) به آنها فرمود: «از مردم کوفه چه خبری دارید؟» مجمع بن عبد الله عائذى يكى از آن چهار نفری که تازه به امام پیوسته بودند، گفت: «بزرگان قوم را رشوههاى كلان داده ‏اند و جوالهايشان را پر كرده ‏اند كه دوستيشان را جلب كنند و به صف خويش برند و بر ضد تو متفق شده اند. مردم ديگر دلهايشان به تو مايل است اما فردا شمشيرهايشان بر ضد تو بركشيده مى ‏شود.» گفت: «به من بگوييد آيا از پيكى كه سوى شما فرستادم خبر داريد؟» گفتند: «كى بود؟» گفت: «قيس بن مسهر صيداوى.» گفتند: «بله، حصين بن نمير او را گرفت و پيش ابن زياد فرستاد كه بدو دستور داد ترا لعنت كند و پدرت را لعنت كند اما بر تو و پدرت درود گفت و ابن‏ زياد و پدرش را لعنت كرد و آنها را به يارى تو خواند و از آمدنت خبرشان داد و ابن زياد بگفت تا وى را از بالاى قصر به زير انداختند.» گويد: اشك در چشم حضرت امام حسين (علیه السّلام) آمد و نتوانست نگهدارد. آنگاه گفت: «بعضى از ايشان تعهد خويش را به سر برده اند (به شهادت رسیدند) و بعضى از ايشان منتظر هستند و به هيچوجه تغييرى نيافته ‏اند. خدايا بهشت را جايگاه ما و آنها قرار بده و ما و آنها را در قرار رحمت خويش و ذخيره ‏هاى خواستنى ثوابت، فراهم آر.» (8)

 

درباره شهادت مجمع بن عبد الله به همراه سه نفر دیگر از یاران حضرت امام حسین (علیه السّلام) در تاریخ طبری و مقتل الحسین مقرم (علیه السّلام) آمده است:

«فاما الصيداوى عمر بن خالد و جابر بن الحارث السلماني و سعد مولى عمر بن خالد و مجمع بن عبد الله العائذى فإنهم قاتلوا في أول القتال فشدوا مقدمين بأسيافهم على الناس فلما وغلوا عطف عليهم الناس فأخذوا يحوزونهم و قطعوهم من اصحابهم غير بعيد فحمل عليهم العباس بن على فاستنقذهم فجاءوا قد جرحوا فلما دنا منهم عدوهم شدوا بأسيافهم فقاتلوا في أول الأمر حتى قتلوا في مكان واحد.»(9)

«عمرو بن خالد صيداوى و جابر بن حارث سلمانى و سعد غلام عمر بن خالد و مجمع بن عبد الله عايذى در آغاز جنگ، جنگ انداختند و با شمشير به جماعت حمله بردند و چون در ميان جماعت افتادند اطرافشان را گرفتند كه از يارانشان جدا افتادند اما نه چندان دور. پس حضرت عباس (علیه السّلام) حمله برد و آنها را از ميان جماعت رهایی داد اما زخمی شده بودند و بار ديگر دشمن به آنها نزديك شد كه با شمشير حمله بردند. در همان آغاز چندان جنگيدند و همگی در یک مکان كشته شدند.»(10)

 

نافع بن‏ هلال جملى

او نافع بن هلال بن نافع بن جمل بن سعد الشعيرة بن مذحج مذحجى جملى‏ است. نافع، بزرگ، شريف، سرور و دلير و قارى قرآن، كاتب و از حاملين حديث و از اصحاب حضرت اميرالمومنین (علیه السّلام) بود و در سه جنگ آن حضرت در عراق شركت داشت و به سوى حضرت امام حسين (علیه السّلام) حركت كرد و در راه او را پيش از شهادت حضرت مسلم (علیه السّلام) ملاقات كرد.

او پس از خطبه حضرت امام حسین (علیه السّلام) برای سپاهیان حرّ برخاست و با ذکر بی وفاییهای کوفیان اظهار وفاداری و اعلام همراهی با حضرت امام حسین (علیه السّلام) نمود.

«وَ قَامَ هِلَالُ بْنُ نَافِعٍ الْبَجَلِيُّ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا وَ إِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِي مَنْ وَالاكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ.»(11)

«هلال بن نافع بجلّى به پاى خواست و عرض كرد: به خدا قسم ما ملاقات با پروردگار خود را ناخوش نداريم و در نيّتهاى خويش با آگاهی و بینش پايداريم با دوست شما دوست و با دشمن شما دشمن هستيم.»

 

در الاخبارالطوال نیز آمده است که نافع بن هلال پیشاپیش گروهی که پس از منع آب برای آوردن آب به سمت شریعه فرات رفتند؛ حرکت می کرد:

«فلما ورد على عمر بن سعد ذلك امر عمرو بن الحجاج ان يسير في خمسمائة راكب فينيخ على الشريعه و يحولوا بين الحسين و اصحابه و بين الماء و ذلك قبل مقتله بثلاثة ايام فمكث اصحاب الحسين عطاشى.

«قالوا: و لما اشتد بالحسين و اصحابه العطش امر أخاه العباس بن على و كانت أمه من بنى عامر بن صعصعة ان يمضى في ثلاثين فارسا و عشرين راجلا مع كل رجل قربه حتى يأتوا الماء فيحاربوا من حال بينهم و بينه.

فمضى العباس نحو الماء و امامهم نافع بن هلال حتى دنوا من الشريعه فمنعهم عمرو بن الحجاج فجالدهم العباس على الشريعه بمن معه حتى ازالوهم عنها و اقتحم رجاله الحسين الماء فملئوا قربهم و وقف العباس في اصحابه يذبون عنهم حتى أوصلوا الماء الى عسكر الحسين.»(12)

«گويند: ابن زياد (لعنه الله علیه) به عمر بن سعد ملعون نوشت كه از حسين (علیه السّلام) و ياران او آب را بازگير و نبايد يك جرعه آب بنوشند همچنان كه اين كار را نسبت به عثمان بن عفان پرهيزگار انجام دادند!

و چون اين نامه رسيد عمر بن سعد به عمرو بن حجاج فرمان داد كه با پانصد سوار به كنار شريعه فرات برود و مانع از آن شود كه حضرت امام حسين (علیه السّلام) و يارانش آب بردارند و اين سه روز پيش از شهادت آن حضرت بود و ياران امام حسين (علیهم السّلام) لب تشنه ماندند.

گويند چون تشنگى بر حسين (علیه السّلام) و يارانش سخت شد به برادر خود حضرت عباس (علیه السّلام) كه مادرش از قبيله بنى عامر بن صعصعه بود فرمان داد همراه سى سوار و بيست پياده هر يك مشكى بردارند و بروند آب بياورند و با هر كس كه مانع ايشان شود جنگ كنند.

حضرت عباس (علیه السّلام) به سوى آب رفت و پيشاپيش آنان نافع بن هلال حركت مى‏ كرد تا نزديك شريعه رسيدند، عمرو بن حجاج مانع ورود ايشان به شریعه شد. حضرت عباس (علیه السّلام) و همراهان جنگیدند و آنها را كنار زدند و پيادگان از ياران‏ امام حسين (علیه السّلام) مشكها را از آب پر كردند و حضرت عباس (علیه السّلام) با ياران خود از گروه پیاده حمایت کردند تا آنان آب را به لشكر حضرت امام حسين (علیه السّلام) رساندند.»(13)

 

در بسیاری از منابع از پیشاپیش حرکت کردن نافع بن هلال برای آوردن آب و مکالمه او با نگهبانان فرات سخن رفته است. در الفتوح در این باره آمده است:

«قال: فاشتد العطش من الحسين و أصحابه و كادوا أن يموتوا عطشا فدعا بأخيه العباس رحمه اللّه و صير إليه ثلاثين فارسا و عشرين راجلا و بعث معهم عشرين قربة فأقبلوا في جوف الليل حتى دنوا من الفرات فقال عمرو بن الحجاج: من هذا؟ فقالوا: رجال من أصحاب الحسين يريدون الماء فاقتتلوا على الماء قتالا عظيما فكان قوم يقتتلون و قوم يملأون القرب حتى ملأوها. فقتل من أصحاب عمرو جماعة و لم يقتل من أصحاب الحسين أحد. ثم رجع القوم إلى معسكرهم و شرب الحسين من القرب و من كان معه.»(14)

«چون تشنگى بر حضرت امام حسين (علیه السّلام) و اصحاب او غالب گشت، برادر والاگهر خويش حضرت عباس (علیه السّلام) را بخواندند و سى سوار و بيست پياده بدو داد و فرمودند: بيست مشك برگيرید و به كنار آب فرات روید و آب بياورید. حضرت عباس (علیه السّلام) اطاعت نمودند و با آن جماعت سوار و پياده در نيمه شب به كنار آب فرات آمدند.

عمرو كه نگاهبان آب بود آواز داد: كيست كه آب برمى‏ گيرد؟ هلال بن نافع آواز داد و گفت: منم پسر عمّ تو. آمده ‏ام كه آب بخورم. عمرو گفت: بخور كه تو را نوش باد. هلال گفت: واى بر تو چگونه آب خورم كه حضرت امام حسين (علیه السّلام) و فرزندان او از فرط تشنگى جان می دهند؟ عمرو گفت: ما را اين حال معلوم است لكن از دست ما کاری برنمی آید ما مأموريم، المأمور المعذور. هلال ياران خود را صدا کرد: بياييد و آب برگيريد. عمرو دانست كه ايشان اصحاب حضرت حسين بن على (علیه السّلام) هستند. از در ممانعت برآمد و جنگ آغاز نهاد. اصحاب حضرت امام حسين (علیه السّلام) جمعى به جنگ پيش آمدند و برخى مشكها پر آب مى‏ كردند. تا آنكه بخوردند و مشكها را پر آب كرده ببردند و به سلامت بازگشتند. از ايشان هيچ كس كشته نشد و از لشکر عمرو چند نفرى كشته شدند. پس ياران حسين (علیه السّلام) از آن مشكها آب خوردند و بياسودند.»(15)

 

در مقاتل درباره مکالمه حضرت امام حسین (علیه السّلام) و نافع بن هلال در شب عاشورا چنین آمده است:

«و خرج )عليه السّلام( في جوف الليل إلى خارج الخيام يتفقد التلاع و العقبات فتبعه نافع بن هلال الجملي فسأله الحسين عما أخرجه قال: يا ابن رسول اللّه افزعني خروجك إلى جهة معسكر هذا الطاغي فقال الحسين: إني خرجت أتفقد التلاع و الروابي مخافة أن تكون مكمنا لهجوم الخيل يوم تحملون و يحملون ثم رجع )عليه السّلام( و هو قابض على يد نافع و يقول: هي هي و اللّه وعد لا خلف فيه.

ثم قال له ألا تسلك بين هذين الجبلين في جوف الليل و تنجو بنفسك؟ فوقع نافع على قدميه يقبلهما و يقول: ثكلتني أمي، إن سيفي بألف و فرسي مثله فو اللّه الذي منّ بك علي لا فارقتك حتى يكلّا عن فري و جري.

ثم دخل الحسين خيمة زينب و وقف نافع بإزاء الخيمة ينتظره فسمع زينب تقول له: هل استعلمت من أصحابك نياتهم فإني أخشى أن يسلموك عند الوثبة.

فقال لها: و اللّه لقد بلوتهم فما وجدت فيهم إلا الأشوس الأقعس يستأنسون بالمنية دوني استئناس الطفل إلى محالب أمه.

قال نافع: فلما سمعت هذا منه بكيت و أتيت حبيب بن مظاهر و حكيت ما سمعت منه و من أخته زينب.

قال حبيب: و اللّه لو لا انتظار أمره لعاجلتهم بسيفي هذه الليلة قلت: إني خلفته عند أخته و اظن النساء أفقن و شاركنها في الحسرة فهل لك أن تجمع أصحابك و تواجهوهن بكلام يطيب قلوبهن فقام حبيب و نادى يا أصحاب الحمية و ليوث الكريهة فتطالعوا من مضاربهم كالأسود الضارية فقال لبني هاشم ارجعوا إلى مقركم لا سهرت عيونكم.

ثم التفت إلى أصحابه و حكى لهم ما شاهده و سمعه نافع فقالوا بأجمعهم و اللّه الذي منّ علينا بهذا الموقف لو لا انتظار أمره لعاجلناهم بسيوفنا الساعة فطب نفسا و قرّ عينا فجزاهم خيرا.

و قال هلموا معي لنواجه النسوة و نطيب خاطرهن فجاء حبيب و معه أصحابه و صاح: يا معشر حرائر رسول اللّه هذه صوارم فتيانكم آلوا ألا يغمدوها إلا في رقاب من يريد السوء فيكم و هذه أسنة غلمانكم أقسموا ألا يركزوها إلا في صدور من يفرق ناديكم.

فخرجن النساء إليهم ببكاء و عويل و قلن أيها الطيبون حاموا عن بنات رسول اللّه و حرائر أمير المؤمنين. فضج القوم بالبكاء حتى كأن الأرض تميد بهم.» (16)

«امام )عليه السّلام( در دل شب به بيرون خيمه‏ ها آمدند تا از كمينگاهها مطّلع شوند، نافع بن هلال جملى به دنبال امام )عليه السّلام( بيرون آمد. حضرت امام حسین (علیه السّلام) از علّت آمدنش سؤال كردند. او پاسخ داد: اى فرزند رسول خدا، از رفتن شما به سوى لشكرگاه اين طاغیان ترسيدم، حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: من خارج شدم كه از كمينگاهها مطّلع شوم مبادا در روز حمله غافلگير شويم. آنگاه بازگشتند و دست نافع را گرفتند و فرمودند: به خدا قسم وعده ‏اى است كه هيچ تخلّفى در آن نيست. سپس فرمودند: آيا نمى ‏خواهى ميان اين دو كوه را بگيرى و در اين نيمه شب خودت را نجات دهى؟ نافع بر پاهاى امام )عليه السّلام( افتاد و آنها را مى ‏بوسيد و مى ‏گفت: مادرم به عزايم‏ بنشيند، شمشيرم را به هزار دينار و اسبم را نيز به هزار دينار خريده ‏ام. قسم به خدايى كه بر من منّت گذاشته است از شما جدا نمى ‏شوم تا آنكه شمشير و اسب از جنگيدن من خسته شوند. حضرت امام حسین (علیه السّلام) به خيمه حضرت زينب )عليها السّلام( رفتند و نافع بيرون خيمه ايستاد و منتظر امام )عليه السّلام( شد.

نافع شنيد كه حضرت زينب (عليها السّلام) ‏فرمودند: آيا نيّت اصحاب خود را آزموده ‏اى، مى ‏ترسم كه هنگام جنگ تو را تسليم كنند.

حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: به خدا قسم آنها را آزمودم و در بین آنان جز مردانى آهنين و ثابت قدم نديدم. با مرگ انس گرفته ‏اند آنگونه كه بچه به سينه مادر انس گرفته باشد.

نافع مى ‏گويد: هنگامى كه اين را شنيدم گريستم و نزد حبيب رفتم و آنچه را شنيده بودم براي او حكايت كردم. حبيب فرمود: به خدا قسم اگر انتظار امر او نبود همين امشب به جنگ مى ‏پرداختم. نافع به حبيب مى ‏گويد: من او را نزد خواهرش رها كردم و گمان مى ‏كنم كه بقيّه بانوان بيدار هستند و با زينب (علیها السّلام) همنوا شده‏ اند. آيا مى ‏توانى اصحاب را جمع كنى و با كلامى آنها را دلدارى دهى كه دل آنها را تسلّى بخشد؟ حبيب برخاست و فرياد زد: اى صاحبان غيرت و شيران بيشه، همگان چون شيران شجاع برخاستند. حبيب به بنى هاشم فرمود: شما بازگرديد به جايگاه خويش، چشمان شما را كسى بيدار نكند.

سپس حبيب متوجّه ياران شد و آنچه را كه نافع شنيده بود و ديده بود حكايت كرد همگان گفتند: قسم به خدايى كه بر ما منّت گذاشت اگر انتظار امر او نبود همين الآن با شمشيرهاى خود حمله ‏ور مى ‏شديم. خيالت راحت باشد چشمت روشن باد. پس حبيب براى همگان جزاى خير خواست و فرمود: با من بيائيد تا نزد بانوان برويم و خاطر آنها را آسوده كنيم. حبيب و اصحاب وى پشت خيمه بانوان آمدند و حبيب فرياد زد: اى آزادگان رسول خدا اين شمشير جوانان شماست كه تصميم گرفته‏ اند آنها را فرود نياورند مگر بر گردن كسانى كه اراده سوء نسبت به شما داشته باشند و اين نيزه‏ هاى غلامان شماست كه قسم خورده ‏اند آن را نزنند مگر به سينه كسانى كه بخواهند جمع شما را متفرّق سازند.

زنان با گريه و شيون بيرون آمدند و فرمودند: اى پاكان از دختران رسول خدا و بانوان اميرالمؤمنين حمايت كنيد. حبيب و اصحابش آنگونه گريستند كه گويا زلزله ای به وقوع پیوست.»(17)

 

در مقاتل درباره جنگ و پیکار نافع بن هلال در روز عاشورا چنین آمده است:

وقتى عمرو بن قرظة بن كعب كشته شد، على برادرش به سمت حضرت امام حسین (علیه السّلام) حمله ور شد که نافع بن هلال جلوی راهش را گرفت و با او جنگید:

«فحمل عليه فاعترضه نافع بن هلال المرادى فطعنه فصرعه فحمله اصحابه فاستنقذوه فدوى بعد فبرأ.»(18)

« پس سوى حضرت امام حسین (علیه السّلام) حمله برد، نافع بن هلال مرادى راه بر او بگرفت و ضربتى زد كه از پاى در آمد، يارانش او را بردند و مداوايش كردند و بهبود يافت.»(19)

 

درباره نحوه جنگ نافع بن هلال در روز عاشورا در مقاتل آمده است:

«و كان نافع بن هلال الجملي قد كتب اسمه على افواق نبله فجعل يرمى بها مسومة و هو يقول: انا الجملي، انا على دين على.

فقتل اثنى عشر من اصحاب عمر بن سعد سوى من جرح. قال: فضرب حتى كسرت عضداه و أخذ أسيرا. قال: فأخذه شمر بن ذي الجوشن‏ و معه اصحاب له يسوقون نافعا حتى اتى به عمر بن سعد فقال له عمر بن سعد: ويحك يا نافع، ما حملك على ما صنعت بنفسك؟ قال: ان ربى يعلم ما اردت قال: و الدماء تسيل على لحيته و هو يقول: و الله لقد قتلت منكم اثنى عشر سوى من جرحت و ما الوم نفسي على الجهد و لو بقيت لي عضد و ساعد ما اسرتمونى فقال له شمر: اقتله اصلحك الله! قال: أنت جئت به فان شئت فاقتله، قال: فانتضى شمر سيفه. فقال له نافع: اما و الله ان لو كنت من المسلمين لعظم عليك ان تلقى الله بدمائنا فالحمد لله الذى جعل منايانا على يدي شرار خلقه فقتله.

قال: ثم اقبل شمر يحمل عليهم و هو يقول: خلوا عداه الله خلوا عن شمر يضربهم بسيفه و لا يفر و هو لكم صاب و سم و مقر.»(20)

«گويد: نافع بن هلال جملى نام خويش را به پيكان تيرهايش نوشته بود و تيرها را كه زهرآگين بود مى ‏انداخت و مى‏ گفت: «من جمليم كه پيرو دين عليم.» گويد: به جز تعدادی را که زخمی نمود، دوازده نفر از ياران عمر بن سعد را كشت. گويد: چندان ضربت خورد كه دو بازويش بشكست و اسير شد.

شمر بن ذى الجوشن او را گرفت و يارانش او را سوى عمر بن سعد كشيدند كه بدو گفت: «واى بر تو اى نافع، چه چيز ترا وادار كرد كه با خودت چنين كنى؟» گفت: «پروردگارم مى ‏داند كه چه مى ‏خواستم.» گويد: خون بر ريشش روان بود و ‏گفت: «به خدا دوازده نفر از شما را كشتم به جز افرادی که زخمی نمودم و خويشتن را از اين تلاش ملامت نمى‏ كنم. اگر ساق و بازو داشتم اسيرم نمى ‏كرديد.» شمر به عمر گفت: «خدايت قرين صلاح بدارد او را بكش.» گفت: «تو او را آورده ‏اى اگر مى‏ خواهى خونش بريز.» گويد: «شمر شمشير خويش را كشيد و نافع بدو گفت: «به خدا اگر از مسلمانان بودى چنين بی باك نبودى كه با خون ما به پيشگاه خداى بروى. حمد خداى كه مرگ ما را به دست بدترين مخلوق نهاد.» پس شمر او را بكشت.»(21)

 

حجّاج بن مسروق‏ بن جُعف‏ بن سعد العشيره مذحجى جعفى‏

حجّاج بن مسروق شيعه و از ياران حضرت امير المؤمنين (علیه السّلام) در كوفه به شمار مى‏ رفت. زمانى كه حضرت امام حسين (علیه السّلام) از مدينه رهسپار مكه گرديد، وى براى ديدار با آن حضرت از كوفه راهى مكه شد و در آنجا ملازم ركاب آن بزرگوار و در اوقات برگزارى نماز، مؤذّن امام (علیه السّلام) بود.

به نقل از صاحب خزانة الأدب كبرى در منزلگاه بنی مقاتل حضرت امام حسین (علیه السّلام) حجّاج بن مسروق جعفى و يزيد بن مغفل‏ جعفى را نزد عبيد اللّه بن حرّ فرستادند تا او را نزد حضرت فرا بخوانند.

در کتاب وسیله الدارین از وی به عنوان «موذن الحسین» نام برده است.(22)

در تاریخ طبری از برخورد کاروان حضرت امام حسین (علیه السّلام) با سپاهیان حرّ و اذان گفتن حجّاج بن مسروق به اذن حضرت (علیه السّلام) در وقت ظهر گزارشی نقل شده است:

« و قدم الحر بن يزيد بين يديه في هذه الالف من القادسية فيستقبل حسينا قال: فلم يزل موافقا حسينا حتى حضرت الصلاة صلاه الظهر فامر الحسين الحجاج بن مسروق الجعفى ان يؤذن فاذن فلما حضرت الإقامة خرج الحسين في إزار و رداء و نعلين فحمد الله و اثنى عليه ثم قال: ايها الناس، انها معذره الى الله عز و جل و إليكم انى لم آتكم حتى أتتني كتبكم و قدمت على رسلكم: ان اقدم علينا، فانه ليس لنا امام لعل الله يجمعنا بك على الهدى فان كنتم على ذلك فقد جئتكم فان تعطونى ما اطمان اليه من عهودكم و مواثيقكم اقدم مصركم و ان لم تفعلوا و كنتم لمقدمي كارهين انصرفت عنكم الى المكان الذى اقبلت منه إليكم قال: فسكتوا عنه و قالوا للمؤذن: أقم فأقام الصلاة.» (23)

گويد: حر بن يزيد از قادسيه سوى حسين (علیه السّلام) رفت. وقتى كه عبيد الله بن زياد از آمدن حسين (علیه السّلام) خبر يافت حصين بن نمير تميمى رئیس نگهبانان را فرستاد و گفت كه در قادسيه جاى گيرد و همه جا از قطقطانه تا خفان نگهبان نهد و حرّ بن يزيد با اين هزار سوار از قادسيه به مقابله حسين (علیه السّلام) آمده بود.

گويد: حر همچنان راه را بر کاروان حسين (علیه السّلام) سد نمود تا وقت نماز ظهر رسيد. حسين (علیه السّلام)، حجاج بن مسروق جعفى را گفت كه اذان بگويد و او بگفت و چون وقت اقامه گفتن رسيد حسين (علیه السّلام) برون آمد، ردايى داشت و عبايى با نعلين. حمد خدا گفت و ثناى او كرد آنگاه گفت: «اى مردم، مرا به پيش خدا عز و جل و شما اين عذر هست كه پيش «شما نيامدم تا نامه ‏هاى شما به من رسيد و فرستادگان شما نزد من آمدند و گفتند كه سوى ما بيا كه امام نداريم، شايد خدا به وسيله تو ما را بر هدايت فراهم آرد. اگر بر اين قرار هستيد آمده ‏ام. اگر عهد و پيمان بندید كه اطمينان يابم به شهر شما آيم و اگر نكنيد و آمدن مرا خوش نداريد، از پيش شما باز مى ‏گردم و به همان جا مى‏ روم كه از آن سوى شما آمده ‏ام.» گويد: اما در مقابل وى خاموش ماندند و مؤذن را گفتند اقامه بگوى و او اقامه نماز بگفت.»(24)

 

در مقتل مقرم و المناقب ابن شهر آشوب درباره پیکار حجّاج بن مسروق در روز عاشورا آمده است:

«و قاتل الحجاج بن مسروق الجعفي حتى خضب بالدماء فرجع إلى الحسين يقول:

أَقْدَمُ حُسَيْناً هَادِياً مَهْدِيّاً       فَالْيَوْمَ تَلْقَى جَدَّكَ النَّبِيَّا

ثُمَّ أَبَاكَ ذَا النَّدَى عَلِيّاً          ذَاكَ الَّذِي نَعْرِفُهُ وَصِيّا

فقال الحسين (عليه السّلام): و أنا ألقاهما على أثرك فرجع يقاتل حتى قتل‏.»(25)

«حجاج بن مسروق جعفى به جنگ مى ‏پردازد تا آنكه به خون خضاب مى ‏شود. نزد حضرت امام حسين (عليه السّلام) بازمى ‏گردد و مى‏ گويد: جانم به قربانت كه هدايت ‏كننده و هدايت شده هستی، امروز به ديدار جدّت پيامبر خواهم شتافت. سپس پدرت على را که ایشان را انسان بزرگواری که وصى پيامبر مى ‏دانم؛ ملاقات خواهم کرد.

حضرت امام حسين (عليه السّلام) فرمودند: من هم به دنبال تو ایشان را ملاقات خواهم نمود. بازگشت و جنگيد تا آنكه شهيد شد.»(26)

 

يزيد بن مغفّل بن جعف بن سعد

سماوی در ابصار العین آورده است: «يزيد بن مغفّل يكى ديگر از دليران شيعه و از شعراى كارآمد بود و از اصحاب حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بود كه در صفّين همراه ایشان جنگيد و از سوى آن حضرت به جنگ خريت كه از خوارج بود اعزام شد و هنگامى كه مغفل بن قيس، خريت را كشت، يزيد بن مغفل در طرف راست او بود چنانكه طبرى نقل كرده. مرزبانى در «معجم الشعرا» گفته است كه او از تابعين و پدرش از اصحاب بود. صاحب «الخزانه» نیز گفته است كه او با حسين (علیه السّلام) در سفر مكه به سوى عراق همراه بود و حضرت امام حسین (علیه السّلام) او را به همراه حجاج جعفى پيش عبيد اللّه الحرّ الجعفی فرستاد و در روز عاشورا قهرمانانه جنگید تا به شهادت رسید.»(27)

 

یاران حضرت امام حسین (علیه السّلام) از انصار

عمرو بن قُرظة انصارى

او عمرو بن قرظة بن كعب بن عمرو بن عائذ بن زيد بن مناة بن ثعلبة بن كعب بن خزرج انصارى خزرجى كوفى است. پدرش قرظه از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) و راوی احادیث ایشان و از اصحاب حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) بود. وارد كوفه شد و در جنگهاى آن حضرت همراه ایشان بود و حضرت (علیه السّلام) او را به ولايت فارس منصوب كرد و فرزندان او عمرو و على بودند. امّا عمرو، پيش از شعله‏ور شدن آتش جنگ در كربلا، به خدمت حضرت امام حسین (علیه السّلام) رسيد و از سوى آن حضرت در اين فاصله و پيش از آمدن شمر بن ذى الجوشن با عمر بن سعد تماس مى ‏گرفت و مذاكره مى‏ كرد و مطالب او را به حضرت امام حسین (علیه السّلام) گزارش مى ‏كرد كه با آمدن شمر اين مذاكرات قطع شد.

در وسیله الدارین به نقل از الحدائق زمان پیوستن عمرو بن قرظه را روز ششم محرم نقل کرده است.(28)

 

در وقعه الطف ذکر شده است که حضرت امام حسین (علیه السّلام) عمرو بن قُرظة انصارى را برای رساندن این پیام به عمر بن سعد (لعنه الله علیه) که شب هنگام بین دو لشکر یکدیگر را ملاقات کنند به سمت سپاهیان عمر بن سعد (لعنه الله علیه) فرستاد:

«بعث الحسين [عليه السّلام‏] الى عمر بن سعد: عمرو بن قرظة بن كعب الأنصاري‏ أن القني الليل بين عسكري و عسكرك‏.»(29)

 

در مثیر الاحزان از او با عنوان عمر بن ابی قرطه الانصاری نام برده و آورده است:

«وَ قَاتَلَ عُمَرُ بْنُ أَبِي قُرْطَةَ الْأَنْصَارِيُّ دُونَ الْحُسَيْنِ (ع) وَ هُوَ يَقُولُ‏

قَدْ عَلِمَتْ كَتِيبَةُ الْأَنْصَارِ

 أَنْ سَوْفَ أَحْمِي حَوْزَةَ الذِّمَارِ

ضَرْبَ غُلَامٍ لَيْسَ بِالْفِرَارِ

 دُونَ حُسَيْنٍ مُهْجَتِي وَ دَارِي‏

قَوْلُهُ وَ دَارِي أَشَارَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لِمَا الْتَمَسَ مِنْهُ الْحُسَيْنُ (ع) الْمُهَادَنَةَ قَالَ تُهْدَمُ دَارِي. فَقَاتَلَ قِتَالَ الرَّجُلِ الْبَاسِلِ وَ صَبَرَ عَلَى الْخَطْبِ الْهَائِلِ وَ كَانَ يَلْتَقِي السِّهَامَ بِمُهْجَتِهِ فَلَمْ يَصِلْ إِلَى الْحُسَيْنِ (ع) سُوءٌ حَتَّى أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ فَقَالَ لَهُ أَ وَفَيْتُ قَالَ نَعَمْ أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّةِ فَأَقْرِئْ رَسُولَ اللَّهِ (ص) وَ أَعْلِمْهُ أَنِّي فِي الْأَثَرِ فَقُتِلَ.»(30)

عمر بن ابی قرطه در برابر حضرت امام حسین (علیه السّلام) می جنگید و چنین رجز می خواند:

سپاه انصار خوب مى ‏دانند كه من از حريم شكوهمند پيامبر و خاندان او و راه و رسم عادلانه ‏اش، دلاورانه دفاع خواهم كرد و بر تجاوزكاران خواهم تاخت و ضرباتى سهمگين بر آنان فرود خواهم آورد.

با ضربات درهم كوبنده جوانى كه سربلند و پيشاهنگ است و هرگز ميدان را ترك نخواهد كرد؛ آنان را درهم خواهم نورديد، خون ما به فداى سالارمان حسين (عليه السّلام).

در سخن او «داری: خانه ام» بر عمر بن سعد (لعنه الله علیه) طعنه دارد. وقتی حضرت امام حسین (علیه السّلام) از او خواست تا صلح کند، او گفت که اگر چنین کنم خانه ام را ویران می کند. پس در تیر باران دشمن چون دلاور مردان جنگید. تيرها به صورت و سينه او برمى‏ خورد و كوچكترين آسيبى به امام نمى ‏رسيد تا اينكه بدنش پر از جراحت شد و متوجّه حضرت امام حسین (علیه السّلام) شد و گفت: اى پسر رسول خدا آيا به عهد خود وفا كردم؟ حضرت فرمود: بلى در بهشت پیش روی من خواهى بود، سلام مرا به رسول خدا برسان و بگو كه من هم مى ‏آيم. در همين لحظه عمرو به زمين افتاد و جان به جان آفرين تسليم كرد.

 

در مناقب آل أبي طالب (عليهم السّلام) ابن شهرآشوب و وقعه الطف رجز او ذکر شده است و برخلاف مثیرالاحزان چون منابع دیگر نام او را عمرو بن قرظه ذکر کرده اند.(31)

 

عبد الرّحمن بن عبد الرّب انصارى‏

عبد الرّحمن بن عبد الرّب انصارى‏ را از اصحاب باوفای حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) برشمرده اند.

در کتاب الاصابه نقل شده است که عبد الرحمن بن عبد الرب از کسانی بود که وقتی حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) در رحبه فرمودند که افرادی که در روز غدیر از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیدند که «من كنت مولاه فعليّ مولاه.» برخیزند و گواهی دهند، او چنین نمود:

ذكره ابن عقدة في كتاب الموالاة فيمن روى حديث: «من كنت مولاه فعليّ مولاه.» و ساق من طريق الأصبغ بن نباتة قال: لما نشد عليّ الناس في الرحبة: من سمع‏ النبيّ (صلى الله عليه و سلّم) يقول يوم غدير خمّ ما قال إلّا قام و لا يقوم إلا من سمع فقام بضعة عشر رجلا منهم: أبو أيوب و أبو زينب و عبد الرحمن بن عبد رب فقالوا: نشهد أنّا سمعنا رسول الله (صلى الله عليه و سلّم) يقول: «إنّ الله وليّي و أنا وليّ المؤمنين فمن كنت مولاه فعليّ مولاه.»(32)

در کتاب ابصار العین فی الانصار الحسین (علیه السّلام) درباره این واقعه چنین آمده است:

«ابن عقده گفته است: محمّد بن اسماعيل بن اسحاق راشدى از محمد بن جعفر نميرى از على بن حسن عبدى از أصبغ بن نباته روايت كرده كه: حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) در رحبه با سوگند از مردم خواست كه هر كه سخن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در روز غدير خم شخصا شنيده به پاخيزد و بیشتر از ده نفر به پاخاستند كه ابو ايّوب انصارى، ابو عمرة بن عمرو بن محض، ابو زينب، سهل بن حنيف، خزيمة بن ثابت، عبد اللّه بن رئاب، حبشى بن جناده سلولى، عبيد بن عازب، نعمان بن عجلان انصارى، ثابت بن وديعه انصارى، ابو فضاله انصارى و عبد الرحمن بن عبد الرّب انصارى در ميان آنان بودند كه به پاخاستند و گفتند: گواهى مى ‏دهيم كه ما شنيديم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: آگاه باشيد همانا خداى عزّ و جل ولىّ من و من ولىّ مؤمنين هستم آگاه باشيد. هر كه من مولاى او هستم على مولاى اوست. اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه و احبّ من احبّه و ابغض من ابغضه و أعن من أعانه.»

در كتاب الحدائق آمده است: حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) قرآن را به عبدالرحمن بن عبد الرب تعليم داد و او را تربيت كرد و او همراه حضرت امام حسین (علیه السّلام) از مكّه به عراق آمد و در حمله نخست به شهادت رسيد و سروى نقل کرده است که او در میدان جنگ جنگيد و كشته شد. رضوان خدا بر او باد.»(33)

 

نعيم بن عجلان انصارى خزرجى

در دو کتاب ابصار العین و وسیله الدارین درباره وی آمده است:

«نضر، نعمان و نعيم، سه برادر و از ياران حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) به شمار می آیند و در جنگ صفين‏ از خود رشادتها نشان دادند كه در خور ذكر و معروف است. اين سه برادر، افرادى شجاع و از قريحه شاعرى برخوردار بودند. نضر و نعمان از دنيا رفتند و نعيم در كوفه باقى ماند. زمانى كه حضرت امام حسین (علیه السّلام) وارد عراق شد، رهسپار كوى آن حضرت شد و ملازم ركابش گرديد و در روز دهم محرم به ميدان جنگ شتافت و در نخستين حمله، به خيل شهيدان پيوست.»(34)

 

جنادة بن كعب بن حارث انصارى خزرجى

جناده بن کعب الانصاری از شیعیانی بود که از مکه به اتفاق خانواده اش با حضرت امام حسین (علیه السّلام) به سوی عراق حرکت کرد و پس از اینکه ابن زیاد (لعنه الله علیه) تصمیم به جنگ با حضرت امام حسین (علیه السّلام) گرفت به عهد خویش وفا نمود و به حمایت از عترت پیامبر (صلی الله علیه و آله) برخاست و در روز عاشورا به شهادت رسید.

در کتاب وسیله الدارین درباره او آمده است:

«قال فی الحدائق الوردیه: کان جناده بن کعب الانصاری من الشیعه و من المخلصین فی الولاء و ممن صحب الحسین من مکه و جاء معه هو و أهله الی کربلاء فلما کان یوم الطف و شبت القتال حمل أهل الکوفه علی معسکر الحسین (علیه السّلام) و تقدم جناده امام الحسین فقاتل حتی قتل فی الحمله الاولی و ابنه عمرو بن جناده.»(35)

در وسیله الدارین از قول الحدائق الوردیه ذکر شده است که جناده بن کعب الانصاری از شیعیان و مخلصان در ولایت ائمه (علیهم السّلام) بود و از مکه با حضرت امام حسین (علیه السّلام) همراه شد و با خانواده اش به همراه حضرت به کربلا آمد. جناده در روز عاشورا هنگامی که اهل کوفه بر لشکر حضرت امام حسین (علیه السّلام) تاختند؛ جنگید و در حمله نخست به شهادت رسید.

در المناقب ابن شهر آشوب آمده است که جنادة بن حارث پس از نافع بن هلال البجلی به میدان رفت.(36)

 

در المناقب ابن شهر آشوب و بحارالانوار در حالی که از او با نام جنادة بن حارث یاد کرده اند، آورده اند که در میدان چنین رجز می خواند:

انا جناد و انا بن الحارث‏              لست  بخوار  و  لا بناكث‏

عن بيعتى حتى يرثنى وارث‏            اليوم شلوى في الصعيد ماكث‏

من جناده پسر حارث هستم. من سست و خائف و پيمان شكن نيستم من از بيعت خود دست بر نمى ‏دارم تا شهيد شوم و وارثى از من ارث ببرد. امروز كالبد و جنازه من روى زمين خواهد بود.(37)

 

عمرو بن جنادة بن كعب بن حارث انصارى خزرجى‏

عمرو بن جناده پسر جناده بن کعب الانصاری از مکه به اتفاق خانواده اش با حضرت امام حسین (علیه السّلام) همراه بود. پس از شهادت پدرش او که نوجوانی بود نزد حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) رفت و اذن میدان طلبید.

مقتل مقرم در این باره می نویسد:

«و جاء عمرو بن جنادة الأنصاري بعد أن قتل أبوه و هو ابن إحدى عشرة سنة يستأذن الحسين فأبى و قال: هذا غلام قتل أبوه في الحملة الأولى و لعل أمه تكره ذلك قال الغلام: إن أمي أمرتني فأذن له فما أسرع أن قتل و رمي برأسه إلى جهة الحسين فأخذته أمه و مسحت الدم عنه و ضربت به رجلا قريبا منها فمات‏ و عادت إلى المخيم فأخذت عمودا و قيل سيفا و أنشأت:

إني عجوز في النسا ضعيفة

 خاوية بالية نحيفة

اضربكم بضربة عنيفة

 دون بني فاطمة الشريفة

فردّها الحسين (عليه السّلام) إلى الخيمة بعد أن أصابت بالعمود رجلين.»(38)

«عمرو بن جنادة انصارى كه پسرى يازده‏ ساله بود، پس از شهادت پدرش نزد حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمد و اجازه طلبيد، امام (عليه السّلام) اجازه ندادند و ‏فرمودند: پدرت در اولين حمله كشته شده است و شايد مادرت كراهت داشته باشد. عمرو ‏گفت: مادرم به من امر كرده است. حضرت امام حسين (عليه السّلام) اجازه دادند و چيزى نگذشت كه او نيز شهيد شد و سرش را به سوى حضرت امام حسين (عليه السّلام) انداختند. مادرش سر را برداشت، خون را پاك کرد و آن را بر يكى از لشكريان كوفه ‏زد كه نزديك بود او را به هلاكت رساند مادر عمرو به خيمه آمد و عمود خيمه را برداشت و در حالى كه اشعارى مى‏ خواند حمله کرد. حضرت امام حسين (عليه السّلام) او را به خيمه باز‏گرداند پس از آنكه با عمود دو نفر را زده بود.(39)

 

در بحارالانوار آمده است که عمرو بن جناده چنین در میدان جنگ رجز می خواند:

قال ثم خرج من بعده عمرو بن جنادة و هو يقول‏

أضق الخناق من ابن هند و ارمه‏                 من عامه بفوارس الأنصار

و مهاجرين مخضبين رماحهم‏                   تحت العجاجة من دم الكفار

خضبت على عهد النبي محمد                   فاليوم تخضب من دم الفجار

و اليوم تخضب من دماء أراذل‏                   رفضوا القرآن لنصرة الأشرار

طلبوا بثأرهم ببدر إذ أتوا                          بالمرهفات و بالقنا الخطار

و الله ربي لا أزال مضاربا                           في الفاسقين بمرهف بتار

هذا على الأزدي حق واجب‏                       في كل يوم تعانق و كرار(40)

كار را بر پسر هند يعنى يزيد سخت کن و او را در همين سال به وسيله سواران انصار تير باران كن.

با کمک مهاجرين كه نيزه هاى خود را در ميان گرد و غبار به وسيله خون كفار خضاب و رنگين نمودند.

آن نيزه‏ ها در عهد حضرت محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله) خضاب شدند. امروز نیز از خون تبهكاران خضاب خواهند شد.

امروز نیز آن نيزه ها از خون اراذل كه قرآن را براى نصرت اشرار پشت سر انداختند خضاب مي شوند.

در جنگ بدر با شمشيرهاى برنده و نيزه هاى مرگبار براى خونخواهى آمده بودند.

به خدا قسم که من پیوسته با شمشير تيز و مرگ آور بر مردم فاسق ضربت مي زنم.

اين فداكارى بر من كه از قبيله ازد هستم در هر روزى كه جنگ باشد واجب و لازم است.

 

در المناقب ابن شهرآشوب آمده است که وی در میدان جنگ چنین رجز می خواند:

 أَمِيرِي حُسَيْنٌ وَ نِعْمَ الْأَمِيرُ            سُرُورُ فُؤَادِ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ

عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَالِدَاهُ                      فَهَلْ تَعْلَمُونَ لَهُ مِنْ نَظِير(41)

 

سعد بن حارث انصارى عجلانى و برادرش ابو الحتوف‏

اين دو برابر از افراد محله محكّمه كوفه بودند و همراه عمر بن سعد براى با جنگ حضرت امام حسین (علیه السّلام) بيرون رفتند. صاحب الحدائق گفته است: در دهم محرم هنگامى كه ياران حضرت امام حسین (علیه السّلام) به شهادت رسيدند، چون با صداى بلند مى ‏فرمودند: آيا كسى نيست كه ما را یاری كند؟ زنان و كودكان اين را شنيدند و با صداى بلند گريه كردند سعد و برادرش هم استغاثه امام و گريه و زارى خانواده او را شنيدند و همراه حضرت امام حسین (علیه السّلام) به دشمنان او حمله كردند و گروهى را به قتل رساندند و گروهى را زخمى كردند پس با شمشير خود به كمك حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) شتافتند و با دشمنان او جنگيدند تا آنكه هر دو با هم كشته شدند.

در مقتل مقرم به نقل از حدائق الوردیه درباره سعد بن الحارث و برادرش ابوالحتوف آمده است:

«و سمع الأنصاريان سعد بن الحارث و أخوه أبو الحتوف استنصار الحسين و استغاثته و بكاء عياله و كانا مع ابن سعد فمالا بسيفيهما على أعداء الحسين و قاتلا حتى قتلا.»(42)

«سعد بن حارث و برادرش ابو الحتوف كه در لشكر ابن سعد بودند استغاثه حضرت امام حسين (عليه السّلام) و گريه زنان را شنيدند با شمشيرهاى خود بر دشمنان حضرت امام حسين (عليه السّلام) حمله بردند و جنگيدند تا آنكه كشته شدند.»(43)

در وسیله الدارین ذکر شده است که ابوالحتوف و برادرش سعد از خوارج بودند و با عمر بن سعد به جنگ با حضرت امام حسین (علیه السّلام) رفته بودند ولی پس از اینکه اندک یارانی برای حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) ماندند و حضرت با صدای بلند یاور طلبیدند و فرمودند: «الا من ناصر فینصرنا الا من ذاب یذب عن حرم رسول الله» و صدای بانوان و کودکان خاندان عترت (علیهم السّلام) بلند شد این دو نفر گفتند: لاحکم الا الله و و نباید از کسی که بر او عصیان کرده اطاعت کرد این حسین فرزند دختر رسول ما محمد (صلی الله علیه و آله) است و ما به شفاعت جدش در روز قیامت امیدواریم. چگونه با او بجنگیم در این وضعیت که هیچ یاوری ندارد. پس هر دو با جماعت بسیاری جنگیدند و با هم در یک مکان به شهادت رسیدند.(44) 

پی نوشتها

(1) ابصار العین، صفحه 160- 139 - سلحشوران طف، صفحه 198- 173

(2)سلحشوران طف، صفحه173   

(3) مروج ‏الذهب، جلد ‏3، صفحه 59

(4) ترجمه مروج ‏الذهب، جلد ‏2، صفحه 63

(5) منتهى الآمال، جلد‏1، صفحه 611 – 609

(6) تاريخ ‏الطبري، جلد‏5، صفحه 446

(7) تاريخ ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 404 - وقعة الطف، صفحه 175 – 174 - مقتل الحسين(ع) المقرم، صفحه 192 - 191

(8) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد ‏7، صفحه 2997 – 2995

(9)تاريخ ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 446 - مقتل الحسين(ع) المقرم، صفحه249   

(10) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد ‏7، صفحه 3052

(11) اللهوف على قتلى الطفوف، صفحه80

(12) الأخبارالطوال، صفحه 255

(13) ترجمه اخبارالطوال، صفحه 302 -301

(14) الفتوح، جلد ‏5، صفحه 92 - تاريخ ‏الطبري، جلد‏5، صفحه 413- 412 - الكامل، جلد‏4، صفحه53 - الأخبارالطوال، صفحه 255- مقتل الحسين(ع) مقرم، صفحه 210 – 209 - شرح غم حسین علیه السلام، صفحه 79- 77

(15) ترجمه الفتوح، صفحه 894

(16) مقتل الحسين(ع) مقرم، صفحه 227 – 226

(17) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 137 – 136

(18) تاريخ ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 434

(19) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد ‏7، صفحه 3035

(20) تاريخ ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 442 – 441

(21) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد ‏7، صفحه 3046

(22) وسیله الدارین، صفحه 132

(23)تاريخ ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 401

(24) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد ‏7، صفحه 2991 – 2990

(25) مقتل الحسين(ع) المقرم، صفحه 265 – 264

(26) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 169 - مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، جلد‏4، صفحه 103

(27) ابصار العین، صفحه153 - وسیله الدارین، صفحه 214

(28) وسیله الدارین، صفحه 173

(29)وقعة الطف، صفحه 186

(30) مثير الأحزان، صفحه61 – 60

(31) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، جلد4، صفحه 105- وقعه الطف، صفحه 223

(32) الإصابة، جلد‏4، صفحه277

(33)إبصار العين، صفحه 158- 157- سلحشوران طف، صفحه 196- 195

(34) وسیله الدارین، صفحه 200- 199 - إبصار العين، صفحه 158

(35)وسیله الدارین، صفحه 114

(36) مناقب آل أبي طالب عليهم السّلام، جلد‏4، صفحه104

(37) مناقب آل أبي طالب عليهم السّلام، جلد‏4، صفحه 104 - بحار الأنوار، جلد‏45، صفحه 28

(38)مقتل الحسين(ع) المقرم، صفحه 264

(39) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 169

(40) بحار الأنوار، جلد‏45، صفحه 28

(41) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام، جلد‏4، صفحه 104

(42) مقتل الحسين(ع) المقرم، صفحه250

(43) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 154  

(44) وسیله الدارین، صفحه 105

 

منابع

- ابصار العين في أنصار الحسين عليه السلام‏، شيخ محمد بن طاهر سماوى‏، قم،‏ دانشگاه شهيد محلاتى‏، 1419ق‏.

- الأخبار الطوال، ابوحنيفه احمد بن داود الدينورى، تحقيق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم، منشورات الرضى، 1368ش.

- اخبار الطوال، ابوحنيفه احمد بن داود دينورى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نى، 1371ش.

- الإصابة فى تمييز الصحابة، احمد بن على بن حجر العسقلانى، تحقيق عادل احمد عبد الموجود و على محمد معوض، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415/1995

- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.

- تاريخ الطبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم ، بيروت، دارالتراث، 1387/1967

- تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375

- ترجمه ‏مقتل الحسين عليه السلام مقرم، عبد الرزاق مقرّم، مترجم محمد مهدى عزيز الهى كرمانى، نويد اسلام‏، قم، 1381 

- سلحشوران طف (إبصار العين في أنصار الحسين عليه السلام)، نويسنده: شيخ محمد بن طاهر سماوى، مترجم: عباس جلالى، ‏ قم‏، زائر، 1381

- شرح غم حسین (علیه السّلام)، موفق بن احمد اخطب خوارزمی، مترجم مصطفی صادقی، قم، مسجد مقدس جمکران، 1388

- الفتوح، ابن اعثم كوفى، مترجم: محمد بن احمد مستوفى‏ هروی، مصحح: غلامرضا طباطبایی مجد، تهران‏، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى‏، 1372 ش.‏

- الفتوح، محمد بن علی ابن‌اعثم کوفی، بیروت، دار الأضواء، 1411 ه.ق.

- الکامل (كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران)، عز الدين على بن اثير، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.

- اللهوف على قتلى الطفوف، على بن موسى ابن طاووس، ترجمه فهرى، تهران، جهان، چاپ: اول، 1348ش.

- مثیر الأحزان، احمد بن محمد ابن فهد حلی، جعفر بن محمد ابن‌نما، محقق: مدرسه الامام المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، قم، مدرسة الإمام المهدي (علیه السلام‌)، ۱۴۰۶ ق.

- مروج الذهب و معادن الجوهر، أبو الحسن على بن الحسين بن على المسعودي، تحقيق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، 1409ق.

- مروج الذهب و معادن الجوهر، أبو الحسن على بن الحسين مسعودي، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1374ش.

- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.

- مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، محمد بن على ابن شهر آشوب مازندرانى، 4 جلد، قم، علامه، چاپ اول، 1379 ق.

- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، حاج شيخ عباس قمى، قم، جامعه مدرسين (موسسه النشر الاسلامى)، 1422 ق.

- وسیلۀ الدارین فی أنصار الحسین، ابراهیم الموسوی الزنجانی، بیروت، موسسه الاعلمی للمطبوعات، 1395ق. / 1975

- وقعة الطفّ، لوط بن يحيى ابو مخنف كوفى، قم، جامعه مدرسين، 1417ق.

پیوست ها

: فاطمه ابوحمزه