در این مجال به بررسی مضامین هفت قصیده از علاءالدین حلی می پردازیم. منقبت حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام)، ذکر فضایل اهل بیت عصمت (علیهم السّلام)، ظلمهای روا شده به خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) و ذکر واقعۀ عاشورا از جمله مضامین اشعار این شاعر است. شاعر با بیانهای متفاوت واقعۀ عاشورا را به تصویر می کشد و سخن را سوزی و گدازی می بخشد.
علامه امینی در جلد ششم کتاب الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب قصاید هفتگانه ای از علاءالدین حلی آورده اند. این قصاید دارای مضامینی چون منقبت حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام)، بیان واقعۀ غدیر، ذکر فضایل اهل بیت، ظلمهایی که در حق حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) صورت گرفته است، ذکر مصیبت حضرت امام حسین (علیه السّلام) و ذکر مصیبت از زبان حضرت زینب (سلام الله علیها) می باشد.
به علت طولانی بودن قصاید قسمتهایی از این اشعار را متناسب با مضامین ذکر شده بررسی می کنیم.
1. ذکر منقبت حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام)
ذکر منقبت حضرت علی (علیه السّلام) در بیشتر این قصاید به زیباترین توصیف و الفاظ بیان شده است که نمونه هایی از آن را در اینجا می آوریم .
يا روح قدس من الله البدى بدا و روح انس على العرش العلى بدا
اى روح پاكي كه از خداى آفریننده ظاهر شدى و روح انسي كه بر عرش بلند نمايان گشتى.
يا علة الخلق يا من لا يقارن خير المرسلين سـواه مشبه ابدا
اى علّـت آفرينش اى كسي كه هرگز جز او همانندى چون بهترين پيامبران نخواهد بود.
اليّه بك لو لا انت ما كشفت مسّره الا من عن قلب النبى صدى
قسم به تو ای علی اگر نبودى زنگار غم از سینه رسول الله (صلی الله علیه و آله) زدوده نمی شد.
يا من به كمل الدين الحنيف و للـ اسلام مــن بعد و هن ميله عضدا
اى كسي كه دين حنیف به ولايت او تكميل شد و براى اسلام بعد از سستى ركن و پايه اش نيرویى بودى.
و صاحب النص فى خم و قد رفع النـ بى على رغم العداء عضـدا
و ای صاحب بيان صريح در غدير خم كه پيامبر به كورى چشم دشمنان بازوى او را بلند كرد.
انت الذى اختارك الهادى البشير اخا و ما سواك ارتضى من بينهم احدا
تو آن كسي هستی كه پيامبر راهنما و بشارت دهنده ترا به برادرى برگزيد و غير از تو كسى را از ميان ايشان نپسنديد .
يا كاشف الكرب عن وجه النّبى لدى بدر و قد كثرت اعداوه عـددا(1)
اى برطرف كننده غم و غصه از چهره و رخسار پيامبر در روز بدر که شمار دشمنان او بسيار بودند.
در قصیده ای دیگر با اشاره به مضمون حدیث معرفت امیرالمومنین(علیه السّلام) به نورانیّت که در کتاب بحارالانوار جلد بیست و ششم ذکر شده است و مفاهیم آن در این قصیده استفاده گردیده است؛ در قسمتی از حدیث حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) چنین می فرمایند:« قَالَ علیه السّلام أَنَا الَّذِي حَمَلْتُ نُوحاً فِي السَّفِينَةِ بِأَمْرِ رَبِّي وَ أَنَا الَّذِي أَخْرَجْتُ يُونُسَ مِنْ بَطْنِ الْحُوتِ بِإِذْنِ رَبِّي وَ أَنَا الَّذِي جَاوَزْتُ بِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ الْبَحْرَ بِأَمْرِ رَبِّي وَ أَنَا الَّذِي أَخْرَجْتُ إِبْرَاهِيمَ مِنَ النَّارِ بِإِذْنِ رَبِّي وَ أَنَا الَّذِي أَجْرَيْتُ أَنْهَارَهَا وَ فَجَّرْتُ عُيُونَهَا وَ غَرَسْتُ أَشْجَارَهَا بِإِذْنِ رَبِّي وَ أَنَا عَذَابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ وَ أَنَا الْمُنَادِي مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ قَدْ سَمِعَهُ الثَّقَلَانِ الْجِنُّ وَ الْإِنْسُ وَ فَهِمَهُ قَوْمٌ إِنِّي لَأَسْمَعُ [لَأُسْمِعُ] كُلَّ قَوْمٍ الْجَبَّارِينَ وَ الْمُنَافِقِينَ بِلُغَاتِهِمْ وَ أَنَا الْخَضِرُ عَالِمُ مُوسَى وَ أَنَا مُعَلِّمُ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ وَ أَنَا ذُو الْقَرْنَيْنِ وَ أَنَا قُدْرَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ.»(2)
لي فيه مزدجرٌ بما أخلصته في المصطفى و أخيــه من عقدِ الولا
افرادی مرا به خاطر اخلاصی که برای پیمان ولایتی با حضرت رسول و برادرش (صلوات الله علیهم) بسته ام؛ سرزنش می كنند
فهما لعمرُكَ علّةُ الأشياء في ال ـعلل الحقيـقة إن عرفت الأ مثلا
پس به جانت سوگند علت وجود موجودات در ميان علتها اگر بزرگان را بشناسى آن دو بزرگوارند.
الأوّلانِ الآخـــرانِ الباطـــنانِ الظاهرانِ الشاكرانِ لذي العلا
ايشان اول و آخر و ظاهر و باطن و شکرگذران پروردگار عالم هستند.
الزاهـــدانِ العـــابدانِ الراكعــانِ الساجدانِ الشاهدانِ على الملا
آنان پارسايان عبادت كننده و ركوع و سجود كنندگان گواه بر همه آفريده ها هستند.
خُلقـا و ما خُلِقَ الوجودُ كلاهما نوران مــن نورِ العليِّ تفصّلا
هنوز عالمى به وجود نيامده بود که آفريده شدند و آن دو نوری از نور خدايند كه جدا شده اند.
في علمِه المخـزونِ مجتمعان لن يتفرّقا أبداً و لن يتحوّلا
در علم محفوظ خدا آن دو با هم هستند و هرگز جدا نبوده و هيچ وقت جدا نشوند.
فاسأل عن النورِ الذي تجدنّه في ا لنورِ مسطوراً وسائل من تلا
پس بپرس از نوري كه آن را در سوره نور مسطور مي یابى و سوال كن از كسي كه آن را تلاوت می كند.
و اسأل عن الكلماتِ لمّا أنّها حقّا تلقّى آدمٌ فتقبّلا
و سوال كن از كلمات وقتي كه آدم آنها را تکرار کرد و آنها را پذيرفت.
ثمّ اجتباه فأُودِعا في صلبِهِ شرفاً له و تكرُّماً و تبجّلا
سپس آن را برگزيد و در صلب او شرافت و کرامت و بزرگوارى را به وديعه گذارد.
حتى استقرَّ النورُ نوراً واحداً في شيبةِ الحمدِ بن هاشم يجتلى
تا آنكه نور آنها يك نور در شيبة الحمد (عبد المطلب) بن هاشم مستقر و نمايان شد.
قُسما لحكمٍ ارتضاه فكان ذا نِعمَ الوصيُّ و ذاك أشرفَ مرسلا
تقسيم شدند برای امري كه به آن خشنود شدند پس اين بهترين وصى و آن شريفترين پيامبران شد.
فعليُّ نفسُ محمدٍ و وصيُّه و أمينُه و سواهُ مأمونٌ فلا
پس على (علیه السلام) جان محمد و جانشين او و امين او است و غير او امينی نیست.
و شقيقُ نبعتِهِ و خيرُ من اقتفى منهاجَه و به اقتدى و له تلا
و برادر و پاره اصالت او و بهترين كسي است كه او را پيروى كرد و به او اقتدا نمود و در كنار او قرار گرفت.
مولى به قَبل المهيمنُ آدماً لمّا دعا و به توسّل أوّلا
او قبل از خلقت آدم بزرگوار و سید بوده و حضرت آدم در ابتدا برای توبه به ایشان توسل کرده است
و به استقرَّ الفلكُ في طوفانِهِ لمـّا دعا نوحٌ به و توسّلا
و با توسل وجود علی بن ابیطالب(علیه السّلام) كشتى در طوفان آرام گرفت زمانی كه نوح دعا نمود و به او توسّل پيدا كرد.
و به خبتْ نارُ الخليلِ و أصبحتْ برداً و قد أذكت حريقاً مشعلا
و به بركت علی بن ابیطالب(علیه السّلام) آتش ابراهيم خليل خاموش و سرد شد و حال آنكه آن برافروخته و سوزنده بود.
و به دعا يعقوبُ حين أصابَهُ من فقد يوسفَ ما شجاه و أثقلا
و يعقوب وقتي كه از فقدان يوسف نگران و ناراحت شد به نام علی بن ابیطالب(علیه السّلام) دعا كرد.
و به دعا الصدِّيق يوسفُ إذ هوى في جبِّهِ و أقام أسفلَ أسفلا
و يوسف صديق هنگامی كه در چاه افكنده شد و در انتهاى آن قرار گرفت به اسم علی بن ابیطالب (علیه السّلام) دعا كرد.
و به أماطَ اللَّهُ ضرَّ نبيـــِّه أيّوبَ و هو المستكينُ المبتلى
و خدا به خاطر علی بن ابیطالب(علیه السّلام) بيمارى پيامبرش ايّوب را در حالي كه بيچاره و گرفتار بود، برطرف كرد.
و به دعا عيسى فأحيا ميِّتاً من قبرِهِ و أهال عنه الجندلا
و عيسى بن مريم به نام علی بن ابیطالب(علیه السّلام) دعا كرد پس مرده اى را از قبرش زنده كرد و خاك قبر را از او زدود.
و به دعا موسى فأوضحت العصا طرقاً و لجّة بحرها طامٍ ملا
و موسى بن عمران با اسم علی بن ابیطالب(علیه السّلام) خدا را خواند پس عصاى او درياي موّاج و خروشان را شكافت.
و به دعا داودُ حين غشاهمُ جالوتُ مقتحماً يقودُ الجحفلا
و داود هنگامي كه جالوت آنها را با لشکر انبوهى محاصره كرده بود به نام علی بن ابیطالب(علیه السّلام) دعا كرد.
ألقاه دامغةً فأردى شـــلوه ملقىً و ولّـــى جمعُه متجفّلا
و سنگى بر او انداخت، پس او را به زمين افكند و تمام لشکريانش ترسيدند و فرار كردند.
و به دعـــا لمّا عليه تسوّر ال خصمان محرابَ الصلاةِ و أُدخلا
و داود وقتي كه دو نفر در محراب نماز بر او وارد شده و از او داورى خواستند، به اسم او دعا كرد.
فقضى على احديهما بالظلمِ في حكمِ النعاجِ و كان حكماً فيصلا
پس بر يكى از آنها در حكم برای گوسفندانش به ستم داورى كرد و قضاوتش پايان دهنده نزاع بود.
فتجاوز الرحمنُ عنه تكرّماً و به ألان له الحديد و سهّلا
پس خدا از روی بزرگواري او را بخشيد و به بركت علی بن ابیطالب (علیه السّلام) آهن بر او نرم و آسان شد.
و به سليمانٌ دعا فتسخّرتْ ريحُ الرخاءِ لأجلِهِ و لها علا
و به نام علی بن ابیطالب (علیه السّلام) سليمان خدا را خواند پس باد مسخّر او شد و براى او سير مي كرد و بالا مي رفت.
و له استقرَّ الملكُ حين دعا به عمرَ الحياةِ فعاش فيه مُخوّلا
و هنگامي كه به نام علی بن ابیطالب(علیه السّلام) دعا كرد براى او چنان حكومتى مستقّر شد پس با حشمت سليمانى در آن زندگى كرد.
و بـه توسّل آصفٌ لمّا دعا بسريرِ بلقيسٍ فجاءَ معجّلا
و آصف برخيا وقتي كه خواست تخت بلقيس را نزد سليمان حاضر كند با اسم علی بن ابیطالب (علیه السّلام) خدا را خواند پس فوراً حاضر شد.
العالمُ العلمُ الرضيُّ المرتضى نوُر الهدى سيفُ العلاءِ أخُ العلا
او عالم يگانه و خشنود پسنديده و نور هدايت و شمشير بلند خدا برادر پيامبر والا مقام است.
من عنده علمُ الكتاب و حكمُه و لـه تأوّل مُتقناً و محصّلا
نزد او علم الکتاب و حكم آن است و تاويل محكم و متشابه قرآن براى اوست.
و إذا علت شرفاً و مجداً هاشمٌ كان الوصيُّ بها المعمَّ المخولا
و هر گاه هاشمى از جهت شرافت و بزرگوارى بالا رود على (علیه السّلام) عمو و يا دائى او باشد.
و مكسِّرُ الأصنامِ لم يسجدْ لها متعفّراً فــوق الثرى متذلّلا
بتهایي كه هرگز براى آنان سجده نكرد را شکست و روى خوارى در برابر آنها به خاك نگذارد.
لكن له سجدتْ مخافةَ بأسِهِ لمّا على كتف النبيِّ علًا علا
ولى بتها از ترس هيبت او سجده كردند وقتي كه بر شانه پيامبر براى شكستن آنها بالا رفت.
تلك الفضيلة لم يفز شرفاً بها إلّا الخليلُ أبوه في عصرٍ خلا
مگر پدرش خليل الرحمن در زمان گذشته از جهت شرافت کسی به اين فضيلت نرسيد.
إذ كسّر الأصنامَ حين خلا بها ســرّا و ولّى خائفاً مستعجلا
وقتي كه به بتها پنهانى دست يافت آنها را شكست و از ترس به شتاب فرار كرد.
فتميّز الفعلينِ بينهما و قِس تجدِ الوصيَّ بها الشجاعَ الأفضلا...
پس اين دو فعل ميان آن دو مشخص شد و مقايسه كن و ببين كه امیرالمومنین(علیه السّلام) شجاع و افضل است.
و انظر إلى نهجِ البلاغةِ هل ترى لأولي البلاغة منه أبلغ مقولا
و نگاهى به نهج البلاغه كن آيا براى صاحبان بلاغت سخنی بليغتر از آن می بینی.
حكمٌ تأخّرتِ الأواخرُ دونها خرساً و أفحمتِ البليغَ المِقولا
حكمتهایي كه ديگران در برابر آن گنگ و وامانده اند و سخنوران فصيح را ساكت نموده است.
و كسدِّ أبوابِ الصحابةِ غيرَهُ لمميّزٍ عرف الــهدى متوصّلا
و درهاى خانه های صحابه (به سوى مسجد) را غير از درب حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) بست براى دانایي كه جوینده هدايت باشد.(اشاره به واقعه سد البواب)
إذ قال قائلُهمْ نبيُّكمُ غوى في زوج إِبنتِه و يعـذر إن غلا
زمانی که گوينده ای از ایشان گفت پيامبرتان گمراه شده است اگر درباره شوهر دخترش غلو می كند؛ معذور است.
تاللَّه ما أوحى إليه و إنّما شرفاً حباه على الأنام و فضّلا
قسم به خدا كه به او وحى نشده و تنها به جهت شرافت و فضيلت او را بر مردم ترجيح داد.
حتى هوى النجمُ المبينُ مكذّباً من كان في حقِّ النبيِّ تقوّلا
تا آنكه ستاره روشنى فرود آمد كه تكذيب كند كسى را كه در حق پيامبر ياوه سرایى كرده و نسبت ناروا داده است.
أبِدارِهِ حتى الصباح أقام أم في دارِ حيدرةٍ هوى و تنزّلا
آيا در خانه او تا صبح ماند يا در سراى حيدر فرود آمد و تنزل نمود.
هذي المناقبُ ما أحاطَ بمثلِها أحدٌ سواه فترتضيه مُفضَّلا...
هيچ كس غير از او همانند اين منقبتها را نیافته كه مورد پسند و برگزیده قرار گيرد.
إن كان أوحى اللَّه جلَّ جلاله لنبـيِّه وحياً أتاه منزّلا
هنگامی که خداوند جل جلاله به رسولش وحی کند وحیش منزل است.
أن لا يؤدِّيها سواك فترتضي رجلًا كريماً منك خيراً مفضلا
نبايد كه غير از تو کسی سوره برائت را برساند پس انتخاب كن مرد بزرگوارى از خودت كه خوب و با فضيلت باشد.
أ فهل مضى قصداً بها متوجِّهاً إلّا عليٌّ يا خليليَّ اسألا...
آيا جز حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) کسی به مقصدي كه متوجه آن شده بود رفت. اى دوستان من سئوال كنيد.
و أباد مرحبَهمْ و مدَّ يمينَهُ قلعَ الرتاجَ و حصنَ خيبر زلزلا
و مرحب خيبري را هلاك كرد و دستش را دراز و درب سنگى قلعه را كند و در قلعه زلزله انداخت.
يكفيك فخراً أنَّ دينَ محمدٍ لو لا كمالُكَ نقصُه لن يكملا
براى تو این افتخار كافي است كه اگر كمال تو نبود نقص دين محمد هرگز كامل نمي شد.
و فرائضُ الصلواتِ لو لا أنّها قرنت بذكرك فرضُها لن يقبلا
و نمازهاى واجب اگر مقرون به ياد تو نشود هرگز قبول نمي شود.
إن يحسدوك على علاك فإنَّما متسافلُ الدرجاتِ يحسدُ من علا
اگر بر بلندى مقام تو حسد ورزيدند جز اين نيست كه آناني كه در مراتب پائين هستند به كسي كه برتر از آنهاست رشگ مي ورزد.
إحياؤك الموتى و نطقُكَ مخبراً بالغائباتِ عذرتُ فيك لمن غلا
مرده زنده كردن تو و خبر دادنت به نهانيها معذور مي دارد كسى را كه درباره تو غلو كرده است
و بردِّك الشمسَ المنيرةَ بعد ما أَفَلتْ و قد شهدت برجعتِها الملا
و به برگردانيدن تو خورشيد تابان را بعد از غروب كردنش كه همه گواهى به بازگشت آن دادند.
و نفوذُ أمرِكَ في الفراتِ و قد طما مدّا فأصبحَ ماؤه مستـــسفلا
و به اجرای فرمان تو در فرات که آبش بالا آمده و لبريز شده بود و صبح آبش پائين رفته و كم شد.
و بليــــلةٍ نحـــو المدائنِ قاصداً فيهـــا لسلمانٍ بعثتَ مغسِّلا
و به آمدنت در شبى به مدائن براى غسل دادن سلمان وقتي كه از دنيا رفته بود.
و قضيّةُ الثعبانِ حين أتاكَ في إيضاحِ كشفِ قضيّةٍ لن تعقلا
و قضیه اژدها زماني كه براى كشف قضّيه اى كه نمی دانست نزد تو بود آمد.
فحللتَ مشكلَها فــآبَ لعلمِهِ فرحاً و قد فصّلتَ فيها المجملا
پس مشكل او را حل كردى و براى علم آن كه مجمل آنرا تفصيل داده بودى با خوشحالى برگشت.
و علوت من فوق البساط مخاطباً أهلَ الرقيمِ فخاطبوك معجّلا(3)
و در حالی که در بالاى منبر ساخته شده از جهاز بودی اهل رقيم را خطاب كردى پس به شتاب پاسخ تو را دادند.
بسیاری از شاعران شیعی در سده های نهم هجری به بعد که ذکر مناقب ائمه در شعر شیعه رواج یافت پس از ذکر مناقب حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) و دلاوریها و جانفشانیهای ایشان بلافاصله به واقعۀ عاشورا اشاره می کردند. علاءالدین حلی نیز در قصیده مذکور به صورت موثر و جانسوزی پس از ذکر مناقب حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) به مصیبت کربلا چنین اشاره نموده است:
أ مخاطبَ الأذيابِ في فلواتِها و مكلِّمَ الأمواتِ في رمس البلى
اى سخنگوی با گرگها در صحراها و با مردگان در زير توده هاى خاك.
يا ليت في الأحياءِ شخصَكَ حاضرٌ و حسينُ مطروحٌ بعرصةِ كربلا
اي كاش شما در ميان زنده ها بودى و مي ديدى كه حسين تو چگونه بر زمين كربلا به خاک غلتید.
عريانَ يكسوه الصعيدُ ملابساً أفديه مسلوبَ اللباسِ مُسربلا
برهنه تنی كه خاك كربلا او را پوشانيد. جانم به قربان او كه لباسهایش به غارت رفت.
متوسّداً حرَّ الصخورِ معفّراً بدمائِهِ تـــربَ الجبينِ مُرمّلا
روى سنگهاى داغ به خون غلتید در حالي كه پيشانيش به خاك و شن آلوده بود.
ظمآنَ مجروحَ الجوارحِ لم يجد ممّا سوى دمِهِ المبدَّدِ منهلا
تشنه اي كه اعضايش مجروح بود و غیر از خون جاریش آبی برای سیراب شدن نمی یافت.
و لصدره تطأ الخيولُ و طالما بسريره جبريلُ كان موكّلا
و سينه اش را اسبها پامال كردند در حالي كه جبرئيل گهواره جنبان ایشان بود.
عُقرتْ أما علمت لأيِّ معظّمٍ وطأتْ و صدرٍ غادرته مفصّلا
كشته شد و آيا دانستى به خاطر چه گناهى سينه او را پامال اسبها قرار دادند.
و لثغرِهِ يعلو القضيبُ و طالما شرفـاً له كان النبيُّ مُقبّلا
و بر لب و دهانش چوب زدند لب و دهانی که همیشه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به خاطر شرافتش آنرا مي بوسيد.
و بنوه في أسرِ الطغاةِ صوارخٌ و لهاءُ معولةٌ تجاوبُ معولا
و فرزندان او ناله كنان در زنجير اسارت طاغوتيان بودند و با شلاق به آنان پاسخ مي دادند.
و نســــاؤه مــن حولِه يندبنَهُ بأبي النساءَ النادبات الثكّلا
همسرانش با ناله و زاری ایشان را صدا می زدند. پدرم فدای زنان داغ ديده و نوحه کننده حسین باد .
أقسمتُ بالرحمنِ حلفةَ صادقٍ لو لا الفراعنةُ الطواغيتُ الأُلى
به خداى بخشنده به صدق و راستی قسم مي خورم كه اگر فرعونیان و طاغوتیان نخستین نبودند
ما بات قلبُ محمدٍ في سبطِهِ قلقاً و لا قلبُ الوصيِّ مقلقلا(4)
قلب محمد پیامبر برای نوه اش پريشان نمي شد و قلب على نیز برای فرزندش اندوهناک نمی گشت.
2. شرح فضایل اهل بیت
علاء الدین حلی در حین ذکر مناقب حضرت امیرالمومنین (علیه السلام ) به شرح فضایل اهل بیت می پردازد و به خاطر مقام بلندشان از آنان درخواست شفاعت می نماید. در این مجال قسمتی از ابیاتی که در این قصاید آمده است؛ ذکر می شود.
كفى ما أتى في هل أتى من مديحِكمْ و أعرافِـها للعارفين و طورِها
هر آنچه در سوره هل أتى و اعراف و طور درباره مناقب شما برای دانایان آمد؛ كافي است.
إذا رمتُ أن أجلو جمالَ جميلِكمْ و هل حَصِرٌ يُنهي صفاتِ حصورِها
قصد من نشان دادن جمال و زیبایی می باشد ولی آیا بیان زیبایی شما را پایانی هست؟
أقيلوا عثـاري يوم لا فيه عثرةٌ تُقال إذا لم تشفعوا لعثورِها(5)
برای تمام گناهان من آمرزش بطلبید و مرا در هنگامی که چاره و راهی جز شفاعت نخواهد بود شفاعت كنيد.
3. دفاع از امامت پیامبر به عنوان جانشینی بلافصل پیامبر(ص)
علاءالدین حلی در غدیریه های خود به جانشینی بلافصل حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) اشاره می کند:
أخو الرسولِ و خيرُ الأوصياءِ و من بزهده في البرايا يُضرَبُ المثلُ
و او برادر پيامبر و بهترين جانشينان و كسي كه پارسائى او در ميان مردم ضرب المثل بود.
و أقدمُ القومِ في الإسلام سابقةً و الناس باللّاتِ و العزى لهم شُغُلُ
و در حالي كه مردم همگى مشغول پرستش «لات و عزّى» بودند در اسلام آوردن پيشقدم شد.
و رافعُ الحقِّ بعد الخفضِ حين قناةُ الدينِ واهيةٌ في نصبها مَيلُ
هنگامي كه عمود دين از مسیرش منحرف شده بود حق را راست و بلند کرد.
حتى قضى و هو مظلومٌ و قد ظُلم ال حسينُ من بعدِهِ و الظلمُ متّصلُ(6)
تا آنكه مظلوم از دنيا رفت و در حالی که بعد از او پیوسته به حسين ظلم كردند.
4. در مرثیه کربلا
علاء الدین حلی در غدیرهای خود به ظلمهای رفته بر خاندان حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله) اشاره می نماید. زبان شعری در قصیده های علاءالدین حلّی در بیان واقعۀ عاشورا جانگداز و جگرسوز است. گاه پس از ذکر مناقب حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) و یا پس از ذکر رنجها و مصیبتهای حضرت فاطمه (سلام الله علیها) گاهی از ابتدای قصیده به مصیبتهای جانکاه حضرت امام حسین(علیه السلام) می پردازد. گاهی مصیبت از زبان حضرت زینب (سلام الله علیها) بیان می شود. در یکی از قصاید شاعر درد و اندوه خود را با یاد ظهور حضرت مهدی تسکین می دهد.
أين الكفاةُ و من أكفُّهم في النائبات لمُعسرٍ يسرُ
كفايت كنندگان كجایند و در سختيها چه كسى آنها را پاداش مي داد و به تهیدست كمك مي كرد .
أين الربوعُ المخصباتُ إذا عفتِ السنون و أعوز البشرُ
آن منزلگاهها كجاست هنگامی كه سالیانی بگذرد و بشر به آنها نیازمند باشد.
أين الغيوث الهاطلات إذا بخل السحابُ و أَنجمَ القطرُ
كجاست بارانهاى شديد وقتي كه ابر و ستارگان از باريدن امساك كنند.
هلّا صبرتَ على المصاب بهمْ و على المصيبةِ يُحمدُ الصبرُ
چرا بر آنچه به ايشان رسيده صبر نكردى كه صبر كردن بر مصيبت پسنديده است.
و جعلتَ رزءَكَ في الحسينِ ففي رزءِ ابن فاطمةٍ لك الأجرُ
اندوه و مصيبت را بر حسين (عليه السلام) قرار دادى و در اندوه برای پسر فاطمه پاداشی است.
مكروا به أهلُ النفاقِ و هل لمـــنافقٍ يستــبعد المكرُ
اهل نفاق به او حيله كردند و آيا حيله كردن براى منافق بعيد است؟
بصـحائفٍ كوجـوههم وردت سوداً و فحوُ كلامِهم هجرُ
به نامه هایى كه مانند رخسارشان سياه بود و مضمون كلامشان هجرت آن حضرت بود.
حتى أنـــاخَ بعقرِ ساحتهمْ ثقـــةً تأكّدَ منهم الغدرُ
تا آنكه آن حضرت از روى اعتماد و اطمينان در سرزمين آنان فرود آمد پس حیله آنان محقق شد.
و تســــــارعوا لقتالِهِ زمراً مــا لا يحيط بعدِّه حص
و گروهى براى كشتن او شتاب كردند كه عدد آنان بي حساب و بي شمار بود.
أسدٌ على فلكٍ و في يدِه ال مرِّيــخ قاني اللون محمرُّ
شيرى بود كه بر فلكى سوار بود و در دستش ستاره مريخ نيزه سرخ رنگى بود.
حتى إذا قرب المدى و به طاف العدى و تقاصرَ العمرُ
تا آنكه اجل به او نزديك شد و دشمنان دور او را گرفته و عمر ایشان به انتهای رسید.
أردوه منعفـــراً تمــجُّ دماً مـنه الظــبا و الذّبل السمرُ
او به خاک و خون غلتید نیزه ها و شمشیرها به خونش آغشته شد.
تطأُ الخيولُ إهابَه و على ال ــخدِّ التريبِ لوطيِها أثرُ
اسبها سينه و پشت او را پامال كردند و بر گونه خاك آلود او نشانی از آن اثر بود.
ظــــامٍ يبـــلّ أُوام غـلّته ريّــا يفيضُ نجيعه النحرُ
تشنه كامي كه تشنگى او را سرچشمه ای از گلويش سیراب ساخت.
تأباه إجـــــــلالًا فتزجرُها فـــئةٌ يقودُ عصاتَها شمرُ
به خاطر علو شأن او از کشتن او امتناع و خوددارى مي كردند و گروهي به فرماندهی شمر ایشان را آزار می دادند.
فتجول في صدرٍ أحاط على علــــم النبوّة ذلك الصدرُ
پس بر سينه اى جهید كه آن سينه بر علم پيامبر احاطه داشت.
بأبي القتيلَ و من بمصرعِه ضعفَ الهدى و تضاعفَ الكفرُ
پدرم فداى اين كشته و كسي كه با كشته شدن او هدايت تضعيف و كفر تقویت شد.
بأبي الذي أكفانه نُسجت من عِثْـــيَرٍ و حــنوطه عفرُ
پدرم فداى آنكه كفنش بافته گرد و غبار و حنوطش خاك كربلا بود.
و مغسَّلًا بدمِ الوريد ِ فلا مــــاءٌ أُعـــدَّ لـــه و لا سِدرُ
پدرم قربان آنكه به خون دلش غسل داده شد كه نه آبى او را بود و نه سدرى.
ينـــدبنَ أكرمَ سيّدٍ ظفرتْ لأقلِّ أعـــبدِهِ به ظفرُ
زنان حرم ناله مي كردند بر بهترين سروری كه كمترين و پستترين بردگان و غلامان بر او غالب شده بودند.
و يقلن جهراً للجواد و قد أمَّ الخيامَ عُقِرتَ يا مهرُ
و به صداى بلند به اسبي كه قصد خيمه ها را نموده بود مي گفتند اى اسب مجروح و بى صاحب شده اى .
ما بالُ سرجِك يا جواد من الن ــدبِ الجواد أخي العلى صِفرُ
اى اسب براى چه زين تو از برادر بزرگوار من خالي است.
آهــــاً لها نارٌ تأجّــجُ في صــدري فــلا يُطفى لها حرُّ
افسوس بر او در سينه من آتشى افروخته كه حرارت آن خاموش نمي شود.
أ يمـــوتُ ظـمآناً حسينٌ و في كلتـا يديـه من النـدى بحرُ
آيا حسين تشنه بميرد و حال آنكه در هر دو دستش دريایی از بخشش و بزرگواری است.
و بنوه في ضيقِ القيودِ و من ثقلِ الحديد عليهمُ وقــــرُ
و فرزندان او در تنگناى زنجيرها بسر بردند و جای غل و زنجیرها بر بدن آنان مانده بود.
و يزيد في أعلى القصورِ له تشدو القيانُ و تُسكَبُ الخمرُ
و يزيد (لعين) در برترین كاخها نشسته و رقاصّان براى او آوازه خوانى كرده و شراب مي ريختند.
و يقول جهلًا و القضيب به تدمى شفاهُ حسينِ و الثغرُ(7)
سخنانی از روی نادانی می گفت در حالي كه از چوب خيزران او لب و دندان امام حسين (عليه السلام) خونين شده بود.
علاء الدین حلی در قصیده ای دیگر چنین می سراید:
بنفسيَ مجروحَ الجوارحِ آيساً من النصر خلواً ظهرُهُ من ظهيرِها
جانم به فداى اعضای مجروحی كه از يارى نا امید گشته بود و هیچ پشتيبانی نداشت.
بنفسيَ محزوزَ الوريدِ معفّراً على ظـــماً من فوقِ حرِّ صخورِها
جانم به فدای رگهای بريده اي كه تشنه از بالاى سنگهاى داغ بر روى خاك افتاده بود.
يتوق إلى ماءِ الفراتِ و دونه حدودُ شفـارٍ أحـدقت بشفيرِها
آب فرات را آرزوى مي كرد و گرداگردش را شمشيرهای برنده و نيزه ها فراگرفته بود که سرنیزه های تیز بر او چشم دوخته بودند.
قضى ظامياً و الماءُ يلمعُ طامياً و غـــودر مقــتولًا دُوَينَ غديرِها
تشنه کام جان داد در حالی که آب موج زنان می درخشید به ستم در نزدیکی آب کشته شد.
هلال دجىً أمسى بحدِّ غروبِها غــــروباً على قيعانِها و وعورِها
ماهي كه روز با غروب كردنش تاريك شد غروبي كه بلنديها و پستيهاى زمين را تاريك نمود.
و قارن قَرنَ الشمسِ كسفٌ و لم تعدْ نظـارتـُها حـــزناً لفقـدِ نظيـرِها
خورشيد گرفت و ديدن آن از غم و اندوه براى فقدان نظير آن ممكن نشد.
و أعلنتِ الأملاك نَوْحاً و أعولت له الجــــنّ في غيطانها و حفيرِها
و فرشتگان نوحه سر دادند و جنيّان در گودالها و ويرانه هايشان بر او ناله و زارى كردند.
و كادت تمورُ الأرضُ من فرط حسرةٍ على السبطِ لولا رحمةٌ من مُميرِها ...
و نزديك بود زمين از شدت اندوه بر فقدان نوۀ رسول خدا از هم متلاشی شود اگر رحمت خدا نگاه دارنده نبود.
فيا لـــكِ عينــاً لا تجفُّ دموعُها و نـــــاراً يـــذيب القلــبَ حرُّ زفيرِها
پس اي كاش چشمى که برای تو می گریست اشكش نمي خشكيد و اي كاش در قلب آتشى باشد كه سوز شعله های آن دل را آب می کرد.
على مثلِ هذا الرزءِ يستحسنُ البكا و تقلعُ منّا أنفسٌ عن سرورِها
بر این چنین مصيبتی گريه نيكو و به جا است که سرور و خوشى جانهاى ما را می رباید.
أ يُقتَلُ خيرُ الخلق أُمّا و والداً و أكرمُ خــلقِ اللَّهِ و ابنُ نذيرِها
آيا كشته شود کسی که مادر و پدر بهترين انسانها هستند و او شريفترين خلق خدا و فرزند پيامبر بودند.
و يُمنعُ من ماءِ الفراتِ و تغتدي وحوش الفلا ريّانةً من نميرِها
آب فرات را از او دریغ می کردند در حالی که تمامی حیوانات وحشي صحرا از آب فراوان آن سيراب مي شدند.
أُجــــلُّ حسيناً أن يمثّل شخصُهُ بمثلةِ قتلٍ كان غيرَ جديرِها
بزرگ مي دارم حسين را که بدنش قطعه قطعه گشت در حالی که شايسته و سزاوار آن نبود.
يديرُ على رأسِ السنانِ برأسِهِ سنانٌ ألا شلّتْ يمينُ مُديرِها
سر ایشان بر سر نيزه سنان (بن انس) می چرخید بریده باد دست گردانندۀ آن نیزه که سر امام بر آن قرار گرفته بود.
يُؤتى بزينِ العابدينِ مكبّلًا أسيراً ألا روحي الفدا لأسيرِها...
زين العابدين را بسته به زنجير به اسارت می برند، جانم فداى آن اسير باد.
قضت عطشاً و الماءُ طامٍ فلم تجدْ لها منهلًا إلّا دماءَ نحورِها(8)
تشنه از دنيا رفت و آب موج مي زد و جز خون گلويشان آبشخوری نیافت.
علاء الدین حلی در قصیده ای دیگر در مرثیه کربلا چنین می سراید:
لهفي و قد راح ينعاه الجوادُ إلى خبائِهِ و به من أسهمٍ قَزلُ
واحسرتا كه اسبش خبر مرگ او را براى خيمه ها برد در حالي كه از تیرها مجروح بود.
لهفي لزينبَ تسعى نحوه و لها قلبٌ تــزايد فيه الوجدُ و الوجل
افسوس و اندوه من بر زينب كه مي دويد به سوى او و براى او دلى آكنده از شوق و اضطراب داشت.
فمذ رأته سليباً للشمال على معنى شـــمائله من نسجها سملُ
پس وقتي كه بدن عريانش را بر روی خاک ديد که از وزش باد شمال بر او لباسى از خاك است.
هوت مُقبِّلةً منه المحاسن و ال ـحسينُ عنها بكربِ الموتِ مـشتغلُ
بر او افتاد كه محاسنش را ببوسد در حالي كه حسين در حال جان دادن بود.
تُدافعُ الشمرَ عنه باليمين و با لشمال تستـرُ وجهاً شأنهُ الخجلُ
با دست راستش شمشير را از حسين دور مي كرد و با دست چپش صورت عفيف خود را مستور مي كرد.
تقولُ يا شمرُ لا تعجلْ عليه ففي قتلِ ابنِ فاطمةٍ لا يُحمد العَجَلُ
مي گفت: اى شمر بر او عجله و شتاب نكن كه در كشتن پسر فاطمه عجله پسنديده و ستوده نيست.
أليس ذا ابنَ عليٍّ و البتولِ و من بجدِّه خُتِمتْ في الأُمّة الرسلُ
آيا اين پسر على و بتول نیست و جدش خاتم پيامبران نيست.
در ادامه همین قصیده واقعه را زبان حضرت زینب (سلام الله علیها) چنین ادامه می دهد :
حتى إذا عاينت منه الكريم على لدنٍ يميل به طوراً و يعتدلُ
تا آن كه خواهرش او را از نزديك مشاهده كرد كه گاهى مي افتد و گاهى برمي خيزد.
ألقت لفرطِ الأسى منها البنانَ على قلبٍ تقلّب فيه الحزنُ و الثكلُ
از شدت غم و اندوه حادثه، دستش را بر قلب مضطرب و پريشان از مصیبت گذاشت.
تقـــــول يا واحـــداً كــنّا نؤمِّله دهراً فخاب رجانا فيه و الأملُ
مي گفت: اى يگانه اي كه ما زمانی به تو اميد داشتيم پس اميد و آرزوى ما ناکام ماند.
و يا هلالًا علا في سعدِهِ شرفاً و غاب في التربِ عنّا و هو مكتملُ
و اى بدر منیری كه در بخت و اقبالش از شرافت بالا رفت و از ما در خاك پنهان شد.
أ يُقتلُ السبطُ ظمآناً و من دمِهِ تروى الصوارمُ و الخطيّةُ الذبلُ
آيا سبط پيامبر تشنه لب كشته شود و از خون او شمشيرها و گلهاى پژمرده زمين سيراب شوند.
و يسكن التربَ لا غسلٌ و لا كفنٌ لكن له من نجيعِ النحرِ مغتسلُ(9)
و بدون غسل و كفن برخاك آرام گرفت ولى از خون گلو غسل کرد.
علاء الدین حلی در قصیده ای دیگر درباره مرثیه کربلا چنین می سراید:
بنفسي و أهلي عافرَ الخطِّ حولَهُ لدى الطفِّ من آل الرسولِ قبيلُ
جانم و خاندانم فداى چهره هایی از خاندان پيامبر (صلوات الله علیهم) كه خاك آلود در اطراف امام حسین (علیه السّلام) در زمين كربلا افتاده بودند.
كأنّ حسيناً فيـهمُ بدرُ هالةٍ كواكبُها حول السماكِ حلولُ
گویا حسين در ميان آنها چون ماهي است كه ستارگان آسمان در اطراف آن حلول كرده اند.
قضى ظامياً و الماءُ طامٍ تصدّه شرارُ الورى عن وردِهِ و نغولُ
بدترين مردم مانع شدند تا جرعه ای آب بنوشد، تشنه از دنيا رفت و از آب سیراب شد.
و حُزَّ وريدُ السبطِ دون ورودِهِ و غالته من أيدي الحوادثِ غولُ
پيش از سيراب كردن او رگهاى سبط نبی را بريدند و به دستان دیو صفتی به نامردى كشته شد.
و آب جواد السبط يهتف ناعياً و قد ملأ البـيداء منه صهيلُ
و اسبش در حالي كه صدای شیهه اش صحرا را پر کرده بود بازگشت و خبر شهادت او را با صدای بلند داد.
فلمّا سمعنَ الطاهراتُ نعيّه لراكبه و السرجُ منه يميلُ
پس بانوان پاکدامن خبر شهادتش را از اسب شنيدند هنگامی که زینش را واژگون دیدند.
برزن سلـيباتِ الحليِّ نوادباً لهنَّ على الندبِ الكريمِ عويلُ
در حالي كه لباسهايشان را غارت كرده بودند برای سوگواری بر حسين بزرگواراز خیمه بیرون آمدند.
بنفسيَ أُختَ السبطِ تعلنُ ندبَها على ندبِها محزونةً و تقـــولُ:
جانم فداى خواهر سبط شهيد رسول الله كه به همراه نالۀ غمگين خود می گفت:
أخي يا هلالًا غــابَ بعد طلوعِهِ و حــــاق به عند الكمالِ أُفولُ
برادرم اى ماه منیری که بعد از طلوع پنهان گشتى و به هنگام کمال غروب نمودى.
أخي كنت شمساً يكسفُ الشمسَ نورُها و يخسأ عنها الطرفُ و هو كليلُ
برادرم خورشيدى بودى كه خورشيد در مقابل نورش تیره می شد و چشم از ديدن او بی طاقت می شد.
و غصناً يروق الناظرين نضارةً تغشّاه بعد الإخضرار ذبولُ
و شاخه اى بود كه بينندگان از سبزى و طراوت آن مسرور می شدند كه پس از سبزى، پژمردگى آنرا فرا گرفت.
أ يُقــــتلُ ظـمآناً حسينٌ و جدُّه إلى الناسِ من ربِّ العباد رسولُ
چگونه حسينی که جدش از خدا به سوی مردم پیام آورده است تشنه لب كشته می شود.
و يُمنَعُ شربَ الماءِ و السربُ آمنٌ على الشربِ منها صادرٌ و نهولُ
و از نوشيدن آب منع شود در حالي كه دیگران آب می نوشیدند و آب در دسترس آنان بود.
و آلُ رسولِ اللَّهِ في دار غربةٍ و آلُ زيادٍ في القصور ِ نزولُ
و خاندان پيامبر در دیار غربت منزل گزیدند و خاندان زياد در قصرها منزل كردند.
و آلُ عليٍّ في القيودِ شواحبٌ إذا أنّ مأسورٌ بــكته ثكولُ
و خاندان على در زنجيرها رنگ پريده بودند و هر وقت اسيرى ناله مىكرد داغديدگان بر او مي گريستند.
و آلُ أبي سفيان في عزِّ دولةٍ تسير بهم تحت البنود خيولُ
و خاندان ابوسفيان با شکوه در زير سايۀ لشکريان حركت مي کردند.
مصابٌ أُصيب الدينُ منه بفادحٍ تكادُ له شمُّ الجبالِ تزولُ
از سنگينى لطمه ای كه از جانب خاندان ابوسفیان به دين رسيد نزديك بود كوهها از هم پاشيده شود.
عليك ابنَ خيرِ المرسلينَ تأسّفي و حزني و إن طال الزمانُ طويلُ
تأسف و اندوه من بر تو است اى پسر بهترين پيامبران و هر چه زمان می گذرد اندوه من بیشتر خواهد شد.
جللتَ فجلّ الرزءُ فيك على الورى كذا كلُّ رزء ٍ للجليلِ جليلُ
تو بزرگى و مصيبت تو بر عالم بزرگ است، همان طور که مصیبت هرشخص بزرگی بزرگ است.
فليس بمُجدٍ فيك وجدي و لا البكا مفيدٌ و لا الصبرُ الجميلُ جميلُ
اندوه من سودی برای تو ندارد و گريه ام سودمند نیست و صبر هم نيكو نيست.
إذا خفّ حزنُ الثاكلاتِ لسلوةٍ فحزني على مرِّ الدهورِ ثقيلُ(10)
اگر اندوه داغديدگان با سرگرمى و فراموشى سبك شود، اندوه من با گذشت روزگار سنگين تر می شود.
5. ظهور حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه شریف)
شاعر در قصیده ای پس از ذکر مصیبت سیدالشهدا با یاد ظهور و انتقام خونخواهی اباعبدالله خود را تسکین می دهد.
يوماً تردّ الشمس ضاحيةً في الغرب ليس لعرفها نكرُ
روزي كه آفتاب از مغرب خندان برمي گردد و آن روز انکار کردنی نيست.
و تكبِّر الأملاكُ مسمعةً إلّا لمن في أُذنـــــه وقرُ
و فرشتگان در آن روز الله اكبر مي گويند و همه مي شنوند مگر آنكه در گوشش سنگینی و غفلت است.
ظهر الإمامُ العالمُ العلَمُ ال برّ التقيّ الطـــــاهر الطهرُ
فرياد مي زنند كه امام و رهنماى عالم يگانه نيكوكار پرهيزگار پاك و پاك كننده ظهور كرد،
من ركنِ بيتِ اللَّه حاجبُه عيسى المسيحُ و أحمدُ الخضرُ
از جلوى ركن (حجر الاسود) خانۀ خدا كه دربانش عيسى مسيح و خضر ستوده خصال است.
في جحفلٍ لَجبٍ يكاد بهمْ من كثـــــرةٍ يتضايق القُطرُ
در لشکر بزرگى كه شايد از زيادى و انبوهى آنان زمين تنگ شود.
فهمُ النجومُ الزاهراتُ بدا في تــــمّه من بينهـا البدرُ
پس آنان ستارگان تابانى هستند كه ظاهر مي شوند كه در ميان تمام آنان ماه كامل (روحى فداه) نمايان است.
عجّل قدومَكَ يا ابن فاطمةٍ قد مــسّ شيعةَ جدِّكَ الضر(11)
اى فرزند فاطمه در آمدنت تعجيل فرما كه شيعيان تو را زيان فرا گرفته است.
پی نوشتها
(1)الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، ج6، ص: 514 – 513
(2)بحارالانوار، جلد26، صفحه 8- 1
(3)الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، جلد6، صفحه 540 – 536
(4)الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، جلد6، صفحه 542 – 540
(5)الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، جلد6، صفحه 528
(6)الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، جلد6، صفحه 545 - 544
(7)الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، جلد6، صفحه 519 – 516
(8)الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، جلد6، صفحه 527 – 526
(9)الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، جلد6، صفحه 548 – 546
(10)الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، جلد6، صفحه 554 – 552
(11)الغدير فى الكتاب و السنه و الادب، جلد6، صفحه 520
مآخذ
- الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، عبدالحسین امینی، بیروت، دارالکتاب العربی، 1387 ه. ق
- ترجمه الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، عبدالحسین امینی، مترجم محمدتقی واحدی، تهران، جامعۀ تعلیمات اسلامی، 1340
- بحارالانوار، محمد باقر بن محمد تقی مجلسی، بیروت، موسسه الوفاء، 1404 ق.
اترك تعليق