آوردن سر مطهر حضرت سیدالشهدا(علیه السّلام) برای حضرت رقیه (سلام الله علیها)
گفت این سر مجلس آرایی نکوست رنج او را چاره فرمایی از اوست
طفل نارد مرده از زنده شناخت شایدش زین راه دردی چاره خاست
برد باید تا فـــرا پیــشش نهند طفــل زینسان تسلّیها دهنـــد
برد خادم سر بدان ویران سرای گنج را آری به ویرانه است جای
روی پوش از طشت زر برداشتند پیش رویش بر زمین بگذاشتند
نیم شب از مشــرق آن طشت زر همچو شعرا بر غریــبان تاخت سر
بیکسان پروانه سان وآن سر چوشمع با پریشانی به دورش گشته جمع
ظلــمت شبشان از آن سر نور شد ز آن سـر آن ماتمسـرا معمـور شد
صفحه تقویمشان آن خط و روی بخت خود خواندند در وی مو به موی
نخــل امیـــد رقیـــه جــای بــر بس که آبــش داد بـار آورد سر
چون سری خون سود و خاک آلود دید جامه جـان جـای پیــراهن درید
چشم افکنــدش به چشم و رو به رو دوخـت لختی دیـده حسـرت بدو
آتشــی دیگــر به جانــش درگرفت واحسیــنا را فغــان از سـر گــرفت
گشت دریا ز آتش آهــش سراب گشـت صحـرا ز انجمنش دریای آب
وحش از مرتع به هامون در خزید طیر در بستان سر اندر پرکشید
رخ به سر بنهاد و گفت ای وای باب وه که کرد از خون سر ریشت خضاب
یا ربّ آن کـافر درون کی بود کی کـاو یتــیمم ساخت در این کودکی
ای پـدر آن کت رگ گـردن گشاد کیـست دستـانش الهی قطــع باد
هان مرا وقــت یتیمی زود بود سنگدل بود آنکه این جرأت نمود
هر که ما راساخت زینسان دل دو نیم یا ربّ اولادش چو ما گردد یتیم
کــاش نابینــا ز مـــادر زادمی بر ســرت زینسان نظر نگشادمی
در جهان پشت و پناهم بعد از این کیست ای پشت و پناه عالمین
کشتـه تو، مـن زنـده و شرمنـدگی خــاک بر فـرق من و این زندگی
قتــل من والله ثوابــستی به تیغ تیغ کو؟ قاتــل کجا جویم؟ دریغ
حق مگـــر درد مرا درمــان کند فضــل وی دشــوار من آسان کند
چاره فرمایی به از مرگم کجاست ای دریغ آن هم برون از دست ماست
شهادت حضرت رقیه (سلام الله علیها) و ناله و سوگواری خاندان عصمت(علیهم السّلام)
تا دم مردن ادب از کـــف نداد سر به خاک پای آن ســر نهاد
ویـن یتیمک را عجب زین ماجـرا عمــر بر ســر آمد از این سـر چرا
زینب از این مرگ نو گیسوی کند ام کلثــوم از تحسّـــر روی کنــد
ماتـــم آرا مــویه گــر دیگر زنان نوحـــه افزا کودکــان بر سر زنان
آه دردا حسرتا کاین طفــل ما زندگی رفتش به سر زین سر هلا
پیـر و بـرنا زنده از سر روز و شب وین صبی را مرگ از سر ای عجب
اهل بیت از داغ وی مبهوت ماند مرگ خود را خواستاران از جهات
بر فنــای خویشتن راغــب همه سوخــتن را بر به جان طـالب همه
ز آن میــان آمد سکینه خواهرش زار نالــید و نشــست انــدر برش
که خوشا حال تو ای فرخ لقا کآمــدی از زحمــت عالــم رها
تو به گور آسوده خواهی خفت و من روز و شب از جور اعداء در محن
تا به حشــرم جای دارد کز غمت زنــدگی پوشــد سیه در ماتمـت
کاش خواهر پیش مرگت گشتمی از جهان پیش از تو در بگذشتمی
راست با این زندگی کن باورم رشک گر بر مرگت ای خواهر برم
ممکنـــات از مرگ وی بر سر زند بیــرق ماتـــم به گــردن بر زدند
مصـــطفی محـو از ملال مرتضی مرتضــی مات از خیـال مجتبی
مجتبــی اندوهنـــاک از فاطمه نوح آدم عـــذرخواهــان از همه
انبیاء انگشت از حیرت به لب که عجب یک طفل و صد گیتی تعب
زین خبر مریم ز سر معجر کشید آسیــه پیــراهن اندر تن دریـد
مــاه شاماخ ملمّــع چــاک زد مهــر خود در تشــان بر خـاک زد
تیــر طومار حساب چون و چند پاک در پیچید و بـر طاق اوفکند
لخشه ها مریخ را رخ برگشاد رخش خود پی کرد وتیغ ازدست داد
مشتری زد بر زمین دستار خویش ماند حیران زین قضا درکار خویش
بر یکاک جمــله ذرّات وجــود زین تعـب کیــوان نحوستها فزود
در جنان زهرا عقیق از جزع ریخت رشتــه یاقـوت در دامان گسیخت
عاشقـــان از یاد معشــوقان ملول در عزا آرای آل رســول
شام گشت از کار دل بازی خجل شد برون مهر پری دختش ز دل
جان مهر از عشق ماهش سرد شد چهـــر مــاه از این رزیّت زرد شد
بر اسیری چند و جمعی دل پریش بر مریضی چند و خیلی سینه ریش
بر صغیــری چند و مشتی دردمند خود چه گویم تا چه کرد این کوب و کند
مــرگ آن کــودک بلند آوازه شد خلق را دل سوخت از سودایشان
تا به گوش نحس آن بدبخت خورد برق سوزانی به کوهی سخت خورد
نی دلش یک مو به رحمت نرم گشت نز ســر مظلــوم آزاری گــذشت
آوردن غساله برای تکفین و کبود و مجروح یافتن بدن مطهر حضرت رقیه (سلام الله علیها)
گفت تا وی را به مغسـل آورند مرغ چون مرد از قفس بیرون برند
برد غسّالش چو صرصر کز چمن فصل دی بیرون برد برگ سمن
کرد چون پیراهنش از تن برون پای تا سر دیدش از خون لاله گون
پشت وپهلو کتف وبازو دست و پای یافتـش آموده از خون هر کجای
آن بدن عضوی سیه عضوی کبود ساق تا سر یا ورم یا زخم بود
گفــت واویـــلا بمیــرد مادرت چیست اینها کآمدستی بر سرت
اشـــک ریزان با زبانی پر گـله زار جویان با دلی پر ولـولــه
روی از مغســل به آن ویرانه کرد جای در ویرانه چون دیوانه کرد
گفـــت ای وای خواهران ممتحن از عنـــاد خصم ممنوع از وطن
موجبات مرگ این طفلک چه شد علـــت بیمــاریش ز اول چه بُد
کش بدن گـــر لانه زنبور نیست لاغراندامی وچندین زخم چیست؟
پای تا ســر پیکری مجروح و ریش زخمش ازذرّات صدخورشیدچیست؟
این هزال ونوبت و ضعف ازچه خاست؟ این جراحتها بر اندامش چرا است؟
خود مگر این بچه را مـادر نبود؟ یا پرستــارش پـدر بر سـر نبود؟
تــا گشودم دیــده بر وی ز التهاب دل کبابــم دل کبابــم دل کباب
کـاش خود بی بهره بودم از بصــر تا بر این طفــلم نیفتادی نظر
شرح حضرت زینب (سلام الله علیها) مصایب خاندان عصمت (علیهم السّلام) به غساله
زینـــب آن سرگشته بی خانمان ترجمــان حالــت آن بیکسان
از جــروح یثــرب و آسیب راه تــا ورود کربــلا در خیمگاه
از قــدوم دشمــنان رحم سوز وز هجـــوم آن سپــاه کینه توز
ز ازدحام شــامیـــان بی حیـا ز اجتــماع کـــوفیان بی وفــا
منـــع آب و قطع امید از جهات تشنــه لب بر شاطی شـط فرات
قتـل مردان بــلاکش بیش و کم خفته در میدان کین شه تا حشم
اسر نسوان، سلب سامان، نهب مال دستـگیــر اینـان و آنان پایـمال
زیر پی تنهای بی سر چاک چاک زیب نی سرهای خون آلود پـاک
ز اتفــاق ناصبیــن پر نفــاق ز افتــراق ناصــرین کــم دقـاق
با وی از هر ماجرایی طرح کرد شطری از احوال خود را شرح کرد
بــاز آن ویــرانه شد ماتم سرای شور و غوغایی ز نو آمد به پای
صابری رخت ازجهان بیرون کشید ایمنی پیراهن اندر خون کشید
تا صفایی زین مصیبت دم زدی آتــــش انــدر دوده آدم زدی
بردی از تن مردو زن را صبر و تاب کردی از غم انس وجن را دل کباب
به که بر سوزی بنان خامه را به که در شـویی کتاب و نامه را
بارالـــها محـــض فضل خویشتن گوشــه چشــمی فراز آور به من
امر این سرگشته حال شرمسار با رقیـــه شــاه مظلـــومان گذار
تـــا به رستــاخیز از این رو سیه آورد پیــش پــدر عذر گنه
بو که زین غرقابه ام بیرون کشند پیش از آنکه زورقم در خون کشند
اترك تعليق