پس از شهادت یاران حضرت سیدالشهدا حضرت ابوالفضل عباس (علیه السلام) که از همه برادران خود بزرگتر بود و در شجاعت و قدرت و جمال سر آمد دیگران بود به نزد حضرت امام حسین (علیه السلام) رفت و اجازه گرفت تا به جنگ با دشمن برود.
حضرت امام حسین (ع) به ایشان فرمودند: اى برادر، تو علمدار منى و از رفتن تو لشكر من از هم مى پاشد.
حضرت عباس فرمود: اى برادر بزرگوار، سینه من از کشته شدن برادران و یاران و دوستان تنگ شده است و از زندگى ملول شده ام و آرزومند لقاى حق تعالى گردیده ام و دیگر تاب دیدن مصیبت دوستان ندارم و مى خواهم در طلب خون برادران و خویشان دمار از مخالفان برآرم.
آن امام غریب فرمود که: اگر عازم سفر آخرت گردیده اى، آبى جهت پردگیان سرادق عصمت و کودکان اهل بیت رسالت طلب کن که از تشنگى بى تاب گردیده اند.
عباس به نزدیك آن سنگین دلان بى حیا رفت و گفت : اى بى شرمان، اگر به گمان شما، ما گناهكاریم، زنان و اطفال ما چه گناه دارند؟ بر ایشان ترحم کنید و شربت آبى به ایشان بدهید.
چون دید که نصیحت و پند در آن کافران اثر نمى کند، به خدمت حضرت برگشت. (1)
عطش بسیاری اهل حرم را در برگرفته بود. حضرت امام حسین (علیه السّلام) بر شتر مسناة سوار شد، به سوى فرات به راه افتاد و برادرش عباس نیز با او همراه بود پس سوارگان لشگر پسر سعد لعنه اللّه راه بر او گرفتند و مردى از بنى دارم در میان ایشان بود. پس به لشكر گفت: واى بر شما، میانه او و فرات حائل شوید و نگذارید به آب دسترسى پیدا کند . حسین (علیه السلام) فرمود: بار خدایا، این مرد را به تشنگى دچار کن.
آن مرد دارمى ناپاک خشمگین شد و تیرى به جانب آن حضرت پرتاب کرد. آن تیر در زیر چانه آن حضرت فرورفت. حسین علیه السّلام آن تیر را بیرون کشید و دست زیر چانه گرفت. پس دو مشت آن جناب پر از خون شد. خونها را به هوا ریخت. سپس فرمود: بار خدایا! من به تو شكایت برم از آنچه این مردم درباره پسر دختر پیغمبرت رفتار کنند. از آن سو لشگر دور عباس علیه السلام را گرفته به او حمله ور شدند و ایشان به تنهایى می جنگید.
چون به نزدیك نهر رسید، چهار هزار نامرد که بر آن موکل بودند، آن غریب مظلوم را در میان گرفتند و بدن شریفش را تیرباران کردند. آن شیر بیشه شجاعت خود را بر آن سپاه بى قیاس زد و هشتاد نفر از ایشان را با تن تنها بر زمین افكند و خود را به آب رسانید. چون کفى از آب برگرفت که بیاشامد، تشنگى آن امام مظلوم و اهل بیت او را به یاد آورد. آب را ریخت و مشك را پر کرد و بر دوش خود کشید و در حالی که جنگ می کرد، متوجه خیمه هاى حرم شد. آن کافران بى حیا سر راه بر او گرفتند و بر دور او احاطه کردند و با ایشان محاربه مى کرد و راه مى پیمود. ناگاه یزید بن ورقا از کمین درآمد و حكم بن طفیل نیز او را مدد کرد. ضربتى بر آن سید بزرگوار زدند و دست راست او را جدا کردند. آن شیر بیشه شجاعت و نهال حدیقه امامت، مشك را بر دوش چپ کشید و شمشیر را به دست چپ گرفت و جهاد مى کرد و راه مى پیمود. ناگاه حكم بن طفیل ضربتى بر او زد و دست چپش را جدا کرد. آن فرزند شیر خدا، مشك را به دندان گرفت و اسب را مى دوانید
که آب را به آن لب تشنگان برساند. ناگاه تیرى بر مشك خورد و آب بر زمین ریخت و تیر دیگر بر سینه او فرود آمد و از اسب به پایین افتاد. پس ندا کرد که : ای برادر مرا دریاب.
و لمّا قتل العبّاس قال الحسین علیه السّلام :الآن انكسر ظهری، و قلّت حیلتی.
و چون عباس (علیه السلام) شهید شد حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند: الان کمر شکست و چاره جویی برایم سخت گردید. (4)
ودر حدیث دیگر از حضرت امام باقر (علیه السلام) روایت شده است که فرمودند: زید بن رقاد جهنی و حکیم بن طفیل طایی هر دو در قتل عباس بن علی شرکت داشتند. (5)
و به روایت دیگر حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) حق تعالی به عوض دو دست، دوبال به او کرامت کرد که در یاض جنت به آن بالهای سعادت پرواز می کند. (6)
پانوشتها
1- موسوعة الامام الحسین (علیه السلام)، جلد 4 ، صفحه 236 - 237 - جلاء العیون، صفحه 678 - 680
2 . نفس المهموم، صفحه 329 - 330 - موسوعة الامام الحسین (علیه السلام) جلد 4، صفحه 224 ، المفید، الإرشاد، جلد 2 ، صفحه 114 - 113 - عنه: الدّمعة السّاکبة، جلد 4، صفحه 321 - 322 - العبرات، جلد 2، صفحه 82 - إعلام الورى،صفحه 248 - أعیان الشّیعة، جلد 1، صفحه 608 ، لواعج الأشجان، صفحه 182 - 183
3 . موسوعة الامام الحسین (علیه السلام)، جلد 4، صفحه 236 - 237 - جلاء العیون،صفحه 678 - 680
4 . موسوعة الامام الحسین (علیه السلام) جلد 4، صفحه 231 - العوالم، جلد 17، صفحه 283 - 284 ، 285 ؛ محمّد بن أبی طالب، تسلیة المجالس، جلد دوم، صفحه 310 - 308 - الدّمعة السّاکبة، جلد 4،صفحه 323 - 324 - مثیر الأحزان، صفحه 83 - 84
5 . موسوعة الامام الحسین (علیه السلام)، جلد 4 ، صفحه 221 - مقاتل الطّالبیّین، صفحه 56
6 . موسوعة الامام الحسین (علیه السلام) ، ج 4 ، ص 236 - 237 - مجلسى، جلاء العیون، صفحه 678 - 80
اترك تعليق