انسان کامل و خلیفه اللهی مقام اختصاصی ائمه معصومین (صلوات الله علیهم)(14)

نگاهی کوتاه به برخی از کرامات حضرات ائمه معصومین (صلوات الله علیهم)(1)

خداوند متعال به اوصیای پیامبر خاتم حضرت محمد (صلی الله علیه) چنان علم، قدرت و توانایی عطا نموده است که خرق عادت و کرامات به ظهور پیوسته از ایشان نمونه کوچکی از علم و قدرت ایشان است.

در مقالات قبل درباره  بَابُ الله، لِسَانُ الله، وَجْهُ الله، عَيْنُ الله، امینُ الله، کلماتُ الله و در جوار پروردگار بودن ائمه معصومین (صلوات الله علیهم)، تفویض امور به حضرت محمد (صلی الله علیه) و اوصیای ایشان، و دانستن تمام اعظم الهی جز یک مورد که خداوند آن را مکتوم داشته است سخن گفته ایم و این مطالب خود شواهد مستدلی است برای مقام و منزلت ائمه هدی (صلوات الله علیهم) در نزد پروردگار و توانایی قدرت الهی که موید به اراده پروردگار است برای بروز و ظهور کرامات و خرق عادت.

در حالی که ائمه معصومین (صلوات الله علیهم) تعداد اسم اعظم الهی که در اختیارشان نهاده شده و از آن آگاه هستند از پیامبران و حتی پیامبران اولوالعزم بیشتر است، انجام معجزات پیامبران مانند زنده نمودن مرده و خبر از آینده و غیره برایشان به اذن پروردگار سهل است.

در این مجال از باب تبرک و تیمن به ذکر برخی از کرامات ائمه معصومین (صلوات الله علیهم) می پردازیم:

 

در الخرائج و الجرائح در باب کرامت حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) در جنگ صفین چنین نقل شده است:

«و منها أن زاذان و جماعة من أصحاب أمير المؤمنين (ع) قالوا كنا معه (ع) بصفين فلما أن صاف معاوية أتاه رجل من ميمنته فقال يا أمير المؤمنين في ميمنتك خلل قال ارجع إلى مقامك فرجع. ثم أتاه ثانية فقال يا أمير المؤمنين في ميمنتك خلل قال ارجع إلى مقامك فرجع ثم أتاه ثالثة كأن الأرض لا تحمله فقال يا أمير المؤمنين في ميمنتك خلل. فقال (ع) قف فوقف فقال أمير المؤمنين علي بمالك الأشتر فقال (ع) يا مالك قال لبيك يا أمير المؤمنين قال ترى ميسرة معاوية قال نعم قال ترى صاحب الفرس المعلم قال نعم قال الذي عليه الأحمر قال نعم. قال انطلق فأتني برأسه.

فخرج مالك فدنا منه و ضربه فسقط رأسه ثم تناوله فأقبل به إلى أمير المؤمنين فألقاه بين يديه فأقبل علي (ع) على الرجل فقال‏ نشدتك الله هل كنت نظرت إلى هذا فرأيته و حليته و هو ملأ قلبك فرأيت الخلل في أصحابك قال اللهم نعم فأقبل علي علينا و نحن حوله فقال أخبرني بهذا رسول الله (ص) أ فترونه بقي بعد هذا شي‏ء ثم قال للرجل ارجع إلى مقامك‏.»(1)

«زاذان و عده ديگرى از اصحاب حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) نقل مى‏كنند كه با آن حضرت در جنگ صفين بوديم و هنگامى كه با لشكر معاويه مى‏جنگيد، مردى از سمت راست لشكر آمد و گفت: يا امير المؤمنين، در اين سمت، آشوب به پا شده است. حضرت فرمودند: «به جاى خود برگرد.» مرد برگشت و بار دوم آمد و همان جمله را تكرار كرد. باز هم حضرت فرمودند: به جاى خود برگرد. بار سوم نيز آمد و مثل اينكه زمين بر او تنگ شده بود، جمله قبلى را تكرار كرد.

حضرت فرمودند: بايست. مرد ايستاد. حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) فرمودند: مالك كجاست؟ مالك گفت: لبيك يا امير المؤمنين، حضرت فرمودند: سمت چپ لشكر معاويه را مى ‏بينى؟ گفت: بلى. فرمودند: «آن شخص سوار بر اسب تربيت شده را مى ‏بينى؟» گفت: بلى. فرمودند: «آن كسى كه لباس قرمز در بر دارد را مى ‏بينى؟» گفت: بلى. فرمودند: « برو و سر او را بياور.» مالك اشتر به آن شخص نزديك شد و گردنش را زد و سرش را آورد و جلوی حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) به زمين انداخت. حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) رو كردند به آن مرد و فرمودند: تو را به خدا قسم، آيا اين شخص را ديدى و ترس او در قلبت افتاد و آشوبى در ميان ياران خود ديدى؟ گفت: بلى. حضرت فرمودند: رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از اين واقعه خبر داده بودند. آنگاه به آن مرد فرمودند: «برگرد به جاى خود.»(2)

 

کرامت حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) به شخص خياطى که حافظ قرآن شد:

«ما روي عن رميلة أن عليا (ع) مر برجل يخيط و هو يغني فقال له يا شاب لو قرأت القرآن لكان خيرا لك فقال إني لا أحسنه و لوددت أني أحسن منه شيئا فقال ادن مني فدنا منه فتكلم في أذنه بشي‏ء خفي فصور الله القرآن كله في قلبه يحفظه كله‏.»(3)

«رميله مى‏گويد: حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) شخصى را در حال خياطى و آوازخوانى ديد و فرمودند: «اى جوان، اگر قرآن بخوانى براى تو بهتر است.» گفت: خوب نمى‏ توانم بخوانم، دوست داشتم خوب قرآن مى‏ خواندم. حضرت فرمودند: «نزديك بيا» جوان نزديك آمد و حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) آهسته چيزى در گوش او گفت كه تمام قرآن در قلب او نقش بست و حافظ كل قرآن شد.»(4)

 

سخن گفتن حضرت امام حسن (علیه السّلام) در چهارده ماهگی با زبان فصیح با ابوسفیان (لعنه الله علیه) و تعجب ابوسفیان (لعنه الله علیه) از این واقعه:

«روى محمد بن إسحاق قال‏ إن أبا سفيان جاء إلى المدينة ليأخذ تجديد العهد من رسول الله (ص) فلم يقبل فجاء إلى علي (ع) قال هل لابن عمك أن يكتب لنا أمانا فقال إن النبي (ص) عزم على أمر لا يرجع فيه أبدا و كان الحسن بن علي (ع) ابن أربعة عشر شهرا فقال بلسان عربي مبين يا ابن صخر قل لا إله إلا الله محمد رسول الله حتى أكون لك شفيعا إلى جدي رسول الله (ص) فتحير أبو سفيان فقال علي ع الحمد لله الذي جعل في ذرية محمد نظير يحيى بن زكريا و كان الحسن (ع) يمشي في تلك الحالة.»(5)

«محمد بن اسحاق روايت مى ‏كند: ابو سفيان جهت تجديد پيمان با پيامبر (صلى الله عليه و آله) به مدينه آمد و حضرت او را نپذيرفت. سپس نزد حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) آمد و گفت: آيا ممكن است پسر عمويت به من امان بدهد؟ حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) فرمودند: پيامبر (صلى الله عليه و آله) تصميمى گرفته است كه هرگز برگشتى در آن نيست. حضرت امام حسن (علیه السّلام) در آن زمان چهارده ماه بيشتر نداشتند. به زبان فصيح گفت: «اى پسر صخر، شهادتين «لا إله إلا الله‏ محمد رسول الله‏» را بگو تا اينكه من تو را نزد جدم رسول خدا شفاعت كنم.»

ابو سفيان متحير شد. آنگاه حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) فرمود: «حمد خداى را كه در ذريه محمد، نظير يحيى بن زكريا قرار داده است.» حضرت امام حسن (عليه السّلام) در اين هنگام راه مى ‏رفتند.»(6)

 

خبر دادن حضرت امام حسن مجتبی (علیه السّلام) از نحوه شهادت و قاتل خویش قبل از وقوع واقعه:

« و منها ما روي عن الصادق عن آبائه (ع)‏ أن الحسن (ع) قال لأهل بيته إني أموت بالسم كما مات رسول الله (ص) فقالوا و من يفعل ذلك قال امرأتي جعدة بنت الأشعث بن قيس فإن معاوية يدس إليها و يأمرها بذلك قالوا أخرجها من منزلك و باعدها من نفسك قال كيف أخرجها و لم تفعل بعد شيئا و لو أخرجتها ما قتلني غيرها و كان لها عذر عند الناس فما ذهبت الأيام حتى بعث إليها معاوية مالا جسيما و جعل يمنيها بأن يعطيها مائة ألف درهم أيضا و يزوجها من يزيد و حمل إليها شربة سم لتسقيها الحسن فانصرف‏ إلى منزله و هو صائم فأخرجت له وقت الإفطار و كان يوما حارا شربة لبن و قد ألقت فيها ذلك السم فشربها و قال يا عدوة الله قتلتيني قتلك الله و الله لا تصيبين مني خلفا و لقد غرك و سخر منك و الله يخزيك و يخزيه فمكث (ع) يومين ثم مضى فغدر معاوية بها و لم يف لها بما عاهد عليه.»(7)

«حضرت امام صادق (علیه السّلام) از اجدادش روايت كرده اسن كه حضرت امام حسن (علیه السّلام) به اهل خانواده ‏اش گفت: من به وسيله سم كشته مى ‏شوم چنانچه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) با آن كشته شد. پرسيدند: چه كسى به شما سم مى ‏خوراند. فرمودند: همسرم جعده دختر اشعث. معاويه او را وسوسه مى ‏كند و مأمور به اين كار مى ‏كند.

گفتند: او را از خانه ‏ات بيرون كن و از خودت دور نما. حضرت فرمود: چگونه اين كار را بكنم در حالى كه فعلا كارى نكرده است (يعنى قصاص قبل از جنايت است.) و اگر هم بيرونش كنم كسى غير از او مرا نخواهد كشت و او نزد مردم معذور خواهد بود.

چند روزى سپرى شده بود كه معاويه براى جعده مالى فرستاد و در ضمن به او وعده داد كه اگر امام را شهيد نمايد، صد هزار درهم ديگر به او مى‏دهد و او را به ازدواج فرزندش يزيد در مى‏آورد. سپس به او شربت سمى داد تا اينكه به حضرت بخوراند. در يكى از روزهايى كه هوا گرم بود و حضرت روزه داشتند، براى افطار به منزل تشريف آوردند. جعده سم را در شير ريخت و جهت افطار، آن را مقابل حضرت قرار داد. امام آن را نوشيدند و فرمودند: اى دشمن خدا، مرا كشتى، خدا تو را بكشد. به خدا قسم، بعد از من خيرى نخواهى ديد و معاويه به تو نيرنگ زده است و خداوند تو و معاويه را خوار خواهد نمود. بعد از گذشت دو روز حضرت به شهادت رسيد و معاويه نيز به وعده‏ هاى خود وفا نكرد.»(8)

 

کرامت دیگری را حضرت امام صادق (علیه السّلام) از حضرت امام حسن (علیه السّلام) در باب پیشگویی حوادث منزلگاه بعدی در راه رفتن به حج بدین شرح نقل نموده اند:

«الحسين بن محمد عن معلى بن محمد عن أحمد بن محمد عن محمد بن علي بن النعمان عن صندل عن أبي أسامة عن أبي عبد الله (ع)  قال: خرج الحسن بن علي (ع) إلى مكة سنة ماشيا فورمت قدماه فقال له بعض مواليه لو ركبت لسكن عنك هذا الورم فقال كلا إذا أتينا هذا المنزل فإنه يستقبلك أسود و معه دهن فاشتر منه و لا تماكسه فقال له مولاه بأبي أنت و أمي ما قدمنا منزلا فيه أحد يبيع هذا الدواء فقال له بلى إنه أمامك دون المنزل فسارا ميلا فإذا هو بالأسود فقال الحسن (ع)  لمولاه دونك الرجل فخذ منه الدهن و أعطه الثمن فقال الأسود يا غلام لمن أردت هذا الدهن فقال للحسن بن علي فقال انطلق بي إليه فانطلق فأدخله إليه فقال له بأبي أنت و أمي لم أعلم أنك تحتاج إلى هذا أ و ترى ذلك و لست آخذ له ثمنا إنما أنا مولاك و لكن ادع الله أن يرزقني ذكرا سويا يحبكم أهل البيت فإني خلفت أهلي تمخض فقال انطلق إلى منزلك فقد وهب الله لك ذكرا سويا و هو من شيعتنا.»(9)

«حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: حضرت امام حسن بن على (علیه السّلام) يك سال پياده به مكه مى ‏رفتند و دو پايشان ورم کردند. يكى از یارانش عرض كرد: اگر سوار شويد، اين ورم فرو نشيند. فرمودند: نه هرگز وقتى به اين منزل برسيم، مرد سياهى جلو می آيد كه روغنى با خود دارد، آن را بخر و در بهاى آن با او چانه نزن. آن یار حضرت گفت: پدر و مادرم قربانت ما به هيچ منزلى نرسيديم كه كسى باشد و چنين دوائى بفروشد. به او فرمودند: چرا، آن مرد جلوتر است، اندكى به اين منزل مانده است. يك ميل راه طى كردند به ناگاه آن سياه پيدا شد، حضرت امام حسن (علیه السّلام) فرمود: برو نزد اين مرد و دارو را از او بگير و بهايش را به او بده، آن سياه گفت: اى غلام اين روغن را براى كه مى‏ خواهى؟ گفت: براى حسن بن على. گفت: مرا نزد آن حضرت ببر، او را آورد خدمت آن حضرت رسانيد، سياه به آن حضرت عرض كرد: پدر و مادرم قربانت من نمى‏ دانستم شما نياز به اين دارو داريد. تو خودت اين را مى ‏دانى؟ من در برابر آن بهائى نمى ‏گيرم همانا من غلام شما هستم ولى نزد خدا دعا كن كه يك پسر درستى به من بدهد و دوستدار شما خانواده باشد زيرا من خانواده خود را در حال درد زائيدن گذاشتم و آمدم. حضرت امام حسن (علیه السّلام) فرمودند: به منزلت برو كه خدا به تو پسر درستى بخشيده و او از شيعيان ما است‏.»(10)

 

در الکافی درباره سبز شدن نخل خرما و بارآوردن به دعای حضرت امام حسن (علیه السّلام) چنین آمده است:

«محمد بن يحيى و أحمد بن محمد عن محمد بن الحسن عن القاسم النهدي عن إسماعيل بن مهران عن الكناسي عن أبي عبد الله (ع) قال: خرج الحسن بن علي (ع) في بعض عمره‏ و معه رجل من ولد الزبير كان يقول بإمامته فنزلوا في منهل من تلك المناهل تحت نخل يابس قد يبس من العطش ففرش للحسن(ع) تحت نخلة و فرش للزبيري بحذاه تحت نخلة أخرى قال فقال الزبيري و رفع رأسه لو كان في هذا النخل رطب لأكلنا منه فقال له الحسن و إنك لتشتهي الرطب فقال الزبيري نعم قال فرفع يده إلى السماء فدعا بكلام لم أفهمه فاخضرت النخلة ثم صارت إلى حالها فأورقت و حملت رطبا فقال الجمال الذي اكتروا منه سحر و الله قال فقال الحسن (ع) ويلك ليس بسحر و لكن دعوة ابن نبي مستجابة قال فصعدوا إلى النخلة فصرموا ما كان فيه فكفاهم.»(11)

حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: حضرت امام حسن (علیه السّلام) در يك سالى براى عمره با مردى از فرزندان زبير كه عقيده به امامتش داشت به سفرى رفتند و در آبگاهى زير نخل خشكى بار انداختند. آن نخل از بى ‏آبى خشك شده بود. براى حضرت امام حسن (علیه السّلام) زير آن نخل خشك فرش انداختند و براى آن زبيرى زير نخل ديگرى برابر آن حضرت.

حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: آن زبيرى سر برداشت و گفت: اگر اين نخل رطبى داشت ما از آن مى ‏خورديم، حضرت امام حسن (علیه السّلام) به او فرمودند: تو ميل رطب دارى؟ زبيرى گفت: آرى. زبيرى گفت: آن حضرت دست به آسمان برداشتند و سخنى گفتند كه من آن را نفهميدم آن نخل سبز شد و به حال آمد و برگ داد و رطب آورد، جمّالى كه شتر از او كرايه كرده بودند گفت: به خدا جادو است.

حضرت امام حسن (علیه السّلام) به او فرمودند: واى بر تو جادو نيست ولى دعاى مستجاب پسر پيغمبر است. گويد: به نخل برآمدند و آنچه در آن بود چيدند و براى آنها بس بود.(12)

 

ماجرای شفا دادن حضرت امام حسین (علیه السّلام) یکی از محبان خویش را:

«حدثنا محمد بن الحسين عن موسى بن سعدان عن عبد الله بن القاسم عن‏ صباح المزني عن صالح بن ميثم الأسدي قال: دخلت أنا و عباية بن ربعي على امرأة في بني والبة قد احترق وجهها من السجود فقال له عباية يا حبابة هذا ابن أخيك قالت و أي أخ قال صالح بن ميثم قالت ابن أخي و الله حقا يا ابن أخي أ لا أحدثك حديثا سمعته من الحسين بن علي(ع) قال قلت بلى يا عمة قالت كنت زوارة الحسين بن علي (ع) قالت فحدث بين عيني وضح فشق ذلك علي و احتبست عليه أياما فسأل عني ما فعلت حبابة الوالبية فقالوا إنها حدث [بها حدث‏] بين عينيها فقال لأصحابه قوموا إليها فجاء مع أصحابه حتى دخل علي و أنا في مسجدي هذا فقال يا حبابة ما أبطأ بك علي قلت يا ابن رسول الله ما ذاك الذي منعني إن لم أكن اضطررت إلى المجي‏ء إليك اضطرارا لكن حدث هذا بي قال [قالت‏] فكشفت القناع فتفل عليه الحسين بن علي (ع) فقال يا حبابة أحدثي لله شكرا فإن الله قد درأه عنك قال فخررت ساجدة قالت فقال يا حبابة ارفعي رأسك و انظري في مرآتك قالت فرفعت رأسي فلم أحس منه شيئا قال فحمدت الله.»(13)‏

«صالح بن میثم اسدی گوید: من با عبایه بن ربعی نزد زنی از بنی والبه رفتیم که صورتش از کثرت سجود سوخته بود. عبایه به وی گفت: ای حبابه، این پسر برادر تو می باشد؟ گفت: کدام برادر؟ گفت: صالح بن میثم. حبابه گفت: آری، والله پسر برادرم می باشد. ای پسر برادرم آیا دوست داری معجزه ای را که از حضرت امام حسین (علیه السّلام) دیده ام برای تو نقل کنم؟ گفتم: آری.

گفت: من حضرت امام حسین (علیه السّلام) را زیاد زیارت می کردم تا اینکه بین دو چشمم یک سفیدی ظاهر شد و این مرض برای من ناگوار شد و چند روزی از زیارت حضرت امام حسین (علیه السّلام) خودداری نمودم. آن حضرت از حال من جویا شده بودند که حبابه کجاست؟ گفته بودند: یک مرض بین دو چشم او ظاهر شده است.

حضرت امام حسین (علیه السّلام) به یاران خود فرمودند: برخیزید تا نزد حبابه برویم. آن بزرگوار با یاران خود نزد من آمدند و من در همین مکان نماز بودم. حضرت امام حسین (علیه السّلام) به من فرمودند: ای حبابه، چرا دیر نزد من آمدی؟ گفتم: یابن رسول الله، این مرض مانع من شد. آنگاه من روبند خود را برداشتم و آن حضرت آب دهان مبارک خود را در موضوع مرض ریختند و فرمودند: ای حبابه، خدای را شکر کن زیرا خدا مرض تو را شفا داد. من خدای را سجده کردم. آنگاه به من فرمودند: سر خود را بلند کن و در آینه بنگر. وقتی سر برداشتم و به موضع مرض نگاه کردم اثری از آن ندیدم. لذا حمد خدای را به جای آوردم.»(14)

 

زنده کردن مرده با دعای حضرت امام حسین (علیه السّلام) برای انجام وصیت:

«عن أبي خالد الكابلي عن يحيى ابن أم الطويل قال‏ كنا عند الحسين (ع) إذ دخل عليه شاب يبكي فقال له الحسين ما يبكيك قال إن والدتي توفيت في هذه الساعة و لم توص و لها مال و كانت قد أمرتني أن‏ لا أحدث في أمرها شيئا حتى أعلمك خبرها فقال الحسين (ع) قوموا بنا حتى نصير إلى هذه الحرة فقمنا معه حتى انتهينا إلى باب البيت الذي‏ فيه المرأة و هي مسجاة فأشرف على البيت و دعا الله ليحييها حتى توصي بما تحب من وصيتها فأحياها الله و إذا المرأة جلست و هي تتشهد ثم نظرت إلى الحسين (ع) فقالت ادخل البيت يا مولاي و مرني بأمرك فدخل و جلس على مخدة ثم قال لها وصي يرحمك الله فقالت يا ابن رسول الله إن لي من المال كذا و كذا في مكان كذا و كذا و قد جعلت ثلثه إليك لتضعه حيث شئت من أوليائك و الثلثان لابني هذا إن علمت‏ أنه من مواليك و أوليائك و إن كان مخالفا فخذه إليك فلا حق للمخالفين في أموال المؤمنين ثم سألته أن يصلي عليها و أن يتولى أمرها ثم صارت المرأة ميتة كما كانت‏.»(15)

«در كتاب خرائج از يحيى بن ام طويل روايت مي كند كه گفت: ما نزد حضرت امام حسين (عليه السّلام) بوديم كه جوانى به حضور آن حضرت مشرف شد و شروع به گريه كرد. حضرت امام حسين (عليه السّلام) به او فرمودند: براى چه گريه مي كنى؟ گفت: مادرم الساعه بدون اينكه وصيت كند از دنيا رفت. مادرم اموال فراوانى دارد، به من دستور داده تا در آنها دخالت نكنم حتى به شما هم خبرى ندهم.

حضرت امام حسين (عليه السّلام) فرمودند: برخيزيد تا نزد آن زن برويم. ما با آن بزرگوار حركت كرديم تا درب آن خانه ‏اى رفتيم كه جنازه آن زن در آنجا بود.

حضرت امام حسين (عليه السّلام) توجهى به آن خانه فرمود و دعا كرد كه خدا آن زن را زنده كند تا هر وصيتى كه دوست دارد؛ بكند. ناگاه آن زن برخاست و نشست و شهادت به يگانگى خدا داد. آنگاه متوجه حضرت امام حسين (عليه السّلام) شد و گفت: اى مولاى من، داخل خانه شو و هر دستورى كه دارى به من بده. حضرت امام حسين (عليه السّلام) پس از اينكه داخل خانه شد و روى مخده نشست به آن زن فرمود: خدا تو را رحمت كند وصيت كن. گفت: يا بن رسول الله، من فلان مقدار اموال در فلان جا دارم. يك سوم آن را در اختيار تو مي گذارم كه به دوستان خود عطا كنى. دو سوم اموالم را به اين پسرم مي دهم اگر تو او را از دوستان خود بدانى ولى اگر از مخالفين تو باشد آن دو ثلث را هم تو تصرف كن زيرا مخالفين حقى به اموال مؤمنين ندارند سپس از امام تقاضا كرد، بر بدنش نماز بخواند و متصدى امور او شود. آنگاه آن زن مثل قبل مرد.»(16)

 

قطع تب بیمار به یمن ورود حضرت امام حسین (علیه السّلام) به خانه بیمار:

«المناقب لابن شهرآشوب زرارة بن أعين قال سمعت أبا عبد الله(ع) يحدث عن آبائه (ع): أن مريضا شديد الحمى عاده الحسين (ع) فلما دخل من باب الدار طارت الحمى عن الرجل فقال له رضيت بما أوتيتم به حقا حقا و الحمى تهرب عنكم فقال له الحسين (ع) و الله ما خلق الله شيئا إلا و قد أمره بالطاعة لنا قال فإذا نحن نسمع الصوت و لا نرى الشخص يقول لبيك قال أ ليس أمير المؤمنين أمرك أن لا تقربي إلا عدوا أو مذنبا لكي تكوني كفارة لذنوبه فما بال هذا فكان المريض عبد الله بن شداد بن الهاد الليثي‏.»(17)

«در كتاب مناقب از حضرت امام جعفر صادق (علیه السّلام) روايت شده است كه فرمودند: وقتی حضرت امام حسين (علیه السّلام) براى عيادت مردى كه دچار تب شديدى شده بود؛ رفت. وقتى آن حضرت وارد خانه آن مرد شد، تب او قطع گرديد. وى به حضرت امام حسین (علیه السّلام) گفت: حقا كه من راضى شدم به آن مقامى كه به شما عطا شده است، تب از شما می گریزد.

حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: به خدا قسم خدا چيزى را نيافريده مگر اينكه آن را به فرمان بردارى ما مأمور نموده است، هر گاه ما صوت را بشنويم و شخص را نبينيم مي گويد: لبيك. آنگاه (به تب خطاب) فرمود: آيا نه چنين است كه امير المؤمنين به تو فرمود: متعرض احدى نشوى جز كافر و شخص گنهكار كه كفاره گناهان وى باشى؟ گناه اين شخص چيست؟ آن مريض، عبد الله بن شداد بن ‏هاد ليثى بود.»(18)

 

در بحارالانوار چند کرامت حضرت امام حسین (علیه السّلام) ذکر شده است که در این مجال به چند مورد اشاره می شود:

«عيون المعجزات للمرتضى رحمه الله جعفر بن محمد بن عمارة عن أبيه عن الصادق (ع) عن أبيه عن جده (ع) قال: جاء أهل الكوفة إلى علي (ع) فشكوا إليه إمساك المطر و قالوا له استسق لنا فقال للحسين (ع) قم و استسق فقام و حمد الله و أثنى عليه و صلى على النبي و قال اللهم معطي الخيرات و منزل البركات أرسل السماء علينا مدرارا و اسقنا غيثا مغزارا واسعا غدقا مجللا سحا سفوحا فجاجا تنفس به الضعف من عبادك و تحيي به الميت من بلادك آمين رب العالمين فما فرغ (ع) من دعائه حتى غاث الله تعالى غيثا بغتة و أقبل أعرابي من بعض نواحي الكوفة فقال تركت الأودية و الآكام يموج بعضها في بعض.

حدث جعفر بن محمد بن عمارة عن أبيه عن عطاء بن السائب عن أخيه قال: شهدت يوم الحسين صلوات الله عليه فأقبل رجل من تيم يقال له عبد الله بن جويرة فقال يا حسين فقال صلوات الله عليه ما تشاء فقال أبشر بالنار فقال(ع) كلا إني أقدم على رب غفور و شفيع مطاع و أنا من خير إلى خير من أنت قال أنا ابن جويرة فرفع يده الحسين حتى رأينا بياض إبطيه و قال اللهم جره إلى النار فغضب ابن جويرة فحمل عليه فاضطرب به فرسه في جدول و تعلق رجله بالركاب و وقع رأسه في الأرض و نفر الفرس فأخذ يعدو به و يضرب رأسه بكل حجر و شجر و انقطعت قدمه و ساقه و فخذه و بقي جانبه الآخر متعلقا في الركاب فصار لعنه الله إلى نار الجحيم.»(19)

«سيد مرتضى در كتاب عيون المعجزات از حضرت امام جعفر صادق (علیه السّلام) روايت مي كند كه فرمودند: اهل كوفه به حضور حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) آمدند و از نيامدن باران به آن‏ بزرگوار شكايت كردند و گفتند: از خدا براى ما باران بخواه. حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) به حضرت امام حسين (علیه السّلام) فرمودند: برخيز از خدا براى ايشان باران بخواه. حضرت امام حسين (علیه السّلام) برخاستند و پس از اينكه حمد و ثناى خداى را به جاى آوردند و درود بر پيغمبر خدا فرستادند، اين دعا را خواندند: «اللهم معطى الخيرات و منزل البركات، ارسل السماء علينا مدرارا و اسقنا غيثا مغزارا واسعا غدقا مجللا سحا سفوحا فجاجا تنفس به الضعف من عبادك و تحيى به الميت من بلادك آمين رب العالمين.»‏

هنوز آن حضرت از دعا فراغت حاصل نكرده بودند كه فورا باران رحمت حضرت پروردگار فرو ريخت و اعرابى از نواحى كوفه آمد و گفت: نهرها و جويبارها را ديدم كه از آب موج مي زد.

از برادر عطاء بن السائب نقل شده كه گفت: من روز عاشورا شاهد بودم كه مردى از قبيله تيم به نام عبد الله بن جويره نزد حضرت امام حسین (علیه السّلام) آمد و گفت: يا حسين، حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: چه مي خواهى؟ گفت: مژده باد تو را به آتش جهنم. امام (علیه السّلام) فرمودند: ابدا اين طور نيست بلكه من به رحمت خداى آمرزنده و شفيعى مطاع خواهم پيوست، من از خير به سوى خير مي روم. تو كيستى؟ گفت: من ابن جويره مي باشم. حضرت امام حسین (علیه السّلام) به قدرى دست مبارك خود را بلند كرد كه ما سفيدى زير بغل آن بزرگوار را ديديم، آنگاه در حق ابن جويره نفرين كرد و فرمود: «اللهم جره الى النار: يعنى پروردگارا، وى را دچار آتش نما.» ابن جويره در غضب شد و بر حضرت امام حسین (علیه السّلام) حمله كرد. اسب وى او را به نحوى به زمين زد كه يك پاى او در حلقه ركاب ماند و سرش روى زمين قرار گرفت. سپس اسب او پا به فرار نهاد و او را همچنان مي كشيد و سرش به هر سنگ و درختى مي خورد تا اينكه پا و ساق پا و ران وى قطعه قطعه شد و شقه ديگر بدنش همچنان در ركاب آويزان بود و بدين كيفيت داخل جهنم گرديد.

مؤلف گويد در بعضى از كتب معتبره از طاووس يمانى نقل شده كه گفت: هر گاه حضرت امام حسین (علیه السّلام) در مكان تاريكى مى ‏نشست مردم به وسيله سفيدى و نور جبين و گلوى مباركش به طرف آن حضرت راهنمائى مي شدند زيرا پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) جبين و گلوى حضرت امام حسین (علیه السّلام) را زياد مي بوسيدند.

يك روز جبرئيل نازل شد و ديد حضرت فاطمه اطهر (علیها السّلام) خواب است و حضرت امام حسین (علیه السّلام) در ميان گهواره گريه مي كند. جبرئيل (علیه السّلام) با حضرت امام حسین (علیه السّلام) گفتگو و آن حضرت را آرام مي نمود تا اينكه فاطمه زهراء (علیها السّلام) از خواب بيدار شدند. حضرت زهراء (علیها السّلام) مي شنيدند شخصى حسين را آرام مي كند ولى احدى را نمي ديدند سپس پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله) به وى خبر دادند آن شخص جبرئيل مي باشد.(20)

 

پی نوشتها

(1) الخرائج و الجرائح، جلد‏1، صفحه 176

(2) جلوه‏هاى اعجاز معصومين عليهم السلام، صفحه 149- 148

(3) الخرائج و الجرائح، جلد‏1، صفحه175 -174

(4) جلوه‏هاى اعجاز معصومين عليهم السلام، صفحه 146

(5) الخرائج و الجرائح، جلد1، صفحه 236

(6) جلوه‏هاى اعجاز معصومين عليهم السلام، صفحه187

(7) بحار الأنوار، جلد‏44، صفحه154-  الخرائج و الجرائح، جلد‏1، صفحه 242 – 241

(8) جلوه‏هاى اعجاز معصومين عليهم السلام، صفحه 192

(9) الكافي، جلد‏1، صفحه 463 - الخرائج و الجرائح، جلد‏1، صفحه240 - 239

(10) جلوه‏هاى اعجاز معصومين عليهم السلام، صفحه191- 190 

(11) الكافي، جلد‏1، صفحه462

(12) اصول الكافي، جلد‏3، صفحه 333

(13)‏ بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، جلد‏1، صفحه 271

(14) ترجمه بصائر الدرجات، صفحه 628

(15) الخرائج و الجرائح، جلد‏1، صفحه246 245– - بحار الأنوار، جلد‏44، صفحه181 180 –

(16) زندگانى حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام (ترجمه جلد 44 بحار الأنوار)، صفحه 189

(17) بحار الأنوار، جلد‏44، صفحه 183

(18) زندگانى حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام (ترجمه جلد 44 بحار الأنوار)، صفحه 193- 192

(19) بحار الأنوار، جلد‏44، صفحه 187

(20) زندگانى حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام (ترجمه جلد 44 بحار الأنوار)، صفحه 198 – 196

 

منابع

- أصول الكافي، محمد بن يعقوب‏ كلينى، مترجم: محمد باقر كمره اى، قم‏، اسوه‏، 1375ش‏.

- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.

- بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد صلّى الله عليهم،‏ محمد بن حسن‏ صفار، محقق / مصحح: محسن بن عباسعلى‏ كوچه باغى، قم، مكتبة آية الله المرعشي النجفي‏، 1404 ق‏.

- ترجمه بصائر الدرجات في علوم آل محمد(ع)، ترجمه و تصحيح و تعليق: عليرضا زكي زاده رناني، قم، وثوق، 1391

- جلوه‏ هاى اعجاز معصومين عليهم السلام (ترجمه الخرائج و الجرائج)، سعيد بن هبة الله قطب الدين راوندى، 1جلد، قم، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ: دوم، 1378 ش.

- الخرائج و الجرائح، سعيد بن هبة اللهقطب الدين راوندى، قم، چاپ: اول، 1409 ق.

- زندگانى حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام (ترجمه جلد 44 بحار الأنوار)، محمد باقر بن محمد تقى‏ مجلسى، مترجم محمد جواد نجفى، تهران‏، اسلاميه‏، 1362 ش‏.

- الكافي، محمد بن يعقوب بن اسحاق كلينى، ‏محقق / مصحح: على اكبر غفارى و محمد آخوندى، تهران، ‏دار الكتب الإسلامية، 1407 ق‏.