مقتل الحسین (علیه السلام)

پس از شهادت همه یاران حضرت سید الشهداء، بنی هاشم، فرزندان حضرت امام حسین (علیه السّلام)، حضرت ابا عبدالله آماده رزم نهایی گردیدند و با اهل حرم وداع نمودند:

در مقتل ابی مخنف درباره این وداع آمده است:

قال: ثمّ نادى عليه السّلام: يا أمّ كلثوم و يا زينب و يا سكينة و يا رقيّة و يا عاتكة و يا صفيّة عليكنّ منّي السّلام.  فهذا آخر الاجتماع، و قد قرب منكم الافتجاع. فصاحت أمّ كلثوم: يا أخي كأنّك استسلمت للموت. فقال لها الحسين عليه السّلام: يا أختاه، فكيف لا يستسلم من لا ناصر له و لا معين. فقالت: يا أخي ردّنا إلى حرم جدّنا. فقال لها عليه السّلام: يا أختاه! هيهات هيهات، لو ترك القطا لنام. فرفعت سكينة صوتها بالبكاء و النّحيب، فضمّها الحسين عليه السّلام إلى صدره الشّريف و قبّلها، و مسح دموعها بكمّه، و قال:

سيطول بعدي يا سكينة فاعلمي‏            منك البكاء إذا الحمام دهاني‏

لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة              ما دام منّي الرّوح في جثماني‏

فإذا قتلت فأنت أولى بالّذي‏                  تأتينه يا خيرة النّسوان‏

پس حضرت سيّد الشّهداء (عليه السّلام) ندا كرد كه اى امّ كلثوم و اى زينب، اى سكينه، اى رقیه و ای عاتکه و ای صفیه از من بر شما سلام.  به زودی فحایع و مصائبی به شما می رسد پس ام کلثوم با ناله و زاری فرمود: ای بردار گویا تسلیم مرگ شدی. حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: ای خواهرم چگونه تن به مرگ ندهد كسى كه ياور و معينى ندارد. عرض كرد: پس ما را به حرم جدّمان باز گردان. حضرت (عليه السّلام) در جواب بدين مثل تمثّل جست: هيهات لو ترك القطا لنام: اگر صيّاد از مرغ قطا دست بر مى ‏داشت آن حيوان در آشيانه خود آسوده مى ‏خفت. (كنايه از آن كه اين لشكر دست از من بر نمى‏دارند، و نمى‏گذارند كه شما را به جايى برم)، سکینه به شیون و گریه صدا بلند كرد. و حضرت امام حسین (علیه السّلام) او را بر سینه شریف خویش فشرد و بوسید و اشک او را با آستینش پاک کرد و فرمود:

سيطول بعدي يا سكينة فاعلمي‏            منك البكاء إذا الحمام دهاني‏

لا تحرقي قلبي بدمعك حسرة              ما دام منّي الرّوح في جثماني‏

فإذا قتلت فأنت أولى بالّذي‏                  تأتينه يا خيرة النّسوان‏ (1)

در جلاء العیون درباره وداع امام با اهل حرم آمده است:

«و پردگيان سرادق عصمت را طلبيد و دختران و خواهران را در بر كشيد و هر يك را به ثوابهاى حق تعالى تسلّى بخشيد و صداى شيون از خيمه‏ هاى حرم بلند گرديد و صداى الوداع الوداع و ناله الفراق الفراق از زمين به آسمان مى ‏رسيد، پس سكينه دختر آن حضرت مقنعه از سر كشيد و گفت: اى پدر بزرگوار تن به مرگ در داده ‏اى و ما را به كه مى‏گذارى، آن امام مظلوم گريست و فرمود: اى نور ديده من هر كه ياورى ندارد يقين مرگ را بر خود قرار مى‏دهد، اى دختر ياور همه كس خداست و رحمت خدا در دنيا و عقبى از شما جدا نخواهد شد، صبر كنيد بر قضاى خدا و شكيبایى ورزيد كه به زودى دنياى فانى منقضى مى‏ گردد، و نعيم ابدى آخرت زوال ندارد.

پس حضرت امام زين العابدين (عليه السّلام) را طلب نمود و اسرار امامت و خلافت را به او سپرد و او را خليفه و جانشين خود گردانيد و او را وصيّتها نمود. چون حضرت از شهادت خود خبر داشت، پيش از توجّه عراق كتابها و ساير ودايع انبيا و اوصيا را به امّ سلمه زوجه حضرت رسالت (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) سپرد كه چون حضرت امام زين العابدين (عليه السّلام) از كربلا بر گردد، به او تسليم نمايد. چون حضرت امام زين العابدين (عليه السّلام) بيمار بود، وصيّتنامه را به فاطمه دختر خود سپرد كه به آن حضرت برساند.»(2)

حضرت سید الشهدا (علیه السّلام) بر اسب خود سوار شد و در برابر سپاه دشمن قرار گرفت و خطاب بدیشان فرمود:

يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ قُبْحاً لَكُمْ وَ تَرَحاً وَ بُؤْساً لَكُمْ وَ تَعْساً حِينَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَلِهِينَ فَأَتَيْنَاكُمْ مُوجِفِينَ فَشَحَذْتُمْ عَلَيْنَا سَيْفاً كَانَ فِي أَيْمَانِنَا وَ حَشَشْتُمْ لِأَعْدَائِكُمْ‏ مِنْ غَيْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِيكُمْ وَ لَا ذَنْبٍ كَانَ مِنَّا إِلَيْكُمْ فَهَلَّا لَكُمُ الْوَيْلَاتُ إِذْ كَرِهْتُمُونَا تَرَكْتُمُونَا وَ السَّيْفُ مَشِيمٌ وَ الْجَأْشُ طَامُنٌ‏ وَ الرَّأْيُ لَمَّا يُسْتَحْصَدْ لَكِنَّكُمْ أَسْرَعْتُمْ إِلَى بَيْعَتِنَا كَسَرَعِ الدَّبَا وَ تَهَافَتُّمْ إِلَيْهَا كَتَهَافُتِ الْفَرَاشِ‏ ثُمَّ نَقَضْتُمُوهَا سَفَهاً وَ ضَلَّةً وَ فَتْكاً لِطَوَاغِيتِ الْأُمَّةِ وَ بَقِيَّةِ الْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةِ الْكِتَابِ ثُمَّ أَنْتُمْ تَتَخَاذَلُونَ عَنَّا وَ تَقْتُلُونَنَا أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ‏.

قَالَ ثُمَّ أَنْشَأَ:

كَفَــرَ  الْقَوْمُ  وَ  قِدْماً  رَغِــبُوا                        الْأَبْيَاتَ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى رَاحِلَتِهِ وَ قَالَ‏

أَنَا ابْنُ عَلِيِّ الْخَيْرِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ‏                       الْأَبْيَاتَ ثُمَّ حَمَلَ عَلَى الْمَيْمَنَةِ وَ قَالَ‏

الْمَـوْتُ  خَيْرٌ  مِنْ  رُكُوبِ  الْعَارِ                      وَ الْعَـــارُ  أَوْلَى مِــنْ دُخُــولِ النَّارِ

ثُمَّ حَمَلَ عَلَى الْمَيْسَرَةِ وَ قَالَ:

أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍ‏                 أَحْمِي عِيَالاتِ أَبِي‏

آلَيْتُ أَنْ لَا أَنْثَنِي‏                             أَمْضِي عَلَى دِينِ النَّبِيِ‏.(3)

 

در ینابع الموده درباره سخن حضرت امام حسین (علیه السّلام) با آن قوم کافر چنین آمده است:

«ثمّ دنا من القوم و قال: يا ويلكم! أتقتلوني على سنّة بدّلتها؟ أم على شريعة غيّرتها؟ أم على جرم فعلته؟ أم على حقّ تركته؟ فقالوا له: إنّا نقتلك بغضا لأبيك.» (4)

 

در کتاب دمعه الساکبه چنین آمده است:

«آن حضرت در برابر آن قوم رفت و فرمود: « واى بر شما، به چه دلیل قصد کشتن مرا دارید آیا مرا می کشید به خاطر دگرگون کردن سنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)؟ یا به دلیل اینکه شریعتی را تغییر دادم یا به خاطر جرمی که مرتکب شدم یا به خاطر حقی که پایمال نمودم؟ به حضرت گفتند: ما با تو می جنگیم به خاطر بغض با پدرت. بغض پدرت در دل ما است می جنگیم، به خاطر رفتارش با پدران ما در جنگ بدر و حنین. هنگامی که حضرت این سخنان را شنید گریه شدیدي نمود، آنگاه به سمت چپ و راست خود نگاهی کرد و هیچ یک از انصار و یاران خود را ندید همه به روي خاك افتاده شهید شده بودند. سپس دست از جان شسته به لشگریان حمله نمود (روحی و روح العالمین له الفداء) آنگاه حمله شدیدي به دشمنان کرد و آنها را متفرق ساخت در حمله اش هزار و پانصد سوار را از پاي درآورد.»(5)

در برخی از مقاتل در اینجا از شهادت پسر کوچکی سخن گفته اند که از خیمه بیرون دوید و به شهادت رسید:

«ابو الهذيل سكونى گويد: به روزگار خالد بن عبد الله، هانى بن ثبيت حضرمى را ديدم كه در انجمن حضرميان نشسته بود، پيرى فرتوت بود از او شنيدم كه مى ‏گفت:

«از جمله كسانى بودم كه هنگام كشته شدن حسين حضور داشتند.» مى‏ گفت: «به خدا من ايستاده بودم و يكى از ده نفر بودم كه همگى سوار بر اسب بوديم. سواران جولان مى ‏دادند و پس مى ‏رفتند در اين وقت پسرى از خاندان حسين از خيمه‏ ها برون شد و چوبى به دست داشت، تنبان و پيراهن داشت وحشت زده بود و از راست و چپ مى ‏نگريست، گويى دو مرواريد را بر دو گوش وى مى ‏بينم كه وقتى به يكسو مى‏ نگريست در حركت بود، ناگهان يكى به تاخت آمد و چون نزديك وى شد از اسب فرود آمد و پسر را بنشانيد و او را با شمشير دريد.

سكونى گويد: قاتل پسر همان هانى بن ثبيت بود كه چون ملامتش كرده بودند از خويشتن به كنايه سخن مى‏كرد.» (6)

 

در مقاتل الطالبین نیز همین واقعه نقل شده است: قال المدائنيّ فحدّثني مخلد بن حمزة بن بيض و حباب بن موسى عن حمزة بن بيض قال: حدّثني هانئ بن ثبيت القايضيّ زمن خالد قال قال: كنت ممّن شهد الحسين فإنّي لواقف على خيول إذ خرج غلام من آل الحسين مذعورا، يلتفت يمينا و شمالا فأقبل‏ رجل منّا يركض حتّى دنا منه، فمال عن فرسه فضربه فقتله. (7)

در الکامل نیز این واقعه چنین نقل شده است: نوجوانى (يا كودكى) با وحشت از خيمه خارج شد مردى بر او حمله كرد. گفته شده آن مرد هانى بن ثبيت حضرمى بود. او را كشت.(8)

 

سخن حضرت امام حسين (عليه السّلام) با عمر بن سعد ملعون

«در منتخب آمده امام حسین (علیه السلام) برابر عمر بن سعد (لعنه الله) آمد به او فرمود: تو را در سه کار مخیر می کنم، آن ملعون گفت: آن سه کار چیست؟ حضرت فرمود: مرا رها کن تا به مدینه و حرم جدم رسول الله (صلی الله علیه و آله) باز گردم.

آن ملعون گفت: در این مورد راهی نیست و نمی توانم این کار را بکنم. حضرت فرمود: جرعه اي آب به من بنوشان جگرم از تشنگی بسیار خشکیده است، باز آن ملعون گفت: در این مورد نیز راهی ندارم. حضرت فرمود: پس اگر ناچار به کشتن من هستی لشکریانت را یک نفر، یک نفر به سوي من بفرست عمر بن سعد (لعنه الله) گفت: این خواسته را قبول می کنم.

در بحار آمده سپس عمر سعد لشگریانش را براي مبارزه با امام فراخواند هر شخصیت و بزرگ و شجاعی براي مبارزه با حضرت می رفت کشته می شد، تا اینکه افراد زیادي از دشمن به دست حضرت کشته شدند.»(9)

«راوى گويد: آنگاه حسين (عليه السّلام) دشمن را به مبارزه فرا خواند، و هماره هر كس كه به مبارزت با حضرتش قدم پيش مى ‏نهاد به دست او راهى جهنّم مى ‏گرديد تا آن جا كه كشتار عظيمى بنمود و در همان حال مى ‏فرمود:

القتل أولى من ركوب العار

 

و العار أولى من دخول النّار

شهادت از پذيرش ننگ اولى، و ننگ از ورود در آتش اولى است يكى از راويان گويد: به خدا سوگند نديدم مردى را كه فرزندان و اهل بيت ويارانش كشته شده باشند، بار اين همه دردها و رنجها را به دوش كشيده مع الوصف اين‏گونه دليرانه در صحنه نبرد ابراز شجاعت و رشادت كند تا آن جا كه دشمن هم پشت هم به صورت گروهى به جنابش يورش برده حضرت با شمشيرش به آنان حمله ‏ور شده دشمنان چون گلّه بز در برخورد با گرگ مى ‏گريختند، حضرت گاه به صفوف فشرده سى هزار نفرى دشمن حمله مى ‏كرد و آنان را به هزيمت مى ‏برد و دشمن چون ملخ پراكنده مى‏ شدند و امام به مكانش بازگشته مى ‏فرمود: «و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظيم»(10)

عمر بن سعد كه با اين منظره مواجه شد به لشكر خود گفت: واى بر شما، آيا مي دانيد با چه كسى مقاتله مي كنيد؟ هذا ابن الانزع البطين، اين بزرگ مرد فرزند دلاور انزع البطين (يعنى حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالب) است. اين بزرگ مرد پسر كشنده عرب مي باشد. پس بايد از هر طرف بر او حمله كنيد. تيراندازان كه تعداد آنان چهار هزار نفر بود آن امام مظلوم را هدف تير قرار دادند تا اينكه بين او و بين خيمه‏ هايش جدائى انداختند. (11)

«امام بر آنان بانگ زد و فرمود: واى بر شما، اى دنباله روان آل ابى سفيان، اگر برايتان دين نبوده و از معاد و قيامت پروايى نداريد، پس در اين دنيا آزاده باشيد و اگر آنچنان گمان داريد كه عرب هستيد به احساب و نژادتان باز گرديد. شمر گفت كه اى فرزند فاطمه چه مى‏ گويى؟ فرمود: «سخنم اين است كه من با شما مى ‏جنگم و شما با من و بر زنان گناهى نيست، پس اين سركشان و طاغيان و نادانان را از تعرّض به حرم من تا من زنده هستم باز داريد. شمر گفت: اين حقّ تو است.

دشمنان به امام (عليه السّلام) حمله نمودند، حضرت حملات خود را از سر گرفت و به دنبال دست یافتن به آب بود تا آن كه هفتاد و دو جراحت يافت.»(12)

در برخی از مقتلها نقل شده است که هم حضرت ابوالفضل العباس و هم حضرت امام حسین (علیه السّلام) به شط رسیدند و این نشان دلاوری و جنگاوری این دو فرزند حضرت امیر المومنین (علیه السّلام) می باشد که اگر چه لشکری در پیش روی آنان بود اما توانستند به شط برسند اما به هر نحوی که بود لشکر دشمن از برداشتن آب یا حمل آن به خیمه ها ممانعت نمودند.

«جابر جعفى گويد: حسين تشنه بود و تشنگى وى سخت شد نزديك آمد كه آب بنوشد، حصين بن تميم تيرى سوى وى انداخت كه به دهانش خورد، خون از دهان خويش مى ‏گرفت و به هوا مى‏ افكند، آنگاه حمد خدا كرد و ثناى او كرد سپس دو دست خويش را فراهم كرد و گفت: «خدايا شمارشان را كم كن و به پراكندگى جانشان را بگير و يكي از آنان را در زمين به جاى مگذار.» قاسم بن اصبغ بن نباته به نقل از كسى كه هنگام كشته شدن حضرت امام حسين (علیه السّلام) حضور داشت گويد: وقتى اردوگاه حسين به تصرف دشمن در آمد از روى بند روان شد و آهنگ فرات داشت وی گويد يكى از بنى ابان بن دارم فریاد زد: واى بر شما، ميان وى و آب حايل شويد كه شيعيانش بدو نرسند. گويد: اسب خويش را برد و كسان از پى او برفتند، تا ميان حسين و فرات حايل شدند، حسين گفت: «خدايا تشنه ‏اش بدار.» مرد ابانى تيرى بزد و آن به چانه حسين اصابت کرد.

گويد: حسين تير را بيرون كشيد و دو دست خويش را بگشود كه از خون پر شد آنگاه گفت: «خدايا از آنچه با پسر دختر پيمبر تو مى ‏كنند به تو شكايت مى‏ آورم.» گويد: به خدا چيزى نگذشت كه خدا تشنگى را بر آن مرد مسلط كرد و چنان شد كه هرگز سيراب نمى ‏شد.

قاسم بن اصبغ گويد: از جمله كسانى بودم كه براى تسكين وى مى‏ كوشيدم آب را براى وى خنك مى ‏كردم و شكر در آن بود، كاسه‏ هاى بزرگ پر از شير بود و كوزه‏ ها پر آب بود و او مى ‏گفت: «واى شما، آبم دهيد كه تشنگيم كشت.» كوزه يا كاسه ‏اى را به او مى‏دادند كه براى سيراب كردن اهل خانه بس بود، آب را مى ‏نوشيد و چون از دهان خويش برمى ‏داشت لحظه ‏اى، دراز مى ‏كشيد آنگاه مى ‏گفت: «واى شما آبم دهيد كه تشنگيم كشت.» گويد: چيزى نگذشت كه شكمش چون شكم شتر بشكافت.»(13)

این واقعه در تاریخ الکامل نیز چنین آمده است:

«تشنگى حسين شدت يافت ناگزير قصد رود فرات كرد كه آب بنوشد. حصين بن نمير او را هدف تير قرار داد. تير به دهانش اصابت كرد. او خون را از دهان خود با كف دست گرفت و حواله آسمان كرد. خداوند را حمد و ثنا كرد و گفت: خداوندا من نزد تو شكايت مي كنم از آنچه نسبت به فرزند دختر پيغمبر تو مرتكب شده ‏اند. خداوندا آنها را يك يك بشمار و بكش و پراكنده كن و يك تن از آنها باقى مگذار.

نیز نقل شده كسى كه او را هدف قرار داد مردى از بنى ابان بنى دارم بود. آن مرد اندكى زيست و بعد مبتلا به عطش شد. آب را براى او سرد مي كردند و با شكر مي آميختند و پياپى مي دادند. همچنين كوزه ‏هاى دوغ خنك آماده كرده به او مي دادند و رفع تشنگى از او نمى ‏شد. او فرياد مي زد: مرا آب‏ دهيد. يك كوزه آب به او مي دادند مي نوشيد و كوزه ديگر مي رسيد و او بر پشت مي افتاد و باز تشنه مي شد و فرياد مي زد آبم دهيد كه تشنگي مرا كشت پس از اندك مدتى شكم او تركيد و مانند شكم شتر دريده شد.»(14)

در انساب الاشراف نیز آمده است:«نقل شده است حسین بن علی (علیه السّلام) تشنه شد نزدیک آب رفت تا آب بنوشد پس حصین بن  تمیم تیری پرتاب کرد که به دهان مبارک ایشان برخورد کرد و حضرت خون را از دهانش گرفت و به آسمان پرتاب کرد و فرمودند: خداوندا آنها را يك يك بشمار و بكش و پراكنده كن و يك تن از آنها باقى مگذار. »(15)

در برخی از نقلها نیز از اصابت تیر بر پیشانی حضرت امام حسین (علیه السّلام) در اینجا سخن گفته اند. (16)

در نقلی هم از اصابت تیر به پای حضرت سید الشهدا (علیه السّلام) سخن رفته است: «وقتی حضرت امام حسین (علیه السلام) خواست جرعه اي از آب بنوشد حصین بن نمیر (لعنه الله) تیري به سمت حضرت پرتاب کرد آن تیر به ران پاي حضرت اصابت نمود حضرت تیر را از پایش درآورد و خون پایش را در کف دست جمع کرد و به آسمان پاشید و فرمود: خداوندا به تو شکایت می کنم از مردمی که خون مرا می ریزند و از نوشیدن آب مرا منع می نمایند سپس حضرت خواست براي بار دوم آب بنوشد. پس عمر بن سعد (لعنه الله) ندا داد: به حق بیعت یزید بن معاویه بر شما اگر حسین آب بنوشد همه شما را نابود می کند. آنگاه خولی بن یزید اصبحی (لعنه الله) فریاد زد: اي حسین به خیام حرم خود باز گرد که در آتش می سوزند و تو زنده هستی. پس آب از دست امام ریخت و حضرت به سوي خیمه ها بازگشت و دید خیمه ها سالم هستند. (17)

در برخی از مقتلها درباره تیراندازی بر دهان حضرت ابا عبدالله (علیه السّلام) طوری سخن رفته است که گویا حضرت در خواست آب نموده و در حالی که قدحی آب می نوشیدند بر دهان مبارک ایشان تیر زدند.

و عطش الحسين، فدعا بقدح من ماء. فلما وضعه في فيه رماه الحصين بن نمير بسهم، فدخل فمه، و حال بينه و بين شرب الماء، فوضع القدح من يده و لما راى القوم قد أحجموا عنه قام يتمشى على المسناه نحو الفرات، فحالوا بينه و بين الماء، فانصرف الى موضعه الذى كان فيه.(18)

حضرت امام حسين (عليه السّلام) سخت تشنه بود. قدح آبى خواست و چون آن را به دهان خود نزديك ساخت، حصين بن نمير تيرى بر آن حضرت زد كه به دهانش خورد و مانع از آشاميدن شد و امام (عليه السّلام) قدح را رها فرمود.

 حسين (عليه السّلام) چون ديد قوم از نزديك شدن به او خوددارى مى ‏كنند، برخاست و پياده به سوى فرات حركت فرمود كه ميان او و آب مانع شدند و به جاى نخست خود برگشت. (19)

در نقلهای محدودی از دادن قدحی آب به حضرت امام حسین (علیه السّلام) توسط دشمن خبر داده اند. اما مکالماتی که نقل شده است منع آب از آن حضرت را قویتر می نمایاند. با توجه به شجاعت امام و دستور جنگ گروهی با حضرت سید الشهدا (علیه السّلام) و گزارشات و نقلهایی که در ذیل ذکر می شود.

«ابو الفرج مي گويد: امام حسين (عليه السلام) طلب آب مي كرد و شمر به آن حضرت مي گفت: به خدا قسم وارد شريعه نخواهى شد تا اينكه داخل جهنم شوى. مرد ديگرى به آن امام مظلوم گفت: يا حسين آيا نمى‏ بينى كه آب فرات نظير شكم ماهیها مي درخشد، به خدا قسم تو از آن نخواهى چشيد تا از عطش بميرى. امام (عليه السلام) فرمود: بار خدايا، اين مرد را به وسيله عطش بميران. راوى مي گويد: به خدا قسم آن مرد همچنان مي گفت: مرا آّب دهيد، مرا آّب دهيد. آب مي آوردند، او به قدرى مى ‏آشاميد تا آب از دهانش خارج مي شد. باز هم مي گفت: مرا آّب دهيد، عطش مرا كشت. وى در همين حال بود تا اينكه به درك اسفل رفت.

پس از اين جريان مردى كه كنيه او ابو الحتوف جعفى بود تيرى به طرف امام حسين انداخت و آن تير به پيشانى نورانى امام (عليه السلام) فرو رفت، وقتى امام آن را بيرون آورد خونها بر پيشانى و محاسن مباركش جارى شدند. سپس آن بزرگوار فرمود: پروردگارا، تو حال مرا مى ‏بينى كه از دست اين مردم معصيت ‏كار چه مي كشم. بار خدايا، اينان را نابود كن، اينان را هلاك نما، احدى از ايشان را بر روى زمين مگذار و هرگز آنان را مورد آمرزش قرار مده. سپس نظير شيرى خشمناك بر آن گروه سفاك حمله كرد، احدى از آن ستم كيشان نزد آن ثانى حيدر كرار نزديك نمى‏ شد مگر اينكه او را با شمشير پاره مي كرد و به دوزخ مي فرستاد. تير دشمنان از هر طرف بر سر آن حضرت فرو مي ريخت و آن بزرگوار آنها را به وسيله گلو و سينه مبارك خود دور مي كرد و مي فرمود: اى امت نابكار بعد از حضرت محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله) چقدر با عترت او بد رفتارى كرديد؟ آيا نه چنين است كه بعد از كشتن من هرگز از كشتن بنده ‏اى از بندگان‏ خدا باكى نخواهيد داشت، بلكه پس از كشتن من، كشتن براى شما سهل خواهد شد. به خدا قسم من اميدوارم كه پروردگارم مرا با شهادت گرامى بدارد و انتقام مرا از شما از طريقى كه ندانيد؛ بگيرد.

حصين (بضم حاء و فتح صاد) ابن مالك سكونى فرياد زد و گفت: يا بن فاطمه خدا چگونه انتقام تو را از ما خواهد گرفت؟ فرمود: شر خود شما را دامنگير خود شما مي كند و خون شما را مى ‏ريزد، سپس عذاب دردناك را بر شما مسلط مي نمايد. امام حسين (عليه السلام) پس از اين جريان به قدرى قتال نمود كه زخم و جراحات بزرگى بر او وارد شد.»(20)

در نقل دیگر آمده است امام نزدیک شط فرات شدند اما تا آمدند آب بنوشند فردی فریاد زد به خیمه ها حمله کردند و امام برای کمک به اهل بیت از خوردن آب منصرف شد و به سمت خیمه ها رفت. (21)

 «پس سپاهيان بر آن حضرت حمله كردند و آن جناب مانند شير غضبناك در روى ايشان در آمد و شمشير در ايشان نهاد و آن گروه انبوه را چنان به خاك مى ‏افكند كه باد خزان برگ درختان را. و به هر سو كه رو مى‏ كرد لشكريان فرار می کردند. پس از كثرت تشنگى راه فرات در پيش گرفت، كوفيان دانسته بودند كه اگر آن جناب شربتى آب بنوشد ده چندان از اين بكوشد و بكشد. لاجرم در طريق شريعه صف بستند و راه آب را مسدود نمودند و هرگاه آن حضرت قصد فرات مى‏ نمود بر او حمله مى ‏كردند و او را بر مى ‏گردانيدند.

اعور سلمى و عمرو بن حجّاج كه با چهار هزار مرد كماندار نگهبان شريعه بودند بانگ بر سپاه زدند كه حسين را راه بر شريعه مگذاريد، آن حضرت مانند شير غضبان بر ايشان حمله می نمودند و صفوف لشكر را می شكافت و راه شريعه را از دشمن خالی نمود و اسب را به فرات راند و سخت تشنه بود و اسب آن جناب نيز تشنگى از حدّ افزون داشت سر به آب گذاشت. حضرت فرمود كه: تو تشنه ای و من نيز تشنه ‏ام به خدا قسم كه آب نياشامم تو بياشامى، گویا اسب فهم كلام آن حضرت كرد، سر از آب برداشت يعنى در شرب آب من بر تو پيشى نمى ‏گيرم، پس حضرت فرمود: آب بخور من مى ‏آشامم و دست فرا برد و كفى آب برگرفت تا آن حيوان بياشامد كه ناگاه سوارى فرياد برداشت كه اى حسين، تو آب مى‏ نوشى و لشكر به سرا پرده تو مى ‏روند و هتك حرمت تو مى ‏كنند. چون آن معدن حميّت و غيرت اين كلام را از آن ملعون شنيد، آب از كف بريخت و به سرعت از شريعه بيرون تاخت و بر لشكر حمله كرد تا به سراپرده‏ خويش رسيد. معلوم شد كه كسى متعرّض خيام نگشته است.» (22)

در مناقب آل ابی طالب در این باره چنین آمده است: «ابن شهر آشوب از جلودى نقل مي كند كه امام حسين (عليه السلام) بر اعور سلمى و عمرو بن حجاج زبيدى كه با تعداد چهار هزار نفر مرد موكل شريعه بودند حمله كرد و اسب خود را به فرات رسانيد هنگامى كه اسب سر خود را خم كرد كه آب بياشامد امام حسين (عليه السلام) فرمود: تو عطشان و من هم عطشان هستم، به خدا قسم من آب نمى‏آشامم تا تو آب بياشامى. وقتى آن اسب سخن امام را شنيد سر خود را بلند كرد و آب نياشاميد. گويا: كلام امام را فهميد. امام حسين فرمود: من آب مى ‏آشامم. وقتى دست خود را دراز كرد و مشتى آب برداشت ناگاه سوارى گفت: يا ابا عبد اللَّه، تو از آشاميدن آب لذت مي برى در صورتى كه اهل حرم تو دچار هتك حرمت شدند. امام حسين (عليه السلام) آب را ريخت و بر آن گروه حمله نمود، وقتى به خيمه‏ ها رسيد ديد خيمه ‏ها سالم هستند.» (23)

 

حمله به خیام حسینی

حمله به خیمه ها به دستور خیمه خود شمر صورت می گیرد و با درخواست امام حسین (عليه السلام)، شمر (لعنه الله علیه) حمله به خیمه را تا زمانی که امام زنده هستند؛ لغو می کند.

بعد از آن شمر بن ذى الجوشن با عده ای قريب ده تن از مردان خود خيمه حسين را قصد كرده ما بين او و رحل و اقامتگاه او حايل و مانع وصول او به خيمه شدند. حسين به آنها گفت: واى بر شما اگر دين هم نداشته باشيد و از روز رستاخيز نترسيد لا اقل آزاده و داراى شرف و وجدان باشيد كه خانواده و عيال مرا از اوباش و نادانان و وحوش حفظ كنيد. گفتند: اين كار را براى تو مي كنيم اى فرزند فاطمه.(24) شمر به مردان (تابع) خود که ابو الجنوب كه نامش عبد الرحمن جعفى بود و ديگران كه قشعم بن يزيد جعفى و صالح بن وهب يزنى و سنان بن انس نخعى و خولى بن يزيد اصبحى بودند. شمر آنها را به حمله بر حسين وادار و تشویق مى ‏كرد. حسين هم بر آنها حمله مى‏ كرد و آنها پراکنده مى ‏شدند ولى بعد از آن دوباره او را احاطه می كردند.(25)  

ابو مخنف گويد: آنگاه شمر بن ذى الجوشن با گروهى در حدود ده نفر از پيادگان مردم كوفه سوى منزلگاه حسين رفتند كه بنه و عيال وى در آن بود، حسين سوى آنها رفت كه ميان وى و بنه ‏اش حايل شدند.

گويد: حسين گفت: «واى شما اگر دين نداريد و از روز معاد نمى ‏ترسيد در كار دنيايتان آزادگان و جوانمردان باشيد، بنه و عيال مرا از اوباش و بى ‏خردانتان محفوظ داريد.» شمر بن ذى الجوشن گفت: «اى پسر فاطمه اين به عهده تو است.» (26)

 

وداع دوم

«پس دگر باره با اهل بيت وداع کرد، اهل بيت همگان با حال آشفته و جگرهاى سوخته و خاطرهاى خسته و دلهاى شكسته در نزد آن حضرت جمع آمدند و در خاطر هيچ آفريده صورت نبندد كه ايشان به چه حالت بودند و هيچ كس نتواند كه صورت حال ايشان را تقرير يا تحرير نمايد. بالجمله ايشان را وداع كرد و به صبر و شكيبايى ايشان را وصيّت نمود و فرمان داد تا چادر اسيرى بر سر كنند و آماده لشكر مصيبت و بلا گردند و فرمود: بدانيد كه خداوند شما را حفظ و حمايت كند و از شرّ دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را به خير كند و دشمنان شما را به انواع عذاب و بلا مبتلا سازد و شما را به انواع نعم و كرم مزد کرامت فرمايد، پس زبان به شكوه مگشاييد و سخنى مگوييد كه از مرتبت و منزلت شما بكاهد، اين سخنان بفرمود و رو به ميدان نمود.»(27)

در جلاء العیون درباره این وداع چنین آمده است: «پس بار ديگر اهل بيت رسالت و پردگيان سرادق عصمت و طهارت را وداع نمود، و ايشان را به صبر و شكيبائى امر فرمود، و به وعده مثوبات غير متناهى الهى تسكين داد و فرمود: چادرها بر سر گيريد و آماده لشكر مصيبت و بلا گرديد و بدانيد كه حق تعالى حافظ و حامى شما است و شما را از شرّ اعدا نجات مى ‏دهد و عاقبت شما را به خير مى‏ گرداند و دشمنان شما را به انواع بلاها مبتلا مى ‏سازد و شما را به عوض اين بلاها در دنيا و عقبى به انواع نعمتها و كرامتها مى ‏نوازد، زينهار كه دست از شكيبائى بر مداريد و كلام ناخوشى بر زبان مياوريد كه موجب نقص ثواب شما گردد.» (28)

در مقتل دیگر درباره بازگشت حضرت امام حسین (علیه السّلام) از شط به سمت خیمه ها چنین آمده است: «وقتی حضرت به خیمه ها آمدند زنان و کودکان به خیال اینکه حضرت آب آورده به سوي او آمدند تا آب بگیرند ولی تا امام حسین (عليه السلام) را خون آلوده دیدند زاري کنان بر سر و صورتها زدند، ضجه زدند و فریاد برآوردند پس امام حسین (عليه السلام) به ایشان گفت: آرام باشید که گریه هاي زیادي را پیش رو دارید.» (29)

 

بازگشت به میدان

«چون حسين (عليه السلام) از شتر مسناة پياده گشت و به خيمه خويش باز گشت، شمر بن ذى الجوشن با گروهى از همراهان خود پيش آمده آن جناب را احاطه كردند، پس مردى از ايشان بنام مالك بن يسر كندى تندى كرده حسين (عليه السلام) را دشنام داد و شمشيرى بر سر آن حضرت بزد و آن شمشير كلاهى كه بر سرش بود شكافت و بر سر رسيد و خون جارى شد و كلاه پر از خون گرديد، حسين (عليه السلام) در باره او نفرين كرده فرمود: با اين دستت طعام نخورى و آبى نياشامى و خداوند تو را با مردم ستمكار محشور فرمايد. سپس آن كلاه را به يك سوی انداخته پارچه خواست و سر را با آن ببست و كلاه ديگرى خواسته بر سر نهاد و عمامه بر آن بست و شمر بن ذى الجوشن با آن بي شرمان كه همراهش بودند به جاى خويش بازگشتند، پس آن جناب لختى درنگ كرده بازگشت. آنان نيز به سويش بازگشتند و اطراف او را گرفتند.» (30)

در اعلام الوری نیز درباره جنگ پس از برگشت حضرت سید الشهداء (عليه السلام) از شط فرات نقلی شبیه نقل الارشاد آمده است. تاریخ طبری این واقعه را چنین شرح داده است:

گويد: شمر با پيادگان كه ابو الجنوب عبد الرحمان و مقثعم بن عمرو بن يزيد هردوان جعفى و صالح بن وهب يزنى و سنان بن انس نخعى و خولى بن يزيد اصبحى از آن جمله بودند سوى وى آمد و به ترغيب آنها پرداخت به ابو الجنوب گذشت كه سلاح كامل داشت و بدو گفت: «به سراغ او برو.» گفت: «چرا خودت نمى‏ روى؟» شمر گفت: «با من اين جور حرف مى‏ زنى؟» او نيز گفت: «تو هم با من اين جور حرف مى ‏زنى؟» گويد: به همديگر ناسزا گفتند و ابو الجنوب كه مردى دلير بود بدو گفت: «به خدا مى ‏خواستم نيزه را در چشم تو فرو كنم.» گويد: پس شمر از پيش وى برفت و گفت: «به خدا اگر بتوانم زيانت بزنم مى‏زنم.»(31)

 

مقتل عبدالله بن حسن (رضوان الله علیه)

در اين ميان عبد اللَّه بن حسن بن على (عليهما السّلام) كه كودكى نابالغ بود از پيش زنان بيرون آمد و لشكر را شكافته خود را به كنار عمويش رسانيد، پس زينب دختر على (عليه السلام) خود را به آن كودك رسانيد كه از رفتنش جلوگيرى كند، حسين (عليه السلام) فرمود: خواهرم اين كودك را نگهدار، كودك از بازگشتن (به همراه عمه) خوددارى كرد و با سرسختى از رفتن سرپيچى نمود گفت: به خدا از عمويم جدا نخواهم شد، در اين هنگام ابجر بن كعب شمشيرش را براى حسين (عليه السلام) بلند كرد، آن كودك گفت: اى پسر زن ناپاك آيا عمويم را مي كشى؟ پس ابجر آن كودك را با شمشير بزد، كودك دست خويش سپر كرد و آن شمشير دست او را جدا كرده آويزان ماند، كودك فرياد زد: مادر جان، پس حسين (عليه السلام) آن كودك را در برگرفت و به سينه چسبانيد؛ فرمود: فرزند برادر بر اين مصيبتى كه بر تو رسيده شكيبائى كن و آن را نيكى محسوب کن، زيرا همانا خداوند تو را به پدران شايسته ‏ات مي رساند، سپس حسين (عليه السلام) دست به سوى آسمان بلند كرد و گفت: بار خدايا اين مردم را تا زمانى بهره زندگى داده ‏اى، پس ايشان را به سختى پراكنده ساز و گروههایی پراكنده دل ساز و هيچ فرمانروانى را هرگز از ايشان خوشنود منما، زيرا كه اينان ما را خواندند كه ياري كنند سپس به دشمنى ما برخاستند ما را كشتند. (32)

تاریخ طبری در این باره می نویسد: «آنگاه شمر بن ذى الجوشن با پيادگان نزديك حسين آمد و حسين بدانها حمله برد كه عقب نشستند و عاقبت او را در ميان گرفتند پسرى از یاران حسين سوى وى آمد، خواهرش زينب دختر على او را بگرفت كه نگاهش بدارد حسين نيز گفت: «نگاهش بدار.» اما پسر نپذيرفت و دوان سوى حسين آمد و پهلوى وى بايستاد. گويد: بحر بن كعب از بنى تيم الله شمشير بر حسين فرود آورد، پسر گفت: «اى پسر زن خبيث، عموى مرا مى‏ كشى؟» بحر بن كعب او را با شمشير بزد. پسر دست را حايل شمشير كرد كه قطع شد و تنها به پوست بند بود.

گويد: پسر بانگ برآورد: اى مادر من حسين او را گرفت و به سينه چسبانيد و گفت: «برادرزاده ‏ام بر اين حادثه كه بر تو رخ داد صبورى كن و آنرا ذخيره خير كن كه خدا ترا پيش پدران شايسته‏ ات مى‏ برد، پيش پيمبر خدا (صلى الله عليه و سلم) و على بن ابى طالب و حمزه و جعفر و حسن بن على كه خدا همه آنها را رحمت کند.» حميد بن مسلم گويد: آن روز شنيدم كه حسين مى ‏گفت: «خدايا قطره ‏هاى آسمان را از آنها باز دار و از بركات زمين محرومشان كن. اگر تا مدتى بهره‏ مندشان مى‏ كنى آنها را به گروههای پراكنده كن كه دسته‏ هاى جدا باشند و هرگز والیانشان را از آنها خشنود نباشند كه ما را دعوت كردند تا ما را ياری كنند اما به ما تاختند و خون ما را بريختند.» گويد: آنگاه با پيادگان چندان بجنگيد كه عقب نشینی کردند. (33)

پس حرمله ناپاکزاده تيرى بر آن طفل معصوم زد و او را در دامن آن امام مظلوم شهيد كرد و مرغ روح مقدّسش به آشيانه قدس پرواز كرد.(34)

 

طلب جامه کهنه

حضرت ابا عبدالله (علیه السّلام) جامه ای کهنه طلبید تا پس از شهادت کسی در آن جامه طمع نکند اما آن ملعونان به یک کهنه جامه هم رحم نکردند.

زمانی که حضرت امام حسین (علیه السّلام) درخواست جامه کهنه نمود در مقاتل متفاوت است. برخی از مقاتل آن را در همان زمان که لباس رزم پوشیدند؛ ذکر کرده اند.

در مقتل ابی مخنف زمان درخواست جامه کهنه پس از بازگشت حضرت امام حسین (علیه السّلام) از میدان نقل شده است: « وقتى حسين [عليه السّلام‏] در ميان سه يا چهار گروه باقى ماند، شلوار راه راه يمانى را كه رنگهاى روشنش چشم را خيره مى‏كرد خواست، [آن را برداشت‏] و جاى جايش را شكافت، تا از تنش غارت نكنند.» (35)

در برخی از مقاتل آمده است که پس از شهادت عبد الله بن حسن، حضرت امام حسین (علیه السّلام) درخواست کهنه جامه نمود.

سید بن طاووس در لهوف چنین می نویسد:

«حرملة بن كاهل تيرى به سوى عبد اللَّه گشود و وى را در دامن عمويش به شهادت رسانيد. پس از آن شمر بن ذى الجوشن به خيمه‏ هاى حسين (عليه السلام) حمله كرد و گفت: آتش به من دهيد تا خيمه ‏ها را با هر كس كه در آن است به آتش كشم. حسين (عليه السّلام) فرمود: «فرزند ذى الجوشن، تو آتش را خواستى تا اهل و عیال مرا آتش زنى، خدا تو را در آتش بسوزاند.» شبث آمد و امام او را نكوهيد و او شرمنده بازگشت.

راوى گويد: حسين عليه السّلام فرمود: «ايتوني بثوب لا يرغب فيه أجعله تحت ثيابي، لئلّا أجرّد منه.» پيراهن كهنه ‏اى به من دهيد تا زير لباسم پوشيده مرا از آن برهنه نكنند. پيراهن تنگى آوردند، فرمود: اين نه، زيرا اين لباس اهل ذلّت است. بعد پيراهن كهنه ‏اى را بگرفت و پاره ‏اش كرد و زير لباسش پوشيد و بعد از شهادت ایشان، آن را هم بردند.

بعد امام (عليه السلام) شلوارى حبرى بخواست و آن را جدا جدا و تقطيع نموده و پوشيد، و بدين ترتيب آن را از حيّز انتفاع بيرون كرد و سوراخش نمود تا از بدنش نربايند، ولى بعد از شهادتش بحر بن كعب آن را ربود و حسين (عليه السلام) را برهنه گذارد.

بعد از عاشورا، دو دست بحر بن كعب در تابستانها چون دو تكّه چوب خشك، خشك می شد و در زمستانها در حالى كه دو دست او مرطوب بود از آن چرك و خون جارى مى‏ گرديد تا آن كه خدا هلاكش فرمود.»

تاریخ طبری نیز درخواست کهنه جامه را پس از شهادت عبدالله بن حسن دانسته است:

«و چون حسين با سه چهار كس بماند جامه زيرى خواست كه خوش بافت بود و شفاف، يمنى و خوش بافت كه آن را بدريد و پاره كرد كه از او در نيارند.» (37)

بر اساس تاریخ طبری و به نقل از این منبع در چند مقتل دیگر ذکر شده است که سه چهار نفر جنگجو در کنار حضرت بودند و همه با هم می جنگیدند تا جنگجویان شهید شدند و امام تنها ماند. اما ابی مخنف نقل می کند: «وقتى حسين [عليه السّلام‏] در ميان سه يا چهار گروه باقى ماند.» اشاره به گروه دشمنان دارد.»

«آنگاه پيادگان از راست و چپ به وى حمله بردند و او به سمت راست حمله کرد تا پراكنده شدند و به سمت چپ نيز حمله کرد تا پراكنده شدند پوشش خز به تنش بود و عمامه داشت.

گويد: به خدا هرگز شكسته ‏اى را نديده بودم كه فرزند و كسان و يارانش كشته شده باشند و چون او محكم دل و آرام خاطر و دلير بر پيشروى باشد. به خدا پيش از او و پس از او كسى را همانندش نديدم وقتى حمله مى ‏برد پيادگان از راست و چپ او چون بزغالگان از حمله گرگ، فرارى مى ‏شدند.» (38)

در جلاء العیون درباره جنگ حضرت امام حسین (عليه السلام) آمده است:

 «پس آن شير خدا بار ديگر روى به ميدان هيجا آورد و بر صف لشكر مخالف مى‏ تاخت و مى ‏انداخت و با لب تشنه و بدن خسته از كشته پشته مى ‏ساخت و مانند برگ خزان سرهاى كافران را بر زمين مى‏ ريخت و به ضرب شمشير آبدار، خون اشرار و فجّار را با خاك معركه مى ‏آميخت.

در مناقب ابن شهر آشوب روايت شده‏ است كه در آن روز به دست معجز نماى خود هزار و نهصد و پنجاه نفر از آن اشقيا بر خاك هلاك انداخت. به روايت مسعودى: هزار و هشتصد نفر را به سوى عذاب سقر فرستاد.

پس عمر تير اندازان را حكم كرد كه آن شاه شهدا را تير باران كنند، يك ‏دفعه چهار هزار كافر تير كين به سوى آن برگزيده ربّ العالمين انداختند و آن سيّد شهدا در راه حق تعالى آن تيرهاى اهل جور و جفا را بر رو و گلو و سينه مبارك خود مى‏ خريد و در جهاد اعدا كوشش مى‏ نمود و مى ‏فرمود كه: بد رعايت كرديد پيغمبر خود را در حقّ عترت مطهّر او و بعد من از كشتن هيچ بنده خدایى پروا نخواهيد كرد، به خدا سوگند كه به نزد دوست خود مى‏ روم و شهادت را در راه او سعادت خود مى‏ دانم، واى بر شما كه حق تعالى در هر دو جهان انتقام مرا از شما خواهد كشيد.

حصين بن مالك هالك گفت: به چه نحو انتقام از ما خواهد كشيد؟ حضرت فرمود: چنان خواهد كرد كه خود شمشيرها بر روى يكديگر كشيد و خونهاى خود را بريزيد و از دنيا بهره مند نشويد و به اميدهاى خود نرسيد، چون به سراى آخرت رويد، عذاب ابدى از براى شما مهيّا است و عذاب شما بدترين عذابهاى كافران خواهد بود.

و چندان جراحت بر بدن شريف آن امام شهدا زدند كه تاب حركت در او نماند، به روايتى: هفتاد و دو جراحت نمايان در بدن كريم شاه شهيدان يافتند، به روايت ديگر از حضرت امام جعفر صادق (عليه السّلام) منقول است كه به غير جراحت تير، سى و سه زخم نيزه و سى و چهار اثر شمشير يافتند، به روايت معتبر از حضرت امام محمّد باقر (عليه السّلام) منقول است كه: زياده از سيصد و بيست جراحت در پیکر مطهر آن امام مكرّم يافتند، به روايت ديگر مجموع جراحتها كه از تير و نيزه و شمشير كه بر جسد شريف آن امام كبير رسيده بود هزار و نهصد جراحت بود.

چون از بسيارى جراحت آن صدرنشين مسند امامت مانده شد، لحظه‏اى توقّف نمود، ناگاه أبو الحنوق تيرى انداخت و بر پيشانى نورانى آن امام مظلوم آمد، چون تير را كشيد، خون بر روى مباركش ريخت و گفت: خداوندا مى‏ بينى و مى ‏دانى كه در راه رضاى تو از دشمنان چه مى ‏كشم، تو در دنيا و عقبى ايشان را به جزاى خود برسان، پس جامه را برداشت كه خون از جبين مبين خود پاك كند، ناگاه تير زهرآلودى كه سه شعبه داشت آمد و بر سينه بى‏ كينه ‏اش كه صندوق علوم ربّانى بود نشست، در آن حال گفت: بسم اللَّه و باللَّه و على ملّة رسول اللَّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، پس رو به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا تو مى‏ دانى كه ايشان كسى را مى ‏كشند كه امروز بر روى زمين فرزند پيغمبرى به غير او نيست، چون تير را كشيد خون مانند ناودان روان شد، خون را به كف خود مى‏گرفت و به جانب آسمان‏ مى ‏انداخت و يك قطره از آن خون شريف بر نمى‏گشت و از آن روز حمره شفق در آسمان زياده شد، پس كفى از آن خون گرفت بر سر و روى مبارك خود ماليد و فرمود: با خون خود خضاب كرده جدّ بزرگوار خود را ملاقات خواهم كرد.

پس سيّد شهدا و نور ديده شهسوار عرصه لا فتى پياده شد و كسى جرأت نمى‏كرد كه به نزديك آن حضرت بيايد، بعضى از بيم و بعضى از شرم كناره مى ‏گرفتند، تا آنكه مالك بن بشر آمد و ضربتى بر سر مباركش زد كه عمامه‏ اش پر از خون شد، حضرت فرمود كه: هرگز به اين دست نخورى و نياشامى و با ظالمان محشور شوى، پس آن ملعون به نفرين آن حضرت به بدترين احوال مرد و دستهاى او خشك شد، و در تابستان مانند چوب مى ‏شد و در زمستان خون از آنها مى‏ريخت، و بر اين حال خسران مآل بود تا به جهنّم واصل شد.

پس صالح بن وهب مزنى نيزه بر پهلوى آن حضرت زد كه بر روى در افتاد، در آن حال زينب خاتون از خيمه بيرون دويد و فرياد وا اخاه بر آورد و مى ‏گفت: كاش در اين وقت‏ آسمان بر زمين مى ‏چسبيد و كوهها پاره پاره مى ‏شد، پس به عمر گفت كه: اى پسر سعد، حسين را مى‏كشند و تو ايستاده نظر مى ‏كنى، در آن وقت آب از ديده‏ هاى آن سنگين دل روان شد و رو گردانيد و آن امام مظلوم خون خود را بر سر و رو مى ‏ماليد و مى ‏گفت: چنين خداى را ملاقات مى‏ نمايم ستم كشيده و به خون خود غلطيده.

پس شمر ناپاکزاده گفت: چه انتظار مى ‏كشيد، و چرا كار او را تمام نمى ‏كنيد؟ پس آن كافران بى‏ دين هجوم آوردند و حصين بن نمير تيرى بر دهان معجز بيانش زد و ابو ايّوب غنوى تير ديگر بر حلق شريفش زد و زرعة بن شريك ضربتى بر دست چپ آن سيّد عرب زد و ضربتى ديگر بر دوش مباركش زد و سنان بن انس نيزه زد و آن امام را بر رو در انداخت و خولى را گفت كه: سرش را جدا كن. خولى چون به نزديك آمد، دستش لرزيد و جرأت نكرد.» (39)

«اشهر آن است كه شمر ناپاکزاده از اسب به زير آمد و خواست كه سر آن سرور را جدا كند، حضرت فرمود: مى ‏دانستم كه كشنده من تو خواهى بود، زيرا كه تو پيسى و در خواب ديدم كه سگان بر من حمله مى ‏كردند و مرا مى ‏دريدند و در ميان سگان سگ ابلق پيسى بود كه بيشتر بر من حمله مى ‏كرد و جدّم رسول خدا نيز چنين خبر داده بود. آن حرامزاده در خشم شد و گفت: مرا به سگ تشبيه مى‏ كنى و در آن وقت تشنگى آن حضرت به نهايت رسيده بود و زبان شريفش را از نهايت عطش مى‏ مکید، آن ناپاکزاده گفت كه: اى فرزند ابو تراب تو دعوى مى‏ كنى كه پدرم ساقى حوض كوثر است، صبر كن تا تو را آب دهد، حضرت فرمود كه: آيا مرا مى ‏كشى و مى ‏دانى كه من كيستم، آن ناپاکزاده گفت: تو را نيك مى ‏شناسم، مادر تو فاطمه زهرا و پدر تو علىّ مرتضى و جدّ تو محمّد مصطفى است و تو را مى ‏كشم و پروا نمى ‏كنم. پس به دوازده ضربت، سر مبارك آن حضرت را از بدن مطهّرش جدا كرد.» (40)

در نقلی نیز آمده است: «سنان ملعون خود پيش آمد و سر مباركش را جدا كرد و مى ‏گفت كه: سر تو را جدا مى ‏كنم و مى‏ دانم كه تو فرزند رسول خدائى و مادر و پدر تو بهترين خلق هستند.» (41)

از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام چنين روايت شده كه قاتل آن حضرت سنان بن انس لعين بود (42) و اشهر آن است كه شمر حرامزاده از اسب به زير آمد و خواست كه سر آن سرور را جدا كند، حضرت فرمود: مى‏دانستم كه كشنده من تو خواهى بود، زيرا كه تو پيسى، و در خواب ديدم كه سگان بر من حمله مى‏كردند و مرا مى‏دريدند، و در ميان سگان سگ ابلق پيسى بود كه بيشتر بر من حمله مى‏كرد، و جدّم رسول خدا نيز چنين خبر داده بود. آن حرامزاده در خشم شد و گفت: مرا به سگ تشبيه مى‏كنى، و در آن وقت تشنگى آن حضرت به نهايت رسيده بود و زبان شريفش را از نهايت عطش مى‏خائيد، آن حرامزاده گفت كه: اى فرزند ابو تراب تو دعوى مى‏كنى كه پدرم ساقى حوض كوثر است، صبر كن تا تو را آب دهد، حضرت فرمود كه: آيا مرا مى‏كشى و مى‏دانى كه من كيستم، آن حرامزاده گفت: تو را نيك مى‏شناسم، مادر تو فاطمه زهرا و پدر تو علىّ مرتضى و جدّ تو محمّد مصطفى است و تو را مى‏كشم و پروا نمى‏كنم. پس به دوازده ضربت، سر مبارك آن حضرت را از بدن مطهّرش جدا كرد.  (43)

«به روايت ديگر: خولى سر آن حضرت را جدا كرد و اظهر آن است كه هر سه ملعون شريك بودند، اگر چه سنان و شمر دخيل‏ تر بودند. پس اسب آن حضرت چون مولاى خود را و امام مؤمنان را كشته ديد، بر كافران حمله كرد و چهل نفر را هلاك كرد و سر خود را به خون آن حضرت رنگين كرد و نعره کشان به جانب خيمه ‏ها روان شد و از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) منقول است كه چون آن امام مظلوم را شهيد كردند، اسب آن حضرت پيشانى خود را بر خون آن حضرت گذاشت و شیهه كنان به سوى خيمه ‏هاى حرم دويد، چون مخدّرات خيام عصمت و جلالت صداى اسب را شنيدند، از خيمه بيرون دويدند، چون اسب را ديدند و آن شهسوار ميدان خلافت را نديدند، فرياد وا حسيناه و وا اماماه بر كشيدند.

و امّ كلثوم خواهر آن جناب دست بر سر مى ‏زد و ندبه مى ‏كرد و مى‏ گفت: وا محمّداه اينك حسين تو بى ‏عمامه و ردا و كشته به تيغ اهل جفا در صحراى كربلا افتاده‏ و زينب خاتون خواهر آن جناب مى ‏گفت: وا محمّداه اين حسين فرزند گرامى تو است كه در خاك و خون غلطيده است و اعضايش از يكديگر جدا شده است و دختران تو را اسير مى ‏كنند، حال خود را به خدا و به محمّد مصطفى و به علىّ مرتضى و به حمزه سيّد الشّهداء شكايت مى ‏كنم، وا محمّداه اين حسين تو است كه به تيغ اولاد زنا شهيد شده است و عريان در صحراى كربلا افتاده، وا كرباه امروز جدّم محمّد مصطفى مرده است، اى اصحاب محمّد اينها ذريّت پيغمبر شما هستند كه به دست اهل جور و جفا گرفتار شده‏اند.

در روايات معتبره وارد شده است كه چون آن حضرت را شهيد كردند، بادى عظيم وزيد و زمين بلرزيد و باد سياهى برخاست كه هوا تيره شد و آفتاب منكسف گرديد و  مردم گمان كردند كه قيامت برپا شد و عذاب حق تعالى نازل گرديد پس به بركت وجود شريف حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) ساكن گرديد.» (44)

 

پانوشتها

(1) موسوعة الامام الحسين(عليه‏السلام)، ج‏4، ص: 475-  474  به نقل از مقتل أبي مخنف (المشهور)، صفحه 84- عنه: القندوزي، ينابيع المودّة، 3/ 79

(2) جلاءالعیون، صفحه 684

(3)مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، جلد 4‏، صفحه 110

(4) موسوعة الامام الحسين (عليه‏السلام)، جلد‏4، صفحه 339 به نقل از القندوزي، ينابيع المودّة، جلد 3، صفحه80

(5) دمعه الساکبه، صفحه 433 – 432

(6) تاریخ طبری، جلد7، صفحه 3056

(7) موسوعة الامام الحسين(عليه‏السلام)، ج‏4 ، ص340 به نقل از مقاتل الطّالبيّين، صفحه 79

(8) الکامل، جلد 11، صفحه 187

(9) الدّمعة السّاكبة، 433- 432

(10) لهوف ترجمه مير ابو طالبى، ص 152 – 151- موسوعة الامام الحسين(عليه‏السلام) ؛ ج‏4 ؛ ص355 به نقل از مثير الأحزان، صفحه 37- 38

(11) مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، جلد ‏4 ، صفحه 110 - موسوعة الامام الحسين(عليه‏السلام)، ج‏4، ص: 362 به نقل از آن محمّد بن أبي طالب، تسلية المجالس، 2/ 316- 318- عنه: المجلسي، البحار، 45/ 48- 50؛ البحراني، العوالم، 17/ 291- 293؛ البهبهاني، الدّمعة السّاكبة، 4/ 339- 340، 341، 342، 343؛ الدّربندي، أسرار الشّهادة،/ 409، 410؛ القمي، نفس المهموم،/ 352- 353، 354؛ الزّنجاني، وسيلة الدّارين،/ 310، 309، 311

(12) لهوف، ترجمه مير ابو طالبى، صفحه 153

(13) ترجمه تاريخ ‏طبري ، جلد‏7، صفحه 3057 – 3056

14) الكامل، جلد‏11، صفحه 188- 187

(15) أنساب‏ الأشراف، جلد ‏3، صفحه 202

(16)زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام، صفحه 76

(17) دمعه الساکبه، صفحه 438

(18) الأخبار الطّوال، صفحه 258

(19)ترجمه اخبار الطّوال، صفحه 304

(20) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ، صفحه 77 – 76

(21) تاريخ طبري، جلد 5، صفحه 450 – 449 – به نقل از آن نفس المهموم، صفحه 331- 330 - الإمام الحسين عليه السّلام و أصحابه، جلد 1، صفحات ، العبرات، جلد 2، صفحه 105- 104

(22) منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (فارسى)، جلد‏2، صفحه  899 – 898

(23) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام، صفحه 76

(24) ترجمه تاریخ طبری، جلد 7، صفحه 3058

(25)  ترجمه الكامل، ج‏11، ص 188

(26) ترجمه تاريخ‏ طبري ،ج‏7، ص3058

(27) منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد‏2، صفحه 899

(28) جلاء العيون، صفحه 686    

(29) دمعه الساکبه، صفحه 438

(30) الإرشاد، ترجمه رسولى محلاتى، جلد ‏2، صفحه 114

(31)ترجمه تاريخ‏ طبري، جلد ‏7، صفحه 3058

(32)الإرشاد ترجمه رسولى محلاتى، ج‏2، ص 115 – 114

(33)ترجمه تاريخ‏ طبري، ج‏7، صفحه 3059 - 3058

(34) جلاء العيون، صفحه 688    

(35) نخستين گزارش مستند از نهضت عاشورا (ترجمه وقعة الطف)، صفحه 187

(36) لهوف، ترجمه مير ابو طالبى، ص: 155 – 154

(37) تاريخ‏ الطبري، جلد ‏7، صفحه 3059

(38) تاریخ طبری، جلد 7، صفحه 3060

(39) جلاء العيون، ص: 689 – 686

(40) جلاء العيون، صفحه 690 - 689

(41) امالى شيخ صدوق، صفحه 138

(42)جلاء العيون، صفحه 689

(43) جلاء العيون، صفحه 690 -689

(44) جلاء العيون، صفحه 690 - 691

 

Attachments

: فاطمه ابوحمزه