بازگشت کاروان اهل بیت عصمت (علیهم السّلام) به مدینه پس از واقعه عاشورا

 

1. رسیدن خبر شهادت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به مدینه چند روز پس از شهادت

خبر شهادت حضرت امام حسین (علیه السّلام) و شهدای دشت کربلا (علیهم السّلام) چندی پس از واقعه عاشورا به مدینه رسید در این باره شیخ مفید می نویسد: «چون ابن زياد ملعون سر مقدس حضرت امام حسين (علیه السّلام) را براى يزيد (لعنه الله علیه) فرستاد عبد الملك بن ابى الحريث سلمى را طلبيد و به او گفت: به مدينه برو و بر عمرو بن سعيد بن عاص در آى و او را به كشته شدن حسين مژده بده، عبد الملك گويد: من سوار بر شتر شده و به سوى مدينه رهسپار شدم، پس مردى از قريش مرا ديدار كرد و گفت: چه خبر؟ گفتم خبر نزد امير است و آن را خواهى شنيد: گفت «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏» به خدا حسين (علیه السّلام) كشته شد و چون بر عمرو بن سعيد درآمدم گفت: چه خبر دارى؟ گفتم: خبرى است كه امير را شاد كند. حسين بن على كشته شد. گفت: بيرون برو و خبر كشته شدن او را در شهر جار بزن، پس آمدم و جار كشيدم به خدا هرگز فرياد عزايى چون فريادى كه زنان بنى هاشم در خانه ‏هاشان به عزاى حسين برآوردند نشنيده ‏ام. آنگاه كه خبر كشته شدن حسين بن على را شنيدند، پس به نزد عمرو بن سعيد درآمدم چون مرا ديد؛ خنده ‏اى كرد آنگاه به شعر عمرو بن معدي كرب تمثل جسته كه گويد: شيون كردند زنان بنى زياد شيونى * مانند شيون زنان ما در بامداد روز ارنب. سپس عمرو گفت: اين شيون (امروز) در برابر شيون عثمان (كه زنان بنى اميه بر او كردند) آنگاه به منبر رفته مردم را از كشته شدن حسين بن على آگاه نمود و بر يزيد بن معاويه دعا كرد از منبر به زير آمد.

برخى از دوستان عبد اللَّه بن جعفر (شوهر حضرت زينب كه دو پسرش در كربلا شهيد شدند.) به نزد عبد اللَّه رفته خبر كشته شدن دو پسرش را به او دادند، عبد اللَّه گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏» پس ابو السلاسل غلام عبد اللَّه گفت: اين اندوهى است كه ما از ناحيه حسين بن على داريم. عبد اللَّه نعلين خود را به او زده او را از نزد خود دور كرد و گفت: اى پسر زن لخناء (دشنامى است در عرب) آيا در باره حسين (علیه السّلام) چنين گویى؟ به خدا اگر من در خدمت آن حضرت بودم هر آينه دوست مي داشتم از او دور نشوم تا در كنارش كشته شوم، به خدا چيزى كه مرا از آن دو خوشنود مي كند و در مرگشان دلدارى به من مي دهد اين است كه آن دو در ركاب برادر و پسر عمويم كشته شدند و جان خود را در راه ياريش دادند درباره او شكيبائى ورزيدند، سپس رو به همنشينان خود كرد و گفت: سپاس خداوندى را كه بر من شهادت حسين را گران كرد و اگر من به دست خود ياريش نكردم دو فرزندم او را يارى كردند.(1)

درباره رسیدن خبر شهادت دو پسر حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) در روز عاشورا به پدرشان عبدالله بن جعفر در منابع دیگر گزارشات مشابهی نقل شده است که به برخی از آنها اشاره می شود:

در وقعه الطف درباره این واقعه چنین آمده است: «وقتى به عبد الله بن جعفر خبر كشته‏ شدن دو فرزندش [محمد و عون‏] در كنار حسين (علیه السّلام) رسيد، مردم نزد او آمدند و به او تسليت مى‏گفتند. [عبد الله‏] رو به همنشينان خويش كرد و گفت: خداى عزّ و جلّ [را در هر مصيبتى‏] حتى بر قتل حسين (علیه السّلام) حمد و سپاس مى‏ گويم، اگر با دستهايم با حسين مواسات و همدردى و يارى نكرده ‏ام لااقل دو فرزندم با او مواسات و يارى نموده‏اند. و الله اگر نزدش حاضر بودم دوست مى ‏داشتم از او جدا نشوم تا در ركابش كشته شوم. به خدا چيزى كه مرا وادار مى ‏كند از دو فرزندم دست بكشم، مصيبت آنان را بر خود آسان سازم اين است كه آن دو در حال پايدارى و يارى برادر و عموزاده ‏ام [حسين عليه السّلام‏]، از دست رفته ‏اند.»(2)

در تاریخ الکامل نیز درباره رسیدن خبر شهادت دو پسر عبدالله بن جعفر همسر حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) در کربلا چنین آمده است: «چون خبر قتل حسين و دو فرزند عبد الله بن جعفر به خود عبد الله داده شد به عزا نشست يكى از وابستگان (موالى) او داخل شد و به او تعزيت و تسليت داد و در حالي كه مردم تسليت مى‏ دادند گفت: اين (بليه و مصيبت) از ناحيه حسين به ما رسيده است. ابن جعفر او را با كفش خود زد و گفت: اى زاده ناپاكان حسين را چنين و چنان مي گویى؟ به خدا سوگند اگر من هم حاضر بودم از او جدا نمى ‏شدم تا آنكه با او كشته شوم. به خدا سوگند تنها چيزي كه ما را گرامى و كريم داشته كه از جان خود دريغ نكنيم و مصيبت را براى ما آسان كرده اين است كه هر دو با برادرم و فرزند عم من مواسات كرده و كشته شدند در حالي كه با بردبارى و ثبات، جان سپردند. اگر من نتوانستم با حسين به دست و نفس خود مواسات و جانبازى كنم دو فرزندم اين كار را كردند.»(3)

در تاریخ طبری درباره رسیدن خبر شهادت دو فرزند عبدالله بن جعفر چنین نوشته شده است: «عبد الرحمان بن عبيد، ابى الكنود، گويد: وقتى عبد الله بن جعفر بن ابى طالب خبر يافت كه دو پسر وى نيز با حسين كشته شده‏ اند، يكى از غلامانش پيش وى رفت، در آن وقت كسان به وى تسليت مى ‏گفتند. گويد: چنان دانم كه اين غلام به جز ابو اللسلاس كسى نبود و گفت: «اين را از حسين داريم و به سبب او به سرمان آمد.» گويد: عبد الله بن جعفر با پاپوش خويش او را بزد و گفت: «اى پسر زن لخناء، در باره حسين چنين مى ‏گويى؟ به خدا اگر آنجا بودم، دلم مى ‏خواست از او جدا نشوم تا با وى كشته شوم. به خدا چيزى كه مرا تسكين مى ‏دهد و غمشان را آسان مى‏ كند، همين است كه با برادرم و عموزاده‏ ام كشته شده ‏اند و او را يارى كرده ‏اند و با وى ثبات ورزيده ‏اند.» گويد: آنگاه روى به حاضران كرد و گفت: حمد خداى، به خدا كشته شدن حسين براى من گران بود، اگر دستانم او را يارى نكرد دو پسرم ياريش كردند.»(4)

«ام لقمان دختر عقيل بن ابى طالب چون خبر كشته شدن حسين و همراهانش را شنيد سر و روى باز با خواهرانش ام هانى، اسماء، رملة و زينب، دختران عقيل از خانه بيرون آمدند براى كشته‏ هاى خود در كربلا مي گريستند و او مي گفت:

ماذا تقولون  ان قال النبى  لكم            ماذا  فعلتم  و  انتم  آخر  الامم‏

بعترتى  و  باهلى  بعد  مفتقدى                      منهم اسارى و قتلى ضرجوا بدم‏

ما كان هذا جزائى اذ نصحت لكم            ان تخلفونى بسوء فى ذوى  رحم‏

چه پاسخ دهيد اگر پيغمبر به شما بگويد: شما كه آخرين امتها بوديد؛ با خاندان من پس از رفتن من چه كرديد؟ گروهى را اسير كرديد و دسته‏ اى را به خون آغشتيد؟ پاداش نصيحتهاى من اين نبود كه پس از من درباره نزديكانم به بدى رفتار كنيد.»(5)

در برخی از مقاتل خبر چنین نوحه سرایی و بی قراری دختر عقيل بن ابى طالب در هنگام ورود کاروان عترت (علیهم السّلام) به مدینه نقل شده است.

 

2. رسیدن کاروان خاندان عصمت (علیهم السلام) به مدینه

1 – 2 خبر دادن بشير بازگشت بازماندگان كاروان خاندان رسول الله (ص) به اهل مدينه

در زيارت ناحيه‏ مقدسه درباره بازگشت کاروان خاندان عصمت (علیهم السّلام) به مدینه آمده است:

فَقامَ ناعيكَ عِنْدَ قَبْرِ جَدِّكَ الرَّسُولِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ) فَنَعاكَ إِلَيْهِ بِالدَّمْعِ الْهَطُولِ، قائِلاً يا رَسُولَ اللَّهِ قُتِلَ سِبْطُكَ وَ فَتاكَ، وَ اسْتُبيحَ أَهْلُكَ وَ حِماكَ، وَ سُبِيَتْ بَعْدَكَ ذَراريكَ، وَ وَقَعَ الْمَحْذُورُ بِعِتْرَتِكَ وَ ذَويكَ. فَانْزَعَجَ الرَّسُولُ، وَ بَكى قَلْبُهُ الْمَهُولُ، وَ عَزَّاهُ بِكَ الْمَلائِكَةُ وَ الْأَنْبِياءُ، وَ فُجِعَتْ بِكَ اُمُّكَ الزَّهْراءُ، وَ اخْتَلَفَتْ جُنُودُ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبينَ، تُعَزّي أَباكَ أَميرَالْمُؤْمِنينَ.(6)

پس، خبردهندۀ شهادت تو نزد قبر جدّ تو رسول خدا (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ) ايستاد و با اشك ریزان گفت: یا رسول الله، فرزند و عزیز دلت کشته شد و حرمت اهل بیت تو شكسته و مباح شمرده شد و فرزندان و ذريّه تو را بعد تو اسير كردند و خانواده و اطرافيانت در گرفتارى افتادند .پس پيامبر آشفته گرديد و قلب هراسناکش گريست و به خاطر تو فرشتگان و پيامبران بر او تسليت گفتند و به خاطر تو مادرت زهرا سوگوار و مصيبت‏ زده شد و لشكريان فرشتگان مقرّب الهى براى تسليت گفتن به پدرت امير مؤمنان آمد و شد كردند.

«چون اهل بيت (عليهم السّلام) نزديك به مدينه شدند، بشير بن جذلم (7) كه از ملازمين ركاب بود؛ گفت: چون نزديك مدينه رسيديم، حضرت على بن الحسين (عليه السّلام) محلّ مناسبی فرود آمد و خيمه‏ ها را برافراشت و فرمود: اى بشير، خدا رحمت كند پدر تو را او مردى شاعر بود، آيا تو نيز بهره ‏اى از صنعت پدر دارى؟ عرض كردم: بلى يا بن رسول اللّه، من نيز شاعر هستم. فرمود: پس داخل مدينه شو و شعرى در مرثيه ابو عبد اللّه (عليه السّلام) بخوان و مردم مدينه را از شهادت او و آمدن ما آگاه كن.

بشير گفت: حسب الأمر حضرت، سوار بر اسب شدم و به سوى مدينه تاختم تا داخل مدينه شدم، چون به مسجد حضرت پيغمبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) رسيدم صدا به گريه و زارى بلند كردم اين دو بیت را گفتم:

 يا أهل يثرب لا مقام لكم بها               قتل الحسين فأدمعى مدرار

 الجسم منه بكربلاء مضرّج                   و الرّاس منه على القناة يدار

 اى اهل مدينه، ديگر در مدينه اقامت نكنيد كه حسين (عليه السّلام) را شهيد کردند و به اين سبب سيلاب اشك از چشم من روان است.

 بدن شريفش در كربلا در ميان خاك و خون افتاده و سر مقدّسش را بر سر نيزه ‏ها در شهرها مى ‏گردانند.

 آن وقت فرياد بر آوردم كه: اى مردم، اينك على بن الحسين (عليه السّلام) با عمّه ‏ها و خواهرهای خود به نزديك شما رسيده ‏اند و بر دروازه شهر شما رحل خويش فرود آورده ‏اند و من پيك ايشانم آمدم تا شما را از مكان آن حضرت آگاه نمايم.

گويى بانگ بشير نفخه صور بود كه عرصه مدينه را صبح نشور ساخت، مخدّرات محجوبه بى ‏پرده از خانه ‏ها بيرون شدند و با صورتهاى مكشوفه و گيسوهاى آشفته و پاهاى برهنه بيرون دويدند و رویها بخراشيدند و صدا به ناله و زارى بلند كردند و فرياد وا ويلاه وا ثبوراه كشيدند و هرگز مدينه به آن حالت مشاهده نگشته بود و روزى از آن تلختر و ماتمى از آن عظيمتر ديده نشده بود.

بشير گفت: جاريه ‏اى را ديدم كه اشعارى در مرثيه حضرت سيّد الشّهداء (عليه السّلام) خواند، آنگاه گفت: اى ناعى، تازه كردى حزن و اندوه ما را و بخراشيدى جراحت قلوبى را كه هنوز بهبود نپذيرفته بود، اكنون بگو چه كسى و از كجا مى آیی؟

گفتم: من بشير بن جذلم هستم كه مولايم على بن الحسين (عليه السّلام) مرا به سوى شما فرستاده و خود آن حضرت با خاندان ابى عبد اللّه (عليه السّلام) در فلان موضع نزديك مدينه فرود آمده است‏.»(8)

گويد: مردم مرا رها كرده به سوى بيرون مدينه شتافتند، من اسبم را رانده تا به آنان رسيدم و ديدم كه مردم راهها و مواضع را گرفته‏ اند، از اسبم فرود آمده پياده جمعيت را شكافته تا به در خيمه‏ ها رسيدم. هنوز امام سجاد در درون خيمه بود، بعد بيرون آمد در حالى كه دستمالى در دست داشت و بدان اشك خود را پاك مى ‏كرد و خادمى هم پشت سرش كرسیی در دستش بود، كرسى را بر زمين نهاد و امام بر آن نشست و نمى‏ توانست از اشك خود دارى كند، صداى گريه مردم و ناله دختران و زنان بلند شد و مردم از هر سوى امام را تعزيت مى ‏گفتند، گوئيا آن قطعه زمين يك پارچه صداى ضجّه شده بود.(9)

 

2 – 2 خطبه حضرت امام سجاد (عليه السلام) در دروازه شهر مدينه

حضرت امام سجاد (علیه السّلام) با دست فرمان سكوت داد همگان از ناله باز ايستادند. آنگاه فرمودند:

«الحمد للّه رب العالمين، مالك يوم الدين، بارئ الخلائق أجمعين الذي بعد فارتفع في السماوات العلى و قرب فشهد النجوى، نحمده على عظائم الأمور و فجائع الدهور و ألم الفجائع و مضاضة اللواذع و جليل الرزء و عظيم المصائب الفاظعة الكاظة الفادحة الجائحة.

أيها القوم ان اللّه و له الحمد ابتلانا بمصائب جليلة و ثلمة في الإسلام عظيمة قتل أبو عبد اللّه الحسين (عليه السلام) و عترته و سبي نساؤه و صبيته و داروا برأسه في البلدان من فوق عامل (عال) السنان و هذه الرزية التي لا مثلها رزية.

أيها الناس فأي رجالات منكم يسرون بعد قتله، أم أي فؤاد لا يحزن من أجله، أم أية عين منكم تحبس دمعها و تضن عن انهمالها، فلقد بكت السبع الشداد لقتله و بكت البحار بأمواجها و السماوات بأركانها و الأرض بأرجائها و الأشجار بأغصانها و الحيتان و لجج البحار و الملائكة المقربون و أهل السماوات أجمعون.

يا أيها الناس أي قلب لا ينصدع لقتله، أم أي فؤاد لا يحن إليه، أم أي سمع يسمع هذه الثلمة التي ثلمت في الإسلام و لم يصم.

أيها الناس أصبحنا مطرودين مشردين مذودين و شاسعين عن الأمصار، كأنا أولاد ترك و كابل، من غير جرم اجترمناه و لا مكروه ارتكبناه و لا ثلمة في الإسلام‏ ثلمناها، ما سمعنا بهذا في آبائنا الأولين، إن هذا الا اختلاق. و اللّه لو أن النبي (صلى اللّه عليه و آله) تقدم إليهم في قتالنا كما تقدم إليهم في الوصاية بنا لما ازدادوا على ما فعلوا بنا فإنا للّه و إنا إليه راجعون من مصيبة ما أعظمها و أوجعها و أفجعها و أكظها و أفظعها و أمرها و أفدحها، فعند اللّه نحتسب فيما أصابنا و ما بلغ بنا فإنه عزيز ذو انتقام.»(10)

حمد مى ‏كنم خداوندى را كه پروردگار عالميان است، با همه خلايق رحيم و مهربان است و اوست صاحب روز جزا و آفريننده زمین و آسمان و از ادراك عقلها دور است و رازهاى پنهان نزد او آشکار است، حمد مى ‏كنم او را بر عظايم امور و مصائب بزرگ و نوائب غم اندوز و المهاى صبرسوز و مصيبتى سخت و سنگين.

اى مردم، همانا خدا كه حمد مخصوص او است که ما را به مصایبى گران و رخنه و شکافی بزرگ در اسلام مبتلا فرمود. ابو عبد اللَّه (عليه السّلام) و عترت و يارانش به شهادت رسيدند و زنان و دخترانش به اسارت رفتند، رأس مبارك او را بر نيزه ‏ها در شهرها گردانيدند و اين آن مصيبتى است كه نظیر و مانندی ندارد.

ايّها النّاس، كدام مردانند از شما كه بعد از اين مصيبت دل شاد باشند؟ و كدام چشم است كه پس از ديدار اين واقعه اشكبار نباشد. همانا آسمانهاى هفتگانه براى قتل حسين (عليه السّلام) گريستند و درياها با خروش امواج بر او گريستند آسمانها با اركان خود و زمين با نواحى خود و اشجار با شاخه ‏هايشان، ماهيان در اعماق بحار و همه فرشتگان مقرّب و سماواتيان براى او گریستند.

ايّها النّاس، كدام دلى است كه از قتل حسين (عليه السّلام) شكافته نشد؟ و كدام قلبى است كه مايل به سوى او نشد؟ و كدام گوشى است كه اين مصيبت را كه به اسلام رسيد بتواند شنيد؟

ايّها النّاس، صبح كرديم در حالى كه مطرود و پراكنده و رانده و دور افتاده از شهر و ديار بوديم، گوئيا از فرزندان ترك يا كابل هستيم، آن هم بدون ‏هيچ گناهى يا ناروايى كه مرتكب شده باشيم يا رخنه ‏اى به اسلام وارد كرده باشيم، چنين چيزى را در پيشينيان نشنيده‏ايم. اين اولين جنايت و بدعتى است كه مرتكب شدند.

به خدا كه اگر پيامبر (صلّى اللَّه عليه و آله) به جاى سفارش درباره ما به قتل و غارت و ظلم بر ما فرمان مى ‏داد، افزون از اين جنايتها كه در حق ما شد از آنچه كردند زيادتر نمى ‏كردند. إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏، از مصيبتى چنين عظيم و دردناک و جانگداز و هولناک و تلخ و گزنده‏ نزد خدا شكوه مى ‏بريم، از حقّ تعالى خواهانيم كه در مقابل اين مصائب به ما رحمت و اجر عطا كند و از دشمنان ما انتقام كشد و داد مظلومان را از ستمكاران باز جويد.

راوى گويد: صوحان‏ به صعصعة بن صوحان كه مفلوج و زمين گير بود از امام به دليل بيمارى فلج از عدم حضور در كربلا پوزش خواست، امام عذرش را پذيرفته از حسن نيت او سپاس گزارد و براى پدرش طلب رحمت فرمود.»(11)

 

3 – 2 وارد شدن خاندان رسول الله (علیهم السّلام) به همراه خیل عزاداران به مدینه النبی

حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) همراه با خانواده خود داخل شهر می ‌شوند. ابراهیم بن طلحة بن عبید اللّه نزد امام (علیه السّلام) می ‌آید و می‌ گوید: چه کسی غالب شد؟ امام (علیه السّلام) می ‌فرمایند: هنگامی که وقت نماز رسید برخیز و اذان بگو، آن وقت خواهی فهمید که چه کسی غالب شده است. (12)

پس با اهل بيت (عليهم السّلام) آهنگ مدينه كردند، چون نظر ايشان بر مرقد منوّر و ضريح مطهّر حضرت رسالت (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) افتاد، فرياد بركشيدند كه وا جدّاه، وا محمّداه، حسين تو را با لب تشنه شهيد كردند و اهل بيت محترم را اسير كردند، بدون آنكه رحم بر صغير و كبير كرده باشند. پس بار ديگر خروش از اهل مدينه برخاست و صداى ناله و گريه از در و ديوار بلند شد. (13)

 

4 – 2 مخدرات خاندان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) در مدینه

درباره ورود مخدرات خاندان رسول الله (صلی الله علیه و آله) به مدینه النبی در مقاتل مقرم آمده است: «اما امّ کلثوم (علیها السّلام) چنین نوحه سرایی نمودند: ای شهر جدّ ما، ما را نپذیر چون‌که ما با حسرتها و حزنها آمده‌ ایم از اینجا خارج شدیم در حالی که همه اهل ما با ما بودند بازگشتیم در حالی که هیچ مرد و فرزندی با ما نیست.

 آنگاه زینب دختر امیر المؤمنین (علیه السّلام) درب مسجد را گرفت و فریاد زد: یا جدّاه، من خبر شهادت برادرم حسین را آورده ‌ام.

سکینه فریاد زد: یا جدّاه از آنچه بر ما گذشت به تو شکایت می ‌کنیم، به خدا قسم ما قسی ‌تر از یزید ندیدیم، هیچ کافر و مشرکی را بدتر، ستمکارتر و تند خوتر از او ندیدیم، او با چوب خود بر دندان پدرم می ‌زد و می ‌گفت: ای حسین زدن را چگونه می‌ بینی؟»(14)

در منتهی الآمال درباره بی تابی حضرت زینب (سلام الله علیها) از شهادت حضرت امام حسین و جوانان بنی هاشم و یاران ایشان (علیهم السّلام) در نزد مضجع جد بزرگوار خود حضرت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چنین نقل شده است:«حضرت زينب (عليها السّلام) چون به درب مسجد حضرت رسول (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) رسيد، دو لنگه درب را بگرفت و ندا كرد: يا جدّاه، انّى ناعية اليك اخى الحسين (عليه السّلام): اى جدّ بزرگوار، همانا برادرم حسين عليه السّلام را كشتند و من خبر شهادت او را براى تو آورده ‏ام و پيوسته آن مخدّره مشغول گريه بود. اشك چشمش خشك نمى ‏شد و هرگاه نظر مى ‏كرد به سوى على بن الحسين (علیه السّلام) حزن او تازه مى ‏شد و غصّه او زياد مى ‏شد.»(15)

حضرت ام کلثوم (علیها السّلام) در نزدیک شهر مدینه با اشک و اندوه چنین مرثیه سرایی فرمودند:

مدينة جدّنا لا تقبلينا                                  فبالحسرات والأحزان جئنا

اى مدينه، ما را مپذير زيرا با دلى پر از حسرت و اندوه آمده ‏ايم.

ألا فأخبر رسول اللَّه عنّا                               بأ نّا قد فجعنا في أخينا

از سوی ما رسول خدا را با خبر کنید که ما به خاطر ( قتل) برادرمان مصیبت زده ایم.

وأنّ رجالنا في الطّفّ‏ صرعى‏                          بلا رؤوس وقد ذبحوا البنينا

و اينكه مردان ما در كربلا بی سر به خاك غلطیندند و پسران ما را سر بريدند.

 وأخبر جدّنا أ نّا أسرنا                                 و بعد الأسر يا جد سبينا

به جد ما خبر بده كه ما اسير شديم و در غل و زنجیر شدیم.

و رهطك يا رسول اللَّه أضحوا                         عرايا بالطّفوف مسلّبينا             

و خاندان تو ای رسول خدا در طف برهنه و جامه به غارت رفته صبح کردند.        

وقد ذبحوا الحسين ولم يراعوا                         جنابك يا رسول اللَّه فينا

حسين را سر بريدند و ملاحظه حضرتت را درباره ما نكردند.

فلو نظرت عيونك للأسارى                            ‏على أقتاب‏  الجمال محمّلينا

اى كاش اسيران را كه بر شتران بدون محمل سوار بودند، مى ‏ديدى.                           

رسول اللَّه بعد الصّون صارت                          ‏عيون النّاس ناظرة إلينا

اى رسول خدا، پس از پرده‏ نشينى، چشمهاى نامحرمان نظاره گر ما شد.

وكنت تحوطنا حتّى تولّت‏                                      عيونك ثارت الأعدا علينا

و تو ما را زیر نظر داشتی(مورد عنایت تو بودیم) و همین که چشم از ما برداشتی دشمنان بر ما یورش بردند. 

أفاطم لو نظرت إلى السّبايا                            بناتك في البلاد مشتّتينا

ای فاطمه، كاش مى ‏ديدى دختران اسيرت را كه از شهری به شهری می بردند.               

أفاطم لو نظرت إلى الحيارى                          ‏ولو أبصرت زين العابدينا 

ای فاطمه، اى كاش سرگردانها را مى‏ ديدى، اى كاش زين‏ العابدين را مى ‏ديدى.(16)

در مورد عزاداری خانم رباب همسر حضرت امام حسین (علیه السّلام) در مقاتل مختلف گزارشهایی آمده است که در اینجا ذکر می شود:

امّا رباب آنقدر بر ابا عبد اللّه (علیه السّلام) گریست که اشک او خشک شد، بعضی از کنیزها به او گفتند که سویق (قاووت) اشک را جاری می ‌کند، او نیز دستور داد که برایش سویق آماده سازند تا اشکهای او دائما جاری باشد.» (17)

در منتهی الامال نیز درباره مرثیه خانم رباب همسر حضرت اباعبدالله (علیه السلام) چنین آمده است: «از ابو الفرج نقل شده كه اين ابيات را رباب بعد از قتل حضرت سيّد الشّهداء (عليه السّلام) در مرثيه آن حضرت انشاد كرد:

انّ  الّذى  كان نورا يستضاء  به             بكــربلاء قتــيل  غير مدفـون‏

 سبط النّبىّ جزاك اللّه  صالحة             عنّا و جنّبت خسـران الموازين‏

 قد كنت لى جبلا صعبا  ألوذ به            و كنت تصحبنا بالرّحم و الدّين‏

من لليتامى و من للسّائلين و من           يغنى و يأوى إليه كلّ مسكين‏

و اللّه  لا أبتغى  صهرا   بصهركم           حتّى اغيّب بين الرّمل و الطّين

آن کسی که نور بود و همگان به واسطه او روشنائی می‌ گرفتند در کربلا کشته شده در حالی که دفن نشده است.

 ای نوه پیامبر، خداوند به تو جزای خیر دهد و سختی و ضرر میزان از شما دور باد.

برای من کوه محکمی بودی که به آن پناه می ‌بردم ‌و با مهربانی ما را همراهی می ‌کردی و من زیر دِین تو بودم.

اکنون چه کسی برای ایتام و فقراء باقی مانده‌ و چه کسی مسکینان را پناه دهد و بی نیاز گرداند؟

به خدا قسم هیچ خویشاوندی در عوض خویشاوندی‌ شما نمی‌ خواهم تا آنکه میان خاک و گل پنهان شوم.(18)

 

عليّ بن محمّد عن سهل بن زياد عن محمّد بن أحمد عن الحسن‏ بن عليّ عن يونس عن مصقلة الطّحّان قال: سمعت أبا عبداللَّه عليه السلام يقول: لمّا قُتِل‏ الحسين عليه السلام أقامت امرأته الكلبيّة عليه‏ مأتماً وبكت و  بكين‏ النِّساء والخدم حتّى جفّت دموعهنّ وذهبت فبينا هي كذلك إذ رأت جارية من جواريها، تبكي ودموعها تسيل فدعتها. فقالت لها: ما لك أنت من بيننا تسيل دموعك؟ قالت: إنِّي لمّا أصابني الجهد شربت شربة سويق. قال: فأمرت‏ بالطّعام و الأسوقة فأكلت و شربت و أطعمت و سقت و قالت: إنّما نريد بذلك أن نتقوّى على البكاء على الحسين عليه السلام... (19)

علی بن محمد با اسنادی از مصقله نقل می کند: شنيدم حضرت امام ‏صادق (علیه السّلام) مى‏ فرمود: «چون حسين (علیه السّلام) كشته ‏شد، همسر كلبيه آن حضرت (يعنى دختر امرؤالقيس و مادر سكينه) برايش سوگوارى به‏ پا كرد و خود گريست و زنان و خدمتگزاران او هم گريستند تا اشك چشمانشان خشك شد و تمام گشت. آن هنگام يكى از كنيزانش را ديد كه مى‏ گريد و اشك چشمش جارى است. او را طلبيد و گفت: چرا در ميان ما تنها اشك چشم تو جارى است؟ او گفت: من چون به سختى و مشقت مى ‏افتم سويق می ‏آشامم. او هم دستور داد غذا و سويق تهيه كنند و خودش از آن خورد و نوشيد و به ديگران هم خورانيد و نوشانيد و گفت: مقصودم از اين عمل اين است كه براى گريستن بر حسين (علیه السّلام) نيرو پيدا كنيم...»

 

و روى انّه ما اكتحلت هاشميّة و لا اختضبت و لا راى فى دار هاشمىّ دخان الى خمس حجج، حتّى قتل عبيد اللّه بن زياد لعنه اللّه تعالى: روايت شده است كه بعد از شهادت امام حسين عليه السّلام زنى از بنى هاشم سرمه در چشم نكشيد و خود را خضاب نفرمود و دود از مطبخ بنى هاشم برنخاست تا پس از پنج سال كه عبيد اللّه بن زياد لعين به درك واصل شد. (20)

 

در متون تاریخی و مقاتل از لباس سیاه بر تن کردن خانم ام سلمه همسر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برای شهادت حضرت امام حسین (علیه السّلام) خبر داده اند:

أبو نعيم بإسناده عن أمّ سلمة أنّها لمّا بلغها مقتل الحسين (علیه السّلام) ضربت قبّة في مسجد رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله) جلست فيها و لبست سواداً.(21)

ابونعیم به اسناد خود نقل می کند: وقتی خبر کشته شدن حسین (علیه السلام) به ام سلمه رسید، در مسجد النبی خیمه ای بنا کرد و در آن نشست در حالی که سیاه پوش بود.

 

قال أخبرنا الحسن بن عليّ بن محمّد المقنعيّ بقراءتي عليه قال حدّثنا أبو عبيداللَّه محمّد بن عمران بن موسى المرزبانيّ قال حدّثنا عليّ بن محمّد بن عبد الحافظ قال حدّثني الحبريّ قال حدّثنا الفضل بن دكين قال حدّثنا حميد بن عبداللَّه الأصمّ عن أمِّه قالت: ضرب لُامِّ سلمة (رضي اللَّه عنها) قبّة في مسجد رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله و سلم) حين قُتل الحسين (عليه السلام) فرأيتُ عليها خماراً أسود.(22)

حسن بن علی بن محمد مقنعی با اسنادی از حمید بن عبد الله اصم نقل می کند: هنگام کشته شدن حسین (علیه السلام) برای ام سلمه خیمه ای بنا شد در مسجد النبی و او مقنعه و رو بندی بلند داشت به رنگ سیاه.

 

5 – 2 حزن و اندوه حضرت امام سجاد (علیه السّلام) در مدینه

ثمّ أقبل عليّ بن الحسين (علیه السّلام) إلى قبر جدّه و مرّغ خدّيه و بكى‏ وأنشأ يقول:

أناجيك‏  يا جدّاه يا خير مرسل‏                حبيبك‏  مقتول و نسلك ضائع‏

أناجيك‏  محزوناً عليك موجّلًا                   أسيراً و ما لي‏  حامياً و  مدافع‏ 

سبينا كما تسبى الإماء ومسّنا               من الضّرِّ ما لاتحتمله الأضالع‏(23)

چون امام زين العابدين (عليه السلام) به زيارت قبر منور آمدند و ناله و ندبه كردند و هر دو گونه مبارك را به قبر منور بماليدند و بگريستند و اين نوحه را انشاد فرمود: اى جدّ، اى بهترين پيغمبران، با دلى غمگين و تنى بيمار و اسير و بدون حامى و طرفدار با تو نجوا می کنم: حسين تو كشته و نسلت تباه شد، مانند كنيزان اسير شديم و رنج و مصيبت طاقت ‏فرسا ما را گرفت. اى جد، پس از تو نيرنگ و جنايت بنى ‏اميه نسبت به ما هويدا شده است.

 

حضرت امام سجاد (علیه السّلام) که به مدینه رسیدند و منازل باقیمانده شهدای طف را دیدند؛ فرمودند: «اى قوم، مرا بر نوحه سرايى يارى رسانيد و بر اين مصيبتهاى گران ياوريم كنيد زیرا آن گروه كه من براى فراق آنان گریه می کنم و به مکارم اخلاقی آنان دل داده ام انیس شبانه روزی من بودند و نور شبها و سحرهای تار من و مایه شرافت و مباهات من بودند مباهات و مناجاتهاى سحرى به گوش من رساندند و رازهایى به دست من سپردند كه برای من لذّت بخش بود چه روزهایى كه با مجالس خود سرزمين مرا آباد كرده و مشام جان مرا با فضایلشان معطّر كردند و درخت خشكيده مرا با آبیاری پى در پى به برگ نشاندند...»(24)

 

6 - 2 تجلیل حضرت امام سجاد (علیه السّلام) از عموی خویش حضرت عباس (علیه السّلام)

حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ أَحْمَدُ بْنُ زِيَادٍ الْهَمَدَانِيُّ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ الْيَقْطِينِيِّ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنِ ابْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ ثَابِتِ بْنِ أَبِي صَفِيَّةَ قَالَ: نَظَرَ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَاسْتَعْبَرَ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ يَوْمٍ أَشَدَّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) مِنْ يَوْمِ أُحُدٍ قُتِلَ فِيهِ عَمُّهُ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ بَعْدَهُ يَوْمَ مُؤْتَةَ قُتِلَ فِيهِ ابْنُ عَمِّهِ جَعْفَرُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ (ع) وَ لَا يَوْمَ كَيَوْمِ الْحُسَيْنِ (ع) ازْدَلَفَ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ وَ هُوَ بِاللَّهِ يُذَكِّرُهُمْ فَلَا يَتَّعِظُونَ حَتَّى قَتَلُوهُ بَغْياً وَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً ثُمَّ قَالَ (ع) رَحِمَ اللَّهُ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ بِهِمَا جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّةِ كَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. (25)

ابو علی احمد بن زیاد همدانی با اسنادی از ثابت بن ابی صفیه نقل می کند: امام چهارم به عبيد اللَّه بن عباس بن على نگاهى كرد و اشك چشمش را گرفت و فرمود روزى بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سخت ‏تر از روز احد نگذشت كه عمويش حمزه در آن كشته شد و بعد از آن موته است كه عموزاده ‏اش جعفر بن ابى طالب كشته شد. سپس فرمودند: اى حسين روزى چون روز تو نباشد.

سى هزار مرد كه گمان مي كردند از اين امت هستند دور او را گرفتند و هر كدام به كشتن او به خدا تقرب مي جستند و او خدا را به آنها يادآور مي شد و پند نمي گرفتند تا او را به ستم و ظلم و عدوان كشتند.

سپس فرمودند: خدا عمويم عباس را رحمت كند كه جانبازى كرد و خود را فداى برادر كرد تا دو دستش قطع شد و خدا در عوض به او دو بال داد كه بدانها با فرشتگان در بهشت پرواز می کند چنانچه به جعفر بن ابى طالب عطا كرد و براى عباس نزد خداى تبارك و تعالى مقامى است كه در قيامت همه شهدا از اولين تا آخرين بدان رشك برند.

 

3. حزون و اندوه طولانی حضرت امام سجاد در سوگ حضرت سید الشهدا و شهيدان كربلا (علیهم السّلام)

حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنْ خَالِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ الزَّيَّاتِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: أَشْرَفَ مَوْلًى لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع) وَ هُوَ فِي سَقِيفَةٍ لَهُ سَاجِدٌ يَبْكِي فَقَالَ لَهُ يَا مَوْلَايَ يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ أَ مَا آنَ لِحُزْنِكَ أَنْ يَنْقَضِيَ فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ وَيْلَكَ أَوْ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ وَ اللَّهِ لَقَدْ شَكَا يَعْقُوبُ إِلَى رَبِّهِ فِي أَقَلَّ مِمَّا رَأَيْتَ حَتَّى قَالَ‏ «يا أَسَفى‏ عَلى‏ يُوسُفَ‏» أَنَّهُ فَقَدَ ابْناً وَاحِداً وَ أَنَا رَأَيْتُ أَبِي وَ جَمَاعَةَ أَهْلِ بَيْتِي يُذْبَحُونَ حَوْلِي قَالَ وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) يَمِيلُ إِلَى وُلْدِ عَقِيلٍ فَقِيلَ لَهُ مَا بَالُكَ تَمِيلُ إِلَى بَنِي عَمِّكَ هَؤُلَاءِ دُونَ آلِ جَعْفَرٍ فَقَالَ إِنِّي أَذْكُرُ يَوْمَهُمْ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَأَرِقُّ لَهُمْ.(26)

 محمّد بن جعفر رزّاز، از دایى خود محمّد بن الحسين بن أبى الخطّاب زيّات، از على بن اسباط، از اسماعيل بن منصور، از برخى اصحاب نقل كرده كه او گفت: غلام على بن الحسين (علیه السّلام) به صفّه سر پوشيده‏ اى كه تعلّق به امام سجّاد (علیه السّلام) داشت و آن جناب در آنجا پيوسته در حال سجود و گريه بودند نزديك شد و به حضرت عرض نمود: اى آقاى من، اى على بن الحسين آيا وقت تمام شدن حزن و غصّه شما هنوز نرسيده است؟

حضرت سر مبارك از زمين برداشته و متوجّه او شد و فرمودند: واى بر تو يا فرمودند: مادرت به عزايت بنشيند به خدا قسم حضرت يعقوب در حادثه ‏اى بس كمتر و واقعه‏ اى ناچيزتر از آنچه من ديدم شكايت به پروردگار نمود و اظهار كرد: يا أَسَفى‏ عَلى‏ يُوسُفَ‏ (وا اسفا بر فراق يوسفم) با اينكه ايشان تنها يك فرزندش را از دست داده بود ولى من ديدم كه پدرم و جماعتى از اهل بيت من را در دور من سر بريدند.

راوى گفت: حضرت على بن الحسين عليهما السّلام به فرزندان عقيل ميل و توجّه خاصّى داشتند. به حضرت عرض شد: چه طور به اين پسر عموهایتان (اولاد عقيل) توجّه و تمايل داريد نه به آل و فرزندان جعفر؟ حضرت فرمودند: يادم مى ‏آيد از روزى كه ايشان همراه ابى عبد اللَّه الحسين (عليه السّلام) به چه مصيبتهایى گرفتار شدند پس به حالشان رقّت مى ‏كنم.(27)

 

«از حضرت صادق (علیه السّلام) منقول است كه حضرت امام زين العابدين (علیه السّلام) چهل سال بر پدر بزرگوار خود گريست و در اين مدّت روزها روزه داشت و شبها به عبادت قيام داشت و غلام آن حضرت هنگام افطار آب و طعام براى آن جناب حاضر مى‏كرد و در پيش آن جناب مى ‏نهاد و عرض مى ‏كرد: بخور اى مولاى من. حضرت می فرمودند: قتل ابن رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) جائعا، قتل ابن رسول اللّه عطشانا يعنى: من چگونه آب و طعام بخورم و حال آن كه پسر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را با شكم گرسنه و لب تشنه شهيد كردند؟ و اين كلمات را تکرار می نمود و مى‏گريست تا آن كه طعام و آب را با آب ديده ممزوج و مخلوط مى ‏داشت و پيوسته بدين حال بود تا خداى خود را ملاقات كرد.» (28)

 

« از يكى از غلامان آن حضرت روايت شده كه گفت: روزى حضرت سيّد سجّاد (عليه السّلام) به صحرا تشريف برد، من نيز پشت سر آن جناب بيرون شدم، وقتى رسيدم يافتم او را كه سجده كرده بر روى سنگ نا هموارى و من مى‏ شنيدم گريه او را كه در سينه خود مى ‏گردانيد و شمردم كه هزار مرتبه اين تهليلات را در سجده خواند:«لا اله الّا اللّه حقّا حقّا، لا اله الّا اللّه تعبّدا و رقّا، لا اله الّا اللّه ايمانا و تصديقا.» آنگاه سر از سجده برداشت ديدم صورت همايون و محاسن مباركش را آب ديدگانش فرو گرفته است. من عرض كردم: اى سيّد و آقاى من، وقت آن نشد كه اندوه شما تمام شود و گريه شما كم گردد؟ فرمود: واى بر تو، يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم عليهم السّلام پيغمبر و پيغمبر زاده بود، دوازده پسر داشت حقّ تعالى يكى از پسرانش را از نظر او غايب كرد و از حزن و اندوه مفارقت آن پسر موى سرش سفيد گرديد و پشتش خميده و چشمش از بسيارى گريه نابينا شد، و حال آن كه پسرش در دنيا زنده بود ولكن من به چشم خود پدر و برادرم را با هفده تن از اهل بيت خود كشته و سر بريده ديدم، پس چگونه حزن من به غايت رسد و گريه ‏ام كم شود؟ (29)

 

حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى قَالَ حَدَّثَنَا الْعَبَّاسُ بْنُ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ النَّجْرَانِيِّ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (ع) قَالَ: الْبَكَّاءُونَ خَمْسَةٌ آدَمُ وَ يَعْقُوبُ وَ يُوسُفُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ (ص) وَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) فَأَمَّا آدَمُ فَبَكَى عَلَى الْجَنَّةِ حَتَّى صَارَ فِي خَدَّيْهِ أَمْثَالُ الْأَوْدِيَةِ وَ أَمَّا يَعْقُوبُ فَبَكَى عَلَى يُوسُفَ حَتَّى ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ حَتَّى قِيلَ لَهُ‏ «تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ‏ الْهالِكِينَ‏» وَ أَمَّا يُوسُفُ فَبَكَى عَلَى يَعْقُوبَ حَتَّى تَأَذَّى بِهِ أَهْلُ السِّجْنِ فَقَالُوا إِمَّا أَنْ تَبْكِيَ بِالنَّهَارِ وَ تَسْكُتَ بِاللَّيْلِ وَ إِمَّا أَنْ تَبْكِيَ بِاللَّيْلِ وَ تَسْكُتَ بِالنَّهَارِ فَصَالَحَهُمْ عَلَى وَاحِدٍ مِنْهُمَا وَ أَمَّا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ (ص) فَبَكَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) حَتَّى تَأَذَّى بِهَا أَهْلُ الْمَدِينَةِ وَ قَالُوا لَهَا قَدْ آذَيْتِنَا بِكَثْرَةِ بُكَائِكِ فَكَانَتْ تَخْرُجُ إِلَى الْمَقَابِرِ مَقَابِرِ الشُّهَدَاءِ فَتَبْكِي حَتَّى تَقْضِيَ حَاجَتَهَا ثُمَّ تَنْصَرِفَ وَ أَمَّا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ فَبَكَى عَلَى الْحُسَيْنِ (ع) عِشْرِينَ سَنَةً أَوْ أَرْبَعِينَ سَنَةً وَ مَا وُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَكَى حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ قَالَ‏ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ‏ إِنِّي لَمْ أَذْكُرْ مَصْرَعَ بَنِي فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِي لِذَلِكَ عَبْرَةٌ. (30)

حسین بن احمد بن ادریس با اسنادی از محمد بن سهل نجرانی مرفوعا نقل می کند که حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: بکائین پنج نفر هستند آدم، يعقوب، يوسف، فاطمه دختر محمد و على بن الحسين (ع). آدم از فراق بهشت گريست تا در گونه ‏اش مانند جویی پديدار شد و يعقوب بر يوسف گريست تا ديده ‏اش رفت و تا به او گفتند به خدا يوسف را از ياد نبرى تا مانده شوى يا نابود گردى يوسف بر يعقوب گريست تا زندانيان در آزرده شدند و گفتند يا روز گريه كن و شب آرام باش يا شب گريه كن و روز آرام باش و با آنها به يكى از آن دو قناعت نمود.

و اما فاطمه دختر محمد (صلی الله علیه وآله) بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گريست تا مردم مدينه از گریه ایشان در آزار شدند و گفتند بسیاری گريه‏ تو ما را آزار می دهد و سر مقابر شهداء مى ‏رفت و تا مي خواست مي گريست و اما على بن الحسين (علیه السّلام) بيست تا چهل سال بر حسين گريست و هر خوراكى پيش ایشان مي گذاشتند مي گريست تا يكى از چاكرانش گفت يا ابن رسول اللَّه مي ترسم خود را هلاك كنى. فرمودند: من از درد دل و اندوه خود به خدا شكايت كنم و مي دانم از جانب خدا آنچه شما ندانيد من هر وقت به ياد قتلگاه فرزندان فاطمه می افتم گريه مرا گلو گیر می نماید. (31)

 

  المناقب لابن شهرآشوب الصَّادِقُ (ع):‏ بَكَى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) عِشْرِينَ سَنَةً وَ مَا وُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَكَى حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي أَخَافُ أَنْ‏ «تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»‏ إِنِّي لَمْ أَذْكُرْ مَصْرَعَ بَنِي فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِي الْعَبْرَةُ وَ فِي رِوَايَةٍ أَ مَا آنَ لِحُزْنِكَ أَنْ يَنْقَضِيَ فَقَالَ لَهُ وَيْحَكَ إِنَّ يَعْقُوبَ النَّبِيَّ (ع) كَانَ لَهُ اثْنَا عَشَرَ ابْناً فَغَيَّبَ اللَّهُ وَاحِداً مِنْهُمْ فَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنْ كَثْرَةِ بُكَائِهِ عَلَيْهِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَانَ ابْنُهُ حَيّاً فِي الدُّنْيَا وَ أَنَا نَظَرْتُ إِلَى أَبِي وَ أَخِي وَ عَمِّي وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي مَقْتُولِينَ حَوْلِي فَكَيْفَ يَنْقَضِي حُزْنِي وَ قَدْ ذَكَرَ فِي الْحِلْيَةِ نَحْوَهُ وَ قِيلَ إِنَّهُ بَكَى حَتَّى خِيفَ عَلَى عَيْنَيْهِ‏ وَ كَانَ إِذَا أَخَذَ إِنَاءً يَشْرَبُ مَاءً بَكَى حَتَّى يَمْلَأَهَا دَمْعاً فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ وَ كَيْفَ لَا أَبْكِي وَ قَدْ مُنِعَ أَبِي مِنَ الْمَاءِ الَّذِي كَانَ مُطْلَقاً لِلسِّبَاعِ وَ الْوُحُوشِ وَ قِيلَ لَهُ إِنَّكَ لَتَبْكِي دَهْرَكَ فَلَوْ قَتَلْتَ نَفْسَكَ لَمَا زِدْتَ عَلَى هَذَا فَقَالَ نَفْسِي قَتَلْتُهَا وَ عَلَيْهَا أَبْكِي‏.(32)مناقب ابن شهر آشوب، جلد 4، صفحه 166- بحار الأنوار، جلد ‏46، صفحه 109 – 108

حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: حضرت على بن الحسين (صلوات اللّه عليهما) مدت بيست سال بر پدرشان گريستند و طعام و غذائى نبود كه در مقابل حضرت بگذارند مگر آنكه حضرتش به ياد امام حسين (عليه السّلام) گريه مى كردند. تا جايى كه غلام حضرت محضر مباركش عرض نمود: فدايت شوم اى پسر رسول خدا مى ترسم كه شما هلاك شويد. 

حضرت فرمودند: تنها درد دل و غم خود را با خدا گويم و از لطف و كرم بى اندازه او چيزى دانم كه شما نمى دانيد. سپس فرمودند: هيچ گاه محل كشته شدن فرزندان فاطمه (عليها السّلام) را به ياد نمى آورم مگر آنكه حزن و غصه گلوی من را مى فشارد.

و در روایتی دیگر است که غلام حضرت به ایشان فرمود: آیا وقت آن نشده که به حزن و اندوه خود پایان دهید؟ حضرت فرمود: وای بر تو، یعقوب نبی دوازده پسر داشت که یکی از آنان را گم کرد. آنقدر گریه کرد تا چشمان خود را از دست داد و زیر بار این مصیبت کمر خم کرد‌. در حالی که فرزندش زنده بود. من چه گویم که پدرم و برادرم و عمویم و هفده نفر از بنی هاشم مقابلم کشته شدند. چگونه محزون نباشم؟ در حلیه الاولیا چنین آمده است: و‌ آنقدر آن حضرت می گریست که ترس آن بود چشمانش را از دست بدهد. هنگامی که آب برایش می آوردند، می گریست تا اشک چشم او به کاسه آب می ریخت. وقتی تعجب و سؤال اطرافیان را می دید، می فرمودند: چرا گریه نکنم؟ آبی که بر وحوش و درندگان صحرا آزاد بود را از پدرم منع کردند. به حضرت گفتند: تمام عمر خود را گریه کردید و اگر ادامه بدهید در اثر گریه خود را می کُشید و چیزی تغییر نمی کند. فرمود: حتی اگر از فرط حزن و اشک کشته شوم، باز بر امام حسین (علیه السّلام) گریه می کنم.

 

پی نوشتها

(1) الإرشاد، جلد ‏2، صفحه 128- 127

(2) نخستين گزارش مستند از نهضت عاشورا، صفحه 204

(3) الكامل، جلد‏11، صفحه 205

(4) تاريخ‏ طبري، جلد ‏7، صفحه 3081 – 3080

(5) الإرشاد، جلد‏2، صفحه 129 – 128 - تاريخ‏ طبري، جلد ‏7، صفحه 3081 - الكامل، جلد ‏11، صفحه 204

(6) المزار الكبير، صفحه 506

(7) در بعضی از مقاتل و کتب تاریخی به نام بشیر بن حذلم نقل شده است.

 (8) منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد ‏2، صفحه 1023 – 1022

(9) لهوف، صفحه 198 - در كربلا چه گذشت؟ ترجمه نفس المهموم، صفحه 598 - جلاء العيون، صفحه 752 - زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 196

 (10) نفس المهموم، صفحه 428 – 427

(11) لهوف، صفحه 201 – 199 - زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 198- 197 - منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد ‏2، صفحه 1025 - جلاء العيون، صفحه 753 - در كربلا چه گذشت؟ ترجمه نفس المهموم، صفحه 600 – 598

(12) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 279

(13) منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد 2، صفحه  1026

(14) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 279 - موسوعة الامام الحسين (عليه‏ السلام)، جلد ‏ 7، صفحه 290

(15) منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد ‏2، صفحه 1027 – 1026

(16) موسوعة الامام الحسين(عليه السلام)، جلد ‏7، صفحه 287 – 282 به نقل از آن الطّريحي، المنتخب، جلد 2، صفحه 499 عنه: الدّمعة السّاكبة،  البهبهاني، جلد 5 ، صفحه 160- 161 - معالي السّبطين، المازندراني، جلد 2، صفحه 207- 208 - البحار، المجلسي، جلد45، صفحه 197- 198 - العوالم، البحراني، جلد 17، صفحه424- 423 - ينابيع المودّة، القندوزي‏، جلد3، صفحه 94- 95 - نفس المهموم، القمي، صفحه471 - وسيلة الدّارين، الزّنجاني، صفحه410 - 409 – جهت اختصار چند بیت از قصیده نقل شده است.

(17) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 280

(18) منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد ‏2، صفحه 1029

(19) موسوعة الامام الحسين(عليه‏ السلام)، جلد ‏ 7، صفحه309 به  نقل از آن الأصول من الكافي، الكليني،  جلد 2، صفحه 367- 368 رقم عنه: إثبات الهداة، الحرّ العاملي، جلد 2، صفحه 572 – 571 - مدينة المعاجز، السّيِّد هاشم البحراني، صفحه 241- 240؛ البحار، المجلسي، جلد 45، صفحه 170- 171 - العوالم، البحراني، جلد 17، صفحه 491- 490 -  نفس المهموم، القمي، صفحه 473، الثّاقب في المناقب، ابن حمزة، صفحه334

(20) منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام،  جلد ‏2، صفحه1030

(21) موسوعة الامام الحسين(عليه‏ السلام)، جلد ‏7 ، صفحه 344 به نقل از شرح الأخبار، القاضي النّعمان، جلد 3، صفحه 171، رقم 1119

(22) موسوعة الامام الحسين(عليه ‏السلام)، جلد 7، صفحه344 به نقل از  الأمالي، الشّجري، جلد1، صفحه164

‏(23)موسوعة الامام الحسين(عليه‏ السلام)، جلد ‏7، صفحه 294- 293 به نقل از آن مقتل أبي مخنف، صفحه 143 عنه: الدّمعة السّاكبة، البهبهاني،  جلد 5 ، صفحه 162 - أسرار الشّهادة، الدّربندي، صفحه 528 - معالي السّبطين، المازندراني،  جلد 2، صفحه  211 - 210 - وسيلة الدّارين، الزّنجاني، صفحه 412

(24)آهى سوزان بر مزار شهيدان، صفحه 207 – 203

(25) الأمالي، صفحه 463 - 462 - موسوعة الامام الحسين(عليه ‏السلام)، جلد ‏7، صفحه295 به نقل از آنّ البحار،  المجلسي، جلد 44،  صفحه298/  جلد 22، صفحه 274 - العوالم، 17 البحراني،  جلد 17، صفحه 349- 348 -  الدّمعة السّاكبة، البهبهاني، جلد 4، صفحه 182- أسرار الشّهادة، الدّربندي، صفحه 337 - نفس المهموم، القمي، صفحه 333 - مقتل الحسين عليه السلام، بحر العلوم، صفحه 313 (الهامش) - العبرات، المحمودي، جلد 2، صفحه 80 - شرح الشّافية، ابن أمير الحاجّ، صفحه 367- 368

 (26) كامل الزيارات، صفحه 107

(27) ترجمه كامل الزيارات، صفحه 351 - 350

(28) منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام،  جلد ‏2، صفحه 1028

(29) منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام،  جلد ‏2، صفحه 1029 – 1028

(30) الامالی، صفحه 141 – 140

(31)الأمالي، صفحه 141- 140 - موسوعة الامام الحسين(عليه‏ السلام)، جلد ‏7، صفحه320 - الخصال، الصّدوق،  جلد 1، صفحه302- 303 رقم - الأمالي، صفحه 141- 140 عنه: وسائل الشّيعة، الحرّ العاملي،  جلد 2، صفحه 922 - البحار، المجلسي، جلد12، صفحه 264، جلد 46، صفحه 109 - نور الثّقلين، الحويزي، جلد 2، صفحه453- 452 - كنز الدّقائق، المشهدي القمي،  جلد 6، صفحه360 - مقتل الحسين (عليه السلام)، بحر العلوم، صفحه51- 52 - العبرات، المحمودي، جلد 1، صفحه 229 - روضة الواعظين، الفتّال، صفحه170، 451- 450 (ط النّجف) - المنتخب، الطّريحي، جلد 1،  صفحه 94- 95

(32) مناقب ابن شهر آشوب، جلد 4، صفحه 166- بحار الأنوار، جلد ‏46، صفحه 109 – 108

 

منابع

- الإرشاد، محمد بن محمد مفيد، ترجمه رسولى محلاتى، تهران، اسلاميه، چاپ دوم، بى تا

- الأمالي،  محمد بن على ابن بابويه، ترجمه كمره ‏اى، تهران، كتابچى، چاپ ششم، 1376ش.

- الأمالي، محمد بن على ابن بابويه، تهران، كتابچى، چاپ ششم، 1376ش.

- الکامل (كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران)، عز الدين على بن اثير، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.

- آهى سوزان بر مزار شهيدان (ترجمه اللهوف)، على بن موسى ابن طاووس، 1جلد، تهران ، جهان، چاپ اول، 1348ش.

- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403 ق.

- تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375

- جلاء العيون‏، علامه مجلسى‏، قم‏، سرور، 1382ش.

- در كربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم‏)، شيخ عباس قمى، مترجم محمد باقر كمره ‏اى‏، قم، مسجد جمكران‏، 1381 ش‏

- زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام (ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، محمد باقر بن محمد تقى‏ مجلسى، مترجم محمد جواد نجفى، تهران‏، اسلاميه، 1364

- كامل الزيارات، جعفر بن محمد ابن قولويه،  نجف اشرف، دار المرتضوية، چاپ اول، 1356ش.

- كامل الزيارات، جعفر بن محمد ابن قولويه، ترجمه ذهنى تهرانى، تهران، انتشارات پيام حق، چاپ اول، 1377ش.

- كتاب المزار مناسك المزار، محمد بن محمد مفيد، قم، 1جلد، كنگره جهانى هزاره شيخ مفيد، چاپ اول، 1413ق.

- لهوف، على بن موسى ابن طاووس، ترجمه مير ابو طالبى، قم، دليل ما، چاپ اول، 1380 ش.

- مقتل الحسین (علیه السّلام) ، عبدالرزاق مقرم، ترجمه قربانعلی مختومی، قم، نصایح، 1387

- مناقب آل أبي طالب (عليهم السلام)، محمد بن على ابن شهر آشوب مازندرانى، قم، علامه، 1379 ق.

- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (فارسی)، حاج شیخ عباس قمی، قم، دلیل، 1379ش.

- موسوعة الامام الحسين(عليه ‏السلام)، گروهى از نويسندگان، تهران، سازمان پژوهش و برنامه ريزى آموزشى، دفتر انتشارات كمك آموزشى، چاپ اول، 1378ش.

- نخستين گزارش مستند از نهضت عاشورا / ترجمه وقعة الطفّ، لوط بن يحيى ابو مخنف كوفى، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى، چاپ دوم، 1380 ش.

- نفس المهموم‏، حاج شيخ عباس قمى، نجف، المكتبه الحيدريه‏، ‏1421 ق./ 1379ش.

 

Attachments

: فاطمه ابوحمزه