جریان منع آب و عطش خاندان عصمت (علیهم السّلام) و یاران ایشان در دشت بلا کربلا‏

 

جریان منع آب از حضرت امام حسین (علیه السّلام) و یاران ایشان و عطش اهل حرم آنقدر جانسوز است که قلم یارای شرح آن را ندارد و نقل گزارشاتی که در وقایع تاریخی آمده است نشان دهنده چهره وقیح آل زیاد و آل مروان و یزیدیان است.

آب را در حالی بر سبط پیامبر اسلام (صلوات الله علیهما) بستند که مطمئن شدند هیچ لشکر یا گروهی برای یاری حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) نمی آید و جایگاه و منزلت حضرت امام حسین (علیه السّلام) را می شناختند و ادعای مسلمانی داشتند.

منع آب با این هدف صورت گرفت که مقاومت حضرت امام حسین(علیه السّلام) و یاران ایشان را درهم شکنند و آنان را ناچار به پذیرش صلح نمایند. از سویی نیز با بستن شریعه مانع ملحق شدن شیعیانی شدند که با گذر از آب خود را به امام خویش می رساندند.

ددمنشانی که بر آب مسلط شدند طعنه هایی به امام می زدند بدین مضمون که هرگز به آب دسترسی پیدا نخواهند کرد. از آن جمله طعنه های مهاجر بن اوس و عبید الله بن حصین و عمر بن حجاج در گزارشات تاریخی ثبت شده است.

عمر بن حجاج از کسانی بود که برای حضرت امام حسین (علیه السّلام) نامه نوشت و ایشان را به کوفه دعوت کرد اما در جنگ با حضرت فرماندهی سپاهی که شریعه را بست بر عهده گرفت و حضرت را مورد خطاب قرار داد:

«عمرو بن حجاج پيش آمد تا اينكه به اردوگاه حضرت نزديك شد و با صداى بلند گفت: يا حسين هذا الفرات تلغ فيه الكلاب و تشرب منه الحمير و الخنازير و الله لا تذوق منه جرعة حتى تذوق الحميم في نار جهنم!

اى حسين، اين فرات است كه سگها از آن آب می خورند و خرها و خوكها از آن مى ‏نوشند به خدا جرعه‏ اى از آن نخواهى چشيد تا آب داغ جهنم را بچشى.»(1)

 

اصحاب حضرت امام حسین(علیه السّلام) بر عمر بن سعد (لعنه الله علیه) اعتراض نمودند اما عمر بن سعد و لشکریان ملعون دون مایه تر و ددمنش تر از آن بودند که مفاهیم انسانی را درک نمایند.

 

نامه ابن زیاد (لعنه الله علیه) مبنی بر منع آب

دستور منع آب بر حضرت امام حسین (علیه السّلام) و اصحاب ایشان با دستور مستقیم ابن زیاد (لعنه الله علیه) صورت پذیرفت که در این باره گزارشاتی در کتب تاریخی و مقاتل آمده است:

«و مما اتفق عليه المحدثون و المؤرخون من الموافق و المخالف بل كل من ذكر مقتل الحسين عليه السلام من غير نكير: أنه لما كمل العدّة و العدد لابن سعد في اليوم السادس من المحرم و علم ابن زياد أنه لم يجيء للحسين عليه السلام ناصر و لا معين و اطمأن من جنده و عسكره أنهم يحاربون الحسين، كتب إلى ابن سعد بمنعه عن ماء الفرات.» (2)

«محدثان و مورخان موافق و مخالف حتی مقتل نویسانی که مقتل حضرت امام حسین(علیه السّلام) را نوشته اند موافق و متفق هستند که هنگامی که تعداد و شمار لشکر ابن سعد در روز ششم محرم کامل شد و ابن زیاد (لعنه الله علیه) دانست که یاور و پشتیبانی برای حضرت امام حسین (علیه السّلام) نخواهد آمد و از لشکر و سپاه خویش اطمینان یافت که با حضرت امام حسین (علیه السّلام) می جنگند به عمر بن سعد نوشت که آب فرات را از حضرت امام حسین(علیه السّلام) و یارانش منع نماید.»

 

در وقعه الطف درباره دستور بستن آب بر حضرت ابا عبدالله (علیه السّلام) و یاران ایشان آمده است:

«جاء كتاب من عبيد اللّه بن زياد الى عمر بن سعد: «أما بعد، فحل بين الحسين و اصحابه و بين الماء و لا يذوقوا منه قطرة كما صنع بالتقيّ الزكيّ المظلوم أميرالمؤمنين عثمان بن عفان.»

قال فبعث عمر بن سعد: عمرو بن الحجّاج‏ على خمسمائة فارس فنزلوا على الشريعة و حالوا بين حسين و أصحابه و بين الماء أن يسقوا منه قطرة و ذلك قبل قتل الحسين (عليه السّلام‏) بثلاث.»(3)

«نامه ‏اى بدين شرح از عبيد الله بن زياد (لعنه الله علیه) به عمر بن سعد (لعنه الله علیه) رسيد: بين حسين و يارانش و آب حائل شو، مگذار قطره ‏اى از آن بچشند همانگونه كه با عثمان آن مرد متقى و زكّى و مظلوم معامله شد.(4) أبومخنف ‏گويد: سليمان بن راشد از حميد بن مسلم ازدى برايم نقل كرده است كه عمر بن سعد، عمرو بن حجّاج را با پانصد اسب سوار فرستاد تا در شريعه مستقر شوند و آنان مانع شدند حضرت امام حسين (علیه السّلام) و يارانش حتى يك قطره از آن آب را بنوشند، اين جريان سه روز قبل از كشته شدن حضرت امام حسين (علیه السّلام) بود.»

 

در اخبار الطوال، تاریخ الکامل و منتهی الامال و دیگر مقاتل و کتب تاریخی نیز درباره بستن آب بر حضرت امام حسین(علیه السّلام) و یاران ایشان (رضوان الله علیهم) چنین گزارشی نیز نقل شده است.(5)

 

تاریخ طبری واقعه منع آب بر یاران حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) را چنین نقل می کند:

«قال ابو مخنف: حدثنى سليمان بن ابى راشد عن حميد بن مسلم الأزدي قال: جاء من عبيد الله بن زياد كتاب الى عمر بن سعد: اما بعد فحل بين الحسين و اصحابه و بين الماء و لا يذوقوا منه قطره كما صنع بالتقى الزكى المظلوم امير المؤمنين عثمان بن عفان قال: فبعث عمر بن سعد عمرو بن الحجاج على خمسمائة فارس فنزلوا على الشريعه و حالوا بين حسين و اصحابه و بين الماء ان يسقوا منه قطره و ذلك قبل قتل الحسين بثلاث.

قال و نازله عبد الله بن ابى حصين الأزدي- و عداده في بجيله- فقال: يا حسين، الا تنظر الى الماء كأنه كبد السماء. و الله لا تذوق منه قطره حتى تموت عطشا فقال حسين: اللهم اقتله عطشا و لا تغفر له ابدا. قال حميد بن مسلم: و الله لعدته بعد ذلك في مرضه فو الله الذى لا اله الا هو لقد رايته يشرب حتى بغر ثم يقي‏ء ثم يعود فيشرب حتى يبغر فما يروى فما زال ذلك دابه حتى لفظ عصبه يعنى نفسه.»(6)

حميد بن مسلم ازدى گويد: نامه ‏اى به اين مضمون از عبيد الله بن زياد به عمر بن سعد رسید: «اما بعد، ميان حسين و ياران وى و آب حايل شو كه يك قطره از آن ننوشند همانطور كه با متقى پاكيزه خوى مظلوم اميرمؤمنان عثمان بن عفان رفتار كردند.» گويد: عمر بن سعد، عمرو بن حجاج را با پانصد سوار فرستاد كه شریعه را گرفتند و ميان حضرت امام حسین (علیه السّلام) و یاران ایشان و آب حايل شدند و نگذاشتند يك قطره آب بنوشند و اين سه روز پيش از كشته شدن حضرت امام حسین (علیه السّلام) بود.

گويد: عبيد الله بن ابى حصين ازدى كه نسب از بجيله داشت بانگ زد و گفت: «اى حسين آب را مى ‏بينى كه به رنگ آسمان است به خدا يك قطره از آن نمى ‏چشى تا از تشنگى بميرى.» گويد: حضرت امام حسين (علیه السّلام) گفت: «خدايا او را از تشنگى بكش و هرگز او را نبخش.» حميد بن مسلم گويد: به خدا بعدها هنگامى كه بيمار بود عيادتش كردم به خدايى كه جز او خدايى نيست او را ديدم آب مى‏ خورد تا شكمش پر مى ‏شد و قى مى ‏كرد آنگاه باز آب مى‏ خورد تا شكمش پر مى ‏شد و قى مى‏ كرد اما سيراب نمى‏ شد و چنين بود تا جان داد. (7)

 

قساوت و شقاوت لشکریان عمر بن سعد تا به حدی بود که آشکارا به ساحت حضرت امام حسین (علیه السّلام) پس از بستن آب بر ایشان جسارت می کردند. گزارشی از جسارت مهاجر بن اوس تميمى در أنساب ‏الأشراف نقل شده است:

«و نادى المهاجر بن أوس التميمي: يا حسين ألا ترى إلى الماء يلوح كأنه‏ بطون الحيات و الله لا تذوقه أو تموت. فقال (الحسين): إني لأرجو أن يوردنيه الله و يحلئكم عنه.»(8)

مهاجر بن اوس تميمى با صداى بلند حضرت را مورد خطاب قرار داد و گفت: اى حسين، آيا آب را نمى ‏بينى كه همچون شكم مارها به نظر مى‏ آيد، به خدا آن را نخواهى چشيد تا بميرى. امام به وى پاسخ دادند: «اميدوارم كه خداوند مرا به آن برساند و شما را از آن بازدارد.»

 

محاصره فرات

به تصریح در منابع تاریخی آمده است که محاصره فرات به دستور مستقیم ابن زیاد(لعنه الله علیه) از طریق نامه ای که به عمر بن سعد ملعون مبنی بر بستن فرات و بازداشتن حتی یک قطره آب از خاندان پیامبر اسلام (علیهم السّلام) و یاران ایشان صورت گرفت اما در برخی از منابع مانند مقتل الحسین (علیه السّلام) خوارزمی ذکر شده است که پس از مقابله سپاه عمر بن سعد(لعنه الله علیه) با یارانی که حبیب بن مظاهر برای یاری حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) گرد آورده بود و عدم توفیق یاران حبیب برای پیوستن به حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) سپاه مذکور بین فرات و حضرت امام حسین (علیه السّلام) حائل شد و در واقع این اولین محاصره فرات در برخی از مقاتل است.

در گزارشهایی نیز نقل شده است که شیعیان حضرت امام حسین (علیه السّلام) طریقی را برای رسیدن به خیام حضرت یافته بودند که باید از فرات عبور می کردند تا خود را به امام (علیه السّلام) برسانند و محتمل است فرود آمدن لشکر مزبور برای بستن این راه بوده باشد.

 

در مقتل مقرم درباره محاصره فرات توسط لشکریان عمر بن سعد آمده است:

«و انزل ابن سعد الخيل على الفرات فحموا الماء و حالوا بينه و بين سيد الشهداء و لم يجد أصحاب الحسين طريقا إلى الماء حتى اضرّ بهم العطش فأخذ الحسين فأسا و خطا وراء خيمة النساء تسع عشرة خطوة نحو القبلة و حفر فنبعت له عين ماء عذب فشربوا ثم غارت العين و لم ير لها أثر فأرسل ابن زياد إلى ابن سعد:

بلغني أن الحسين يحفر الآبار و يصيب الماء فيشرب هو و أصحابه فانظر إذا ورد عليك كتابي فامنعهم من حفر الآبار ما استطعت و ضيق عليهم غاية التضييق فبعث في الوقت عمرو بن الحجاج في خمسمائة فارس و نزلوا على الشريعة و ذلك قبل مقتل الحسين بثلاثة أيام.»(9)

ابن سعد لشكريان را به سوى فرات برد، آب را تصاحب كردند و ميان آب و سيّد الشهداء حائل شدند. اصحاب حضرت امام حسين (عليه السّلام) راهى به سوى آب نيافتند تا آنجا كه تشنگى كار را بر ايشان سخت كرد، حضرت امام حسین (علیه السّلام) تبرى برداشتند و پشت خيمه زنان نُه قدم به سوى قبله برداشتند و آنجا را حفر كردند، چشمه ‏اى با آب گوارا جوشید كه همگان نوشيدند سپس چشمه فرو رفت و هيچ اثرى از آن ديده نشد. ابن زياد نامه ‏اى به ابن سعد نوشت: به من خبر رسيده است كه حسين چاه حفر مى‏ كند و به آب مى ‏رسد كه خودش و اصحابش مى ‏نوشند. هنگامى كه نامه من به دست تو رسيد تا آنجا كه مى‏ توانى او را از حفر چاه منع كن و تا حدّ ممكن بر آنها تنگ بگير. در همان وقت هم عمرو بن حجاج را با پانصد سوار فرستاد كه بر شريعه فرات فرود آیند و اين امر سه روز قبل از كشته شدن حضرت امام حسین (علیه السّلام) بود.(10)

 

در نفس المهموم هم در این باره آمده است:

«فبعث عمر بن سعد في الوقت عمرو بن الحجاج في خمسمائة فارس فنزلوا على الشريعة و حالوا بين الحسين (عليه السلام) و أصحابه و بين الماء و منعوهم أن يسقوا منه قطرة و ذلك قبل قتل الحسين (عليه السلام) بثلاثة أيام.

و نادى عبيد اللّه بن حصين الأزدي- و كان عداده في بجيلة- فقال بأعلى صوته: يا حسين أ لا تنظر إلى الماء كأنه كبد السماء و اللّه لا تذوق منه قطرة حتى تموت عطشا. فقال الحسين عليه السلام: اللهم اقتله عطشا و لا تغفر له أبدا.

قال حميد بن مسلم: و اللّه لعدته بعد ذلك في مرضه فو اللّه الذي لا إله إلا هو لقد رأيته شرب حتى بغر ثم يقي‏ء و يصيح: العطش العطش ثم يعود فيشرب حتى يبغر فما يروى فما زال ذلك دأبه حتى لفظ غصته. يعني نفسه.»(11)

عمر بن سعد فوراً عمرو بن حجاج را با پانصد سوار فرستاد، شريعه فرات را محاصره كردند و آب را از حضرت امام حسین (علیه السّلام) و اصحابش غدغن نمودند و نمى‏ گذاشتند قطره‏ اى از آن ببرند و اين حادثه سه روز پيش از شهادت حضرت امام حسین (علیه السّلام) بود و عبيدالله بن ابى حصين ازدى كه از قوم بجيله بود به آواز بلند گفت: اى حسين، به آب بنگرى كه چون آسمان است؟ به خدا از آن قطره‏ اى نچشى تا از تشنگى بميرى، حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: بار خدايا او را از تشنگى بكش و هرگز او را نيامرز. حميد بن مسلم گويد: به خدا پس از آن او را در بيماريش عيادت كردم، بدان خدا كه جز او معبودى نيست آب مى‏ نوشید تا به گلويش مى ‏رسید و قى مى ‏كرد و فرياد العطش مى‏ كشید و باز آب مى ‏نوشید تا به گلويش مى ‏رسید و سيراب نمى ‏شد، به همين حال بود تا جانش درآمد.(12)

 

خطبه حضرت امام حسین (علیه السّلام) پس از منع آب و تشنگی یاران

در کتب تاریخی و مقاتل نقل شده است که حضرت سید الشهداء (علیه السّلام) پس از بستن آب و سخت شدن امور بر ایشان و یارانشان خطبه ای را برای لشکر دشمن بیان نمودند و جایگاه و رتبه خویش را به آنان یادآوری نمودند در حالی که خطبه حضرت اشک اهل حرم و یاران حضرت امام حسین (علیه السّلام) را جاری نمود اما ذره ای تأثیر بر سپاهیان عمر بن سعد ملعون نداشت و جوابهای گستاخانه ای به حضرت سید الشهداء (علیه السّلام) دادند.

 

«فَضَيَّقُوا عَلَى الْحُسَيْنِ (ع) حَتَّى نَالَ مِنْهُ الْعَطَشُ وَ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَامَ (ع) وَ اتَّكَأَ عَلَى قَائِمِ سَيْفِهِ وَ نَادَى بِأَعْلَى صَوْتِهِ فَقَالَ(ع) أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْرِفُونَنِي قَالُوا نَعَمْ أَنْتَ ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ سِبْطُهُ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدِّي رَسُولُ اللَّهِ (ص) قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أَبِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (ع) قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أُمِّي فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى (ص) قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدَّتِي خَدِيجَةُ بِنْتُ خُوَيْلِدٍ أَوَّلُ نِسَاءِ هَذِهِ الْأُمَّةِ إِسْلَاماً قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ حَمْزَةَ سَيِّدَ الشُّهَدَاءِ عَمُّ أَبِي قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ‏ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَعْفَراً الطَّيَّارَ فِي الْجَنَّةِ عَمِّي قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هَذَا سَيْفُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) أَنَا مُقَلِّدُهُ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ هَذِهِ عِمَامَةُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) أَنَا لَابِسُهُ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ عَلِيّاً (ع) كَانَ أَوَّلَ الْقَوْمِ إِسْلَاماً وَ أَعْلَمَهُمْ عِلْماً وَ أَعْظَمَهُمْ حِلْماً وَ أَنَّهُ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمِي وَ أَبِي (ص) الذَّائِدُ عَنِ الْحَوْضِ يَذُودُ عَنْهُ رِجَالًا كَمَا يُذَادُ الْبَعِيرُ الصَّادِرُ عَنِ الْمَاءِ وَ لِوَاءُ الْحَمْدِ فِي يَدِ أَبِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ قَالُوا قَدْ عَلِمْنَا ذَلِكَ كُلَّهُ وَ نَحْنُ غَيْرُ تَارِكِيكَ حَتَّى تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطَشاً فَلَمَّا خَطَبَ هَذِهِ الْخُطْبَةَ وَ سَمِعَ بَنَاتُهُ وَ أُخْتُهُ زَيْنَبُ كَلَامَهُ بَكَيْنَ وَ نَدَبْنَ وَ لَطَمْنَ وَ ارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُهُنَّ فَوَجَّهَ إِلَيْهِنَّ أَخَاهُ الْعَبَّاسَ وَ عَلِيّاً ابْنَهُ وَ قَالَ لَهُمَا سَكِّتَاهُنَّ فَلَعَمْرِي لَيَكْثُرَنَّ بُكَاؤُهُنَّ.(13)

« لشکر عمر بن سعد كار را بر حضرت امام حسین (علیه السّلام) تنگ گرفتند تا آنجا كه بر حسين و يارانش تشنگى فشار آورد. حضرت امام حسین (علیه السّلام) به پاى خواست و بر دسته شمشير خود تكيه داد و با صداى بلند فرياد زد و گفت: شما را به خدا مرا مي شناسيد؟ گفتند: آرى تو فرزند پيغمبرى و نواده او هستى، گفت: شما را به خدا مي دانيد كه جدّ من پيغمبر است؟ گفتند آرى به خدا، گفت: شما را به خدا مي دانيد كه پدر من علىّ بن ابى طالب است؟ گفتند: آرى به خدا، گفت: شما را به خدا مي دانيد كه مادر من فاطمه زهرا دختر محمّد مصطفى است؟ گفتند: آرى به خدا، گفت: شما را به خدا مي دانيد كه حمزه سيّد الشّهداء عموى پدر من است؟ گفتند: آرى به خدا، گفت: شما را به خدا مي دانيد جعفر همان كه در بهشت پرواز مي كند عموى من است؟ گفتند آرى به خدا، گفت شما را به خدا مي دانيد كه اين شمشير رسول خدا است كه بر كمر دارم؟ گفتند: آرى به خدا، گفت: شما را به خدا مي دانيد كه اين، عمامه رسول خدا است كه پوشيده ‏ام؟ گفتند آرى به خدا، گفت: شما را به خدا مي دانيد كه على (عليه السّلام) نخستين كسى بود كه اسلام آورد و از همه عالمتر و از همه بردبارتر و ولىّ هر مرد و زن با ايمان بود؟ گفتند آرى به خدا، گفت: پس چرا ريختن خون مرا حلال كرده‏ ايد؟ با اينكه اختيار دور كردن اشخاص از حوض كوثر به دست پدر من است و مردانى را مانند شتران رانده شده از آب از كنار حوض كوثر خواهد راند و پرچم حمد به روز رستاخيز در دست او است، گفتند: همه اينها را كه تذكّر دادى ما مي دانيم ولى با اين همه دست از تو برنداريم تا تشنه جان بسپارى. حضرت امام حسین (علیه السّلام) كه اين خطبه را خواند دختران و خواهرش زينب سخن او را شنيدند گريه و ناله سردادند و سيلى به صورت همى زدند و صداهایشان به گريه بلند شد حضرت امام حسین (علیه السّلام) برادرش حضرت عبّاس و فرزندش على (علیهما السّلام) را به سوى زنان فرستاد و دستور داد كه زنان را ساكت كنند و اضافه كرد كه به جان خودم قسم به طور مسلّم‏ گريه‏ هاى فراوانى در پيش دارند.(14)

 

عطش طاقت فرسای اهل حرم و یاران حضرت و آب آوردن از فرات

در مقاتل و کتب تاریخی از دو راه برای تأمین آب پس از چیره شدن عطش بر اهل حرم و یاران حضرت امام حسین (علیه السّلام) بعد از منع آب سخن رفته است.

در اکثر مقاتل از جمله تاریخ طبری، الکامل، مقتل مقرم، وقعه الطف و اخبار الطوال نقل شده است که حضرت ابوالفضل (علیه السّلام) به همراه گروهی سواره و تعدادی پیاده شبانگاه به سمت شریعه رفتند و پیادگان مشکها را پر از آب نمودند و گروه سواره با لشکر ابن زیاد (لعنه الله علیه) که نگهبان بر شریعه گمارده شده بودند و مانع از برداشتن آب می شدند؛ مبارزه نمودند و بدین ترتیب همگی سالم با مشکهای پر از آب به خیام حسینی بازگشتند.

در برخی مقاتل ذکر شده است که حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) برای برطرف نمودن عطش خاندان عترت و یاران تشنه لب خویش زمین را حفر نمودند و ایشان از سوی خيمه بانوان نوزده گام به سمت قبله رفتند سپس زمين را كندند چشمه آب گوارایی ظاهر شد. اصحاب را فرمودند تا آب بخوردند و مشكها پر آب كردند و بازگشتند.

در برخی از کتب تاریخی و مقاتل از جمله کتاب الفتوح و مقتل خوارزمی هر دو راه تأمین آب ذکر شده است.

 

تاریخ طبری درباره چگونگی تأمین آب برای اهل حرم و اصحاب حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) می نویسد:

«و لما اشتد على الحسين و اصحابه العطش دعا العباس بن على بن ابى طالب أخاه فبعثه في ثلاثين فارسا و عشرين راجلا و بعث معهم بعشرين قربه فجاءوا حتى دنوا من الماء ليلا و استقدم امامهم باللواء نافع بن هلال الجملي فقال عمرو بن الحجاج الزبيدى: من الرجل؟ فجي‏ء فقال: ما جاء بك؟ قال: جئنا نشرب من هذا الماء الذى حلأتمونا عنه، قال: فاشرب هنيئا، قال: لا و الله، لا اشرب منه قطره و حسين عطشان و من ترى من اصحابه فطلعوا عليه فقال: لا سبيل الى سقى هؤلاء، انما وضعنا بهذا المكان لنمنعهم الماء فلما دنا منه اصحابه قال لرجاله: املئوا قربكم فشد الرجاله فملئوا قربهم و ثار اليهم عمرو بن الحجاج و اصحابه فحمل عليهم العباس بن على و نافع بن هلال فكفوهم ثم انصرفوا الى رحالهم فقالوا: امضوا و وقفوا دونهم فعطف‏ عليهم عمرو بن الحجاج و اصحابه و اطردوا قليلا ثم ان رجلا من صداء طعن من اصحاب عمرو بن الحجاج، طعنه نافع بن هلال فظن انها ليست بشي‏ء ثم انها انتقضت بعد ذلك فمات منها و جاء اصحاب حسين بالقرب فادخلوها عليه.(15)

وقتى تحمل تشنگى بر حسين و يارانش سخت شد، عباس بن على بن ابى طالب (علیه السّلام) برادر خويش را پيش خواند و با سى سوار و بيست پياده فرستاد و بيست مشك همراهشان كرد كه شبانگاه برفتند و نزديك آب رسيدند و نافع بن هلال جملى با پرچم پيشاپيش مى ‏رفت. عمرو بن حجاج زبيدى گفت: «كيستى بگو براى چه آمده ‏اى؟»

گفت: «آمده ‏ايم از اين آب كه ما را از آن باز داشته ‏اند؛ بنوشيم.» گفت: «بنوش، نوش جانت.» گفت: «نه، تا حسين و اين گروه از يارانش كه مى ‏بينى تشنه‏ هستند يك قطره نخواهم نوشيد.» گويد: پس از آن افراد نمودار شدند. عمرو گفت: «نه، به خدا راهى براى آب دادن اينان نيست ما را اينجا گذاشته ‏اند كه آب را از آنها منع كنيم.» گويد: و چون ياران نافع نزديك رسيدند به پيادگان گفت: «مشكها را پر كنيد.» پيادگان هجوم بردند و مشكها را پر كردند. عمرو بن حجاج و يارانش پيش دويدند.

عباس بن على بن ابى طالب (علیه السّلام) و نافع بن هلال به آنها حمله بردند و آنها را دور کردند كه به جاى خويش بازگشتند، آنگاه گفتند: «برويم.» اما جلوی راهشان را گرفتند. عمرو بن حجاج سوى آنها آمد و مختصر درگيرى پیش آمد، يكى از ياران عمرو بن حجاج كه از طايفه صداء بود زخم خورد، نافع بن هلال زخمش زده بود. مى ‏پنداشت چيزى نيست اما پس از آن بدتر شد و از همان زخم بمرد. گويد: ياران حسين با مشكها بيامدند و آب را پيش ایشان بردند.(16)

                       

در مقتل مقرم درباره چگونگی تأمین آب اهل حرم و یاران حضرت امام حسین (علیه السّلام) چنین نقل شده است:

«و في اليوم السابع اشتد الحصار على سيد الشهداء و من معه و صد عنهم باب الورود و نفد ما عندهم من الماء فعاد كل واحد يعالج لهب العطش و بطبع الحال كان العيال بين أنة و حنة و تضور و نشيج و متطلب للماء إلى متحر له بما يبل غلته و كل ذلك بعين «أبي علي» و الغيارى من آله و الاكارم من صحبه و ما عسى أن يجدوا لهم شيئا و بينهم و بين الماء رماح مشرعة و سيوف مرهفة لكن «ساقي العطاشى» لم يتطامن على تحمل تلك الحالة.

هنا قيض أخاه العباس لهذه المهمة في حين أن نفسه الكريمة تنازعه إليه قبل المطلب فأمره أن يستقي للحرائر و الصبية و ضم إليه عشرين راجلا مع عشرين قربة و قصدوا الفرات بالليل غير مبالين بمن و كل بحفظ الشريعة لأنهم محتفون «بأسد آل محمد» و تقدم نافع بن هلال الجملي باللواء فصاح عمرو بن الحجاج: من الرجل؟

قال: جئنا لنشرب من هذا الماء الذي حلأتمونا عنه. فقال: اشرب هنيئا و لا تحمل إلى الحسين منه. قال نافع: لا و اللّه لا أشرب منه قطرة و الحسين و من معه من آله و صحبه عطاشى.

و صاح نافع بأصحابه املأوا أسقبتكم فشد عليهم أصحاب ابن الحجاج فكان بعض القوم يملأ القرب و بعض يقاتل و حاميهم «ابن بجدتها» المتربي في حجر البسالة الحيدرية «أبو الفضل» فجاؤوا بالماء و ليس في أعدائهم من تحدثه نفسه بالدنو منهم فرقا من ذلك البطل المغوار فبلت غلة الحرائر و الصبية الطيبة من ذلك الماء.

و لكن لا يفوتنا أن تلك الكمية القليلة من الماء ما عسى أن تجدي أولئك الجمع الذي هو أكثر من مائة و خمسين، رجالا و نساء و أطفالا أو أنهم ينيفون على المائتين، و من المقطوع به أنه لم ترو أكبادهم إلا مرة واحدة فسرعان أن عاد إليهم الظمأ و إلى اللّه و رسوله المشتكى.»(17)

«در روز هفتم محاصره بر سيد الشهداء و يارانش شديدتر شد، راه ورود به آب بسته شد و آب موجود هم رو به اتمام گذاشت، هر كس در صدد بود آتش عطش را فرو بنشاند، همه اين امور پيش چشم حضرت ابا عبد الله (علیه السّلام) و ساير غيرتمندان بنى هاشم بود، نمى ‏توانستند آبى بيابند در حالى كه ميان ايشان و آب نيزه‏ هايى برافراشته و شمشيرهايى برهنه بود ولى ساقى لب تشنگان نمى ‏توانست اين حالت را تحمّل كند.

در اينجا برادرشان حضرت عبّاس بن على (عليه السّلام) براى اين مهمّ برمى ‏خيزند در حالى كه نفس كريم ایشان تاب و تحمّل را از او سلب كرده است امام (عليه السّلام) به او امر كردند كه براى زنان و كودكان آب طلب كنند و بيست پياده با بيست سواره همراه ايشان فرستادند. همگى شب هنگام قصد فرات كردند در حالى كه به مأمورين نگهبان شريعه بى ‏اعتنا بودند، چرا كه با شير آل محمّد همراه بودند. نافع بن هلال جملى كه پرچم را در دست داشت پيشقدم شد، عمرو بن حجّاج فرياد زد: چه كسى هستى؟ گفت: آمده‏ ايم از اين آبى كه منع كرده ‏ايد؛ بنوشيم. عمرو گفت: بنوش، گواراى تو باد ولى براى حسين نبايد ببرى. نافع گفت: نه به خدا قسم، قطره‏ اى نخواهم نوشيد در حالى كه حسين و يارانش، تشنه لب باشند. نافع فرياد مى ‏زند: مشكهاى خود را پر كنيد، ياران حجّاج سختگيرى مى ‏كنند گروهى آب بر مى ‏دارند و گروهى مشغول جنگ مى ‏شوند در حالى كه حامى آنها همان تربيت يافته در مكتب حيدرى حضرت ابو الفضل (عليه السّلام) مى ‏باشد. سرانجام با آب، باز مى ‏گردند، در ميان دشمنان أحدى پيدا نمى ‏شود كه خودش را به آنان نزديك كند و بدين ترتيب آتش تشنگى زنان و كودكان خاموش مى‏ شود. مخفى نماند كه اين مقدار كم آب براى اين جمع بيش از صد و پنجاه نفر (در آن هواى گرم عراق) مفيد نبود و بدون شك جگرهاى آنان را خنك نمى ‏كرد مگر يك بار و چيزى نگذشت كه تشنگى به سوى آنان بازگشت و صداى شكايت آنها به خدا و رسول (صلّى اللّه عليه و آله) به آسمان برخاست.(18)

البته برخلاف نقل مقتل مقرم در اکثر مقاتل تعداد افراد سواره سی نفر ذکر شده است.

 

در مقتل الحسین (علیه السّلام) خوارزمی و الفتوح ابتدا اشاره شده است پس از اینکه آب را بر خاندان و یاران حضرت امام حسین(علیه السّلام) بستند و عطش بر اهل حرم و یاران مستولی شد در اولین اقدام حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) زمین نزدیک خیام بانوان به سمت قبله را کندند و آب گوارا جوشید و مشکها را پر نمودند و در اقدام بعدی رفتن سی سوار و بیست پیاده شب هنگام به شریعه برای تامین آب اهل خیام را ذکر کرده اند.

ابن اعثم در کتاب الفتوح درباره این واقعه به روایتی متفاوت چنین می نویسد:

«قال ثم إن ابن زياد كتب إلى عمر بن سعد: أما بعد، فقد بلغني أن الحسين يشرب الماء هو و أولاده و قد حفروا الآبار و نصبوا الأعلام فانظر إذا ورد عليك كتابي هذا فامنعهم من حفر الآبار ما استطعت و ضيق عليهم و لا تدعهم يشربوا من ماء الفرات قطرة واحدة و افعل بهم كما فعلوا بالتقي النقيّ عثمان بن عفان عنه و السلام.

قال فعندها ضيق عليهم عمر بن سعد غاية التضييق ثم دعا رجلا يقال له عمرو بن الحجاج الزبيدي فضم إليه خيلا عظيمة و أمره أن ينزل على الشريعة [التي هي حذاء عسكر الحسين (علیه السّلام) عنه فنزلت الشريعة] و نادى رجل من‏ أصحاب عمر بن سعد بالحسين فقال: إنك لن تذوق من هذا الماء قطرة واحدة حتى تذوق الموت [غصة بعد غصة] أو تنزل على حكم أمير المؤمنين [يزيد] و حكم عبيد اللّه بن زياد.

قال فاشتد العطش من الحسين و أصحابه و كادوا أن يموتوا عطشا فدعا بأخيه العباس (رحمه اللّه) و صير إليه ثلاثين فارسا و عشرين راجلا و بعث معهم عشرين قربة فأقبلوا في جوف الليل حتى دنوا من الفرات فقال عمرو بن الحجاج: من هذا؟ فقالوا: رجال من أصحاب الحسين يريدون الماء فاقتتلوا على الماء قتالا عظيما فكان قوم يقتتلون و قوم يملأون القرب حتى ملأوها. فقتل من أصحاب عمرو جماعة و لم يقتل من أصحاب الحسين أحد. ثم رجع القوم إلى معسكرهم و شرب الحسين من القرب و من كان معه.»(19)

«لشكر عمر بر كنار آب فرات فرود آمد و حضرت امام حسین (علیه السّلام) و اصحاب او را از آب بازداشتند و نگذاشتند كه به نزديك آب روند. از اين رهگذر تشنگى بر حضرت امام حسین (علیه السّلام) و اصحاب او اثر كرد و عطش بر ايشان غالب گشت.

حضرت امام حسین (علیه السّلام) تبرى برگرفت و از آن جانب كه خيمه زنان بود از سوى قبله نوزده گام برفت. پس زمين را بكندند. چشمه آب ظاهر شد. آبى به غايت خوشگوار و شيرين. اصحاب را فرمودند تا آب بخوردند و مشكها پر آب كردند و بازگشتند. بعد از آن آب را زمين فرو خورد و غايب شد و ديگر آن چشمه را نديدند.

چون اين خبر به عبيد اللّه زياد رسيد، نامه ‏اى بنوشت به عمر سعد بدين منوال:

«امّا بعد، به من چنان رسانيده ‏اند كه حسين (علیه السّلام) و ياران او چاهها کنده‏ اند و آب بر مى‏ دارند لهذا ايشان را هيچ درماندگى نيست. چون بر مضمون نامه وقوف يابى بايد كه حسين بن على (علیه السّلام) و ياران او را از كندن چاه منع كنى و نگذارى كه پيرامون آب گردند. چون ايشان عثمان را آب ندادند تو نيز ايشان را آب مده و مگذار كه يك قطره آب از فرات بچشند.»

چون اين نامه به عمر بن سعد رسيد، كار را بر حضرت امام حسین (علیه السّلام) بسیار تنگ کرد و و مردى را بخواند از خيل خويش كه او را عمرو بن الحجّاج الزبيدىّ می گفتند و لشکر سواره و پياده بدو داد و او را گفت كه شریعه را ببندد و نگذارد كه هيچ كس از اصحاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) بر كنار آب فرات آيد. پس يكى را امر نمود كه ندا دهد: اى پسر فاطمه و اى فرزند رسول خدا، تو از اين آب يك قطره ننوشى تا آن وقت كه طعم مرگ بچشى يا به حكم عبيد اللّه گردن نهى.

حضرت امام حسین (علیه السّلام) چون اين آواز بشنيدند؛ فرمودند: تو كيستى كه اين چنين مى ‏گويى؟ گفت: منم عبد الرّحمان بن حصين الأزدىّ.(20)

حضرت فرمودند: «أللّهمّ اقتله عطشانا و لا تغفر له أبدا: بار خدايا، او را از تشنگى بكش و هرگز او را ميامرز.»

راويان چنين روايت كنند كه آن مخذول بيمار شد و تشنگى بر او غالب گشت و هر قدر آب مى‏ خورد تشنگى او فرو نمى‏ نشست و از تشنگى فرياد مى ‏كرد تا جان به مالك دوزخ سپرد.

چون تشنگى بر حضرت امام حسین (علیه السّلام) و اصحاب او غالب گشت، برادر والا گهر خويش عبّاس بن على (علیه السّلام) را بخواند و سى سوار و بيست پياده بدو داد و فرمود: بيست مشك برگير و به كنار آب فرات رو و آب بيار. عبّاس (علیه السّلام) انگشت قبول بر ديده نهاد و با آن جماعت سوار و پياده در نيمه شب به كنار آب فرات آمد.

عمرو بن حجاج كه شریعه را بسته بود آواز داد: كيست كه آب برمى‏ گيرد؟ هلال بن نافع آواز داد و گفت: منم پسر عمّ تو، آمده ‏ام كه آب بخورم. عمرو گفت: بخور كه تو را نوش باد. هلال گفت: واى بر تو چگونه آب خورم كه حسين بن على (علیه السّلام) و فرزندان او از تشنگى از بین می روند؟ عمرو گفت: ما را اين حال معلوم است لكن به دست ما از آن چيزى حاصل نيست و ما مأموريم، المأمور المعذور. هلال ياران خود را آواز داد: بياييد و آب برگيريد.

عمرو دانست كه ايشان اصحاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) هستند. از در ممانعت برآمد و جنگ آغاز شد. اصحاب حضرت امام حسین (علیه السّلام) جمعى به جنگ پيش آمدند و برخى مشكها پر آب مى‏ كردند تا آنكه بخوردند و مشكها را پر آب كرده ببردند و به سلامت بازگشتند. از ايشان هيچ كس كشته نشد و از یاران عمرو چند نفرى كشته شدند. پس ياران حسين از آن مشكها آب خوردند و بياسودند.»(21)

 

در مقتل الحسین (علیه السّلام) خوارزمی این واقعه با اندکی تفاوت چنین نقل شده است:

«و رجعت تلك الخيل حتى نزلت على الفرات و حالوا بين الحسين و أصحابه و بين الماء فأضر العطش بالحسين و بمن معه فأخذ الحسين فأسا و جاء الى وراء خيمة النساء فخطا على الأرض تسع عشرة خطوة نحو القبلة ثمّ‌ احتفر هنالك فنبعت له هناك عين من الماء العذب فشرب الحسين و شرب الناس بأجمعهم و ملأوا أسقيتهم ثم غارت العين فلم ير لها أثر و بلغ ذلك إلى عبيد اللّه فكتب إلى عمر بن سعد: بلغني أن الحسين يحفر الآبار و يصيب الماء فيشرب هو و أصحابه فانظر إذا ورد عليك كتابي هذا فامنعهم من حفر الآبار ما استطعت و ضيّق عليهم و لا تدعهم أن يذوقوا من الماء قطرة و افعل بهم كما فعلوا بالزكي عثمان و السلام. فضيق عليهم ابن سعد غاية التضييق و دعا برجل يقال له عمرو ابن الحجاج الزبيدي فضمّ‌ إليه خيلا كثيرة و أمره أن ينزل على الشريعة التي هي حذاء معسكر الحسين فنزلت الخيل على شريعة الماء.

فلمّا اشتد العطش بالحسين و أصحابه دعا أخاه العباس و ضم إليه ثلاثين فارسا و عشرين راجلا و بعث معهم عشرين قربة في جوف الليل حتى دنوا من الفرات فقال عمرو بن الحجاج: من هذا؟ فقال له هلال بن نافع الجملي: أنا ابن عم لك من أصحاب الحسين جئت حتى أشرب من هذا الماء الذي منعتمونا عنه فقال له عمرو: اشرب هنيئا مريئا فقال نافع: و يحك كيف تأمرني أن أشرب من الماء و الحسين و من معه يموتون عطشا؟ فقال: صدقت قد عرفت هذا و لكن امرنا بأمر و لا بدّلنا أن ننتهي إلى ما امرنا به. فصاح هلال بأصحابه فدخلوا الفرات و صاح عمرو بأصحابه ليمنعوا فاقتتل القوم على الماء قتالا شديدا فكان قوم يقاتلون و قوم يملأون القرب حتى ملأوها و قتل من أصحاب عمرو بن الحجاج جماعة و لم يقتل من أصحاب الحسين أحد ثمّ‌ رجع القوم إلى عسكرهم بالماء فشرب الحسين و من كان معه و لقب العباس يومئذ السقاء.

سپاهى كه به مقابله بنى اسد رفته بود هنگام بازگشت كنار فرات فرود آمد و ميان آب و اصحاب حضرت امام حسين (عليه السّلام) حايل شد. امام تبری برداشت و به پشت خيمه زنان آمد. نوزده گام به سمت قبله برداشت و آنجا را حفر نمود. چشمه ‌اى از آب گوارا پديدار گشت كه امام و همه همراهانش از آن نوشيدند و مشكهاى خود را پر كردند. سپس آن چشمه ناپديد گشت و كسى از آن اثرى نديد.

اين خبر به ابن زياد (لعنه الله علیه) رسيد و او به عمر بن سعد (لعنه الله علیه) نوشت: به من خبر رسيده است كه حسين (عليه السّلام) چاه حفر كرده و به آب دست يافته است. هرگاه اين نامه به دستت رسيد آنان را از حفر چاه منع كن و بر آنان سخت بگير. نگذار حتى يك قطره از آب فرات بنوشند و آنگونه كه با شخص پاك و پرهيزگار، عثمان رفتار كردند با آنان رفتار كن والسلام.

از آن پس عمر بن سعد (لعنه الله علیه) فشار و سختگيرى را درباره آب بيشتر كرد و عمرو بن حجّاج زبيدى را با سواران زيادى فرستاد تا بر شريعه ‌اى كه برابر خيمگاه حضرت امام حسین (علیه السّلام) قرار داشت، فرود آيند و او چنين كرد.

چون تشنگى بر امام و يارانش شدّت گرفت، برادرش عباس (علیه السّلام) را با سى سوار و بيست پياده، همراه با بيست مشك براى آوردن آب به سوى شريعه روانه كرد. آنان شبانه تا نزديكى فرات پيش رفتند. عمرو بن حجاج زبيدى-مأمور شريعه- صدا زد كيستى‌؟

هلال بن نافع گفت: منم پسر عمويت كه از اصحاب حسين (علیه السّلام) هستم. آمده‌ ايم تا از اين آبى كه ما را از آن منع كرده ايد بنوشيم. گفت: بنوش گوارايت باد. گفت: واى بر تو، چگونه مى‌ گويى آب بنوشم در حالى‌كه حسين (علیه السّلام) و همراهانش از تشنگى مى‌ ميرند. حجّاج گفت: درست است ولى من مأمورم و ناچارم دستور را اجرا كنم. هلال، ياران را ندا داد و آنان به فرات وارد شدند. عمرو بن حجّاج به افرادش دستور داد مانع آنان شوند. جنگ سختى ميان دو گروه رخ داد. عده‌ اى مى‌ جنگيدند و عده ‌اى مشكها را پر مى‌كردند. از گروه عمرو چند نفر كشته شدند ولى از ياران امام كسى كشته نشد. ياران امام با مشكهاى پر به خیمگاه خود بازگشتند و امام و همراهانش آب نوشيدند. در آن روز عباس (علیه السّلام) را «سقّا» لقب دادند.»(22)

 

دیدار حضرت امام حسین (علیه السّلام) با عمر بن سعد (لعنه الله علیه)

در مقاتل و کتب تاریخی از دیدار حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) با عمر بن سعد ملعون پس از قطع آب و سخت شدن کار بر حضرت امام حسین(علیه السّلام) و همراهان ایشان سخن رفته است.

در مقتل خوارزمی درباره این واقعه چنین گزارش شده است:

«أرسل الحسين إلى ابن سعد: إني اريد أن اكلمك فألقني الليلة بين عسكري و عسكرك فخرج إليه عمر بن سعد في عشرين فارسا و الحسين في مثل دلك و لما التقيا أمر الحسين أصحابه فتنحوا عنه و بقي معه أخوه العبّاس و ابنه عليّ‌ الأكبر و أمر ابن سعد أصحابه فتنحوا عنه و بقي معه ابنه حفص و غلام له.

حضرت امام حسين (عليه السّلام) براى عمر بن سعد پيغام فرستاد كه من مى ‌خواهم با تو گفتگو كنم، امشب بين دو لشكر مرا ملاقات كن. عمر سعد همراه بيست سوار و امام نيز با همين تعداد راه افتادند. وقتى به هم رسيدند امام اصحابش را فرمود كه به كنارى روند و فقط‍‌ برادرش عباس (علیه السّلام) و فرزندش على اكبر (علیه السّلام) با او ماندند. عمر نيز چنين دستور داد و فقط‍‌ پسرش حفص و غلامش لاحق با او ماندند.»(23)

 

در اکثر مقاتل ذکر شده است بعد از قطع آب بر حرم اهل بیت (علیهم السّلام) حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) با ارسال یکی از یارانشان نزد عمر بن سعد درخواست دیدار با عمر بن سعد را نمود اما در تذكرة الخواص ذکر شده است که عمر بن سعد (لعنه الله علیه) درخواست دیدار با حضرت امام حسین (علیه السّلام) را داشت زیرا وی تمایلی به جنگ با حضرت امام حسین(علیه السّلام) نداشته است:

«و كان عمر بن سعد يكره قتال الحسين فبعث اليه يطلب الاجتماع به فاجتمعا خلوة فقال له عمر ما جاء بك فقال أهل الكوفة فقال ما عرفت ما فعلوا معكم فقال من خادعنا في اللّه انخدعنا له فقال له عمر قد وقعت الآن فما ترى فقال دعوني ارجع فأقيم بمكة أو المدينة أو اذهب الى بعض الثغور فاقيم به كبعض أهله فقال أكتب الى ابن زياد بذلك فكتب الى ابن زياد يخبره بما قال فهم ابن زياد ان يجيبه الى ذلك فقال شمر بن ذي الجوشن الكلابي لا تقبل منه حتى يضع يده في يدك فانه ان افلت كان أولى بالقوة منك و كنت أولى بالضعف منه فلا ترض إلا بنزوله على حكمك فقال ابن زياد نعم ما رأيت و كتب الى ابن سعد اما بعد: فاني لم أبعثك إلى الحسين لتطاوله و تمنيه السلامة و تكون شافعا له عندي فان نزل على حكمي و وضع يده في يدي فابعث به اليّ و ان أبى فازحف عليه و اقتله و أصحابه و أوطئ الخيل صدره و ظهره و مثل به و ان ابيت فاعتزل عملنا و سلمه الى شمر بن ذي الجوشن فقد أمرناه فيك بامر و كتب الى أسفل الكتاب:

الآن حين تعلقته حبالنا            يرجو الخلاص و لات حين مناص‏

و رفع الكتاب الى شمر و قال: اذهب اليه فان فعل ما أمرته به و إلا فاضرب عنقه و أنت الامير على الناس و ابعث اليّ برأسه.

قلت: و قد وقع في بعض النسخ ان الحسين (ع) قال لعمر بن سعد دعوني أمضي الى المدينة أو الى يزيد فاضع يدي في يده و لا يصح ذلك عنه فان عقبة بن سمعان قال صحبت الحسين من المدينة الى العراق و لم أزل معه الى ان قتل و اللّه ما سمعته قال ذلك.

قال الواقدي: و لما وصل شمر الى عمر بن سعد ناداه عمر بن سعد لا أهلا و اللّه بك و لا سهلا يا ابرص لا قرب اللّه دارك و لا ادنى مزارك و قبح ما جئت به، ثم قرأ الكتاب و قال و اللّه لقد ثنيته عما كان في عزمه و لقد اذعن و لكنك شيطان فعلت ما فعلت فقال له شمر ان فعلت ما قال الأمير و إلا فخل بيني و بين العسكر فبعث عمر الى الحسين فأخبره بما جرى فقال و اللّه لا وضعت يدي في يد ابن مرجانة أبدا و أنشد: لا ذعرت السوام في فلق الصبح. (24)

«عمر بن سعد نمى‏ خواست با حضرت امام حسین (علیه السّلام) بجنگد از اين رو كسى را فرستاد و درخواست ملاقات كرد و در خلوت گرد آمدند، عمر بن سعد پرسيد: چه چيز باعث آمدن شما شد؟ فرمودند: «مردم كوفه» گفت: مگر نمى ‏دانستى كه آنها با شما چه كردند؛ فرمود: «هر كه در راه خدا با ما مكر كند ما براى خدا خود را فریب خورده نشان می دهیم.» عمر گفت: اكنون به وضعى كه پيش آمده، چه نظر دارى؟ فرمودند: «مرا واگذاريد بر مى‏ گردم در مكه يا مدينه اقامت مى ‏كنم و يا به يكى از مرزهاى كشور مى ‏روم و در آنجا مثل ديگر مردم اقامت مى‏ كنم.» و فرمودند: «اين را به ابن زياد بنويس.» او به ابن زياد نوشت و گفته‏ هاى آن حضرت را به اطلاع وى رساند.(25)

 

همچنان که ذکر شد در بیشتر مقاتل نقل شده است که حضرت سیدالشهداء(علیه السّلام) پس از منع آب درخواست دیدار با عمر بن سعد (لعنه الله علیه) را نمود.

در مقاتل و کتب تاریخی گفتگوی بین حضرت امام حسین (علیه السّلام) و عمر بن سعد (لعنه الله علیه) به سه گونه نقل شده است:

1. در مقاتل و کتب تاریخی نقل شده است که حضرت امام حسین (علیه السّلام) سه پیشنهاد به عمر بن سعد (لعنه الله علیه) کردند:

الف. بگذاريد از راهى كه آمده ‏ام به حجاز باز گردم.

ب. به يكى از سرحدات اسلامى بروم.

ج. دست به دست يزيد بگذارم.

مورد اخیر یعنی اینکه حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرموده باشند که دست در دست یزید (لعنه الله علیه) بگذارند پر واضح و مبرهن است که از ایشان صادر نشده است. این قول در اکثر مقاتل رد شده است.

 

مقاتل مختلف این نقل عقبه بن سمعان را که از مدینه تا کربلا همراه حضرت امام حسین (علیه السّلام) بود؛ بیان نموده اند:

و قد روي عن عقبة بن سمعان أنّه قال: صحبت الحسين من المدينة إلى مكّة و من مكّة إلى العراق و لم أفارقه حتى قتل و سمعت جميع مخاطباته للناس إلى يوم مقتله فو الله ما أعطاهم ما يتذاكر الناس أنّه يضع يده في يد يزيد و لا أن يسيّروه إلى ثغر من ثغور المسلمين و لكنّه قال: دعوني أرجع إلى‏ المكان الّذي أقبلت منه أو دعوني أذهب في هذه الأرض العريضة حتى ننظر إلى ما يصير إليه أمر الناس فلم يفعلوا.(26)

«از عقبه بن سمعان روايت شده كه چنين گويد: من با حسين (علیه السّلام) از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق همسفر بودم و از او جدا نشدم تا وقتى كه كشته شد و من گفتگوى او را (با عمر بن سعد) شنيدم. به خدا قسم او بر خلاف شايعات مردم هيچ تمكين نكرد و هر چه از او خواستند تسليم نشد و حاضر نشد كه دست به دست يزيد بگذارد يا اينكه در نواحی مرزی اقامت كند او فقط گفت: بگذاريد من به جایى كه از آن آمده ‏ام برگردم يا مرا آزاد بگذاريد كه در اين سرزمين فراخ بروم تا ببينم كار مردم به كجا خواهد رسيد، آنها هم اجابت و موافقت نكردند.» (27)

 

در برخی از مقاتل و کتب تاریخی از جمله تاریخ طبری و الکامل(28) اینکه حضرت فرموده باشند دست در دست یزید (لعنه الله علیه) می گذارم را افترایی از جانب عمر بن سعد(لعنه الله علیه) نسبت به امام (علیه السّلام) دانسته اند که در نامه ای که او به ابن زیاد (لعنه الله علیه) نوشت چنین مطلبی را اضافه نمود چون تمایلی به جنگ نداشت. برخی نیز نوشته اند این افترا را تاریخ طبری به قصد پرده پوشی نقل نموده است.

در مقتل مقرم و نفس المهموم درباره افترایی که عمر بن سعد(لعنه الله علیه) به امام نسبت داده است چنین آمده است:

«و افتعل ابن سعد على أبيّ الضيم ما لم يقله و كتب إلى ابن زياد زعما منه أن فيه صلاح الأمة و جمال النظام فقال في كتابه: أما بعد فإن اللّه اطفأ النائرة و جمع الكلمة و اصلح أمر الأمة و هذا حسين أعطاني أن يرجع إلى المكان الذي منه أتى أو أن يسير إلى ثغر من الثغور فيكون رجلا من المسلمين له ما لهم و عليه ما عليهم أو أن يأتي أمير المؤمنين يزيد فيضع يده في يده فيرى فيما بينه و بينه رأيه و في هذا رضا لكم و للأمة صلاح.»(29)

«عمر بن سعد پس از ديدار با امام (عليه السّلام) متأثّر شد نامه ‏اى به عبيد اللّه بن زياد نوشت به اين گمان كه در آن صلاح امّت و استحكام نظام است، در نامه خود نوشت: امّا بعد، به درستى كه خداوند آتش را خاموش كرد و امر امت را اصلاح نموده است، حسين به من خبر داده است که مى ‏خواهد به مكانى بازگردد كه از آنجا آمده است يا به مرزى از مرزها برود. پس فرد عادى از مسلمانان باشد و از همان حقوق و تكاليف برخوردار شود يا نزد امير المؤمنين يزيد بيايد و دستش را در دست او بگذارد و ما بين خود را اصلاح كنند، در اين امر رضايت شما و مصلحت امّت است.(30)

 

2. در برخی از مقاتل مانند مقتل مقرم و مقتل خوارزمی و کتاب الفتوح آمده است که حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) به عمر بن سعد (لعنه الله علیه) می فرمایند که آیا از خدایی که بازگشت همه به سوی اوست نمی ترسی؟ آیا با من جنگ می کنی در حالی که می دانی من کیستم این گروه را رها کن و با من همراه شو.

در مقتل مقرم چنین آمده است:

« فقال الحسين: يا ابن سعد أتقاتلني أما تتقي اللّه الذي إليه معادك؟ فأنا ابن من قد علمت ألا تكون معي و تدع هؤلاء فإنه أقرب إلى اللّه تعالى؟

قال عمر: أخاف أن تهدم داري قال الحسين: أنا أبنيها لك فقال: أخاف أن تؤخذ ضيعتي قال عليه السّلام: أنا أخلف عليك خيرا منها من مالي بالحجاز و يروى أنه قال لعمر: اعطيك (البغيبغة) و كانت عظيمة فيها نخل و زرع كثير دفع معاوية فيها ألف ألف دينار فلم يبعها منه‏ فقال ابن سعد: إن لي بالكوفة عيالا و أخاف عليهم من ابن زياد القتل.

و لما أيس منه الحسين قام و هو يقول: مالك ذبحك اللّه على فراشك عاجلا و لا غفر لك يوم حشرك فو اللّه إني لأرجو أن لا تأكل من بر العراق إلا يسيرا، قال ابن سعد مستهزئا: في الشعير كفاية.»(31)

« حضرت امام حسين (علیه السّلام) فرمود: اى فرزند سعد، آيا با من مى‏ جنگى، آيا تقواى خداوند را فراموش كردى كه بازگشت همگان به سوى اوست؟ من فرزند كسى هستم كه تو مى ‏دانى. آيا نمى‏خواهى با من باشى و اينان را رها كنى؟ عمر گفت: مى ‏ترسم خانه مرا ويران كنند.

حضرت امام حسين (علیه السّلام) فرمودند: من آن را برايت بنا خواهم كرد. گفت: مى‏ ترسم اموال مرا بگيرند امام (علیه السّلام) فرمودند: من از مال خودم در حجاز بهتر از آن را به تو خواهم داد و روايت شده كه امام (علیه السّلام) فرمودند: من «بغيبغة» را به تو مى‏ دهم كه ملك بسيار عظيمى بود و معاويه حاضر شده بود به يك ميليون دينار آن را از امام (علیه السّلام) بخرد و امام به او نفروخته بودند.

ابن سعد گفت: خانواده من در كوفه هستند و مى ‏ترسم كه ابن زياد آنها را به قتل برساند.

امام عليه السّلام از او مأيوس شدند، برخاستند و فرمودند: خداوند تو را در رختخواب ذبح كند و در روز حشر تو را نيامرزد، به خدا قسم اميدوارم كه از گندم عراق نخورى مگر اندكى. ابن سعد با استهزاء گفت: جو براى من كافى است.»(32)

 

3. از میان مقاتل دیده شده در تاريخ طبري و تاریخ الکامل و نفس المهموم آمده است که حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) به عمر بن سعد فرمودند «با من پيش يزيد بن معاويه بيا و دو اردو را به جاى بگذاريم.» و البته طبری توضیح می دهد این گمان مردم است. طبری نقل می کند:

«فخرج عمر بن سعد في نحو من عشرين فارسا و اقبل حسين في مثل ذلك فلما التقوا امر حسين اصحابه ان يتنحوا عنه و امر عمر بن سعد اصحابه بمثل ذلك، قال: فانكشفنا عنهما بحيث لا نسمع أصواتهما و لا كلامهما فتكلما فأطالا حتى ذهب من الليل هزيع ثم انصرف كل واحد منهما الى عسكره باصحابه و تحدث الناس فيما بينهما ظنا يظنونه ان حسينا قال لعمر بن سعد: اخرج معى الى يزيد بن معاويه و ندع العسكرين، قال عمر: اذن تهدم دارى، قال: انا ابنيها لك، قال: اذن تؤخذ ضياعي، قال: اذن أعطيك خيرا منها من مالي بالحجاز قال: فتكره ذلك عمر، قال: فتحدث الناس بذلك و شاع فيهم من غير ان يكونوا سمعوا من ذلك شيئا و لاعلموه.»(33)

«عمر بن سعد با حدود بيست سوار بيامد، حسين(علیه السّلام) نيز با همانند آن بيامد و چون به هم رسيدند حضرت امام حسين (علیه السّلام) به ياران خويش گفت دور شوند. عمر بن سعد نيز با ياران خويش چنين گفت.

گويد: از آنها دور شديم چندان كه صدا و سخنشان را نمى‏ شنيديم. سخن گفتند و به درازا کشید تا پاسى از شب برفت. پس از آن هر كدام با يارانشان سوى اردوگاه خويش بازگشتند و مردم درباره آنچه ميان حضرت امام حسین (علیه السّلام) و عمر بن سعد رفته بود به پندار خویش سخن‏ گفتند؛ پنداشتند كه حسين (علیه السّلام) به عمر بن سعد گفته بود: «با من پيش يزيد بن معاويه بيا و دو اردو را به جاى مى‏ گذاريم.» عمر گفته بود: «در اين صورت خانه ‏ام را ويران مى ‏كنند.» گفته بود: «من آنرا برايت مى ‏سازم.» گفته بود: «املاكم را مى‏ گيرند.» گفته بود: «از اموال خودم در حجاز بهتر از آن به تو مى ‏دهم.» گويد: و عمر اين را خوش نداشته بود.

گويد: كسان بى ‏آنكه چيزى شنيده باشند يا دانسته باشند چنين مى‏ گفتند و در بین مردم رواج يافته بود.»(34)

 

جواب ابن زیاد (لعنه الله علیه) به نامه عمر بن سعد ملعون

در برخی از مقاتل و کتب تاریخی ذکر شده است که دیدار حضرت امام حسین (علیه السّلام) و عمر بن سعد بیش از یک بار بوده است.(35) اما اکثر مقاتل بدون اینکه به دفعات دیدار اشاره نمایند وقایع یک دیدار را بازگو نموده اند.

طبری درباره گزارش چند دیدار حضرت امام حسین(علیه السّلام) با عمر بن سعد (لعنه الله) و نامه عمر بن سعد (لعنه الله) به ابن زیاد (لعنه الله) و جوابیه آن چنین می نویسد:

«قال ابو مخنف: حدثنى المجالد بن سعيد الهمدانى و الصقعب بن زهير انهما كانا التقيا مرارا ثلاثا او أربعا حسين و عمر بن سعد قال فكتب عمر ابن سعد الى عبيد الله بن زياد: اما بعد، فان الله قد أطفأ النائرة و جمع الكلمه و اصلح امر الامه هذا حسين قد أعطاني ان يرجع الى المكان الذى منه اتى او ان نسيره الى اى ثغر من ثغور المسلمين شئنا فيكون رجلا من المسلمين له ما لهم و عليه ما عليهم او ان ياتى يزيد امير المؤمنين فيضع يده في يده فيرى فيما بينه و بينه رايه و في هذا لكم رض و للامه صلاح قال: فلما قرأ عبيد الله الكتاب قال: هذا كتاب رجل ناصح لاميره مشفق على قومه نعم قد قبلت قال: فقام اليه شمر بن ذي الجوشن فقال: ا تقبل هذا منه و قد نزل بأرضك الى جنبك. و الله لئن رحل من بلدك و لم يضع يده في يدك ليكونن اولى بالقوه و العزه و لتكونن اولى بالضعف و العجز فلا تعطه هذه المنزله فإنها من الوهن و لكن لينزل على حكمك هو و اصحابه فان عاقبت فأنت ولى العقوبة و ان غفرت كان ذلك لك و الله لقد بلغنى ان حسينا و عمر بن سعد يجلسان بين العسكرين فيتحدثان عامه الليل فقال له ابن زياد: نعم ما رايت الرأي رأيك.

قال ابو مخنف: فحدثني سليمان بن ابى راشد عن حميد بن مسلم قال: ثم ان عبيد الله بن زياد دعا شمر بن ذي الجوشن فقال له: اخرج بهذا الكتاب الى عمر بن سعد فليعرض على الحسين و اصحابه النزول على حكمى فان فعلوا فليبعث بهم الى سلما و ان هم أبوا فليقاتلهم فان فعل فاسمع له و أطع و ان هو ابى فقاتلهم فأنت امير الناس وثب عليه فاضرب عنقه و ابعث الى برأسه‏ قال ابو مخنف: حدثنى ابو جناب الكلبى قال: ثم كتب عبيد الله ابن زياد الى عمر بن سعد: اما بعد، فانى لم ابعثك الى حسين لتكف عنه و لا لتطاوله و لا لتمنيه السلامة و البقاء و لا لتقعد له عندي شافعا انظر فان نزل حسين و اصحابه على الحكم و استسلموا فابعث بهم الى سلما و ان أبوا فازحف اليهم حتى تقتلهم و تمثل بهم فإنهم لذلك مستحقون فان قتل حسين فأوطئ الخيل صدره و ظهره فانه عاق مشاق قاطع ظلوم و ليس دهري في هذا ان يضر بعد الموت شيئا و لكن على قول لو قد قتلته فعلت هذا به ان أنت مضيت لأمرنا فيه جزيناك جزاء السامع المطيع و ان أبيت فاعتزل عملنا و جندنا و خل بين شمر بن ذي الجوشن و بين العسكر فانا قد أمرناه بأمرنا والسلام‏.(36)

«ابو مخنف به نقل از مجالد بن سعيد همدانى و صقعب بن زهير كه مكرر سه يا چهار بار حضرت امام حسین (علیه السّلام) و عمر بن سعد را ديده بودند؛ گويد: عمر بن سعد به عبيد الله بن زياد نوشت: «اما بعد، خدا آتش را خاموش كرد و اتحاد آورد و كار امت را به صلاح آورد، اينك حسين (علیه السّلام) به من مى ‏گويد به جايى كه از آن آمده بازگردد يا او را به هر يك از مرزهاى مسلمانان كه خواهيم فرستيم و يكى از مسلمانان باشد و در حقوق و تكاليف همانند آنها باشد يا پيش يزيد امير مؤمنان رود و دست در دست وى نهد كه رأى خويش را در كار فيما بين بگويد و اين مايه رضاى شماست و صلاح امت. گويد: و چون عبيد الله (لعنه الله علیه) نامه را بخواند گفت: اين نامه مردي است كه اندرزگوى امير خويش و مشفق قوم خويش است، بله مى‏ پذيرم.

گويد: شمر بن ذى الجوشن (لعنه الله علیه) برخاست و گفت: اكنون كه به سرزمين تو فرود آمده و كنار تو است اين را از او مى ‏پذيرى؟ به خدا اگر از ديار تو برود و دست در دستت ننهاده باشد قوت و عزت از آن وى باشد و ضعف و ناتوانى از آن تو. اين را مپذير كه مايه ضعف است. بايد او و يارانش به حكم تو تسليم شوند كه اگر عقوبت مى ‏كنى اختيار عقوبت با تو باشد و اگر مى‏ بخشى به اختيار تو باشد، به خدا شنيده ‏ام كه حسين(علیه السّلام) و عمر سعد ميان دو اردوگاه مى‏ نشينند و بيشتر شب سخن مى ‏كنند.

ابن زياد گفت: چه خوب گفتى، رأى تو درست است.

 حميد بن مسلم گويد: آنگاه عبيد الله بن زياد شمر بن ذى الجوشن را پيش خواند و گفت: اين نامه را پيش عمر بن سعد ببر كه به حسين (علیه السّلام) و يارانش بگويد به حكم من تسليم شوند، اگر شدند آنها را به مسالمت پيش من بفرستد و اگر نپذيرفتند با آنها بجنگد، اگر جنگيد، شنوا و مطيع او باشد و اگر ابا كرد تو بجنگ كه سالار قومى و گردن او را بزن و سرش را پيش من بفرست. ابوجناب كلبى گويد: آنگاه عبيد الله بن زياد نامه ‏اى به عمر بن سعد نوشت به اين مضمون: اما بعد، ترا سوى حسين (علیه السّلام) نفرستاده‏ ام كه دست از او بدارى يا وقت بگذرانى يا اميد سلامت و بقاء بدو بدهى يا بمانى و پيش من از او وساطت كنى، بنگر اگر حسين(علیه السّلام) و يارانش گردن نهادند و تسليم شدند آنها را به مسالمت سوى من فرست، اگر دريغ كردند به آنها حمله بر و خونشان بريز و اعضاء آنان را ببر كه استحقاق اين كار دارند، اگر حسين(علیه السّلام) كشته شد اسب بر سينه و پشت وى بتاز كه ناسپاس است و مخالف و حق ناشناس و ستمگر. مقصودم اين نيست كه اين كار از پس مرگ زيانى مى ‏زند ولى قولى داده‏ ام كه اگر او را كشتم با وى چنين كنم. اگر به دستور ما عمل كردى پاداش شنواى مطيع به تو مى ‏دهيم و اگر نكردى از عمل ما و سپاه ما كناره بگیر و شمر بن ذى الجوشن را با سپاه واگذار كه دستور خويش را به او داده ‏ايم. و السلام»(37)

 

در مقتل خوارزمی نیز نامه ابن زیاد (لعنه الله علیه) به عمر بن سعد با همین محتوا چنین ذکر شده است:

«ثمّ‌ إنه ورد عليه كتاب من ابن زياد يؤنّبه و يضعفه و يقول: ما هذه المطاولة‌؟ انظر إن بايع الحسين و أصحابه و نزلوا عند حكمي فابعث بهم إليّ‌ سلما و إن أبوا ذلك فازحف إليهم حتى تقتلهم و تمثل بهم فإنهم لذلك مستحقون فإذا قتلت الحسين فأوطئ الخيل ظهره و بطنه فإنه عاق شاق قاطع ظلوم فإذا فعلت ذلك جزيناك جزاء السامع المطيع و إن أبيت ذلك فاعتزل خيلنا و جندنا و سلّم الجند و العسكر إلى شمر بن ذي الجوشن فإنّه أشد منك حزما و أمضى منك عزما و السلام.

پس از آن نامه ‌اى توبيخ‌ آميز از ابن زياد براى عمر رسيد كه در آن نوشته بود: چرا امروز و فردا مى ‌كنى‌؟ ببين اگر حسين (علیه السّلام) و همراهانش بيعت كردند و در برابر حكم من گردن نهادند، آنان را با مسالمت به سوى من بفرست و اگر نپذيرفتند بر آنان حمله كن و ايشان را بکش و اعضايشان را مثله كن، چون سزاوار آن هستند و چون حسين (علیه السّلام) را كشتى، اسب بر سينه و پشت او بتازان؛ زيرا كه او ناسپاس، تفرقه‌ افكن و ستمگر مى ‌باشد. پس اگر تو به اين دستور عمل كردى، پاداش كسى كه شنوا و مطيع است براى توست و اگر آن را نمى ‌پذيرى، از كارگزارى ما و فرماندهى لشكر ما كنار برو و فرماندهى لشكر را به شمر واگذار كه او از تو استوارتر و مصمم تر است. و السّلام.»(38)

 

مضمون نامه ابن زیاد (لعنه الله علیه) به عمر بن سعد ملعون در کتب تاریخی و مقاتل دیگر از جمله در اخبارالطوال، صفحه 255، ترجمه اخبارالطوال، صفحه302 - الكامل، جلد ‏4، صفحه 56 – 55 ترجمه الكامل، جلد‏11، صفحه 161-160- الفتوح ابن أعثم جلد5، صفحه 93، ترجمه الفتوح، صفحه 895 ، مقتل مقرم، صفحه 212 – 211، ترجمه مقتل مقرم، صفحه 125 - نفس المهموم شيخ عباس القمي، صفحه 201 – 200 - در كربلا چه گذشت، صفحه 272- تذكرة الخواص از سبط بن الجوزي، صفحه 224- 223 - شرح حال و فضائل خاندان نبوت، صفحه 333 به شرح ذکر شده نقل شده است.

 

عکس العمل عمر بن سعد پس از ابلاغ نامه ابن زیاد توسط شمر بن ذی الجوشن (لعنه الله علیهم)

عمر بن سعد (لعنه الله علیه) که سعی در فرو نشاندن شعله جنگ داشت به دروغ سخنانی را به حضرت امام حسین(علیه السّلام) نسبت داد و تلاش نمود تا ابن زیاد (لعنه الله علیه) را از این جنگ منصرف نماید.

در برخی از گزارشات تاریخی نقل شده است که ابن زیاد (لعنه الله علیه) با خواندن نامه عمر بن سعد ملعون وی را ناصح و خیرخواه خویش پنداشت و پشنهاد او را پذیرفت و با سخنان شمر بن ذی الجوشن (لعنه الله علیه) بلافاصله تصمیم خود را عوض کرد و تغییر عقیده داد. بدین گونه شخصیت ابن زیاد (لعنه الله علیه) متزلزل و دستاویز اندیشه دیگران جلوه داده شده است.

با توجه به مضمون نامه ای که ابن زیاد (لعنه الله علیه) پس از سخنان شمر بن ذی الجوشن ملعون به عمر بن سعد (لعنه الله علیه) می فرستد که در قریب به اتفاق مقاتل نقل شده است و دستور حمله بیرحمانه و سبعانه و حتی جسارت به پیکر پاک حضرت امام حسین (علیه السّلام) و شهدای دیگر را به عمر بن سعد ملعون می دهد؛ پرده از چهره خبیث و بدطینت ابن زیاد (لعنه الله علیه) بر می دارد و این فرض را تقویت می نماید که بلافاصله پذیرفتن پیشنهاداتی که عمر بن سعد (لعنه الله علیه) در نامه ذکر کرده بود تلاش منابع مغرض برای زدودن جنایت از چهره عمر بن سعد ملعون می تواند باشد. به خصوص اینکه در گزارشات تاریخی نقل شده است:

«و كان من صنع المختار معه أنه لما اعطاه الأمان استأجر نساء يبكين على الحسين و يجلسن على باب دار عمر بن سعد و كان هذا الفعل يلفت نظر المارة إلى أن صاحب هذه الدار قاتل سيد شباب أهل الجنة فضجر ابن سعد من ذلك و كلم المختار في رفعهن عن باب داره فقال المختار ألا يستحق الحسين البكاء عليه.

و لما أراد أهل الكوفة أن يؤمروا عليهم عمر بن سعد بعد موت يزيد بن معاوية لينظروا في أمرهم جاءت نساء همدان و ربيعة، إلى الجامع الأعظم صارخات يقلن ما رضي ابن سعد بقتل الحسين حتى أراد أن يتأمر فبكى الناس و اعرضوا عنه.»(39)

از كارهاى مختار با عمر بن سعد اين بود كه وقتى به وى امان داد زنانى را اجير كرد كه بر در خانه عمر بن سعد بنشينند و بر حسين (عليه السّلام) عزادارى كند. كه اين كار، نظر هر عابرى را جلب مى‏ كرد كه صاحب اين خانه قاتل سيّد جوانان اهل بهشت است. ابن سعد از اين كار آزرده شد و از مختار خواست كه آنان را بردارد، مختار به او گفت: آيا بر حسين نبايد گريست؟

هنگامى كه بعد از مرگ يزيد بن معاويه اهالى كوفه خواستند عمر بن سعد را امير بر كوفه كنند زنان همدان و ربيعه به صورت شيون كنان به مسجد جامع آمدند و مى ‏گفتند: ابن سعد به قتل حضرت امام حسين (عليه السّلام) رضايت نداد مگر براى امارت پس صداى گريه مردم بلند شد و از او روی گرداندند.(40)

 

در غیر این صورت باید پذیرفت گزارش پذیرفتن پیشنهاد عمر بن سعد (لعنه الله علیه) توسط ابن زیاد (لعنه الله علیه) اغراق آمیز بوده است. به هر روی گزارشات این چنینی هیچ پلیدی و شرارتی را از چهره ابن زیاد(لعنه الله علیه) و عمر بن سعد ملعون نمی زداید.

 

در مقتل الحسين (علیه السّلام) مقرم درباره برخورد عمر بن سعد (لعنه الله علیه) با شمر ملعون چنین نقل شده است:

«فلما جاء الشمر بالكتاب قال له ابن سعد: ويلك لا قرب اللّه دارك و قبح اللّه ما جئت به و إني لأظن أنك الذي نهيته و افسدت علينا أمرا رجونا أن يصلح و اللّه لا يستسلم حسين فإن نفس أبيه بين جنبيه.

فقال الشمر: أخبرني ما أنت صانع اتمضي لأمر أميرك؟ و إلا فخل بيني و بين العسكر قال له عمر: أنا أتولى ذلك و لا كرامة لك و لكن كن أنت على الرجالة.»(41)

هنگامى كه شمر نامه را آورد ابن سعد به او گفت: واى بر تو، خداوند تو را سعادتمند نگرداند و روى تو را زشت كند با آنچه كه آورده ‏اى، من گمان مى‏ كنم كه تو او را نهى كردى و امرى را كه اميد به اصلاحش مى ‏رفت به تباهی کشاندی. به خدا قسم حسين (علیه السّلام) تسليم نمى ‏شود زیرا كه روح پدرش در جسم اوست.

شمر گفت: چه مى ‏خواهى بكنى، آيا طبق امر امير عمل مى‏ كنى؟ وگرنه لشكر را به من واگذار كن. عمر بن سعد گفت: خود عهده‏ دار آن خواهم بود و تو فضيلتى بر من ندارى ولى امير بر نيروى پياده باش.(42)

 

در تذکره الخواص درباره سخنان عمر بن سعد ملعون به شمر (لعنه الله علیه) پس از آوردن نامه ابن زیاد(لعنه الله علیه) آمده است:

«قال الواقدي: و لما وصل شمر الى عمر بن سعد ناداه عمر بن سعد لا أهلا و اللّه بك و لا سهلا يا ابرص لا قرب اللّه دارك و لا ادنى مزارك و قبح ما جئت به ثم قرأ الكتاب و قال و اللّه لقد ثنيته عما كان في عزمه و لقد اذعن و لكنك شيطان فعلت ما فعلت فقال له شمر ان فعلت ما قال الأمير و إلا فخل بيني و بين العسكر فبعث عمر الى الحسين فأخبره بما جرى فقال و اللّه لا وضعت يدي في يد ابن مرجانة أبدا و أنشد: لا ذعرت السوام في فلق الصبح»(43)

«واقدى ‏گويد: وقتى كه شمر به عمر بن سعد رسيد، عمر بن سعد او را ندا داد: به خدا كه ناخوش و ناميمون آمدى اى مرد پيس، خدا خانه ‏ات را از مردم دور گرداند و در جایی دور قبر تو را قرار دهد و چه خبر زشتى آوردى سپس نامه را خواند و گفت: به خدا قسم كه من ابن زياد را از تصميمش بازگردانده بودم و او قانع شده بود ولى تو عمل شیطانی ای مرتکب شدی. شمر گفت: اگر آنچه امير فرموده انجام دادى فبها و اگر نه سپاه را به من واگذار. اين بود كه عمر سعد كس نزد حسين (علیه السّلام) فرستاد و او را از ماجرا باخبر كرد؛حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: «به خدا سوگند كه من هرگز دست در دست پسر مرجانه نخواهم گذاشت.» و اين شعر را خواندند: لا ذعرت السّوام فى فلق الصّبح.»(44)

 

پی نوشتها

(1) انساب الاشراف، جلد3، صفحه 181- زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام، جلد ‏3، صفحه 162

(2) الحسین علیه السلام و اصحابه: عرض تاریخی معمق لواقعه الطف و استشهاد الامام الحسین علیه السلام و تراجم تحقیقیه لمن حضر الواقعه من الاصحاب رجالا و نساء، صفحه 237

 (3)وقعة الطف، صفحه191- 190- منتهى الآمال، جلد‏1، صفحه620 - 619 - الأخبارالطوال، صفحه 255

(4)عثمان بن عفّان را مصريان در مدينه محاصره كردند و منع آب از وى نمودند، خبر به حضرت امير المؤمنين (عليه السّلام) كه رسيد آن جناب متغيّر شدند و از براى او آب فرستادند و شرح قضيّه او در تواريخ مسطور است.

(5) ترجمه اخبارالطوال، صفحه 301 - ترجمه الكامل، جلد‏11، صفحه 158- الكامل، جلد‏4، صفحه 53- منتهى الآمال، جلد‏2، صفحه 788 – 787 

(6) تاريخ‏ الطبري، جلد‏5، صفحه 412

(7) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد‏7،صفحه 3007 - 3006

(8)أنساب ‏الأشراف، جلد‏3، صفحه 182

(9) مقتل الحسين(ع) مقرم، صفحه 209  

(10)ترجمه مقتل مقرم، صفحه 120

(11)نفس المهموم، صفحه 194   

(12)در كربلا چه گذشت، صفحه 266

(13)اللهوف على قتلى الطفوف، صفحه 87 – 85

(14)آهى سوزان بر مزار شهيدان، صفحه 88- 85

(15)تاريخ ‏الطبري، جلد‏5، صفحه 413- 412

(16) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد‏7، صفحه 3007 – 3006 - الكامل، جلد‏4، صفحه53 - الأخبارالطوال، صفحه 255

(17) مقتل الحسين(ع) مقرم، صفحه 210 – 209

(18) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 121- 120

(19)الفتوح، جلد‏5، صفحه 92

(20) در مقاتل دیگر با نام عبدالله یا عبیدالله نامبرده شده است که در اینجا به آنها اشاره شده است.

(21)ترجمه الفتوح، صفحه 894- 892

(22)شرح غم حسین علیه السلام، صفحه 79- 77

(23) شرح غم حسین علیه السلام، صفحه 80 - الامام الحسین علیه السلام و اصحابه، صفحه234

(24) تذكرة الخواص، صفحه 224 - 223

(25) شرح حال و فضائل خاندان نبوت، صفحه 332

(26) الكامل، جلد‏4، صفحه 55 – 54 – تاريخ ‏الطبري، جلد‏5، صفحه351 - تذكرة الخواص، صفحه 224- مقتل الحسين(ع) مقرم، صفحه 213 - نفس المهموم، صفحه 200 – 199

(27) ترجمه الكامل، جلد‏11، صفحه 160 – 159- ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد‏7، صفحه 3008 - ترجمه مقتل مقرم، صفحه 124- در كربلا چه گذشت، صفحه 273

(28)الكامل، جلد ‏4، صفحه 55 – 54- ترجمه تاریخ الكامل ، جلد‏11، صفحه 159- تاريخ ‏الطبري، جلد‏5، صفحه351 - ترجمه تاريخ‏ الطبري، جلد‏7، صفحه 3008

(29)مقتل الحسين(ع) مقرم، صفحه 213- نفس المهموم، صفحه 199

(30) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 123- در كربلا چه گذشت، صفحه 272 – 271

(31)مقتل الحسين(ع) مقرم ، صفحه 212 – 211

(32)ترجمه مقتل مقرم، صفحه 122- 121- شرح غم حسین علیه السلام، صفحه 80 - ترجمه الفتوح، صفحه 895- 894 - در كربلا چه گذشت، صفحه 273 – 272

(33)تاريخ ‏الطبري، جلد‏5، صفحه 413 - نفس المهموم، صفحه 199- 198- الكامل، جلد‏4، صفحه 54

(34) ترجمه تاريخ‏ الطبري، جلد‏7، صفحه 3008 – 3007 - ترجمه الكامل، جلد‏11، صفحه 159

(35) تاريخ ‏الطبري، جلد‏5، صفحه 415 - تاريخ‏ الطبري، جلد‏5، صفحه 414 - الامام الحسین علیه السلام و اصحابه، صفحه ۲۳۴

(36)تاريخ ‏الطبري،جلد‏5، صفحه 415 – 414

(37) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد‏7، صفحه3010 - 3009

(38) شرح غم حسین علیه السلام، صفحه ۸۲

(39) مقتل الحسين(ع) المقرم، صفحه 215

(40) ترجمه مقتل مقرم ،ص:123 - 122

(41) مقتل الحسين(ع) مقرم، صفحه 215

(42) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 125

(43) تذكرة الخواص، صفحه 224   

(44) شرح حال و فضائل خاندان نبوت، صفحه 334- 333

 

منابع

- الأخبار الطوال، ابو حنيفه احمد بن داود الدينورى، تحقيق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم، منشورات الرضى، 1368ش.

- الامام الحسین علیه السلام و اصحابه: عرض تاریخی معمق لواقعه الطف و استشهاد الامام الحسین علیه السلام و تراجم تحقیقیه لمن حضر الواقعه من الاصحاب رجالا و نساء، فضل‌علی قزوینی، قم، محمود شريعت المهدوي،1415 ه.ق.

- انساب الأشراف، البلاذرى، تحقيق محمد باقر المحمودي، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1977/1397

- آهى سوزان بر مزار شهيدان (ترجمه اللهوف)، على بن موسى ابن طاووس، ‏احمد فهرى زنجانى، جهان‏، تهران، 1348ش.‏

- تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، 1387/1967

- تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375

- تذکرة الخواص من الأمة بذکر خصائص الأئمة، یوسف‌ بن‌ قزاوغلی‌ ابن‌جوزی‌، ۲ جلد، محقق: حسین تقی‌ زاده، قم، المجمع العالمي لاهل البيت عليهم السلام، مرکز الطباعة و النشر، ۱۴۲۶ ق.

- ترجمه اخبار الطوال، ابو حنيفه احمد بن داود دينورى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نى، 1371ش.

- ترجمه ‏مقتل الحسين عليه السلام مقرم، عبد الرزاق مقرّم، مترجم محمد مهدى عزيز الهى كرمانى، نويد اسلام‏، قم، 1381

- در كربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم‏)، شيخ عباس قمى، مترجم: محمد باقر كمره ‏اى‏، قم، مسجد جمكران‏، 1381 ش‏.

- زندگانی حضرت امام حسین (علیه السّلام)، باقرشریف قرشی، حسین محفوظی (اهوازي)، قم، بنیاد معارف اسلامی، 1380ش.

- شرح حال و فضائل خاندان نبوت‏، سبط بن جوزى، مترجم محمدرضا عطائى، ‏ مشهد، آستان قدس رضوى، ‏1379 ش‏.

- شرح غم حسین (علیه السّلام)، موفق بن احمد اخطب خوارزمی، مترجم مصطفی صادقی، قم، مسجد مقدس جمکران، 1388

- الفتوح، ابن اعثم كوفى، مترجم: محمد بن احمد مستوفى‏ هروی، مصحح: غلامرضا طباطبایی مجد، تهران‏، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى‏، 1372 ش.‏

- الفتوح، محمد بن علی ابن‌اعثم کوفی، بیروت، دار الأضواء، 1411 ه.ق.

- كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371

- الكامل في التاريخ، عز الدين أبو الحسن على بن ابى الكرم المعروف بابن الأثير (م 630)، بيروت، دار صادر، 1385/1965

- اللهوف على قتلى الطفوف، على بن موسى‏ ابن طاووس،ترجمه احمد فهرى زنجانى، تهران‏، جهان‏، چاپ: اول‏، 1348 ش‏.

- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.

- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (عربي)، حاج شيخ عباس قمى، ‏ قم، جامعه مدرسين (موسسه النشر الاسلامى)، 1422 ق.

- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (فارسى)، حاج شيخ عباس قمى‏، قم‏، دليل‏، 1379ش.

- نفس المهموم في مصيبة سيدنا الحسين المظلوم و يليه نفثة المصدور فيما يتجدد به حزن العاشور، عباس قمى، ‏ نجف‏، المكتبة الحيدرية، 1421ق‏.

- وقعة الطفّ، لوط بن يحيى ابو مخنف كوفى، 1جلد، قم، جامعه مدرسين، چاپ: سوم، 1417 ق.

 

 

 

 

 

المرفقات

: فاطمه ابوحمزه