وقایع صبح عاشورا (3)

پیوستن حرّ بن یزید (رضوان الله علیه) به حضرت امام حسین (علیه السّلام)

یکی از وقایع صبح روز عاشورا پیوستن حرّ بن یزید ریاحی (رضوان الله علیه) به حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) است. وی که در منزلگاههای نزدیک کوفه راه را بر حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) بست و سبب شد که حضرت امام حسین (علیه السّلام) به سمت کربلا تغییر مسیر دهند در روز عاشورا با قطعی شدن جنگ به حضرت پیوست و در رکاب سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) به شهادت رسید.

طبق نقل کتاب الامام الحسین (علیه السّلام) و اصحابه کاروان حسینی در روز شنبه بیست و ششم ذی الحجه به منزلگاه شَرَاف رسیدند.(1) فردای آن روز بیست و هفتم دی الحجه مقدار زیادی آب برگرفتند و یک نیمه روز راه رفته بودند که سپاه حرّ بن یزید ریاحی و هزار نفر از سپاهیانش را از دور دیدند. برای اینکه کوههای اطراف منزلگاه ذوحسم پناهگاه طبیعی در برابر دشمن پدید می آورد کاروان به جانب راست منحرف شدند و در منزلگاه ذوحسم نزول کرد.(2) با رسیدن حرّ بن یزید ریاحی و هزار نفر از سپاهیانش به این منطقه امام با مشکهای آب از آنان استقبال کرد.(3)

حضرت امام حسین (علیه السّلام) حرّ را صدا کردند و فرمودند: «اي حرّ، طرف ما هستی یا علیه ما؟» گفت: علیه تو اي اباعبداللَّه. حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: لا حول و لا قوة إلّا باللَّه العلی العظیم.»(4)

اگر چه به نقل مقاتل حرّ بن یزید و سپاهیانش نماز ظهر را پشت سر حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) اقامه نمودند و به خطبه و موعظه حضرت گوش فرا دادند اما راه ایشان را سد نمودند و با رسیدن نامه ای از ابن زیاد (لعنه الله علیه) به این مضمون که بر آنها سخت بگیر و آنها را نزد من بیاور چون حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) بر این امر راضی نشدند مانع رفتن ایشان به کوفه شدند.

حضرت امام حسین (علیه السّلام) به یارانشان روی نمودند و فرمودند: آیا کسی از شما راه غیر اصلی (انحرافی) را بلد باشد؟ طِرِمّاح بن عدي طائی گفت: من بلدم. امام فرمودند: پس جلو برو و به دنبال او امام یارانش به راه افتادند.»(5)

 حرّ که دستور جنگ نداشت کاروان حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) تا سرزمین کربلا کاروان حضرت امام حسین (علیه السّلام) را تعقیب نمود. طبق دستور ابن زیاد (لعنه الله علیه) و فشار جاسوسانه گماشته شده برای حرّ بن یزید در روز پنج شنبه دوّم ماه محرّم الحرام در دشت بلا کربلا نزول اجلال نمودند.

حرّ بن یزید ریاحی که گمان نمی کرد ابن زیاد (لعنه الله علیه) با حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) بجنگد ناباورانه با قطعی شدن جنگ به حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) پیوست.

در تاریخ الکامل درباره پیوستن حرّ بن یزید ریاحی (رضوان الله علیه) به حضر سیدالشهدا (علیه السّلام) آمده است:

« و لما زحف عمر نحو الحسين أتاه الحرّ بن يزيد فقال له: أصلحك الله، أ مقاتل أنت هذا الرجل؟ قال له: إي و الله قتالا أيسره أن تسقط الرؤوس و تطيح الأيدي. قال: أ فما لكم في واحدة من الخصال التي عرض عليكم رضى؟

فقال عمر بن سعد: و الله لو كان الأمر إليّ لفعلت و لكنّ أميرك قد أبى ذلك. فأقبل يدنو نحو الحسين قليلا قليلا و أخذته رعدة فقال له رجل من قومه يقال له المهاجر بن أوس: و الله إنّ أمرك لمريب و الله ما رأيت منك في موقف قطّ مثل ما أراه الآن و لو قيل من أشجع أهل الكوفة لما عدوتك.

فقال له: إنّي و الله أخيّر نفسي بين الجنّة و النار و لا أختار على الجنّة شيئا و لو قطّعت و حرّقت. ثمّ ضرب فرسه فلحق بالحسين، فقال له: جعلني الله فداك يا ابن رسول الله، أنا صاحبك الّذي حبستك عن الرجوع و سايرتك في الطريق و جعجعت بك في هذا المكان و و الله ما ظننت أنّ القوم يردّون عليك ما عرضت عليهم أبدا و لا يبلغون منك هذه المنزلة أبدا، فقلت في نفسي: لا أبالي أن أطيع القوم في بعض أمرهم و لا يرون أنّي خرجت من طاعتهم و أمّا هم فيقبلون بعض ما تدعوهم إليه و و الله لو ظننت أنّهم لا يقبلونها منك ما ركبتها منك و إنّي قد جئتك تائبا ممّا كان منّي إلى ربّي مؤاسيا لك بنفسي حتى أموت بين يديك أ فترى ذلك توبة؟ قال: نعم، يتوب الله عليك و يغفر لك.»(6)

چون عمر براى جنگ حسين (علیه السّلام) پيش رفت حرّ بن يزيد نزد او رفت و گفت: خداوند کار ترا اصلاح كند آيا تو با اين مرد خواهى جنگيد؟ گفت: آرى، آرى، به خدا جنگى خواهم كرد كه آسانترين آن افتادن سرها از تنها و بريدن دستها خواهد بود. گفت: آيا يكى از پيشنهادهاى او را كه به شما داده قبول مي كنيد و چاره ‏اى جز جنگ نخواهيد داشت و به طريق ديگرى (غير از قتل) راضى نخواهيد شد؟ عمر بن سعد گفت: به خدا اگر كار در دست من بود مي پذيرفتم ولى كار در دست امير تو (ابن زياد) است و او قبول نمى ‏كند. حرّ رو به ميدان كرد و اندك اندك در حالی كه می لرزید به حضرت امام حسين (علیه السّلام) نزديك شد. از اقوام او كه مهاجر بن اوس نام داشت به او گفت به خدا وضع و حال و رفتار تو موجب شك و نگرانى گرديده است. به خدا من از تو تاكنون چنين حالى در هيچ ميدانى نديده بودم كه اكنون مي بينم. اگر از من مى ‏پرسيدند دليرترين مردان كوفه كيست من جز تو كسى را نام نمى‏ بردم. به او گفت من به خدا قسم خود را در ميان دوزخ و بهشت مخير مي بینم كه كدام يك را اختيار كنم. حتى اگر مرا پاره پاره كنند و بسوزانند هرگز جز بهشت چيز ديگرى بر نمي گزینم. آنگاه اسب خود را زد و پيش رفت و به حسين (علیه السّلام) ملحق گرديد. گفت: اى فرزند رسول الله، خدا مرا قربان تو كند. من همان كسى هستم كه ترا نگاه داشت و نگذاشت برگردى و مراقب تو بود و از رفتن منع کرد و راه را بر تو بست و ترا در اين مكان محاصره نمود. به خداوندى كه جز او خداى ديگرى نيست من گمان نمي كردم كه اين قوم پيشنهاد ترا رد كنند و كار به اينجا بكشد بدين سبب به خود گفتم: باكى نيست اگر من مطيع آنها باشم آن هم در بعضى كارها آن هم تصور نكنند كه من از طاعت آنها خارج شده باشم. آنها هم از تو بعضى پيشنهادهای شما را قبول مي كنند .به خدا سوگند اگر مى‏ دانستم كه آنها از تو قبول نمى ‏كنند من چنين خطایی مرتكب نمى‏ شدم. من اكنون آمده ‏ام كه از آنچه گذشت توبه كنم و هم طلب مغفرت نمايم. من با تو مواسات خواهم كرد تا در پيشگاه تو جان بسپارم.

آيا توبه من قبول مى ‏شود؟ حضرت فرمودند: آرى خداوند توبه ترا قبول مى‏ كند و گناه ترا مى ‏بخشد.(7)

 

تاریخ طبری از قول عدى بن حرمله گفتگوی حرّ و عمر بن سعد ملعون و حرّ با قره بن قيس قبل از پیوستن به حضرت را نقل کرده است:

«قال ابو مخنف: عن ابى جناب الكلبى عن عدى بن حرمله قال: ثم ان الحر بن يزيد لما زحف عمر بن سعد قال له: اصلحك الله، مقاتل أنت هذا الرجل؟ قال: اى و الله قتالا ايسره ان تسقط الرؤوس و تطيح الأيدي، قال: ا فما لكم في واحده من الخصال التي عرض عليكم رضا؟

قال عمر بن سعد: اما و الله لو كان الأمر الى لفعلت و لكن اميرك قد ابى ذلك، قال: فاقبل حتى وقف من الناس موقفا و معه رجل من قومه يقال له قره بن قيس فقال: يا قره، هل سقيت فرسك اليوم؟ قال: لا، قال: انما تريد ان تسقيه؟ قال: فظننت والله انه يريد ان يتنحى فلا يشهد القتال و كره ان أراه حين يصنع ذلك فيخاف ان ارفعه عليه، فقلت له: لم اسقه و انا منطلق فساقيه، قال: فاعتزلت ذلك المكان الذى كان فيه، قال: فو الله لو انه اطلعنى على الذى يريد لخرجت معه الى الحسين.»(8)

«عدى بن حرمله گويد: وقتى عمر بن سعد حمله برد، حرّ بن يزيد بدو گفت: خدايت قرين صلاح بدارد با اين مرد جنگ مى ‏كنى؟» گفت: «به خدا، بله جنگى كه دست كم سرها بريزد و دستها بيفتد.» گفت: «به يكى از سه چيز كه به شما گفت رضايت نمى ‏دهيد؟» عمر بن سعد گفت: «به خدا اگر كار با من بود رضايت مى ‏دادم اما امير تو اين را نپذيرفت.» گويد: حرّ بن يزيد بيامد و در کنار دیگران بايستاد، يكى از مردم قومش نيز به نام قره پسر قيس با وى بود. حرّ بدو گفت: «امروز اسبت را آب داده ‏اى؟» گفت: «نه.» گفت: «نمى ‏خواهى آبش دهى؟» قره گويد: به خدا پنداشتم كه مى‏خواهد دور شود و در جنگ حاضر نباشد و نمى ‏خواهد به هنگام اين كار او را ببينم و از او خبر دهم. به او گفتم: «آبش نداده ‏ام و مى ‏روم و آبش مى‏ دهم.» گويد: از جايى كه وى بود دور شدم.

گويد: به خدا اگر مرا از مقصود خويش آگاه كرده بود با وى پيش حسين (علیه السّلام) رفته بودم.»(9)

 

در حياة الإمام الحسين (علیه السّلام) لحظات پیوستن حرّ به حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) چنین گزارش شده است:

«و ألوى بعنان فرسه صوب الامام‏ و هو مطرق برأسه الى الأرض حياء و تدما فلما دنا من الامام رفع صوته قائلا: «اللهم إليك أنيب فقد أرعبت قلوب أوليائك و أولاد نبيك يا أبا عبد اللّه إني تائب فهل لي من توبة؟»

و نزل عن فرسه فوقف قبال الامام و دموعه تتبلور على وجهه و جعل يخاطب الامام و يتوسل إليه.

جعلني اللّه فداك يا بن رسول اللّه أنا صاحبك الذي حبستك عن الرجوع و جعجعت بك في هذا المكان و و اللّه- الذي لا إله إلا هو- ما ظننت أن القوم يردون عليك ما عرضت عليهم أبدا و لا يبلغون منك هذه المنزلة ابدا، فقلت في نفسي: لا أبالي ان اطيع القوم في بعض أمرهم و لا يرون أني خرجت من طاعتهم و أما هم فيقبلون بعض ما تدعوهم إليه و و اللّه لو ظننت أنهم لا يقبلونها منك ما ركبتها منك و اني قد جئتك تائبا مما كان مني إلى ربي مواسيا لك بنفسي حتى اموت بين يديك افترى لي توبة؟»

و استبشر به الامام و منحه الرضا و العفو و قال له: نعم يتوب اللّه عليك و يغفر و اقبل الحر يحدث الامام و يقص عليه رؤيا كان قد رآها قائلا:

«سيدي: رأيت أبي في المنام البارحة فقال لي: ما تصنع في هذه الأيام؟ و أين كنت؟ فقلت له: كنت في الطريق على الحسين، فقال لي: وا ويلاه عليك ما لك و الحسين بن رسول اللّه (ص) ... و أريد منك أن تأذن لي بالمحاربة لأكون أول قتيل بين يديك، كما كنت أول خارج عليك‏.»(10)

« ... آنگاه افسار اسب خود را به سوى امام پيچاند. در حالى كه از شرمسارى و پشيمانى، سر به زير انداخته بود. هنگامى كه به امام نزديك شد، صداى خود را بلند كرد و گفت: «خداوندا به سوى تو بازمى‏گردم زيرا دلهاى اولياى تو و فرزند پيامبرت را هراسان ساختم... يا ابا عبد اللّه، من توبه كرده ‏ام آيا مرا توبه ‏اى باشد؟»

سپس از اسبش فرود آمد و در حالى كه اشكهايش بر چهره ‏اش مى ‏درخشيد در برابر امام ايستاد و با امام سخن گفت و اينگونه به آن حضرت متوسل گشت: «اى فرزند رسول خدا، خداوند مرا فداى تو سازد من آن هستم كه تو را از بازگشت بازداشتم و تو را به اين مكان آوردم، ولى به خدايى كه جز او پروردگارى نيست، گمان نمى‏كردم كه اين قوم هرگز آنچه را بر آنها عرضه نموده ‏اى، نپذيرند و هرگز با تو به چنين وضعى برسند، پس با خود گفتم: اهميتى نمى‏ دهم كه در بعضى مسائل از اين قوم اطاعت كنم و آنها فكر نمى‏ كنند كه من از فرمان آنان خارج شده باشم، ولى آنان بعضى از پيشنهادهايت را مى‏پذيرند و به خدا، اگر گمان مى ‏كردم كه آنها را از تو نمى ‏پذيرند، از تو تخلف‏ نمى ‏كردم و اينك من از آنچه انجام داده ‏ام توبه‏ کرده ام و به نزد تو آمده ‏ام تا با جان خود همراه تو باشم و در خدمت تو بميرم. آيا براى من فرصت توبه ‏اى هست؟» امام، به ديدارش شادمان گشتند و از او خرسند شدند و او را عفو فرمودند و به وى گفتند: «آرى، خداوند توبه ‏ات را مى ‏پذيرد و تو را مى ‏بخشد.»

 آنگاه حرّ، خوابى را كه ديده بود براى امام حكايت كرد و گفت: «سرورم، ديشب پدرم را در خواب ديدم كه به من مى‏ گفت: اين روزها چه مى‏ كنى؟ و كجا بودى؟ به او گفتم: در راه، مراقب حسين بودم. به من گفت: واى بر تو، تو را با حسين فرزند رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) چه کار ... من از تو مى‏ خواهم كه به من اجازه جنگ دهى تا نخستين كشته در خدمت تو باشم همانگونه كه نخستين شورش‏كننده بر تو بودم.» (11)

 

موعظه حرّ بن یزید به لشکریان دشمن

در تاریخ طبری درباره موعظه حرّ به لشکریان دشمن آمده است:

«فاستقدم امام اصحابه ثم قال: ايها القوم، الا تقبلون من حسين خصله من هذه الخصال التي عرض عليكم فيعافيكم الله من حربه و قتاله؟ قالوا: هذا الأمير عمر بن سعد فكلمه فكلمه بمثل ما كلمه به قبل و بمثل ما كلم به اصحابه قال عمر: قد حرصت لو وجدت الى ذلك سبيلا فعلت فقال: يا اهل الكوفه لامكم الهبل و العبر إذ دعوتموه حتى إذا أتاكم اسلمتموه و زعمتم انكم قاتلو انفسكم دونه ثم عدوتم عليه لتقتلوه امسكتم بنفسه و أخذتم بكظمه و أحطتم به من كل جانب فمنعتموه التوجه في بلاد الله العريضة حتى يامن و يامن اهل بيته و اصبح في ايديكم كالأسير لا يملك لنفسه نفعا و لا يدفع ضرا و حلأتموه و نساءه و اصيبيته و اصحابه عن ماء الفرات الجاري الذى يشربه اليهودي و المجوسي و النصراني و تمرغ فيه خنازير السواد و كلابه و ها هم أولاء قد صرعهم العطش بئسما خلفتم محمدا في ذريته. لاسقاكم الله يوم الظما ان لم تتوبوا و تنزعوا عما أنتم عليه من يومكم هذا في ساعتكم هذه فحملت عليه رجاله‏ لهم ترميه بالنبل، فاقبل حتى وقف امام الحسين.»(12)

«حرّ نزد ياران خويش رفت و گفت: «اى قوم، چرا يكى از اين چيزها را كه حسين (علیه السّلام) به شما عرضه مى‏ كند، نمى ‏پذيريد كه خداي شما را از با جنگ وى معاف دارد.» گفتند: «اين امير عمر بن سعد، با وى سخن كن.» گويد: با وى سخنانى گفت همانند آنچه از پيش با وى گفته بود و نيز به ياران خويش گفته بود.

عمر گفت: دلم مى‏ خواست اگر راهى مى‏ يافتم چنين مى ‏كردم.                      

حرّ گفت: اى مردم كوفه، مادرتان عزادار شود و بگريد كه او را دعوت كرديد و چون بيامد او را تسليم كرديد، مى ‏گفتيد تا پای جان برای دفاع از او ایستاده اید اما بر او تاخته ‏ايد كه خونش بريزيد او را محاصره کرده ايد، گلويش را گرفته ‏ايد و از همه سو در ميانش گرفته ‏ايد و نمى‏گذاريد در ديار وسيع خدا برود تا ايمن شود و خاندانش نيز ايمن شوند، به دست شما چون اسير مانده كه براى خويش نه سودى تواند گرفت و نه دفع ضررى تواند كرد. وى را با زنان و كودكان خردسال و يارانش از آب روان فرات كه يهودى و مجوسى و نصرانى مى ‏نوشند و خوكها و سگان روستا در آن مى‏ غلطند؛ باز داشته ‏ايد كه هم اكنون از تشنگى از پا درآمده ‏اند، چه رفتار بدى با باقيماندگان محمد پيش گرفته ‏ايد اگر هم اكنون توبه نکنید و از اين رفتارتان دست برنداريد خدا به روز تشنگى آبتان ندهد.» گويد: پيادگان قوم سوى او حمله بردند و تير انداختند تا به نزد حسین (علیه السّلام) رفت و ايستاد.»(13)

 

قرشی در کتاب حياة الإمام الحسين‏ (علیه السّلام) درباره موعظه حرّ به اهل کوفه می نویسد:

«و استأذن الحر من الامام الحسين ليعظ أهل الكوفة و ينصحهم لعل بعضهم أن يرجع عن غيه و يثوب الى الحق فاذن له الامام فانبرى‏ إليهم رافعا صوته:

«يا اهل الكوفة لأمكم الهبل‏ و العبر أ دعوتموه حتى إذا أتاكم استلمتموه و زعمتم أنكم قاتلو أنفسكم دونه ثم عدوتم عليه لتقتلوه؟ أمسكتم بنفسه و احطتم به و منعتموه من التوجه في بلاد اللّه العريضة حتى يأمن و يأمن أهل بيته فاصبح كالأسير لا يملك لنفسه نفعا و لا يدفع عنها ضرا و منعتموه و من معه عن ماء الفرات الجاري يشربه اليهودي و النصراني و المجوسي و يتمرغ فيه خنازير السواد و كلابه و ها هو و أهله قد صرعهم العطش بئسما خلفتم محمدا في ذريته لا سقاكم اللّه يوم الظمأ إن لم تتوبوا و تفزعوا عما أنتم عليه.»

و زلزلت الأرض تحت اقدامهم فقد كان هنا مئات امثال الحر ممن هاموا في تيارات من الصراع النفسي و كانوا على يقين بباطل قصدهم إلا انهم استجابوا رغباتهم النفسية في حب البقاء.

و توقح بعض اولئك الممسوخين فرموا الحر بالنبل‏ و هو كل ما يملكون من حجة في الميدان.»(14)

«حرّ بن یزید (رضوان الله علیه و آله) از حضرت امام حسين (عليه السّلام) اجازه خواست تا اهل كوفه را پند دهد و نصيحت كند، شايد بعضى از آنان از نادرستى خود بازگشته به سوى حق روى آورند. امام به وى اجازه داد و او به سوى آنان رفت و با صداى بلند گفت: «اى اهل كوفه، مادرتان به عزايتان بنشيند و گريان گردد، آيا او را دعوت مى ‏كنيد و وقتى به نزد شما آمد از او مى ‏خواهيد كه خود را تسليم كند در حالى كه ادعا نموديد خودتان را در دفاع از او مى ‏كشيد، آنگاه بر او تعدّى نموده‏ ايد تا او را بكشيد، جان خود را حفظ کرده اید و او را محاصره نموده اید و از رفتن به سرزمينهاى‏ گسترده خداوند تا خود و اهل بيتش ايمن گردند؛ بازداشته‏ ايد و اينك همچون اسيری گشته است كه نه نفعى را می تواند اختيار کند و نه اینکه از خود زيانى را دور مى‏ سازد. او و همراهانش را از آب جارى فرات منع كرده ‏ايد و يهودى و مسيحى و زردشتى از آن مى ‏نوشند و خوكهاى مناطق و سگهاى آنان در آن وارد مى‏ شوند در حالى كه وى و خانواده ‏اش را تشنگى از پاى انداخته است، چه بد است آنچه بعد از محمد با ذريّه او عمل كرده ‏ايد، خداوند شما را در روز تشنگى، سيراب نكند اگر از آنچه بر آن هستيد، توبه نكنيد و بازنگرديد.»

زمين در زير پاهايشان به لرزه درآمد زيرا در آنجا صدها نفر امثال حرّ بودند كه گرفتار امواجى از كشمكش درونى شده و يقين داشتند كه كارشان باطل است، اما به خواست نفسانى خود در دوست داشتن زندگى، پاسخ مثبت دادند. بعضى از آن مسخ ‏شدگان وقاحت به خرج داده به سوى حرّ، تيرهايى پرتاب كردند كه همه حجّت آنان در ميدان همين بود.»(15)

 

زمان پیوستن حرّ بن یزید ریاحی به حضرت امام حسین (علیه السّلام)

زمان پیوستن حرّ (رضوان الله علیه) به حضرت امام حسین (علیه السّلام) دقیق مشخص نیست.

در اللهوف پیوستن حرّ را پس از استغاثه حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) ذکر نموده است:

« قَالَ‌ الرَّاوِي ثُمَّ‌ صَاحَ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ أَ مَا مِنْ‌ مُغِيثٍ‌ يُغِيثُنَا لِوَجْهِ‌ اللَّهِ‌ أَ مَا مِنْ‌ ذَابٍّ‌ يَذُبُّ‌ عَنْ‌ حَرَمِ‌ رَسُولِ‌ اللَّهِ‌ قَالَ‌ فَإِذَا اَلْحُرُّ بْنُ‌ يَزِيدَ قَدْ أَقْبَلَ‌ إِلَى عُمَرَ بْنِ‌ سَعْدٍ فَقَالَ‌ أَ مُقَاتِلٌ‌ أَنْتَ‌ هَذَا الرَّجُلَ‌ قَالَ‌ إِي وَ اللَّهِ‌ قِتَالاً أَيْسَرُهُ‌ أَنْ‌ تَطِيرَ الرُّءُوسُ‌ وَ تَطِيحَ‌ الْأَيْدِي قَالَ‌ فَمَضَى اَلْحُرُّ وَ وَقَفَ‌ مَوْقِفاً مِنْ‌ أَصْحَابِهِ‌ وَ أَخَذَهُ‌ مِثْلُ‌ الْأَفْكَل...

راوى گفت: سپس حضرت حسين امام (عليه السّلام) فرياد برآورد آيا دادرسى نيست كه براى رضاى خدا به داد ما برسد؟ آيا دفاع ‌كننده‌ اى نيست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟ راوى گفت: چون حضرت امام حسین (علیه السّلام) استغاثه نمود حرّ بن يزيد روى به عمر بن سعد آورده و گفت: راستى با اين مرد خواهى جنگيد؟ گفت آرى به خدا، جنگى كه آسانترين مراحلش آن باشد كه سرها از بدنها بپرد و دستها از پيكرها بيفتد گويد: پس حرّ از نزد عمر بن سعد برگشت و در جايى نزديك سربازانش ايستاد و لرزه بر اندامش افتاده بود...»(16)

 

در طبقات الکبری ذکر شده است که حرّ با شنیدن خطبه اول حضرت امام حسین (علیه السّلام) و گستاخی شمر ملعون نزد عمر بن سعد رفت و با اطمینان یافتن از شروع جنگ به حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) پیوست:

«ثم قال حسين لعمر و أصحابه: لا تعجلوا حتى أخبركم خبري. و الله‏ ما أتيتكم حتى أتتني كتب أماثلكم. بأن السنة قد أميتت و النفاق قد نجم و الحدود قد عطلت. فاقدم لعل الله تبارك و تعالى يصلح بك أمة محمد (ص) فأتيتكم. فإذا كرهتم ذلك فأنا راجع عنكم و ارجعوا إلى أنفسكم فانظروا هل يصلح لكم قتلي أو يحل لكم دمي؟ أ لست ابن بنت نبيكم و ابن ابن عمه؟

و ابن أول المؤمنين إيمانا؟ أ و ليس حمزة و العباس و جعفر عمومتي؟ أ و لم يبلغكم قول رسول الله (ص) في و في أخي: هذان سيدا شباب أهل الجنة؟ فإن صدقتموني و إلا فاسألوا جابر بن عبد الله و أبا سعيد الخدري و أنس بن مالك و زيد بن أرقم‏. فقال شمر بن ذي الجوشن: هو يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ‏ إن كان يدري ما تقول‏.

فأقبل الحر بن يزيد أحد بني رياح بن يربوع على عمر بن سعد فقال: أ مقاتل أنت هذا الرجل؟ قال: نعم. قال: أ ما لكم في واحدة من هذه الخصال التي عرض رضا. قال: لو كان الأمر إلي فعلت. فقال سبحان الله ما أعظم هذا. أن يعرض ابن بنت رسول الله (ص) عليكم ما يعرض فتأبونه ثم مال إلى الحسين فقاتل معه حتى قتل‏.»(17)

«آنگاه حضرت امام حسین (علیه السّلام) خطاب به عمر بن سعد و سپاهيان او چنين فرمودند: شتاب مكنيد تا از خبر خود شما را آگاه كنم، به خدا سوگند من پيش شما نيامدم مگر پس از آنكه نامه ‏هاى برگزيدگان شما به من رسيد كه سنت از ميان رفته و مرده است و نفاق دندان نشان مى‏ دهد و اجراى حدود تعطيل شده است، پيش ما بيا شايد خداى تبارك و تعالى به دست تو امت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را به صلاح آورد. اينك پيش شما آمده ‏ام و اگر آن را ناخوش مى ‏داريد از پيش شما برمى‏ گردم. وانگهى به خود بازگرديد و بنگريد آيا كشتن من به صلاح شماست و آيا ريختن خون من براى شما رواست؟ آيا من پسر دختر پيامبر شما و پسر پسر عموى او نيستم؟ آيا من پسر كسى نيستم كه از لحاظ ايمان نخستين مؤمن است. آيا حمزه و جعفر و عباس عموهاى من نيستند؟ مگر اين گفتار رسول خدا (صلی الله علیه و آله) كه درباره من و برادرم فرموده اند: «اين دو سروران جوانان بهشت هستند.» به اطلاع شما نرسيده است؟ اگر مرا تصديق مى‏ كنيد چه بهتر وگرنه از جابر بن عبد الله انصارى و ابو سعيد خدرى و انس بن مالك و زيد بن ارقم بپرسيد.

شمر بن ذى الجوشن گفت: هر كس آنچه را تو مى ‏گويى بفهمد خدا را بر هواى دل خود عبادت مى ‏كند.

در اين هنگام حرّ بن يزيد كه فردى از خاندان بنى رياح بن يربوع بود روى به عمر بن سعد كرد و گفت: آيا تو با اين مرد جنگ خواهى كرد؟ گفت: آرى. حر گفت: آيا در هيچ يك از پيشنهادها كه عرضه داشت خشنودى نيست؟ عمر پاسخ داد كه اگر فرمان با خودم مى ‏بود چنان مى ‏كردم. حرّ گفت: سبحان الله چه گرفتارى بزرگى است كه پسر دختر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اين پيشنهادها و سخنان را به شما عرضه مى ‏دارد و نمى‏ پذيريد. حرّ بن زياد رياحى به حسين (علیه السّلام) پيوست و همراه او جنگ كرد تا كشته شد.»(18)

 

در تاریخ طبری پیوستن حرّ بن یزید به حضرت امام حسین (علیه السّلام) را مقارن حمله عمر بن سعد ذکر کرده است:

«قال ابو مخنف: عن ابى جناب الكلبى عن عدى بن حرمله قال: ثم ان الحر بن يزيد لما زحف عمر بن سعد قال له: اصلحك الله، مقاتل أنت هذا الرجل؟ قال: اى و الله قتالا ايسره ان تسقط الرءوس و تطيح الأيدي، قال: ا فما لكم في واحده من الخصال التي عرض عليكم رضا؟

قال عمر بن سعد: اما و الله لو كان الأمر الى لفعلت ولكن اميرك قد ابى ذلك. قال: فاقبل حتى وقف من الناس موقفا و معه رجل من قومه يقال له قره بن قيس فقال: يا قره، هل سقيت فرسك اليوم؟ قال: لا، قال: انما تريد ان تسقيه؟ قال: فظننت و الله انه يريد ان يتنحى فلا يشهد القتال، و كره ان أراه حين يصنع ذلك، فيخاف ان ارفعه عليه، فقلت له: لم اسقه و انا منطلق فساقيه قال: فاعتزلت ذلك المكان الذى كان فيه قال: فو الله لو انه اطلعنى على الذى يريد لخرجت معه الى الحسين.

قال: فاخذ يدنو من حسين قليلا قليلا.»(19)

عدى بن حرمله گويد: وقتى عمر بن سعد حمله برد، حرّ بن يزيد بدو گفت: «خدايت قرين صلاح بدارد با اين مرد جنگ مى‏ كنى؟» گفت: «به خدا، بله جنگى كه دست كم سرها بريزد و دستها بيفتد.» گفت: «به يكى از سه چيز كه به شما گفت رضايت نمى ‏دهيد؟» عمر بن سعد گفت: «به خدا اگر كار با من بود رضايت مى‏ دادم اما امير تو اين را نپذيرفت.» گويد: حرّ بن يزيد بيامد و در کنار افراد دیگر بايستاد، يكى از مردم قومش نيز با وى بود به نام قره پسر قيس. حرّ بن يزيد بدو گفت: «امروز اسبت را آب داده ‏اى؟» گفت: «نه.» گفت: «نمى‏خواهى آبش دهى؟» قره گويد: به خدا پنداشتم كه مى ‏خواهد دور شود و حاضر جنگ نباشد و نمى ‏خواهد به هنگام اين كار او را ببينم و از او خبر دهم. به او گفتم: «آبش نداده ‏ام و مى ‏روم و آبش مى ‏دهم.» گويد: از جايى كه وى بود دور شدم.

گويد: به خدا اگر مرا از مقصود خويش آگاه كرده بود با وى پيش حسين (علیه السّلام) رفته بودم.

گويد: شروع کرد كم ‏كم به حسين (علیه السّلام) نزديك شد.»(20)

 

در الکامل نیز زمان پیوستن حرّ به حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) را هنگامی ذکر نموده است که عمر بن سعد (لعنه الله علیه) فرمان جنگ را صادر کرد. حرّ بن يزيد نزد او رفت تا از حمله وی مطمئن شود و پس از اطمینان به سمت خیام حضرت اباعبدالله (علیه السّلام) حرکت کرد.(21)

 

پیوستن یزید بن زیاد

يزيد بن زياد از سپاه كوفه به حضرت امام حسين (علیه السّلام) پیوست و طبق نقل وقعه الطف یزید بن زیاد پس از خطبه حرّ به جمع یاران حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) آمده است که زمان پیوستن او طبق این نقل مورد تردید برخی از منابع قرار گرفته است.

«و كان يزيد بن زياد بن المهاصر ممن خرج مع عمر بن سعد الى الحسين فلما ردّوا الشروط على الحسين [عليه السّلام‏] مال إليه‏. [فهو ممن اهتدى يوم عاشوراء بخطبة الحرّ الرياحى‏.]»(22)

يزيد بن زياد بن مهاصر همراه عمر بن سعد براى جنگ با حضرت امام حسين (عليه السّلام) بيرون آمده بود ولى وقتى پيشنهادها و شروط حضرت امام حسين (عليه السّلام‏) پذيرفته نشد، به امام (عليه السّلام) پيوست.[يزيد بن زياد از كسانى بود كه با خطبه حرّ هدايت شد.]»

 

پیوستن تعدادی از سواران به حضرت امام حسین (علیه السّلام)

در حیاه الامام الحسین (علیه السّلام) آمده است که سى سوار به امام (عليه السّلام‏) پيوستند اما دقیقا تأکید نشده است که این سی سوار در روز عاشورا پیوسته اند یا در مدتی که حضرت در کربلا اجلال نزول نموده بودند.

«و التحق بمعسكر الامام ثلاثون فارسا من جيش ابن سعد و جعلوا يقولون لأهل الكوفة: يعرض عليكم ابن رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) ثلاث خصال‏ فلا تقبلون منها شيئا و جعلوا يقاتلون ببسالة مع الامام حتى استشهدوا بين يديه‏.»(23)

« از لشكر ابن سعد، سى سوار به اردوگاه امام پيوستند و به اهل كوفه گفتند: فرزند رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) سه پيشنهاد بر شما عرضه مى ‏دارد ولى شما هيچ ‏كدام از آنها را نمى ‏پذيريد آنان، دليرانه همراه امام به نبرد پرداختند تا اينكه در خدمت آن حضرت به شهادت رسيدند.(24)

 

در کتاب مع الرکب الحسینی نیز از سی و هشت نفر نام می برد که در کربلا یا منزلگاه نزدیک کربلا به حضرت امام حسین (علیه السّلام) پیوستند.(25)

 

پیوستن افراد دیگر

برخی از شیعیان در منزلگاههای بین راه تا کربلا و برخی از افراد قبل از آغاز جنگ و پيش از ممانعت ورود به كربلا، خود را به حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) رساندند که در کربلا نزول اجلال نموده بودند و برخی پس از بستن راهها توسط ابن زیاد (لعنه الله علیه) به زحمت خود را به حضرت رساندند.

برخی نیز به دلیل اینکه پیوستن به حضرت با وجود سربازان ابن زیاد (لعنه الله علیه) ممکن نبود با لشکریان ابن زیاد (لعنه الله علیه) به کربلا رفتند و چند نفر در اولین فرصت خود را به امام رساندند و برخی در زمانی که سه پیشنهاد حضرت امام حسین (علیه السّلام) پذیرفته نشد که گفته شده شب هشتم بود به حضرت پیوستند.

برخی در شب عاشورا و برخی نیز در روز عاشورا به جمع یاران حضرت اضافه شدند.

 

برای پیوستن برخی از افراد زمان درستی مشخص نشده است و از گزارشات رسیده بر می آید که در حد فاصل زمانی نزول اجلال حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) به کربلا تا شروع جنگ برخی از افراد به امام پیوستند که از آن جمله می توان به افراد ذیل اشاره نمود:

« زياد بن عريب همدانى صائدى، عمرو بن عبداللَّه جندعى‏، بشر بن عمرو بن احدوث حضرمى كندى، عبداللَّه بن عروة بن حرّاق غفارى، عبدالرحمن بن عروة بن حرّاق غفارى، سالم بن عمرو و حبشى بن قيس نهمى از کسانی بودند که در این فاصله زمانی خود را به حضرت امام حسین (علیه السّلام) رساندند و در رکاب ایشان جنگیدند.

عمرو بن ضبيعة بن قيس بن ثعلبه ضبعى تيمى نیز از اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودند و با عمر بن سعد به کربلا رفتند اما پس از پذیرفته نشدن شروط حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) به ایشان پیوستند.

حارث بن امرء القيس كندى‏ نیز از افرادی است که پس از پذیرفته نشدن شروط حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) به همراه یارانش از قبیله کندی که چهار نفر بودند به حضرت پیوست.

افرادی نیز چون راههای منتهی به کربلا بسته بود با سپاه عمر بن سعد (لعنه الله علیه) خارج شدند و در فرصتی قبل از آغاز جنگ از سپاه ابن سعد (لعنه الله علیه) به حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السّلام) پیوستند که از آن جمله می توان از رافع بن عبداللَّه (غلام مسلم بن كثير)؛ از قهرمانان شيعه كوفه، جابر بن حجاج غلام عامر بن نهشل تيمى؛ از قهرمانان دلير كوفه که از همراهان مسلم بن عقیل نیز بود، ضرغامة بن مالك تغلبى‏؛ از بیعت کنندگان با مسلم بن عقیل و عبداللَّه بن بشر خثعمى‏ نام برد.

از افرادی که در شب عاشورا به حضرت امام حسین (علیه السّلام) پیوستند می توان از جوين بن مالك بن قيس بن ثعلبه تميمى، قاسم بن حبيب بن ابى بشير ازدى‏، زهير بن سليم ازدى‏ نام برد.

افراد اندکی نیز در روز عاشورا به حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) پیوستند که از آن جمله می توان از سيف بن حرث بن سريع بن جابر همدانى جابرى و مالك بن عبداللَّه بن سريع بن جابر همدانى جابرى و شبيب غلام حرث بن سريع همدانى جابرى‏ نام برد.»(26)

 

پی نوشتها

(1) الامام الحسین(علیه السّلام) و اصحابه، صفحه 181

(2) مقتل الحسين(علیه السّلام) خوارزمي، جلد1، صفحه329

(3) الأخبارالطوال، صفحه 249

(4) شرح غم حسین، صفحه 45

(5) شرح غم حسین، صفحه 49 – 51

(6) الكامل، جلد‏4، صفحه 64

(7) ترجمه الكامل، جلد‏11، صفحه 173- 172

(8) تاريخ ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 427

(9) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد‏7، صفحه 3027

(10) حياة الإمام الحسين (علیه السّلام)، جلد ‏3، صفحه 197 – 196

(11)زندگانى حضرت امام حسين (علیه السّلام)، جلد‏3، صفحه 233 – 232

(12)تاريخ ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 428

(13)ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد ‏7، صفحه 3029 – 3028

(14) حياة الإمام الحسين(ع)، جلد‏3، صفحه 198 – 197

(15)زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام، جلد‏3، صفحه 234- 233

(16)اللهوف علی قتلی الطفوف، صفحه ۱۰۲

(17) الطبقات الكبرى، جلد‏10، صفحه 469 – 468

(18) ترجمه الطبقات الكبرى، جلد 5‏، صفحه 100   

(19) تاريخ ‏الطبري، جلد ‏5، صفحه 427

(20) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد‏7، صفحه 3027     

(21) ترجمه الکامل، جلد 11، صفحه 172

(22) وقعة الطف، صفحه 216   

(23) حياة الإمام الحسين (عليه السّلام)، جلد ‏3، صفحه 199 – 198

(24) زندگانى حضرت امام حسين (عليه السّلام)، جلد ‏3، صفحه 234

(25) مع الرکب الحسینی، جلد 4، صفحه 184 – 154

(26) مع الركب الحسيني، جلد ‏4، صفحه 205 – 202

 

منابع

- الأخبار الطوال، ابو حنيفه احمد بن داود الدينورى، تحقيق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم، منشورات الرضى، 1368ش.

- الامام الحسین علیه السلام و اصحابه: عرض تاریخی معمق لواقعه الطف و استشهاد الامام الحسین علیه السلام و تراجم تحقیقیه لمن حضر الواقعه من الاصحاب رجالا و نساء، فضل‌علی قزوینی، قم، محمود شريعت المهدوي،1415 ق.

- تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، 1387/1967

- ترجمه تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375

- ترجمه ‏طبقات كبرى، ابن سعد كاتب واقدى، مترجم محمود مهدوى دامغانى، تهران‏، فرهنگ و انديشه‏، 1374

- حياة الإمام الحسين عليه السلام‏، باقر شريف قرشى، قم، ‏مدرسه علميه ايروانى‏، 1413ق‏.

- زندگانی حضرت امام حسین علیه السلام، باقرشریف قرشی، حسین محفوظی (اهوازي)، قم، بنیاد معارف اسلامی، 1380ش.

- شرح غم حسین (علیه السّلام)، موفق بن احمد اخطب خوارزمی، مترجم مصطفی صادقی، قم، مسجد مقدس جمکران، 1388

- الطبقات الكبرى‏، ابن سعد كاتب واقدى‏، بيروت‏، دار الكتب العلمية، 1418 ق‏.

- الکامل (كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران)، عز الدين على بن اثير، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.

- كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران، عز الدين على بن اثير (م 630)، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371

- اللهوف علی قتلی الطفوف، علی بن موسی ابن‌طاووس، تهران، جهان، 1348

- مع الرکب الحسیني من المدینة إلی المدینة، علی شاوی، قم، تحسين، 1386ش.

- مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، موفق بن احمد اخطب خوارزم، جلد ۲، قم، أنوار الهدی، 1381ش.

- وقعة الطفّ، لوط بن يحيى ابومخنف كوفى، 1جلد، قم، جامعه مدرسين، چاپ سوم، 1417ق.

 

Attachments

: فاطمه ابوحمزه