مصایب اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السّلام) در شام بلا (1)

در این نوشتار وقایع ورود خاندان وحی (علیهم السّلام) به شهر شام تا ورود به مجلس یزید (لعنه الله) بررسی می شود.

طبق احادیث و روایات رسیده و نقلهایی که توسط افراد حاضر در آن برهه رسیده است پس از شهادت حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) تغییرات وضعی در جهان پدیدار شد از آن جمله جاری شدن خون در زیر هر سنگی که در شام برداشته می شد.

«و في الصواعق لابن حجر قال: و ان السماء احمرت لقتله و انكسفت الشمس حتى بدت الكواكب نصف النهار و ظن الناس أن القيامة قد قامت و لم يرفع حجر في الشام إلا رؤي تحته دم عبيط.»(1)

«در کتاب صواعق ابن حجر گويد كه در شهادتش آسمان سرخگون شد و آفتاب قيرگون، در ميان روز ستاره ‏ها آشكار شدند و مردم‏ گمان بردند رستاخيز است و آن روز هر سنگى در شام برداشتند زيرش خون تازه بود.»(2)

ولی نفوذ بنی امیه در شام و تبلیغات دروغین آنان سبب شد تا اهل شام روز ورود سرهای مطهر شهدای کربلا و خاندان عصمت (علیهم السّلام) را عید اعلام نمایند و به تصریح مقاتل جشن بگیرند.

 

1. حرکت خاندان عصمت و سرهای مطهر (علیهم السّلام) به سمت شام

حرکت خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) چند روز پس از واقعه عاشورا به دستور یزید ملعون صورت گرفت. به نقلی سرهای مطهر شهدا در پانزدهم محرم به سمت شام حرکت داده شدند و طبق نقلی خاندان عصمت (علیهم السّلام) را نیز روانه شام نمودند در بین راه به حاملان ملعون سرهای مطهر رسیدند.

به تصریح مقاتل جانب احترام خاندان وحی (علیهم السّلام) را رعایت نکردند و با اهانتهای فراوان و سبعیگریهای بسیار خاندان عصمت (علیهم السّلام) را تا به دمشق بردند.    

در تاریخ طبری از قول ابومخنف درباره راهی نمودن ابن زیاد (لعنه الله) خاندان وحی و سرهای شهدای کربلا (علیهم السّلام) به سمت شام چنین آمده است:

قال ابو مخنف: ثم ان عبيد الله بن زياد نصب راس الحسين بالكوفه فجعل يدار به في الكوفه ثم دعا زحر بن قيس فسرح معه برأس الحسين و رؤوس اصحابه الى يزيد بن معاويه و كان مع زحر ابوبرده بن عوف الأزدي و طارق بن ابى ظبيان الأزدي فخرجوا حتى قدموا بها الشام على يزيد بن معاويه.(3)

ابو مخنف گويد: آنگاه عبيد الله بن زياد سر حسين را در كوفه بياويخت و چنان شد كه آن را در كوفه مى‏ گردانيدند. پس از آن زحر بن قيس را پيش خواند و سر حسين را با سرهاى يارانش همراه وى براى يزيد بن معاويه فرستاد. ابو بردة بن عوف و طارق بن ابى ظبيان، هردوان ازدى نيز همراه زحر بودند كه سرها را در شام پيش يزيد بن معاويه رسانيدند.(4)

حضرت امام سجاد (علیه السّلام) از جسارتهای روا شده بر خاندان عصمت (علیهم السّلام) به سوار نمودن ایشان بر شتر بدون جهاز و سوار شدن زنان بر استرهای بدون زین و حمل نمودن سرهای مبارک (علیهم السّلام) بر فراز نیزه اشاره فرموده اند:

قل إقبال الأعمال رَأَيْتُ فِي كِتَابِ الْمَصَابِيحِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (ع) قَالَ قَالَ لِي أَبِي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍ:‏ سَأَلْتُ أَبِي عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عَنْ حَمْلِ يَزِيدَ لَهُ فَقَالَ حَمَلَنِي عَلَى بَعِيرٍ يَطْلُعُ بِغَيْرِ وِطَاءٍ وَ رَأْسُ الْحُسَيْنِ (ع) عَلَى عَلَمٍ وَ نِسْوَتُنَا خَلْفِي عَلَى بِغَالٍ فأكف [وَاكِفَةً] وَ الْفَارِطَةُ خَلْفَنَا وَ حَوْلَنَا بِالرِّمَاحِ إِنْ دَمَعَتْ مِنْ أَحَدِنَا عَيْنٌ قُرِعَ رَأْسُهُ بِالرُّمْحِ حَتَّى إِذَا دَخَلْنَا دِمَشْقَ صَاحَ صَائِحٌ يَا أَهْلَ الشَّامِ هَؤُلَاءِ سَبَايَا أَهْلِ الْبَيْتِ الْمَلْعُونِ.(5)

در كتاب اقبال آمده است که در كتاب «مصابيح» ديدم سند را به امام جعفر صادق (علیه السّلام) رسانيده است كه فرمودند حضرت امام محمّد باقر (عليه السّلام) فرمودند: من از پدرم على بن الحسين راجع به اينكه يزيد او را چگونه اسير كرد جويا شدم. فرمود: مرا بر شترى كه بدون جهاز بود سوار كرد و سر مبارك امام حسين هم بر فراز نيزه بود. زنان ما به دنبال ما بر استرهاى بدون زين سوار بودند.

دشمنان با نيزه ‏ها به دنبال و اطراف ما بودند. هر گاه چشم يكى از ما گريان مي شد با نيزه بر سر او مي زدند. وقتى با اين كيفيت داخل دمشق شديم شخصى فرياد زد: اى اهل شام، اينان اسيران خانواده ‏اى ملعون هستند.(6)

در منتهی الآمال حدیث فوق چنین نقل به مضمون شده است:

و روي عن الباقر (عليه السّلام) ما مضمونه: انّه لما أدخل نساء و اطفال سيد الشهداء (عليه السّلام) الشام و كانوا على أقتاب‏ الجمال بلا غطاء و لا ستر فقال رجل من أهل الشام: لم نر سبايا أحسن وجوها من هؤلاء فقالت سكينة: أيها الاشقياء نحن سبايا آل محمد صلّى اللّه عليه و آله. (7)

از حضرت امام محمّد باقر (عليه السّلام) روایت شده است كه چون فرزندان و خواهران و خويشان حضرت سيّدالشّهداء (عليه السّلام) را به نزد يزيد پليد بردند، بر شتران سوار كرده بودند بى ‏عمارى و محمل، يكى از اشقياى اهل شام گفت: ما اسيران نيكوتر از ايشان هرگز نديده بوديم.

سكينه خاتون (عليها السّلام) فرمودند: اى اشقياء ما سبايا و اسيران آل محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هستیم. (8)

سید بن طاووس از اهانتهای عاملان ابن زیاد ملعون به خاندان عصمت (علیهم السّلام) نقل می کند که بانوان حرم را بدون روبند و برقع به سوی شام بردند و این در فرهنگ عربها مرسوم نبود مگر برای اسیرانی که از ممالک دیگر آورده می شدند که احتمالا پوشش روبند در فرهنگ آنان مرسوم نبود و بدین ترتیب دستگاه حاکم قصد داشت ایشان را مرتد و خارجی معرفی کنند.

در مقتل لهوف در این باره آمده است:

حَمَلَ‌ نِسَاءَهُ‌ (صَلَوَاتُ‌ اللَّهِ‌ عَلَيْهِ‌) عَلَى أَحْلاَسِ‌ أَقْتَابِ‌ الْجِمَالِ‌ بِغَيْرِ وِطَاءٍ مُكَشَّفَاتِ‌ الْوُجُوهِ‌ بَيْنَ‌ الْأَعْدَاءِ وَ هُنَّ‌ وَدَائِعُ‌ الْأَنْبِيَاءِ وَ سَاقُوهُنَّ‌ كَمَا يُسَاقُ‌ سَبْيُ‌ اَلتُّرْكِ‌ وَ اَلرُّومِ‌ فِي أَشَدِّ الْمَصَائِبِ‌ وَ الْهُمُومِ‌ وَ لِلَّهِ‌ دَرُّ قَائِلِهِ‌:

يُصَلَّى عَلَى الْمَبْعُوثِ‌ مِنْ‌ آلِ‌ هَاشِمٍ‌

   وَ يُغْزَى بَنُوهُ‌ إِنَّ‌ ذَا لَعَجِيبٌ‌

وَ قَالَ‌ آخَرُ:

أَ تَرْجُو أُمَّةٌ‌ قَتَلَتْ‌ حُسَيْناً

   شَفَاعَةَ‌ جَدِّهِ‌ يَوْمَ‌ الْحِسَابِ‌

زنان حرم را بر‌ شترانى سوار كردند كه پاره گليمى بر پشتشان انداخته شده بود نه محملى داشتند نه سايبانى در ميان سپاه دشمن همه با صورتهاى گشوده با اينكه آنان امانتهاى پيغمبران خدا بودند و آنان را هم چون اسيران ترك و روم در سخت ترين شرايط‍‌ گرفتارى و ناراحتى به اسيرى بردند خدا خير دهد به شاعرى كه بدين مضمون شعرى گفته است:

درود حق بفرستند بر رسول و ولى

كشند زادۀ او را و اين چه بوالعجبى است

و ديگرى بدين مضمون گفته است:

به روز حشر ندانم كه قاتلان حسين

 

چگونه چشم شفاعت به جدّ او دارند؟(9)

وَ أَمَّا يَزِيدُ بْنُ‌ مُعَاوِيَةَ‌ فَإِنَّهُ‌ لَمَّا وَصَلَهُ‌ كِتَابُ‌ عُبَيْدِ اللَّهِ‌ بْنِ‌ زِيَادٍ وَ وَقَفَ‌ عَلَيْهِ‌ أَعَادَ الْجَوَابَ‌ إِلَيْهِ‌ يَأْمُرُهُ‌ فِيهِ‌ بِحَمْلِ‌ رَأْسِ‌ اَلْحُسَيْنِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ وَ رُءُوسِ‌ مَنْ‌ قُتِلَ‌ مَعَهُ‌ وَ بِحَمْلِ‌ أَثْقَالِهِ‌ وَ نِسَائِهِ‌ وَ عِيَالِهِ‌ فَاسْتَدْعَى اِبْنُ‌ زِيَادٍ بِمُحَفِّرِ بْنِ‌ ثَعْلَبَةَ‌ الْعَائِذِيِّ‌ فَسَلَّمَ‌ إِلَيْهِ‌ الرُّءُوسَ‌ وَ الْأَسْرَى وَ النِّسَاءَ فَصَارَ بِهِمْ‌ مُحَفِّرٌ إِلَى اَلشَّامِ‌ كَمَا يُسَارُ بِسَبَايَا الْكُفَّارِ يَتَصَفَّحُ‌ وُجُوهَهُنَّ‌ أَهْلُ‌ الْأَقْطَارِ .

و امّا يزيد بن معاويه (لعنه الله) همين كه نامۀ عبيد اللّه بن زياد به او رسيد و از مضمونش آگاه شد در پاسخ نامه دستور داد كه سر بريدۀ حسين (عليه السّلام) و سرهاى افرادى كه با او كشته شده‌ اند به همراه اموال و زنان و خانواده آن حضرت به شام بفرستد لذا ابن زياد محفّر بن ثعلبۀ عائذى را خواست و سرها و اسيران و زنان را به او تحويل داد محفّر آنان را همچون اسيران كفّار كه مردم شهر و ديار آنان را مي ديدند به شام برد.(10)

در کتب عامه نیز بر این امر تصریح شده است:

[ابن زیاد] دعا علي بن الحسين أيضا فحمله و حمل أخواته و عماته و جميع نسائهم إلى يزيد بن معاوية. قال: فسار القوم بحرم رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و سلّم) من الكوفة إلى بلاد الشام على محامل بغير وطاء من بلد إلى بلد و من منزل إلى منزل كما تساق أسارى الترك و الديلم.(11)

ابن زیاد حضرت علی بن الحسین (علیه السّلام) را خواند و او و خواهران و عمه ها و همه بانوان خاندان ایشان را به سوی یزید فرستاد. آن گروه را با حرم رسول الله (صلی الله علیه و آله) از کوفه به سوی شام  فرستاد بر محملهای بدون پوشش از شهری به شهری و از منزلگاهی به منزلگاهی آنچنان که اسیران ترک و دیلم را می برند.

 

2. درخواست حضرت ام کلثوم (سلام الله علیها) و شقاوت شمر لعین

حمل سرهای مطهر شهدای کربلا (علیهم السّلام) در میان محملهای بانوان حرم سبب جلب توجه تماشاچیانی که به تماشا فراخوانده شده بودند؛ می شد و حضرت امّ کلثوم (سلام الله علیها) از شمر شقی (لعنه الله) درخواست می کند که سرهای مطهر (علیهم السّلام) را جلوتر ببرند تا بانوان خاندان وحی مورد نظاره واقع نگردند ولیکن شمر ملعون از شرارت و رذالت برعکس این خواسته عمل کرد و دستور داد تا سرها را در بین محملها نگاه دارند:

روى السيد ابن طاوس (رحمه اللّه) انّه: سار القوم برأس الحسين و نسائه و الأسرى من رجاله فلما قربوا من دمشق دنت أمّ كلثوم من الشمر (لعنه اللّه) و كان من جملتهم فقالت له: لي إليك حاجة فقال: ما حاجتك؟ قالت: اذا دخلت بنا البلد فاحملنا في درب قليل النظّارة و تقدّم إليهم أن يخرجوا هذه الرؤوس من بين المحامل و ينحّونا عنها فقد خزينا من كثرة النظر إلينا و نحن في هذه الحال.

فأمر في جواب سؤالها أن يجعل الرؤوس على الرماح في أوساط المحامل بغيا منه و كفرا و سلك بهم بين النظّارة على تلك الصفّة حتى أتى بهم باب دمشق فوقفوا على درج باب المسجد الجامع حيث يقام السبي.(12)

راوى گويد: چون كاروان اسيران به دمشق نزديك شد، حضرت امّ كلثوم (سلام الله علیها) به شمر نزديك شد و فرمودند: مرا با تو حاجتى است. گفت: حاجتت چيست؟ فرمودند: وقتى كه مى ‏خواهى ما را وارد شهر كنى از دروازه ‏اى وارد كن كه تماشاگران كمى دارند و دستور بده تا سرهاى شهداء را از بين محملها بيرون ببرند و از ما دور كنند زیرا ما از نگاههاى بسيار خوار شده ‏ايم.

شمر( بر مبناى خبث باطنى خود) در قبال خواسته حضرت امّ كلثوم (سلام الله علیها) فرمان داد تا سرهاى بر روى نيزه ها را در ميانه محملها قرار داده با همين وضع آنان را تا دروازه دمشق و دم درب مسجد جامع در جايگاه اسيران باز داشت.» (13)

در مقتل مقرم این واقعه چنین نقل شده است:

«و لما قربوا من دمشق أرسلت أم كلثوم إلى الشمر تسأله أن يدخلهم في درب قليل النظار و يخرجوا الرؤوس من بين المحامل لكي يشتغل الناس بالنظر إلى الرؤوس فسلك بهم على حالة تقشعر من ذكرها الأبدان و ترتعد لها فرائص كل إنسان و أمر أن يسلك بهم بين النظار و أن يجعلوا الرؤوس وسط‍‌ المحامل.(14) و في أول يوم من صفر دخلوا دمشق فأوقفوهم على باب الساعات.»(15)

هنگامی که به دمشق نزدیک شدند حضرت امّ كلثوم (سلام الله علیها) از شمر درخواست کرد که آنان را از راهی وارد شهر کند که نظارکنندگان کمتر باشند [شلوغ نباشد] و سرها را از بین محملها بیرون ببرند تا مردم بدیدن سرها مشغول شوند. برای آنها مسائلی گذشت که در صورت ذکر شدن اعضای بدن هر شنونده ای به لرزه می افتد و (شمر) دستور داد تا از مسیری در بین مردم بگذرند و سرها را در بین محملها قرار دهند. در اولین روز از ماه صفر وارد دمشق شدند و آنها را روبروی باب الساعات متوقف کردند.

کتاب منتهی الامال نقل ذیل را در این باره نیز آورده است:

«و قال عمرو بن منذر الهمداني: رأيت أمّ كلثوم و كأنّي نظرت الى فاطمة الزهراء (عليها السّلام) و عليها خرقة خلقة و خمار و نقاب فدنوت و سلمت على زين العابدين (عليه السّلام) و حريم النبوة فقالوا لي: لو تمكّنت أن تعطي لهذا الرجل شيئا كي ينحي رأس الحسين عنّا و تنصرف الانظار عنّا.

فذهبت الى حامل الرأس الشريف فأعطيته مائة درهم كي يقدم الرأس عن ركب النساء ففعل حتى وضع الرأس امام يزيد (لعنه اللّه).» (16)

عمرو بن منذر همدانى گويد: حضرت امّ كلثوم (عليها السّلام) را ديدم چنان كه پندارى حضرت فاطمه زهرا (عليها السّلام) است چادر كهنه بر سر گرفته و روى ‏بندى بر روى بسته، من نزديك رفتم و امام زين العابدين (عليه السّلام) و به بانوان خاندان سلام كردم مرا فرمودند: اى مؤمن، اگر بتوانى چيزى به اين شخص بده كه سر حضرت حسين (عليه السّلام) را به همراه دارد تا به پيش برد كه از نظاره کنندگان ما را زحمت است، من صد درهم بدادم بدان لعين كه سر را داشت كه سر حضرت حسين (عليه السّلام) را جلو‏تر دارد و از بانوان دور شود، بدين منوال مى ‏رفتند تا نزد يزيد پليد بنهادند.(17)

 

3.چگونگی ورود  سرهای مطهر شهدا و خاندان وحی (علیهم السّلام) به شام

شیخ صدوق در کتاب امالی درباره فرستادن سرهای مطهر شهدا و خاندان عصمت (علیهم السّلام) به شهر شام نزد یزید ملعون آمده است:

ثُمَّ أَمَرَ بِالسَّبَايَا وَ رَأْسِ الْحُسَيْنِ فَحُمِلُوا إِلَى الشَّامِ فَلَقَدْ حَدَّثَنِي جَمَاعَةٌ كَانُوا خَرَجُوا فِي تِلْكَ الصُّحْبَةِ أَنَّهُمْ كَانُوا يَسْمَعُونَ بِاللَّيَالِي نَوْحَ الْجِنِّ عَلَى الْحُسَيْنِ (ع) إِلَى الصَّبَاحِ وَ قَالُوا فَلَمَّا دَخَلْنَا دِمَشْقَ أُدْخِلَ بِالنِّسَاءِ وَ السَّبَايَا بِالنَّهَارِ مُكَشَّفَاتِ الْوُجُوهِ فَقَالَ أَهْلُ الشَّامِ الْجُفَاةُ مَا رَأَيْنَا سَبَايَا أَحْسَنَ مِنْ هَؤُلَاءِ فَمَنْ أَنْتُمْ فَقَالَتْ سُكَيْنَةُ ابْنَةُ الْحُسَيْنِ نَحْنُ سَبَايَا آلِ مُحَمَّدٍ فَأُقِيمُوا عَلَى دَرَجِ الْمَسْجِدِ حَيْثُ يُقَامُ السَّبَايَا.(18)

ابن زياد دستور داد اسيران را با سر حسين (علیه السّلام) به شام برند جمعى كه با آن سر رفته بودند باز گفتند كه شبها نوحه جن را تا صبح بر حسين (علیه السّلام) مي شنيدند گفته‏ اند چون به شام رسيديم روز روشن زنان‏ و اسيران را روى باز وارد كردند و اهل شام مي گفتند ما اسيرانى بدين زيبائى نديديم شما چه كسانی هستيد؟ حضرت سكينه (سلام الله علیها) دختر حسين(علیه السّلام) فرمودند: ما اسيران خاندان محمد (صلی اله علیه و آله) هستيم آنها را بر پلكان مسجد كه توقفگاه اسيران بود؛ بازداشتند.(19)

طبق نقلهایی که در مقاتل و کتب تاریخی آمده است سر مطهر امام حسین (علیه السّلام) و شهدای کربلا به همراه خاندان عصمت (علیهم السّلام) روز اول صفر وارد دمشق شدند و آن روز را بنی امیه عید اعلام نمودند و جشن گرفتند:

قال الشيخ الكفعمي و الشيخ البهائي و غيرهما: أدخل رأس الحسين (عليه السّلام) الى دمشق في أول صفر و هو عيد عند بني أميّة و تتجدد فيه الاحزان.(20)

شيخ كفعمى و شيخ بهايى و ديگران نقل كرده‏ اند كه در روز اوّل ماه صفر، سر مقدّس حضرت امام حسين (عليه السّلام) را وارد دمشق كردند و آن روز را بنى اميّه عيد گرفتند و روزى بود كه در آن روز احزان اهل ايمان تجديد شد.(21)

ورود اهل بیت عصمت به شام طبق بیشتر نقلهای تاریخی از باب ساعات صورت گرفته است. (22)

شیخ عباس قمی در این باره می نویسد:

«و ايشان را از همان دروازه ساعات كه انجمن رعيّت و رعات بود در آوردند تا مردم نظّاره بيشتر باشند و ايشان را بسيار نظر كند.» (23)

و بر طبق برخی نقلها از باب توما خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) را وارد شام نمودند.(24)

 

1-3 وضعیت شهر شام همزمان با ورود خاندان عصمت (علیهم السّلام)

درباره وضعیّت دمشق در هنگام ورود خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) به همراه سر مطهر حضرت اباعبدالله (علیهم السّلام) و سرهای شهدای دیگر در مقاتل و کتب تاریخی چنین گزارش شده است:

در کتاب کامل بهائی آمده است: 

«حتّى دنوا من دمشق أربعة فراسخ فكان الناس يقدمون لهم النثار و الهدايا و ظلّوا على باب المدينة ثلاثة أيّام حتّى يزيّنوا البلد فزيّنوه بكلّ‌ ما عندهم من حلي و رياش و زينة إلى درجة لم يشابه ها بهذه الزينة قبل اليوم و خرج ما يقرب من خمسمائة ألف ما بين رجل و امرأة و الدفوف بأيديهم و أخرج أمراء القوم الطبول و الكوسات و الأبواق و الدفوف و راحوا بالآلاف يرقّصون نساء و رجالا على أصوات الدفوف و الطبول و الربابات و كان النساء قد اختضبن و اكتحلن و لبسوا الحلي و الحلل.»(25)

به چهار فرسخى از دمشق رسيدند به هر ده از آنجا تا به شهر نثار بر ايشان مى‌كردند. بر در شهر سه روز ايشان را نگاه داشتند تا شهر بيارايند و هر حلى و زيورى و زينتى كه در آن بود به آذينها بستند به صفتى كه كسى چنان نديده بود.

قريب پانصد هزار مرد و زن با دفها و اميران ايشان طبلها و كوسها و بوقها و دهلها بيرون آمدند و چند هزار مردان و جوانان و زنان رقص كنان با دف و چنگ و رباب زنان استقبال كردند. زنان دست و پاى خضاب كردند و سرمه در چشم كشيده و لباسها پوشيده بودند و زیور آلات انداختند.(26)

 

در کتاب وسیله الدارین در این باره چنین آمده است:

«فی المعالی صفحه 83 جلد 2 عن کامل بهایی اوقفوا أهل البیت علی باب الشام ثلاثه ایام حتی یزینوا البلد فزینوها بکل حلی و زینه و مرآة کانت فیها فصارت بحیث لم تر عین مثلها ثم استقبلهم من اهل الشام زهاء خمسمائه الف من الرجال و النساء مع الدفوف و خرج امراء الناس مع الطبول و الصنوج والبوقات و کان فیهم الوف من الرجال و الشبان و النسوان بأنواع الثیاب و الکحل و الخضاب و کان خارج البلد من کثرة الخلائق کعرصه المحشر یموج بعضها فی بعض فلما ارتفع النهار ادخلوا الروؤس البلد و من ورائها الحرم و الأساری من اهل البیت.»(27)

 

در کتاب المعالی صفحه 83 جلد دوم از کامل بهائی نقل شده است که اهل بیت (علیهم السّلام) را سه روز در مقابل دروازه شام نگه داشتند تا شهر را تزیین کنند و بیارایند پس شهر را با هر زیور و زینت و آیینه ای که در آن بود، آراستند تا اینکه به گونه ای شد که هیچ چشمی از قبل همچون آن را ندیده بود. سپس از مردم شام، حدود پانصد هزار زن و مرد با دف به استقبال از آنها رفتند و امرای مردم با همراه طبل و سنج و شیپور بیرون آمدند و در میان آنها، هزاران مرد و جوان و زن با انواع مختلف لباس و سرمه و خضاب حضور داشتند. خارج شهر به دلیل وجود خیل عظیم مردم، همچون صحنه محشر شده بود که مردم در هم می تنیدند. زمانی که آفتاب بالا آمد، سرها را وارد شهر کردند و پشت سرها نیز زنان و اسیران از اهل بیت در حرکت بودند.

وضعيت عمومى حاكم بر شام، وضعيتى توأم با شادى و انبساط‍‌ و اشتغال مردم به لهو و لعب بود.(28)

 

در احادیث معصومین (علیهم السلام) تصریح شده است که همه موجودات زمین و آسمان برای شهادت حضرت سیدالشهداء امام حسین (علیهم السّلام) گریستند به جز سه چیز در کل عالم که یک مورد آن به تصریح نصّ معصوم «دمشق» بود:

حَدَّثَنِي أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ ثُوَيْرٍ قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَ يُونُسُ بْنُ ظَبْيَانَ وَ الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ وَ أَبُوسَلَمَةَ السَّرَّاجُ جُلُوساً عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) فَكَانَ الْمُتَكَلِّمُ يُونُسَ وَ كَانَ أَكْبَرَنَا سِنّاً وَ ذَكَرَ حَدِيثاً طَوِيلًا يَقُولُ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع) إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) لَمَّا مَضَى بَكَتْ عَلَيْهِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ وَ مَا يَنْقَلِبُ فِي الْجَنَّةِ وَ النَّارِ مِنْ خَلْقِ رَبِّنَا وَ مَا يُرَى وَ مَا لَا يُرَى وَ بَكَى عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ إِلَّا ثَلَاثَةَ أَشْيَاءَ لَمْ تَبْكِ عَلَيْهِ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا هَذِهِ الثَّلَاثَةُ أَشْيَاءَ قَالَ لَمْ تَبْكِ عَلَيْهِ الْبَصْرَةُ وَ لَا دِمَشْقُ وَ لَا آلُ عُثْمَانَ بْنِ عَفَّانَ وَ ذَكَرَ الْحَدِيثَ.(29)

ابن قولویه از پدرش (رحمة اللَّه عليه) از سعد بن عبد اللَّه از احمد بن محمّد بن عيسى از قاسم بن يحيى از حسن بن راشد از حسين بن ثوير نقل كرده است كه وى گفت: من و يونس بن ظبيان و مفضّل بن عمر و ابو سلمه سرّاج محضر حضرت ابى عبد اللَّه امام صادق (علیه السّلام) نشسته بوديم و يونس كه از همه ما مسن ‏تر بود سخن مى ‏گفت و حديث طولانى را ذكر كرد سپس حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: هنگامى كه حضرت ابا عبد اللَّه الحسين (علیه السّلام) شهيد شدند آسمانها و طبقات هفتگانه زمين و آنچه در آنها و بين آنها بود و تمام جنبند‏گان در بهشت و دوزخ و كليّه موجودات مرئى و نامرئى بر آن حضرت گريستند مگر سه چيز كه بر آن مظلوم گريه نكردند. عرض كردم: فدايت شوم آن سه چيز كدام بودند؟ حضرت فرمودند: بصره و دمشق و آل عثمان بن عفّان بودند كه بر آن سرور نگريستند.

این حدیث در کتابهای امالی شیخ طوسی و بحارالانوار چنین نقل شده است:

حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْوَلِيدِ (رَحِمَهُ اللَّهُ) قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي فَاخِتَةَ قَالَ: كُنْتُ أَنَا وَ أَبُو سَلَمَةَ السَّرَّاجُ وَ يُونُسُ بْنُ يَعْقُوبَ وَ الْفُضَيْلُ بْنُ يَسَارٍ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنِّي أَحْضُرُ مَجَالِسَ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ، فَأُذَكِّرُكُمْ فِي نَفْسِي، فَأَيَّ شَيْ‏ءٍ أَقُولُ فَقَالَ: يَا حُسَيْنُ، إِذَا حَضَرْتَ مَجَالِسَهُمْ فَقُلْ:«اللَّهُمَّ أَرِنَا الرَّخَاءَ وَ السُّرُورَ» فَإِنَّكَ تَأْتِي عَلَى مَا تُرِيدُ.

قَالَ: فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ، إِنِّي أَذْكُرُ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) فَأَيَّ شَيْ‏ءٍ أَقُولُ إِذَا ذَكَرْتُهُ فَقَالَ: قُلْ:« صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» تُكَرِّرُهَا ثَلَاثاً.

ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنَا وَ قَالَ: إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنَ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) لَمَّا قُتِلَ بَكَتْ عَلَيْهِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ مَا فِيهِنَّ وَ مَا بَيْنَهُنَّ، وَ مَنْ يَتَقَلَّبُ فِي الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ مَا يُرَى وَ مَا لَا يُرَى، إِلَّا ثَلَاثَةَ أَشْيَاءَ، فَإِنَّهَا لَمْ تَبْكِ عَلَيْهِ.

فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا هَذِهِ الثَّلَاثَةُ أَشْيَاءَ الَّتِي لَمْ تَبْكِ عَلَيْهِ فَقَالَ: الْبَصْرَةُ، وَ دِمَشْقُ، وَ آلُ الْحَكَمِ بْنِ أَبِي الْعَاصِ.(30)

ابوعبدالله محمد بن محمد نقل می کند ابوالحسن احمد بن محمد بن حسن بن ولید (رحمه الله) می گوید پدرم نقل کرده است محمد بن صفار از احمد بن محمد بن عیسی از محمد بن ابوعمیر از حسین بن ابو فاخته نقل مي كند كه گفت: من و ابو سلمه سراج و يونس بن يعقوب و فضيل بن يسار در حضور حضرت امام جعفر صادق (علیه السّلام) مشرف بوديم، من به آن حضرت گفتم: فدايت شوم هر گاه من در مجالس اين گروه حاضر شوم و شما را در قلب خود ياد كنم چه بگويم؟ فرمودند: هر وقت وارد مجالس اين گروه شدى بگو: پروردگارا، راحتى و خوشنودى به ما عطا كن زيرا تو هر عملى را كه بخواهى انجام مي دهى.

گفتم: فدايت شوم هرگاه حضرت حسين بن على(علیه السّلام) را يادآور مي شوم چه بگويم فرمودند: سه مرتبه بگو «صلى اللَّه عليك يا ابا عبد اللَّه»

سپس حضرت امام صادق (علیه السّلام) متوجه ما شد و فرمودند: وقتى امام حسين شهيد شد آسمانهاى هفتگانه، موجوداتى كه در ميان آنها و ما بين آنها بودند. افرادى كه در بهشت و جهنم بودند، آنچه كه ديده مى ‏شود و آنچه ديده نمى‏ شود همگی براى حضرت امام حسين (علیه السّلام) گريه كردند فقط سه چيز براى امام حسين گريان نشدند. گفتم: فدايت شوم آن سه چيز كدامند كه براى امام حسين گريه نكردند؟ فرمود: بصره و دمشق و آل حَكَم ابن ابى العاص.(31)

«بدون شك مقصود از بصره و دمشق ساكنانش هستند؛ چنانكه وقتى خداى متعال مى‌فرمايد:« وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ الَّتي‏ كُنَّا فيها: از شهری که در آن بوده ایم، بپرس.(سوره مبارکه یوسف، آیه 82)» يعنى از اهلش بپرس.

اما ساكنان دمشق به اين خاطر كه بنى اميه ساليانى دراز بر آنان حكومت كردند و فتنه‌ ها و تبليغات دروغين بسيارى در اين شهر بر ضدّ خاندان پيامبر (صلی الله علیه و آله) انجام شد. براى بصره نيز همين بس كه خوارج اين شهر را به عنوان پايگاه خود انتخاب كردند و روياروى امامى كه پيروى از او واجب بود، يعنى على بن ابى‌طالب (علیه السّلام) ايستادند. باقيمانده ‌هاى آثار جنگ جمل نيز نقشى داشت كه نمى ‌توان از آن چشم پوشيد.

اما خاندان عثمان و خاندان حكم بن ابى العاص، اينان از بنى اميه (شجرۀ ملعونه در قرآن) هستند.

آنچه مهم است اينكه شاميان در آغاز از ماجراى قتل حسين (ع) نه تنها متأثر و غمگين نشدند، بلكه پيروزى يزيد را هم به او تبريك مى ‌گفتند.» (32)

 

2- 3 سهل بن سعد ورود خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله) به دمشق را چنین توصیف نموده است:

از شاهدان عینی که واقعه ورود اهل بیت عصمت و سرهای مطهر (علیهم السّلام) به دمشق را نقل می کند سهل بن سعد است که این طور توصیف می نماید:

وَ رَوَى صَاحِبُ الْمَنَاقِبِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ زَيْدٍ عَنْ آبَائِهِ‏ أَنَّ سَهْلَ بْنَ سَعْدٍ قَالَ خَرَجْتُ إِلَى بَيْتِ الْمَقْدِسِ حَتَّى تَوَسَّطْتُ الشَّامَ فَإِذَا أَنَا بِمَدِينَةٍ مُطَّرَدَةِ الْأَنْهَارِ كَثِيرَةِ الْأَشْجَارِ قَدْ عَلَّقُوا السُّتُورَ وَ الْحُجُبَ وَ الدِّيبَاجَ وَ هُمْ فَرِحُونَ مُسْتَبْشِرُونَ وَ عِنْدَهُمْ نِسَاءٌ يَلْعَبْنَ بِالدُّفُوفِ وَ الطُّبُولِ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي لَا نَرَى لِأَهْلِ الشَّامِ عِيداً لَا نَعْرِفُهُ نَحْنُ فَرَأَيْتُ قَوْماً يَتَحَدَّثُونَ فَقُلْتُ يَا قَوْمُ لَكُمْ بِالشَّامِ عِيدٌ لَا نَعْرِفُهُ نَحْنُ قَالُوا يَا شَيْخُ نَرَاكَ أَعْرَابِيّاً فَقُلْتُ أَنَا سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ قَدْ رَأَيْتُ مُحَمَّداً ص قَالُوا يَا سَهْلُ مَا أَعْجَبَكَ السَّمَاءُ- لَا تَمْطُرُ دَماً وَ الْأَرْضُ لَا تَنْخَسِفُ بِأَهْلِهَا قُلْتُ وَ لِمَ ذَاكَ قَالُوا هَذَا رَأْسُ الْحُسَيْنِ (ع) عِتْرَةِ مُحَمَّدٍ (ص) يُهْدَى مِنْ أَرْضِ الْعِرَاقِ فَقُلْتُ وَا عَجَبَاهْ يُهْدَى رَأْسُ‏ الْحُسَيْنِ وَ النَّاسُ يَفْرَحُونَ قُلْتُ مِنْ أَيِّ بَابٍ يُدْخَلُ فَأَشَارُوا إِلَى بَابٍ يُقَالُ لَهُ بَابُ سَاعَاتٍ قَالَ فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ حَتَّى رَأَيْتُ الرَّايَاتِ يَتْلُو بَعْضُهَا بَعْضاً فَإِذَا نَحْنُ بِفَارِسٍ بِيَدِهِ لِوَاءٌ مَنْزُوعُ السِّنَانِ عَلَيْهِ رَأْسٌ مِنْ أَشْبَهِ النَّاسِ وَجْهاً بِرَسُولِ اللَّهِ (ص) فَإِذَا أَنَا مِنْ وَرَائِهِ رَأَيْتُ نِسْوَةً عَلَى جِمَالٍ بِغَيْرِ وِطَاءٍ فَدَنَوْتُ مِنْ أُولَاهُمْ فَقُلْتُ يَا جَارِيَةُ مَنْ أَنْتِ فَقَالَتْ أَنَا سُكَيْنَةُ بِنْتُ الْحُسَيْنِ فَقُلْتُ لَهَا أَ لَكِ حَاجَةٌ إِلَيَّ فَأَنَا سَهْلُ بْنُ سَعْدٍ مِمَّنْ رَأَى جَدَّكِ وَ سَمِعْتُ حَدِيثَهُ قَالَتْ يَا سَعْدُ قُلْ لِصَاحِبِ هَذَا الرَّأْسِ أَنْ يُقَدِّمَ الرَّأْسَ أَمَامَنَا حَتَّى يَشْتَغِلَ النَّاسُ بِالنَّظَرِ إِلَيْهِ وَ لَا يَنْظُرُوا إِلَى حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) قَالَ سَهْلٌ فَدَنَوْتُ مِنْ صَاحِبِ الرَّأْسِ فَقُلْتُ لَهُ هَلْ لَكَ أَنْ تَقْضِيَ حَاجَتِي وَ تَأْخُذَ مِنِّي أَرْبَعَمِائَةِ دِينَارٍ قَالَ مَا هِيَ قُلْتُ تُقَدِّمُ الرَّأْسَ أَمَامَ الْحَرَمِ فَفَعَلَ ذَلِكَ فَدَفَعْتُ إِلَيْهِ مَا وَعَدْتُهُ وَ وَضَعَ الرَّأْسَ فِي حُقَّةٍ وَ دَخَلُوا عَلَى يَزِيدَ فَدَخَلْتُ مَعَهُمْ وَ كَانَ يَزِيدُ جَالِساً عَلَى السَّرِيرِ وَ عَلَى رَأْسِهِ تَاجٌ مُكَلَّلٌ بِالدُّرِّ وَ الْيَاقُوتِ وَ حَوْلَهُ كَثِيرٌ مِنْ مَشَايِخِ قُرَيْشٍ.(33)

«صاحب كتاب مناقب از سهل بن سعد نقل مي كند كه گفت: من به عزم بيت المقدس وارد شهر شام شدم. ديدم آن شهر شهرى است داراى جویهاى بسيار، داراى اشجار فراوان، پرده‏هاى ديبا را آويزان كرده ‏اند، همه خوشحال و شاد هستند، زنانى نزد آنان مشغول نواختن دفها و طبلها بودند.  با خويشتن گفتم: اهل شام عيدى ندارند كه ما آن را ندانيم. گروهى را ديدم كه با يكديگر گفتگو مي كردند. من به آنان گفتم: آيا شما عيدى داريد كه ما آن را نمي دانيم؟

آنان گفتند: اى شيخ، گويا: تو اعرابى باشى؟ گفتم: من سهل بن سعد هستم كه پيغمبر خدا (صلی الله علیه و آله) را ديده ‏ام. گفتند: اى سهل، تعجب نمي كنى كه چرا آسمان خون نمى ‏بارد، چرا زمين اهل خود را فرو نمي برد؟ گفتم: براى چه؟ گفتند: اين سر امام حسين (علیه السّلام) است كه عترت پيغمبر خدا (صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم) مي باشد و از عراق به عنوان هديه فرستاده شده است. گفتم: وا عجباه، سر امام حسين (علیه السّلام) به عنوان هديه برده مى ‏شود و مردم اظهار فرح مي نمايند؟ گفتم: از كدام دروازه شهر داخل مى‏ شود؟ اشاره به دروازه‏ اى كردند كه آن را دروازه ساعات مي گفتند.

من در همين حال بودم كه ديدم پرچمها هر كدام پس از ديگرى مي آيند بعدا سوارى را ديدم كه نيزه ‏اى در دست داشت. بر فراز آن نيزه سرى بود كه‏ از لحاظ صورت شبيه‏ ترين مردم به پيامبر خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) بود پس از آن سوار زنانى را ديدم كه بر شتران بى ‏جهاز سوار بودند.

من به آن زنى كه جلوتر از همه بود نزديك شدم و به وى گفتم: تو كيستى؟

گفت: من سكينه دختر حسين هستم. من گفتم: آيا حاجتى دارى؟ من سهل بن سعد هستم كه جد بزرگوار تو را زيارت كردم و حديث از آن حضرت شنيدم.

 فرمود: اى سعد، به اين نيزه ‏دار بگو: اين سر بريده را جلوتر ببرد تا مردم مشغول ديدن آن شوند و به حرم رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) نظر نكنند.

سهل مي گويد: من نزديك آن نيزه ‏دار رفتم و گفتم: ممكن است كه حاجت مرا روا كنى و مبلغ چهار صد دينار بگيرى؟ گفت: چه حاجتى دارى؟ گفتم: سر مبارك امام حسين (علیه السّلام) را جلوتر از حرم آن حضرت ببرى. او اين پيشنهاد را پذيرفت و من به وعده خود وفا كردم.

سر مقدس امام حسين را در ميان يك حقه نهاده و بر يزيد وارد شدند. من نيز با آنان وارد شدم، يزيد بر فراز تخت نشسته بود. بر سر يزيد تاجى بود كه به درّ و ياقوت مكلل بود. گروه كثيرى از بزرگان قريش در اطراف او بودند.(34)

 

در وسیله الدارین از سهل بن سعد در بدو ورود به شهر شام و اوضاع آن در هنگام ورود خاندان عصمت (علیهم السّلام) به شهر شام چنین آمده است:

فی البحار عن سهل بن سعد الشهروزی قال خرجت الی البیت المقدس حتی توسطت الشام فإذا أنا بمدینه مطردة الانهار کثیره الاشجار و قد علقوا الستور و الحجب و الدیباج و هم فرحون مستبشرون و عندهم نساء یلعبن بالدفوف و الطبول فقلت فی نفسی إنّی لأری لأهل الشام عیداً لانعرفه نحن فرأیت قوماً یتحدثون فقلت: یا قوم لکم بالشام عید لا نعرفه نحن؟ قالوا: یا شیخ نراک اعرابیاً غریباً. فقلت: أنا سهل بن سعد قد رأیت محمداً قالوا: یا سهل ما اعجبک السماء لاتقطر دماً و الارض لا تنخسف بأهلها؟ قلت: و لم ذلک؟ قالوا: هذا رأس الحسین و عترة محمد (ص) یهدی من ارض العراق. فقلت: واعجباه یهدی رأس الحسین و الناس یفرحون؟ فقلت: من ایّ باب یدخل؟

فأشاروا الی باب یقال له باب الساعات. قال فبینا أنا کذلک و إذا رأیت یتلو بعضها بعضاً فإذا نحن بفارس بیده لواء منزوع السنان علیه رأس من أشبه الناس وجهاً برسول الله فإذا أنا من ورائه رأیت نسوة علی جمال بغیر وطاء فدنوت من اولادهم فقلت یا جاریة من أنت؟ فقالت: أنا سکینه بنت لحسین فقلت لها أ لک حاجة الیّ؟ أنا سهل بن سعد ممن رأی جدک و سمعت حدیثه. قالت: یا سهل قل لصاحب هذا الرأس أن یقدم الرأس أمامنا حتی یشتغل الناس بالنظر الیه و لا ینظروا الی حرم رسول الله (ص) قال: فدنوت من صاحب الرأس فقلت له هل لک أن تقضی حاجتی و تأخذ من اربعمأئه دینار. قال: و ما هی؟ قلت: تقدم الرأس الامام الحرم ففعل ذلک فدفعت الیه ما وعدته ثمّ اقبلت علی علی بن الحسین و قلت له: مولای هل لک من حاجة؟ فقال لی: هل عندک من الدراهم شیء؟ فقلت: الف دینار و الف ورقه، فقال(ع): خذ منها شیئاً و ادفعه الی حامل الرأس و أمره یبعده عن النساء. قال سهل: ففعلت ذلک و رجعت الیه و قلت له: یا مولای فعلت الذی أمرتنی به فقال لی: حشرک الله معنا فی یوم القیامه. ثمّ إنشأ علی بن الحسین یقول:

اُقاد   ذلیلاً  فی   دمشق  کأننی                   من الزنج عبد غاب عنه نصیر

و جدی رسول الله من کل مشهد                 و شیخی  امیر المومنین امیر 

فیا لیت امی لم تلدنی و لم اکن                   یزید  یرانی  فی  البلاد اسیر(35)

در البحار از سهل بن سعد الشهروزی نقل شده که گفته است: راهی بیت المقدس شدم تا اینکه به مرکز شام رسیدم و وارد شهری شدم که رودهای طولانی و درختان بسیاری داشت و مردم آنجا پردهها و پارچه های ابریشمین آویزان کرده بودند و آنها شاد بودند و تبریک می گفتند و زنانی داشتند که بر دفها و طبلها می زدند. با خود گفتم که من مردم شام را در عیدی می بینم که ما از آن عید اطلاع نداریم. به مردمی دیدم که در حال صحبت کردن بودند، گفتم: ای قوم، شما در شام عیدی دارید که ما از آن اطلاعی نداریم؟ گفتند: ای شیخ، ما تو را یک اعرابی غریبه می بینیم، گفتم من سهل بن سعد هستم که محمد (صلی الله علیه و آله) را دیده ام، گفتند: ای سهل مایه تعجب تو نیست که آسمان خون نمی بارد و زمین مردمش را فرو نمی برد؟ گفتم: برای چه؟ گفتند این سر حسین و خاندان محمد (صلی الله علیه و آله) است که از سرزمین عراق هدیه آورده شده است، گفتم: شگفتا، سر حسین هدیه آورده می شود و مردم شادی می کنند، گفتم از کدام درب وارد می شوند؟ به دری اشاره کردند که به آن باب الساعات گفته می شد، او می گوید: من در این حال بودم و دیدم که پرچمها پشت سر یکدیگر آورده می شد. با اسب سواری مواجه شدم که در دستش پرچم بدون سر نیزه بود که بر روی آن سر کسی قرار داشت که صورتش شبیه ترین مردم به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود. من در پشت سر او بودم که زنان را بر روی شترانی بدون زین دیدم پس به فرزندانشان نزدیک شدم و گفتم ای دختر، تو کیستی؟ گفت من سکینه دختر حسین هستم. به او گفتم آیا خواسته ای از من داری؟ من سهل بن سعد از کسانی هستم که جد تو را دیده و صحبتش را شنیده ام. فرمود: ای سهل، به کسی که این سر را در دست دارد، بگو که سر را در جلوی ما ببرد تا مردم با نگاه به آن مشغول شوند و به خانواده رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نگاه نکنند، سهل می‌ گوید، من به کسی که این سر را در دست داشت نزدیک شدم و به او گفتم آیا تو می توانی نیاز و خواسته من را برآورده کنی و در ازای آن از من چهارصد دینار بستانی؟ گفت: درخواستت چیست؟ گفتم: سر را پیش از زنان ببر، او این کار را کرد و آنچه که به او وعده داده بودم، بخشیدم، سپس به سمت علی بن الحسین (علیه السّلام) رفتم و به او گفتم: مولای من، آیا شما درخواستی دارید؟ به من فرمودند: آیا تو درهمی در اختیار داری؟ گفتم: هزار دینار و اندی دارم. ایشان فرمودند: بخشی از آن را بردار و به کسی که سر را حمل می کند، بده و به او امر کن که سر را از زنان دور کند. سهل گفت: من این کار را کردم و به نزد ایشان برگشتم و گفتم: ای مولای من، آن کاری را که فرمودید؛ انجام دادم. ایشان فرمودند: خداوند تو را با ما در روز قیامت محشور گرداند سپس علی بن الحسین (علیه السّلام) شروع به خواندن این اشعار کردند:

با ذلت و خواری در دمشق رانده می شوم، گویی که من از سیاه پوستان هستم و بنده ای هستم که یاوری نداشته است.

جد من رسول خداوند (صلی الله علیه و آله) بر هر مکانی مشرف است و من پیرو امیر المومنین (علیه السّلام) هستم و او چه امیری می باشد.

ای کاش مادرم مرا نزاده بود و یزید من را در سرزمین به عنوان یک اسیر نمی دید.

 

3- 3 سرهای مطهر بر نیزه شده در بین محملهای بانوان حرم هنگام ورود به شهر شام

و عن کامل البهائی نقل المازندرانی قال سهل بن سعد رأیت الرؤوس علی الرماح و یتقدمهم رأس العباس بن علی (علیه السّلام) و نظرت الیه کأنه یضحک و رأس الامام کان وراء الرؤوس امام المخدرات و للرأس الشریف مهابة عظیمة و یشرق النور بلحیة مدورة قد خالطها الشیب و قد خضبت بالوسمة: أدعج العینین ازج الحاجبین واضح الجبین متبسماً الی السماء شاخصاً ببصره الی نحو الافق و الرمح تلعب بلحیته الشریفه یمینا و شمالاً کأنّه امیرالمؤمنین.(36)

المازندرانی از کامل البهائی نقل کرده است که سهل بن سعد گفته است سرها را بر روی نیزه ها دیدم که در جلوی آنها، سر عباس بن علی (علیه السّلام) قرار داشت و به او نگریستم گویی که لبخندی بر لب داشت. سر امام در پشت سرهای دیگر در مقابل بانوان قرار داشت. سر شریف آن حضرت هیبت خاصی داشت و از آن نور می بارید و محاسنشان بلند بود که کمی سفید شده و خضاب گشته بود: چشمانشان درشت بود که سفیدی و سیاهی آن شدید بود. ابروهایی بلند و کشیده داشتند. پیشانیشان بلند بود و صورتشان به سمت آسمان لبخندی می زد و چشمانشان به سمت افق دوخته شده بود و نیزه محاسن شریفشان را به چپ و راست می برد و چهره حضرتش شبیه به چهره امیر المومنین (علیه السّلام) بود.

 

4- 3 اشراف یزید بر ورود اهل بیت به شهر شام

طبق نقلهای تاریخی هنگام ورود سرهای مطهر شهدای کربلا و خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) به شهر شام یزید (لعنه الله) در مکانی حضور داشته است که به دروازه ای از شهر که این سروران (علیهم السّلام) وارد شدند؛ اشراف داشته است. در تذکرة الخواص من الأمة بذکر خصائص الأئمة، نفس المهموم، الدّمعة السّاكبة، مقتل مقرم و مقتل خوارزمی این مطلب بیان شده است:

و قال الزّهري: لمّا جاءت الرّؤوس كان يزيد في منظره على جيرون فأنشد لنفسه:

لمّا بدت تلك الحمول و أشرقـت

تلك الشّموس على ربا جيرون

نعب الغراب فقلت: صح أو لا تصح

فلقد قضيت من الغريم ديوني(37)

 

زهری می نویسد: هنگامی که سرها را آوردند یزید در مکانی نشسته بود که جیرون (دروازه دمشق) را می دید و در آن هنگام شروع به خواندن این شعر برای خود نمود:

هنگامی که آن کجاوه ها نمایان شدند و آن سرها برکناره جیرون درخشیدند،

کلاغ صدا بر آورد، پس من گفتم، چه درست یا نادرست من از پیامبر دین خود را ستانده ام.

 

مقرم در مقتل الحسین درباره اشراف یزید ملعون بر دروازه شهر شام هنگام ورود اهل بیت عصمت به همراه سرهای مطهر بر نیزه شده (علیهم السّلام) چنین نوشته است:

و كان يزيد جالسا في منظرة على «جيرون» و لما رأى السبايا و الرؤوس على أطراف الرماح و قد أشرفوا على ثنية جيرون نعب غراب فأنشأ يزيد يقول:

مـا بـدت تلك الحمول و أشرقت

تلك الرؤوس على شفا جيرون

نعب الغراب فقلت قل أو لا تقل

فقد اقتضيت من الرسول ديوني

 

و من هنا حكم ابن الجوزي و القاضي أبو يعلى و التفتازاني و الجلال السيوطي بكفره و لعنه.(38)

یزید در جایی که منظره ای از جیرون (دروازه دمشق) اشراف داشت، نشسته بود و هنگامی که اسیران خاندان عصمت (علیهم السّلام) و سرهای بر نیزه شده را دید و او بر دروازه صدای کلاغان شنیده شد پس یزید سرود و گفت: 

آنچه که از این کجاوه ها نمایان شدند و این سرها بر کناره جیرون درخشیدند.

کلاغ صدا بر آورد، پس من گفتم، چه بگویی یا نگویی من از پیامبر دین خود را ستانده ام.

و از اینجا ابن جوزی و قاضی ابو یعلی و تفتازانی و جلال سیوطی به کفر و لعن او حکم داده اند.

 

5 - 3 توقف سه ساعته اهل بیت عصمت (علیهم السّلام) در درب مسجد جامع محل نگهداری اسیران

طبق گزارش اکثر مقاتل و کتب تاریخی خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) را از باب الساعات که مکان شلوغ و پرجمعیتی بود وارد شام نمودند و پس از ورود به دمشق به در مسجد جامع دمشق كه جاى اسيران بود نگاه داشتند.(39)

يزيد دستور داد كه خاندان پيامبر (صلی الله علیه و آله) را بر پلكان مسجد (جايى كه اسيران را براى ديدن مردم نگه مى‌داشتند.) نگاه دارند. مورّخان و از جمله مطهّر بن طاهر مقدسى  و ابن العبرى اين مطلب را تصريح كرده ‌اند. ابن العبرى مى ‌گويد: آنگاه ابن زياد (لعنه الله) سر حسين (علیه السّلام) را همراه فرزندانش به سوى يزيد بن معاويه فرستاد. او فرمان داد كه زنان و دخترانش را در پلّكان مسجد، جايى كه اسيران را براى ديدن مردم نگه مى‌ داشتند، نگاه دارند.(40)

 

در منتهی الآمال آمده است:

فوقفوا على درج باب المسجد الجامع حيث يقام السبي.(41)

پس آن كافران حرم و اولاد سيّد پيغمبران را در مسجد جامع دمشق كه جاى اسيران بود، بازداشتند.(42)

در مقتل مقرم نیز نقل شده است: و أقيموا على درج باب الجامع حيث يقام السبي.(43)

آنان را در باب مسجد جامع نگاه داشتند آنجا جایی بود که اسیران را نگاه می داشتند.

در برخی موارد ورود اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) از باب توما ذکر شده است. در مقتل خوارزمی طی نقلی که خاندان عصمت از« باب توما» وارد شام شدند و در باب جامع که محل اقامت اسیران بود اقامت گزیدند چنین آمده است:

أنّ‌ السبايا لما وردوا مدينة دمشق، ادخلوا من باب يقال له باب «توما» ثم اتي بهم حتى اقيموا على درج باب المسجد الجامع.(44)

همانا اهل بیت (علیهم السّلام) هنگامی که وارد شهر دمشق شدند از بابی که توما نامیده می شد داخل شدند. سپس آنان را آوردند تا به باب مسجد جامع نگاه داشتند.

أبو مخنف و أقبلوا بالرأس الشريف إلى باب السّاعات و أوقفوه هناك ثلاث ساعات من النّهار ثم أتوا به إلى يزيد (لعنه اللّه). (45)

ابومخنف می نویسد: خاندان عصمت (علیهم السّلام) با سرهای مطهر به باب الساعات آوردند و ایشان را سه ساعت از روز در آنجا نگاه داشتند سپس به سوی یزید (لعنه الله) بردند.

 

4. وقایع ورود به شهر شام

1- 4 تلاوت قرآن سر مطهر حضرت اباعبدالله (علیه السّلام)

در برخی از اقوال مشهور است که در هفت موضع سر مبارک حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) سخن گفتند.

نقل شده است كه در شام از سر مبارك حضرت (علیه السّلام) مى‏ شنيدند كه مكرر مى‏ گفت: «لا حول و لا قوّة إلّا باللّه» (46)

و لما أمر يزيد بقتل رسول ملك الروم حيث أنكر عليه فعلته نطق الرأس بصوت رفيع:«لا حول و لا قوة إلا باللّه»(47)

در مجلس یزید (لعنه الله) وقتی به خاطر اعتراض سفیر روم به ظلمهای روا شده بر حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) دستور قتل او صادر شد؛ سر مبارک با صدای بلند فرمودند: «لا حول و لا قوه الا بالله»

 

وجاء في مختصر تاريخ دمشق لابن منظور: «و قال: إنّ‌ كلّ‌ راوٍ لهذا الحديث قال لمن رواه له: اللّه إنّك سمعته من فلان‌؟ قال: اللّه إنّي سمعته منه إلى الأعمش، قال الأعمش: فقلت لسلمة بن كهيل: اللّه إنّك سمعته منه‌؟ قال: اللّه إنّي سمعته منه بباب الفراديس بدمشق لا مُثّل لي ولا شُبّه لي وهو يقول: «فَسَيَكْفِيكَهُمُ‌ اللّهُ‌ وَ هُوَ السَّمِيعُ‌ الْعَلِيمُ. (48)

در كتاب مختصر تاريخ دمشق ابن منظور آمده است:«و گفت: همۀ كسانى كه اين حديث را روايت كرده‌اند، به كسى كه برايشان روايت كرد گفتند: آيا به خدا سوگند مى ‌خورى كه از فلان كس شنيده ‌اى‌؟ گفت: به خدا سوگند مى ‌خورم كه از او شنيده ‌ام تا برسد به اعمش. اعمش گفت: پس به سلمة بن كهيل گفتم تو را به خدا سوگند كه تو از او شنيده‌ اى‌؟ گفت: به خدا سوگند كه من بر دروازۀ فراديس دمشق از او شنيدم-نه در نظرم مجسّم شده و نه امر بر من مشتبه گرديده باشد-كه مى‌گفت: «فَسَيَكْفِيكَهُمُ‌ اللّهُ‌ وَ هُوَ السَّمِيعُ‌ الْعَلِيمُ‌»(49)

 

منهال بن عمرو در تأیید سخن گفتن سر مطهر سیدالشهدا (علیه السّلام) در شام چنین نقل می کند:

عَنِ الْمِنْهَالِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ‏: أَنَا وَ اللَّهِ رَأَيْتُ رَأْسَ الْحُسَيْنِ (ع) حِينَ حُمِلَ وَ أَنَا بِدِمَشْقَ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ رَجُلٌ يَقْرَأُ الْكَهْفَ حَتَّى بَلَغَ قَوْلَهُ‏ «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً» فَأَنْطَقَ اللَّهُ الرَّأْسَ بِلِسَانٍ ذَرِبٍ ذَلِقٍ فَقَالَ أَعْجَبُ مِنْ أَصْحَابِ الْكَهْفِ قَتْلِي وَ حَمْلِي.‏(50)

قطب راوندى از منهال بن عمرو روايت كرده است كه گفت: به خدا سوگند كه در دمشق ديدم سر مبارك حضرت امام حسين (عليه السّلام) را بر سر نيزه كرده بودند و در پيش روى آن حضرت كسى سوره كهف مى‏خواند، چون به اين آيه رسيد: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً. (سوره مبارکه كهف، آيه 9)»

به قدرت خدا سر مقدّس سيد الشّهداء (عليه السّلام) به سخن در آمد و به زبان فصيح گويا گفت: امر من از قصّه اصحاب كهف کشتن من و حمل سر من عجيبتر است(51)

و اين اشاره به رجعت آن حضرت براى طلب خون خود دارد.

 

2 - 4 سنگ زدن  پیرزنی به سر مطهر حضرت اباعبدالله الحسین (ع)

فلمّا و صلوا إلى ذلك الرّوشن و جدوا فيه عجوزا ملعونة يقال لها أم هجام و معها جواريها فلمّا رأت رأس الحسين (عليه السّلام) و هو على قناة طويلة و شيبته مخضوبة بالدّماء قالت: ما هذا الرأس المتقدم و ما هذه الرؤوس التي خلفه‌؟ فقالوا لها: هذا رأس الحسين بن علي بن أبي طالب (عليه السلام) و هذه رؤوس أصحابه ففرحت فرحا عظيما و قالت لجواريها: ناولوني حجرا لأضرب رأس الحسين، فإنّ‌ أباه قتل أبي و بعلي فناولها بعض الجواري حجرا فضربت به وجه الحسين (عليه السّلام) فأدمته و سال الدم على شيبته، فالتفتت إليه أم كلثوم فرأت الدم سائلا على وجهه و شيبته، فلطمت وجهها و شقت أزياقها و نادت: وا غوثاه وا مصيبتاه وا محمداه وا عليّاه وا حسناه وا حسيناه، ثم غشي عليها، فلمّا أفاقت قالت: من فعل هذا الفعل بأخي و نور عيني‌؟ فقيل لها: هذه العجوز. فقالت: اللهم اهجم عليها قصرها و احرقها بنار الدّنيا قبل نار الآخرة. قال: فو اللّه ما استتم كلامها إلاّ و سقط‍‌ عليها قصرها و أضرمت النّار فيه، فماتوا و احترقوا من ساعتهم لا رحمهم اللّه تعالى.(52)

هنگامی که سرهای مطهر رسیدند به آن دریچه، دیدند در آن پیرزن فرتوت ملعونه ای است که نامش ام هجام بود و همراه او چند کنیز دیگر بودند. هنگامی که سر مبارک امام حسین (علیه السّلام) را دید که بر نیزه ای بلند است و محاسن مقدسش به خونش خضاب شده است، گفت: این سر که جلوتر از سرهای دیگر است و‌ سرهای دیگر پشت نیزه اش می آیند، سر کیست؟ گفتند این سر حسین بن علی (علیه السّلام) است و سرهای دیگر متعلق به اصحاب اوست. آن عجوزه ملعونه بسیار خوشحال شد و به کنیزانش گفت: سنگی به من بدهید تا به سر حسین بزنم، زیرا پدر او، پدر و شوهر مرا کشته است. سنگی به او دادند و با آن سر مقدس را مجروح کرد و خون از صورت به محاسن مبارکش رسید. در این حال ام کلثوم (علیهاالسّلام) دید که خون سرِ آن حضرت بر چهره و محاسن او جاری شده است، لطمه به صورتش زد و گریبان چاک زد و فریاد زد: وا جدا، وا علیا، وا حسنا، وا حسینا، سپس غش کرد. هنگامی به هوش آمد، گفت چه کسی با رأس برادرم و نور چشمانم چنین کرد؟ گفتند: آن عجوزه چنین کرد. گفت: خدایا خانه خرابش کن و آتش عذاب را در این دنیا پیش از آخرت به او بچشان. راوی گوید: به خدا قسم هنوز کلام آن مخدره تمام نشده بود که خانه آن پیرزن خراب شد و‌ آتش گرفت و آن پیرزن و کنیزانش به آتش سوختند و به درک واصل شدند. خدا آنان را رحمت نکند.

 

و في رواية فلما رأى علي بن الحسين (عليه السلام) فعل العجوز دعا فسقط‍‌ الروشن فهلكت و من معها.(53)

در نقلی آمده است که هنگامی که حضرت امام سجاد (علیه السّلام) این کار پیرزن را دید نفرین نمودند پس آن دریچه ریخت و او و هر که با او بود هلاک شد.

در روایتی از سهل بن سعد چنین آمده است:

قال سهل: و رأيت روشنا عاليا فيه خمس نسوة و معهنّ‌ عجوز محدوبة الظهر، فلمّا صارت بإزاء رأس الحسين عليه السلام و ثبت العجوز لعنها اللّه تعالى و أخذت حجرا و ضربت به ثنايا الحسين (عليه السلام) فلما رأيت ذلك من هذه الملعونة قلت: اللهمّ‌ اهلكها و اهلكهنّ‌ معها بحق محمد و آله أجمعين. قال: فما استتم كلامي إلاّ و سقط‍‌ الرّوشن و هلكت الملعونة و هلكن معها.(54)

سهل بن سعد گويد: هنگامی‏كه سر مبارك حسين (عليه السّلام) را در شهر دمشق حمل مى‏کردند، پنج تن از زنان شام را نگريستم كه از براى تماشا بر دريچه كوشكى بلند برآمده بودند و در ميان ايشان پيرزنى فرتوت و پشت خمیده بود. چون سر حسين (عليه السّلام) را از برابر آن دريچه در مى ‏گذرانيدند، آن عجوز با پشت خميده برخاست و سنگى به دست كرده بر آن سر همايون افكند چنان‏كه به ثناياى مباركش آمد. چون اين بديدم، از آن ملعونه دست برداشتم و گفتم: «اللّهمّ أهلكها و أهلكهنّ معها بحقّ محمّد و آله صلّى اللّه عليه و آله أجمعين.»

گويد: هنوز اين كلام را تمام نياورده بودم كه آن دريچه فرود آمد و آن ملعونه و آنان‏كه با وى بودند، به زير سنگ و خاك هلاك شدند.

 

3 – 4 توبه پیرمرد شامی با شناختن اهل بیت (علیهم السّلام)

در اکثر مقاتل ماجرای سخن گفتن پیرمردی نقل شده است که در هنگامی که خاندان وحی (علیهم السّلام) بر درب مسجد ايستاده بودند تا ایشان را به نزد یزید (لعنه الله) ببرند به حضرت سجاد (علیه السّلام) نزدیک شد و خدا را به خاطر شهادت افراد خاندان و یاران ایشان سپاس گفت و حضرت امام سجاد (علیه السّلام) با معرفی خود و خاندان خود، آن پیرمرد از گفتار خود پشیمان شد و توبه نمود:

قَالَ وَ جَاءَ شَيْخٌ فَدَنَا مِنْ نِسَاءِ الْحُسَيْنِ وَ عِيَالِهِ وَ هُمْ أُقِيمُوا عَلَى دَرَجِ بَابِ الْمَسْجِدِ فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَتَلَكُمْ وَ أَهْلَكَكُمْ وَ أَرَاحَ الْبِلَادَ مِنْ رِجَالِكُمْ وَ أَمْكَنَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْكُمْ فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ يَا شَيْخُ هَلْ قَرَأْتَ الْقُرْآنَ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَهَلْ عَرَفْتَ هَذِهِ الْآيَةَ «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» قَالَ الشَّيْخُ قَدْ قَرَأْتُ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ فَنَحْنُ الْقُرْبَى يَا شَيْخُ فَهَلْ قَرَأْتَ هَذِهِ الْآيَةَ «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى» قَالَ نَعَمْ قَالَ عَلِيٌّ فَنَحْنُ الْقُرْبَى يَا شَيْخُ وَ هَلْ قَرَأْتَ هَذِهِ الْآيَةَ «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» قَالَ الشَّيْخُ قَدْ قَرَأْتُ ذَلِكَ قَالَ عَلِيٌّ فَنَحْنُ أَهْلُ الْبَيْتِ الَّذِينَ خُصِّصْنَا بِآيَةِ الطَّهَارَةِ يَا شَيْخُ قَالَ فَبَقِيَ الشَّيْخُ سَاكِتاً نَادِماً عَلَى مَا تَكَلَّمَ بِهِ وَ قَالَ بِاللَّهِ إِنَّكُمْ هُمْ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ تَاللَّهِ إِنَّا لَنَحْنُ هُمْ مِنْ غَيْرِ شَكٍّ وَ حَقِّ جَدِّنَا رَسُولِ اللَّهِ إِنَّا لَنَحْنُ هُمْ فَبَكَى الشَّيْخُ وَ رَمَى عِمَامَتَهُ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ مِنْ عَدُوِّ آلِ مُحَمَّدٍ مِنْ جِنٍّ وَ إِنْسٍ ثُمَّ قَالَ هَلْ لِي مِنْ تَوْبَةٍ فَقَالَ لَهُ نَعَمْ إِنْ تُبْتَ تَابَ اللَّهُ عَلَيْكَ وَ أَنْتَ مَعَنَا فَقَالَ أَنَا تَائِبٌ فَبَلَغَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ حَدِيثُ الشَّيْخِ فَأَمَرَ بِهِ فَقُتِل‏.(55)

راوى گويد: پير مردى نزد زنان و عيال حضرت امام حسين (علیه السّلام) كه بر در مسجد ايستاده بودند؛ آمد و گفت: سپاس مخصوص آن خدایى است كه شما را كشت و هلاك كرد و شهرها را از دست مردان شما راحت کرد و يزيد را بر شما مسلط كرد. حضرت على بن الحسين (علیه السّلام) فرمود: اى پيرمرد آيا قرآن خوانده ‏اى؟ گفت: آرى.

فرمود: اين آيه را مي دانى كه خدا مي فرمايد: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى: يا محمّد به امت خود بگو: «من هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى‏كنم جز دوست ‏داشتن نزديكانم [اهل بيتم‏] و هر كس كار نيكى انجام دهد.» ‏(سوره مبارکه شوری، آیه 23)

پيرمرد گفت: آرى من اين آيه را خوانده ‏ام. فرمود: ما همان ذوى القربى پيامبريم. اى پيرمرد آيا اين آيه را خوانده ‏اى: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى: و بدانيد كه هر چيزى را به غنيمت گرفتيد، يك پنجم آن براى خدا و پيامبر و براى خويشاوندان [او] و يتيمان و بينوايان و در راه‏ ماندگان است.(سوره مبارکه انفال، آیه 41)‏» گفت: آرى. حضرت سجاد (علیه السّلام) فرمود: اين آيه را خوانده‏ اى كه مي فرمايد: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً: اى اهل بيت، خدا مى‏ خواهد پليدى را از شما دور كند و شما را پاك دارد. (سوره مبارکه احزاب، آیه 33)» گفت: آرى، من اين آيه را خوانده ‏ام. فرمود: اى پيرمرد، ما همان اهل بيتى هستيم كه خدا اين آيه تطهير را به ما اختصاص داده است. آن پيرمرد همچنان ساكت و از گفته خود نادم شد و گفت: به خدا قسم كه شما همان افراد مي باشيد؟ حضرت سجاد (علیه السّلام) فرمود: به خدا قسم كه ما بدون شك همان اشخاص هستيم به حق جدم رسول خدا (صلّى اللَّه عليه و آله) ما همان افراد مي باشيم.

آن پيرمرد پس از اينكه گريان شد عمامه خود را از سر افكند و بعدا دستهاى خود را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: بار خدايا من از جن و انسى كه دشمن آل محمّد باشند بيزارم سپس به حضرت سجاد گفت: آيا توبه من قبول است؟ فرمود: آرى، اگر توبه كنى خدا مى‏ پذيرد و با ما خواهى بود. پيرمرد گفت: توبه كردم، وقتى اين موضوع به گوش يزيد رسيد دستور داد تا آن پيرمرد را شهيد كردند.(56)

 

4 – 4 مخفی شدن یکی از تابعین با مشاهده ورود سر مطهر حضرت سیدالشهدا(علیه السّلام)

روايت شده است که يكى از تابعين چون رأس حضرت امام حسين (عليه السّلام) را مشاهده كرد يك ماه در شام از جميع مردم خود را پنهان كرد، بعد از آن كه پيدايش كردند و از علّت اختفايش پرسيدند، گفت: مگر نمى ‏بينيد كه بر ما چه فرود آمده است، بعد اشعار زير را سرود:

جاءوا برأسك يا ابن بنت محمّد

 

مترمّلا بدمائه تزميلا

  اى فرزند دخت محمّد سر آغشته به خونت را آورده اند.

و كأنّما بك يا ابن بنت محمّد

 

قتلوا جهارا عامدين رسولا

گوئيا با قتل تو اى سبط محمّد آشكارا و به عمد پيامبر را كشتند.

قتلوك عطشانا و لمّا يرقبوا

 

في قتلك التّنزيل و التّأويلا

تو را تشنه كشتند و با قتل تو تنزيل و تأويل قرآن کشته شد.

و يكبّرون بأن قتلت و إنّما

 

قتلوا بك التّكبير و التّهليلا

با كشتنت اللَّه اكبر گفتند، همانا با كشتن تو تكبير و تهليل را كشتند.(57)

 

5 – 4 هدایت مرد شامی با شناختن جایگاه حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام)

در تفاسیر شیعی در ذیل آیه 85 سوره مبارکه اعراف چگونگی هدایت شدن پیرمردی شامی که نزد حضرت امام سجاد (علیه السّلام) رفت و درباره حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) اعتقاد نادرستی داشت و با کلام حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) به حقیقت آگاه شد چنین آمده است:

العياشي عن يحيى بن المساور الهمداني عن أبيه قال: جاء رجل من أهل الشام إلى علي بن الحسين (عليه السلام) فقال: أنت علي بن الحسين؟ قال: نعم. قال: أبوك الذي قتل المؤمنين؟ فبكى علي بن الحسين ثم مسح عينيه فقال: «ويلك، كيف قطعت على أبي أنه قتل المؤمنين؟» قال: قوله: «إخواننا قد بغوا علينا فقاتلناهم على بغيهم.» فقال: «ويلك أما تقرأ القرآن؟» قال: بلى. قال: «فقد قال الله: وَ إِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً ... وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً. فكانوا إخوانهم في دينهم أو في عشيرتهم؟» قال له الرجل: بل في عشيرتهم. قال: «فهؤلاء إخوانهم في عشيرتهم و ليسوا إخوانهم في دينهم.» قال: فرجت عني فرج الله عنك.(58)

عياشى در آيه «وَ إِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً...» از يحيى بن مساور همدانى روايت كرده است که گفت: مردى از اهل شام حضور حضرت امام زين العابدين (علیه السّلام) آمده عرض كرد آيا شما على بن حسين مي باشى؟ فرمود: بلى. گفت جدت على بن أبي طالب (علیه السّلام) كسى بود كه عده كثيرى از مؤمنين را كشت. حضرت (علیه السّلام) بسيار اندوهگين شد و گريه بسيارى نمود به آن مرد فرمود: واى بر تو چگونه اعتقاد پیدا کرده ‏اى كه پدرم مسلمانان را به قتل رسانيد؟

گفت برادران مؤمنين ما به ما ظلم نمودند و ما به جهت ظلمى كه از آنها ديده بوديم آنها را كشتيم، آن حضرت فرمود آيا قرآن خوانده ‏اى؟ عرض كرد: بلى. فرمود: خداوند مي فرمايد: «وَ إِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً (آیه 85، سوره مبارکه اعراف) ... وَ إِلى‏ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً (سوره مبارکه اعراف، آیه 73)» آيا قوم شعيب و صالح برادران دينى شعيب و صالح بودند يا برادران عشيره ای و قبيله ‏اى؟ آن مرد گفت: برادران عشيره‏ اى بودند. آن حضرت فرمودند: پس كسانى كه با پدرم جنگ نمودند مسلمان نبودند بلكه برادر عشيره ‏اى بودند مرد شامى گفت: اشكال و غم مرا زايل نمودى. اى على بن حسين (علیه السّلام) خداوند همّ و غمّ ترا بر طرف سازد كه مرا بينا و آگاه ساختى و وسوسه شيطانى درباره پدرت از دلم دفع گرديد.

 

6 - 4 طعنه ابراهيم بن طلحة بن عبد اللَّه به حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام)

در مقاتل از طعنه ابراهيم بن طلحة بن عبد اللَّه به حضرت امام سجاد (علیه السّلام) و تصریح بر مغلوب شدن خاندان وحی (علیهم السّلام) سخن رفته است ولی حضرت زین العابدین (علیه السّلام) با جواب هوشمندانه خود او را ناکام گذاشت:

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَبِي عُمَارَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ طَلْحَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَيَابَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ) قَالَ: لَمَّا قَدِمَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (عَلَيْهِمَا السَّلَامُ) وَ قَدْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا) اسْتَقْبَلَهُ إِبْرَاهِيمُ بْنُ طَلْحَةَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ وَ قَالَ: يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ مَنْ غَلَبَ وَ هُوَ مُغَطًّى رَأْسُهُ، وَ هُوَ فِي الْمَحْمِلِ. قَالَ: فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ: إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ مَنْ غَلَبَ وَ دَخَلَ وَقْتُ الصَّلَاةِ، فَأَذِّنْ ثُمَّ أَقِمْ.(59)

«شيخ طوسى از حضرت امام صادق (علیه السّلام) روايت كرده كه چون حضرت امام على بن الحسين (علیه السّلام) پس از قتل پدر آمد، ابراهيم بن طلحة بن عبد اللَّه به استقبال او آمد و گفت: اى على بن الحسين، ظفر با چه كسى بود؟ آن حضرت در ميان محمل، سر مبارك خود را پوشانده بود، به او فرمود: اگر خواهى بدانى كه ظفر با چه كسى بود، در وقت نماز، اذان و اقامه بخوان.

ظاهرا اين ابراهيم پسر طلحه است كه از سران شورش جمل بر ضدّ حضرت امير المؤمنين (علیه السّلام) بود و در آن جنگ كشته شد، خود طلحه از مسير شورش ضد عثمان منحرف شد و با حضرت على (علیه السّلام) خصومت ورزيد و كشته شد و پسرش از اطرافيان معاويه گرديد و اكنون به امام بيمار طعنه مى ‏زند و از دل شاد است كه گويا انتقام پدر او از اولاد حضرت على (علیه السّلام) گرفته شده است. حضرت در جوابش مى ‏فرمايد: هدف ما اعتلاى كلمه دين و بقاى اسلام است و ظفر ما در بر پا بودن نماز است و روزى وسيله آن كشتن پدر تو طلحه بود و امروز وسيله ‏آن شهادت اولاد على(علیه السّلام) است و در نتيجه پيروزى با ما است.»(60)

 

7 - 4 ملاقات مروان بن حکم با حاملان سرهای مطهر واقعه کربلا (علیهم السّلام)

مروان چگونگی پیکار عاشورا را از حاملان ملعون سرهای مطهر پرس و جو می کند:

«و لما وفد أهل الكوفة بالرأس إلى الشام و دخلوا مسجد دمشق أتاهم مروان ابن الحكم فسألهم: كيف صنعوا؟ فأخبروه فقام عنهم ثمّ أتاهم أخوه يحيى ابن الحكم فسألهم فأعادوا عليه الكلام. فقال: حجبتم عن محمد (صلّى الله عليه و آله) يوم القيامة لن أجامعكم على أمر أبدا. ثمّ انصرف عنهم.

فلمّا دخلوا على يزيد قال يحيى بن أكثم:

لهام بجنب الطّفّ أدنى قرابة                        من ابن زياد العبد ذي الحسب الوغل

سميّة أمسى نسلها عدد الحصى                    و ليس لآل المصطفى اليوم من نسل‏

فضرب يزيد في صدره و قال: اسكت.»(61)

چون اهل كوفه سر (حسين) (علیه السّلام) را وارد شهر دمشق كردند به مسجد رفتند. در آنجا مروان چگونگى واقعه را از آنها پرسيد. آنها هم شرح دادند. او برخاست و رفت. برادرش يحيى بن حكم نزد آنها رفت و پرسيد آنها همان گفته را (كه به مروان گفته بودند) تكرار كردند. او به آنها گفت: شما از ديدار محمد طرد و منع شده ‏ايد. من هرگز تا روز قيامت با شما در هيچ امرى همكارى نخواهم كرد سپس برخاست و رفت چون اهل كوفه بر يزيد وارد شدند يحيى بن حكم نزد يزيد گفت:

لهام  بجنب  الطف   ادنى  قرابة            من ابن زياد العبد ذى الحسب الوغل‏

سمية اضحى نسلها عدد الحصى            و ليس لال المصطفى اليوم من نسل‏

يعنى سرهائى كه در طف (كربلا) افتاده از حيث خويشى به ما نزديكتر است از فرزند زياد بنده و برده كه حسب و نسب او مجعول و دروغ است سميه (مادر زياد) نسل او به اندازه ريگ فزون شده و خاندان مصطفى امروز نبايد نسل داشته باشند.

(اين شعر مشهور و مورد استشهاد مورخين و ادباء و ذاكرين است و بهترين سند تاريخى بر فاجعه كربلا مى ‏باشد كه از سران بنى اميه گرفته و منتشر شد.) يزيد كه شعر را شنيد بر سينه او (يحيى) زد و گفت: خاموش.(62)

 

پانویسها

(1)نفس المهموم، صفحه 338

(2) در كربلا چه گذشت، صفحه 467

(3) تاريخ‏ الطبري،  جلد‏5، صفحه 459

(4) ترجمه تاريخ‏ الطبري،جلد ‏7، صفحه 3070 - بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 125

(5)بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 154-  نفس المهموم، صفحه 350

(6)زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام (ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 199 - در كربلا چه گذشت، صفحه 489  

(7)منتهى الآمال(عربی)، جلد‏1، صفحه 758

(8)منتهى الآمال،جلد‏2، صفحه 975

(9) اللهوف علی قتلی الطفوف،1427، صفحه 143

(10) اللهوف علی قتلی الطفوف، 1427،صفحه 171- بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 124

(11) الفتوح، جلد 5، صفحه 127

(12) منتهى الآمال(عربی)، جلد‏1، صفحه 755 - بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه127

(13)لهوف، 1380،صفحه184 به نقل از آن زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام (ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 167 - مثیرالأحزان، صفحه 97 - منتهى الآمال، جلد‏1، صفحه 755

(14)مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 366به نقل از  اللهوف، صفحه 99 و مثير الأحزان، صفحه  53 و مقتل العوالم، صفحه 145

(15) مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 366

(16) منتهى الآمال(عربی)، جلد‏1، صفحه760

(17)منتهى الآمال، جلد‏2، صفحه 977

(18)الأمالي(للصدوق)، صفحه 166

(19) ترجمه الأمالي (للصدوق)، صفحه 166

(20) منتهى الآمال(عربی)، جلد ‏1، صفحه 755    

(21)منتهى الآمال، جلد‏2، صفحه 971    

(22) منتهى الآمال(عربی)، جلد1، صفحه 756 - مقتل الحسین (علیه السلام) الخوارزمي، جلد2 ، صفحه 61 - مقتل الحسین (علیه السلام) مقرم، صفحه 366

(23) منتهى الآمال، جلد‏2، صفحه 972

(24) موسوعة الامام الحسين(عليه ‏السلام)، جلد ‏6 ، صفحه 354 به نقل از مرآة الجنان اليافعي، جلد 1، صفحه 135 - مقتل الحسین (علیه السلام) خوارزمی، جلد 2، صفحه 68، الفتوح، جلد5، صفحه 129

(25)کامل البهائي، 1426،جلد2، صفحه 361

(26) کامل بهائی، 1383، صفحه 636

(27) وسیله الدارین، صفحه 379 - 378 - منتهى الآمال(عربی)، جلد ‏1، صفحه 757 – 755 - مقتل الحسین (علیه السلام) خوارزمی، جلد2، صفحه67

(28) با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه، جلد 6، صفحه 99

(29) کامل الزیارت، صفحه 81

(30) الأمالي (للطوسي)، صفحه54 - بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 202- 201

(31) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 243 – 242

(32) ترجمه با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه، جلد 6، صفحه 93- 92

(33)بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 128- 127 - مقتل الحسین (علیه السلام) خوارزمی، جلد2، صفحه 66 - منتهى الآمال(عربی)، جلد‏1، صفحه 756 – 755

(34) زندگانى حضرت امام حسين (عليه السلام)( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 168- 167-  منتهى الآمال، جلد ‏2، صفحه 972 - شرح غم حسین (علیه السلام)، صفحه 210

(35)وسیله الدارین، صفحه 382 – 381

(36)وسیله الدارین، صفحه 380

(37) تذکرة الخواص من الأمة بذکر خصائص الأئمة، جلد 2، صفحه 196 - نفس المهموم، صفحه 397 - الدّمعة السّاكبة، جلد 5، صفحه 97 

(38) مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 367 - كربلا چه گذشت، صفحه 558 - شرح غم حسین (علیه السلام)، صفحه 211

(39) منتهى الآمال، جلد ‏2، صفحه 974 - مقتل الحسین (علیه السلام) خوارزمی، جلد2، صفحه69 - مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 369

(40) با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه، جلد6، صفحه 102- 101 به نقل از تاريخ مختصر الدول، صفحه 190 و البدء و التاريخ، جلد6، صفحه 12

(41) منتهى الآمال(عربی)، جلد1، صفحه 755   

(42) منتهى الآمال، جلد2‏، صفحه 974    

(43) مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 369

(44) مقتل الحسین (علیه السلام) خوارزمی، جلد 2، صفحه 69

(45) الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة، جلد 5، صفحه 93- موسوعة الامام الحسين(عليه‏ السلام)، جلد‏6، صفحه 456 – 455 به نقل از مقتل أبي مخنف (المشهور)، صفحه 125- 124

(46) جلاء العيون، صفحه 731

(47) مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 351 به نقل از مقتل العوالم، صفحه 151

(48) مع الرکب الحسیني من المدینة إلی المدینة، جلد 6، صفحه 92 به نقل از مختصر تاريخ دمشق، جلد10، صفحه 92 - و روى الخبر الشيخ الجليل أبو محمّد جعفر بن أحمد بن علي القمّي المسلسلات، صفحه251 - فرائد السمطين، جلد2، صفحه 169 بإسنادهما. وانظر: تهذيب تاريخ دمشق، ح 236/6 - الوافي بالوفيات 15/ 323- قيد الشريد لمحمّد بن طولون، صفحه 75

(49) با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه، جلد 6، صفحه 100 به نقل از آن مختصر تاريخ دمشق، ابن عساكر، جلد 10، صفحه 92 - المسلسلات، صفحه 251- فرائد السمطين، جلد 2، صفحه 169، نيز ر. ك تهذيب تاريخ دمشق، جلد 6، صفحه 236 - الوافى بالوفيات، جلد 15، صفحه 323، قيد الشريدمحمد بن طولون، صفحه 75

(50) الخرائج و الجرائح، جلد‏2، صفحه577 - منتهى الآمال(عربی)، جلد‏1، صفحه757 - الامام الحسین علیه السلام و اصحابه، صفحه: 410 - بحار الأنوار، جلد‏45، صفحه 188- مع الرکب الحسیني من المدینة إلی المدینة، جلد 6، صفحه 92 به نقل از آن تاريخ مدينة دمشق ، جلد17 ، صفحه 264- وانظر: الثاقب في المناقب، صفحه 333 و فيه أنّه قال: أمري أعجب من أمر أصحاب الكهف والرقيم - الخصائص الكبرى، جلد2، صفحه ١٢٧- الصراط‍‌ المستقيم ، جلد 2، صفحه 179 -  مناقب أميرالمؤمنين للصنعاني، جلد2، صفحه 267 - الكواكب الدرية، جلد 1، صفحه 57 - إسعاف الراغبين، صفحه 196- نور الأبصار، صفحه 135- مدينة المعاجز ، صفحه274- إثبات الهداة، جلد5، صفحه 193، إحقاق الحقّ‌، جلد11، صفحه 453- عبرات المصطفين، جلد2 ، صفحه 330- العوالم ، جلد11، صفحه 412

(51) منتهى الآمال، جلد‏2، صفحه 974 - 973

(52) الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة، جلد 5، صفحه 84 – 83 - موسوعة الامام الحسين(عليه ‏السلام)، جلد‏6، صفحه 383 – 382 به نقل از المازندراني، معالي السّبطين، جلد 2 ، صفحه 142- 143

(53)الامام الحسین (علیه السّلام) و اصحابه، صفحه411

(54) ) الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة، جلد 5، صفحه 83  

(55)بحار الأنوار، جلد 45‏،صفحه 129 – منتهى الآمال(عربی)، جلد‏1، صفحه 758 – 757 - مقتل الحسین (علیه السلام) خوارزمی، جلد 2، صفحه 69 - مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 368

(56) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحارالأنوار)، صفحه170 – 169- منتهى الآمال، جلد‏2، صفحه 975

(57)لهوف، ترجمه مير ابو طالبى، صفحه185 - زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 169

(58)البرهان في تفسير القرآن، جلد‏2، صفحه565 - كنز الدّقائق، جلد5،صفحه 116- 115 - تفسیر نورالثقلین ، جلد2، صفحه 52- 51

(59) الأمالي (للطوسي) ،صفحه 677- نفس المهموم، صفحه 396

(60)در كربلا چه گذشت،صفحه 557 – 556

(61)الكامل، جلد‏4، صفحه90- 89 - تاريخ ‏الطبري، جلد 5، صفحه 461 – 460

(62) ترجمه الكامل، جلد‏11، صفحه 206 - ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد ‏7، صفحه 3079 – 3078

 

منابع

- الأمالي، محمد بن الحسن طوسى، ‏ محقق / مصحح: مؤسسة البعثة، قم‏، دار الثقافة، 1414ق‏.

- الأمالي، محمد بن على ابن بابويه، ترجمه محمد باقر كمره‏اى،‏ تهران،‏ كتابچى،‏1376ش‏.

- الأمالي، محمد بن على‏ ابن بابويه، تهران‏، كتابچى‏، 1376ش‏.

- الامام الحسین (علیه السّلام) و اصحابه: عرض تاریخی معمق لواقعه الطف و استشهاد الامام الحسین علیه السلام و تراجم تحقیقیه لمن حضر الواقعه من الاصحاب رجالا و نساء، فضل‌ علی قزوینی، محمود شريعت المهدوي، قم، ایران، 1415ق.

- با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه (ترجمه)، علی شاوی، قم، زمزم هدايت، 1386ش.

- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، جلد 45، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.

- البرهان فى تفسير القرآن‏، سيد هاشم بحرانى، تهران،‏‏ بنياد بعثت‏، 1416ق‏.

- تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، 1387/1967

- تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375

- تذکرة الخواص من الأمة بذکر خصائص الأئمة، یوسف‌ بن‌ قزاوغلی‌ ابن‌جوزی‌، 2 جلد، محقق:حسین تقی‌ زاده، قم، المجمع العالمي لاهل البيت عليهم السلام، مرکز الطباعة و النشر، 1426 ق.   

- تفسير نور الثقلين،‏ عبد على بن جمعه‏ عروسى حويزى، تحقيق: سيد هاشم رسولى محلاتى‏، قم‏، انتشارات اسماعيليان، 1415 ق.‏

- جلاء العیون، محمد باقر مجلسی، قم، سرور، 1382ش.

- الخرائج و الجرائح، سعيد بن هبة الله قطب الدين راوندى، 3جلد، قم، مؤسسه امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف)، چاپ: اول، 1409 ق.

- در كربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم‏)، شيخ عباس قمى، مترجم محمد باقر كمره ‏اى‏، قم، مسجد جمكران‏، 1381 ش‏.

- الدمعة الساکبة في أحوال النبي (ص) و العترة الطاهرة، محمدباقر بن عبدالکریم بهبهانی، منامه ، مکتبة العلوم العامة، 1408 ه.ق.

- زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، تهران، اسلاميه، چاپ سوم، 1364ش.

- شرح غم حسین علیه السلام، موفق بن احمد اخطب خوارزم، قم، مسجد مقدس جمکران، 1388ش.

- الفتوح، محمد بن علی ابن‌اعثم کوفی، جلد ۵، بیروت، دار الأضواء، 1411ق.

- الکامل (كامل تاريخ بزرگ اسلام و ايران)، عز الدين على بن اثير، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى، تهران، مؤسسه مطبوعاتى علمى، 1371ش.

- کامل البهائي، عماد الدین طبری، مترجم و محقق: محمد شعاع فاخر، بی جا، المکتبة الحيدرية، ۱۴۲۶ق.

- کامل بهائی، عماد الدین طبری، مصحح: اکبر صفدری قزوینی، تهران، مرتضوی،۱۳۸۳ش.

- كامل الزيارات، جعفر بن محمد ابن قولويه،  نجف اشرف، دار المرتضوية، چاپ اول، 1356ش.

- كامل الزيارات، جعفر بن محمد ابن قولويه، ترجمه ذهنى تهرانى، تهران، انتشارات پيام حق، چاپ اول، 1377ش.

- الكامل في التاريخ، عز الدين أبو الحسن على بن ابى الكرم المعروف بابن الأثير (م. 630)، بيروت، دار صادر، 1385/1965

- كنز الفوائد، محمد بن على كراجكى، ‏ محقق و مصحح: عبد الله‏ نعمة، قم، دارالذخائر، 1410 ق‏.‏

- اللهوف علی قتلی الطفوف، علی بن موسی ابن‌طاووس، احمد فهری زنجانی، تهران، جهان، 1427ق.

- لهوف، على بن موسى ابن طاووس، ترجمه مير ابو طالبى، 1جلد، قم، دليل ما، چاپ: اول، 1380ش.

- مثیر الأحزان، احمد بن محمد ابن فهد حلی، جعفر بن محمد ابن‌نما، محقق: مدرسه الامام المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، قم، مدرسة الإمام المهدي (علیه السلام‌)، 1406 ق.

- مع الرکب الحسیني من المدینة إلی المدینة، علی شاوی، قم، تحسين، 1386ش.

- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت ، مؤسسة الخرسان للمطبوعات، 1426 ق.

- مقتل الحسین علیه السلام، موفق بن احمد اخطب خوارزم، محقق: محمد سماوی، قم، ناشر: أنوار الهدی،1381ش.

- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (عربي)، شيخ عباس قمى، ‏ قم، جامعه مدرسين (موسسه النشر الاسلامى)، 1422 ق.

- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (فارسى)، شيخ عباس قمى‏، قم‏، دليل‏، 1379ش.

- موسوعة الامام الحسين(عليه‏السلام)، گروهى از نويسندگان، تهران، سازمان پژوهش و برنامه ريزى آموزشى، دفتر انتشارات كمك آموزشى، چاپ اول، 1378ش.

- نفس المهموم‏، شيخ عباس قمى، نجف، المكتبه الحيدريه‏، ‏1421 ق./ 1379ش.

- وسیله الدارین فی انصار الحسین، سید ابراهیم الموسوی الزنجانی، بیروت، اعلمی، 1402ق. /1982

Attachments

: فاطمه ابوحمزه