چگونگی بردن خاندان عترت (علیهم السّلام) از کربلا و ورود ایشان به کوفه

به نقل ارباب مقاتل و کتب تاریخی عمر بن سعد (لعنه الله علیه) تا ظهر فردای عاشورا در کربلا ماند و کشته های خود را دفن نمود و پیکر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) و اهل بیت و یارانشان (رضوان الله علیهم) را بر روی زمین باقی گذارد. در منتهی الآمال ذکر شده است که بعضی نقل به آتش کشیدن خیمه ها را که برای روز عاشورا ذکر شده است برای روز یازدهم هم ذکر نموده اند. بدین وسیله ایشان را از خیمه ای که احتمالا مهیا کرده بودند؛ بیرون نمودند.

 

عبور خاندان عصمت (علیهم السّلام) از کنار قتلگاه

در قریب به اتفاق کتب تاریخی و مقاتل ذکر شده است که خاندان عترت (علیهم السّلام) را در هنگام رفتن به کوفه از قتلگاه و از کنار پیکرهای بی سر شهیدان دشت کربلا (علیهم السّلام) عبور دادند و از ناله و فغان خاندان عصمت (علیهم السّلام) به خصوص نوحه حضرت زینب (سلام الله علیها) دوست و دشمن به گریه افتادند. بر این امر در کتب الکامل، مقتل الحسين (علیه السّلام) خوارزمي، مقتل الحسين (علیه السّلام) مقرم، مقتل الحسين (علیه السّلام) بحرالعلوم، مثير الأحزان، وقعه الطف، الطبقات ‏الكبرى و کتب دیگر تصریح نموده اند.(1)

                       

در مقتل الحسين (علیه السّلام) مقرّم نیز درباره گذراندن خاندان عصمت (علیهم السّلام) از میان شهدای دشت کربلا (رضوان الله علیهم) چنین نقل شده است:

«فقلن النسوة باللّه عليكم إلا ما مررتم بنا على القتلى و لما نظرن إليهم مقطعي الأوصال قد طعمتهم سمر الرماح و نهلت من دمائهم بيض الصفاح و طحنتهم الخيل بسنابكها صحن و لطمن الوجوه‏ و صاحت زينب: يا محمداه هذا حسين بالعراء مرمل بالدماء مقطع الأعضاء و بناتك سبايا و ذريتك مقتلة فأبكت كل عدو و صديق‏ حتى جرت دموع الخيل على حوافرها. ثم بسطت يديها تحت بدنه المقدس و رفعته نحو السماء و قالت: إلهي تقبل منا هذا القربان.

و اعتنقت سكينة جسد أبيها الحسين عليه السّلام فكانت تحدث أنها سمعته ‏يقول:

شيعتي ما أن شربتم‏            عذب ماء فاذكروني‏

أو سمعتم بغريب‏                أو شهيد فاندبوني

و لم يستطع أحد أن ينحيها عنه حتى اجتمع عليها عدة و جروها بالقهر.»(2)

«هنگام حركت زنان درخواست كردند كه آنها را از كنار شهداء عبور دهند. هنگامى كه نگاه كردند و ديدند كه بند بند آنها قطع شده، نوك نيزه آنها را طعمه خويش قرار داده و اسبان با سم خود آنها را لگدمال كرده ‏اند. همگى صيحه زدند و بر صورت خود مى ‏زدند. حضرت زينب (علیها السّلام) فرياد زدند: يا محمّداه، اين كشته در بيابان افتاده، حسين توست، به خون خود آغشته و اعضاء او قطع گشته، دختران تو اسير شده‏ اند و ذريّه تو به شهادت رسيده ‏اند. پس دوست و دشمن گريستند. آنگاه دستهاى خود را زير بدن مقدّس امام (عليه السّلام) بردند، بدن را به سوی آسمان بلند كرد و عرض كرد: خدايا اين قربانى را از آل محمّد (صلّى اللّه عليه و آله) قبول بفرما.

سكينه خود را بر بدن پدرش حضرت امام حسين (عليه السّلام) ‏افكند و گفت: از گلوى بريده پدر صدائى شنيدم كه مى‏گفت:

شيعيان من هرگاه آب گوارائى نوشيديد، مرا به ياد آوريد.             

يا هرگاه خبر غريب يا شهيدى را شنيديد، براى من گريه كنيد.

احدى نتوانست او را از بدن پدر جدا كند تا آنكه عدّه ‏اى از اعراب اجتماع كردند و او را با قهر و زور از بدن پدر جدا ساختند.(3)

 

در وقعه الطف رفتن خاندان رسالت از کربلا به کوفه چنین نقل شده است:

«ثم امر حميد بن بكير الاحمري‏ فاذّن في الناس بالرّحيل الى الكوفة و حمل معه بنات الحسين و اخواته و من كان من الصبيان و علي بن الحسين مريض.

قال قرّة بن قيس التميمي: لا أنسى زينب ابنة فاطمة حين مرّت بأخيها الحسين (عليه السّلام) صريعا و هي تقول: يا محمداه، يا محمداه، صلّى عليك ملائكة السماء، هذا الحسين بالعراء، مرمّل بالدماء، مقطّع الاعضاء، يا محمداه، و بناتك سبايا و ذريّتك مقتلة تسغى عليها الصّبا. فأبكت و اللّه كل‏ عدوّ و صديق و صحن النسوة و لطمن وجوههن.»(4)

عمر بن سعد به حميد بن بكير احمرى دستور داد تا به مردم خبر حركت به سوى كوفه را اعلام کند. دختران و خواهران حسين (علیهم السّلام) و کودکان و على بن حسين بیمار (علیه السّلام) را با خود بردند.

قرّة بن قيس تميمى مى‏گويد: فراموش نمى ‏كنم گفتار حضرت زينب دختر حضرت فاطمه (علیهما السّلام) را هنگامى كه از كنار قتلگاه برادرش حضرت امام حسین (علیه السّلام) مى‏گذشت؛ مى‏گفت: يا محمد، يا محمد، ملائكه آسمان بر تو درود مى‏ فرستند، اين همان حسين (علیه السّلام) است زير آسمان به خاك و خون آغشته افتاده است و اعضايش از یکدیگر جدا شده است. ای محمد دخترانت اسير گشته اند، فرزندانت كشته شده ‏اند و در معرض وزش باد قرار گرفته اند. راوی گوید: دوست و دشمن گریستند و زنان نوحه و ناله می نمودند و بر صورتهای خویش سیلی می زدند.

 

در نقلی از بحارالانوار که قبلا ذکر شد؛ آمده است که پس از اینکه خیام را به آتش کشیدند، بانوان راهی قتلگاه شدند و بر سر پیکر مطهر حضرت امام حسین (علیه السّلام) رفتند و حضرت زینب (سلام الله علیها) بسیار ناله و نوحه نمودند و این سخنان ذکر شده در اینجا بخشی از نوحه حضرت زینب (سلام الله علیها) است که در روز عاشورا در کنار قتلگاه برادر فرمودند.(5)

 

دگرگون شدن حال حضرت امام سجاد (علیه السّلام) در هنگام گذشتن از قتلگاه

حضرت امام سجاد (علیه السّلام) وقتی در ظهر عاشورا متوجه شدند همه یاران حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) به شهادت رسیدند با همان حال بیماری شمشیر برگرفتند تا به دفاع از ساحت حجت خدا بپردازند و حضرت امام حسین (علیه السّلام) به حضرت زینب (سلام الله علیها) فرمودند که مانع آمدن ایشان به میدان جنگ شود تا حجت الهی در زمین باقی بماند. ایشان که بی یاوری و مظلومیت حضرت سیدالشهداء (علیه السّلام) را برنمی تابیدند، چگونه از کنار مقتل پدر و برادران و خاندان و یاران خود گذشتند؟ به نقل برخی از مقاتل با تمام صبر عظیمی که حضرت امام سجاد (علیه السّلام) داشتند در هنگام گذشتن از کنار پیکرهای بی سر شهدای کربلا در حالی که در بند و غل و زنجیر بودند و بانوان و کودکان نوحه و بیتابی می کردند؛ حال ایشان دگرگون شد تا حدی که نزدیک بود جان به جان آفرین تسلیم نمایند و حضرت زینب (سلام الله علیها) متوجه ایشان می شوند و به ایشان تسلی می دهند.

این واقعه به نقل از مقتل الحسین (علیه السلام) مقرم و مقتل الحسین (علیه السلام) بحرالعلوم در این مجال ذکر می شود:

«و أما علي بن الحسين فإنه لما نظر إلى أهله مجزرين و بينهم مهجة الزهراء بحالة تنفطر لها السماوات و تنشق الأرض و تخر الجبال هدّا عظم ذلك عليه و اشتد قلقه فلما تبينت ذلك منه زينب الكبرى بنت علي عليه السّلام‏ أهمها أمر الإمام فأخذت تسليه و تصبره و هو الذي لا توازن الجبال بصبره و فيما قالت له: «ما لي أراك تجود بنفسك يا بقية جدي و أبي و إخوتي فو اللّه إن هذا لعهد من‏ اللّه إلى جدك و أبيك و لقد أخذ اللّه ميثاق أناس لا تعرفهم فراعنة هذه الأرض و هم معروفون في أهل السماوات إنهم يجمعون هذه الأعضاء المقطعة و الجسوم المضرجة فيوارونها و ينصبون بهذا الطف علما لقبر أبيك سيد الشهداء لا يدرس أثره و لا يمحى رسمه على كرور الليالي و الأيام و ليجتهدن أئمة الكفر و اشياع الضلال في محوه و تطميسه فلا يزداد أثره إلا علوا.

و أتاهن زجر بن قيس و صاح بهن فلم يقمن، فأخذ يضربهن بالسوط و اجتمع عليهن الناس حتى اركبوهن على الجمال.

و ركبت العقيلة زينب ناقتها فتذكرت ذلك العز الشامخ و الحرم المنيع الذي تحوطه الليوث الضواري الأباة من آل عبد المطلب و تحفه السيوف المرهفة و الرماح المثقفة و الأملاك تخدمها فيه فلا يدخلون إلا مستأذنين.»(6)

«امّا حضرت امام علىّ بن الحسين (عليه السّلام) هنگامى كه نگاه كرد و ديد كه اهل بيت (عليهم السّلام) قطعه‏ قطعه شده ‏اند و ميان آنها عزيز زهرا به گونه‏ اى است كه آسمان مى ‏خواهد فرو ريزد، زمين شكافته شود و كوهها منهدم شوند براى او سخت گران بود و نفس او به تنگ آمد، حضرت زينب كبرى (علیها السّلام) كه اين وضعيّت را مى ‏بيند همّت مى‏ گمارد و شروع به تسلی دادن به حضرت امام سجّاد (عليه السّلام) مى ‏كند در حالى كه حضرت امام سجاد (عليه السّلام) كسى بود كه كوهها طاقت صبر او را نداشتند. حضرت زينب (علیها السّلام) مى‏فرمايد: «تو را چه شده كه گويا مى ‏خواهى جان دهى اى یادگار جدم و پدرم و برادرانم؟ به خدا قسم اين پيمانى از جانب خداوند براى‏ جدّت و پدرت است. خداوند از گروهى از مردم ميثاق گرفته كه آنها را فراعنه زمين نمى ‏شناسند در حالى كه اهل آسمان به خوبى مى ‏شناسند، آنها اين اعضاء قطعه ‏قطعه و بدنهاى بدون سر را جمع مى ‏كنند و دفن مى‏ كنند. در اين سرزمين بر مزار پدرت سيّد الشهداء (علیه السّلام) پرچمى نصب مى‏كنند كه هرگز كهنه نمى ‏شود و با گذشت شب و روز محو نمى‏ شود. پيشوايان كفر و پيروان گمراهى مى ‏خواهند آن را محو و بى ‏اثر كنند ولى اثرى ندارد مگر بلند رتبه تر گردیدن ایشان.»

زجر بن قيس مى ‏آيد و بر سر زنان فرياد مى ‏زند، آنها بر نمى ‏خيزند، شروع به زدن آنان با تازيانه مى ‏كند و گروهى از لشكريان اجتماع مى‏كنند تا آنها را بر شتران سوار مى‏ كنند.

حضرت زينب (عليها السّلام) سوار مى‏ شوند، به ياد مى‏آورد آن عزّت شامخ و آن حرمت منيع را كه شيران دلاور از آل عبد المطلب او را احاطه مى ‏كردند و شمشيرهاى برهنه و نيزه‏ هاى آماده او را نگاهبان بودند و افرادى كه خادم او بودند بدون اجازه وى وارد نمى ‏شدند.(7)

بردن خاندان عصمت (علیهم السّلام) به هیبت اسرای رومی و ترک

درباره بردن خاندان عصمت (علیهم السّلام) به کوفه و حتی به شام ذکر شده است که با هتک حرمت این بزرگواران خاندان رسالت (علیهم السّلام)، ایشان را به هیبت اسرای رومی و ترک بر شترهای بدون کجاوه و محمل و بدون روبند برخلاف سنت جامعه عرب آن زمان بردند.

 

ابن طاووس هم در چگونگی بردن خاندان عصمت (علیهم السّلام) ذکر می کند که ایشان را بر شترهای بدون پلاس و پالان و در حالی که صورتهای بانوان بدون روبند بوده است، به کوفه بردند:

«حَمَلَ نِسَاءَهُ (ص) عَلَى أَحْلَاسِ أَقْتَابِ الْجِمَالِ بِغَيْرِ وِطَاءٍ مُكَشَّفَاتِ الْوُجُوهِ بَيْنَ الْأَعْدَاءِ وَ هُنَّ وَدَائِعُ الْأَنْبِيَاءِ وَ سَاقُوهُنَّ كَمَا يُسَاقُ سَبْيُ التُّرْكِ وَ الرُّومِ فِي أَشَدِّ الْمَصَائِبِ وَ الْهُمُومِ.»(8)

«[عمر بن سعد] با خاندان پیامبر (صلوات الله علیهم) از كربلا حركت كرد و اهل بيت را كه سپرده ‏هاى خير الأنبياء بودند بر پلاس پالانهاى شتران در حالى كه پوشش چهره ‏هاى آنان مكشوف‏ بود بين دشمنان برنشاندند و ایشان را آنچنان كه اسرای ترك و روم را می بردند با آن همه رنج و مصائب بردند.»(9)

 

در مقتل الحسين (علیه السّلام) مقرّم نیز درباره هتک حرمت خاندان رسول الله (صلوات الله علیهم) و بردن ایشان به صورت اسيران ترك و رومی به کوفه چنین نقل شده است:

«و بعد الزوال ارتحل إلى الكوفة و معه نساء الحسين و صبيته و جواريه و عيالات الأصحاب و كنّ عشرين امرأة و سيروهن على أقتاب الجمال بغير وطاء كما يساق سبي الترك و الروم و هن ودائع خير الأنبياء و معهن السجاد علي بن الحسين و عمره ثلاث و عشرون سنة و هو على بعير ظالع بغير وطاء و قد أنهكته العلة و معه ولده الباقر و له سنتان.»(10)

«ابن سعد (لعنه الله علیه) بعد از ظهر به سوى كوفه حركت كرد در حالى كه از بانوان و كودكان و كنيزان حضرت امام حسین (علیه السّلام) و خانواده اصحاب امام (عليه السّلام) بیست بانوان با او بودند، آنها را بر پشت شتران بدون كجاوه سوار كرد چنانچه اسيران ترك و روم را گسيل مى ‏داشتند در حالى كه آنها وديعه ‏هاى بهترين پيامبر بودند و با آنها حضرت امام علىّ بن الحسين (عليه السّلام) بود كه عمر شريف ایشان بیست و سه سال بود، او را بر شترى بدون كجاوه سوار كردند در حالى كه بيمارى ايشان را از پاى درآورده بود و همراه او فرزندش حضرت امام باقر (عليه السّلام) بودند كه دو سال و چند ماه داشتند.»(11)

 

در بحارالانوار نیز از قول شیخ ابن نما در مثیرالاحزان و سید بن طاووس چگونگی بردن خاندان عصمت (علیهم السّلام) به کوفه همین گونه نقل شده است و تاکید شده است که فقط چهره بانوان خاندان رسالت (علیهم السّلام) باز بوده است.(12)

 

زمان ورود خاندان عترت (علیهم السّلام) به کوفه

در برخی از مقاتل و کتب تاریخی ذکر شده است که چون خاندان عصمت (علیهم السّلام) را بعد از ظهر روز یازدهم از کربلا حرکت دادند، شب هنگام به کوفه رسیدند و چون ابن زیاد (لعنه الله علیه) در سر داشت که مردم را به تماشا فراخواند و سرهای مطهر و خاندان عترت (علیهم السّلام) را در کوی و برزن بگرداند، ورود خاندان (علیهم السّلام) را به روز دوازدهم موکول نمود.

طبق گزارشاتی که در کتب تاریخی و مقاتل ذکر شده است؛ برخی از کوفیان از این اتفاق شادی می نمودند و تبریک و تهنیت می گفتند و برخی دیگر بزرگی مصیبت و جنایت را درک می نمودند و گریه و زاری می نمودند.

در کتاب مع الركب الحسيني در این باره چنین گزارش شده است:

«أكثر المصادر التأريخيّة تذكر أنّ عمر بن سعد كان قد ارتحل من كربلاء إلى الكوفة في اليوم الحادي عشر بعد الزوال، حاملًا معه بقايا الركب الحسينيّ و في ضوء حساب المسافة و سرعة الدوابّ في ذلك العصر فإنّ الأرجح أنّ عمر بن سعد و من معه يمسون عند مشارف الكوفة أوّل الليل- أيّ ليلة الثاني عشر- هذا إذا كانوا قد جدّوا السير إلى الكوفة.

من هنا فإن الأرجح أن الركب الحسينيّ قد بات ليلة الثاني عشر في صحبة عسكر ابن سعد في منزل من منازل الطريق القريبة جدّاً من الكوفة أو على مشارفها و الظاهر أنّ عمر بن سعد كان قد دخل الكوفة نهار اليوم الثاني عشر مع عسكره و بقيّة الركب الحسيني أسرى‏ و سبايا و دخوله الكوفة نهاراً لا ليلًا أمرٌ يقتضيه العامل الإعلامي و زهو الإنتصار و المباهاة بالظفر في صدر كلّ من ابن زياد وابن سعد و اعوانهما و هناك أيضاً.»(13)

«بيشتر منابع تاريخى نوشته ‏اند كه عمر سعد در بعد از ظهر روز يازدهم كربلا را به سوى كوفه ترك گفت و باقيمانده كاروان حسينى را با خود همراه برد. با در نظر گرفتن مسافت و نيز سرعت چارپايان در آن روزگار بايد گفت كه عمر سعد و همراهانش اگر در حركت خود جدّيت به خرج داده باشند، اوّل شب دوازدهم به كوفه رسيده‏ اند.

از اين رو مى ‏توان گفت كه كاروان حسينى شب دوازدهم را همراه سپاه عمر سعد در يكى از منزلگاههاى بسيار نزديك به كوفه در حومه آن شهر به سر برده است.

گويا عمر بن سعد در ظهر روز دوازدهم همراه لشكر خود و باقيمانده كاروان حسينى وارد كوفه شد. دليل اين كار هم عامل تبليغاتى بود كه ابن زياد و اعوان و انصارش مى‏خواستند به اين پيروزى مباهات كنند و آن را به رخ مردم بكشند.» (14)

 

حمل سرهای شهدا (رضوان الله علیهم) پيش روى اهل بيت‏

در مقاتل و کتب تاریخی از فرستادن سرهای مطهر شهدای دشت کربلا (رضوان الله علیهم) با شمر بن ذی الجوشن و یکی دو نفر دیگر سخن رفته است.

ولی در شرح واقعه تقسیم سرهای مطهر شهدا (رضوان الله علیهم) بین قبایل شرکت کننده به منظور تقرب به ابن زیاد، برخی از گزارشات با ذکر فعل « فَجَاءَتْ» آمده است. (15) که حاکی از آن است با سرها به کوفه وارد شدند.

در برخی کتب ذکر شده است که وقتی خاندان عترت (علیهم السّلام) به نزدیک کوفه رسیدند، ابن زیاد (لعنه الله علیه) دستور داد سرهای مطهر شهدای دشت کربلا (علیهم السّلام) را بیرون دروازه بر نیزه نمایند و پیش روی اهل بیت عصمت (علیهم السّلام) حمل کنند و وارد شهر شوند و در کوی و برزن کوفه به نشان غلبه یزید (لعنه الله علیه) بگرداندند.

و به نظر می رسد گزارشات زیادی که از فریاد و غوغای کوفیان در هنگام ورود خاندان عصمت (علیهم السّلام) نقل شده است به سبب دیدن ناگهانی سرهای مطهر (علیهم السّلام) بر نیزه نیز باشد.

در منتهی الامال شرح این واقعه چنین آمده است:

«لما بلغ ابن زياد (لعنه اللّه علیه) وصول أهل بيت الحسين (عليه السّلام) و انهم على أبواب الكوفة أمر بإخراج الرووس التي أرسلها ابن سعد لعنه اللّه، و أن توضع على القنا و تحمل مع أهل البيت و أن تطاف مع أهل البيت في الاسواق و السكك كي يظهر غلبة يزيد لعنه اللّه و يزيد من ارعاب الناس و تخويفهم فلما علم أهل الكوفة قدومهم خرجوا للنظر إليهم.»(16)

چون ابن زياد (لعنه الله علیه) را خبر رسيد كه اهل بيت (عليهم السّلام) به كوفه نزديك شده ‏اند، امر كرد سرهاى شهداء را كه ابن سعد از پيش فرستاده بود؛ بازبرند و پيش روى اهل بيت سر نيزه‏ ها نصب كنند و از جلوی آنها حرکت کنند و به اتّفاق اهل بيت به شهر در آوردند و در كوچه و بازار بگردانند تا قهر و غلبه و سلطنت يزيد بر مردم معلوم گردد و بر هول و هيبت مردم افزوده شود و مردم كوفه چون از ورود اهل بيت عليهم السّلام آگهى يافتند از كوفه بيرون شتافتند.(17)

 

چگونگی ورود خاندان عصمت (علیهم السّلام) به کوفه

ورود خاندان عترت (علیهم السّلام) به کوفه در حالی که برخی از ایشان از جمله فرزندان حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) در زمان خلافت حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام) در این شهر به عنوان خاندان رسالت و ذریه رسول الله (صلی الله علیه و آله) زیسته بودند و اکنون با چنین وضعی به هیبت اسرای ترک و رومی، برخلاف آداب و رسومشان، دل پریشان از شهادت عزیزانشان، همراه با سر جگرگوشه هایشان بر نیزه وارد کوفه می شدند؛ بسیار غم انگیز بود.

طبق نقل برخی از مقاتل، در هنگام ورود خاندان رسالت (علیهم السّلام) سرهای شهداء را بر نیزه کردند و با آنان وارد کوفه نمودند و از ترس شیعیان یا نمایش کثرت و قدرت خویش ایشان را در احاطه لشکری ده هزار نفری به شهر وارد نمودند.

 

در منتهی الآمال درباره چگونگی ورود خاندان عترت به کوفه چنین نقل شده است:

«و الذي يظهر من المقاتل المعتبرة حمل أهل البيت عليهم السّلام على أقتاب المطايا من دون أن يكون لها ستر و غطاء، بل قدموا بأهل البيت الكوفة و هم محصورون بين الجيش- كما في رواية حذلم بن ستير التي رواها الشيخان- و ذلك لخوفهم من ثورة الناس و نهوضهم ضدهم لكثرة الشيعة في الكوفة و النساء اللواتي خرجن لاستقبال أهل البيت شققن جيوبهنّ و نشرن شعورهنّ و بكين و نحبن.

على أي حال، لما سار ابن سعد بالسبي المشار إليه و قربوا الكوفة اجتمع اهلها للنظر إليهم فاشرفت امرأة من الكوفيات فقالت: من أي الأسارى أنتنّ؟ فقلن: نحن أسارى آل محمد (عليهم السّلام) فنزلت المرأة من سطحها فجمعت لهنّ ملأ و أزرا و مقانع و أعطتهنّ، فتغطّين.»(18)

«و آنچه از مقاتل معتبره معلوم مى‏شود حمل ايشان بر شتران بوده كه جهاز ايشان پلاس و روانداز نداشته است بلكه در ورود ايشان به كوفه موافق روايت حذلم‏ بن ستير كه شيخان نقل كرده ‏اند به حالتى بوده كه محصور ميان لشكريان بوده ‏اند چون خوف فتنه و شورش مردم كوفه بوده چه در كوفه شيعه بسيار بوده‏ و زنهايى كه خارج شهر آمده بودند گريبان چاك زده و موها پريشان كرده بودند و گريه و زارى مى‏ نمودند.

و بالجمله فرزندان احمد مختار و جگرگوشه حيدر را چون اسراى كفّار با سرهاى شهدا وارد كوفه كردند، زنهاى كوفيان بر بالاى بامها رفته بودند كه ايشان را نظاره كنند. همين كه ايشان را عبور مى ‏دادند زنى از بالاى بام آواز برداشت: من اىّ الأسارى انتنّ؟ شما اسيران از اسيران كدام مملكت و كدام قبيله ‏ايد؟

گفتند: ما اسيران آل محمّديم، آن زن چون اين بشنيد از بام به زير آمد و هر چه چادر و مقنعه داشت جمع كرد و به ايشان داد، ايشان گرفتند و پوشيدند.»(19)

 

در منتهى الآمال از مسلم الجصاص راوی عینی ماجرا چنین نقل شده است:

«روى عن مسلم الجصاص انّه قال: دعاني ابن زياد لإصلاح دار الامارة بالكوفة، فبينما أنا أجصّص الابواب و اذا أنا بالزعقات قد ارتفعت من جنبات الكوفة، فأقبلت على خادم كان معنا، فقلت: ما لي أرى الكوفة تضج؟ قال: الساعة أتوا برأس خارجي خرج على يزيد، فقلت: من هذا الخارجي؟ قال: الحسين بن عليّ.

قال: فتركت الخادم حتى خرج و لطمت وجهي حتى خشيت على عيني أن تذهب، و غسلت يدي من الجص و خرجت من ظهر القصر و أتيت الى الكناس فبينما أنا واقف و الناس يتوقّعون وصول السبايا و الرءوس، إذ أقبلت نحو أربعين شقّة تحمل على أربعين جملا فيها الحرم و النساء و أولاد فاطمة عليها السّلام و اذا بعليّ بن الحسين عليه السّلام على بعيره بغير وطاء و أوداجه تشخب دما و هو مع ذلك يبكي و يقول:

يا أمة السوء لا سقيا لربعكم‏             يا أمة لم تراع جدّنا فينا

لو انّنا و رسول اللّه يجمعنا              يوم القيامة ما كنتم تقولونا

تسيّرونا على الاقتاب عارية              كأنّنا لم نشيّد فيكم دينا

بني أميّة ما هذا الوقوف على‏            تلك المصائب لا تلبون داعينا

تصفّقون علينا كفّكم فرحا            و أنتم في فجاج الأرض تسبونا

أ ليس جدّي رسول اللّه ويلكم‏         أهدى البريّة من سبل المضلّينا

يا وقعة الطف قد أورثتني حزنا         و اللّه تهتك أستار المسيئينا

قال: و صار أهل الكوفة يناولون الاطفال الذين على المحامل بعض التمر و الخبز و الجوز فصاحت بهم أم كلثوم و قالت: يا أهل الكوفة انّ الصدقة علينا حرام و صارت تأخذ ذلك من أيدي الأطفال و أفواههم و ترمي به الى الارض، قال: كلّ ذلك و الناس يبكون على ما أصابهم، ثم انّ أم كلثوم أطلعت رأسها من المحمل و قالت لهم: صه يا أهل الكوفة تقتلنا رجالكم و تبكينا نساؤكم؟ فالحاكم بيننا و بينكم اللّه يوم فصل القضاء، فبينما هي تخاطبهنّ اذا بضجّة قد ارتفعت فاذا هم أتوا بالرؤوس يقدمهم رأس الحسين (عليه السّلام‏) و هو رأس زهريّ‏ قمريّ، أشبه الخلق برسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله) و لحيته كسواد السبج‏ قد انتصل منها الخضاب و وجهه دارة قمر طالع و الريح تلعب بها يمينا و شمالا.

فالتفتت زينب (عليها السّلام) فرأت رأس أخيها فنطحت جبينها بمقدم المحمل حتى رأينا الدم يخرج من تحت قناعها. و أومأت إليه بحرقة و جعلت تقول:

يا هلالا لما استتمّ كمالا               غاله خسفه فأبدا غروبا

ما توهّمت يا شقيق فؤادي            كان هذا مقدّرا مكتوبا

يا أخي فاطم الصغيرة كلّمها            فقد كاد قلبها أن يذوبا

يا أخي قلبك الشفيق علينا            ماله قدقسى و صار صليبا

يا أخي لو ترى عليا لدى الأ            سر مع اليتم لايطيق وجوبا

كلما أوجعوه بالضرب نادا            ك بذلّ يفيض دمعا سكوبا

يا أخي ضمّه إليك و قرّبه            و سكّن  فؤاده المرعوبا

ما أذلّ اليتيم حين ينادي            بأبيه و لا يراه مجيبا»(20)

«از مسلم گچکار روايت كرده‏ اند كه گفت: عبيد اللّه بن زياد مرا به تعمير دار الأمارة گماشته بود، هنگامى كه مشغول كار بودم كه ناگاه صيحه و هياهويى عظيم از طرف محلّات كوفه شنيدم پس به آن کارگری كه نزد من بود گفتم كه: اين فتنه و آشوب در كوفه چيست؟ گفت: همين ساعت سر مردى خارجى كه بر يزيد خروج كرده بود؛ مى‏آورند و اين انقلاب و آشوب به جهت نظاره آن است.

پرسيدم كه اين خارجى كه بود؟ گفت: حسين بن على (عليه السّلام). چون اين شنيدم صبر كردم تا آن کارگر از نزد من بيرون رفت. آن وقت دست و صورتم را كه آلوده به گچ بود شستم و از پشت قصر الأمارة بيرون شدم تا به كناسه رسيدم. پس در آن هنگام كه ايستاده بودم و مردم نيز ايستاده منتظر آمدن اسيران و سرهاى بريده بودند كه ناگاه ديدم قريب به چهل محمل و هودج پيدا شد كه بر چهل شتر حمل داده بودند و در ميان آنها زنان و حرم حضرت سيّد الشهداء (عليه السّلام) و اولاد فاطمه بودند و ناگاه ديدم كه على بن الحسين (عليه السّلام) بر شتر برهنه سوار است و از زحمت زنجير، خون از رگهاى گردنش جارى است و از روى اندوه و حزن شعرى چند قرائت مى‏كند كه حاصل مضمون اشعار چنين است: اى امّت بدكار، خدا خیر نبینید كه حق جدّ ما را رعايت نكرديد و در روز قيامت كه ما و شما نزد او حاضر شويم چه جواب خواهيد داد؟ ما را بر شتران برهنه سوار كرده ‏ايد و مانند اسيران مى ‏بريد گويا كه ما هرگز به كار دين شما نيامده ‏ايم و به ما ناسزا مى ‏گوييد و دست بر هم مى‏ زنيد و به كشتن ما شادى مى‏كنيد. واى بر شما، مگر نمى‏دانيد كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و سيّد انبياء جدّ من است؟ اى واقعه كربلا اندوهى بر دل ما گذاشتى كه هرگز تسكين نمى‏يابد.

مسلم گفت كه: مردم كوفه را ديدم كه بر اطفال اهل بيت رقّت و ترحّم مى ‏كردند و نان و خرما و گردو براى ايشان مى ‏آوردند و آن اطفال گرسنه مى‏ گرفتند. حضرت امّ كلثوم (سلام الله علیها) آن تکه های نان و گردو و خرما را از دست و دهان كودكان مى ‏گرفت و مى ‏افكند، پس بانگ ‏بر اهل كوفه زد و فرمود: ای اهل كوفه، صدقه بر ما اهل بيت حرام است. زنان كوفيان از مشاهده اين احوال زار زار مى ‏گريستند.

حضرت امّ كلثوم (سلام الله علیها) سر از محمل بيرون كردند و فرمودند: اى اهل كوفه، مردان شما ما را مى‏ كشند و زنان شما بر ما مى ‏گريند؟ خدا در روز قيامت ما بين ما و شما حكم فرمايد.

هنوز اين سخن در دهان داشت كه صداى ضجّه و غوغا برخاست و سرهاى شهدا را بر نيزه كرده بودند آوردند و از پيش روى سرها، سر مطهر حسين (عليه السّلام) را حمل مى‏کردند و آن سرى بود تابنده و درخشنده، شبيه‏ ترين مردم به رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و محاسن شريفش سياهيش مانند شبه‏ مشکى بود و بن موها سفيد بود زيرا كه خضاب از عارض آن حضرت جدا شده بود و طلعتش چون ماه مى ‏درخشيد و باد محاسن شريفش را از تکان مى ‏داد، چون نگاه حضرت زينب (سلام الله علیها) به سر مبارك افتاد جبين خود را بر چوب مقدّم محمل زد چنانچه خون از زير مقنعه ‏اش فرو ريخت. سپس با يك قطعه پارچه به سر حضرت امام حسين (علیه السّلام) اشاره كرد و اشعارى را خواند كه مطلع آنها اين است:

يعنى اى ماه شب اول، اكنون كه به سر حد كمال رسيد خسوف او را به ناگهانى ربود و غروب او را ظاهر نمود.

اى پاره قلبم، من گمان نمي كردم كه اين مصيبت عظیم مقدر و نوشته شده باشد.

اى برادرم، با فاطمه صغری تكلم كن زيرا نزديك است كه قلبش آب شود.

اى برادرم، آن قلب تو كه بر ما مهربان بود اكنون چه شده كه بر ما قسى گرديده است.

اى برادرم، كاش على بن الحسين را مي ديدى كه اسير شده و به علت غم يتيمى طاقت خوددارى ندارد.

آنچه كه وى را به وسيله ضربه اذيت و آزار مي نمايند در حالى تو را صدا مي زند كه بی یاور و اشک ريزان است.

اى برادرم، على بن الحسين را در بر بگير و به خود نزديك كن و قلب وى را كه دچار رعب گردیده؛ تسكين بده.

يتيم چه بی یاور است در آن موقعى كه پدر خود را صدا مي زند ولى جواب نمى ‏شنود.»(21)

 

در لهوف نیز بدو ورود خاندان عصمت (علیهم السّلام) به کوفه را چنین شرح نموده است:

«قَالَ الرَّاوِي: فَأَشْرَفَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْكُوفِيَّاتِ فَقَالَتْ مِنْ أَيِّ الْأُسَارَى أَنْتُنَّ فَقُلْنَ نَحْنُ أُسَارَى آلِ مُحَمَّدٍ (ص) فَنَزَلَتِ الْمَرْأَةُ مِنْ سَطْحِهَا فَجَمَعَتْ‏ لَهُنَّ مُلَاءً وَ أُزُراً وَ مَقَانِعَ وَ أَعْطَتْهُنَّ فَتَغَطَّيْنَ.

قَالَ الرَّاوِي: وَ كَانَ مَعَ النِّسَاءِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) قَدْ نَهَكَتْهُ الْعِلَّةُ وَ الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ الْمُثَنَّى وَ كَانَ قَدْ وَاسَى عَمَّهُ وَ إِمَامَهُ فِي الصَّبْرِ عَلَى ضَرْبِ السُّيُوفِ وَ طَعْنِ الرِّمَاحِ وَ إِنَّمَا ارْتُثَّ وَ قَدْ أُثْخِنَ بِالْجِرَاحِ.

وَ رَوَى مُصَنِّفُ كِتَابِ الْمَصَابِيحِ‏ أَنَّ الْحَسَنَ بْنَ الْحَسَنِ الْمُثَنَّى قَتَلَ بَيْنَ يَدَيْ عَمِّهِ الْحُسَيْنِ (ع) فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ سَبْعَةَ عَشَرَ نَفْساً وَ أَصَابَهُ ثَمَانِيَ عَشَرَةَ جِرَاحَةً فَوَقَعَ فَأَخَذَهُ خَالُهُ أَسْمَاءُ بْنُ خَارِجَةَ فَحَمَلَهُ إِلَى الْكُوفَةِ وَ دَاوَاهُ حَتَّى بَرَأَ وَ حَمَلَهُ إِلَى الْمَدِينَةِ وَ كَانَ مَعَهُمْ أَيْضاً زَيْدٌ وَ عَمْرٌو وَلَدَا الْحَسَنِ‏ السِّبْطِ(ع) فَجَعَلَ أَهْلُ الْكُوفَةِ يَنُوحُونَ وَ يَبْكُونَ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) تَنُوحُونَ وَ تَبْكُونَ مِنْ أَجْلِنَا فَمَنْ ذَا الَّذِي قَتَلَنَا.»(22)

«راوى گويد: زنى از كوفيان بر اسيران اشراف يافته و گفت: شما از اسيران كجاييد؟ گفتند: ما اسيران از آل محمّد (صلّى اللَّه عليه و آله) هستیم.

آن زن از بام فرود آمد و روپوش و شلوار و مقنعه ‏هايى فراهم آورده به خاندان عصمت (علیهم السّلام) داد تا بپوشند.

راوى گويد: همراه زنان، علىّ بن الحسين عليهما السّلام نيز بود كه بيمارى لاغرش كرده‏ بود، و حسن بن حسن المثنّى كه در صحنه نبرد عاشورا با عمو و امامش در صبر بر سختيها و تيرها شكيب ورزيده بود و جراحت شديد داشت همراه بود. و زيد بن حسن‏ (23) و عمرو بن الحسن عليه السّلام نيز همراه بودند. كوفيان نوحه سروده مى ‏گريستند.

حضرت امام زين العابدين (عليه السّلام) فرمودند: «براى ما نوحه می کنید و مى‏گرييد پس ما را چه كسانى كشته اند؟»(24)

 

روایت حذلم بن ستير در باب ورود خاندان عترت (علیهم السّلام) به کوفه را شيخ مفيد و شيخ طوسى و شیخ عباس قمی در کتب خود نقل کرده اند. در اینجا به ذکر شیخ طوسی بسنده می شود:

« أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ أَخْبَرَنِي أَبُو عُبَيْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ عِمْرَانَ الْمَرْزُبَانِيُّ، قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْجَوْهَرِيُّ، قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مِهْرَانَ، قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْمَسْرُوقِيُّ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَبْدِ الْوَاحِدِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ حَذْلَمِ بْنِ سُتَيرٍ قَالَ: قَدِمْتُ الْكُوفَةَ فِي الْمُحَرَّمِ مِنْ سَنَةِ إِحْدَى وَ سِتِّينَ مُنْصَرَفَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (عَلَيْهِمَا السَّلَامُ) بِالنِّسْوَةِ مِنْ كَرْبَلَاءَ وَ مَعَهُمُ الْأَجْنَادُ يُحِيطُونَ بِهِمْ وَ قَدْ خَرَجَ النَّاسُ لِلنَّظَرِ إِلَيْهِمْ فَلَمَّا أَقْبَلَ بِهِمْ عَلَى الْجِمَالِ بِغَيْرِ وِطَاءٍ جَعَلَ نِسَاءِ الْكُوفَةِ يَبْكِينَ وَ يَلْتَدِمْنَ‏ فَسَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ (عَلَيْهِ السَّلَامَ) وَ هُوَ يَقُولُ بِصَوْتٍ ضَئِيلٍ، وَ قَدْ نَهَكَتْهُ الْعِلَّةُ وَ فِي عُنُقِهِ الْجَامِعَةُ وَ يَدُهُ مَغْلُولَةٌ إِلَى عُنُقِهِ: إِنَّ هَؤُلَاءِ النِّسْوَةَ يَبْكِينَ فَمَنْ قَتَلَنَا.»(25)

« از حذلم بن ستير روايت كرده ‏اند كه گفت: من در ماه محرّم سال شصت و يكم وارد كوفه گشتم و آن هنگامى بود كه حضرت علىّ بن الحسين (عليه السّلام) را با زنان اهل بيت به كوفه وارد مى ‏كردند و لشكر ابن زياد ايشان را احاطه كرده بودند و مردم كوفه از منازل خود به جهت تماشا بيرون آمده بودند، چون اهل بيت را بر آن شتران بى ‏روپوش وارد كردند، زنان كوفه به حال ايشان رقّت كرده گريه و ندبه آغاز نمودند. در آن حال حضرت علىّ بن الحسين (عليه السّلام) را ديدم كه از كثرت علّت و مرض رنجور و ضعيف گشته و غل جامعه بر گردنش نهاده اند و دستهايش را به گردن مغلول كرده ‏اند و آن حضرت به صداى ضعيفى ‏فرمود كه اين زنها بر ما گريه مى‏كنند، پس چه کسی ما را كشته است؟»(26)

 

در برخی از کتب نیز در باب حوادث ورود خاندان عترت (علیهم السّلام) به کوفه نقل شده است که به دستور ابن زیاد (لعنه الله علیه) مردم کوفه از حمل سلاح منع شدند و لشکر زیادی در کوی برزن مستقر شدند تا خاندان عصمت (علیهم السّلام) را در همه کوچه ها و بازارهای شهر بگردانند.

در این باره در معالی السبطین به نقل از الکبریت الأحمر چنین نقل کرده است:

«قال العالم النحریر المرحوم الحاج الشیخ محمد باقر البرجندی فی الکبریت الأحمر أمر ابن زیاد

(لعنه الله علیه) فی یوم ورود آل محمد بالکوفه أن لایخرج أحد من أهل الکوفه مع السلاح و أمر بعشره آلاف فارس أن یأخذوا السکک و الاسواق و الطرق و الشوارع خوفا من الناس أن تحرکهم الحمیه و الغیره علی اهل البیت، إذا رأوهم بتلک الحالة و أمر أن تجعل الرؤوس فی أوساط المحامل أمام النساء یطاف بهم فی الشوارع و الأسواق حتی یغلب علی الناس الخوف و الخشیه.»(27)

«در کتاب الکبریت الأحمر آمده است: روزی که اهل بیت را می خواستند وارد کوفه کنند،

در روز ورود آل محمد (علیهم السّلام) به کوفه، ابن زیاد (لعنت الله علیه) دستور داد که هیچ یک از مردم کوفه با سلاح بیرون نروند و ده هزار سوار از افراد سپاه خود را در کوچه ها، بازارها، راهها و جاده ها گماشت از ترس اینکه مبادا کسی رغبت کند و یا غیرتش تحریک شود و وقتی اهل بیت (علیهم السّلام) به آن وضعیت می بیند از ایشان حمایت و دفاع کند. و دستور داد که نیزه های حامل سرهای مطهر را بین محملها جلوی بانوان حرکت دهند و ایشان را در کوی و بازار گردانید تا بر مردم را بترساند.»(28)

 

پی نوشتها

(1) الكامل، جلد‏4، صفحه 81 - مقتل الحسين (علیه السّلام) خوارزمي، جلد‏2، صفحه 45 – 44 - وقعة الطف، صفحه 260 – 259- الطبقات الكبرى، جلد‏10، صفحه 481 - مقتل الحسین (علیه السلام) بحرالعلوم، صفحه 503 – 501 - مثير الأحزان، صفحه 77 - الفتوح، جلد 5، صفحه 120   

(2) مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرّم، صفحه 323 - 322

(3)ترجمه مقتل مقرم، صفحه 210

(4) وقعة الطف، صفحه 260 – 259

(5) بحار الأنوار، جلد‏45، صفحه 59

(6) مقتل الحسين (علیه السّلام) مقرم، صفحه 324 -323 - مقتل الحسین (علیه السلام) بحرالعلوم، صفحه 503 – 501

(7) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 212 – 211

(8)اللهوف، صفحه 143

(9)ترجمه لهوف، صفحه 168 – 167

(10)مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرّم، صفحه 320

(11) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 209

(12)بحار الأنوار، جلد‏45، صفحه 107

(13) مع الركب الحسيني، جلد5، صفحه 90   

(14)با كاروان حسينى، جلد5، صفحه 78   

(15) لهوف، صفحه 144

(16)منتهى الآمال، جلد‏1، صفحه 727

(17)ترجمه منتهى الآمال، جلد‏2، صفحه 936

(18)منتهى الآمال، جلد‏1، صفحه 729

(19)ترجمه منتهى الآمال، جلد‏2، صفحه 938

(20)منتهى الآمال، جلد1‏، صفحه 729 – 727

(21) ترجمه منتهى الآمال، جلد ‏2، صفحه938 – 936

(22)اللهوف، صفحه 146- 144

(23)زيد بن الحسن، ابو الحسن هاشمى، از اصحاب حضرت امام سجاد (عليه السّلام)، جليل القدر، كريم الطبع، بزرگوار و بسيار نيكوكار و متولّى صدقات رسول اللَّه (صلّى اللَّه عليه و آله) بوده است. بعضى از مورّخان آورده ‏اند كه او از عمويش حسين تخلّف ورزيد و به عراق نيامد. وفاتش در سال 120 ق. بود، نه خود ادعاى امامت كرد و نه ديگرى از شيعه و غير آن ادعاى امامت را براى او نمود.

(24)ترجمه لهوف، صفحه 169 – 168

(25)الأمالي طوسي، صفحه91 - منتهى الآمال، جلد‏1، صفحه731

(26)ترجمه منتهى الآمال، جلد‏2، صفحه 940

(27) معالی السبطین، صفحه 516 – تاریخ امام حسین (علیه السّلام)، جلد5، صفحه 775

(28) ترجمه معالی السبطین، صفحه 770 – 769

 

منابع

- الأمالي، محمد بن الحسن طوسى، ‏ محقق / مصحح: مؤسسة البعثة، قم‏، دار الثقافة، 1414ق‏.

- با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه (ترجمه)، علی شاوی، قم، زمزم هدايت، 1386ش.

- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403ق.

- تاریخ امام حسین (علیه السّلام) موسوعة الامام الحسين (عليه‏السلام)، گروهى از نويسندگان، تهران، سازمان پژوهش و برنامه ريزى آموزشى، دفتر انتشارات كمك آموزشى، چاپ اول، 1378ش.

- ترجمه لهوف، على بن موسى ابن طاووس، ترجمه مير ابو طالبى، 1جلد، قم، دليل ما، چاپ: اول، 1380 ش.

- ترجمه معالی السبطین مقتل جامع امام حسن و امام حسین (علیهما السّلام)، محمد مهدی مازندرانی، تحقیق: یوسف اسدزاده، مترجم: رضا کوشاری، قم، تهذیب، 1390

- ترجمه مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، ترجمه: قربانعلی مختومی، قم، نوید اسلام، 1381

- ترجمه منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (فارسى)، حاج شيخ عباس قمى‏، قم‏، دليل‏، 1379ش.

- الطبقات الكبرى‏، ابن سعد كاتب واقدى، بيروت‏، دار الكتب العلمية، چاپ دوم، 1418 ق

- الفتوح، محمد بن علی ابن‌اعثم کوفی، بیروت، دار الأضواء، 1411 ه.ق.

- الكامل في التاريخ، عز الدين أبو الحسن على بن ابى الكرم المعروف بابن الأثير (م 630)، بيروت، دار صادر - دار بيروت، 1385/1965

- اللهوف على قتلى الطفوف، على بن موسى‏ ابن طاووس،ترجمه احمد فهرى زنجانى، تهران‏، جهان‏، چاپ: اول‏، 1348 ش‏.

- مثیر الأحزان، احمد بن محمد ابن فهد حلی، جعفر بن محمد ابن‌نما، محقق: مدرسه الامام المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، قم، مدرسة الإمام المهدي (علیه السلام‌)، ۱۴۰۶ ق.

- معالی السبطین مقتل جامع امام حسن و امام حسین (علیهما السّلام)، محمدمهدی مازندرانی، قم، صبح صادق، 1425

- مع الرکب الحسیني من المدینة إلی المدینة، علی شاوی، قم، تحسين، 1386ش.

- مقتل الحسین (علیه السّلام) بحرالعلوم، سید محمد تقی آل بحرالعلوم، تحقیق سید حسین بحرالعلوم، بیروت، دارالمرتضی، الطبعه الاولی، 1427/ 2006

- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.

- مقتل الحسین علیه السلام خوارزمی، موفق بن احمد اخطب خوارزم، جلد ۲، قم، أنوار الهدی، 1381ش.

- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، حاج شيخ عباس قمى، ‏ قم، جامعه مدرسين (موسسه النشر الاسلامى)، 1422 ق.

- وقعة الطف، ابومخنف كوفى‏، قم، جامعه مدرسين، 1417 ق.

 

: فاطمه ابوحمزه