خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) در مجلس یزید (لعنه الله علیه) (3)

رفتار و کردار کینه توزانه و قبیح یزید(لعنه الله) در مجلسی که خاندان وحی(علیهم السّلام) حضور داشتند از جمله جسارت به سر مطهر فخر کائنات، سید شباب اهل الجنّه سبب اعتراض برخی از حاضران در مجلس شد.

البته در کتب تاریخی و مقاتل نقل شده است که در زمانی که خاندان عصمت(علیهم السّلام) در شام حضور داشتند آن ملعون مجالس بزمی تشکیل می داد و خاندان عصمت یا حضرت امام زین العابدین(علیهم السّلام) را به مجلس فرا می خواند و جسارتها می نمود.  

 

1. اعتراض بزرگان ادیان دیگر حاضر در مجلس به اقدامات بیشرمانه یزید(لعنه الله)

در مقاتل و کتب تاریخ آمده است که یزید(لعنه الله) بزرگان و سر شناسان قوم را در مجلسی که خاندان وحی (علیهم السّلام) برده شدند؛ جمع نمود و به خاطر پیروزی فرضی خود جشن گرفت و احتمال مقاتل بر این است که چندین بار خاندان عصمت(علیهم السّلام) به مجلس یزید برده شدند و کارهای وقیحانه و غیر انسانی یزید(لعنه الله) مورد اعتراض برخی از بزرگان قرار گرفت که در اینجا به نقل برخی از مقاتل در این باره اشاره می کنیم:

 

1 – 1 اعتراض سفیر پادشاه روم

در بسیاری از مقاتل وکتب تاریخی از جمله نفس المهموم، لهوف و تذکرة الخواص درباره اعتراض سفیر روم به یزید (لعنه الله) آمده است:

«و روي عن زين العابدين(علیه السّلام) قال: لما أتي برأس الحسين(علیه السّلام) إلى يزيد كان يتخذ مجالس الشرب و يأتي برأس الحسين(علیه السّلام) و يضعه بين يديه و يشرب عليه فحضر ذات يوم في مجلسه رسول ملك الروم و كان من أشراف الروم و عظمائهم فقال: يا ملك العرب هذا رأس من؟ فقال له يزيد: ما لك و لهذا الرأس؟ فقال: إني إذا رجعت إلى ملكنا يسألني عن كل شي‏ء رأيته فأحببت أن أخبره بقصة هذا الرأس و صاحبه حتى يشاركك في الفرح و السرور.

فقال يزيد: هذا رأس الحسين بن علي بن أبي طالب. فقال الرومي: و من أمه؟ فقال: فاطمة بنت رسول اللّه. فقال النصراني: أف لك و لدينك لي دين أحسن من دينكم، إن أبي من حفدة داود(علیه السّلام) و بيني و بينه آباء كثيرة و النصارى يعظموني و يأخذون من تراب قدمي تبركا بأني من حفدة داود(علیه السّلام) و أنتم تقتلون ابن بنت رسول اللّه و ما بينكم و بين نبيكم إلا أم واحدة فأي دين دينكم.

ثم قال ليزيد: هل سمعت حديث كنيسة الحافر. فقال له: قل حتى أسمع.

أقول: ثم ذكر حكاية في تعظيم النصارى حافر حمار يزعمون أنه حمار كان يركبه عيسى عليه السلام لم نذكره للاختصار.

ثم عير يزيد و قال: هذا شأنهم و رأيهم بحافر حمار يزعمون أنه حافر حمار كان يركبه عيسى نبيهم و أنتم تقتلون ابن بنت نبيكم فلا بارك اللّه تعالى فيكم و لا في دينكم. فقال يزيد: اقتلوا هذا النصراني لئلا يفضحني في بلاده فلما أحس النصراني بذلك قال له: أ تريد أن تقتلني؟ قال: نعم. قال: اعلم أني رأيت البارحة نبيكم في المنام يقول: يا نصراني أنت من أهل الجنة فتعجبت من كلامه و أشهد أن لا إله إلا اللّه و أشهد أن محمدا رسول اللّه. ثم وثب إلى رأس الحسين(علیه السّلام) فضمه إلى صدره و جعل يقبله و يبكي حتى قتل رضوان اللّه عليه.»(1)

از حضرت امام زين العابدين(علیه السّلام) روايت شده است كه: چون سر حضرت امام حسين(علیه السّلام) را براى يزيد آوردند، مجالس مى ‏خوارى مى‏ گسترد و سر مقدّس را مى‏ آورد و پيش خود مى ‏گذاشت و بر او مى ‏خوارى مى ‏كرد، يك روز ايلچى پادشاه روم كه از اشراف و بزرگان روم بود در مجلس او حضور داشت؛ پرسيد: اى پادشاه عرب، اين سر از كيست؟ يزيد گفت: تو را به اين سر چه كار؟ گفت: من نزد پادشاه خودمان كه برگردم از هر چيزى كه ديدم از من مى ‏پرسد و دوست دارم او را به داستان او خبر دهم و صاحبش را بدانم تا در سرور و شادى تو شريك گردم. يزيد(لعنه الله) گفت: اين سر حسين بن على بن ابى طالب است، آن رومى گفت: مادرش كيست؟ گفت: فاطمه دختر رسول خدا است. آن نصرانى گفت: اف بر تو و ديندارى تو، دين من بهتر از دين شما است. پدر من از نواده‏ هاى داود است و ميان من و او پدران‏ بسيارى است و نصارى به اين واسطه مرا بزرگ مى ‏شمارند و از خاك پايم براى تبرّك مى ‏برند كه از نواده‏ هاى داود است و شما پسر دختر پيغمبر خود را مى ‏كشيد و يك مادر بيش فاصله ندارد، اين چه دينى است شما دارید؟

سپس گفت: اى يزيد، داستان كنيسه حافر را شنيدى؟ به او گفت: بگو تا بشنوم؛ مى ‏گويم: سپس داستان احترامى را كه نصارى برای سم خرى كه معتقدند عيسى (ع) بر آن سوار شده است ( ما براى اختصار از نقل آن صرف نظر كرديم.) براى يزيد(لعنه الله) گفت و او را سرزنش كرد و گفت: اين نظر نصارى است درباره سم خر عيسى و شما پسر دختر پيغمبر خود را مى ‏كشيد، خداى تعالى به شما بركت ندهد و دين ‏دارى شما را نپذيرد؛ يزيد گفت: اين نصرانى را بكشيد تا مرا در كشور خود رسوا نكند، چون نصرانى چنين فهميد گفت: مى ‏خواهى مرا بكشى؟

گفت: آرى، گفت: بدان كه من ديشب پيغمبر شما را در خواب ديدم و به من گفت: اى نصرانى، تو از اهل بهشتى، من از كلام او در عجب شدم و اكنون مى ‏گويم: اشهد أن لا اله الّا اللَّه و أشهد أن محمد رسول اللَّه سپس برجست و سر حضرت امام حسين (علیه السّلام) را به سينه چسبانيد و او را مى ‏بوسيد تا كشته شد.(2)

 

در برخی مقاتل نیز این واقعه چنین شرح شده است:

«أخبرنا عين الأئمة، بإسناده الذي مرّ آنفا عن زيد بن عليّ‌ و عن محمد بن الحنفية عن عليّ‌ بن الحسين زين العابدين أنه قال:«لما اتي برأس الحسين(علیه السّلام) إلى يزيد، كان يتخذ مجالس الشرب و يأتي برأس الحسين فيضعه بين يديه و يشرب عليه فحضر ذات يوم أحد مجالسه رسول ملك الروم و كان من أشراف الروم و عظمائها فقال: يا ملك العرب، رأس من هذا؟ فقال له يزيد: مالك و لهذا الرأس‌؟ قال: إني إذا رجعت إلى ملكنا، يسألني عن كلّ‌ شيء رأيته، فأحببت أن اخبره بقصة هذا الرأس و صاحبه ليشاركك في الفرح و السرور.

فقال يزيد: هذا رأس الحسين بن عليّ‌ بن أبي طالب فقال: و من أمه‌؟ قال: فاطمة الزهراء، قال: بنت من‌؟ قال: بنت رسول اللّه، فقال الرسول: اف لك و لدينك، ما دين أخسّ‌ من دينك، اعلم أني من أحفاد داود و بيني و بينه آباء كثيرة و النصارى يعظمونني و يأخذون التراب من تحت قدمي تبركا لأني من أحفاد داود و أنتم تقتلون ابن بنت رسول اللّه و ما بينه و بين رسول اللّه إلاّ أم واحدة فأيّ‌ دين هذا؟

ثم قال له الرسول: يا يزيد، هل سمعت بحديث كنيسة الحافر؟ فقال يزيد: قل حتى أسمع فقال: ان بين «عمان» و «الصين» بحرا مسيرته سنة، ليس فيه عمران إلاّ بلدة واحدة في وسط‍‌ الماء، طولها ثمانون فرسخا و عرضها كذلك و ما على وجه الأرض بلدة أكبر منها و منها يحمل الكافور و الياقوت و العنبر و أشجارهم العود و هي في أيدي النصارى لا ملك لأحد فيها من الملوك و في تلك البلدة كنائس كثيرة، أعظمها كنيسة الحافر في محرابها حقة من ذهب، معلقة فيها حافر، يقولون: إنه حافر حمار كان يركبه عيسى و قد زينت حوالي الحقّة بالذهب و الجواهر و الديباج و الابريسم و في كل عام يقصدها عالم من النصاری فيطوفون حول الحقة و يزورونها و يقبلونها و يرفقون حوائجهم إلى اللّه ببركتها، هذا شأنهم و دأبهم بحافر حمار يزعمون أنه حافر حمار كان يركبه عيسى نبيهم.

و أنتم تقتلون ابن بنت نبيكم، لا بارك اللّه فيكم و لا في دينكم. فقال يزيد لأصحابه: اقتلوا هذا النصراني فانه يفضحنا إن رجع إلى بلاده و يشنع علينا فلما أحسّ‌ النصراني بالقتل. قال: يا يزيد، أ تريد قتلي‌؟ قال: نعم، قال: فاعلم أني رأيت البارحة نبيكم في منامي و هو يقول لي:«يا نصراني أنت من أهل الجنّة.» فعجبت من كلامه حتى نالني هذا فأنا أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ‌ محمدا عبده و رسوله، ثم أخذ الرأس و ضمه إليه و جعل يبكي حتى قتل.»(3)

از حضرت امام سجاد(عليه السّلام) روايت شده كه وقتى سر حضرت امام حسين(علیه السّلام) را به شام آوردند يزيد(لعنه الله) مجالس شراب ترتيب می داد و سر را مى ‌آورد و برابر آن به شرابخوارى مى ‌پرداخت. در يكى از اين مجالس، فرستاده پادشاه روم كه از بزرگان روم بود، حضور داشت از يزيد(لعنه الله) پرسيد اى پادشاه عرب، اين سر كيست‌؟ يزيد گفت: تو چكار دارى‌؟ گفت: وقتى برگردم پادشاهم از هرچه ديده ‌ام مى ‌پرسد و مى ‌خواهم داستان اين سر را برايش بگويم تا او هم در شادى تو سهيم باشد. يزيد گفت: اين سر حسين بن على است. گفت: مادرش كه است‌؟ گفت: فاطمه زهرا. گفت: دختر كيست‌؟ گفت: دختر پيامبر. گفت: اف بر تو و آيين تو كه بدتر از آن نيست.

من از نسل داوود هستم و با واسطه زيادى به او مى ‌رسم ولى مسيحيان احترام مرا دارند و خاك زير پايم را تبرك بر مى‌ دارند. آنگاه شما فرزند دختر پيامبرتان را مى‌ كشيد با آنكه فقط‍‌ يك مادر فاصله اوست‌؟ اين ‌چه دينى است كه داريد.

سپس فرستاده روم به يزيد گفت: آيا داستان كنيسه سم را شنيده ‌اى‌؟ يزيد(لعنه الله) گفت: بگو مى ‌شنوم. گفت: بين عمان و چين دريايى است كه بين آنها يك سال راه فاصله است، در اين دريا خشكى نيست جز شهرى در وسط‍‌ آب كه هشتاد فرسخ طول و عرض آن است. در روى زمين، شهرى بزرگتر از آن نيست و از آنجا ياقوت و كافور و عنبر مى ‌آورند و درختان عود دارد. اين شهر در دست مسيحيان است و فرمانروايى ندارد. در اين شهر كنيسه ‌هايى وجود دارد كه بزرگترين آن كنيسه سم است. در محراب آن، جعبه‌اى از طلا آويزان است كه داخل آن سمّى هست و مى‌ گويند آن سمّ‌ الاغى است كه حضرت عيسى بر آن سوار مى ‌شده است.

اطراف جعبه را با طلا و جواهر و ديبا و ابريشم تزيين كرده ‌اند و هر ساله گروهى از مسيحيان به آنجا مى ‌روند و آن را زيارت مى ‌كنند و اطراف آن جعبه طواف مى ‌كنند و آن را مى ‌بوسند و حاجات خود را به بركت آن از خداوند مى‌ خواهند. اين وضع مردمى است كه گمان مى ‌كنند آن سمّ‌ الاغى است كه پيامبرشان عيسى بر آن مى ‌نشسته است. آنگاه شما فرزند دختر پيامبرتان را مى‌ كشيد؟ نه خودتان و نه دينتان قابل اعتنا نيستيد. يزيد(لعنه الله) به نيروهايش گفت: اين نصرانى را بكشيد كه اگر به كشورش برگردد آبروى ما را مى ‌ريزد و ما را رسوا مى‌ كند. چون مرد مسيحى احساس كرد مى ‌خواهند او را بكشند گفت اى يزيد، مى‌ خواهى مرا بكشى‌؟

گفت: آرى، گفت: پس بدان كه ديشب خواب پيامبرتان را ديدم كه به من مى‌گفت: تو اهل بهشت هستى، از اين حرف تعجب كردم تا الآن كه مى ‌فهمم. اكنون گواهى مى ‌دهم كه خدايى جز اللّه نيست و محمد (صلّى اللّه عليه و آله) بنده و فرستاده اوست. او سپس سر امام(علیه السّلام) را برداشت و به خود چسبانيد و گريه كرد تا او را كشتند. روايت كرده ‌اند كه اين مسيحى، شمشير كشيد و به يزيد حمله‌ور شد تا او را بزند ولى اطرافيان مانع شدند و او را كشتند و او مى ‌گفت: اين شهادت است، اين شهادت است.(4)

در کتاب مقتل الحسین مقرم در مبحث مواضعی که سر مطهر حضرت سید الشهدا(علیه السّلام) سخن گفتند آمده است:

و لما أمر يزيد بقتل رسول ملك الروم حيث أنكر عليه فعلته نطق الرأس بصوت رفيع:«لا حول و لا قوة إلا باللّه»(5)

هنگامى كه يزيد امر كرد كه فرستاده پادشاه روم را به قتل برسانند به خاطر اينكه به او اعتراض كرده بود، سر مقدس با صداى بلند فرمود: «لا حول و لا قوة الّا باللّه»(6)

 

در مقتل مقرم در این باره چنین آمده است:

«و التفت رسول قيصر إلى يزيد و قال إن عندنا في بعض الجزائر حافر حمار عيسى و نحن نحج إليه في كل عام من الأقطار و نهدي إليه النذور و نعظمه كما تعظمون كتبكم فأشهد أنكم على باطل  فأغضب يزيد هذا القول و أمر بقتله فقام إلى الرأس و قبله و تشهد الشهادتين و عند قتله سمع أهل المجلس من الرأس الشريف صوتا عاليا فصيحا «لا حول و لا قوة إلا باللّه» ثم أخرج الرأس من المجلس و صلب على باب القصر ثلاثة أيام.»(7)

فرستاده قيصر به يزيد(لعنه الله) متوجّه مى ‏شود و مى ‏گويد: در جزيره ‏اى از جزائر ما نعل الاغ عيسى(عليه السّلام) وجود دارد، هر ساله به آن جزيره مى ‏رويم و نذورات مى‏ بريم و آنقدر آن را تعظيم مى ‏كنيم كه شما كتابهايتان را تعظيم مى ‏كنيد، من شهادت مى ‏دهم كه تو بر باطل هستى که با فرزندى از پيامبرتان اينگونه رفتار مى‏ كنيد؟ يزيد(لعنه الله) از اين گفتار خشمگين مى‏ شود و دستور قتل او را مى ‏دهد، او نزد سر مى ‏رود آن را مى‏ بوسد، شهادتين را مى ‏گويد و هنگام قتل او اهل مجلس از سر شريف به صداى بلند و فصيح مى ‏شنوند كه مى‏ فرمود: «لا حول و لا قوة الّا باللّه». پس از آن سر را از مجلس بيرون مى‏ برند و سه روز بر درب قصر آويزان مى‏ كنند.(8)

 

2 – 1 اعتراض یکی از علمای یهود

در کتب تاریخی و مقاتل الفتوح، اللهوف، مقتل الحسین (علیه السلام) خوارزمی، الخرائج و الجرائح و جلاء العيون از اعتراض یکی از علمای یهود حاضر در مجلس نسبت به این افعال شنیع یزید(لعنه الله) سخن رفته است:

«وَ دَخَلَ عَلَيْهِ رَأْسُ الْيَهُودِ. فَقَالَ مَا هَذَا الرَّأْسُ فَقَالَ رَأْسٌ خَارِجِيٌّ قَالَ وَ مَنْ هُوَ قَالَ الْحُسَيْنُ قَالَ ابْنُ مَنْ قَالَ ابْنُ عَلِيٍّ قَالَ وَ مَنْ أُمُّهُ قَالَ فَاطِمَةُ قَالَ وَ مَنْ فَاطِمَةُ قَالَ بِنْتُ مُحَمَّدٍ قَالَ نَبِيُّكُمْ قَالَ نَعَمْ.

قَالَ لَا جَزَاكُمُ اللَّهُ خَيْراً بِالْأَمْسِ كَانَ نَبِيُّكُمْ وَ الْيَوْمَ قَتَلْتُمُ ابْنَ بِنْتِهِ.

وَيْحَكَ إِنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَ دَاوُدَ النَّبِيِّ نَيِّفاً وَ سَبْعِينَ‏ أَباً فَإِذَا رَأَتْنِي الْيَهُودُ كَفَّرَتْ‏ لِي.

ثُمَّ مَالَ إِلَى الطَّشْتِ وَ قَبَّلَ الرَّأْسَ وَ قَالَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ جَدَّكَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ خَرَجَ فَأَمَرَ يَزِيدُ بِقَتْلِهِ وَ أَمَرَ بِالرَّأْسِ فَأُدْخِلَ الْقُبَّةَ الَّتِي بِإِزَاءِ الْمَجْلِسِ الَّذِي يَشْرَبُ فِيهِ وَ وَكَّلَنَا بِالرَّأْسِ وَ كُلُّ ذَلِكَ كَانَ فِي قَلْبِي فَلَمْ يَحْمِلْنِي النَّوْمُ فِي تِلْكَ الْقُبَّةِ فَلَمَّا دَخَلَ اللَّيْلُ وَكَّلَنَا أَيْضاً بِالرَّأْسِ.»(9)

رئيس يهوديان وارد شد و پرسيد: اين سر كيست؟ گفت: سر شخصى خارجى است پرسيد: اين خارجى كيست؟ گفت: حسين است. پرسيد: فرزند چه كسى است؟ گفت: پسر على. پرسيد: مادرش كيست؟ گفت: فاطمه. پرسيد: فاطمه كيست؟ گفت: دختر محمّد(صلّى اللَّه عليه و آله) گفت: پيامبر شما، يزيد (لعنه الله) گفت: آرى. يهودى گفت: خدا به شما جزاى خير ندهد، ديروز پيامبرتان بود (و با او نبرد مى كرديد) و امروز پسر دخترش را مى ‏كشيد؟ واى بر شما، ميان من و داود پيامبر، هفتاد و چند نسل فاصله است، وقتى يهوديان مرا مى ‏بينند (به احترام جدّم) تعظيم مى ‏كنند. سپس رو به طشت كرد و سر را بوسيد و گفت: «اشهد ان لا اله الّا اللَّه و انّ جدّك محمّدا (صلّى اللَّه عليه و آله) رسول اللَّه» و بيرون آمد. يزيد دستور داد تا او را بكشند.(10)

 

ابن‌اعثم کوفی در الفتوح جریان را چنین نقل می کند:

«قال: فالتفت حبر من أحبار اليهود و كان حاضرا فقال: من هذا الغلام يا أمير المؤمنين‌؟ فقال: هذا صاحب الرأس هو أبوه قال: و من هو صاحب الرأس يا أمير المؤمنين‌؟ قال: الحسين بن علي بن أبي طالب، قال: فمن أمه‌؟ قال: فاطمة بنت محمد (صلّى اللّه عليه و سلّم). فقال الحبر: يا سبحان اللّه، هذا ابن بنت نبيكم قتلتموه في هذه السرعة، بئس ما خلفتموه في ذريته و اللّه لو خلف فينا موسى بن عمران سبطا من صلبه لكنا نعبده من دون اللّه و أنتم إنما فارقكم نبيكم بالأمس فوثبتم على ابن نبيكم فقتلتموه، سوءة لكم من أمة قال: فأمر يزيد بكرّ في حلقه فقام الحبر و هو يقول: إن شئتم فاضربوني أو فاقتلوني أو قرروني فإني أجد في التوراة أنه من قتل ذرية بني لا يزال مغلوبا أبدا ما بقي فإذا مات يصليه اللّه نار جهنم.»(11)

ابن اعثم بعد از ذكر گفتگوى ميان امام زين العابدين(علیه السّلام) و يزيد(لعنه الله) مى ‌گويد: يكى از عالمان بزرگ يهود كه در مجلس حاضر بود گفت: اى امير مؤمنان، اين جوان كيست‌؟ گفت: صاحب اين سر پدر او است. گفت: اى امير مؤمنان، صاحب سر كيست‌؟ گفت: حسين بن على بن ابى طالب. گفت: مادرش كيست‌؟ گفت: فاطمه دختر محمد، حِبْر گفت: سبحان اللّه، اين پسر دختر پيامبرتان است كه به اين زودى او را كشتيد؟ شما با فرزندان پيامبر خود بسيار بد رفتار كرده ‌ايد. به خدا سوگند اگر پيامبر ما، موسى بن عمران، فرزندى از خود به يادگار مى ‌گذاشت، پس از خداوند او را مى ‌پرستيديم. پيامبر شما ديروز از ميان شما رفت و شما به فرزندش حمله برديد و او را كشتيد. چه بد امّتى هستيد.

گويد: يزيد گروهى را مأمور حلق‌آويز كردن او كرد. آنگاه يهودى برخاست و گفت: اگر مى ‌خواهيد مرا بكشيد يا زنده بگذاريد يا رهايم كنيد، اما من در تورات خوانده ‌ام كه هر كس پيامبرزاده ‌اى را بكشد، تا زنده است شكست خورده (و ملعون) باشد و چون بميرد خداوند او را در آتش جاي دهد.(12)

 

در لهوف در این باره چنین آمده است:« وَ رَوَى ابْنُ لَهِيعَةَ عَنْ أَبِي أَسْوَدَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَالَ لَقِيَنِي رَأْسُ الْجَالُوتِ فَقَالَ وَ اللَّهِ إِنَّ بَيْنِي وَ بَيْنَ دَاوُدَ لَسَبْعِينَ أَباً وَ إِنَّ الْيَهُودَ تَلْقَانِي فَتُعَظِّمُنِي وَ أَنْتُمْ لَيْسَ بَيْنَ ابْنِ نَبِيِّكُمْ وَ بَيْنَهُ إِلَّا أَبٌ وَاحِدٌ قَتَلْتُمْ وَلَدَه.»(13)

و ابن لهيعة از ابى الاسود محمّد بن عبد اللّه روايت كرده است كه رأس الجالوت (بزرگ يهودان) مرا ملاقات كرد و گفت به خدا ميان من و داود هفتاد پدر فاصله است و يهود وقتى به من مي رسند به من احترام مي گذارند و ميان فرزند پيغمبر شما و پيغمبر يك پدر بيشتر فاصله نيست كه فرزندانش را كشتيد.(14)

 

در مقتل خوارزمی با اندکی اختلاف چنین آمده است: «و روي: أنه كان في مجلس يزيد هذا، حبر من أحبار اليهود، فقال: يا أمير المؤمنين، من هذا الغلام‌؟ قال: علي بن الحسين، قال: فمن الحسين‌؟ قال: ابن علي بن أبي طالب، قال: فمن أمه‌؟ قال: فاطمة بنت محمد، فقال له الحبر: يا سبحان اللّه! فهذا ابن بنت نبيكم قتلتموه في هذه السرعة، بئسما خلفتموه في ذريته، فو اللّه، لو ترك نبينا موسى بن عمران فينا سبطا، لظننت أنا كنا نعبده من دون ربنا، و أنتم إنما فارقتم نبيكم بالأمس، فوثبتم على ابنه و قتلتموه. سوأة لكم من امة. فأمر يزيد به فوجئ بحلقه ثلاثا، فقام الحبر و هو يقول: إن شئتم فاقتلوني، و إن شئتم فذروني، إني أجد في التوراة: من قتل ذرية نبي فلا يزال ملعونا أبدا ما بقي، فإذا مات أصلاه اللّه نار جهنم.»(15)

گفته ‌اند در اين مجلس يكى از علماى يهود حضور داشت و از يزيد (لعنه الله) پرسيد: اين نوجوان كيست‌؟ گفت: على فرزند حسين است. حسين كيست‌؟ فرزند على بن ابى طالب. مادرش كيست‌؟ فاطمه دختر محمد (صلّى اللّه عليه و آله). گفت: سبحان اللّه اين فرزند دختر پيامبرتان است كه به اين زودى او را كشتيد؟ چه رفتار بدى با ذريه او كرديد. اگر پيامبر ما موسى بن عمران در بين ما نوه ‌اى داشت، او را پرستش مى ‌كرديم ولى شما ديروز پيامبرتان را از دست داده‌ ايد و به فرزندش حمله برده، او را كشتيد؟ چه امت بدى هستيد. يزيد (لعنه الله) دستور داد سه بار بر دهانش كوبيدند. آن عالم يهودى بلند شد و مى ‌گفت اگر مى ‌خواهيد مرا بكشيد و اگر مى‌ خواهيد تبعيد و اخراجم كنيد. من در تورات خوانده‌ ام كه هركه ذريه پيامبرى را بكشد، تا زنده است از رحمت خدا دور خواهد بود و وقتى مرد، خدا او را به جهنم مى ‌برد.(16)

 

3 – 1 اعتراض ملك التجّار روم‏

در كامل بهائى از اعتراض تاجری از تجّار قسطنطنيّه كه عبدالشّمس نام داشت و در یکی از سفرهای خود به مدینه نزد حضرت رسول الله(صلی الله علیه و آله) رفته بود و رفتار و اکرام ایشان نسبت حسنین (علیهما السّلام) را دیده بود سخن رفته است:

«و كان في ذلك اليوم سفير ملك الروم المسمّى بعبد الشمس حاضرا فقال: يا أمير، لي ستّون عاما أمتهن التجارة من القسطنطينيّة فجئت إلى المدينة و معي عشرة أبراد يمنيّه و عشر سرر مسكيّة و حملة ثقيلة من العنبر و قدمت بها على النبيّ(صلی الله علیه و آله) و كان في بيت أمّ‌ سلمة فاستأذن لي أنس بن مالك فدخلت على النبيّ‌ و قدّمت له الهدايا فقبلها منّي و أسلمت فسماّني عبد الوهّاب و لكن كتمت إسلامي خوفا من ملك الروم و كنت عند النبيّ (صلّى اللّه عليه و آله) إذ أقبل الحسنان فقبّلهما رسول اللّه(صلی الله علیه و آله) و أجلسهما في حجره و اليوم يحملون لك رأس الحسين و قد أبنته عن جسده و تضرب ثناياه بقضيبك و هي مقبّل رسول اللّه (صلی الله علیه و آله) و في ديارنا بحر فيه جزيرة في تلك الجزيرة صومعة و في تلك الصومعة أثر حافر الحمار الذي يقال بأن عيسى ركبه ذات يوم و نحن صغناه من الذهب و وضعناه في صندوق فكان سلاطين الروم و أمرائها و عامّة الناس يحجّون في كلّ‌ عام إلى ذلك الموضع و يطوفون حول تلك الصومعة و يكسون تلك الحوافر حريرا جديدا و يعمدون إلى الكسوة القديمة يتقاسمونها قطعة قطعة و يعدّونها من أفضل التحف و أنتم تقتلون أولاد رسول اللّه (صلی الله علیه و آله)؟

فقال يزيد: لقد نغّص علينا عيشنا ثمّ‌ أمر بضرب عنق عبد الوهّاب فنطق عبد الوهّاب بالشهادتين و أقرّ بنبوّة النبيّ‌ (صلی الله علیه و آله) و إمامة الحسين(علیه السّلام) و لعن يزيد و آبائه و أجداده ثمّ‌ قتلوه.»(17)

 

«در آن روز ملك التّجار روم عبد الشمس نام آنجا حاضر بود گفت يا امير قريب شصت سال باشد كه من تجارت مى‌كنم از قسطنطنيه به مدينه رفته بودم و ده برد يمنى و ده نافۀ مشك و دو من عنبر داشتم به خدمت رسول(صلی الله علیه و آله) رفتم او در خانۀ ام سلمه بود انس بن مالك اجازت خواست من به خدمت او رفتم و اين هدايا كه مذكور شد نزد او بنهادم از من قبول كرد و من مسلمان شدم مرا عبد الوهاب نام كرد ليكن اسلام را پنهان دارم از خوف ملك روم و در خدمت رسول(صلی الله علیه و آله)  بودم كه حسن و حسين(علیهما السّلام) درآمدند و رسول(صلی الله علیه و آله) ايشان را ببوسيد و بر ران خود نشانيد امروز تو سر حسین(علیه السّلام) را از تن جدا كرده ‌اى با قضيب به ثناياى حسين(علیه السّلام) كه جای بوسه‌ رسول خداست مى ‌زنى.

در ديار ما دريائى است و در آن دريا جزيره ‌اى و در آن جزيره صومعه ‌اى و در آن صومعه چهار سم خر است كه گويند عيسى(علیه السّلام) روزى بر آن سوار شده بود آن را به زر گرفته اند و در صندوق نهاده اند سلاطين و امراى روم و عامه مردم هر سال آنجا به حج روند و طواف آن صومعه كنند و حرير آن سمها تازه كنند و آن كهنه را پاره پاره كنند و به تحفه برند شما با فرزندان رسول خود اين مى‌ كنيد.

يزيد(لعنه الله) گفت: عیش را بر ما تباه كرد. گفت تا عبد الوهاب را گردن زنند عبد الوهاب زبان برگشود به كلمۀ شهادت و اقرار به نبوت محمد و امامت حسين(علیه السّلام) كرد و لعنت كرد بر يزيد و آباء و اجداد او بعد از آن او را شهيد كردند.»(18)

 

به نقل از گزارشات و متون تاریخی به جز افرادی که شرح واقعه اعتراض ایشان به یزید (لعنه الله علیه) ذکر شد افراد دیگری نیز این اقدامات یزید(لعنه الله علیه) را محکوم نموده اند. که از آن جمله می توان به واثلة بن الاسقع‏ که از صحابی رسول الله(صلی الله و علیه و آله) بود و در شام سر مطهر حضرت امام حسین(علیه السّلام) را مشاهده کرد، ابن عباس‏، یحیی بن حکم، ابوبرزه، ابن الزبير و از خاندان یزید؛ هند همسر یزید، معاوية بن يزيد پسر یزید (لعنه الله) و عاتكة دختر يزيد (لعنه الله) را نام برد.

 

2. افراد تبرئه کننده یزید(لعنه الله علیه) از این جنایت فجیع

برخی از افراد طرفدار بنی امیه در گذشته و حال سعی کرده اند که چهره یزید(لعنه الله) را از این ننگها بزدایند و مسئولیت اعمال فجیعانه ای را که با خاندان عصمت (علیهم السّلام) داشته اند فقط متوجه ابن زیاد(لعنه الله) بگردانند که از این جمله می توان به افراد زیر اشاره کرد:

«ابن تيمية: و عظم حظ يزيد عند ابن تيمية فكان من أصلب المدافعين عنه فانكر أن يكون قد أمر بقتل الحسين و بالغ بحرارة في الدفاع عنه و قال: فيزيد لم يأمر بقتل الحسين و لا حمل رأسه بين يديه و لا نكث بالقضيب على ثناياه بل الذي جرى هذا منه هو عبيد اللّه بن زياد كما ثبت ذلك في صحيح البخاري و لا طيف برأسه في الدنيا و لا سبي أحد من أهل الحسين.

الغزالي‏: و من المؤسف أن الغزالي قد هام حبا بحب يزيد، و غالى في الاخلاص له و الدفاع عنه فقال: ما صح قتله يعني يزيد للحسين و لا امره به يعني لم يأمر يزيد ابن مرجانة بقتله و لا رضاه بذلك، و متى لم يصح ذلك عنده لم يجز أن يظن ذلك به، فان اساءة الظن بالمسلم حرام قال اللّه تعالى: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ»

ابن العربي‏: و عرف ابن العربي بالبغض و الكراهية لأهل البيت (ع) و قد ذهب الى أن يزيد امام زمانه و خليفة اللّه في أرضه و خروج الامام عليه كان غير مشروع و ان الحسين قتل بشريعة جده‏ أم باباحته لمدينة الرسول (ص) و حرقه للكعبة كان اماما للمسلمين؟ و قد سمع عمر بن عبد العزيز شخصا وصف يزيد بأمير المؤمنين فأمر بضربه عشرين سوطا.

ان الدفاع عن يزيد و اضفاء الشرعية على حكومته و تبريره من الاثم في قتله لريحانة رسول اللّه(ص) انما هو دفاع عن المنكر و دفاع عن الباطل فيزيد و أمثاله من حكام الأمويين و العباسيين هم الذين عملوا على تأخير المسلمين و جروا لهم الفتن و الخطوب و القوهم في شر عظيم.

ابن حجر: و انكر ابن حجر الهيثمي رضا يزيد او أمره بقتل الحسين‏ و قد ساقته العصبية العمياء إلى هذا القول الذي يتنافى مع البديهيات من أن ابن مرجانة كان مجرد آلة من دون أن يكون له أي رأي أو ارادة في قتل الحسين و قد قال لمسافر بن شريح اليشكري: اما قتلي الحسين فانه أشار علي يزيد بقتله أو قتلي فاخترت قتله‏ فلم يقدم ابن زياد على قتل الحسين إلا بعد أن هدده يزيد بالقتل إن لم يستجب له.

رأي احمد بن حنبل: و افتى احمد بن حنبل بالامساك عن لعن يزيد يقول ابو طالب: سألت احمد عمن نال من يزيد بن معاوية فقال: لا تتكلم في هذا، قال‏ النبي: لعن المؤمن كقتله.»(19)‏

«ابن تيميه‏: يزيد(لعنه الله) نزد ابن تيميه جايگاهى عظيم يافت زيرا وى از سرسخت‏ ترين مدافعان وى بود و منكر اين گشت كه وى به كشتن حضرت حسين(عليه السّلام) دستور داده است. او به گرمى از يزيد دفاع نموده و در کتاب سؤالى در مورد يزيد بن معاويه، از ابن تيميه، صفحه 16 گفته است: «يزيد، دستور كشتن حسين را صادر نكرد و سر او را در برابر خود ننهاد و با چوب‏دستى بر دندانهايش نكوبيد آنكه چنين كارى انجام داد، عبيد اللّه بن زياد بود همانطور كه اين مسأله در صحيح بخارى ثابت شده است، نه سر او را در دنيا گرداندند و نه كسى از خانواده حسين به اسارت برده شد.

غزالی : جاى تأسف است كه «غزالى» شيفته يزيد(لعنه الله) بود و در اخلاص براى وى و دفاع از او غلوّ نموده است و در کتاب وفيات الاعيان جلد سوم صفحه 288 گفته است: «نه كشتن وى صحت دارد يعنى كشتن حضرت حسين (عليه السّلام) و نه او را به آن دستور داد يعنى يزيد فرمان كشتن او را به ابن مرجانه نداده است و به آن راضى نبوده است. وقتى اين قضيه نزد او صحت نداشته باشد، گمان قتل نسبت به وى جايز نخواهد بود؛ زيرا بدگمانى نسبت به يك مسلمان، حرام است. خداى تعالى فرموده است: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از بسيارى از گمانها خوددارى نماييد كه بعضى از گمانها گناه مى ‏باشد.

 ابن عربى‏: ابن عربى به دشمنى و ناخوشايندى نسبت به اهل بيت(عليهم السّلام) معروف است، به نقل از العواصم، صفحه 214 وی اعتقاد داشت كه يزيد(لعنه الله) امام زمان خود و خليفه خدا در زمين و خروج امام بر او غير مشروع بود و حضرت حسين(عليه السّلام) به شريعت جدّش كشته شد.

دفاع از يزيد و مشروع دانستن حكومت وى و تبرئه ‏اش از گناه در كشتن ريحانه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله) دفاع از منكر و دفاع از باطل است؛ زيرا يزيد و امثال وى از حكّام اموى و عباسى بودند كه سبب عقب ‏ماندگى مسلمين شدند و فتنه ‏ها و مصيبتها براى آنان به بار آوردند و آنها را به شرّى عظيم گرفتار ساختند.

ابن حجر: ابن حجر هيثمى در الفتاوى الحديثة، صفحه 193 منكر رضايت يزيد(لعنه الله) يا دستور دادن او به قتل حضرت‏ حسين(عليه السّلام) شد و تعصب كور او را به نفی اين بديهيات كشاند كه فرزند مرجانه، تنها ابزارى بوده بدون اينكه انديشه يا اراده ‏اى در كشتن حضرت حسين (عليه السّلام) داشته باشد و به «مسافر بن شريح الیشكرى» گفته است: در جريان كشتن حسين، اين يزيد بود كه به من انتخاب كشتن وى يا مرگ خودم را عرضه داشت، من كشتن او را برگزيدم. ابن زياد به كشتن حضرت حسين(عليه السّلام) اقدام نكرد، مگر پس از آنكه يزيد(لعنه الله) او را تهدید نمود اگر از وی فرمان نبرد کشته می شود.

انيس زكريا: انيس زكريا نصولى در الدولة الاموية فى الشام، صفحه 58 با حرارت از يزيد دفاع نموده و گفته است: «بدون شك يزيد اصلا به كشتن حسين نينديشيد و آرزو نداشت كه مسأله علوى تا اين حد بزرگ شود و اين نقش هولناك را ايفا نمايد و ابن زياد به كشتن وى اقدام كند.»

نظر احمد بن حنبل: احمد بن حنبل در شمس الدين حنبلى، الآداب الشرعية و المنح المرعية جلد اول صفحه  206 به خوددارى از لعنت نمودن يزيد فتوا داده است. ابو طالب ‏گويد: از احمد در مورد كسى كه يزيد بن معاويه را ناسزا گويد پرسيدم، گفت: در اين موضوع سخن مگوى، پيغمبر گفته است: «لعنت كردن مؤمن، همانند كشتن اوست‏.»(20)

 

3. جسارت به دختر حضرت امام حسین(علیه السّلام)

وقایع دیگری که در مقتلها از مجلس یزید ملعون نقل شده است: جسارتی است که مرد شامی سرخ موی به حضرت فاطمه دختر امام حسین(علیهما السّلام) کرد و ایشان را به کنیزی خواست و پس از آگاهی از نسل و نسب خانوادگی ایشان یزید(لعنه الله) را برای اعمال ناشایست او در حق خاندان پیامبر(علیهم السلام) سرزنش کرد.

این واقعه در لهوف چنین گزارش شده است:

«فَنَظَرَ رَجُلٌ‌ مِنْ‌ أَهْلِ‌ اَلشَّامِ‌ إِلَى فَاطِمَةَ‌ بِنْتِ‌ الْحُسَيْنِ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ فَقَالَ‌ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ‌ هَبْ‌ لِي هَذِهِ‌ الْجَارِيَةَ‌ فَقَالَتْ‌ فَاطِمَةُ‌ لِعَمَّتِهَا يَا عَمَّتَاهْ‌ أُوتِمْتُ‌ وَ أُسْتَخْدَمُ‌ فَقَالَتْ‌ زَيْنَبُ‌ لاَ وَ لاَ كَرَامَةَ‌ لِهَذَا الْفَاسِقِ‌ فَقَالَ‌ الشَّامِيُّ‌ مَنْ‌ هَذِهِ‌ الْجَارِيَةُ‌ فَقَالَ‌ يَزِيدُ هَذِهِ‌ فَاطِمَةُ‌ بِنْتُ‌ الْحُسَيْنِ‌ وَ تِلْكَ‌ زَيْنَبُ‌ بِنْتُ‌ عَلِيِّ‌ بْنِ‌ أَبِي طَالِبٍ‌ فَقَالَ‌ الشَّامِيُّ‌ اَلْحُسَيْنُ‌ بْنُ‌ فَاطِمَةَ‌ عَلَيْهَا السَّلاَمُ‌ وَ عَلِيُّ‌ بْنُ‌ أَبِي طَالِبٍ‌ عَلَيْهِ‌ السَّلاَمُ‌ قَالَ‌ نَعَمْ‌ فَقَالَ‌ الشَّامِيُّ‌ لَعَنَكَ‌ اللَّهُ‌ يَا يَزِيدُ أَ تَقْتُلُ‌ عِتْرَةَ‌ نَبِيِّكَ‌ وَ تَسْبِي ذُرِّيَّتَهُ‌ وَ اللَّهِ‌ مَا تَوَهَّمْتُ‌ إِلاَّ أَنَّهُمْ‌ سَبْيُ‌ اَلرُّومِ‌ فَقَالَ‌ يَزِيدُ وَ اللَّهِ‌ لَأُلْحِقَنَّكَ‌ بِهِمْ‌ ثُمَّ‌ أَمَرَ بِهِ‌ فَضُرِبَتْ‌ عُنُقُهُ‌.»(21)

«مردى از شاميان به فاطمه دخت حسين(عليه السّلام) نظرى افكند و گفت: اى امير اين دختر را به من ببخش. فاطمه به عمّه‌ اش گفت: عمّه جان، يتيم گشتم و اكنون كنيزى‌؟ فرمود: نه و كرامتى مر اين فاسق را نيست.

شامى گفت: اين، دخترك كيست‌؟ يزيد عليه اللعنة گفت: اين فاطمه دختر حسين و آن هم زينب دختر على است. شامى: حسين فرزند فاطمه و علىّ‌ بن ابى طالب. يزيد: آرى. شامى: خدا لعنتت كند اى يزيد، عترت پيامبر را مى ‌كشى و ذرّيه ‌اش را به اسارت مى‌ گيرى، به خدا كه جز اين گمانم نبود كه اينان از اسيران روم‌ هستند.

يزيد: به خدا تو را به آنان ملحق مى ‌كنم، فرمان داد تا گردنش را بزنند.»(22)

 

در مقتل الحسین خوارزمی بدون اشاره به کشتن مرد شامی چنین آمده است:

«و روي عن فاطمة بنت الحسين أنها قالت: لما ادخلنا على يزيد ساءه ما رأى من سوء حالنا و ظهر ذلك في وجهه فقال لعن اللّه: ابن مرجانة و ابن سميّة لو كان بينه و بينكم قرابة ما صنع بكم هذا؟ و ما بعث بكن هكذا؟ قالت: فقام إليه رجل من أهل الشام أحمر و قال له: يا أمير المؤمنين، هب لي هذه الجارية يعنيني، قالت: و كنت جارية وضيئة فارتعدت و فرقت و ظننت أنّ‌ ذلك يجوز لهم فأخذت بثياب اختي و عمتي زينب فقالت عمتي: كذبت و اللّه، و لؤمت ما ذلك لك و لا له فغضب يزيد و قال: بل أنت كذبت أنّ‌ ذلك لي و لو شئت فعلته فقالت: كلا و اللّه ما جعل اللّه لك ذلك إلا أن تخرج من ملتنا و تدين بغير ديننا.

فقال: إياي تستقبلين بهذا؟ إنما خرج من الدين أبوك و أخوك، قالت زينب: بدين اللّه و دين أبي و جدي اهتديت إن كنت مسلما. فقال: كذبت، يا عدوة اللّه، قالت زينب: أمير مسلّط‍‌ يشتم ظالما و يقهر بسلطانه، اللّهم إليك أشكو دون غيرك.

فاستحيى يزيد و ندم و سكت مطرقا و عاد الشاميّ‌ إلى مثل كلامه فقال: يا أمير المؤمنين، هب لي هذه الجارية‌؟ فقال له يزيد: أعزب عني لعنك اللّه، و وهب لك حتفا قاضيا ويلك لا تقل ذلك فهذه بنت علي و فاطمة و هم أهل بيت لم يزالوا مبغضين لنا منذ كانوا. » (23)

حضرت فاطمه دختر حسين(علیهما السّلام) گفته است وقتى ما را پيش يزيد بردند از ديدن وضع ما ناراحت شد و اين ناراحتى از چهره ‌اش آشكار بود. گفت: مرگ بر ابن مرجانه و ابن سميه، اگر با شما فاميل بود اين طور با شما رفتار نمى ‌كرد و شما را با اين وضع نمى ‌فرستاد.

در اين حال سرخرويى از اهالى شام برخاست و به يزيد گفت: اين دختر را به من بده.

مقصودش من بودم كه دخترى زيبا بودم. لرزيدم و وحشت كردم چون فكر مى ‌كردم مى ‌تواند مرا به كنيزى ببرد. پشت لباس خواهر و عمه ‌ام زينب پنهان شدم. عمه‌ ام به او گفت: دروغ گفتى و خيلى پستى كردى. نه تو چنين حقى دارى و نه يزيد.

يزيد(لعنه الله) عصبانى شد و گفت: تو دروغ مى‌ گويى، من چنين حقى دارم و اگر بخواهم او را به كنيزى مى ‌دهم. حضرت زينب(سلام الله علیها) گفت: خدا اين حق را به تو نداده است مگر از مسلمانى بيرون شوى و به دين ديگرى درآيى.

يزيد(لعنه الله) گفت: اين‌گونه با من برخورد مى ‌كنى‌؟ اين پدر و برادر تو بودند كه از دين بيرون رفتند. حضرت زينب(سلام الله علیها) گفت: اگر مسلمان باشى به دين خدا و دين جدّ و پدرم هدايت شده ‌اى. يزيد(لعنه الله) گفت: دروغ مى‌ گويى (اشتباه مى ‌كنى) اى دشمن خدا، حضرت زينب(سلام الله علیها) در اين حال متأثر شد و گفت: حاكمى مسلّط‍‌، ظالمانه شماتت می ‌كند و با تكيه به سلطه ‌اش تندى مى ‌كند؟ خدايا، فقط‍‌ به تو شكايت مى ‌كنم. يزيد(لعنه الله) خجالت كشيد و پشيمان شد و ساكت سرش را پايين انداخت.

مرد شامى دوباره حرفش را تكرار كرد و گفت: اى امير المؤمنين، اين دختر را به من بده.

يزيد ملعون گفت: رها كن، خدا لعنتت كند و مرگت دهد. واى بر تو، اين حرف را نزن، اين دختر على و فاطمه(عليهما السّلام) است و اين خانواده از ابتدا دشمن ما بوده‌ اند.(24)

در مقتل الحسین مقرم و برخی مقاتل عامه ذکر شده است بانوی بزرگواری که مرد شامی او را از یزید(لعنه الله) درخواست کرد دختر حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) بودند ولیکن در مقتل الحسین خوارزمی، اللهوف ابن طاووس و مثیر الاحزان ابن نما و تذکره الخواص ابن جوزی تصریح شده است این بانو فاطمه بنت الحسین(علیه السّلام) بودند.(25)

 

4. دستور یزید ملعون به مذمّت حضرت امیرالمومنین(ع) و حضرت سیدالشهدا (ع) برسر منبر و اعتراض حضرت امام سجاد(ع)

به اتفاق در مقتل الحسین خوارزمی، مقتل الحسین مقرم، لهوف، الفتوح، مثیرالاحزان و به نقل از این کتب در بحارالانوار و منتهی الامال درباره این ماجرا که یزید(لعنه الله) به خطیب دستور داد تا بر منبر رود و از حضرت امام حسین(علیه السّلام) و حضرت امیرالمومنین(علیه السّلام) به بدی یاد نماید و معاویه(لعنه الله) را مدح کند؛ نقل قول شده است.

در مثیر الاحزان و لهوف چنین این ماجرا نقل شده است:

«وَ دَعَا يَزِيدُ الْخَاطِبَ‌ وَ أَمَرَهُ‌ أَنْ‌ يَصْعَدَ الْمِنْبَرَ وَ يَذُمَّ‌ اَلْحُسَيْنَ‌ وَ أَبَاهُ‌ فَصَعِدَ وَ بَالَغَ‌ فِي ذَمِّ‌ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ‌ وَ اَلْحُسَيْنِ‌(علیه السّلام) وَ الْمَدْحِ‌ لِمُعَاوِيَةَ‌ وَ يَزِيدَ فَصَاحَ‌ بِهِ‌ عَلِيُّ‌ بْنُ‌ الْحُسَيْنِ‌ عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ‌ وَيْلَكَ‌ أَيُّهَا الْخَاطِبُ‌ اشْتَرَيْتَ‌ مَرْضَاةَ‌ الْمَخْلُوقِ‌ بِسَخَطِ‍‌ الْخَالِقِ‌ فَتَبَوَّأْ مَقْعَدَكَ‌ مِنَ‌ اَلنَّارِ.»(26)

«راوى گويد: بعد يزيد خطيب را فرا خواندن و دستور داد تا بر فراز منبر رود و از حسين و پدرش (صلوات اللّه عليهما) به بدى ياد كند، خطيب به منبر رفت و در مذمّت حضرت امير المؤمنين و حضرت امام حسين الشهيد(عليهما السّلام) و مدح معاويه و يزيد ياوه ‌سرائى را به نهايت برد. حضرت علىّ‌ بن الحسين(عليه السّلام) بانگ زد و فرمود: اى خطيب، رضايت مخلوق را به سخط‍‌ و خشم خالق خريدى، حقا كه جايگاهت در آتش خواهد بود.»

 

«در لهوف پس از نقل این ماجرا آمده است که در این مجلس بود که یزید ملعون به حضرت امام سجاد(علیه السّلام) وعده می دهد سه حاجتش را برآورد. راوى گويد: در آن روز بود كه يزيد(لعنة اللّه) به حضرت علىّ‌ بن الحسين(عليه السّلام) وعده داد كه سه حاجتش را برآورد.

بعد يزيد(لعنه الله) فرمان داد تا اهل البيت را در منزل و جايگاهى كه آنان را از سرما و گرما حفظ‍‌ نمى ‌كرد منزل دهند. ايشان آنقدر در آنجا ماندند كه پوست چهره ‌هاى مبارك آنان ترك برداشت و همچنان در طول مدت اقامت در دمشق بر حضرت امام حسين (عليه السّلام) عزادارى مى ‌كردند.»(27)

 

اما در نقلهای موجود در مقتل الحسین خوارزمی و الفتوح و ... ذکر شده است که حضرت امام سجاد(علیه السّلام) از یزید(لعنه الله) می خواهد که به منبر رود و به اصرار اطرافیان یزید(لعنه الله) مجبور می شود به حضرت امام زین العابدین(علیه السّلام) چنین اجازه ای بدهد.

«و روي أنّ‌ يزيد أمر بمنبر و خطيب ليذكر للناس مساوئ للحسين و أبيه علي(عليهما السّلام) فصعد الخطيب المنبر فحمد اللّه و أثنى عليه و أكثر الوقيعة في علي و الحسين و أطنب في تقريظ‍‌ معاوية و يزيد فصاح به علي بن الحسين:«ويلك، أيها الخاطب، اشتريت رضا المخلوق بسخط‍‌ الخالق‌؟ فتبوأ مقعدك من النار.» ثم قال:«يا يزيد! ائذن لي حتى أصعد هذه الأعواد فأتكلم بكلمات فيهن للّه رضا و لهؤلاء الجالسين أجر و ثواب» فأبى يزيد، فقال الناس: يا أمير المؤمنين، ائذن له ليصعد فلعلّنا نسمع منه شيئا فقال لهم: إن صعد المنبر هذا لم ينزل إلاّ بفضيحتي و فضيحة آل أبي سفيان، فقالوا: و ما قدر ما يحسن هذا؟ فقال: إنّه من أهل بيت قد زقّوا العلم زقا و لم يزالوا به حتى أذن له بالصعود. فصعد المنبر فحمد اللّه و أثنى عليه ثم خطب خطبة أبكى منها العيون و أوجل منها القلوب...»(28)

راوی نقل کرده است: يزيد دستور داد منبرى آوردند و سخنران را دستور داد كه براى مردم از حضرت امام حسين و پدرش حضرت امام على(عليهما السّلام) بدگويى كند. سخنران پس از حمد و ثناى الهى، بدگويى زيادى از حضرت امیرالمومنین و حضرت امام حسين(عليهما السّلام) كرد و از معاويه(لعنه الله) و يزيد(لعنه الله) تجليل كرد. حضرت امام على بن الحسين(عليه السّلام) بر سر او فرياد كشيد كه اى سخنران، خشنودى بنده خدا را با خشم خالق او خريدى‌؟ جايگاهت دوزخ باد. سپس رو به يزيد كرد و فرمود: به من اجازه بده بر اين چوبها بالا روم و مطالبى كه رضاى خدا در آن باشد و حاضران اجر و پاداشى ببرند، بگويم. يزيد(لعنه الله) نپذيرفت، اما مردم گفتند: اى امير مؤمنان، به او اجازه بده شايد مطالبى براى ما بگويد. يزيد گفت: اگر او بر منبر رود، پايين نخواهد آمد مگر اينكه من و خاندان ابو سفيان را رسوا كند. گفتند: بعيد است اين بتواند خوب حرف بزند. يزيد(لعنه الله) گفت: او از خانواده‌ اى است علم به آنها منتقل شده است. مردم اصرار كردند تا آنكه يزيد(لعنه الله) اجازه داد. امام سجاد(عليه السّلام) بر منبر رفت و سپاس و ستايش خدا را به جاى آورد و چنان سخنرانى كرد كه چشمها را گريان كرد و دلها را سوزاند.(29)

 

همانگونه که نقل شد تأثیرگذاری خطبه حضرت امام سجاد(علیه السّلام) در مجلس یزید(لعنه الله) در مقاتل و کتب تاریخی عامه و گاها معاند نیز نقل شده است:

«حتى صعد المنبر فحمد اللّه و أثنى عليه ثم خطب خطبة أبكى منها العيون و أوجل منها القلوب ثم قال: أيها الناس، من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني أنبأته بحسبي و نسبي، أيها الناس، أنا ابن مكة و منى و زمزم و الصفا...»(30)

تا آنكه يزيد امام (عليه السّلام) بر منبر رفت و سپاس و ستايش خدا را به جاى آورد و چنان سخنرانى كرد كه چشمها را گريان كرد و دلها را سوزاند سپس فرمودند: هر كه مرا می شناسد كه می شناسد و هر كه مرا نمى‌شناسد، حسب و نسبم را برايش مى‌ گويم: من فرزند مكه و منا هستم. من فرزند زمزم و صفا هستم...

 

5. خطبه حضرت امام سجاد(علیه السّلام)

«فصعد المنبر فحمد اللّه و أثنى عليه ثم خطب خطبة أبكى منها العيون و أوجل منها القلوب فقال فيها: «أيها الناس، اعطينا ستا و فضلنا بسبع: اعطينا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة في قلوب المؤمنين و فضلنا بأن منا النبي المختار محمدا(صلّى اللّه عليه و آله) و منا الصديق و منا الطيار و منا أسد اللّه و أسد الرسول و منا سيدة نساء العالمين فاطمة البتول و منا سبطا هذه الامة و سيدا شباب أهل الجنّة فمن عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني أنبأته بحسبي و نسبي: أنا ابن مكة و منى، أنا ابن زمزم و الصفا، أنا ابن من حمل الزكاة بأطراف الرداء (أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّكْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا)، أنا ابن خير من ائتزر و ارتدى، أنا ابن خير من انتعل و احتفى، أنا ابن خير من طاف و سعى، أنا ابن خير من حجّ‌ و لبى، أنا ابن من حمل على البراق في الهوا، أنا ابن من اسرى به من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى فسبحان من أسرى، أنا ابن من بلغ به جبرائيل إلى سدرة المنتهى، أنا ابن من دنا فتدلى فكان من ربه قاب قوسين أو أدنى، أنا ابن من صلى بملائكة السماء، أنا ابن من أوحى إليه الجليل ما أوحى، أنا ابن محمد المصطفى، أنا ابن علي المرتضى، أنا ابن من ضرب خراطيم الخلق حتى قالوا: لا إله إلاّ اللّه، أنا ابن من ضرب بين يدي رسول اللّه بسيفين و طعن برمحين و هاجر الهجرتين و بايع البيعتين و صلّى القبلتين و قاتل ببدر و حنين و لم يكفر باللّه طرفة عين. أنا ابن صالح المؤمنين و وارث النبيين و قامع الملحدين و يعسوب المسلمين و نور المجاهدين و زين العابدين و تاج البكائين و أصبر الصابرين و أفضل القائمين من آل ياسين و رسول رب العالمين، أنا ابن المؤيد بجبرائيل، المنصور بميكائيل، أنا ابن المحامي عن حرم المسلمين و قاتل الناكثين و القاسطين و المارقين و المجاهد أعداءه الناصبين و أفخر من مشى من قريش أجمعين و أول من أجاب و استجاب للّه من المؤمنين و أقدم السابقين و قاصم المعتدين و مبير المشركين و سهم من مرامي اللّه على المنافقين و لسان حكمة العابدين، ناصر دين اللّه و ولي أمر اللّه و بستان حكمة اللّه و عيبة علم اللّه، سمح سخي، بهلول زكي أبطحي رضي مرضي، مقدام همام، صابر صوام، مهذب قوام، شجاع قمقام، قاطع الأصلاب، مفرق الأحزاب، أربطهم جنانا و أطبقهم عنانا و أجرأهم لسانا و أمضاهم عزيمة و أشدّهم شكيمة، أسد باسل و غيث هاطل، يطحنهم في الحروب إذا ازدلفت الأسنة و قربت الأعنة طحن الرحى و يذروهم ذرو الريح الهشيم، ليث الحجاز و صاحب الإعجاز و كبش العراق، الإمام بالنص و الاستحقاق مكي مدني، أبطحي تهامي، خيفي عقبي، بدري أحدي، شجري مهاجري، من العرب سيدها و من الوغى ليثها، وارث المشعرين و أبو السبطين، الحسن و الحسين، مظهر العجائب و مفرق الكتائب و الشهاب الثاقب و النور العاقب، أسد اللّه الغالب، مطلوب كل طالب، غالب كلّ‌ غالب، ذاك جدي علي بن أبي طالب. أنا ابن فاطمة الزهراء، أنا ابن سيدة النساء، أنا ابن الطهر البتول، أنا ابن بضعة الرسول.

قال: و لم يزل يقول:«أنا أنا» حتى ضجّ‌ الناس بالبكاء و النحيب و خشي يزيد أن تكون فتنة فأمر المؤذن: أن يؤذن فقطع عليه الكلام و سكت فلما قال المؤذن: اللّه أكبر، قال عليّ‌ بن الحسين: «كبرت كبيرا لا يقاس و لا يدرك بالحواس، لا شيء أكبر من اللّه» فلما قال: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه. قال علي:«شهد بها شعري و بشري و لحمي و دمي و مخي و عظمي» فلما قال: أشهد أنّ‌ محمدا رسول اللّه التفت عليّ‌ من أعلى المنبر إلى يزيد و قال:«يا يزيد، محمد هذا جدي أم جدك‌؟ فإن زعمت أنه جدك فقد كذبت و إن قلت: إنه جدي فلم قتلت عترته؟ » قال: و فرغ المؤذن من الأذان و الإقامة فتقدم يزيد و صلى صلاة الظهر.»(31)

 

امام بر منبر رفت و سپاس و ستايش خدا را به جاى آورد و چنان سخنرانى كرد كه چشمها را گريان كرد و دلها را سوزاند. در آن خطبه فرمودند: «اى مردم، به ما شش چيز عطا شده است و با هفت چيز بر ديگران برترى داده شده ‌ايم. (آن شش كه به ما داده‌ اند عبارتند از) دانش، بردبارى، بخشش، فصاحت، شجاعت و محبت ما در دلهاى مؤمنان.

امّا فضيلتهاى ما آن است كه محمّد(صلّى اللّه عليه و اله) پيامبر برگزيده از ماست، صدّيق (على عليه السّلام) از ماست، (جعفر) طيار از ماست، (حمزه) شير خدا و شير پيامبر از ماست، سرور زنان جهان، فاطمه پاكدامن (عليها السّلام) از ماست. دو سبط‍‌ اين امت و دو سيد جوانان بهشت از ما هستند. حال هر كه مرا شناخته كه شناخته است و هركه نمى ‌شناسد، حسب و نسبم را برايش مى‌ گويم: من فرزند مكه و منا هستم. من فرزند زمزم و صفا هستم. من فرزند آن کسی هستم كه با عباى خود براى فقرا صدقه مى ‌برد.( من فرزند آن کسی هستم كه حجر الاسود را با گوشه ردای خود حمل نمود.) من فرزند بهترين كسى هستم كه دو جامه پوشيد. منم فرزند بهترين كسى كه كفش پوشيد و پاى برهنه شد. (گويا ازار و رداء كنايه از دو لنگ احرام باشد، چنانكه پوشيدن كفش و بيرون آوردن آن هم اين ‌طور است.) من فرزند بهترين كسى هستم كه طواف و سعى به جای آورد. من فرزند بهترين كسى هستم كه حج كرد و لبيك گفت. من فرزند كسى كه در آسمان بر براق سوار شد. من فرزند كسى هستم كه از مسجد الحرام تا مسجد الاقصى به معراج رفت و منزه است آنکه او را به معراج برد. من فرزند كسى هستم كه جبرئيل او را تا سدرة المنتهى برد. من فرزند كسى هستم كه آنقدر به خداوند نزديك شد که اندازه یک قبضه کمان با او بیشتر فاصله‌ نداشت. من فرزند كسى هستم كه ملايكه آسمان، پشت سر او نماز خواندند. من فرزند كسى هستم كه خداى بزرگ، آنچه مى ‌خواست به او وحى كرد.

من فرزند محمّد مصطفى(صلّى اللّه عليه و آله) هستم. من فرزند على مرتضى(عليه السّلام) هستم. من فرزند كسى هستم كه بينى كافران را به خاك ماليد تا نداى لا اله الا الله سر دادند. من فرزند كسى هستم كه در حضور رسول اللّه(صلّى اللّه عليه و آله) با دو شمشير و با دو نيزه مى‌ جنگيد و دو هجرت كرد و دو بيعت انجام داد. به سوى دو قبله نماز گزارد و در بدر و حنين جنگيد. (كنايه از اين‌كه از اولين تا آخرين جنگ در كنار رسول اللّه حاضر بود.) و لحظه ‌اى به خدا كافر نشد. من فرزند بهترين مؤمنان هستم و وارث علم پيامبران، كوبنده ملحدان، بزرگ و ریئس مسلمانان، نور رزمندگان، زينت عبادت‌ كنندگان، سرسلسله گريه‌كنندگان براى خدا، بهترين صبركنندگان، برترين تهجّدكنندگان از خاندان پيامبر و فرستاده پروردگار جهانيان. من فرزند آن‌ کسی هستم كه جبرييل مؤيد او و ميكاييل ياورش بود. من فرزند آن ‌کسی هستم كه از مسلمانان، حمايت مى ‌كرد و با بيعت ‌شكنان(لشکر جمل) و ستمكاران(لشکر صفین) و خوارج جنگيد. او كه با دشمنان سرسختش مبارزه كرد. با افتخارترين فرد از قبيله قريش، نخستين كسى كه دعوت به اسلام را اجابت كرد، قديمى ‌ترين مسلمانان، شكننده تجاوزگران، نابودگر مشركان، تيرى از تيرهاى خدا بر منافقان، زبان حكيمانه عابدان، ياور دين خدا ولى امر و بوستان حكمت الهى، صندوقچه علم الهی، بخشنده سخاوتمند، خوشروی پاكدامن خشنود و رضايتمند، اقدام‌كننده بلندهمت، صابر بسيار روزه‌ گيرنده، باتقواى شب‌زنده‌دار، دلير دريا دل، قطع‌ كننده نسل (بدكاران)، پراكنده ‌كننده احزاب مخالف اسلام، قویترين دلدار مسلمانان، آزادمرد آنان، صاحب با جرأت ‌ترين زبان، برّنده‌ ترين اراده، سخت ‌ترين تصميمها، شير شيران، باران ريزنده، آن ‌کسی كه در جنگ آنگاه كه نيزه‌ ها درهم و لگام اسبها براى مبارزه نزديك مى ‌شد مانند آسياب دشمن را له مى ‌كرد و آنان را به باد مى‌داد.

شير حجاز، داراى معجزه، دلير عراق، امام به تعيين خدا و شايسته امامت، هم اهل مكه و هم مدينه، اهل ابطح و تهامه (مناطقى در مكه) اهل خيف و (بيعت) عقبه، شركت كننده در جنگ بدر و احد، بيعت‌كننده در بيعت شجره و مهاجر مدينه، بزرگ عرب و شير جنگى، وارث دو مشعر و پدر دو سبط، حسن و حسين (عليهما السّلام)، آشكاركننده شگفتیها و پراكنده‌ كننده گردانهاى جنگى، شهاب درخشنده و نور رخشنده، شير پيروز خدا، مطلوب هر خواهنده، پيروزتر از هر پيروز، جدّ من على بن ابى طالب. من فرزند فاطمه زهرا (عليها السّلام) هستم، من فرزند سرور زنان هستم، من  فرزند پاك و عفيف هستم، من  فرزند پاره تن رسول خدا هستم.

حضرت امام سجاد(علیه السّلام) همين ‌طور خویشتن را معرفی می نمود تا همه مردم صدا به گريه و شيون بلند كردند و يزيد(لعنه الله) ترسيد كه آشوب شود، لذا به مؤذن دستور داد اذان بگويد. مؤذن كلام امام را قطع كرد و آن حضرت سكوت كرد. وقتى مؤذن گفت: اللّه اكبر، فرمود: خدا بزرگ است و به حواس درك نمى ‌شود و چيزى بزرگتر از او نيست. وقتى مؤذن گفت: اشهد أن لا اله الا اللّه، فرمود: به اين جمله (توحيد) پوست و گوشت و مغز و استخوانم گواهى مى ‌دهد. وقتى مؤذن به اشهد أن محمدا رسول اللّه رسيد، امام از بالاى منبر رو به يزيد كرد و فرمود: اى يزيد، اين محمد جدّ من است يا جد تو؟ اگر بگويى جد تو است كه دروغ گفته ‌اى و اگر جدّ من است چرا عترت او را كشتى‌؟ مؤذّن، اذان و اقامه را تمام كرد و يزيد براى نماز جماعت، جلو ايستاد و نماز ظهر را خواند.»(32)

«اين خطبه را بسيارى از مورّخان و سيره نويسان نقل كرده ‌اند. برخى آن را به طور كامل نقل كرده‌ اند، مانند ابن اعثم در الفتوح، خوارزمى در مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمى، محمد بن ابى طالب در تسلية المجالس. برخى بيشترش را نقل كرده ‌اند، مانند ابن شهر آشوب در المناقب و مجلسى در بحار الانوار. برخى پاره ‌اى از آن را نقل كرده ‌اند، مثل ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين و برخى تنها به اشاره و ذكر مقدمات آن بسنده كرده ‌اند، مثل ابن نما در مثير الاحزان  و سيد بن طاووس در الملهوف.»(33)

خطبه حضرت امام زین العابدین(علیه السّلام) در منتهی الامال با کمی تفاوت نقل شده است و عباراتهایی در آن ذکر شده است که در کتب دیگر نیامده است:

«ثم قال: أيّها الناس أعطينا ستا و فضّلنا بسبع؛ أعطينا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة في قلوب المؤمنين و فضّلنا بأنّ منّا النبي المختار محمدا و منّا الصدّيق و منّا الطيّار و منّا أسد اللّه و أسد رسوله و منّا سبطا هذه الامة، من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني أنبأته بحسبي و نسبي.

أيّها الناس انا ابن مكة و منى، أنا ابن زمزم و الصفا، أنا ابن من حمل الركن بأطراف الرداء، أنا ابن خير من ائتزر و ارتدى ... فذكر جميع مفاخره و مدائح آبائه‏... الى ان قال: انا ابن فاطمة الزهراء، أنا ابن سيدة النساء، فلم يزل يقول أنا أنا حتى ضجّ الناس بالبكاء و النحيب و خشى يزيد لعنه اللّه أن يكون فتنة فأمر المؤذّن فقطع عليه الكلام فلمّا قال المؤذن: اللّه اكبر اللّه اكبر، قال عليّ: لا شي‏ء اكبر من اللّه فلما قال: أشهد أن لا إله الّا اللّه، قال عليّ بن الحسين: شهد بها شعري و بشري و لحمي و دمي فلما قال المؤذن: أشهد أن محمدا رسول اللّه، التفت من فوق المنبر الى يزيد فقال: محمد هذا جدي أم جدّك يا يزيد؟ فان زعمت انّه جدّك فقد كذبت و كفرت و ان زعمت انّه جدّي فلم قتلت عترته؟ فلم يجيبه شيئا فقام و شرع بالصلاة لعنه اللّه و أخزاه.(34)

پس فرمودند: ايّها النّاس، حقّ تعالى ما اهل بيت رسالت را شش خصلت عطا كرده است و به هفت فضيلت ما را بر ساير خلق برتری داده است. به ما علم و بردبارى و جوانمردى و فصاحت و شجاعت و محبّت در دلهاى مؤمنان را عطا كرده است و ما را فضيلت داده است به آن دلیل كه از ما است نبى مختار محمّد مصطفى(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و از ما است صدّيق اعظم علىّ مرتضى(عليه السّلام) و از ما است جعفر طيّار كه با دو بال خويش در بهشت با ملائكه پرواز مى‏ كند و از ما است حمزه شير خدا و شير رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و از ما است دو سبط اين امّت حسن و حسين(عليهما السّلام) كه دو سيّد جوانان اهل بهشتند. هر كه مرا شناسد شناسد و هر كه مرا نشناسد من خبر مى ‏دهم او را به حسب و نسب خود.

ايّها النّاس، من فرزند مكّه و منى هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم و پيوسته مفاخر خويش و مدائح آباء و اجداد خود را ذكر كرد تا آن كه فرمودند: من فرزند فاطمه زهراء(عليها السّلام) هستم، من فرزند سيّده نساء هستم ، من فرزند خديجه كبرى هستم، من فرزند امام مقتول به تيغ اهل جفا هستم، من فرزند لب تشنه صحراى كربلا هستم، من فرزند غارت ‏شده اهل جور و عنا هستم، من فرزند آن كسی هستم که برای او جنّيان زمين و مرغان هوا نوحه كردند، من فرزند آن كسی هستم  که سرش را بر نيزه كردند و در شهرها گردانيدند، من فرزند آن كسی هستم كه حرم او را اولاد ناپاکزادگان اسير كردند، ما اهل بيت محنت و بلا هستیم، ما محلّ نزول ملائكه سماء و مهبط علوم حقّ تعالى هستیم.

پس چندان مدايح اجداد گرام و مفاخر آباء عظام خود را ياد كرد كه خروش از مردم برخاست و يزيد(لعنه الله) ترسيد كه مردم از او برگردند، مؤذن را اشاره كرد كه اذان بگو، هنگامی که مؤذّن اللّه اكبر گفت، حضرت فرمود: از خدا چيزى بزرگتر نيست، هنگامی که مؤذّن گفت: اشهد ان لا اله الّا اللّه حضرت فرمودند: شهادت مى ‏دهند به اين كلمه پوست و گوشت و خون من، هنگامی که مؤذن گفت: اشهد انّ محمّدا رسول اللّه(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) حضرت فرمودند: اى يزيد، بگو اين محمّد(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) كه نامش را به رفعت مذكور مى ‏سازى، جدّ من است يا جدّ تو؟ اگر مى‏ گويى جدّ تو است دروغ گفته باشى و كافر مى ‏شوى و اگر مى‏ گويى جدّ من است پس چرا عترت او را كشتى و فرزندان او را اسير كردى؟ آن ملعون جواب نداد و به نماز ايستاد.»(35)

 

در کامل بهایی زمان خواندن این خطبه توسط حضرت امام سجاد(علیه السّلام) را روز جمعه ذکر کرده است و آورده است:

« قيل إنّ‌ الإمام زين العابدين استأذن يزيد في خطبة أهل الشام يوم الجمعة فلمّا كان يوم الجمعة أحضر يزيد لعنه اللّه خبيثا لعينا من أهل الشام و كان فصيحا بليغا و قال: اصعد على المنبر و قل ما عرض لك و جرى على لسانك من ثلب عليّ‌ و الحسين و الثناء على الشيخين فصعد ذلك الرجل المنبر و قال كلّ‌ ما وسعه فقال الإمام: ائذن لي حتّى أخطب الناس فندم اللعين و قال: كلاّ لا آذن لك فألحّ‌ الناس على يزيد إلحاحا شديدا فما قبل شفاعتهم فقال ابنه معاوية: أبتاه و ما يصنع هذا مع صغر سنّه، دعه حتّى نرى ما يقول فقال: أنتم لا تعرفون أهل هذا البيت، إنّهم توارثوا العلم و الفصاحة، إنّي أخشى أن تثور الفتنة وراء هذه الخطبة و تحيق بنا و لكنّه استكان للأمر و رضي أن يخطب.

فرقى الإمام المنبر و قال: الحمد للّه الذي لا بداية له و الدائم الذي لا نفاد له و الأوّل الذي لا أوّل لأوّليّته و الآخر الذي لا مؤخّر لآخريّته و الباقي بعد فناء الخلق قدر الليالي و الأيّام و قسم فيما بينهم الأقسام فتبارك اللّه الملك العلاّم.

و قال في كلامه: إنّ‌ اللّه أعطانا الحلم و العلم و الشجاعة و السخاء و المحبّة في قلوب المؤمنين و منّا رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله) و منّا وصيّه و منّا سيّد الشهداء و جعفر الطيّار في الجنّة و سبطا هذه الأمّة و المهديّ‌ الذي يقتل الدجّال. أيّها الناس، من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني فأنا أعرّفه بحسبي و نسبي، أنا ابن مكّه و منى، أنا ابن زمزم و الصفا»(36)

«گويند كه حضرت امام زين العابدين (علیه السّلام) با يزيد لعين گفت كه مرا اجازت ده تا روز جمعه خطبه بخوانم. گفت شايد چون روز جمعه شد يزيد ملعونى سخت فصيح و گستاخ و وقیح به دست آورد و گفت بايد كه بر منبر روى و هرچه بر زبان آيد از على و حسين بدگویی کنی و ثنای شيخين تقرير كنى آن شخص بر منبر رفت و هر حالى كه مقدور بود گفت. امام فرمودند اجازت ده تا من نيز خطبه بخوانم لعين را ندامت و پشيمانى حاصل شد گفت نه مردم بسيار شفاعت كردند قبول نكرد. پسر آن لعين معاويه گفت: ای پدر، مگر او با سن کمش چه می خواهد بگوید که اجازه سخن به او نمی دهی؟ يزيد گفت شما در كار او و در كار اين خاندان به شك‌ هستيد ايشان را علم و فصاحت ميراثى است من مى‌ترسم كه از زير اين خطبه فتنه حاصل شود كه وبال ما باشد، عاقبت اجازت داد.

امام(عليه السّلام) بر منبر رفت و گفت: شكر و سپاس مر خداى را كه بدايتى نيست مر او را دائمى كه تمامى نيست مر او را اولى كه او را اولى نيست و آخرى كه آخر كننده‌ اى نيست آخر او را و باقى است بعد از فناء همه چيز، شبها و روزها را تقدير كرد و در ما بين ايشان قسمتها قسمت كرده است. بزرگ و پاک است خدای قادر عالِم بدين ترتيب مى‌ گفت. همچنین فرمودند: حق تعالى حلم و علم و شجاعت و سخاوت به ما داد و محبت بر دل مؤمنان  نهاد و رسول(صلّى اللّه عليه و آله) و وصى او و سيد الشهداء و جعفر طيار در بهشت و دو سبط‍‌ اين امت و مهدى كه دجال را بكشد از ماست.

اى مردمان هر كه مرا شناسد که شناسد و هر كه مرا نشناسد حسب و نسب خود را بازگو کنم تا بشناسد من پسر مكه و منى هستم من پسر زمزم و صفا هستم...»(37)

 

6. مشورت یزید(لعنه الله) با اهل مجلس و نظر حضرت امام محمّد باقر(علیه السّلام) درباره افراد مجلس یزید

یزید(لعنه الله) با اهل مجلس خود مشورت می نماید که با خاندان عصمت و طهارت(عليهم السّلام)  چگونه برخورد کند. طبق نقل بیشتر مقاتل این ماجرا در آخر مجلس رخ داده است. فقط در چند مقتل این نظرخواهی در ابتدای مجلس نقل شده است که احتمالا است با ماجرای دستور یزید به کشتن حضرت امام زین العابدین(علیه السّلام) مشتبه شده باشد.

«ثم استشار أهل الشام ما ذا يصنع بهم‌؟ فقالوا له: لا تتخذ من كلب سوء جروا. فقال النعمان بن بشير: انظر ما كان يصنعه بهم رسول اللّه(صلّى اللّه عليه و آله) فاصنعه فأمر بردّهم إلى المدينة.»(38)

سپس با شاميان مشورت كرد كه با اهل بيت(علیهم السّلام) چگونه رفتار كند. برخى گفتند: از اين خانواده كسى را باقى نگذار.(39) امّا نعمان بن بشير گفت: ببين رفتار پيامبر(صلّى اللّه عليه و آله) با آنان چگونه بوده و همان‌طور عمل كن. يزيد(لعنه الله) دستور داد آنها را به مدينه برگردانند.(40)

 

در منتهی الامال درباره این ماجرا چنین نقل شده است:

«ثم استشار أهل الشام فيما يصنع بهم فأشاروا عليه بقتلهم و قالوا له الكلمة الخبيثة التي طويت كشحا عن نقلها فقال النعمان بن بشير: انظر ما كان الرسول يصنع بهم فاصنعه بهم.

قال المسعودي(في اثبات الوصية): فابتدر أبو جعفر(الباقر) (عليه السّلام) الكلام و كان عمره الشريف آنذاك سنتان و أشهر فحمد اللّه و أثنى عليه، ثم قال ليزيد: لقد أشار عليك هؤلاء بخلاف ما أشار جلساء فرعون عليه حيث شاورهم في موسى و هارون فانهم قالوا له:«أرجه و أخاه» و قد اشار هؤلاء عليك بقتلنا و لهذا سبب.

فقال يزيد: ما السبب؟ فقال: انّ هؤلاء كانوا لرشدة (ابناء الحلال) و هؤلاء لغير رشدة (أولاد زنا) و لايقتل الأنبياء و أولادهم الّا أولاد الأدعياء فأمسك يزيد مطرقا.»(41)

آنگاه يزيد(لعنه الله) با حاضرين اهل شام مشورت كرد كه با اين جماعت چگونه عمل نمايم؟

آن خبيثان كلام زشتى گفتند كه معنى آن مناسب ذكر نيست و مرادشان آن بود كه تمام را از دم تيغ درگذران.

نعمان بن بشير كه در مجلس حاضر بود؛ گفت: اى يزيد، ببين تا رسول خدا(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) با ايشان چه رفتاری داشت آن كن كه رسول خدا(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) كرد.

و مسعودى نقل كرده است: وقتى كه اهل مجلس يزيد(لعنه الله) اين كلام را گفتند، حضرت امام محمّد باقر(عليه السّلام) شروع كرد به سخن و در آن وقت دو سال و چند ماه از سن مباركش گذشته بود پس حمد و ثنا خداى را گفت پس رو كرد به يزيد(لعنه الله) و فرمود: اهل مجلس تو در مشورت تو رأى دادند به خلاف اهل مجلس فرعون در مشورت كردن فرعون با ايشان در امر موسى و هارون، چه آنها گفتند: ارجه و اخاه و اين جماعت رأى دادند به كشتن ما و براى اين علتی وجود دارد. يزيد(لعنه الله) پرسيد كه علتش چيست؟

فرمود: اهل مجلس فرعون اولاد حلال بودند و اين جماعت اولاد حلال نيستند و انبياء و اولاد ايشان را مگر اولاد ناپاکزاده نمى ‏كشد پس يزيد(لعنه الله) از كلام بازايستاد و خاموش گرديد.(42)

 

در اثبات الوصية نقل شده است که یزید(لعنه الله) درباره رفتار با حضرت امام سجاد (علیه السّلام) با اهل مجلس مشورت می کند.در صورتی که در بسیاری از نقلها این نظرخواهی در آخر مجلس و درباره نوع برخورد با خاندان پیامبر (علیهم السّلام)نقل شده است:

«فلما استشهد حمل علي بن الحسين مع الحرم و أدخل على اللعين يزيد و كان لابنه ‏أبي جعفر عليه السّلام سنتان و شهور فأدخل معه. فلما رآه يزيد قال له: كيف رأيت يا علي بن الحسين [صنع اللّه؟] قال: رأيت ما قضاه اللّه عزّ و جلّ قبل أن يخلق السماوات و الأرض. فشاور يزيد جلساءه في أمره فأشاروا بقتله و قالوا له: لا تتخذ من كلب سوء جروا.

فابتدر أبو محمّد الكلام، فحمد اللّه و أثنى عليه ثم قال ليزيد(لعنه اللّه): لقد أشار عليك هؤلاء بخلاف ما أشار جلساء فرعون عليه، حيث شاورهم في موسى و هارون فانّهم قالوا له: أرجه و أخاه و قد أشار هؤلاء عليك بقتلنا و لهذا سبب فقال يزيد: و ما السبب؟

فقال: ان أولئك كانوا لرشدة و هؤلاء لغير رشدة و لا يقتل الأنبياء و أولادهم إلّا أولاد الأدعياء.

فأمسك يزيد مطرقا ثم أمر بإخراجهم- على ما قص و روي- فاستخفى علي بن الحسين(عليه السّلام) بالإمامة مع من اتّبعه من المؤمنين.»(43)

موقعى كه حضرت امام حسين(عليه السّلام) شهيد شد حضرت امام زين العابدين (علیه السّلام) را هم با اهل حرم امام حسين(عليهم السّلام)  به اسيرى بردند و آن بزرگوار را نزد يزيد(لعنه الله) آوردند، در آن موقع فرزند آن حضرت امام محمّد باقر(عليه السّلام) كه دو سال و چند ماه از عمر مباركش گذشته بود با پدر خود نزد يزيد(لعنه الله) آمدند، وقتى كه يزيد(لعنه الله) حضرت زين العابدين(عليه السّلام) را ديد گفت: يا على بن الحسين (در روزگار) چه ديدى؟ حضرت زين العابدين (لعنه الله) فرمودند: چيزى را ديدم كه خدا قبل از اينكه آسمانها و زمينها را خلق كند درباره آن قضاوت فرموده است.

يزيد(لعنه الله) درباره حضرت امام زين العابدين(عليه السّلام) با اهل مجلس خود مشورت كرد؟ اهل مجلس يزيد كه از يزيد كمتر نبودند به قتل حضرت امام زين العابدين(علیه السّلام) اشاره كردند.(و كلامى را گفتند كه خودشان به آن سزاوارتر بودند و ما از ترجمه آن خوددارى مي نمائيم.)

آنگاه حضرت امام محمّد باقر(عليه السّلام) (كه دو سال و چند ماه بيشتر از عمر شريفش نگذشته بود.) بعد از حمد و ثناى خدا در جواب يزيد (لعنه الله) فرمودند: اهل مجلس تو به تو اشاره ‏اى كردند كه بر خلاف اشارت اهل مجلس فرعون بود كه درباره امر موسى و هارون(عليهما السّلام) با آنها مشورت كرد، زيرا كه اهل مجلس فرعون به فرعون گفتند: موسى را با برادرش‏ نگاه دار ولى اهل مجلس تو به قتل ما اشاره كردند، اين اشاره‏ اى كه اينها كردند داراى علتى است، يزيد (لعنه الله) گفت: آن علت چيست؟ حضرت امام محمّد باقر(عليه السّلام) فرمودند: اهل مجلس فرعون حلال زاده بودند ولى اهل مجلس تو حلال زاده نيستند زيرا پيغمبران و فرزندان آنان را غير از فرزندان ناپاکزاده كسى نخواهد كشت، آنگاه يزيد (لعنه الله) ساكت شد و چنانكه گفته شده دستور داد تا آنان را از مجلس خارج كردند.(44)

 

مقتل الحسین خوارزمی، لهوف، منتهی الامال و اثبات الوصية آمده است که حضرت امام محمّد باقر(علیه السّلام) که در آن زمان سن کمی داشتند حکمتی را در مجلس یزید(لعنه الله علیه) بیان فرمودند و اشاره افراد مجلس به قتل اهل بیت عصمت (علیهم السّلام) را به ناپاکزادگی افراد مجلس یزید(لعنه الله علیه) مربوط دانستند. ولی در برخی کتب و مقاتل عامه این سخن به امام سجاد(علیه السّلام) نسبت داده شده است و بر شیعیان حکمت و دانش ائمه اطهار (علیهم السّلام) حتی کودکی نیز پوشیده نیست و منکر علم امامان در دوران خردسالی نیستند.

  

7. منزل در ویرانه ای نزدیک کاخ یزید (لعنه الله علیه)

طبق متون رسیده منزل دادن اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السّلام) در ویرانه ای کنار کاخ یزید(لعنه الله) مشخص و قطعی است و حتی در این باره احادیثی نیز از ائمه معصومین(علیهم السّلام) به ما رسیده است:

در مقتل الحسین(علیه السّلام) مقرم در این باره آمده است:

«حَدَّثَنِي بِذَلِكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَمِّهِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنْ لُوطِ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْحَارِثِ بْنِ كَعْبٍ عَنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ عَلِيٍّ(ع) ثُمَّ إِنَّ يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ أَمَرَ بِنِسَاءِ الْحُسَيْنِ(ع) فَحُبِسْنَ مَعَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع) فِي مَحْبِسٍ لَا يُكِنُّهُمْ مِنْ حَرٍّ وَ لَا قَرٍّ حَتَّى تَقَشَّرَتْ وُجُوهُهُمْ وَ لَمْ يُرْفَعْ بِبَيْتِ الْمَقْدِسِ حَجَرٌ عَنْ وَجْهِ الْأَرْضِ إِلَّا وُجِدَ تَحْتَهُ دَمٌ عَبِيطٌ وَ أَبْصَرَ النَّاسُ الشَّمْسَ عَلَى الْحِيطَانِ حَمْرَاءَ كَأَنَّهُ الْمَلَاحِفُ الْمُعَصْفَرَةُ إِلَى أَنْ خَرَجَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) بِالنِّسْوَةِ وَ رَدَّ رَأْسَ الْحُسَيْنِ إِلَى كَرْبَلَاءَ.»(45)

فاطمه دختر حضرت امام حسين(عليهما السّلام) فرمود: سپس يزيد دستور داد زنان حسين را با امام بيمار(علیه السّلام) در زندانى جای دادند كه از سرما و گرما ایشان را حفظ نمی کرد تا پوست چهره‏ هايشان ترک برداشت و در بيت المقدس سنگى برنداشتند جز آنكه خون تازه زير آن جاری بود و مردم خورشيد را بر ديوارها سرخ می ديدند مانند پتوهاى رنگين. تا هنگامی که حضرت امام على بن الحسين با بانوان حرم(عليهم السّلام) از شام بيرون رفتند و سر مبارك حضرت امام حسين (عليه السّلام) را به كربلا برگرداند. (46)

 در بخش دیگری از این مقتل الحسین(علیه السّلام) مقرم چنین آمده است:

«و لقد أحدثت هذه الخطبة هزة في مجلس يزيد وراح الرجل يحدث جليسه بالضلال الذي غمرهم و أنهم في أي واد يعمهون فلم ير يزيد مناصا إلا أن يخرج الحرم من المجلس إلى خربة لا تكنهم من حر و لا برد فأقاموا فيها ينوحون على الحسين (عليه السّلام) ثلاثة أيام.»(47)

خطبه حضرت زينب(عليها السّلام) همهمه ‏اى در مجلس يزيد(لعنه الله) افكند، همه افراد بر گمراهى خود واقف شدند و فهميدند كه در چه وادى راه پيمودند، يزيد(لعنه الله) چاره‏ اى نديد جز اينكه اهل بيت را از مجلس به خرابه ببرد كه از گرما و سرما آنها را حفظ نمی کرد و در آنجا به مدّت سه روز بر حضرت امام حسين(عليه السّلام) إقامه نوحه و عزا کردند.(48)

 

در مثیر الاحزان درباره وضعیت اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السّلام) در شام و محل اقامت آنها چنین آمده است:

«وَ كَانَتِ‌ النِّسَاءُ مُدَّةَ‌ مُقَامِهِنَّ‌ بِدِمَشْقَ‌ يَنُحْنَ‌ عَلَيْهِ‌ بِشَجْوٍ وَ أَنَّةٍ‌ وَ يَنْدُبْنَ‌ بِعَوِيلٍ‌ وَ رَنَّةٍ‌ وَ مُصَابِ‌ الْأَسْرَى عَظُمَ‌ خَطْبُهُ‌ وَ الْأَسَى لِكَلْمِ‌ الثَّكْلَى عَالٍ‌ طِبُّهُ‌ وَ أُسْكِنَّ‌ فِي مَسَاكِنَ‌ لاَ تَقِيهِنَّ‌ مِنْ‌ حَرٍّ وَ لاَ بَرْدٍ حَتَّى تَقَشَّرَتِ‌ الْجُلُودُ وَ سَالَ‌ الصَّدِيدُ بَعْدَ كَنِّ‌ الْخُدُودِ وَ ظِلِّ‌ السُّتُورِ وَ الصَّبْرُ ظَاعِنٌ‌ وَ الْجَزَعُ‌ مُقِيمٌ‌ وَ الْحُزْنُ‌ لَهُنَّ‌ نَدِيمٌ‌.»(49)

زنان اهل بیت مدتی که در شام بودند، بر حضرت امام حسین (علیه السّلام) نوحه سرایی می کردند در حالی که اندوهگین بودند و آه و ناله سر می دادند و بلند بلند گریه می کردند  و صدا به عزاداری بلند می کردند و بر رنج اسارت و عظمت مصیبت همچون مادر فرزند مُرده که مصیبتش اوج می گیرد، عزاداری می کردند در حالی که مسکن آنان جایی بود که از سرما و گرما در امان نبودند و پوست صورتشان بلند شد و گونه هایشان تَرک خورد و سایه آنان لباسهایشان بود و صبرشان کم شده بود و اشک و عزا در وجودشان رخنه کرده بود و حزن و اندوه آنان طولانی شده بود.

 

در منتهی الامال نیز به اقامت اهل بیت پیامبر (علیهم السّلام) در خرابه ای نزدیک کاخ یزید (لعنه الله) اشاره شده است:

«قال الشيخ المفيد: ثم أمر (يزيد) بالنسوة أن ينزلن في دار على حدة معهنّ أخوهنّ عليّ بن الحسين عليهما السّلام فافرد لهم دار تتصل بدار يزيد، لا يكنهم‏ من حر و لا برد، فأقاموا به حتى تقشرت وجوههم، و كانوا مدة اقامتهم في البلد ينوحون على الحسين عليه السّلام‏.

و في رواية انّه: لما قتل الحسين عليه السّلام لم يبق ببيت المقدس حصاة الّا وجد تحتها دم عبيط.

و حكي أن يزيد لعنه اللّه أمر بأن يصلب الرأس على باب داره و أمر باهل بيت الحسين عليه السّلام أن يدخلوا داره، فلما دخلت النسوة دار يزيد لم يبق من آل معاوية و لا آل أبي سفيان أحد الّا استقبلهنّ بالبكاء و الصراخ و النياحة على الحسين عليه السّلام و ألقين ما عليهنّ من الثياب و الحليّ و أقمن المأتم عليه ثلاثة أيام، و خرجت هند بنت عبد اللّه بن عامر زوجة يزيد- و كانت قبل ذلك تحت الحسين عليه السّلام- و جاءت الى مجلس يزيد، و كان الملعون جالسا في مجلس عام، فقالت: يا يزيد أ رأس ابن فاطمة بنت رسول اللّه مصلوب على فناء داري؟ فوثب إليها يزيد فغطاها و قال: نعم فأعولي عليه يا هند و ابكى على ابن بنت رسول اللّه و صريخة قريش، عجل عليه ابن زياد لعنه اللّه فقتله قتله اللّه.(50)

 

شيخ مفيد فرمود: پس يزيد امر كرد تا اهل بيت را با على بن الحسين(عليهم السّلام) در خانه على ‏حدّه كه متّصل به خانه خودش بود جاى دادند و به قولى ايشان را در موضع خرابى حبس كردند كه نه دافع گرما بود و نه حافظ سرما چنان كه صورتهاى مباركشان پوست انداخت و در اين مدّتى كه در شام بودند نوحه و زارى بر حضرت امام حسين (علیه السّلام) مى‏ كردند.

و روايت شده كه در اين ايّام در ارض بيت المقدّس از زير هر سنگى كه از زمين بر مى ‏داشتند، خون تازه مى ‏جوشيد.

و جمعى نقل كرده ‏اند كه يزيد(لعنه الله) امر كرد سر مطهّر امام (علیه السّلام) را بر در قصر شوم او نصب كردند و اهل بيت(عليهم السّلام) را امر كرد كه داخل خانه او شوند، چون مخدّرات اهل بيت عصمت و جلالت(عليهم السّلام) داخل خانه آن لعين شدند زنان آل ابو سفيان زيورهاى خود را كندند و لباس ماتم پوشيدند و صدا به گريه و نوحه بلند كردند و سه روز ماتم داشتند و هند دختر عبد الله بن عامر كه در آن وقت زن يزيد (لعنه الله) بود و پيشتر در حباله حضرت امام حسين(عليه السّلام) بود پرده را دريد و از خانه بيرون دويد و به مجلس آن لعين آمد در وقتى كه مجمع عامّ بود گفت: اى يزيد، سر مبارك فرزند فاطمه دختر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را بر در خانه من نصب كرده ‏اى؟ يزيد (لعنه الله) بر جست و جامه بر سر او افكند و او را برگردانيد و گفت: اى هند، نوحه و زارى كن بر فرزند رسول خدا و بزرگ قريش كه پسر زياد لعين در امر او تعجيل كرد و من به كشتن او راضى نبودم. خدا او را بکشد.(51)

 

1 – 7 شدت ویرانی خرابه محل اقامت خاندان عصمت (علیهم السّلام)

از فحوای دو حدیث نقل شده در دلائل الإمامة و بصائر الدرجات مشخص می شود ویران بودن منزلی که یزید برای اقامت خاندان پیامبر (علیهم السّلام) انتخاب کرد به حدی بود که احتمال ریزش باقی بنای ویرانه ممکن بوده است و بانوان حرم گمان کردند که یزید ملعون قصد دارد این خرابه را بر سر آنان خراب کند:

 

 «وَ رَوَى الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ وَ الْبَرْقِيُّ عَنِ النَّضْرُ بْنُ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(عَلَيْهِ السَّلَامُ) يَقُولُ: أُتِيَ بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(عَلَيْهِمَا السَّلَامُ) إِلَى يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ وَ مَنْ مَعَهُ مِنَ النِّسَاءِ أَسْرَى فَجَعَلُوهُمْ فِي بَيْتٍ وَ وَكَّلُوا بِهِمْ قَوْماً مِنَ الْعَجَمِ لَا يَفْهَمُونَ الْعَرَبِيَّةَ.

فَقَالَ بَعْضٌ لِبَعْضٍ: إِنَّمَا جُعِلْنَا فِي هَذَا الْبَيْتِ لِيَهْدِمَ عَلَيْنَا فَيَقْتُلَنَا فِيهِ.

فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(عَلَيْهِ السَّلَامُ) لِلْحَرَسِ بِالرَّطَانَةِ: تَدْرُونَ مَا يَقُولُ هَؤُلَاءِ النِّسَاءُ؟ يَقُلْنَ كَيْتَ وَ كَيْتَ.

فَقَالَ الْحَرَسُ: قَدْ قَالُوا إِنَّكُمْ تَخْرُجُونَ غَداً وَ تُقْتَلُونَ. فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (عَلَيْهِ السَّلَامُ): كَلَّا، يَأْبَى اللَّهُ ذَلِكَ. ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْهِمْ يُعْلِمُهُمْ بِلِسَانِهِمْ.

وَ الرَّطَانَةُ عِنْدَ أَهْلِ الْمَدِينَةِ اللُّغَةُ الْفَارِسِيَّةُ.(52)

حسین بن سعید و البرقی روایت کرده اند از نضر بن سوید از یحیی بن عمران حلبی که گفت: شنیدم که حضرت امام صادق(علیه السّلام) فرمودند: هنگامی که امام سجاد(علیه السّلام) را به همراه بانوان نزد یزید بن معاویه(لعنه الله) بردند، آنها در خانه ای منزل دادند و بر آنها نگهبانان عجم گماشتند که عربی متوجه نمی شدند.

بانوان یکی به دیگری گفت: یزید ما را به اینجا آورده است که خانه را بر سر ما خراب کند و ما را بکشد. علی بن الحسین(علیه السّلام) با زبان رطانه (که زبان نگهبانان بود.) به آن نگهبانان فرمودند: آیا می دانید بانوان چه می گویند؟ اینگونه می گویند. نگهبانان گفتند نه فردا شما را از این مکان خارج می کنند و به قتل می رسانند. حضرت امام سجاد(علیه السّلام) فرمودند: خیر خداوند این را مقدّر نکرده است و دوباره با آنها به زبان خودشان صحبت کرد و به آنها فهماند.

و رطانه در نزد اهالی مدینه به زبان فارسی است.

  درشرح این حدیث محمد جواد مروجی طبرسی در المقتل الحسین مأثور می نویسد:

«قلت: و العجب من الذی فسرّ الرطانة فی نهایة الحدیث الاول باللغه الفارسیه فی حین أنّ معناها فسّر الامام زین العابدین هی الرومیه لا الفارسیّة.

و ثانیاً: لو قرأت الکتب التاریخیه عن مستشاری یزید بن معاویه و معاویه لوجدت الرّومیین قدأحاطوا به و بملکه من کل ناحیه فأین الفرس فی عهد معاویه و یزید فی شام حتی یستخدمهم حراسا لاسری اهل بیت.

و ثالثا: إن بنی امیه کانوا من اعداء الفرس حینما عرفوا منهم الودّ و الحبّ و الاخلاص لاهل البیت (علیهم السّلام) فکیف یعقل أن یجعل یزید الحرس الفارسیّاً علی الاسری.»(53)

می گویم: عجب و شگفتی از کسی است که سخن گفتن به غیر از عربی را در آخر حدیث اول به زبان فارسی تفسیر نموده است در حالی که به درستی معنای آن همانگونه که امام زین العابدین(علیه السّلام) تفسیر کردند زبان رومی است و نه زبان فارسی.

و ثانیا اگر کتابهای تاریخی را بخوانید قطعا در می یابید مشاوران یزید بن معاویه و معاویه(لعنه الله علیهم) از رومیها بودند که نزد او و در سرزمین حکمرانیش از هر ناحیه جمع شده بودند. پس کجا در شام فارس بود تا اینکه آنها را به عنوان نگهبان بر اهل بیت عصمت (علیهم السّلام) بگمارد؟

سوم اینکه همانا بنی امیه از دشمنان فارسها بودند در حالی که می دانستند از فارسی زبانان هستند کسانی که به اهل بیت(علیهم السّلام) حب و دوستی و اخلاص دارند. پس چگونه می شود فکر کرد که یزید(لعنه الله) یک نگهبان فارس بر خاندان عصمت(علیهم السّلام) بگمارد.

 

حدیث دیگری که اشاره دارد به شدت ویرانی منزلی که یزید (لعنه الله)، خاندان پیامبر (علیهم السّلام) را در آنجا سکنی داد؛ بدین شرح است:   

«حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ حَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ وَ الْبَرْقِيُّ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) يَقُولُ لَمَّا أَتَى بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع) يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ عَلَيْهِمَا لَعَائِنُ اللَّهِ وَ مَنْ مَعَهُ جَعَلُوهُ فِي بَيْتٍ فَقَالَ بَعْضُهُمْ إِنَّمَا جَعَلَنَا فِي هَذَا الْبَيْتِ لِيَقَعَ عَلَيْنَا فَيَقْتُلَنَا فَرَاطَنَ الْحَرَسُ فَقَالُوا انْظُرُوا إِلَى هَؤُلَاءِ يَخَافُونَ أَنْ تَقَعَ عَلَيْهِمُ الْبَيْتُ وَ إِنَّمَا يَخْرُجُونَ غَداً فَيُقْتَلُونَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) لَمْ يَكُنْ فِينَا أَحَدٌ يُحْسِنُ الرَّطَانَةَ غَيْرِي وَ الرَّطَانَةُ عِنْدَ أَهْلِ الْمَدِينَةِ الرُّومِيَّةُ.»(54)

احمد بن محمد از حسین بن سعید و برقی از نضر بن سوید از یحیی حلبی از محمد بن علی حلبی نقل کرده است که حضرت امام صادق(علیه السّلام) فرمودند: هنگامی که حضرت امام سجاد(علیه السّلام) و کسانی که همراه ایشان بودند را نزد یزید بن معاویه(لعنه الله) بردند و آنها را در منزلی جای دادند برخی گفتند ما را اینجا آورده اند تا خانه را بر سر ما خراب کند و ما را به قتل برساند. نگهبانان یکی به دیگری نگاه کرد و گفت: آنها می ترسند خانه بر سر آنها خراب شود در حالی که فردا آنها را از اینجا خارج می کنند و به قتل می رسانند. حضرت امام سجاد(علیه السّلام) فرمودند: جز من هیچ کسی در بین ما نیست که بتواند به خوبی به زبان رطانه صحبت کند و رطانه در نزد اهل مدینه زبان رومی است.

 

2 – 7 سکنی دادن اهل بیت(علیهم السّلام) در کاخ یزید(لعنه الله علیه)؛ تبرئه یزید(لعنه الله علیه) یا ترس از فروپاشی حکومت اموی

در برخی متون تاریخی و گزارشات از سکنی گزیدن خاندان عصمت و طهارت در کاخ یزید(لعنه الله علیه) سخن رفته است که بر چند وجه است:

برخی از کتبی که از سکنی گزیدن خاندان عصمت و طهارت در کاخ یزید(لعنه الله علیه) سخن گفته اند سعی در تطهیر چهره یزید ملعون داشته اند و کارهای شنیع او را با خاندان عصمت و سر مطهر حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السّلام) را بیان نکرده اند و فقط ذکر کرده اند آن همه ظلم و ستم رفته بر خاندان عصمت و طهارت(علیهم السّلام) از جانب ابن زیاد (لعنه الله علیه) بوده است که نسبت خویشاوندی با آنها نداشته است.

این سخن کاملا مغرضانه است و همانطور که گذشت دستور صریح یزید(لعنه الله علیه) بر کشتن حضرت امام حسین(علیه السّلام) و دشمنی او با آل الله(علیهم السّلام) آشکار است و مورد اقرار مورخین غیر مغرض است.

به عنوان مثال در تاریخ اخبار الطوال پس از گزارش فرستاده ابن زیاد(لعنه الله علیه) به یزید(لعنه الله علیه) و شرح واقعه کربلا فقط گزارش ذیل برای برخورد یزید (لعنه الله علیه) نقل شده است:

فلما سمع ذلك يزيد دمعت عينه و قال: و يحكم، قد كنت ارضى من طاعتكم بدون قتل الحسين، لعن الله ابن مرجان، اما و الله لو كنت صاحبه لعفوت عنه، رحم الله أبا عبد الله. ثم تمثل:

نفلق هاما رجال أعزة                      علینا و هم کانوا اعق و اظلما

ثم امر بالذرية فادخلوا دار نسائه و كان يزيد إذا حضر غذاؤه دعا على بن الحسين و أخاه عمر فيأكلان معه.(55)

چون يزيد اين را شنيد چشمانش اشك‌آلود شد و گفت: اى واى بر شما من به اطاعت و فرمانبردارى شما بدون كشتن حسين هم راضى بودم خداوند ابن مرجانه را لعنت كند به خدا سوگند اگر من با او طرف مى ‌شدم او را مى ‌بخشيدم خداوند ابا عبد الله را رحمت كناد. سپس به اين بيت تمثل جست:«سرهاى مردانى را كه بر ما عزيز بودند شكافتيم و آنان نافرمان بردارتر و ستمكارتر بودند.»

سپس فرمان داد زنان و فرزندان را به حرمسراى او ببرند و هر گاه يزيد غذا مى‌خورد على بن حسين (علیه السّلام) و برادرش عمر را (56) فرا مى ‌خواند و همراه او غذا مى‌ خوردند.(57)

 

چنانکه از گزارشات در برخی متون بر می آید بعد از خطبه های روشنگرانه حضرت زینب کبری(علیها السّلام) و حضرت امام سجاد(علیه السّلام) و صحبتهایی که برخی از افراد با امام سجاد(علیه السّلام) داشتند؛ حق بر آنها آشکار شد و اقدامات وقیحانه یزید(لعنه الله) از جمله گرداندن سر مطهر سبط پیامبر و کشتگان خاندان او بر سر نیزه ها در شهر شام به همراه خاندان پیامبر(علیهم السّلام) نیز سبب آشکار شدن چهره یزید (لعنه الله علیه) گردید و با شهادت حضرت رقیه (علیها السّلام) در خرابه  پایه های حکومت یزید (لعنه الله علیه) در شام به لرزه در آمد و مشاوران یزید ملعون به او توصیه کردند که خاندان عصمت (علیهم السّلام) را از شهر شام دور نماید و یزید(لعنه الله علیه) چنین کرد.

در چنین فضایی بعید نیست یزید (لعنه الله) دستور به اقامت خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) در کاخ خودرا داده باشد ولی آنچه مسلم است ابتدا یزید(لعنه الله) آنها را در خرابه ای منزل داد و این اقامتگاه آنها را از گرما و سرما حفاظت نمی کرد.

یکی از منابعی که درباره حضور اهل بیت(علیهم السّلام) در کاخ یزید (لعنه الله علیه) سخن گفته است مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمی است که چنین نقل کرده است:

«و ذكر أبو مخنف و غيره: أنّ‌ يزيد أمر أن يصلب الرأس الشريف على باب داره و أمر أن يدخلوا أهل بيت الحسين داره فلما دخلت النسوة دار يزيد لم تبق امرأة من آل معاوية إلاّ استقبلتهن بالبكاء و الصراخ و النياحة و الصياح على الحسين، و ألقين ما عليهن من الحلي و الحلل و أقمن المأتم عليه ثلاثة أيام.

و خرجت هند بنت عبد اللّه بن عامر بن كريز امرأة يزيد، و كانت قبل ذلك تحت الحسين بن علي عليهما السّلام فشقت الستر و هي حاسرة فوثبت على يزيد و قالت: أ رأس ابن فاطمة مصلوب على باب داري‌؟ فغطاها يزيد و قال: نعم! فاعولي عليه يا هند! و ابكي على ابن بنت رسول اللّه، و صريخة قريش، عجل عليه ابن زياد فقتله، قتله اللّه.

ثم إنّ‌ يزيد أنزلهم بداره الخاصة، فما كان يتغدى و يتعشى حتى يحضر معه علي بن الحسين...»(58)

ابو مخنف و غير او گزارش كرده ‌اند كه يزيد دستور داد سر مقدس امام را بر در خانه نصب كنند و دستور داد خانواده امام حسين (عليه السّلام) را به خانه‌اش بياورند. وقتى آنان به خانه يزيد آمدند همه زنان خاندان معاويه از آنان با گريه و زارى و عزا استقبال كردند و بر حسين (عليه السّلام) صيحه زدند. آنها زيور آلات و لباسهاى قيمتى خود را بيرون آوردند و تا سه روز عزا برپا كردند.

هند دختر عبد اللّه بن عامر بن كريز كه همسر يزيد بود و پيش از آن، زن امام حسين (عليه السّلام) بود، چادر از سر برداشت و گريبان چاك كرد و به يزيد عتاب كرد كه آيا سر فرزند فاطمه(عليها السّلام) را به در خانه من آويزان كرده ‌اى‌؟ يزيد چادر بر سر او انداخت و گفت: آرى، براى او ناله كن و بر فرزند دختر پيامبر و آنکه قريش بر او مى‌گريد، گريه كن كه ابن زياد درباره او تصميم شتابزده گرفت و او را كشت. مرگ بر او باد.

پس از آن يزيد، خانواده امام را به اندرونى خانه ‌اش برد و در هر ناهار و شام على بن الحسين (علیه السّلام) را در كنار خود حاضر مى‌كرد... (59)

در حالی که تاريخ ‏الطبري نقلی که خوارزمی به عنوان دستور یزید (لعنه الله علیه) برای اقامت خاندان عصمت (علیهم السّلام) و اقامت در کاخ او آورده است مربوط به ابتدای مجلس یزید(لعنه الله علیه) ذکر می کند که طبق گزارشات تاریخی بعد از سه ساعت معطل ماندن خاندان پیامبر(علیهم السّلام) در باب مسجد دمشق که محل نگهداری بردگان بود آنها را به کاخ یزید وارد بردند. گویا اشتباه زمانی در نقل سبب شده چنین تصور شود که اهل بیت(علیهم السّلام) پس از انتهای مجلس در کاخ یزید سکنی داده شدند.

متن تاریخ طبری چنین است:

«و دخلوا على يزيد فوضعوا الراس بين يديه، و حدثوه الحديث قال: فسمعت دور الحديث هند بنت عبد الله ابن عامر بن كريز و كانت تحت يزيد بن معاويه فتقنعت بثوبها و خرجت فقالت: يا امير المؤمنين، أ راس الحسين بن فاطمه بنت رسول الله؟ قال: نعم فاعولى عليه و حدى على ابن بنت رسول الله (صلی الله و علیه و آله) و صريحه قريش، عجل عليه ابن زياد فقتله قتله الله. ثم اذن للناس فدخلوا و الراس بين يديه و مع يزيد قضيب فهو ينكت به في ثغره، ثم قا:ل ان هذا و إيانا كما قال الحصين بن الحمام المري:

         يفلقن هاما من رجال احبه            إلينا و هم كانوا اعق و اظلما» (60)

«گويد: آنگاه پيش يزيد(لعنه الله علیه) رفتند و سر را پيش روى او نهادند و همان سخنان را با وى بگفتند.

گويد: هند دختر عبد الله بن عامر بن كريز كه زن يزيد بن معاويه بود سخنان آنها را شنيد و چهره به جامه خويش بپوشانيد و برون شد و گفت: «اى امير مؤمنان سر حسين پسر فاطمه دختر پيمبر خداست؟» گفت: «آرى، بر پسر دختر پيمبر و نخبه قريش فغان كن و سياه بپوش كه ابن زياد شتاب كرد و او را بكشت، كه خدايش بكشد.» گويد: آنگاه به كسان اجازه ورود داد كه بيامدند، سر، پيش روى يزيد (لعنه الله) بود و چوبى به دست داشت كه به دهان وى مى‏زد. آنگاه گفت: «كار اين و ما چنان است كه حصين همام مرى گويد: سرهائى را شكافتند...(61)

 

پانوشتها

(1) نفس المهموم، صفحه 418 – 417 - لهوف، 1348، صفحه 193- 190- تذکرة الخواص من الأمة بذکر خصائص الأئمة، جلد 2، صفحه 200 - موسوعة الامام الحسين(عليه ‏السلام)، جلد ‏6، صفحه 704- 700 به نقل از آن: العوالم، البحراني، جلد 17، صفحه 443 - 442 - أسرار الشّهادة، الدّربندي، صفحه 510 -509 - معالي السّبطين، جلد2، صفحه 169- 168

(2) در كربلا چه گذشت، صفحه 587 – 586

(3) مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمی، جلد2، صفحه 82 -80- مثیر الأحزان، صفحه 103 - بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 142- 141- الدّمعة السّاكبة، جلد 5، صفحه 130- 129

(4) شرح غم حسین علیه السلام، صفحه 232 – 231

(5) مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 351

(6)ترجمه مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 235    

(7) مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه  375- 374

(8)ترجمه مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 259

(9) الخرائج و الجرائح، جلد ‏2، صفحه 581

(10) جلوه ‏هاى اعجاز معصومين عليهم السلام، صفحه426 – 425

(11) الفتوح، جلد 5، صفحه 132- بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه140- 139- موسوعة الامام الحسين (عليه ‏السلام)، جلد‏6، صفحه 694 – 693

(12)با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه، جلد 6، صفحه 179- 178- زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 185- جلاء العيون، صفحه 742 – 741

(13) اللهوف على قتلى الطفوف،1348، صفحه189- نفس المهموم، صفحه 417 - بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 141

(14) اللهوف علی قتلی الطفوف، 1348، صفحه: 190- ۱۸۹

(15) ترجمه مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمی، جلد 2، صفحه: 79

(16) شرح غم حسین (علیه السّلام)، صفحه 229- 228

(17) کامل البهائي، 1426، جلد ۲2، صفحه 364 - منتهى الآمال(عربی) ، جلد‏1، صفحه 775 

(18) کامل البهائی، 1383، صفحه 639 – 638 - منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (فارسى)، جلد2، صفحه 999   

(19)‏حياة الإمام الحسين(ع)، جلد‏3، صفحه 408 - 402

(20) زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام،جلد ‏3 ، صفحه  488 - 482   

(21) اللهوف علی قتلی الطفوف، 1348، صفحه 187

(22) ترجمه لهوف، 1380، صفحه 191- منتهى الآمال، جلد ‏2، صفحه 993 – 991

(23) مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمی، جلد2، صفحه 69

(24) شرح غم حسین (علیه السّلام)، صفحه 215 - 213- زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 181

(25)ر.ک. تذکرة الخواص من الأمة بذکر خصائص الأئمة، جلد 2، صفحه 204، - مثیر الأحزان، صفحه 101- اللهوف علی قتلی الطفوف، 1348، صفحه187 - شرح غم حسین (علیه السّلام)، صفحه: 215 - 213

(26) مثیر الأحزان، صفحه 102

(27) ترجمه لهوف، 1380، صفحه191- زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 183

(28) مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمی، جلد 2، صفحه 77- 76 - الفتوح، جلد 5، صفحه 133- 132- بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 138- 137

(29) مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمی، صفحه 224 - زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 184- 182

(30) الفتوح، جلد 5، صفحه 133- 132- ترجمه مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمی، جلد 2، صفحه 76

(31) مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمی، جلد2، صفحه 78 -77 - بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 139- 138 -  مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 371 – 372 - الفتوح، جلد 5، صفحه 133

(32) مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمی، صفحه 228 - 225

(33) با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه، جلد 6، صفحه  188- 187

(34) منتهى الآمال(عربی) ، جلد‏1، صفحه 774 – 772

(35)منتهى الآمال، جلد ‏2، صفحه 997- 996

(36) کامل البهائي، 1426، جلد: 2، صفحه: 369 - 368

(37) کامل بهائی، 1383، صفحه 643- 642

(38) مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمی، جلد 2، صفحه 74- اللهوف علی قتلی الطفوف، 1348، صفحه 186

(39)ضرب المثلی است که به علت نهایت بی احترامی به ساحت اهل بیت عصمت(علیهم السّلام) ترجمه نمی شود.

(40) ترجمه مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمی، صفحه 222- 221 - ترجمه لهوف، 1380، صفحه 191

(41) منتهى الآمال(عربی) ، جلد‏1، صفحه 770

(42)منتهى الآمال، ،جلد 2، صفحه 991  

(43) اثبات الوصية، ص: 171- 170

(44) ترجمه إثبات الوصية، صفحه 320 – 319

(45) الأمالي( للصدوق)، صفحه 168- 167- بحار الأنوار، جلد ‏45، صفحه 140- منتهى الآمال(عربی) ، جلد‏1، صفحه 771  

(46) ترجمه الأمالي (للصدوق)، صفحه 168- 167 - زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام ( ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، صفحه 186- 185- منتهى الآمال، جلد ‏2، صفحه 993

(47) مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 379

(48)ترجمه مقتل الحسین (علیه السّلام) مقرم، صفحه 265

(49) مثیر الأحزان، صفحه 102

(50) منتهى الآمال(عربی) ، جلد‏1، صفحه 771  

(51)منتهى الآمال، جلد ‏2، صفحه 994- 993

(52)دلائل الإمامة، صفحه 205 

(53) المقتل الحسینی مأثور، صفحه 224

(54)بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، جلد‏1، صفحه 338 – 337

(55) الأخبار الطوال، صفحه 261

(56) بزرگان علماى شيعى چون شيخ مفيد و شيخ طبرسى و مجلسى، ميان پسران حضرت امام حسين (علیه السّلام) از عمر نام نبرده‌اند، چنين به نظر مي رسد كه اين داستان ساخته و پرداخته طرفداران بنى اميه است.

(57) ترجمه أخبار الطوال، صفحه 306 – 305

(58) مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمی، جلد 2، صفحه 82 - 81

(59) مقتل الحسین(علیه السّلام) خوارزمی، صفحه 233- 232

(60)تاريخ الطبري، جلد ‏5، صفحه 465                    

(61) ترجمه تاريخ ‏الطبري، جلد‏7، صفحه 3079

  

منابع

- قرآن کریم

- اثبات الوصية لعليّ بن أبي طالب (عليه السّلام)، على بن حسين‏ مسعودى، قم‏، انصاريان‏، 1384 / 1426

- اخبار الطوال، ابو حنيفه احمد بن داود دينورى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نى، 1371ش.

- الأخبار الطوال، ابو حنيفه احمد بن داود الدينورى، تحقيق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدين شيال، قم، منشورات الرضى، 1368ش.

- الأمالي(للصدوق)، محمد بن على‏ ابن بابويه، تهران، ‏ كتابچى‏، چاپ: ششم، ‏1376 ش.‏

- الأمالي، محمد بن على ابن بابويه ، ترجمه محمد باقر كمره‏اى،‏ تهران،‏ كتابچى،‏1376 ش‏.

- الخرائج و الجرائح‏، سعيد بن هبة الله قطب الدين راوندى، قم، ‏مؤسسه امام مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف‏، 1409 ق‏.

- الدمعة الساکبة في أحوال النبي(ص) و العترة الطاهرة، محمدباقر بن عبدالکریم بهبهانی، جلد 5، منامه، مکتبة العلوم العامة، 1408ق.

- الفتوح، محمد بن علی ابن اعثم کوفی، جلد ۵، بیروت، دار الأضواء، 1411ق.

- اللهوف على قتلى الطفوف، على بن موسى‏ ابن طاووس،ترجمه احمد فهرى زنجانى، تهران‏، جهان‏، چاپ: اول‏، 1348 ش‏.

- المقتل الحسيني المأثور، محمد جواد مروجی طبسی، تهران، دار السميع،۱۳۸۶ ش.

- با کاروان حسینی از مدینه تا مدینه (ترجمه)، علی شاوی، قم، زمزم هدايت، 1386ش.

- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، محمد باقر بن محمد تقى مجلسى، بيروت، دار إحياء التراث العربي، چاپ دوم، 1403 ق.

- بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد صلّى الله عليهم،‏ محمد بن حسن‏ صفار، محقق و مصحح: محسن بن عباسعلى‏ كوچه باغى، قم، مكتبة آية الله المرعشي النجفي‏، 1404ق‏.

- تاريخ طبرى (تاريخ الأمم و الملوك)، محمد بن جرير طبرى، جلد5، تحقيق محمد أبو الفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، 1387/1967

- تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، ترجمه ابو القاسم پاينده، تهران، اساطير، 1375

- تذکرة الخواص من الأمة بذکر خصائص الأئمة، یوسف‌ بن‌ قزاوغلی‌ ابن‌جوزی‌، جلد ۲، محقق:حسین تقی‌ زاده، قم، المجمع العالمي لاهل البيت عليهم السلام مرکز الطباعة و النشر، ۱۴۲۶ ق.   

- ترجمه إثبات الوصية، على بن حسين مسعودى، مترجم: محمد جواد نجفى، تهران‏، اسلاميه، 1362ش‏‏.

- ترجمه ‏مقتل الحسين (عليه السلام)، عبد الرزاق مقرّم، مترجم محمد مهدى عزيز الهى كرمانى، نويد اسلام‏، قم، 1381 

- جلاء العیون، محمد باقر مجلسی، قم، سرور، 1382ش.

- جلوه‏هاى اعجاز معصومين عليهم السلام،‏ سعيد بن هبة الله‏ قطب الدين راوندى، مترجم: غلام حسن‏ محرمى، قم‏، دفتر انتشارات اسلامى،1378‏

- حياة الإمام الحسين عليه السلام‏، باقر شريف قرشى‏، قم، مدرسه علميه ايروانى،‏1413 ق.‏

- در كربلا چه گذشت (ترجمه نفس المهموم‏)، شيخ عباس قمى، مترجم محمد باقر كمره ‏اى‏، قم، مسجد جمكران‏، 1381 ش.‏

- دلائل الإمامة، محمد بن جرير بن رستم‏ طبرى آملى صغير، محقق / مصحح: قسم الدراسات الإسلامية مؤسسة البعثة، قم‏، بعثت، ‏1413 ق‏.

- زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام (ترجمه جلد 45 بحار الأنوار)، محمد باقر بن محمد تقى‏ مجلسى، مترجم: محمد جواد نجفى، تهران‏، اسلاميه،1364

- زندگانى حضرت امام حسين عليه السلام، باقر شريف قرشى، مترجم: سيد حسين محفوظى اهوازى‏، قم‏، بنياد معارف اسلامى،‏1422 ق.

- شرح غم حسین (علیه السّلام)، موفق بن احمد اخطب خوارزمی، مترجم مصطفی صادقی، قم، مسجد مقدس جمکران، 1388

- کامل بهایی، عماد الدین طبری، مترجم و محقق: محمد شعاع فاخر، نجف، المکتبه الحیدریه، 1426ق.

- کامل بهایی، عماد الدین طبری، مصحح اکبر صفدری قزوینی، تهران، مرتضوی،۱۳۸۳ش.

- لهوف، على بن موسى‏ ابن طاووس، مترجم: حسن ‏مير ابوطالبى،  محقق / مصحح: فارس‏تبريزيان، قم‏، دليل ما، 1380

- مثیر الأحزان، احمد بن محمد ابن فهد حلی، جعفر بن محمد ابن‌نما، محقق: مدرسه الامام المهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، قم، مدرسة الإمام المهدي (علیه السلام‌)، ۱۴۰۶ ق.

- مقتل الحسین (علیه السّلام)، عبدالرزاق مقرم، بیروت، موسسه الخرسان للمطبوعات، 1426ق.

- مقتل الحسین علیه السلام، موفق بن احمد اخطب خوارزم، جلد ۲، قم، أنوار الهدی، 1381ش.

- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (عربي)، حاج شيخ عباس قمى، ‏ قم، جامعه مدرسين (موسسه النشر الاسلامى)، 1422 ق.

- منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام (فارسى)، حاج شيخ عباس قمى‏، قم‏، دليل‏، 1379ش.

- موسوعة الامام الحسين(عليه ‏السلام)، گروهى از نويسندگان، تهران، سازمان پژوهش و برنامه ريزى آموزشى، دفتر انتشارات كمك آموزشى، چاپ اول، 1378ش.

- نفس المهموم‏، حاج شيخ عباس قمى، نجف، المكتبه الحيدريه‏، ‏1421 ق./ 1379ش.

المرفقات

: فاطمه ابوحمزه